حجت الاسلام کاشانی روز شنبه مورخ ۱۸ فروردین ۱۴۰۳ در مجموعه فرهنگی شهدای انقلاب اسلامی به ادامه ی سخنرانی با موضوع «سیر تکوّن عقاید شیعه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
- مقدّمه
- مرور جلسات گذشته
- لاپوشانی در ترجمهی صحیح مسلم
- دفاعِ «قَسطَلاّنی» از توهین به رسول خدا صلی الله علیه و آله
- دفاع مذبوحانهی «ابن طاهر» از توهین به رسول خدا صلی الله علیه و آله
- «ابن دحیه کَلبی» در مواجهه با ماجرای دوات و قلم
- فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در ابیات مرحوم عابد تبریزی رضوان الله تعالی علیه
- لحظات آخر محتضر
- روضه و توسّل به حضرت زینب کبری سلام الله علیها
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین و صدیقه طاهره سلام الله علیها صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر پُرخیر و برکتِ حضرت بقیه الله الأعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات گذشته
موضوع بحث «سیر تکوّن عقاید شیعه» است، چگونه ما به افکار و معتَقَداتی باور پیدا کردهایم.
طبعاً حقایق در عالم از قبل بوده است و چیز جدیدی نیست، اما بیان اینها، تبیین اینها، روشن شدن اینها برای مسلمین، قدم به قدم و تدریجی بوده است. موانع برای بیان هم زیاد بوده است.
آخرین بحثی که در این موضوع مطرح میکردیم، موضوع طهارت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بود که بعدها در قرن دوم از این موضوع «برهان عصمت» ساخته شد. برهان عصمت را بعدها ساختند اما زیربنای آن مسئلهی طهارت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بود.
در موضوع طهارت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین به موضوعاتی مانند آیه تطهیر و آیه مباهله و ماجرای سدّ ابواب و بعضی از ماجراهای فرعی پرداختیم، ورودیه به حدیث ثقلین، باتوجه به مطالبی که در ماجرای سدّ ابواب رسید عرض کردیم عدّهای دائماً حرف گوش نمیکردند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم در همان دورهی حکومت خود فرمود اگر من قدرت پیدا کنم و موانع برطرف شود که من بتوانم در حکومت خود کارهای درستی را که میخواهم انجام بدهم، چند اقدام را حتماً انجام میدهم، ازجمله اینکه آن دری که پیغمبر باز گذاشت و مابقی درها را بست… آن دری که باز گذاشت اینها بستند، و آن درهایی را که بست اینها باز کردند، من این بدعتها را برمیگردانم.
چون شروع حدیث ثقلین هم یک مرتبه در منا بود، یک مرتبه در خطبهی غدیر بود، یک مرتبه هم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میخواست در بستر بیماری بیان کند که ظاهراً دعوا شد، این موضوع را بعنوان مقدّمهی حدیث ثقلین در روزهای پایانی عمر شریف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، به ماجرای دوات و قلم و… آن ماجرای مصیبت روز پنجشنبه رسیدیم، که از مهمترین ادلّهی شیعه است که بگویند بعضیها بهیچ وجه استحقاق ندارند، در دو جلسهی گذشته گوشهای از این موضوع را نشان دادیم که اصلاً نمیدانند باید چه بگویند.
جریانی میگوید اصل ماجرا دروغ است، جریانی میگوید این از فقاهت و دقت نظر و فهم عمیق عمر است، یک جریان میگوید این کار سوء ادب است، یک جریان میگوید این کار کمال ادب است، یک جریان میگوید کسی که از گوینده دفاع کند کافر است وای بحال گوینده، جریان دیگری میگوید اصلاً مشیّت الهی بود که به دست عمر جاری شد.
امروز هم میخواهم چند مورد دیگر هم برای شما بخوانم، با اینکه خودشان را خیلی محکم نگه داشتهاند، چون میدانند این جایی است که ما به آنها انتقاد داریم، نتوانستهاند هیچ پاسخ درخور یکسانی بدهند، و این از آن موارد عجیبی است که…
شاید اگر آن روزی که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بیادبی کردند و پیامبر فرمود بلند شوید و بروید، فکر کردند جلوی پیغمبر را گرفتهاند که نگوید، نفهمیدند که خود این بیادبی یک نشانهی روشنی بود و تا قیامت هم ماند.
حال من چند نمونه عرض کنم.
لاپوشانی در ترجمهی صحیح مسلم
باز هم از کتابهای فارسی که در کشور خودمان چاپ شده است، ترجمهی بخاری را خواندم، دو ترجمهی مسلم را هم آوردهام که شما ببینید که مترجم چه گفته است.
روایت صحیح مسلم اینطور است که پیامبر فرمود «ائْتُونِی أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لَا تَضِلُّوا بَعْدِی»،[۴] چیزی بیاورید که من بنویسم تا شما گمراه نشوید، «فَتَنَازَعُوا» آنجا درگیری شد، عدّهای گفتند «مَا شَأْنُهُ أَهَجَرَ»… او چه شده است؟
اینجا مترجم اینطور معنا کرده است «آیا یاوه میگوید؟».
بعد توضیح داده است، دیده است حرف خیلی سخیف است.
پایان امر مترجم خواسته است «آیا یاوه میگوید؟» را توضیح دهد، گفته است: «در هر حال این جمله نمیتواند به معنای توهین به پیامبر باشد».
این کتاب هم ترجمهی دیگر است.
وقتی ما یک مجموعه روایت در یک موضوع داریم، اهل حدیث میگویند خانوادهی حدیث تشکیل میدهیم تا ببینیم در اینباره چه چیزهایی رسیده است.
مثلاً در موضوع حدیث ثقلین داریم «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ اَلثَّقَلَیْنِ» یعنی من بعد از خودم دو چیز را ارث گذاشتم، یا «إنِّی قَد تَرَکْتُ فِیکُمْ خَلِیفَتَیْنِ» من بعد از خودم دو جانشین جا گذاشتهام.
هر کسی در مورد حدیث ثقلین حرف زده است، این دو روایت را در یک مجموعه دیده است.
«أنَا مَدینَهُ العِلمِ وعَلِیٌّ بابُها» من شهر علم هستم و علی درِ آن شهر است، «أنَا دَارُالحِکمَهِ وعَلِیٌّ بابُها» من خانهی حکمت هستم و علی دربِ آن است. اینها را یک روایت درنظر گرفتهاند، میگویند یک خانوادهی حدیث هستند.
ممکن است یا راوی کلمهای را جابجا گفته باشد، یا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مکرر فرموده باشند، ولی کامل روشن است که یک معناست، و وقتی میخواهند روایت را معنا کنند، اول خانوادهی حدیث را کنار هم میگذارند تا منظور را بهتر بفهمد.
مسلم در اینباره سه روایت پشت سر هم در باب چهارم یا پنجم «کتاب الوصیه» آورده است، آنجا میگوید ابن عباس آمد و گفت: «یَوْمُ الْخَمِیسِ، وَمَا یَوْمُ الْخَمِیسِ»، گریه میکرد «حَتَّى بَلَّ دَمْعُهُ الْحَصَى» اشکهای او شنهای روی زمین را خیس کرد، بعد گفت: وقتی پیغمبر فرمود که «ائْتُونِی أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لَا تَضِلُّوا بَعْدِی» چیزی بدهید بنویسم تا هرگز گمراه نشوید، «فَتَنَازَعُوا» اینها درگیر شدند، «وَمَا یَنْبَغِی عِنْدَ نَبِیٍّ تَنَازُعٌ» کسی در مقابل پیغمبر حق درگیری و بگومگو ندارد، «وَقَالُوا: مَا شَأْنُهُ أَهَجَرَ؟»…
معنای «هَجَرَ» را از کتابی که برای شیعیان نبود گفتم، اما برای اینکه فرار کنند اینطور معنا کردهاند: میگوید گفت «در حالی که مناسب نبود نزد پیامبر سر و صدا و همهمه رخ بدهد، گفتند: چه شده است؟ آیا وقت جدایی ایشان فرا رسیده است؟». یعنی «هَجَرَ» را هجران معنی کردهاند.
اگر ما بودیم و این همه روایت… میفرماید: چیزی بدهید تا من بنویسم تا گمراه نشوید. حال میگوید در ادامه گفته است: آیا پیامبر در حال مردن است؟ چه تفاوتی دارد؟ فعلاً فرموده است چیزی بدهید تا بنویسم! این چه معنا کردنی است؟ بعد اصلاً سر چه موضوعی دعوا شد؟ چرا نگفته است چه کسی این حرف را زده است؟ بعداً پردهبرداری میکند.
همین آقای مترجم روایت بعد را اینطور معنا کرده است: پیامبر فرمود «أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا، فَقَالُوا: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَهْجُرُ»،[۵] گفتند رسول خدا هذیان میگوید.
این که دو روایت نیست، یک روایت است! یعنی همینقدر هم نمیفهمی که باید روایت بالا و پایین را به یک نحو معنا کنی، چون در یک موضوع است، «یَهجُرُ» و «هَجَرَ» یک فعل است، در یک واقعه است.
چون میدانند چه کسی این کلمه را گفته است، سعی میکنند موضوع را بنحوی برطرف کنند.
اما این عبارت کاملاً روشن است و همه نوشتهاند که آن کسی که گفت «قَدْ غَلَبَ عَلَیْهِ الْوَجَعُ»،[۶] این ترجمهی همان «هذیان» با یک ادبیات دیگری است که «درد بر او غلبه کرده است»، یعنی حرفهایی که الآن میزند نعوذبالله حرفهای با ارادهی جدّی نیست، همینطور چیزی میگوید؛ یعنی نعوذبالله ترجمهی هذیان است.
«قَدْ غَلَبَ عَلَیْهِ الْوَجَعُ، وَعِنْدَکُمُ الْقُرْآنُ»، این حرف یعنی چه؟ «حَسْبُنَا کِتَابُ اللهِ»! کتاب کافی است.
معلوم است چه کسی این حرف را زده است، بخاری و مسلم هم نام او را نوشتهاند، من هم چون شما اذیت میشوید نام او را نمیبرم (عمر).
ببینید مرحوم علامه مجلسی پدر در «روضه المتقین» چه گفته است، میگوید این عبارت، یعنی نسبت هذیان دادن به پیغمبر، کفر محض است، «کَمَا فَعَلُوا فِی إنکَارِ النُّصُوص»،[۷] اگر بخواهد کافری چیزی را رد کند اینطور میگوید.
بعد میگوید اینها خیال کردهاند اگر در جایی بگویند «یَهجُرُ» و در جای دیگری ترجمهی این کلام را، یعنی «قَدْ غَلَبَ عَلَیْهِ الْوَجَعُ» بگویند، فرقی میکند. در بعضی جاها هم از لفظ «قَالُوا» استفاده کردهاند و اسم عمر را نگفتهاند، اما متفتن نشدهاند که اگر کلمه را عوض کنی و چیز دیگری قرار دهی، در این موضوع تفاوتی ندارد.
ایشان میگوید «قَدْ غَلَبَ عَلَیْهِ الْوَجَعُ»، یا وقتی پیامبر چیزی فرمود بگویی «حَسْبُنَا کِتَابُ اللهِ»، یا بگویی «وَعِنْدَکُمُ الْقُرْآنُ»… «کُلُّ وَاحِدٍ مِنهَا کَافٍ فِی کُفرِهِ».
بهترین راه این بود که اصل موضوع را انکار میکردند.
دفاعِ «قَسطَلاّنی» از توهین به رسول خدا صلی الله علیه و آله
چون معنا روشن بوده، طبعاً به دنبال یک راه فراری میگشتند، هر کسی هم به شکلی به راهی رفته است.
مانند آقای «قَسطَلاّنی» که میگوید: اصلاً وقتی عمر به پیامبر گفت «حَسْبُنَا کِتَابُ اللهِ» و پیغمبر ادامه نداد، این «دَلِیلاً عَلَى استِصوَابِهِ»[۸] یعنی این کار درست بوده است، «فَکَانَ تَوَقُّفَ عُمَر صَوابًا» اینکه مکث کرد و اجازه نداد بنویسند، راه درست بود، «لا سِیِّمَا وَالقُرآن فِیهِ تِبیَانٌ لِکُلِّ شَیء».
یعنی دقیقاً قبول کرده است. ما هم میگوییم شما مرد باشید و بگویید ما پیرو سنّت عمر هستیم. در اینصورت حرفی نیست.
میگوید وقتی قرآن «تِبیَانٌ لِکُلِّ شَیء» است معنی ندارد چیز دیگری بگوییم، عمر حرف بدی نزده است.
همان قرآنِ «تِبیَانٌ لِکُلِّ شَیء» بارها فرموده است که وقتی پیغمبر دستور میدهد باید اطاعت کرد، «وَمَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِیهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِینٌ»،[۹] «وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»،[۱۰] «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»[۱۱] هم در همان قرآن است!
اینجا دو نفر سعی کردهاند با یک سختی از این مشکل سنگین فارغ شوند.
خدا میخواسته است که این حقیقت تا ابد معلوم باشد.
برای چه ما این بحث را مطرح میکنیم؟ ما بر حسب عشقی که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم داریم با بعضیها خوب نیستیم، چون فکر میکنیم بعضیها به پیغمبر جسارت کردهاند خوب نیستیم، اگر روزی دلیلی پیدا کردیم که آنها جسارت نکردهاند و نفاق نورزیدهاند و کفر نورزیدهاند، ما با آنها مشکلی نداریم. مگر ما با سلمان مشکل داریم؟ ما فدای جناب سلمان سلام الله علیه هم میشویم، هر کسی هم که مانند سلمان باشد ما فدای او میشویم.
تمام ارکان احکام و فقه و اصول و عقیده و تفسیر و توحید ما هم وابسته به این موضوع است که چه نگاهی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم داریم. یعنی این به تنهایی یک مسئله نیست.
دفاع مذبوحانهی «ابن طاهر» از توهین به رسول خدا صلی الله علیه و آله
اسم این کتاب «فهرس الفهارس والأثبات» است، برای اهل تحقیق توجّه به کتابهایی که اساتید محدثین را بحث میکنند، فوایدی دارد. یکی از آنها این خاطرههاست.
میگوید من استادی داشتم که اسم او «ابن طاهر» بود، «هُوَ الإمَامُ العَالِمُ المُحَدِّثُ الصَّالِحُ الحَافِظ أبو مُحَمَّد مَولای عَبدِ الله بنِ عَلِیّ بنِ طَاهِر الحَسَنِی السجلماسی»[۱۲] که متوفای سال ۱۰۴۴ است. این استاد ما بسیار بابصیرت بود، «مِن کِبَارِ الشُّرَفَاءِ وَعُظَمَاءِ العُلَمَاء» بود، «ذَا بَصِیرَهٍ بِالمَذَاهِبِ السُّنِیَّه» بود، از رؤسای مذهب بود، زبان انتقاد او هم بر فرقِ باغیه و اهل بدعت بسیار برّان بود، از جمله اینکه از او پرسیدند که ماجرا چیست که عمر «حَسبُنَا کِتَابُ الله» گفته است؟
گفت: پیغمبر میخواست اینها را به قرآن دعوت کند، مریض هم بود، گفت چیزی بیاورید که من بنویسم، تا اینکه عمر گفت «حَسبُنَا کِتَابُ الله»، پیغمبر فهمید «أنَّ اللهَ حَفِظَ دِینَهُ» خدا دین خود را با عمر حفظ میکند، «وَأنَّهُ لَم یَبقِ مَا یُؤَکَّد بِهِ عَلَیهِم» دیگر دلیلی باقی نیست که من با این حال بیماری خود چیزی بنویسم، «فَمِن أجلِ ذَلِکَ» برای همین فرمود «قُومُوا عَنِّی» بلند شوید و بروید، «إکتِفَاءً بِفَهمِ عُمَر» دیگر خیال من راحت شد که عمر فهمید من چه میگویم.
برای چه این مطلب را عرض میکنم؟ برای اینکه اگر بعداً رسیدیم عرض خواهم کرد که معاصرین فهمیدهاند این مسیر جواب نمیدهد، برای همین گردن نمیگیرند که عمر این حرف را زده است!
دفاعها را عرض میکنم که بعداً معلوم شود که دیگر نمیتوانند این کار عمر را گردن بگیرند. چون اگر الآن شما به هر دانشگاهی بروید و به هر دانشجویی بگویید کسی به پیامبر ما چنین حرفی زده است و بقیه از او تجلیل کردهاند، اگر من باشم از آن دین بیرون میروم، صد رحمت به ارتداد!
پیغمبری که آدمی با آن نَسَب و علم، چنین حرفی به او بزند، و حق با آن شخص باشد، آن شخص پیغمبر نیست. الآن دیدهاند نمیتوانند دفاع کنند، برای همین هم به مسیر دیگری رفتهاند و میگویند این داستان را شیعیان درست کردهاند!
اگر شیعیان درست کردهاند چرا شما اینقدر تجلیل کردهاید؟
«ابن دحیه کَلبی» در مواجهه با ماجرای دوات و قلم
به یکی از افرادی میرسیم که تا قبل از اینکه من این بحث را از او بشنوم، خیلی به او مبتهج بودم.
اگر در فاطمیه عرض میکردیم دو دلیل باعث میشود انسانِ حاذقِ عالمِ برجسته، به خزعبل بیفتد. یکی اینکه این آدم برائت نداشته باشد، قبلاً عرض کردیم که مشکل معرفتی پیدا میکند، ممکن است خیلی باسواد باشد و محبّت داشته باشد، ولی چون میخواهد بین کفر و ایمان جمع کند، درنهایت به سخافت میافتد. یکی هم این است که انسان بخواهد سلطان طاغوت را راضی کند، چیزی بنویسد که شاه طاغوتِ عصر راضی شود. طاغوت تا زمانی که انسان را به کثافت نکشاند رها نمیکند.
بنده هر نمایشگاه کتابی که تابحال شرکت کردهام، حداقل دو سه نفر هستند که اول جستجو میکنیم تا ببینیم آیا اسم این شخص هست یا نه، چه کتابی راجع به این شخص نوشته شده است، چه کتبی از او چاپ شده است، چون آدمهای ویژهای هستند، به سفرهای متعدد رفته است، تحقیقات گسترده کرده است، حرف حساب میزند، متخصص است، در مسیرها و موضوعاتی حرف زده است که هیچ کسی حرف نزده است.
قبلاً عرض کردهایم که یک نفر از آنها «امیر صنعانی» است، یک نفر هم «ابن دَحیه کَلبی» است که سال ۶۳۳ مُرده است. انسان بسیار مهمّی است، «حافظ الإمام ابی الخطاب عمر بن حسن بن علی بن دحیهی کلبی سَبتی».
او تخصص عجیبی روی مباحث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دارد، در موضوع اسماء و صفات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کتب زیادی دارد.
این کتاب او را که ما قبلاً نسخهی خطی او را خوانده بودیم… تنها نسخهی خطی این کتاب در کتابخانهی مرحوم میرحامد حسین بوده است. ما چند سفر رفتیم تا این کتاب را پیدا کردیم، نام این کتاب «المستوفی فی اسماء المصطفی» در اسامی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، در این کتاب میگوید بخاری روایات را تحریف میکند و ابتدا و انتهای آنها را میزند.
این شخص چند کتاب دربارهی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دارد، متخصص اسماء و صفات پیغمبر است.
این کتاب دیگری از اوست که از قطر آمده است، «نهایه السول فی خصائص الرسول»، پیغمبر ویژگیهای بارزی دارد، از جمله اینکه اگر کسی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم توهین کند و بعضی از الفاظ را بگوید، باید او را تحذیر کرد، ازجمله اینکه اگر کسی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نسبتِ «هُجر» به معنای «هذیان» بدهد. باید این شخص را شلاق زد.
او کتابی دارد که بخاطر این کتاب خیلی به او بهتان تشیّع زدهاند، نام این کتاب «أعلامُ النَّصرِ المُبین» است. این کتاب او در مغرب چاپ شده است.
شما یک نویسنده پیدا کنید که یک اثر او در مغرب چاپ شده باشد، یک اثر او در قطر چاپ شده باشد، یک اثر او در دمشق چاپ شده باشد، بعضی کتب این شخص در مصر چاپ شده است، این شخص یک آدم بین المللیِ ویژه است، واقعاً من کسی که مانند او باشد را کم میشناسم.
این کتاب او در دفاع از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است که در صفین حق با چه کسی بوده است، یک کتاب در دفاع از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نوشته است، این کتاب بسیار خواندنی است، انتشارات حکمت هم این کتاب را به فارسی ترجمه کرده است.
این کتاب را از یک زیرپله در استانبول پیدا کردیم، محرم امسال من از این کتاب روضه خواندهام، یک روضهی بسیار وحشتناکی برای خاندان آل الله در اسارت در شام دارد، میگوید من نمیدانم اینها با این جنایاتی که کردهاند چگونه میخواهند جواب حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را بدهند. زینب کبری خطبهای بالای سر حسین بن علی خوانده است که خطبهی خیلی عظیمی است…
این شخص انسان بسیار متخصصی است، محب اهل بیت است، وقتی نام امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میآید، نام حضرت را «امیرالمؤمنین» میبرد و معمولاً سلام و صلوات دارد، نسبت به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها توجّه دارد. یک رساله به نام «مَرَجَ البَحرَین» از او گُم شده است که دیگران مانند «صالحی شامی» از او نقل کردهاند، آنجا میگوید اصلاً کسی بخواهد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را با همسران پیامبر یا عایشه مقایسه کند، اصلاً هیچ چیزی نمیفهمد، اصلاً حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها با کسی قابل قیاس نیست.
یکی از جهات توجّه ما به ایشان هم همین موضوع بود که محبّت دارد و دفاع کرده است و بخاطر این دفاعها تهمت خورده است، متخصص است، و در موضوعاتی کتاب نوشته است که کمتر کسی کتاب نوشته است، یعنی عمدهی کتب او رساله است، یعنی مستقیم به سراغ یک مسئله رفته است و کلیگویی نمیکند.
شاه زمان میگوید راجع به مسئلهی این دوات و قلم چیزی بنویس. این بیچاره باید چیزی بنویسد که حضرت سلطان راضی باشد. آدمی که برائت ندارد و برای سلطان کتاب بنویسد این نتیجه را دارد.
نام کتاب «مَن ألقَمَ الحَجَر إذ کَذَبَ وَفَجَر» است، یعنی «سنگ بر دهان کسی بزنیم که دروغ میگوید».
میگوید ما میخواهیم راجع به ماجرای دوات و قلم حرف بزنیم.
میگوید: شیعیان خیلی از این ماجرا سوء استفاده میکنند، «لاَ خِلاَفِ فِی صِحَّتِهَا بِإجمَاعِ العُلَمَاء الأثبَات»[۱۳] در این روایت شک نیست.
میگوید یا از عمر نقل شده است، بعضی جاها هم موضوع را مبهم کردهاند و گفتهاند «قَالُوا»، چرا؟ «فَقَالَ بَعضُهُم صِیانَهً»[۱۴] خواستهاند حفظ کنند، «أن تَصدُرَ المُخَالَفَهُ مِن عُمَر» نخواستهاند بگویند عمر مخالفت کرده است.
اما حال چه گفته است؟ میخواهد این کلمهی قبیحهی «أهَجَرَ» را حل کند، حال ببینیم چه گفته است.
میگوید: اولاً واضح است که آنچه پیغمبر اکرم میگوید حق است، صحیح است، سهو ندارد، خلاف ندارد، غفلت ندارد، غلط ندارد، هرگز پیغمبر در حال صحت و بیماری و خواب و بیداری و رضا و غضب خلاف نمیگوید. نمیتوانیم بگوییم یک صحابه این کلمهی «أهَجَرَ» به معنای هذیان یا یاوه را بزند، از طرفی اگر بگوییم گفته است، و ما باور کنیم که صحابه چنین حرفی زدهاند، «لَو اَسَأنَا بِهِمُ الظَّنَّ لَبَطَلَتِ الشَّرِیعَه»[۱۵] اگر ما به اینها بدبین شویم شریعت از بین میرود، چون ما دین پیغمبر را از این اصحاب گرفتهایم.
البته به این موضوع توجّه نکرده است که پیامبر نفرموده بود دین را از هر کسی که از راه رسید بگیرید، فرموده بود «أنَا مَدِینَهُ العِلمُ وَ عَلِیٌ بَابُهَا»! چه کسی به تو گفته است که این راه را بروی که حال مجبور شوی همه چیز را توجیه کنی.
حال احتمال میدهد، میگوید یک احتمال این است که «فَیُحتَمَلُ أن یَکُونَ اَحَدٌ مِنَ المُنَافِقِین حَاضِرًا»[۱۶] منافقی چنین حرفی زد… چون کلمهی «أهَجَرَ» یعنی «آیا»… میگوید یک احتمال این است که آنجا منافقی بود… حال سؤال اینجاست که چه کسانی در خانهی پیغمبر حاضر هستند؟
میگوید: منافقی گفت هذیان میگوید، «خِطَابُ الصَّحَابَهِ لِذَلِکَ الحَاضِر» اینها میخواستند به او بگویند «یعنی آیا پیغمبر هذیان میگوید؟»…
اگر این بود که فقط یک منافق آنجا بود و همه میفهمیدند چرند میگوید که دیگر اختلاف نمیشد!
روایت صحیح مسلم را ببینید، میگوید وقتی پیغمبر فرمود «هَلُمَّ أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لَا تَضِلُّونَ بَعْدَهُ»[۱۷] بعد از من هرگز گمراه نمیشوید، «فَقَالَ عُمَرُ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَدْ غَلَبَ عَلَیْهِ الْوَجَعُ» عمر گفت: درد غلبه کرده است، (این حرف یعنی همان)، عمر گفت: «وَعِنْدَکُمُ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا کِتَابُ اللهِ»، «فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَیْتِ» عدّهای با عمر مخالفت کردند، «فَاخْتَصَمُوا» درگیر شدند، «فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ» عدّهای گفتند: «قَرِّبُوا یَکْتُبْ لَکُمْ رَسُولُ اللهِ» اجازه دهید پیامبر بنویسد کتابی را که «لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ» دیگر گمراه نشوید، «وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ» عدّهای هم طرفداران عمر بودند.
یعنی عدّهای میگفتند اجازه بدهید پیامبر بنویسد، طرفداران عمر اجازه نمیداند. غیر از اینکه آن جملات هم معلوم است!
پس معلوم است اگر کسی بگوید «پیغمبر هذیان میگوید»، حتّی ابن دحیه هم میفهمد که این شخص منافق است. لذا مجبور است از این حرف هم عدول کند. چون میگویند هر کسی زمان پیامبر را درک کرده است صحابی بوده است، اما سؤال اینجاست که آن صحابی منافق چه کسی بوده است؟ آنقدر هم قدرت داشته است که یک گروه در مقابل یک گروه قرار گرفتهاند، آن شخص چه کسی بوده است؟
لذا چه بگویی «یک نفر وقتی پیغمبر سخن گفت: آیا هذیان میگوید؟»، خود توهین است… یعنی گفتن این حرف در حالت سؤالی با حالت غیرسؤالی تفاوت چندانی ندارد.
اگر میخواستید به گردن یک نفر دیگر هم بیندازید، ما این چند روز پانزده نفر را آوردیم که بگوییم که گفتهاند این عمل از فقه عمر و دقّت نظر او بوده است، گفتید این رحمت خدا بوده است که نگذاشته است پیغمبر بنویسد، خدا منّت گذاشته است. این حرف را هم «بن عثیمین» میگوید، هم «ابن حجر» میگوید، هم «ابن تیمیه» میگوید. پس چطور شد آنجا اینطور گفتید؟
حال که میخواهیم تحلیل کنیم این حرف شنیع است، میگویید یک منافق گفته است؟
اگر یک منافق اینطور گفته است، چرا برای حرف یک منافق، به گردن عمر میاندازید و عمر را تجلیل میکنید؟
میگوید: اگر شخص دیگری گفته است که او منافق بوده است، اگر عمر گفته است که از فقه و بصیرت او بوده است!
لذا میفهمد که نباید این موضوع را به گردن منافق بیندازیم، پس چکار کنیم؟
میگوید: معنای «أهَجَرَ»، «أی نَحنُ لاَ نَعتَقِدُ الهَجرَ عَلَیهِ» یعنی هرگز پیامبر هذیان نمیگوید.
میگوید این استفهام به معنای نفی است! اصلاً اینکه آیا استفهام به معنای نفی داریم یا نه، و باید برای این موضوع ادبیات تولید کنیم، کاری ندارم.
الآن که من اینجا حرف میزنم، آیا کسی بلند بشود بگوید «احسنت! الآن هذیان نمیگوید»؟!
ما این حرف را برای یک آدم عادی نمیزنیم، توجّه کن که در حال صحبت راجع به پیامبر هستی!
بعد میگویند «مولا» بیست و هفت معنا دارد و مبهم است! شما آنجاهایی که مبهم نیست را هم گردن نمیگیرید.
ضمن اینکه اگر کسی در آن مجلس به این محکمی این حرف را میزد، پس نباید اختلافی پیش میآمد و پیامبر مینوشت، پس تنازع بر سر چه چیزی بوده است؟ یعنی آیا بقیه میگفتند هذیان میگوید؟
در ادامه میگوید: گاهی بلایی بر سر انسان میآید که انسان قاطی میکند و چیزی میگوید، «فَکَانَ یَنضَبِطُ کَلاَمُهُ وَلاَ یَثقِفُهُ فَتَصدُرُ مِنهُ ألفَاظٌ لاَ تَکُونُ مِن مُرَادِهِ»،[۱۸] همینطور حرف پرتی میزند!
یعنی میگوید آن کسی که گفته است رسول خدا هذیان میگوید، خودش هذیان گفته است و نفهمیده است.
بعد برای اینکه توجیه کند میگوید: گاهی پیش میآید که انسان در حال حرف زدن غلط میگوید. مخصوصاً این آدمی که وقتی پیامبر از دنیا رفت شمشیر کشید و گفت پیغمبر نمیمیرد، اگر کسی بگوید پیامبر میمیرد من او را میکشم. میگوید: «فَأَقعَدَ عَلیٌ»[۱۹] وقتی پیامبر از دنیا رفت علی زمینگیر شد، «خَرَسَ عُثمَان» عثمان لال شد، «خَبَلَ عُمَر» عمر دیوانه شد.
از آنکه میگفتند این حرف از فقه و بصیرت عمر است، به خبال و دیوانگی رسیدیم!
میگوید: این حرف عمر را جدّی نگیرید، آنوقت قاطی کرده بود و نفهمید چه میگوید.
توجّه کنید که لحظهی عروج روح مقدّس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم روز دوشنبه است، این واقعه برای چهار روز قبل، یعنی پنجشنبه است. و اگر این موضوع از سر جنون آنی بود، پس چرا شما مدام به ما فحش میدهید؟
یک نفر دچار جنون آنی میشود و یک نفر را میکشد، اگر این اتفاق رخ بدهد او را قصاص نمیکنند، اما پلیس را هم بخاطر دستگیری او مجازات نمیکنند. وظیفهی پلیس دستگیری بوده است، حال ممکن است قاضی به این نتیجه برسد که این شخص جنون آنی دارد. دیگر کسی نمیگوید این از فقه و بصیرت آن شخص بوده است.
پس اینطور شما یک جنون آنی نداشتهاید، دارالمجانین بود که همه از این شخص دفاع میکردند. اگر اینطور است که بَهبَه به حوزات علمیه که از کلام یک مجنون اینقدر تعریف کردید و قضاء و قَدَرِ الهی را زیر پای او خرج کردید.
بعد آن گروهی که در این حدیث از این جنون آنی دفاع کردند چه کسانی بودند؟
بعد حرف دیگر میزند، میگوید: البته بگویم که حرف خیلی بیخودی هم نزده است، پیامبر میخواست همان حدیث ثقلین را بگوید، و دیگر لازم نبود پیامبر به زحمت بیفتد که این دو جمله را بنویسد.
یعنی جلوی پیامبر دعوا کنیم و هرچه میخواهیم بگوییم و ما را بیرون کند اشکال ندارد؟!
ثقلین یعنی مثنّی است، یعنی دو مورد است، اما «حَسْبُنَا کِتَابُ اللهِ» یعنی فقط کتاب خدا کافی است، یعنی فقط یک مورد!
اگر گفته بود «حَسْبُنَا کِتَابُ اللهِ وَ عِترَهُ رَسُولِ الله»، ببینید علی بن ابیطالب که سیّد عترت است چه میفرماید، دیگر لازم نبود این حرفها را بزند. اما با حدیث ثقلین دیگر «حَسْبُنَا کِتَابُ اللهِ» درنمیآید!
اینجا آمده است و بین پیغمبر و کتاب، میگوید کتاب کافی است.
آیا یعنی واقعاً این دانشمند برجسته اینقدر نمیفهمد که دو مورد، یک مورد نیست؟
در نهایت میگوید مطلبی هم در خاتمه بگویم، «لَو کَتَبَ کِتَابًا فَخَالَفَهُ بَعضُهُم»[۲۰] واقعیت این است که اگر پیغمبر چیزی نوشته بود و بعضی مخالفت کرده بودند «لَکَفَرَ بِذَلِک» کافر شده بودند، «فَکَانَ تَرکُ الکِتَابِ أَولَی» برای اینکه مردم کافر نشوند خواست کتابت صورت نگیرد، «وَ حِکمَهً مِنَ اللهِ تَعَالَی هِیَ الأَحرَی» حکمت الهی اقتضاء کرده بود که پیغمبر ننویسد.
همینطور که میبینید حرفها را میزند و میزند، اما چون میداند که هیچکدام از اینها جواب نیست، به آنجا میرسد که بگوید خدا میخواست.
در اینصورت ما اینطور میفهمیم که خدا یک پیغمبر دیگری هم داشت، وقتی دید وحی درست منتقل نمیشود، پیامبر دیگر را فعال میکند که جلوی پیامبر اول را بگیرد، وگرنه کافی بود که خدا به همان پیغمبر خود بگوید که نگو، منتها آن پیغمبر تشخیص نمیداد، نعوذبالله یک معلّم و مصحح لازم بود که جلوی او را بگیرد.
بعد اگر این است که چرا حرف از جنون آنی میزنی؟
ببینید در یک رساله طرف چند مرتبه میچرخد!
آسانتر این است که بگوید اشتباه کرده است، غلط رفته است، و ما او را در جایگاه مرجعیت امّت قرار نمیدهیم.
اما اگر بخواهی مسیر دیگر را بروی، همین چیزی رخ میدهد که میبینید.
ان شاء الله خدای متعال ما را تا آخر عمرمان به چنین راهی مبتلا نکند.
در نهایت میگوید: الحمدلله که من توانستم کتابی در دوران ملک پاسبان «سُلطَانَ المَلِکَ الکَامِلَ العَادِلَ العَالِمَ الفَاضِلَ نَاصِرَ الدُّنیَا وَالدِّین عِزَّ مُلُوکِ المُسلِمِین ظَهِیرَ أمِیرَ المؤمِنِینَ یُقِیمُ لِلإسلاَمِ حُدُودًا وَیُسعِدُ لَهُ جُدُودًا»[۲۱]… خلاصه اینکه مناقب میگوید، در ادامه میگوید: «وَهَذِهِ مَسألَهٌ النِّظَامِ» که این تحفهی درویش را به حضرت سلطان تقدیم کردیم!
احتمالاً سلطان سواد نداشته است، وگرنه سلطان باید این کتاب را بر سر او میزد که تو مسئله را حل نکردی و در نهایت هم مسئله سر جای خود هست. چون سلطان میگوید مسئله را حل کن.
حال این یک طرف ماجراست.
فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در ابیات مرحوم عابد تبریزی رضوان الله تعالی علیه
اگر اینجا موضوع این نبود که ما هر از چندگاهی باید به این باور برسیم که ما علمایی داشتیم که در کورانها زحمت کشیدهاند و ما را بر سرِ سفرهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نشاندهاند که لازم نباشد ما خزعبل بگوییم.
اخیراً یکی از دوستان مطلبی را پیدا کرده است، من برای حسن ختام برای اینکه اگر خزعبلاتی گفته شد، موضوع را با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ختم کنیم، عرض میکنم.
الحمدلله که مولای ما اینطور است.
این شعر برای «مُتِنَبّی» است.
«مُتِنَبّی» شاید مهمترین شاعر عرب علی الاطلاق باشد، یا بعضی گفتهاند متنبّی و ابوتمام و… مهمترین شعرای مسلمین از قرن یک تا امروز هستند. مثلاً سعدی عرب است. بعضی هم قائل هستند که او صدر همهی شعراست. عمدهی شعرهای او هم شعرهای دینی نیست.
مضمونی گفته است، یک شاعری این مضمون را برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گفته است.
«مُتِنَبّی» خطاب به محبوب خود میگوید: «قَد شَرَّفَ اللهُ أرضاً أنتَ سَاکِنُهَا»[۲۲] خدا زمینی را که تو در آن پا بگذاری شرافت میبخشد، «وَشَرَّفَ النَّاسَ إذ سَوَّاکَ إنسَانًا» وقتی تو را انسان خلق کرد به انسانها شرافت بخشید، چون انسانها همنوع تو شدند.
این شعر برای «مُتِنَبّی» است که حدود هزار سال قبل گفته است.
شاعری این مضمون را زیباتر از این برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گفته است.
مرحوم عابد تبریزی که از جهتی شرافت شعرای تاریخ شیعه است، چون شعر او هم اوج دارد، هم به ورطهی غلو نرفته است، هم پریده است و هم کج نرفته است، این کار خیلی سخت است. او در مفهموم شعر خود هم علو دارد و هم کج نرفته است.
مثلاً وقتی میخواهد بگوید آن نوری که برای حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام ساطع شد که جلو آمد و بعد به نبوّت برگزیده شد، به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میگوید:
ای شعلهی نخل طور أیمَن از پرتوی حُسنَت آشکارا
یعنی ای کسی که شعلهی نخل طور أیمَن برقی از صورت تو بود…
همینطور که میبینید هم علو دارد و هم گزاف نگفته است.
بعضیها شعر را زیبا گفتهاند ولی باید ده بیت آنها را حذف کنید، یا غلط است، یا شرک است…
اینجا مرحوم عابد میفرمایند:
ای کعبه زِ فیض نقش پایت بر اهل جهان مَطاف و مَسجود
اگر کعبه مطاف شد و دور آن میگردند، اگر مسجود شد و سجده میکنند، چون پای تو به کف او خورد.
ای سرّ بقای کَوْن و امکان عالم همه فانی و تو موجود
همه به تو تکیه دارند، تو سِرّ بقاء هستی…
تشریف جهان آدمی را در کَون قدم زدی، زهی جود
برای شرافت بخشیدن به جهان آدمیت به این دنیا آمدی؛ چون آمدن تو به همهی انسانها بخشش کرد…
تا باز دهی به خاک ناچیز خاصیت طبع کیمیا را
آقا جان! یا امیرالمؤمنین! گرچه دوریم به یاد تو سخن میگوییم…
لحظات آخر محتضر
آنقدر روایت در این زمینه زیاد است که شیخ مفید سختگیر… شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه در پذیرش روایت خیلی سختگیر است، اینجا میگوید این موضوع متواتر است که مؤمن وقتی محتضر میشود… هر کسی به آن چیزی که امید دارد فکر میکند… مرحوم کلینی در کافی در این رابطه یک باب باز کرده است و چند روایت آورده است.
بزرگواری در نقد یک فرمایش شیخ مفید، چون در این موضوع اظهار نظری میکند، یک کتاب هفتصد صفحهای به نام «المحتضر» دارد، راجع به این موضوع است.
همانطور که عرض کردم شیخ مفید هم میگوید متواتر است…
میگوید وقتی انسان محتضر میشود… انسان تا وقتی هست… ممکن است الآن من خیال کنم اگر مرا تأیید کنید، خیلی عزّت پیدا میکنم. یک نفر فکر میکند اگر پول داشته باشد عزّت پیدا میکند، یک نفر فکر میکند اگر رأی بیاورد و در جایی رئیس شود عزّت پیدا میکند، یک نفر فکر میکند چون قدرت دارد عزّت پیدا میکند.
وقتی انسان محتضر میشود، «کَلَّا إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ»،[۲۳] وقتی جان به این ترقوهها میرسد، میفهمد که همهی اینها اعتباراتِ بیخودی بود، مانند این است که در قبر کسی پول بگذارند، بیارزش است، اینها اعتبارات این دنیاست، «وَقِیلَ مَنْ رَاقٍ»[۲۴] میگوید چه کسی به داد من میرسد؟
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم میفرماید محتضر بالای سر خود را نگاه میکند و میبینید اینهایی که بالای سر او هستند، اگر گریه میکنند، این فرد میگوید یتیم شدم، دیگری میگوید بیشوهر شدم، دیگری میگوید بیزن شدم، دیگری میگوید بچهام چه شد، همه درد خودشان را نگاه میکنند…
در روایتی میفرماید غریبترین انسان، انسانِ محتضر است، حتّی آدمهایی که دور او جمع شدهاند، هرکدام در یک وادی دیگری هستند.
آن لحظه لحظهای است که انسان میفهمد عمر خود را باخته است، هرچه عمر خود را در جای دیگری خرج کرده است، درواقع باخته است.
امام صادق علیه السلام به عُقبه فرمود که آن لحظه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وارد میشوند، پیامبر سرِ محتضر را به دامان میگیرد، امیرالمؤمنین به حرمت پیغمبر پایین پای محتضر میایستد. برای مؤمن هم این موضوع سخت است که پای او به سمت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، ولی دیگر حالی ندارد که دست و پای خود را تکان بدهد، دیگر توان محتضر تمام شده است و در حال عروج است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میفرماید: دیگر خوفی بر تو نیست، ما آمدیم، بشارت باد به تو، ایمان تو را پذیرفتیم.
بعد پیامبر اکرم بلند میشود.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میآید و سرِ محتضر را به دامان میگیرد…
اینکه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سرِ آن غلام را به دامان گرفت، نمادی بود، اگر خدا ایمان ما را تأیید کند، این سر ناقابل ما هم روزی روی دامانِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قرار میگیرد.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سرِ محتضر را به دامان میگیرد و میفرماید: «أَنَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ اَلَّذِی کُنْتَ تُحِبُّهُ»،[۲۵] آن علی که وقتی نام او میآمد دلِ تو غَنج میرفت من هستم… دیگر باقی کارهای تو با من است… خوف و روع و ترس نداشته باش، آیا پروندهات کمبود دارد؟ من جبران میکنم. آیا نقص داری؟ من پُر میکنم، ظرف تو را پُر میکنم
خدایا! این روایت متواتر را در حق ما و محبان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و کس و کار ما محقق بفرما.
روضه و توسّل به حضرت زینب کبری سلام الله علیها
این امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با آن عظمتی که دارد، که اولیای خدا همه لحظهشماری میکنند… چقدر شاعر شعر گفته است که همهی عمر خود زندگی کردم که لحظهای را ببینم که میخواهند جان مرا بگیرند، من یک عمر به شوق اینکه جانم را بگیرند زندگی کردم که شاید تو را ببنیم…
عزیزی از دنیا رفته بود، به او گفته بودند آیا شما اهل بیت را دیدهاید؟ گفته بود: چند مرتبه!
روایت هم همین را میگوید، هر وقتی که احساس خوف کردم آمدند و سر مرا گرفتند و به من آرامش دادند…
امیدواریم که ان شاء الله خدای متعال ما را جزو آن مؤمنین قرار دهد.
ان شاء الله خدای متعال روزی ما هم کند…
این امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در آن کوفه خطبه خواند، این امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در آن کوفه از حرمت بانوان گفت، این امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از بیادبی نکردن به بانوان گفت، این امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نسبت به حقوق بیپناهان سخن گفت، کار به جایی رسید که دو روز بعد از عاشورا، خانوادهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را به همان کوفه آوردند، جمع زیادی از مردم کوفه خاطرات خطبههای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در گوش خود داشتند، افراد زیادی هنوز صدای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را فراموش نکرده بودند، اتفاقاً چون صدای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را فراموش نکرده بودند با خطبهی حضرت زینب کبری سلام الله علیها تعجّب کردند، گفتند انگار علی حرف میزند… کسی میتواند این حرف را بزند که صدای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را شنیده است…
برای همین هم نوشتهاند که وقتی حضرت زینب کبری سلام الله علیها خواست صحبت کند، همهی نفسها در سینه حبس شد، ناگهان بعد از بیست سال دیدند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با همان قوّت سخن میگوید، منتها با دست بسته و لباس نامناسب…
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در مسجد خطبه میخواند، روزی که به حضرت خبر دادند که به زنانی در استان الأنبار جسارت کردهاند، از شدّت غیرت نتوانست خطبه بخواند، خطبه را نوشت و یک نفر از روی نوشته خواند…
زینتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آن کسی است که دید آن ملعون با چوبدستی اهانت میکند، ولی خطبه خواند…
«وَخَطَبَ کَخِطبَهِ أمِیرِالمُؤمِنِین»… صدا صدای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود، قوّت کلام، قوّتِ کلامِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود…
بانوان حرم خیلی مراعات میکردند، همهشان محترمه بودند، همهشان دختران آل الله هستند، ولی حضرت زینب کبری سلام الله علیها دخترِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیهاست، لذا چند حلقه دور او میزدند که کمتر کسی او را نگاه کند، تا به آنجایی رسید که «دَخَلَت زَینَبُ»…
اگر کسی خبر از مراعات ادب داشته باشد، اگر یک عالم و مرجعی وارد شهری شود، عالم اول آن شهر به خانهی این میهمان جدید میرود، چون این شخص مرجع تقلید است، بر او وارد میشوند، او را جایی نمیبرند. آن کسی که صاحب مقام است را جایی نمیبرند، بلکه بر او وارد میشوند، از او وقت میگیرند…
اینکه بخواهند دخترِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را به جایی ببرند، جسارت است… حتّی اگر باادب میبردند…
اما نوشته است «دَخَلَت زَینَبُ بِنتَ أمِیرِالمُؤمِنِین عَلَی ابنِ زِیاد وَ عَلَیهَا أرذَلَ ثِیَابِهَا» با لباس نامناسب… وقتی آن بیادب نگاه کرد، دید جمعی از بانوان آمدند، طبق نقلی هم حضرت زینب کبری سلام الله علیها بین آنها نشست که پیدا نباشد، بدون اینکه اذن بگیرد…
آن ملعون نگاه کرد و نفهمید، گفت: «مَن هَذِهِ المُتِنَکِّرَه» او چه کسی است که میخواهید او را بپوشانید؟… گفتند: «هَذِهِ زَینَبُ بِنتُ أمِیرِالمُؤمِنِین»…
[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] صحیح مسلم، جلد ۳ ، صفحه ۱۲۵۷ (حَدَّثَنَا سَعِیدُ بْنُ مَنْصُورٍ، وَقُتَیْبَهُ بْنُ سَعِیدٍ، وَأَبُو بَکْرِ بْنُ أَبِی شَیْبَهَ، وَعَمْرٌو النَّاقِدُ، وَاللَّفْظُ لِسَعِیدٍ، قَالُوا: حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنْ سُلَیْمَانَ الْأَحْوَلِ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ جُبَیْرٍ، قَالَ: قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: یَوْمُ الْخَمِیسِ، وَمَا یَوْمُ الْخَمِیسِ ثُمَّ بَکَى حَتَّى بَلَّ دَمْعُهُ الْحَصَى، فَقُلْتُ: یَا ابْنَ عَبَّاسٍ، وَمَا یَوْمُ الْخَمِیسِ؟ قَالَ: اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَجَعُهُ، فَقَالَ: «ائْتُونِی أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لَا تَضِلُّوا بَعْدِی»، فَتَنَازَعُوا وَمَا یَنْبَغِی عِنْدَ نَبِیٍّ تَنَازُعٌ، وَقَالُوا: مَا شَأْنُهُ أَهَجَرَ؟ اسْتَفْهِمُوهُ، قَالَ: ” دَعُونِی فَالَّذِی أَنَا فِیهِ خَیْرٌ، أُوصِیکُمْ بِثَلَاثٍ: أَخْرِجُوا الْمُشْرِکِینَ مِنْ جَزِیرَهِ الْعَرَبِ، وَأَجِیزُوا الْوَفْدَ بِنَحْوِ مَا کُنْتُ أُجِیزُهُمْ “، قَالَ: وَسَکَتَ، عَنِ الثَّالِثَهِ، أَوْ قَالَهَا فَأُنْسِیتُهَا، قَالَ أَبُو إِسْحَاقَ إِبْرَاهِیمُ: حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ بِشْرٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، بِهَذَا الْحَدِیثِ)
[۵] صحیح مسلم، جلد ۳ ، صفحه ۱۲۵۹ (حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، أَخْبَرَنَا وَکِیعٌ، عَنْ مَالِکِ بْنِ مِغْوَلٍ، عَنْ طَلْحَهَ بْنِ مُصَرِّفٍ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ جُبَیْرٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، أَنَّهُ قَالَ: یَوْمُ الْخَمِیسِ، وَمَا یَوْمُ الْخَمِیسِ ثُمَّ جَعَلَ تَسِیلُ دُمُوعُهُ، حَتَّى رَأَیْتُ عَلَى خَدَّیْهِ کَأَنَّهَا نِظَامُ اللُّؤْلُؤِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «ائْتُونِی بِالْکَتِفِ وَالدَّوَاهِ – أَوِ اللَّوْحِ وَالدَّوَاهِ – أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا»، فَقَالُوا: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَهْجُرُ)
[۶] صحیح مسلم، جلد ۳ ، صفحه ۱۲۵۹ (وحَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ رَافِعٍ، وَعَبْدُ بْنُ حُمَیْدٍ، قَالَ عَبْدٌ: أَخْبَرَنَا، وقَالَ ابْنُ رَافِعٍ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، أَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، عَنْ عُبَیْدِ اللهِ بْنِ عَبْدِ اللهِ بْنِ عُتْبَهَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: لَمَّا حُضِرَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَفِی الْبَیْتِ رِجَالٌ فِیهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «هَلُمَّ أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لَا تَضِلُّونَ بَعْدَهُ»، فَقَالَ عُمَرُ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَدْ غَلَبَ عَلَیْهِ الْوَجَعُ، وَعِنْدَکُمُ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا کِتَابُ اللهِ، فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَیْتِ، فَاخْتَصَمُوا فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ: قَرِّبُوا یَکْتُبْ لَکُمْ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ، فَلَمَّا أَکْثَرُوا اللَّغْوَ وَالِاخْتِلَافَ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «قُومُوا»، قَالَ عُبَیْدُ اللهِ: فَکَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ، یَقُولُ: «إِنَّ الرَّزِیَّهَ کُلَّ الرَّزِیَّهِ مَا حَالَ بَیْنَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَبَیْنَ أَنْ یَکْتُبَ لَهُمْ ذَلِکَ الْکِتَابَ مِنِ اخْتِلَافِهِمْ وَلَغَطِهِمْ»)
[۷] روضه المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، جلد ۹ ، صفحه ۳۲۳
[۸] شرح القسطلانی = إرشاد الساری لشرح صحیح البخاری، جلد ۱ ، صفحه ۲۰۷
[۹] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۴
[۱۰] سوره مبارکه حشر، آیه ۷ (مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَىٰ وَالْیَتَامَىٰ وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لَا یَکُونَ دُولَهً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنْکُمْ ۚ وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۖ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ)
[۱۱] سوره مبارکه نساء، آیه ۵۹
[۱۲] فهرس الفهارس، جلد ۱ ، صفحه ۴۶۹ (ابن طاهر : هو الإمام العالم المحدث الصالح الحافظ أبو محمد مولای عبد الله بن علیّ بن طاهر الحسنی السجلماسی المتوفى سنه ۱۰۴۴ کما فی الاشراف، ودفن بمدغره من أعمال سجلماسه، حلاه تلمیذه المرغتی فی إجازته للشیخ أبی عبد الله ابن ناصر ب ” خاتمه الحفاظ بالمغرب، وقال: ما رأیت أسرع منه دمعه عند سماع القرآن، فلا یکاد یجود الطالب لوحه إلا بکى لله مره أو أکثر، وکذلک عند ذکر الله وذکر النبی صلى الله علیه وسلم وذکر المدینه وعند ذکر الأولیاء والصالحین، ما رأیت فی مغربنا أتبع للسنه منه، حرکاته وسکناته کلها کانت علوماً وفوائد، اه “. یروی عن المنجور فهرسته. یروی قهرسته خروف التونسی عن المنجور والقصار وابن عبد الجبار الفجیجی عنه، وفهرسه الونشریسی عن الفجیجی عن أبیه عنه، وفهرسه ابن غازی عن المنجور عن ابن هارون عنه، وجمیع فهرسه سقین عن المنجور عنه، وجمیع فهرسه ابن حجر عن المنجور عن سقین عن زکریاء عنه وعن العلقمی إجازه عن زکریاء عنه، وجمیع فهرسه المنتوری عن القصار عن التسولی عن الدقون عن المواق عنه، وجمیع فهرسه ابن الزبیر عن العلقمی إجازه عن زکریاء عن ابن الفرات عن ابن جماعه عنه، کذا کتب الشیخ المترجم فی إجازنه لأبی العباس أحمد بن علیّ البوسعیدی السوسی الفاسی. نروی ما له من طریق أبی علیّ الیوسی عن ابن سعید المرغتی السوسی عن مولای عبد الله بن علیّ بن طاهر ما له، ونروی بالسند إلى أبی سالم العیاشی عن أحمد بن موسى الأبار عنه. ح: نروی بالسند إلى أبی مهدی الثعالبی عن علیّ بن عبد الواحد الأنصاری عنه إجازه عامه. وترجمه هذا الشیخ طویله طنانه تراجع فی ” بذل المناصحه ” للبو سعیدی و ” النشر ” و ” الصفوه ” وغیرها. قال البوسعیدی فی محل آخر من ” بذل المناصحه ” له: ” وفهارس سیدی عبد الله المذکور محیطه بأسانیده الکثیره وکفیله بإحاطه علم هذه الأمه، اه “. قال عنه البوسعیدی المذکور أیضاً ” سیدی عبد الله من کبار الشرفاء وعظماء العلماء کان ثاقب زمانه فی حفظ أیام الصحابه وأنساب العرب وسیر السلف الصالح وذا بصیره بالمذاهب السنیه والابتداعیه لسان الانتقاد على الفرق الباغیه، اه “. وفی ” بذل المناصحه ” أیضاً: ” سمعت سیدی عبد الله یقول فی حدیث الصحیح ایتونی بکتاب أکتب لکم کتاباً لن تضلوا ووقع التنازع، فقال عمر: حسبنا کتاب الله، وقال بعضهم الرزیه کل الرزیه … الخ. قال سیدی عبد الله: الصواب أنه لا یسعه ترک الکتب لما قال لهم: قوموا عنی، لأنه أرسل لیبین للناس ما أنزل إلیهم. وقد قال له سبحانه (وإن لم تفعل) بأن ترکت البعض الذی منه کتب هذا الکتاب (فما بلغت رسالاته) ولکن لو وقع وأتوا بکتاب لکتب حملهم على القرآن وسنته زیاده التأکید لما علموا وتقرر عندهم، لکن لما رأى من فهم عنه ذلک وهو عمر، إذ قال له: حسبنا کتاب الله، علم صلى الله علیه وسلم أن الله حفظ دینه کما وعد به، وأنه لم یبق ما یؤکد به علیهم، فمن أجل ذلک قال: قوموا عنی، اکتفاءً بفهم عمر، وقد علم أنه الخلیفه من بعده، اه “. قلت: ولولد المترجم ولد اسمه عبد الهادی کان من أعیان علماء عصره اشتغل بالحدیث وفاق فیه، وله فی اصطلاحه منظومه لامیه شرحها فی مجلد بشرح نفیس یسوق فیه الأحادیث بأسانیدها، ولعله وأبا سالم بعده آخر من رأیناه یفعل ذلک من أعلام المغرب، أجازه والده والقصار وأبو العباس ابن القاضی. نروی ما له أیضاً من طریق أبی علیّ الیوسی عن محمد المرابط ابن محمد بن أبی بکر الدلائی عنه. ح: وبالسند إلى البدیری أیضاً عن محمد المرابط الدلائی عنه، ومات مولای عبد الهادی المذکور بالمدینه المنوره.)
[۱۳] من ألقم الحجر إذ کذب وفجر، صفحه ۸۸
[۱۴] من ألقم الحجر إذ کذب وفجر، صفحه ۹۳
[۱۵] من ألقم الحجر إذ کذب وفجر، صفحه ۹۶
[۱۶] من ألقم الحجر إذ کذب وفجر، صفحه ۹۷
[۱۷] صحیح مسلم، جلد ۳، صفحه ۱۲۵۹ (وحَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ رَافِعٍ، وَعَبْدُ بْنُ حُمَیْدٍ، قَالَ عَبْدٌ: أَخْبَرَنَا، وقَالَ ابْنُ رَافِعٍ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، أَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، عَنْ عُبَیْدِ اللهِ بْنِ عَبْدِ اللهِ بْنِ عُتْبَهَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: لَمَّا حُضِرَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَفِی الْبَیْتِ رِجَالٌ فِیهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «هَلُمَّ أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لَا تَضِلُّونَ بَعْدَهُ»، فَقَالَ عُمَرُ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَدْ غَلَبَ عَلَیْهِ الْوَجَعُ، وَعِنْدَکُمُ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا کِتَابُ اللهِ، فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَیْتِ، فَاخْتَصَمُوا فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ: قَرِّبُوا یَکْتُبْ لَکُمْ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ، فَلَمَّا أَکْثَرُوا اللَّغْوَ وَالِاخْتِلَافَ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «قُومُوا»، قَالَ عُبَیْدُ اللهِ: فَکَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ، یَقُولُ: «إِنَّ الرَّزِیَّهَ کُلَّ الرَّزِیَّهِ مَا حَالَ بَیْنَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَبَیْنَ أَنْ یَکْتُبَ لَهُمْ ذَلِکَ الْکِتَابَ مِنِ اخْتِلَافِهِمْ وَلَغَطِهِمْ»)
[۱۸] من ألقم الحجر إذ کذب وفجر، صفحه ۹۹
[۱۹] من ألقم الحجر إذ کذب وفجر، صفحه ۱۰۱
[۲۰] من ألقم الحجر إذ کذب وفجر، صفحه ۱۱۳
[۲۱] من ألقم الحجر إذ کذب وفجر، صفحه ۱۱۵
[۲۲] شرح دیوان ابی الطیب المتنبی
[۲۳] سوره مبارکه قیامت، آیه ۲۶
[۲۴] سوره مبارکه قیامت، آیه ۲۷
[۲۵] الکافی، جلد ۳، صفحه ۱۳۳ (أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ عَنْ عُقْبَهَ أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ: إِنَّ اَلرَّجُلَ إِذَا وَقَعَتْ نَفْسُهُ فِی صَدْرِهِ یَرَى قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا یَرَى قَالَ یَرَى رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَیَقُولُ لَهُ رَسُولُ اَللَّهِ أَنَا رَسُولُ اَللَّهِ أَبْشِرْ ثُمَّ یَرَى عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَیَقُولُ أَنَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ اَلَّذِی کُنْتَ تُحِبُّهُ تُحِبُّ أَنْ أَنْفَعَکَ اَلْیَوْمَ قَالَ قُلْتُ لَهُ أَ یَکُونُ أَحَدٌ مِنَ اَلنَّاسِ یَرَى هَذَا ثُمَّ یَرْجِعُ إِلَى اَلدُّنْیَا قَالَ قَالَ لاَ إِذَا رَأَى هَذَا أَبَداً مَاتَ وَ أَعْظَمَ ذَلِکَ قَالَ وَ ذَلِکَ فِی اَلْقُرْآنِ قَوْلُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ کٰانُوا یَتَّقُونَ. `لَهُمُ اَلْبُشْرىٰ فِی اَلْحَیٰاهِ اَلدُّنْیٰا وَ فِی اَلْآخِرَهِ لاٰ تَبْدِیلَ لِکَلِمٰاتِ اَللّٰهِ » .)
پاسخ دهید