حجت الاسلام کاشانی روز شنبه مورخ ۲۶ اسفندماه ۱۴۰۲ در مجموعه فرهنگی شهدای انقلاب اسلامی به ادامه ی سخنرانی با موضوع «سیر تکوّن عقاید شیعه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
مرور جلسات گذشته
در مقدّمه عرض میکردیم این جلساتی که راجع به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین با یکدیگر گفتگو میکنیم، میراث ما شیعیان از ائمه علیهم السلام است، دستور آن بزرگواران است، این سبک جلسات مورد پسند آن بزرگواران است، این تحلیل بنده است که اگر کسی تاریخ را ببیند و روایات اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را ببیند، با گوشت و پوست خود حس میکند که اگر ائمهی ما علیهم صلوات الله در روزگار ما بودند دوست داشتند در جلسهای بنشینند که شیعیان دور یکدیگر جمع میشوند و از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میگویند.
لذا در این زمینه مطالب زیادی هست، ما هم به گوشهای از آنها اشاره کردیم.
بعد عرض کردیم این جلسات آفتهایی دارد و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین برای اینکه از آن آفتها جلوگیری کنند، مطالبی فرمودهاند.
دو روایت عرض میکنم تا وارد بحث شویم.
خیر رساندن به دیگر انواع دارد
در قرآن کریم آیهای داریم که میفرماید: «وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ»،[۱] اگر خدا بوسیلهی بعضی از مردم، از بعضی دیگر دفاع و محافظت نکند، «لَفَسَدَتِ الْأَرْض» زمین فاسد و نابود میشود، «وَلَکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِینَ» اما خدا کریم است و صاحب فضل است و این کار را میکند.
خیلی از کسانی که این آیه را خواندهاند، فکر کردهاند که منظور آیه صرفاً مجاهدان فی سبیل الله است، مثلاً صدام به کشور ما حمله کرد، عدّهای جوان رفتند، به برکتِ مجاهدتِ آنها در آن بیابانها، خدا از ما حفاظت کرد، و اگر این اتفاق رخ نمیداد معلوم نبود چه بلایی بر سرِ نوامیس ما میآمد.
«وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ»، بعضی از مؤمنین از بقیه دفاع و محافظت میکنند، اگر اینطور نبود «لَفَسَدَتِ الْأَرْض» زمین فاسد میشد، «وَلَکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِینَ».
حضرت صادق سلام الله علیه این موضوع را توسعه داده است، این موضوع خیلی به بحث ما مربوط است.
خودِ شرکت در جلسات اهل بیتی یک جهاد و تولّی است، چرا؟ به حضرت صادق سلام الله علیه منسوب است که فرمود: «إِنَّ اَللَّهَ یَدْفَعُ بِمَنْ یُصَلِّی مِنْ شِیعَتِنَا عَمَّنْ لاَ یُصَلِّی مِنْ شِیعَتِنَا»،[۲] عدّهای از شیعیان نماز میخوانند، عدّهای هم متأسفانه نماز نمیخوانند و محروم هستند، خدا به برکتِ شیعیانی که نماز میخوانند، هوای بقیه را هم دارد. این اثرِ وضعیِ کارِ آنهاست. «وَ لَوْ أَجْمَعُوا عَلَى تَرْکِ اَلصَّلاَهِ لَهَلَکُوا» اگر روزی همهی شیعیان در گناهی متّفق شوند، آنوقت نابود میشوند.
بعد این موضوع را در مورد روزه فرمود، فرمود عدّهای از شیعیان روزه نمیگیرند ولی عدّهای روزه میگیرند، خدا به برکتِ آن عدّهای که روزه میگیرند، هوای بقیه را هم دارد و به بقیه هم فرصتِ توبه میدهد.
اگر روزی همه روی گناهی اجماع میکردند، آنوقت هلاک میشدند.
بعد حضرت صادق سلام الله علیه این موضوع را در مورد خمس و زکات هم فرمودند، بعد در مورد حج هم فرمودند.
وقتی چهار مورد مثال میزنند، یعنی اینکه هر کار خیری و هر واجبی.
اصلاً شرکت در جلسهای که ذکر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین گفته شود و به یکدیگر تذکّر دهند و جلسهی توسّلی باشد، اصلاً اینکه مؤمنی کارِ خیر کند، خیرِ آن به بقیه میرسد. اگر به این موضوع توجّه کند که نفسِ نماز خواندن من برای دیگران خیر دارد، و نفس شرکت در جلسه هم برای دیگر خیر دارد، خودِ این موضوع به بقیه خیر میرساند.
اثر محبّت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در دنیا و آخرت
شخصی به نام «شیخ منتجب الدین رازی» داریم، چند کتاب مهم دارد، یکی از آنها «کتاب الأربعین» است، یک چهل حدیث در فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دارد، خیلی خوش سلیقه است. کم پیش میآید که انسان کتابی را بخواند، مثلاً در چهل مطلب آن بتواند پنج مطلب آن را بگوید، معمولاً کم اینطور پیش میآید، باید چهارصد مطلب ببینی تا بتوانی یک مطلب را بگویی، گاهی هم بیشتر! گاهی ممکن است شما چند جلد کتاب را ببینید و چیزی را نپسندید، انسان باید چیزی که میپسندد را بگوید.
بیشتر آنچه «شیخ منتجب الدین» آورده است اینطور است که هوش از سرِ انسان میبرد. یکی از آنها این روایت است.
این روایت میخواهد ارزشِ محبّت را بگوید. یکی از ویژگیهای محبّت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین این است.
همانطور که جلسهی قبل توضیح دادیم اینکه کسی شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشد شرافتِ نَسَب پیدا میکند و در عالم محترم میشود.
وقتی انسان بداند محترم است، خیلی از خطاها را نمیکند. نقل شده است که حضرت هادی سلام الله علیه فرمود: «مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ لَمْ یُهِنْهَا بِالْمَعْصِیَهِ»،[۳] اگر کسی ارزش خودش را بداند معصیت نمیکند.
اگر شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بداند چه قیمتی دارد، آنوقت خودش را مُفت خرج نمیکند، و از علامتهای تشیّع این است که مؤمن غیر از خدا و اهل بیت احساسِ بینیازی کند، یعنی اصلاً اینطور نیست که سفرهی دلش را جلوی هر کسی باز کند و مدام خودش را خار و خفیف کند. برای همین شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از کسی کمک قبول نمیکردند، مگر اینکه خیلی از موضوعات رعایت میشد.
حال با این توضیح این روایت را نگاه کنید.
«أعمَش» یک عالمِ مهم از شاگردان اصحاب است که به آنها «تابعین» میگویند، به شاگردان تابعین هم «اتباع تابعین» میگویند. محدّث خیلی مهمی است، بعضیها گفتهاند که اصلاً مانند او دیده نشده است.
اعمش میگوید: «کُنْتُ حَاجّاً إِلَى بَیْتِ اَللَّهِ اَلْحَرَامِ»[۴] به حج رفته بودم، «فَنَزَلْتُ فِی بَعْضِ اَلْمَنَازِلِ» در یکی از این راهها «فَإِذَا أَنَا بِامْرَأَهٍ مَحْجُوبَهِ اَلْبَصَرِ» یک خانمِ نابینایی را دیدم که گوشهای نشسته است، میگوید: «یَا رَادَّ اَلشَّمْسِ عَلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ بَیْضَاءَ نَقِیَّهً بَعْدَ مَا غَابَتْ» ای خدایی که به حرمتِ علی بن ابیطالب خورشیدی که غروب کرده بود را برگرداندی، «رُدَّ عَلَیَّ بَصَرِی» این چشم من را هم برگردان.
اعمش با اینکه شیعه نیست از محبّانِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، میگوید: «فَأَعْجَبَنِی کَلاَمُهَا» مبهوت شدم، دیدم طرف برای شفای خودش به یک فضیلتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه توسّل کرده است! آن هم در روزگاری که شاید هنوز قبرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مخفی است، یا اینکه این حرفها مجازات دارد.
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ»،[۵] وسیلهی این شخص هم یک فضیلتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است.
«فَأَخْرَجْتُ دِینَارَیْنِ وَ أَعْطَیْتُهَا» دو دینار (یعنی دو مثقال طلا) به او دادم، «فَلَمَسَتْهُمَا بِیَدِهَا ثُمَّ طَرَحَتْهُمَا فِی وَجْهِی» با دست خودش لمس کرد و فهمید دینار است، آنها را به سمت من پرت کرد و گفت: «یَا رَجُلُ أَذْلَلْتَنِی بِالْفَقْرِ» آیا میخواهی مرا با بیپولیام ذلیل کنی؟ «أُفٍّ لَکَ» مگر من گدا هستم؟ «إِنَّ مَنْ تَوَلَّى آلَ مُحَمَّدٍ لاَ یَکُونُ ذَلِیلاً» محبّ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین که ذلیل نیست!
اعمش حیرتزده شد و عذرخواهی کرد و دینارها را گرفت و رفت.
در ادامه میگوید «فَمَضَیْتُ إِلَى اَلْحَجِّ، وَ قَضَیْتُ مَنَاسِکِی» رفتم حج را انجام دادم، «وَ أَقْبَلْتُ رَاجِعاً إِلَى مَنْزِلِی» در حال برگشتن بودم، «وَ کَانَتِ اَلْمَرْأَهُ مِنْ أَکْبَرِ هَمِّی» این خانم ذهن مرا درگیر کرده بود، آیا بالاخره با توسّلی که کرد شفاء پیدا کرد یا نه؟ چه کسی به این شخص یاد داده بود که اینقدر مناعت طبع داشته باشد؟
«وَ کَانَتِ اَلْمَرْأَهُ مِنْ أَکْبَرِ هَمِّی حَتَّى صِرْتُ إِلَى ذَلِکَ اَلْمَکَانِ» همینطور که برمیگشتیم، تا دوباره به همانجایی رسیدیم که آن بانو بود. «فَإِذَا أَنَا بِالْمَرْأَهِ لَهَا عَیْنَانِ تُبْصِرُ بِهِمَا» دیدم بلند شده است و مشغول کار است و چشمهای او باز است.
به او گفتم: «یَا اِمْرَأَهُ مَا فَعَلَ بِکِ حُبُّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ؟» حبّ علی با تو چکار کرد؟
آن بانو گفت: «إِنِّی أَقْسَمْتُ بِهِ عَلَى اَللَّهِ سِتَّ لَیَالٍ» شش شب خدا را به علی قسم دادم، «فَلَمَّا کَانَ فِی اَللَّیْلَهِ اَلسَّابِعَهِ وَ هِیَ لَیْلَهُ اَلْجُمُعَهِ» شب جمعه که شب هفتم بود، «فَإِذَا أَنَا بِرَجُلٍ قَدْ أَتَانِی فِی نَوْمِی» خوابم برد، آقایی در خوابم آمد و گفت: «یَا اِمْرَأَهُ أَ تُحِبِّینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ؟» آیا علی را دوست داری؟ من هم در خواب گفتم: بله! گفت: «ضَعِی یَدَکِ عَلَى عَیْنَیْکِ»…
آن کسی که حبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دارد، خودش تبرّک است، ضریحِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تبرّک است، دستِ محبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بالاتر از ضریحِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تبرّک است.
میگوید گفت: دستان خودت را روی چشمانت بگذار و نگهدار. من دستان خود را روی چشمانم گذاشتم، بعد دیدم در حال دعا کردن است، گفت: «اَللَّهُمَّ إِنْ تَکُنْ هَذِهِ اَلْمَرْأَهُ تُحِبُّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ مِنْ نِیَّهٍ صَادِقَهٍ» خدایا! اگر این شخص واقعاً علی بن ابیطالب را با نیّت صادق دوست دارد «فَرُدَّ عَلَیْهَا عَیْنَهَا» این چشمان او را به او برگردان. بعد به من گفت: «نَحِّی یَدَکِ» دستانت را بردار.
اگر فقط دعا بود که باید دعا میکرد، دعا کرد اما وسیلهی شفاء را دستِ خودِ این شخص قرار داد و گفت: دستانت را روی چشمانت بگذار.
میگوید: «فَنَحَّیْتُهَا فَإِذَا أَنَا بِرَجُلٍ فِی مَنَامِی» دستانم را برداشتم و آن مرد را دیدم، گفتم: شما چه کسی هستید که «مَنَّ اَللَّهُ بِکَ عَلَیَّ؟» خدا به برکتِ تو مرا شفاء داد؟ گفت: من خضر [سلام الله علیه] هستم، «أَحِبِّی عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ» علی بن ابیطالب را دوست بدار، «فَإِنَّ حُبَّهُ فِی اَلدُّنْیَا یَصْرِفُ عَنْکِ اَلْآفَاتِ» حبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آفات تو را در دنیا از بین میبرد، «وَ فِی اَلْآخِرَهِ یُعِیذُکِ مِنَ اَلنَّارِ» در آخرت هم این حبّ تو را از آتش نجات میدهد.
این حبّ هرچه باشد کم است و باید بیشتر باشد، هر چیزی که این حبّ را بیشتر کند و به آن شدّت ببخشد، جزو هدف است، لذا این جلسات جزو اهداف است.
انسان میتواند بعضی از کارها را راحت انجام بدهد اما برایش سخت است، در بیست دقیقه میشود یک جزء قرآن خواند، اما وبگردی روزانه دو ساعت زمان میگیرد، آن نمیشود و این میشود! «إِنَّهَا لَکَبِیرَهٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِینَ».[۶]
اگر انسان انس با قرآن ندارد ان شاء الله باید جبران شود، انسان باید مانند نمازی که قضاء میشود به فکر قرآن باشد، چطور میشود من آنچه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم وحی شده است و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به آن عشق میورزید را دوست نداشته باشم؟ انگار که قسمتی از ذائقهی من کار نمیکند و ایراد دارد، اما حال که خدا لطف کرده است و من مسافتی را میروم و در جلسهای مینشینم، فرصت خیلی بزرگی است، چون شاید من آنطور نیستم که دو ساعت مطالعه کنم یا دو ساعت دعا بخوانم یا دو ساعت قرآن بخوانم، این حبّ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است که این کار را با ما میکند.
محبّتِ اهل بیت و دفاع از قاتلانشان؟
بحث این بود که عقاید شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چگونه قدم به قدم تکوین پیدا کرد؟ مباحثی گذشت، به بحث وصی رسیدیم، کم کم میخواهیم بحث وصی را به پایان برسانیم.
اول اینکه همانطور که جلسهی گذشته دیدید «فضل بن روزبهان» میگفت اگر وصی این چیزی باشد که این شیعیان میگویند، چون صحابه قبول نکردهاند، معلوم است که درست نیست.
ما جوابهایی به این موضوع دادیم.
نکتهای به خدمت شما عرض میکنم که اگر کسی بخواهد در این فضا مطالعه کند، پُرتکرار به این موضوع برمیخورد، آن هم این است که عدّهای ناصبی هستند و بالکل همهی فضائل را رد میکنند، اگر بگویید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شجاع هم هست، آنها اشکال میکنند، چه برسد به فضائل دیگر. اینها حتّی بین عوام اهل سنّت هم مورد اتّهام هستند، لذا یک راهکار دیگری پیدا کردند که بگویند ما اهل تعادل هستیم، لذا یک فیگورِ خطرناک میگیرند، خیلی از دوستان ما هم فریب میخورند.
مانند مثالی که عرض کردم که میگفتند نام فرزندان محمد بن عبدالوهاب فاطمه و حسن و حسین بوده است. باید ببینید حرکت این محمد بن عبدالوهاب به سمت حبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است یا به سمتِ دشمنی با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه. چون امروز ابرازِ بغض ضرر دارد، دیگر کسی نمیگوید من دشمن هستم، حتّی همانطور که عرض کردم کتاب مینویسند و میگویند که حتّی متوکّل و حَجاج و مروان و معاویه هم ناصبی نبودهاند، یعنی دوست ندارند کسی حتّی معاویه یا متوکّل یا مروان یا حتّی حجاج و یزید بن معاویه را بعنوان ناصبی بشناسد، دشمنی با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین قبیح است.
همانطور که نمیشود کسی بگوید من مسیحی هستم و از حضرت مسیح علیه السلام بیزار هستم، الآن هم نمیشود کسی بگوید من مسلمان هستم و از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بیزارم، گرچه قدیمها این کار را میکردند.
اینها یک راه وسطی میروند و خیلی هم این کار را تکرار میکنند، میگویند ما نه اهل افراط هستیم و نه اهل تفریط. یک نمونه بگویم تا ببینید.
نام این کتاب «سلسله الأحادیث الصحیحه وشیء من فقهها وفوائدها» است که برای «محمد ناصرالدین البانی» است که از بزرگانِ وهابیتِ معاصر است، حدود بیست سال است که مُرده است.
ذیل حدیث «مَا تُرِیدُونَ مِنْ عَلِیٍّ إِنَّ عَلِیّاً مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ مِنْ بَعْدِی»،[۷] که به آن حدیث ولایت میگویند، هم ذیل حدیث غدیر به ابن تیمیّه اشکال میکند، که شما بگویید او اهل تعادل است.
این مجلد پنجم کتاب «سلسله الأحادیث الصحیحه وشیء من فقهها وفوائدها» است، حدیث ولایت روایت معتبری است، خود البانی هم دفاع میکند و میگوید: «صَحِیحُ الإسنَاد وَوَافَقَهُ الذَّهَبِی وَهُوَ کَمَا قَالا»،[۸] میگوید حاکم نیشابوری گفته است حدیث صحیح است، ذهبی هم گفته است درست است، به نظر من هم اینها درست میگویند، این به معنای «مَن کُنتُ مَولاه» است.
در مجلد چهارم هم میگوید حدیث غدیر تواتر دارد و قطعی است.
بعد میگوید: «فَمِنَ العَجِیب حَقّاً» واقعاً شگفت است، «أن یَتَجَرأ شِیخُ الإسلام ابن تیمیه عَلَى إنکَارَ هَذَا الحَدِیث»، واقعاً عجیب است که شیخ این اسلام جرأت و گستاخی کرده است و حدیث را انکار کرده است «وَتَکذِیبِهِ فِی مِنهَاجُ السُنَّه» و حدیث را تکذیب کرده است.
در موضوع حدیث غدیر هم تقریباً چنین چیزی به او میگوید.
«کَمَا فَعَلَ بِالحَدِیثِ المُتَقَدَّمَ هُنَاک» در حدیث غدیر هم این کار را کرده است.
این زمینه پیش میآید که انسان فکر کند که البانی با ابن تیمیّه تفاوت دارد، درصورتیکه اینطور نیست و استراتژی تفاوت دارد!
«مَعَ تَقرِیرِهِ رَحِمَهُ الله أحسَنَ تَقرِیرٍ» گرچه معنای حدیث را خیلی خوب بیان کرده است.
عدّهای اصل موضوع را انکار میکنند، که این دسته زود آشکار میشوند، کسی که زرنگتر است نمیگوید حدیث ضعیف است، میگوید معنا را قبول نداریم.
حدیث ولایت یا حدیث غدیر به چه معناست؟ آیا نصّ در امامت نیست؟ آیا نصّ در محبّت است؟ حدیث غدیر نصّ در چه موضوعی است؟
ابن تیمیه میگوید حدیث ضعیف است، هر کسی که از راه رسیده است اسناد را گفته است، البانی میگوید قبول دارم که حدیث هست، میگویم به آن معنا نیست!
به کدام معناست که در دفاع از حجاج و متوکل و مروان و معاویه کتاب مینویسی؟ به کدام معناست؟
کاری که اینها با حدیث غدیر کردهاند مانند این میماند که یک نفر با «قُل هُوَ اللهُ أحَد» نتیجهی بُتپرستی بگیرد!
«مَن کُنتُ مَولَاهُ فَعَلِیٌ مَولَاه» یعنی چه؟ یعنی همانطور که پیغمبر را دوست دارید علی را دوست بدارید؟ پس نباید با علی بجنگید!
لذا نگاه کنید کم پیش میآید که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کسی را اینطور مفتضح کند.
امام کاظم سلام الله علیه نقل کرده است، میفرماید: «خَطَبَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ (عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ) بِالْبَصْرَهِ»[۹] امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعد از جنگ جمل در بصره سخنرانی کرد و فرمود: «یَا جُنْدَ الْمَرْاَهِ» ای لشکریان آن زن، و «یَا أَصْحَابَ اَلْبَهِیمَهِ» ای سربازانِ شتر، «رَغَا فَأَجَبْتُمْ» این شتر نعرهای زد و به دنبال آن دویدید، «وَ عَقَرَ فَانْهَزَمْتُمْ» مُرد و شما فرار کردید، «اَللَّهِ أَمَرَکُمْ بِجِهَادی» آیا خدا به شما دستور داده بود که با من بجنگید؟ «أَمْ عَلَى اَللّهِ تَفْتَرُونَ» یا به خدا هم تهمت میزنید و بهتان و افترا میزنید؟
چرا اینقدر بیان تند است؟
چون اگر غدیر نصّ در محبّت هم بود، شما چطور در مقابل من ایستادید و نعره زدید و اهانت کردید و شمشیر کشیدید؟
یک راهِ اینها این است که بگویند ما قبول داریم وصی است، ولی به آن معنا نیست!
پاسخ این است که به کدام معناست؟
معنای وصی
حال چند جمله راجع به معنای وصی حرف بزنیم.
کلمهی وصی و باقیِ دلایلِ امامتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، دستخوشِ بازی شده است. برای اینکه هر کسی باید تکلیف خود را با آنها معلوم میکرده است.
در ابتدای کار امامیّه و زیدیه میگفتند وصایت نصّ بر امامت است، کسی که وصی پیغمبر است یعنی امام است، نص به معنای اعلام و بیان روشن است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم راجع به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کلماتی فرموده است که واقعاً ابهام ندارد، گفته است تو وصی من هستی، نه وصی من در فلان موضوع، معنا روشن است.
مانند مابقی ادلّهی بر امامتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، این نصّ بر امامت است.
شیعههای امامیّه همیشه تسلیمِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند و در اینجا هم نصّ داشتند، دیگران نصّ نداشتند، طرفداران عایشه که میگفتند اصلاً وصیّتی به کار نیست، چون اگر میخواستند بگویند وصیتی در کار است، قوّتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه طوری بود که معلوم میشد، برای همین گفتند پیغمبر وصیت نکرده است و امّت دور یکدیگر کسی را انتخاب کردهاند.
وقتی امّت کسی را انتخاب کردهاند یعنی دلیل ندارند و فعلاً انتخابشان است.
لذا در برادران غیرشیعه که گیر کردهاند، سعی کردهاند بمرور برای آن ملاک پیدا کنند، گفتند پیغمبر به ابوبکر وصیت کرده است، بعد چیزهایی درست کردند، مثلاً گفتند چون پیغمبر گفته است که او برود و نماز بخواند!
ماجرا از این قرار است که در آن داستان میگویند زمانی پیغمبر بیمار بود و او را برای نماز فرستاد، که آن داستان هزار ایراد دارد، مثلاً نوشتهاند پیغمبر آمد، پیغمبر جلو رفت، ابوبکر به پیغمبر اقتدا میکرد و مردم به ابوبکر!
تابحال کسی نشنیده است که بگویند صف اولیها به امام جماعت اقتدا میکردند و مردم به صفِ اول!
یا دارد که پیغمبر آمد و ابوبکر را کنار زد و خودش نماز خواند.
آن استدلال هزار ایراد دارد، مهمترین ایراد این است که سالها خودشان گفتند که اصلاً وصیتی به کار نبوده است، و بعداً چون کم آوردند تجدید نظر کردند.
وقتی با «وصایت» بازی شد
گروهی هم بودند که اینها از بچههای اهل بیت بودند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پسری به نام «محمد حنفیّه» دارد، چون نام مادر او «حنفیّه» است و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چند پسر به نام محمد دارد، برای اینکه اشتباه نشود به این فرزند حضرت، محمد حنفیّه میگویند.
محمد حنفیّه پسری به نام «ابوهاشم» دارد، اینها ادّعای امامت کردند، گفتند علی وصی بوده است، حال هم ارثِ ماست! بعد از برادرم حسن و برادر دیگرم حسین، این ارث به من رسیده است.
برای همین موضوع بود که جلسهی گذشته بحث ارث را مطرح کردیم.
درست است که وصیت به ارث میرسد، ولی جنسِ وصیت از جنسِ مال نیست، که فرزند یک مرجع ناخلف باشد، مسلّماً او از پدر خود ارث میبرد، مال به ارث میرسد، اما علم به ارث نمیرسد. ارثِ غیر از مال که به هر کسی نمیرسد، این چیزی نیست که با مرگِ یک نفر بصورت طبیعی به دیگری ارث برسد، این ارث اختیاری میرسد، یعنی آن کسی که میخواهد ارث بجا بگذارد، اگر بخواهد به وارث خود میرسد.
مانند اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تا لحظات آخر هم مطالبی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میفرمود، آن مطالب را خصوصی میفرمود و به بقیه هم نمیفرمود.
اینها میگفتند علی بن ابیطالب وصی است، حال من هم فرزند او هستم، پدرم پسر اوست و من هم نوه او، و من دوست دارم بعد از خودم به «محمد بن علی بن عبدالله بن عباس» یعنی سرکردهی دولت بنی عباس وصیّت کنم، اینها وصی پیغمبر هستند.
معنای وصایت روشن بود، اما چون اینها طمع داشتند که حکومت را بدست بگیرند که بگویند ما دولتِ مشروع بنی عباس هستیم…
به بنی عباسیها میگفتند چرا شما دولت بنی عباس هستید؟ میگفتند برای اینکه پسرِ محمد بن حنفیّه که پسرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بوده است، ابوهاشم به جدّ ما یعنی نوهی عبدالله بن عباس وصیت کرده است، حال ما وصی پیغمبر هستیم، حال ما وصی هستیم.
دیگر در اشعار اینها را بعنوان وصیّ پیغمبر صدا میزدند!
کسی که وصایت را اینطور بذل و بخشش میکند، نمیتواند روی نصّ بایستد، چون نصّی بکار نبود، بیان روشن پیغمبر نبود که منصور دوانیقی وصی است، پس چطور به منصور رسید؟ گفتند از نوهی علی بن ابیطالب که وصی بود، او به جدّ ما یعنی نوهی عبدالله بن عباس وصیّت کرد.
تا این اتفاق رخ داد، رقبای زیاد دیگری هم پیدا شد!
نوهی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه، یعنی «عبدالله مَحض» گفت: حسن جلوتر است یا محمد حنفیّه؟ پسر محمد حنفیّه خیلی غلط کرد که وصیّت کرد، بابای من، حسن بن علی، سبط پیغمبر، پسرِ حضرت زهرا است و وصیِ امیرالمؤمنین! بعد پسر او «حسنِ مُثَنَّی» که بعد از کربلا زنده بود وصی است، بعد هم من وصی هستم. ابوهاشم چهکاره بوده که به شما وصیت کرده؟
یک دوره هم بنی عباس با اینها بیعت کردند و گفتند ما بعد از اینکه حکومت را گرفتیم به شما میدهیم، اما بعد از گرفتنِ حکومت این کار را نکردند، با آنها جنگیدند و آنها را کشتند.
ولی بهرحال گیر کردند و گفتند وصایتِ ابوهاشم که دچار خلل شد، چون حسن مثنّی پسرِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه، پسرِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، ناگهان حرف جدیدی زدند.
میخواهم بگویم چرا معنای «وصی» در تاریخ مبهم شده است.
ناگهان بنی عباس گفتند: اصلاً عباس عموی پیغمبر وصی بوده است، اصلاً آن مسیر غلط بود! یعنی اول عباس وصی بوده است، بعد پسر او، بعد پسر او، همینطور تا ما، ما وصی هستیم!
به شعرا پول میدادند و میگفتند هر کسی که اسم عباس را میآورد، راجع به وصایت و ارثبری او از پیغمبر مطلب بگوید.
اینجا یک مانع بوجود آمد، آن هم این است که عباس وارث است یا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها؟
من این توضیحات را برای این عرض کردم که شما میروید و کتب را نگاه میکنید که میگویند دربارهی معنای وصی اختلاف شده است.
اما درواقع اختلاف نیست، چون هر کسی نفعی داشته است، حرفی زده است. وگرنه آن کسی که از روز اول گفته است و به نصّ است، و همه او را بعنوان وصی میشناختند، در جنگها رجز میخواندند، چه یاران خودش و چه یارانِ دشمنِ او! مثلاً در جمل یارانِ عایشه میگفتند که قبلاً به علی «وصی» میگفتند… و پیغمبر در همان روزهای اول او را وصی معرّفی کرده است، «إِنَّ هَذَا أَخِی وَ وَصِیی وَ خَلِیفَتِی مِن بَعدِی»؛[۱۰] و آن کسی که که گفت نعوذبالله «پیغمبر هذیان میگوید» میخواست جلوی وصیت را بگیرد. همه چیز روشن بود.
هر کسی سعی کرد حرفی بزند و لذا اینجا کلام شلوغ شد.
پُلیتیکِ بنیهاشم به دستگاه حکومت
اینها برای اینکه بگویند عباس وصی است، یک نقلی را مطرح کردند، که احتمالاً این نقل پُلیتیکِ بنیهاشم به دستگاه حکومت بوده است. بخاری و مسلم هم این روایت را نقل کردهاند.
روزی عباس عموی پیغمبر و علی علیه السلام به سراغ خلیفه دوم رفتند و گفتند: ارث ما را بده، حق ما را خوردهاند.
چرا در دورهی بنی عبّاس انگیزه داشتند این روایت را نقل کنند؟ چون یک طرف دعوا این بود که جدّ اعلای ما عباس، به دنبال این بوده است که بگوید من وارث هستم.
آنجا چند اتفاق رخ داده است، اول اینکه رفتهاند و گفتهاند که ارث ما را بده.
خلیفه دوم گفت: مگر زمان خلیفه اول نیامدید و گفتید ارثمان را بدهید، او هم گفت خبری از ارث نیست؟ چرا دوباره آمدید؟
وقتی دوباره آمدید یعنی آیا شما آن شخص را دروغگو میدانید؟ اتفاقاً بله! دروغگو میدانستید، «فَرَأَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا»،[۱۱] شما میگفتید او هم دروغ میگوید، هم خیانت کرده است، هم گنهکار است، هم پیمانشکن است، حال امروز به سراغ من آمدهاید!
من هم که بگویم به شما ارث نمیرسد، «فَرَأَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا»، من هم دروغگو و گنهکار و پیمانشکن و خیانتکار میدانید.
محدثان اینجا در یک چالش قرار گرفتهاند. همهی شارحان صحیح مسلم و بخاری در چالش سختی قرار گرفتهاند، صحابه که عادل هستند، چطور دو صحابی به دو صحابی دیگر کاذب و آثم و غادر و خائن گفتهاند؟ اگر ارث نمیرسیده که چرا طلب کردهاند، اگر ارث میرسیده چرا حکومت ارث را نداده است؟ اگر پیغمبر گفته است که ارث نمیرسد، چرا اینها دوباره آمدهاند و رها نمیکنند؟ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها که قهر کرده و با قهر از دنیا رفته است، اینها هم رها نمیکنند.
رسالهی «رفْعُ الالْتِبَاس عَنْ تَنَازُعِ الوَصِی وَالْعَبَّاس» برای اهلِ این موضوع خواندنی است، یعنی شک و شبههها را از دعوای امیرالمؤمنین و عباس برطرف کنیم.
باید عجز را در این رساله ببینید، به هر سمتی که میرود جایی از کار ایراد پیدا میکند، چون همهی اینها صحابی هستند!
چرا این موضوع در دورهی بنیعباس مطرح شده است؟ چون در دورهی بنی عباس در به در دنبالِ هر دلیلی میگشتند که بگویند عباس وارث است.
این مطلب در کتاب «عیون الأخبار» ابن قُتیبه دینِوَری است، نویسنده سال ۲۷۶ مُرده است.
میگوید: «دَخَلَ هِشَامِ بنِ الحَکَم عَلَى بَعضِ الوُلاهِ العَبَاسِیّیِن»[۱۲] هشام بن عباس به جلسهی بنی عباس رفت، یک نفر گفت: «أنَا أُقِرُّر هِشَاماً بِأنَّ عَلیّاً کَانَ ظَالِماً» من امروز کاری میکنم هشام بگوید علی ظالم بوده است.
از آنطرف هشام هم در جلسهی هارون الرّشید بعنوان مثال نمیتواند بگوید که در دعوای عباس و علی، حق با علی بود، در اینصورت هشام او را مجازات سنگینی خواهد کرد.
گفت: من امروز ثابت میکنم که این شخص میگوید علی ظالم است.
قسمت اول را از ابن قتیبه گفتم، قسمت دوم را شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه نقل میکند.
هشام را دعوت کردند، به او گفتند: شنیدهایم باسواد هستی، شما چه میگویید؟
«یحیی برمکی» در محضر هارون الرشید از هشام پرسید: علی و عباس دعوایشان شده بود، حق با چه کسی بود؟
هشام میگوید لحظهای مبهوت شدم، معلوم است که حق با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است! اگر بگویم حق با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است که این هارون الرشید مرا زنده نخواهد گذاشت، اگر بگویم حق با عباس است که به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خیانت کردم. وقتی او سؤال میکرد فهمیدم که مرا کجا گیر انداخت، در ذهن من آمد «وَرَدَتْ عَلَیَّ مَسْأَلَهٌ لَمْ أَکُنْ سُئِلْتُ عَنْهَا قَبْلَ ذَلِکَ اَلْوَقْتِ»[۱۳] تابحال با این سؤال مواجه نشده بودم که جواب آن را از قبل آماده کنم، «وَ لاَ أَعْدَدْتُ لَهَا جَوَاباً» جوابِ آماده نداشتم.
ناگهان «فَذَکَرْتُ قَوْلَ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ» یادِ کلامِ امام صادق علیه السلام افتادم که فرمود «یَا هِشَامُ لاَ تَزَالُ مُؤَیَّداً بِرُوحِ اَلْقُدُسِ مَا نَصَرْتَنَا بِلِسَانِکَ» تا زمانی که از ما دفاع کنی، خیال تو راحت باشد، جواب را ما میدهیم!
تو بر سرِ سفرهی وصیّ اوصیاء هستی، نگاه نکن در جلسهای تنها هستی، امام پشت و پناه توست.
هشام میگوید: خیال من راحت شد که قطعاً جواب میدهم.
من گفتم: حق با هر دو بود و هیچکدام ظالم نبودند.
گفت: چطور ممکن است؟
گفتم: آیا آن آیه را نخواندهای؟ دو فرشته بصورتِ دو انسان نزد حضرت داوود علی نبیّنا و آله و علیه السلام رفتند، گفتند: این نود و نه گوسفند دارد و من یک گوسفند، این شخص میگوید این یک گوسفند خودت را هم به من بده!
ظاهر امر این است که آنجا یک ترک اولی صادر شد، حضرت داوود فرمود: بگذار این یک گوسفند برای این شخص بماند.
در حالی که در قضاوت شما باید نظر هر دو را بپرسید، شاید آن یک گوسفند هم برای این شخص بوده باشد!
ماجرا این است که اینها دو فرشته هستند که برای امتحانِ حضرت داوود آمدهاند، اصلاً دعوایی بکار نیست، برای اینکه داوود را ملتفت کنند که این مسیر اشتباه است، هر دو به حق بودند، چون هر دو فرستادهی خدا بودند.
هشام گفت: حق با هر دو بود، چون اینها میخواستند به خلیفهی اول بگویند تو غاصب هستی!
یعنی فی المجلس هم غصب را اثبات کرد، هم فرار کرد.
مرحوم ابن شهرآشوب این ماجرا را نقل کرده است، میگوید: وقتی این موضوع را به خلیفه گفتند، گفت: شما بنیهاشم حیلهگری میکنید.
یعنی متوجّه شد اگر بخواهد به سمت هر کدام متمایل شود، اثباتِ ارث است!
توسّل به حضرت صادق صلوات الله علیه
امشب به حضرت صادق صلوات الله علیه متوسّل هستیم، دل مبارک حضرت صادق علیه السلام خیلی برای ما میتپید.
معلوم نیست ما در طول عمرمان حتّی یک مرتبه به ایشان متوسّل شده باشیم یا نه، ولی حضرت سحرها برای ما گریه کرده است، فرموده است که من به یاد شیعیان عصر غیبتِ فرزندم افتادم و تا صبح گریه کردم.
فرمود: «یُقْتَلُ حَفَدَتِی بِأَرْضِ خُرَاسَانَ»[۱۴] هر کسی که فرزند من را در خراسان زیارت کند، چون خیال من راحت میشود که دست او به دامان کسی رسیده است که او را نجات میدهد، «أَخَذْتُهُ بِیَدِی یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ» روز قیامت خودم دست او را میگیرم «وَ أَدْخَلْتُهُ اَلْجَنَّهَ» و او را وارد بهشت میکنم.
کسی میتواند این حرف را بزند که مالکِ بهشت است، وگرنه من نمیتوانم چنین وعدهای به شما بدهم، و خدا شاهد است که روز قیامت خواهید دید که همهی عالم برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است، و اینکه امام صادق علیه السلام فرموده است «وَ أَدْخَلْتُهُ اَلْجَنَّهَ»، از مِلکِ طِلقِ خود حرف زده است.
امام صادق علیه السلام خیلی نگران ما بوده است، فرمود: کسی که به علی بن موسی الرضا علیه السلام پناهنده شود، من ضمانت میدهم که حامی او باشم.
وقتی خدای متعال خواسته است به امام صادق علیه السلام بشارت بدهد، فرموده است که روز قیامت طوری هوای شیعیان تو را خواهم داشت که جگرِ تو خنک شود.
امام صادق سلام الله علیه نگران ما بود، ما به زیارت میرویم… او بعد از نماز واجب خود به سجده میافتاد و میگفت: «اللهمَّ الرحَم إخوَانِی، اللهمَّ الرحَم زُوَّارَ قَبرَ أبِی عَبدِاللهِ الحُسَین»… ما هرچه داریم از امام صادق علیه الصلاه و السلام داریم.
من فقط یک جمله توسّل میکنم، امیدوارم امشب امام صادق سلام الله علیه دستی به سرِ ما بکشد و سفارشِ ما را به پسرِ خود، مهدیِ فاطمه علیهما السلام کند.
«یَا أَبا عَبْدِ اللّهِ، یَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَیُّهَا الصَّادِقُ، یَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ، یَا حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ، یَا سَیِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ إِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَیْ حاجاتِنا، یَا وَجِیهاً عِنْدَ اللّهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ».
[۱] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۵۱ (فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَهَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ ۗ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِینَ)
[۲] الکافی، جلد ۲، صفحه ۴۵۱ (عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ اَلْقَاسِمِ عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ اَللَّهَ لَیَدْفَعُ بِمَنْ یُصَلِّی مِنْ شِیعَتِنَا عَمَّنْ لاَ یُصَلِّی مِنْ شِیعَتِنَا وَ لَوْ أَجْمَعُوا عَلَى تَرْکِ اَلصَّلاَهِ لَهَلَکُوا وَ إِنَّ اَللَّهَ لَیَدْفَعُ بِمَنْ یُزَکِّی مِنْ شِیعَتِنَا عَمَّنْ لاَ یُزَکِّی وَ لَوْ أَجْمَعُوا عَلَى تَرْکِ اَلزَّکَاهِ لَهَلَکُوا وَ إِنَّ اَللَّهَ لَیَدْفَعُ بِمَنْ یَحُجُّ مِنْ شِیعَتِنَا عَمَّنْ لاَ یَحُجُّ وَ لَوْ أَجْمَعُوا عَلَى تَرْکِ اَلْحَجِّ لَهَلَکُوا وَ هُوَ قَوْلُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ لَوْ لاٰ دَفْعُ اَللّٰهِ اَلنّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اَلْأَرْضُ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى اَلْعٰالَمِینَ » فَوَ اَللَّهِ مَا نَزَلَتْ إِلاَّ فِیکُمْ وَ لاَ عَنَى بِهَا غَیْرَکُمْ.)
[۳] عیون الحکم و المواعظ ، جلد ۱، صفحه ۴۳۹
[۴] الأربعون حدیثا عن أربعین شیخا من أربعین صحابیا فی فضائل الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام ، جلد ۱ ، صفحه ۷۷ (أَخْبَرَنَا اَلسَّیِّدُ اَلْأَصِیلُ أَبُو حَرْبٍ اَلْمُجْتَبَى بْنُ اَلدَّاعِی بْنِ اَلْقَاسِمِ اَلْحَسَنِیُّ رَحِمَهُ اَللَّهُ بِقِرَاءَتِی عَلَیْهِ. حَدَّثَنَا اَلشَّیْخُ اَلْمُفِیدُ أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ اَلرَّحْمَنِ بْنُ أَحْمَدَ اَلْوَاعِظُ : أَخْبَرَنَا اَلْحَسَنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ اَلْحَسَنِ اَلْخَطِیبُ ، بِقِرَاءَتِی عَلَیْهِ فِی ذِی اَلْقَعْدَهِ، سَنَهَ سَبْعٍ وَ ثَلاَثِینَ وَ أَرْبَعِمِائَهٍ . حَدَّثَنَا اَلشَّرِیفُ أَبُو عَقِیلٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْعَلَوِیُّ اَلْعَبَّاسِیُّ : حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ جَعْفَرٍ اَلصَّوْلِیُّ بِبَغْدَادَ حَدَّثَنَا أَبُو عَلِیٍّ مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى اَلْأَنْبَارِیُّ : حَدَّثَنَا اِبْنُ أَبِی غَرَزَهَ عَنْ وَکِیعٍ عَنِ اَلْأَعْمَشِ ، قَالَ : کُنْتُ حَاجّاً إِلَى بَیْتِ اَللَّهِ اَلْحَرَامِ ، فَنَزَلْتُ فِی بَعْضِ اَلْمَنَازِلِ فَإِذَا أَنَا بِامْرَأَهٍ مَحْجُوبَهِ اَلْبَصَرِ وَ هِیَ تَقُولُ: یَا رَادَّ اَلشَّمْسِ عَلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ بَیْضَاءَ نَقِیَّهً بَعْدَ مَا غَابَتْ، رُدَّ عَلَیَّ بَصَرِی قَالَ اَلْأَعْمَشُ : فَأَعْجَبَنِی کَلاَمُهَا، فَأَخْرَجْتُ دِینَارَیْنِ وَ أَعْطَیْتُهَا فَلَمَسَتْهُمَا بِیَدِهَا ثُمَّ طَرَحَتْهُمَا فِی وَجْهِی وَ قَالَتْ: یَا رَجُلُ أَذْلَلْتَنِی بِالْفَقْرِ، أُفٍّ لَکَ، إِنَّ مَنْ تَوَلَّى آلَ مُحَمَّدٍ لاَ یَکُونُ ذَلِیلاً. قَالَ اَلْأَعْمَشُ : فَمَضَیْتُ إِلَى اَلْحَجِّ، وَ قَضَیْتُ مَنَاسِکِی، وَ أَقْبَلْتُ رَاجِعاً إِلَى مَنْزِلِی وَ کَانَتِ اَلْمَرْأَهُ مِنْ أَکْبَرِ هَمِّی حَتَّى صِرْتُ إِلَى ذَلِکَ اَلْمَکَانِ، فَإِذَا أَنَا بِالْمَرْأَهِ لَهَا عَیْنَانِ تُبْصِرُ بِهِمَا. فَقُلْتُ لَهَا: یَا اِمْرَأَهُ مَا فَعَلَ بِکِ حُبُّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ؟ فَقَالَتْ: یَا رَجُلُ إِنِّی أَقْسَمْتُ بِهِ عَلَى اَللَّهِ سِتَّ لَیَالٍ، فَلَمَّا کَانَ فِی اَللَّیْلَهِ اَلسَّابِعَهِ وَ هِیَ لَیْلَهُ اَلْجُمُعَهِ ، فَإِذَا أَنَا بِرَجُلٍ قَدْ أَتَانِی فِی نَوْمِی فَقَالَ [لِی] : یَا اِمْرَأَهُ أَ تُحِبِّینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ؟ [قَالَتْ] : قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: ضَعِی یَدَکِ عَلَى عَیْنَیْکِ وَ قَالَ: [اَللَّهُمَّ] إِنْ تَکُنْ هَذِهِ اَلْمَرْأَهُ تُحِبُّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ مِنْ نِیَّهٍ صَادِقَهٍ، فَرُدَّ عَلَیْهَا عَیْنَهَا. ثُمَّ قَالَ: نَحِّی یَدَکِ. فَنَحَّیْتُهَا فَإِذَا أَنَا بِرَجُلٍ فِی مَنَامِی. فَقُلْتُ: مَنْ أَنْتَ اَلَّذِی مَنَّ اَللَّهُ بِکَ عَلَیَّ؟ قَالَ: أَنَا اَلْخَضِرُ ، أَحِبِّی عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ، فَإِنَّ حُبَّهُ فِی اَلدُّنْیَا یَصْرِفُ عَنْکِ اَلْآفَاتِ، وَ فِی اَلْآخِرَهِ یُعِیذُکِ مِنَ اَلنَّارِ .)
[۵] سوره مبارکه مائده، آیه ۳۵ (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ وَجَاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ)
[۶] سوره مبارکه بقره، آیه ۴۵ (وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاهِ ۚ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَهٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِینَ)
[۷] کشف الغمه فی معرفه الأئمه، جلد ۱، صفحه ۲۹۰ (وَ مِنْ صَحِیحِ اَلتِّرْمِذِیِّ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ حُصَیْنٍ قَالَ: بَعَثَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ جَیْشاً وَ اِسْتَعْمَلَ عَلَیْهِمْ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ فَمَشَى فِی اَلسَّرِیَّهِ وَ أَصَابَ جَارِیَهً فَأَنْکَرُوا عَلَیْهِ وَ تَعَاقَدُوا أَرْبَعَهٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَقَالُوا إِذَا لَقِینَا رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَخْبَرْنَاهُ بِمَا صَنَعَ عَلِیٌّ وَ کَانَ اَلْمُسْلِمُونَ إِذَا رَجَعُوا مِنْ سَفَرٍ بَدَءُوا بِرَسُولِ اَللَّهِ فَسَلَّمُوا عَلَیْهِ ثُمَّ اِنْصَرَفُوا إِلَى رِحَالِهِمْ فَلَمَّا قَدِمْتُ اَلسَّرِیَّهَ سَلَّمُوا عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ قَامَ أَحَدُ اَلْأَرْبَعَهِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ أَ لَمْ تَرَ إِلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ صَنَعَ کَذَا وَ کَذَا فَأَعْرَضَ عَنْهُ رَسُولُ اَللَّهِ فَقَامَ اَلثَّانِی فَقَالَ مِثْلَ مَقَالَتِهِ فَأَعْرَضَ عَنْهُ ثُمَّ قَامَ اَلثَّالِثُ فَقَالَ مِثْلَ مَقَالَتِهِ فَأَعْرَضَ عَنْهُ ثُمَّ قَامَ اَلرَّابِعُ فَقَالَ مِثْلَ مَا قَالُوا فَأَقْبَلَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ اَلْغَضَبُ یَعْرِفُ فِی وَجْهِهِ فَقَالَ مَا تُرِیدُونَ مِنْ عَلِیٍّ إِنَّ عَلِیّاً مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ مِنْ بَعْدِی .)
[۸] سلسله الأحادیث الصحیحه وشیء من فقهها وفوائدها، جلد ۵، صفحه ۲۶۳
[۹] الأمالی (للطوسی)، جلد ۱، صفحه ۷۰۲ (وَ عَنْهُ ، قَالَ: خَطَبَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ (عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ) بِالْبَصْرَهِ ، فَقَالَ: یَا جُنْدَ اَلْمَرْأَهِ، یَا أَصْحَابَ اَلْبَهِیمَهِ، رَغَا فَأَجَبْتُمْ، وَ عَقَرَ فَانْهَزَمْتُمْ، اَللَّهِ أَمَرَکُمْ بِجِهَادی أَمْ عَلَى اَللّٰهِ تَفْتَرُونَ ! ثُمَّ قَالَ: یَا بَصْرَهُ ، أَیُّ یَوْمٍ لَکَ لَوْ تَعْلَمِینَ، وَ أَیُّ قَوْمٍ لَکَ لَوْ تَعْلَمِینَ إِنَّ لَکَ مِنَ اَلْمَاءِ یَوْماً عَظِیماً بَلاَؤُهُ. وَ ذَکَرَ کَلاَماً کَثِیراً.)
[۱۰] حدیث یوم الدار
[۱۱] صحیح مسلم، جلد ۳، صفحه ۱۳۷۷ (وحَدَّثَنِی عَبْدُ اللهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْمَاءَ الضُّبَعِیُّ، حَدَّثَنَا جُوَیْرِیَهُ، عَنْ مَالِکٍ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، أَنَّ مَالِکَ بْنَ أَوْسٍ، حَدَّثَهُ، قَالَ: أَرْسَلَ إِلَیَّ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، فَجِئْتُهُ حِینَ تَعَالَى النَّهَارُ، قَالَ: فَوَجَدْتُهُ فِی بَیْتِهِ جَالِسًا عَلَى سَرِیرٍ مُفْضِیًا إِلَى رُمَالِهِ، مُتَّکِئًا عَلَى وِسَادَهٍ مِنْ أَدَمٍ، فَقَالَ لِی: یَا مَالُ، إِنَّهُ قَدْ دَفَّ أَهْلُ أَبْیَاتٍ مِنْ قَوْمِکَ، وَقَدْ أَمَرْتُ فِیهِمْ بِرَضْخٍ، فَخُذْهُ فَاقْسِمْهُ بَیْنَهُمْ، قَالَ: قُلْتُ: لَوْ أَمَرْتَ بِهَذَا غَیْرِی، قَالَ: خُذْهُ یَا مَالُ، قَالَ: فَجَاءَ یَرْفَا، فَقَالَ: هَلْ لَکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فِی عُثْمَانَ، وَعَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ، وَالزُّبَیْرِ، وَسَعْدٍ؟ فَقَالَ عُمَرُ: نَعَمْ، فَأَذِنَ لَهُمْ فَدَخَلُوا، ثُمَّ جَاءَ، فَقَالَ: هَلْ لَکَ فِی عَبَّاسٍ، وَعَلِیٍّ؟ قَالَ: نَعَمْ، فَأَذِنَ لَهُمَا، فَقَالَ عَبَّاسٌ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ، اقْضِ بَیْنِی وَبَیْنَ هَذَا الْکَاذِبِ الْآثِمِ الْغَادِرِ الْخَائِنِ، فَقَالَ الْقَوْمُ: أَجَلْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ، فَاقْضِ بَیْنَهُمْ وَأَرِحْهُمْ -[۱۳۷۸]-، فَقَالَ مَالِکُ بْنُ أَوْسٍ: یُخَیَّلُ إِلَیَّ أَنَّهُمْ قَدْ کَانُوا قَدَّمُوهُمْ لِذَلِکَ، فَقَالَ عُمَرُ: اتَّئِدَا، أَنْشُدُکُمْ بِاللهِ الَّذِی بِإِذْنِهِ تَقُومُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ، أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «§لَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَا صَدَقَهٌ»، قَالُوا: نَعَمْ، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى الْعَبَّاسِ، وَعَلِیٍّ، فَقَالَ: أَنْشُدُکُمَا بِاللهِ الَّذِی بِإِذْنِهِ تَقُومُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ، أَتَعْلَمَانِ أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «لَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَاهُ صَدَقَهٌ»، قَالَا: نَعَمْ، فَقَالَ عُمَرُ: إِنَّ اللهَ جَلَّ وَعَزَّ کَانَ خَصَّ رَسُولَهُ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِخَاصَّهٍ، لَمْ یُخَصِّصْ بِهَا أَحَدًا غَیْرَهُ، قَالَ: {مَا أَفَاءَ اللهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ} [الحشر: ۷]- مَا أَدْرِی هَلْ قَرَأَ الْآیَهَ الَّتِی قَبْلَهَا أَمْ لَا – قَالَ: فَقَسَمَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَیْنَکُمْ أَمْوَالَ بَنِی النَّضِیرِ، فَوَاللهِ، مَا اسْتَأْثَرَ عَلَیْکُمْ، وَلَا أَخَذَهَا دُونَکُمْ، حَتَّى بَقِیَ هَذَا الْمَالُ، فَکَانَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَأْخُذُ مِنْهُ نَفَقَهَ سَنَهٍ، ثُمَّ یَجْعَلُ مَا بَقِیَ أُسْوَهَ الْمَالِ، ثُمَّ قَالَ: أَنْشُدُکُمْ بِاللهِ الَّذِی بِإِذْنِهِ تَقُومُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ، أَتَعْلَمُونَ ذَلِکَ؟ قَالُوا: نَعَمْ، ثُمَّ نَشَدَ عَبَّاسًا، وَعَلِیًّا، بِمِثْلِ مَا نَشَدَ بِهِ الْقَوْمَ، أَتَعْلَمَانِ ذَلِکَ؟ قَالَا: نَعَمْ، قَالَ: فَلَمَّا تُوُفِّیَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ أَبُو بَکْرٍ: أَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ مِنِ ابْنِ أَخِیکَ، وَیَطْلُبُ هَذَا مِیرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِیهَا، فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَاهُ صَدَقَهٌ»، فَرَأَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا، وَاللهُ یَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ، ثُمَّ تُوُفِّیَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَوَلِیُّ أَبِی بَکْرٍ، فَرَأَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا، وَاللهُ یَعْلَمُ إِنِّی لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ، فَوَلِیتُهَا ثُمَّ جِئْتَنِی أَنْتَ وَهَذَا وَأَنْتُمَا جَمِیعٌ وَأَمْرُکُمَا وَاحِدٌ، فَقُلْتُمَا: ادْفَعْهَا إِلَیْنَا، فَقُلْتُ: إِنْ شِئْتُمْ دَفَعْتُهَا إِلَیْکُمَا عَلَى أَنَّ عَلَیْکُمَا عَهْدَ اللهِ أَنْ تَعْمَلَا فِیهَا بِالَّذِی کَانَ یَعْمَلُ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَأَخَذْتُمَاهَا بِذَلِکَ، قَالَ: أَکَذَلِکَ؟ قَالَا: نَعَمْ، قَالَ: ثُمَّ جِئْتُمَانِی لِأَقْضِیَ بَیْنَکُمَا، وَلَا وَاللهِ لَا أَقْضِی بَیْنَکُمَا بِغَیْرِ ذَلِکَ حَتَّى تَقُومَ السَّاعَهُ، فَإِنْ عَجَزْتُمَا عَنْهَا فَرُدَّاهَا إِلَیَّ)
[۱۲] عیون الأخبار، جلد ۲، صفحه ۱۶۶ (حدّثنی رجل من أصحاب الکلام قال: دخل هشام بن الحکم على بعض الولاه العباسیین فقال رجل للعباسی: أنا أقرّر هشاما بأنّ علیّا کان ظالما، فقال له: إن فعلت ذلک فلک کذا؛ فقال له: یا أبا محمّد، أما علمت أن علیّا نازع العبّاس إلى أبی بکر؟ قال: نعم، قال: فأیّهما کان الظالم لصاحبه؟ فتوقّف هشام وقال: إن قلت العباس خفت العباسیّ، وإن قلت علیّا ناقضت قولی، ثم قال: لم یکن فیهما ظالم، قال: فیختصم اثنان فی أمر وهما محقّان جمیعا؟ قال: نعم، اختصم الملکان إلى داود ولیس فیهما ظالم إنّما أرادا أن ینبّهاه على ظلمه، کذلک اختصم هذان إلى أبی بکر لیعرّفاه ظلمه فأسکت الرجل وأمر الخلیفه لهشام بصله.)
[۱۳] الفصول المختاره من العیون و المحاسن، جلد ۱، صفحه ۴۹ (وَ أَخْبَرَنِی اَلشَّیْخُ أَدَامَ اَللَّهُ عِزَّهُ قَالَ: سَأَلَ یَحْیَى بْنُ خَالِدٍ اَلْبَرْمَکِیُّ بِحَضْرَهِ اَلرَّشِیدِ هِشَامَ بْنَ اَلْحَکَمِ رَحِمَهُ اَللَّهُ فَقَالَ لَهُ أَخْبِرْنِی یَا هِشَامُ عَنِ اَلْحَقِّ هَلْ یَکُونُ فِی جِهَتَیْنِ مُخْتَلِفَتَیْنِ قَالَ هِشَامٌ لاَ قَالَ فَخَبِّرْنِی عَنْ نَفْسَیْنِ اِخْتَصَمَا فِی حُکْمٍ فِی اَلدِّینِ وَ تَنَازَعَا وَ اِخْتَلَفَا هَلْ یَخْلُوَانِ مِنْ أَنْ یَکُونَا مُحِقَّیْنِ أَوْ مُبْطِلَیْنِ أَوْ یَکُونَ أَحَدُهُمَا مُبْطِلاً وَ اَلْآخَرُ مُحِقّاً فَقَالَ لَهُ هِشَامٌ لاَ یَخْلُوَانِ مِنْ ذَلِکَ وَ لَیْسَ یَجُوزُ أَنْ یَکُونَا مُحِقَّیْنِ عَلَى مَا قَدَّمْتُ مِنَ اَلْجَوَابِ قَالَ لَهُ یَحْیَى بْنُ خَالِدٍ فَخَبِّرْنِی عَنْ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ اَلْعَبَّاسِ لَمَّا اِخْتَصَمَا إِلَى أَبِی بَکْرٍ فِی اَلْمِیرَاثِ أَیُّهُمَا کَانَ اَلْمُحِقَّ مِنَ اَلْمُبْطِلِ إِذْ کُنْتَ لاَ تَقُولُ إِنَّهُمَا کَانَا مُحِقَّیْنِ وَ لاَ مُبْطِلَیْنِ. قَالَ هِشَامٌ فَنَظَرْتُ فَإِذَا إِنَّنِی إِنْ قُلْتُ بِأَنَّ عَلِیّاً عَلَیْهِ السَّلاَمُ کَانَ مُبْطِلاً کَفَرْتُ وَ خَرَجْتُ عَنْ مَذْهَبِی وَ إِنْ قُلْتُ إِنَّ اَلْعَبَّاسَ کَانَ مُبْطِلاً ضَرَبَ اَلرَّشِیدُ عُنُقِی وَ وَرَدَتْ عَلَیَّ مَسْأَلَهٌ لَمْ أَکُنْ سُئِلْتُ عَنْهَا قَبْلَ ذَلِکَ اَلْوَقْتِ وَ لاَ أَعْدَدْتُ لَهَا جَوَاباً فَذَکَرْتُ قَوْلَ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ هُوَ یَقُولُ لِی یَا هِشَامُ لاَ تَزَالُ مُؤَیَّداً بِرُوحِ اَلْقُدُسِ مَا نَصَرْتَنَا بِلِسَانِکَ فَعَلِمْتُ أَنِّی لاَ أُخْذَلُ وَ أَنَّ لِی اَلْجَوَابَ فِی اَلْحَالِ فَقُلْتُ لَهُ لَمْ یَکُنْ مِنْ أَحَدِهِمَا خَطَأً وَ کَانَا جَمِیعاً مُحِقَّیْنِ وَ لِهَذَا نَظِیرٌ قَدْ نَطَقَ بِهِ اَلْقُرْآنُ فِی قِصَّهِ دَاوُدَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ حَیْثُ یَقُولُ اَللَّهُ جَلَّ اِسْمُهُ وَ هَلْ أَتٰاکَ نَبَأُ اَلْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا اَلْمِحْرٰابَ إِلَى قَوْلِهِ: خَصْمٰانِ بَغىٰ بَعْضُنٰا عَلىٰ بَعْضٍ فَأَیُّ اَلْمَلَکَیْنِ کَانَ مُخْطِئاً وَ أَیُّهُمَا کَانَ مُصِیباً أَمْ تَقُولُ إِنَّهُمَا کَانَا مُخْطِئَیْنِ فَجَوَابُکَ فِی ذَلِکَ جَوَابِی بِعَیْنِهِ فَقَالَ یَحْیَى لَسْتُ أَقُولُ إِنَّ اَلْمَلَکَیْنِ أَخْطَئَا بَلْ أَقُولُ إِنَّهُمَا أَصَابَا وَ ذَلِکَ أَنَّهُمَا لَمْ یَخْتَصِمَا فِی اَلْحَقِیقَهِ وَ لاَ اِخْتَلَفَا فِی اَلْحُکْمِ وَ إِنَّمَا أَظْهَرَا ذَلِکَ لِیُنَبِّهَا دَاوُدَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ عَلَى اَلْخَطِیئَهِ وَ یُعَرِّفَاهُ اَلْحُکْمَ وَ یُوقِفَاهُ عَلَیْهِ. قَالَ فَقُلْتُ لَهُ کَذَلِکَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ اَلْعَبَّاسُ لَمْ یَخْتَلِفَا فِی اَلْحُکْمِ وَ لاَ اِخْتَصَمَا فِی اَلْحَقِیقَهِ وَ إِنَّمَا أَظْهَرَا اَلاِخْتِلاَفَ وَ اَلْخُصُومَهَ لِیُنَبِّهَا أَبَا بَکْرٍ عَلَى غَلَطِهِ وَ یُوقِفَاهُ عَلَى خَطَئِهِ وَ یَدُلاَّهُ عَلَى ظُلْمِهِ لَهُمَا فِی اَلْمِیرَاثِ وَ لَمْ یَکُونَا فِی رَیْبٍ مِنْ أَمْرِهِمَا وَ إِنَّمَا کَانَ ذَلِکَ مِنْهُمَا عَلَى حَدِّ مَا کَانَ مِنَ اَلْمَلَکَیْنِ فَلَمْ یُحِرْ جَوَاباً وَ اِسْتَحْسَنَ ذَلِکَ اَلرَّشِیدُ .)
[۱۴] الأمالی (للصدوق)، جلد ۱ ، صفحه ۱۲۱ (حَدَّثَنَا [ اَلْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ نَاتَانَهَ رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمْزَهَ بْنِ حُمْرَانَ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : یُقْتَلُ حَفَدَتِی بِأَرْضِ خُرَاسَانَ فِی مَدِینَهٍ یُقَالُ لَهَا طُوسُ مَنْ زَارَهُ إِلَیْهَا عَارِفاً بِحَقِّهِ أَخَذْتُهُ بِیَدِی یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ وَ أَدْخَلْتُهُ اَلْجَنَّهَ وَ إِنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ اَلْکَبَائِرِ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا عِرْفَانُ حَقِّهِ قَالَ یَعْلَمُ أَنَّهُ إِمَامٌ مُفْتَرَضُ اَلطَّاعَهِ غَرِیبٌ شَهِیدٌ مَنْ زَارَهُ عَارِفاً بِحَقِّهِ أَعْطَاهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَجْرَ سَبْعِینَ شَهِیداً مِمَّنِ اُسْتُشْهِدَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ عَلَى حَقِیقَهٍ .)
پاسخ دهید