در این متن می خوانید:
      1. لزوم توجّه به عصر اموی برای شناخت خدمات امام رضا (علیه السّلام)
      2. تقسیم‌بندی قرن‌ها؛ حوادث قرن اوّل
      3. دلایل پذیرفته شده عبّاسیون توسّط مردم
      4. نوع برخورد منصور با ابو مسلم خراسانی
      5. ظهور بعضی مذاهب در عصر عبّاسیون
      6. علّت مخالف بزرگان با کلامیّیون
      7. علّت به وجود آمدن کلام اسلامی
      8. کلام اسلامی
      9. شرح‌های مختلف بر کتاب تجرید الاعتقاد
      10. معرّفی کتاب‌هایی در رابطه با کلام اسلامی
      11.  بحث‌‌های بی‌فایده اعتقادی در زمان بنی العبّاس برای گمراه کردن مردم
      12. خاطره‌ای از دو دستگی بر سر مراجع در تبریز
      13. احمد حنبل و داستان ساختگی او در مورد موسی بن جعفر
      14. حسادت عبّاسیون به علویون
      15. تفاوت جایگاه سیادتی علویون و عبّاسیون
      16. علّت حسادت عباسیون به علویون
      17. ابیاتی از سیّد رضی در بیان تفاوت سیادت
      18.  شعرای طویل النّفس
      19. شادی امویان در عزای اهل بیت در ابیات سیّد رضی
      20. عیّاشی‌های بنی العبّاس در کتاب اغانی
      21. نظر آقای قاضی در مورد کتاب اغانی
      22. دو کتاب شوم در عالم کتاب‌شناسی
      23. زحمات زیاد برای به وجود آمدن کتاب در زمان قدیم
      24. حسادت عبّاسیون به فاطمیون مصر
      25. رد درخواست عبّاسیون توسّط بزرگان
      26.  تکلیف دینی مردم در این عصر
      27. به خراسان آمدن امام رضا با علم به شهادت
      28. محبّت مردم به اهل بیت
      29. جهان‌شمول بودن دین اسلام
      30. یکی از شروط ولایت
      31. جایگاه امامت در دین
      32. خطبه‌های توحیدیّه‌ی امام رضا در کتاب توحید صدوق
      33. نهضت علمی حضرت رضا (علیه السّلام)
      34. الگوگیری از حضرت رضا در تصحیح عقاید
      35. اهمّیّت عقیده در نزد ائمّه
      36. رأفت حسّی امام رضا (علیه السّلام)
      37. ظهور رأفت در امام رضا (علیه السّلام)
      38. نحوه‌ی شهادت امام رضا (علیه السّلام)
      39. تفاوت علم جفر ائمّه با علم جفر دیگران
      40. علم جفر ائمّه و شعر ابو العلاء راجع به آن
      41. علم حضرت به زمان شهادت خود
      42. عقل و مؤیّد بودن آن به نور
      43. علم ائمّه به شهادت خود
      44. خبر دادن پیامبر از شهادت امام رضا
      45. ابیات دعبل در مورد مصیبت اهل بیت در محضر امام رضا
      46. عنایت موسی بن جعفر به شیخ وائلی
      47. باب الحوائجی موسی بن جعفر در بین شیعه و سنّی
      48. عنایت امام رضا به زیارت‌کنندگان
      49. توصیه‌ به مهربانی کردن به یاد امام رئوف
      50. عنایت امام رضا به آیت الله شیخ عبد الکریم حایری
      51. مژده‌ی امام رضا به زائران قبر آن حضرت

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی سَیِّدِنَا سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».

لزوم توجّه به عصر اموی برای شناخت خدمات امام رضا (علیه السّلام)

 شب شهادت مولای عالم، امام رئوف، مولای ما حضرت رضا (علیه الصّلاه و السّلام) است؛ حالا ضمن این‌که إن‌شاءالله عرض ادب و عزاداری خواهیم کردیم مختصری به عصر آن حضرت و خدمات امام (علیه السّلام) اشاره می‌کنیم که البتّه این بحث بسیار مفصّل است ولی تا آن‌جا که می‌شود خیلی به اختصار به عرض مبارک شما برسانم. خدمت شما عرض می‌شود که در گذشته خدمت بعضی از دوستان عرض کردم که ما در تاریخ عصر حضرت رضا (علیه السّلام) باید یک قدری به عصر اموی برگردیم؛ یک چند صفحه‌ای نمی‌گویم زیاد یک فهرستی برگردیم، بعد از آن به مسائل عصر حضرت رضا (علیه السّلام) بپردازیم.

FatemiNia-13940920-EmamReza (5)

تقسیم‌بندی قرن‌ها؛ حوادث قرن اوّل

شما توجّه دارید که اهل تاریخ، تاریخ اسلام را قسمت‌بندی کردند و از سال ۱۳۰ هجری تا ۲۳۰ را قرن عبّاسی اوّل نامیدند. گفته شده است که بعد از قرن اوّل اسلام… خوب قرن اوّل دیگر امّ القرون بود و سنگین‌ترین قرن بود که در این قرن هجرت و قضایای تبلیغ اسلام غزوات و سریّات و رحلت پیغمبر اکرم، شهادت امیر المؤمنین، شهات حضرت صدّیقه‌ی کبری (سلام الله علیها) و شهادت ابی عبدالله (علیه الصّلاه و السّلام) و یاران ایشان (علیهم السّلام) و خیلی قضایا، شهادت حضرت سیّد السّاجدین حضرت باقر (علیهم السّلام) و بالاخره قرن اوّل سنگین‌ترین قرن بود، خیلی قرن سنگینی بود.

دلایل پذیرفته شده عبّاسیون توسّط مردم

 امّا از قرن اوّل اسلام که می‌گذریم، وارد قرن اوّل عبّاسی می‌شویم که از ۱۳۰ تا ۲۳۰ باشد، می‌گویند بعد از آن قرن -که خدمت شما عرض کردم قرن اوّل اسلام این قرن سنگین‌ترین قرن بود- یعنی عصر عبّاسی اوّل خیلی پر مسئله بود، خیلی پیچ و خم داشت و ظرائفی در این‌جا است که باید ببینیم که عبّاسیون چگونه پذیرفته شدند؟ خوب شما می‌دانید وقتی که انتقال قدرت از بنی امیّه به بنی العبّاس شد گفته می‌شود ابو مسلم خراسانی نقش بسیار بزرگی در این انتقال قدرت داشت. بالاخره می‌دانید بنی امیّه منفور بودند. این چیزی نبود که مخفی باشد. نوعاً آدم‌های منفوری بودند، پلیدی بودند و شجره‌ی ملعونه بودند. دیگر شجره‌ی ملعونه همان‌ها هستند. این‌ها بالاخره خیلی عصر ظلمانی ساختند. حالا مردم -علّت مقبولیّت را عرض می‌کنم- فکر کردند که با آمدن بنی العبّاس کارها درست می‌شود، بالاخره این‌ها بهتر هستند. این‌طور فکر کردند و بالاخره یکی از علل این‌که بنی العبّاس در اذهان مردم قبل از این‌که خود را نشان دهند، پذیرفته شدند، همین بوده است. فکر می‌کردند که از دست آن‌ها رها می‌شوند و این‌ها مثلاً بهتر هستند و بالاخره انتقال قدرت شد و می‌گویند ابو مسلم خیلی نقش داشت.

نوع برخورد منصور با ابو مسلم خراسانی

ابو مسلم خراسانی مرد شجاعی بود، یک آدم خاصّی بود. امّا بنی العبّاس آن چهره‌ی خون‌خواری و پلیدی خود را در اوّلین برخورد با بعضی از سرداران از جمله ابو مسلم نشان دادند. این ابن قتیبه‌ی دینوری که اخبار الطّوال نوشته است، قرن چهارم است، خیلی قدیمی است. در آن‌جا می‌نویسد وقتی قدرت منتقل شد، البتّه به شما عرض بکنم اوّل کسی که بر تخت خلافت نشست، ابو العبّاس سفاح بود. حالا ولی منصور بالاخره منصور هم آمد و در قرب همان قضیه بر تخت نشست و این راجع به منصور است که می‌گوید: ابومسلم خلاصه به منصور خدمت کرد. آن زمان این‌طور بوده است این سرداران که می‌آمدند، مسلّح پیش بزرگان می‌رفتند و نزدیک در اگر سلاح کسی را می‌گرفتند این توهین بود. خلاصه ابومسلم بعد از این همه خدمت‌ها وقتی که آمد به دربار منصور برود، اوّل نزدیک در او را خلع سلاح کرد. او مثلاً سردار بود، بسیار زحمت کشیده بود. طوعاً و کرهاً خلع سلاح شد. بعد پیش منصور رفت، گفت: این آدم‌های دربان شما خیلی به ما توهین کردند. این هم یک تظاهر کرد، گفت: بله خوب حالا بد کردند، چه شده است؟ گفت: هیچ چیزی سلاح من را گرفتند. حالا مثلاً بله به آن‌ها می‌گوییم، آن‌ها را توبیخ می‌کنیم، به دروغ.

کشته شدن ابو مسلم خراسانی به دست منصور

صحبت کردند و آخر صحبت به این‌جا رسید که ابو مسلم فهمید که این باید کشته شود. گفت: منصور این همه من زحمت کشیدم، می‌خواهی من را بکشی؟! یعنی خدا نکند که یک آدم از بالا به پایین بیاید، واقعاً خیلی سخت است. یک نفر آدم با عزّت، با جبروت بیاید در مقابل یک پلید التماس بکند. تو را به خدا من را نکش، بگذار من هم زندگی بکنم، با شما کاری ندارم. من هم در یک گوشه‌ای باشم. گفت: نه باید بمیری. گفت: این همه خدمت کردم. گفت: «وَاللهِ لَو قَامَتِ مَقامَکَ أمهً سَوداءَ»[۱] -این عبارت همان اخبار الطّوال است- «وَاللهِ لَو قَامَتِ مَقامَکَ أمَهً سَوداءَ لِأغنَتَ غَناکَ» به خدا قسم یک کنیزک سیاه هم جای تو را می‌داد. این دیگر خیلی سنگین است. به یک سردار بگویی کار مهمّی نکردی، یک کنیز سیاه هم می‌توانست کار تو را کند، ببین دیگر چه می‌شود؟ این‌ها آدم‌های قسی القلب بودند، والله آدم از گفتن آن هم حتّی ناراحت می‌شود. بعد پشت پرده رفت به غلامان خود سپرد، گفت: وقتی این بیرون آمد «مزقوه یا مضغوه۱۰:۰۲» یعنی او را تکه تکه بکنید. وقتی ابومسلم بیرون آمد، غلامان ریختند، به طوری که می‌نویسند حال این‌ها بد شد. خدا نکند کسی به معصیّت عادت بکند، به ظلم عادت بکند. انسان تدریجاً قساوت پیدا می‌کند. اوّل حال آن‌ها بد شد. به هر حال زدند او را قطعه قطعه کردند.

ظهور بعضی مذاهب در عصر عبّاسیون

حالا غرض من این‌جا است که یعنی با این خشونتی که در بنی العبّاس بود، تازه حالا این در باغ سبز آن بود، خشونت‌ها بعدها معلوم شد ولی مردم با این ذهنیّت که ما از دست شجره‌ی خبیثه خلاص می‌شویم، این‌ها را پذیرفتند. بعد خلاصه خلافت منصور تمام شد؛ حالا چه ظلمی با اهل بیت کرد، چه جسارت به ساحت مقدّس مولای ما حضرت صادق (علیه السّلام) و جسارت‌ها که آدم باید خون گریه بکند. این منصور آدم پلیدی بود. بعد هلّموا جراً این عصر هم این‌طور پیش می‌رفت و مسائلی در این عصر از قبیل فرقه‌بندی‌ها، از قبیل ظهور بعضی از مذاهب، ظهور بعضی از گرایش‌ها، بحث‌های کلامی خیلی بی‌جا به وجود آمد.

علّت مخالف بزرگان با کلامیّیون

شما می‌دانید علم کلام به علمی گفته می‌شود که متکفّن بیان عقاید است. کلام یعنی علم عقاید و به کسانی که متخصّص این بحث باشد، متکلّم گفته می‌شود و کلامیّیون گفته می‌شود. بنده یک حاشیه‌ی خیلی کوتاه در این‌جا باز می‌کنم، بعضی از بزرگان در گذشته خیلی با کلام مخالفت کردند. یکی از کسانی که شما در آثار او می‌بینید که مرتّب ذمّ کلام است و ذمّ متکلّم است مولوی بوده است. در سرتاسر مثنوی نگاه بکنید مولوی آنچه که بلد بوده است، کلامیّیون را کوبیده است، خیلی تند هم برخورد کرده است. حالا کسانی که سابقه‌ی مباحث را نداشته باشند فکر می‌کنند مثلاً مولوی مخالف علم کلام بوده است، در صورتی که مولوی غیر از عرفان، کلامی هم بوده است. خود او متکلّم بوده است.

این‌که گویی این کُنم یا آن کُنم               خود دلیل اختیار است ای صنم

خود این کاملاً یک بحث کلامی است یا وقتی می‌بینید غزالی روی خوش به کلامیّیون نشان نمی‌دهد حتّی غزالی کتابی دارد به نام «الجام العوام عن علم الکلام» که این کتاب سابق چاپ شده است. این حاشیه را عرض می‌کنم که دقّت بکنید مقصود این نیست که حالا این‌جا حرف مولوی را تصحیح بکنیم، این نیست.

علّت به وجود آمدن کلام اسلامی

من می‌خواهم یک مطلبی بیان بشود، آن هم این است این کلام که گفته می‌شود و این‌قدر این را مذمّت کردند، مقصود کلام اسلامی نبوده است. در جامعه یک عدّه متکلّمین بی‌دین بودند. این‌ها می‌آمدند القای شبهه می‌کردند، حرف می‌زدند، علمای اسلام جواب این‌ها را که می‌دادند، در واقع کلام اسلامی آن موقع تشکیل شد که جواب این‌ها را دادند. یعنی کلام اسلامی عبارت است از جواب‌هایی که به کلام منفی و به کلام ملحدین و کفّار داده شده است. آن کلامیّیون را که می‌کوبند آن بی‌دین‌ها هستند، نه کلامیّیون اسلامی. بالاخره بحث‌های کلامی در گرفت، کفّار آمدند، ملحدین آمدند، زنادقه آمدند القای شبهه می‌کردند، این‌ها هم جواب می‌دادند. البتّه حالا إن‌شاءالله خواهیم گفت اوّلین کسانی که جواب دادند خود ائمّه (علیهم السّلام) بودند. بعد علم کلام درست شد. یک عدّه متخصّص کلام شدند، کلام اسلامی به وجود آمد.

کلام اسلامی

 کلام اسلامی چه بود؟ کلام اسلامی عبارت بود از مقابله با کلام کفری که ما در کلام اسلامی بزرگانی را مانند خواجه‌ی طوسی (رضوان الله علیه) داریم؛ خواجه‌ی طوسی، ابن میثم بحرانی و بزرگانی که بخواهم اسم این‌ها را بگویم طول می‌کشد.

شرح‌های مختلف بر کتاب تجرید الاعتقاد

خواجه کتاب تجرید الاعتقاد را نوشت. در کلام تجرید الاعتقاد یک کتاب به اندازه‌ی کف دست است. باور بفرمایید الآن که من خدمت شما عرض می‌کنم -نمی‌خواهم اغراق بکنم میانگین حساب می‌کنم که اغراق نکنم- الآن در اطراف این کتاب قریب به ۷۰ شرح و حاشیه و رساله به وجود آمده است. یک کتاب کوچکی است. یعنی شما ببینید خواجه خیلی مرد بزرگی بوده است. بسیاری از علمای سنّی این کتاب را شرح کردند. علّامه‌ی حلّی این کتاب را شرح کرده است، چون شاگرد بلافصل خواجه‌ی طوسی بوده است. از علمای اهل تسنّن فاضل قوشچی می‌گویند. فاضل قوشچی کتاب تجرید الاعتقاد را شرح کرده است که اگر شما نگاه بکنید -من همیشه تماشا می‌کنم- یک عالم سنی در اوّل کتاب یک صفحه‌ی بزرگ تقریباً از خواجه تجلیل کرده است. خواجه افتخار بشر است. خیلی مرد بزرگی است. خلاصه کلامیّیون در سنّی، در شیعه به وجود آمدند.

معرّفی کتاب‌هایی در رابطه با کلام اسلامی

 قاضی عبد الجبّار همدانی کلامی بود، از کلامیّیون اسلام، کتاب او بسیار بزرگ است. فکر می‌کنم هنوز چاپ آن تمام نشده است. من جوان بودم در مصر شروع کردند، کتب عبد الجّبار همدانی را چاپ می‌کردند، الآن فکر نکنم تمام شده است، واقعاً کتاب‌های او بار شتر بود. سیّد مرتضی علم الهدی دو جلد الشّافی در کلام نوشته است. سیّد مرتضی هم بسیار در کلام متخصّص بود. گفتم این‌ها را بخواهیم بگوییم طول می‌کشد.

 بحث‌‌های بی‌فایده اعتقادی در زمان بنی العبّاس برای گمراه کردن مردم

این حاشیه بود که می‌خواستم بگویم که کلام الحادی و کفری هم در عصر اوّل عبّاسی به وجود آمد ای بسا حتّی گاهی این مباحث رنگ اسلامی هم داشته است و هیچ فایده‌ای هم نداشته است. جز این‌که مردم سرگرم بشوند و از ظلم‌های بنی العبّاس بی‌خبر بشوند. حالا من به عنوان مثال عرض می‌کنم. مثلاً یکی از بحث‌ها این بود که آیا قرآن مخلوق است یا مخلوق نیست؟ حالا این بحث چه فایده‌ای دارد؟ قرآن مخلوق است، مخلوق نیست؟ شما می‌دانید این بحث چقدر کشته داد؟ در زمان هارون، هارون می‌گفت: قرآن مخلوق نیست. هر کسی گفت: قرآن مخلوق است، او را بکشید. یک عالم در خیابان داشت می‌رفت یک عدّه می‌رسیدند. آقا قرآن مخلوق است یا نه؟ این بیچاره نمی‌دانست که موضع آن‌ها چیست؟ چه بگوید؟ بگوید مخلوق است او را بکشند، بگوید مخلوق نیست باز او را بکشند.

خاطره‌ای از دو دستگی بر سر مراجع در تبریز

من یک استاد داشتم حالا این را به عنوان مثال می‌گویم (رضوان الله علیه) از بزرگان اولیا بود، می‌گفت: در تبریز ما سر تقلید دو دستگی شد. شاید این‌طور بوده است یک دسته مقلّد فاضل شربیانی بودند، مثلاً یک دسته مثلاً مقلّد یک آقای دیگر بودند. ایشان می‌گفت: یک دیوانه‌ای قوی بود -یک عدّه مثل این‌که مقلّد آقا شیخ زین العابدین مازندرانی یک چنین اسمی از مراجع بودند، یک عدّه از مقلّد فاضل شربیانی- گفت: یک دیوانه‌ای بود خیلی قوی. یک چماقی هم داشت. خلاصه جلوی این و آن را می‌گرفت که مقلّد چه کسی هستی؟ کسی هم موضع این دیوانه را نمی‌دانست که موضع او چیست، می‌ماند که چه بگوید. یکی از اخیار تبریز می‌گوید، در کوچه‌ی تنگی که فقط یک نفر می‌توانست رد بشود، سر کوچه در مقطع کوچه این دیوانه من را گرفتار کرد. گفت: نمی‌گذارم بروی، چماق را هم بلند کرد. مقلّد چه کسی هستی؟ اوّل یک نگاهی کردم دیدم هیچ راه فرار نیست، هیچ گونه نمی‌شود فرار کرد. بعد به یاد من افتاد که «النّجاهُ فی الصِّدْقِ»[۲] بگذار راست بگویم. گفتم: مقلّد شیخ زین العابدین مازندرانی هستم. چماق را پایین آورد. گفت: شانس تو گفته است، بیا برو و الله تو را می‌کشتم.

احمد حنبل و داستان ساختگی او در مورد موسی بن جعفر

حالا یک چنین قضیه‌ای در آن عصر عبّاسی به وجود آمده است. یک عالم داشت در خیابان می‌رفت. آقا بایست. قرآن مخلوق است یا نه؟ احمد بن حنبل در آن زمان داشت به قول ما جا می‌افتاد، جوان بود. احمد بن حنبل یکی از ائمّه‌ی فقهی برادران اهل سنّت است که به پیروان ایشان حنابله می‌گویند، صاحب کتاب مستند، کتاب مستند کتاب مفصّلی است. البتّه حاشیه‌ی دیگری هم لازم شد بگویم، یک وقتی در بعضی از سخنرانی‌ها می‌شنیدم که می‌گفتند: حضرت موسی بن جعفر (سلام الله علیه) وقتی که به شهادت رسید -چون این هم دیگر از حوادث این قرن است- هارون یک عدّه‌ای را نصف شب از خواب بیدار کرد. از قضات و مجتهدین و ریش سفیدان و صاحبان منصب که شبانه بلند بشوید امضا بکنید که موسی بن جعفر (علیه السّلام) به اجل خود از دنیا رفته است که این‌ها را می‌رفتند، در می‌زدند، نصف شب بیدار می‌کردند، بعضی از آن‌ها هم می‌ترسیدند و بالاخره چه می‌شود کرد. بلند می‌شدند امضا می‌کردند. آن را که شنیدم این است گاهی وقت‌ها یک کسی یک چیزی می‌داند ولی نمی‌داند کجا مصرف بکند. این را دقّت بکنید در تاریخ از این چیزها پیش می‌آید. می‌گوید نوبت به احمد بن حنبل رسید. من در سخنرانی‌های خیلی پر طراوتی و پر طمطراقی این چیز‌ها را شنیدم. پناه بر خدا إن‌شاءالله که مبلّغین اهل دقّت باشند، اشتباهات ما را هم تذکّر بدهند. نوبت به احمد بن حنبل رسید که امضا بکند، ایشان امضا نکرد. او را کتک زدند، به او جسارت کردند، ضرب و شتم گفت: من امضا نمی‌کنم و این را منقبتی دانستند و حتّی من دیدم در بعضی از نوشته‌های بعضی از متجدّدین این مسئله پیش آمد که بله احمد بن حنبل هم از بعضی ما بهتر بود، تا این‌جا سرایت کرد. از این داستان کاخ‌هایی ساختند که یک آجر بکشید تمام این‌ها خراب می‌شود. حالا من این را نمی‌خواهم بگویم آن‌ها چه کسانی بودند، اجمالاً یک بحث علمی است، غرض این است که من حساب کردم روزی که موسی بن جعفر (سلام الله علیه) شهید شد، احمد بن حنبل ۱۶ سال داشته است، دیگر این‌قدر امضای یک بچّه‌ی ۱۶ ساله ارزش ندارد که از او امضا بخواهند، اگر امضا نکرد او را کتک بزنند، پس این داستان ساختگی است، اصلاً درست نیست. حالا این داستان را ساختند و نتیجه هم گرفتند، کاخ‌هایی هم ساختند. گفتم بعضی از نویسندگان حتّی معاصر گفتند که مثلاً او هم از ما بهتر بوده است. غرض این است که این‌ها یک کاخ‌هایی بوده است، از پایین یک آجر بکشی خراب می‌شود.

احمد بن حنبل کتک خورده است منتها این نویسندگان اشتباه کردند، جا به جا نوشتند، آن هم در وقتی که دیگر داشت آرام آرام به قول معروف جا می‌افتاد. چون احمد بن حنبل وقتی موسی بن جعفر شهید شد، جوان بود، بچّه بود. خوب درس می‌خواند آرام آرام هلّموا جراً تا بعد از شهادت امام رضا (علیه السّلام)، بعد از مسئله‌ی خلق قرآن این یک کتکی به همان جوانی خورد. این آرام آرام داشت جا می‌افتاد و شاگردانی پیدا می‌کرد.

حسادت عبّاسیون به علویون

این عصر عجیب و غریبی است که خدمت شما گفتم یک عصر عجیبی است. فرقه‌هایی تولید می‌شوند، به وجود می‌آیند. بحث‌های کلامی درمی‌گیرد. آزادی ملحدین و زنادقه هر کجا بروند بنشینند بحث بکنند، معرکه بگیرند، القای شبهه بکنند. خیلی چیزهای دیگر و دیگر که من همه‌ی این‌ها را نمی‌توانم واضح بگویم. یعنی یک عصر عجیب و غریبی بود. خلاصه به شما بگویم عبّاسیون آدم‌های بدی بودند. بعضی از آن‌ها خیلی حسود بودند. اصلاً به علویون حسد می‌ورزیدند.

تفاوت جایگاه سیادتی علویون و عبّاسیون

از نظر سیادت یک مسئله‌ی فقهی برای شما بگویم. سیادت یک مسئله‌ی فقهی است، حالا غیر از این‌که مسئله‌ی نسبی است، آثار فقهی بر آن بار می‌شود. سیّدی که زکات بر او حرام است، صدقه بر او حرام است و احکام خاصّی بر او بار می‌شود، این‌ها کسانی هستند که با پدر به حضرت هاشم (علیه السّلام) می‌رسند. این معیار سیادت است. «مَنِ انْتَسَبَ إِلَى هَاشِمٍ بِأَبِیهِ»[۳] این از نظر نسب سیّد می‌شود. حالا این عبّاسیون از این نظر سیّد بودند و خود را اهل بیت می‌دانستند. گفتگوی منصور و ابو مسلم خیلی جالب است که یک جزء آن هم این بود، گفت: من برای شما زحمت کشیدم. گفت: تو کاری نکردی، این حقّ ما اهل بیت بود، به ما بر گشت. این‌ها از لحاظ نسب سیّد بودند.

علّت حسادت عباسیون به علویون

 چرا به علویون حسد می‌ورزیدند؟ به خاطر این‌که علویون شرف نسب بیشتری داشتند. این‌ها به وسیله‌ی عبّاس (رضوان الله علیه) به هاشم می‌رسیدند. علویون از مسیر امیر المؤمنین به هاشم می‌رسیدند به علاوه‌ی این‌که جدّه‌ی آن‌ها حضرت زهرا بود. پیغمبر اکرم پدر بزرگ آن‌ها بود. شما می‌دانید که در تمام تاریخ نگاه بکنید که ائمّه‌ی ما را یابن رسول الله خطاب می‌کردند، پسر پیغمبر خطاب می‌کردند. پسران پیغمبر بودند، نوه‌ی پیغمبر بودند. به علّت این‌که به وسیله‌ی امیر المؤمنین به هاشم می‌رسند و از این طرف هم حضرت زهرا مادر آن‌ها است، پیغمبر اکرم هم جدّ آن‌ها است، این‌ها حسد می‌ورزیدند، آن وقت حسودی می‌کردند.

ابیاتی از سیّد رضی در بیان تفاوت سیادت

سیّد رضی (رضوان الله علیه) چند بیت شعر دارد، این را برای شما بگویم جالب است. سیّد رضی مدح خلفا را می‌کرد امّا چیزی نمی‌گرفت. خوب دیگران هم بودند شیعه بودند، مدح خلفا را می‌کردند چه بسا کاسبی هم می‌کردند. به هر حال به این‌ چیزها تکسّب می‌گویند، حالا یک چیزی هم بالاخره می‌گرفتند. امّا سیّد رضی در دیوان خود می‌فرماید: من تاکنون دیناری از کسی نگرفتم و بنا نیست بگیرم. اگر مدح هم می‌کرد، به گونه‌ای مدح می‌کرد که در ضمن این مدح چیزی گفته باشد. اوّل مدح می‌کرد، بعد آن وقت حرف‌های خود را می‌زد. ایشان با قادر معاصر بود، یک مدحی برای قادر بالله عبّاسی کرده است خیلی زیبا است. یک مدحی برای او کرده است که قادر اوّل بسیار خوشحال شده است، بعد دیگر دیده است نه این‌طور نیست و خلاصه ناراحت شده است. اوّل آن زیبا شروع می‌کند. می‌گوید:

«عَطفاً أمیرَ المؤمنین فَإنِّنَا                 فِی دُوحَهِ العَلیاء لَا نَتَفرقٌ»[۴]

   می‌گوید: آقا یک مقدار مهربانی بکن به خلیفه می‌گوید-

«فَإنِّنَا                                          فِی دُوحَهِ العَلیاء»

ما در آن شجره‌ی بلند سیادت با هم هستیم. تو هم به آن‌ها می‌رسی، من هم به آن‌ها می‌رسم. امّا من با تو یک فرقی دارم، وقتی که این فرق را گفتند، دیگر قادر عصبانی شده بود، گفته بود:«عَلی أنفِ شَریفِ الرَّضی» بینی او بسوزد.  

«عَطفاً أمیرَ المؤمنین فَإنِّنَا               فِی دُوحَهِ العَلیاء لَا نَتَفرقٌ

«إلّا الخِلَافَهِ مَیَّزَتکَ فِانِّنی              أنا عَاطِلُ مِنهَا وَ انتَ مُطَوّقُ»

فقط فرق من و تو این است که طوقی به نام خلافت بر گردن تو افتاده است. این طوق را تو داری و من ندارم، من راحت هستم.

FatemiNia-13940920-EmamReza (4)

 شعرای طویل النّفس

همه‌ی این‌ها را که در نظر بگیریم، آن سوابق ظلم بنی امیّه و شجره‌ی ملعونه که با اهل بیت چه کردند و ذهنیّتی درست شد که مردم عبّاسیون را بپذیرند و بعد ببینند که آن‌ها بدتر بودند. من یک شعر جانسوزی از سیّد رضی دیدم، خیلی دل من سوخت. شعرایی که بتوانند قصیده‌ی خیلی مفصّل بگویند، به این‌ها طویل النّفس می‌گویند. نفس طولانی داشتند. ما در بین شعرای اسلام چند نفر داریم که خیلی طویل النّفس هستند هر چه را که بخواهند طولانی بگویند، می‌گویند و زیبا هم می‌گویند، نه این‌که فقط این صفحات را پر بکنند. یکی از آن‌ها سیّد رضی است.

شادی امویان در عزای اهل بیت در ابیات سیّد رضی

 دالیه‌ی سیّد رضی چندین صفحه است که یک بیت آن است که گفتم خیلی جانسوز است، می‌گوید:

«کَانَت مَآتِمُ بِالعِراقِ تَعُدُّهَا              أمَویهُ بِالشَّام مِن أعیَادِهَا»[۵]

    می‌گوید: یک زمانی بود که در عراق بین دوستداران اهل بیت هر مجلس عزا و ماتمی برای اهل بیت اقامه می‌کردند، در شام معادل آن یک جشنی می‌گرفتند. ببینید یک عیدی می‌گرفتند، خیلی جانسوز است.

«کَانَت مَآتِمُ بِالعِراقِ تَعُدُّهَا              أمَویهُ بِالشَّام مِن أعیَادِهَا».

عیّاشی‌های بنی العبّاس در کتاب اغانی

 خلاصه این بنی العبّاس آمدند، این مسائل کلامی، سرگرمی‌های بی‌جهت، آزادی‌های ملحدین، آدم‌کشی‌ها، عیاشی‌ها، دقّت بکنید اصلاً عیاشی‌های دربار عبّاسی را سزاوار نیست انسان در مجلسی بازگو بکند. من فقط سربسته به شما بگویم که کتاب‌های این عیّاشی‌ها را منعکس کردند، نوشتند. از جمله کتاب عقد الفرید کم نوشته است، آبرومندانه نوشته است. یک بخش عظیم از این‌ها را کتاب اغنانی نوشته است اغنانی ابو الفرج اصفهانی. من در گذشته به شما گفتم، بنده هو نمی‌شوم. مثلاً ممکن یک کسی بگوید این آدم خرافی است، مثلاً ارتجاعی است هیچ برای من مهم نیست. چون واقعیات با نفی و اثبات کسی عوض نمی‌شود. اگر خرافی باشم که هستم، الآن بگویند: این فاطمی نیا روشن فکر است، خیلی روشن است. اگر روشن باشم و بگویند خرافی است، خرافی نمی‌شوم. امّا یک چیزهایی است که بنده به این‌ها علم الیقین پیدا کردم و هیچ باکی هم ندارم اگر کسی چیزی بگوید.

نظر آقای قاضی در مورد کتاب اغانی

کتاب اغانی یکی از کتاب‌هایی است که خیلی از این شب‌نشینی‌ها را منعکس کرده است و کتاب شومی است. من اوّل فکر می‌کردم که خوب این یک شایعه‌ای است یا مثلاً یک نوع خرافه است. بعد مرحوم استاد سیّد محمّد حسن قاضی پسر بزرگ آقای قاضی (رضوان الله علیه) که با بنده سال‌ها دوست بودند، با هم دوست بودیم، سن من نمی‌رسد قاضی بزرگ را ببینم، من با ایشان محرم اسرار بود اصلاً، حشر و نشری داشتیم. خیلی چیزها با هم داشتیم ایشان گفتند: من اغنانی خریدم و به خانه بردم، پدر من آقای قاضی سیّد العلماء چه بگویم زمان دیگر مثل او را نمی‌آورد، ایشان فرمودند بیرون ببر و این کتاب یقیناً شوم است.

دو کتاب شوم در عالم کتاب‌شناسی

 دو تا کتاب است که این‌ها شوم است. این‌ها را در عالم کتاب‌شناسی بدانید خوب است. بالاخره من عمر خود را در این راه گذراندم. یکی مثالب الوزیرین ابو حیان توحیدی است، یکی اغانی است. این دو تا کتاب زندگی را زیر و رو می‌کند. حالا اگر چه اغانی کتاب بزرگی است. لایخفاک محقّقین به اغانی احتیاج دارند. چاره‌ای نیست ولی حالا به یک عللی این کتاب شوم شده است که آن را هم الآن نمی‌توانم به شما بگویم فقط دعا کنید. خدا بر هر امری قادر است، بنده تقریباً متوجّه شدم یک افکاری به ذهن من رسیده است که چرا شوم است، شما دعا بکنید آن‌ها را بنویسیم، تخلیصی تهذیبی چیزی اگر خدا صلاح بداند این‌ها هم از داخل آن دربیاید.

زحمات زیاد برای به وجود آمدن کتاب در زمان قدیم

به هر حال قضیه این است. این را هم در حاشیه برای شما گفتم. این گفته‌های بزرگان بود، خود من کاره‌ای نیستم. بزرگان ما این حرف‌ها را زدند. یعنی در این مجالس این‌قدر چیزهایی بوده است که این کتاب شوم شده است ولی دعا بکنید آن چند مورد از داخل آن دربیاید بالاخره کتابی است که دیگر محقّقین به آن احتیاج دارند. مثلاً وقتی این کتاب نوشته شده به بازار رفت، گمان می‌کنم، فکر می‌کنم مثلاً این‌طور باشد پول امروز ما مثلاً یک پنج میلیارد تومانی خرید و فروش می‌شد. ۲۰ جلد کتاب زیر و زبر بگذارند، ضبظ بکنند چاپ که نبود، زحمت می‌کشیدند تا این‌ها به وجود می‌آمد. چند کتاب بود که این‌ها بسیار گران بود. یکی اغانی بود، یکی حلیه الاولیاء حافظ ابو نعیم اصفهانی بود که آن ده جلد است، آن در عرفان است. البتّه خیلی فرق دارند می‌خواهم از لحاظ گران بودن را می‌خواهم بگویم. مثلاً آن زمان حلیه الاولیاء در بازار به پول ما دو میلیارد تومان خرید و فروش می‌شد. اصلاً بعضی کتاب‌ها این‌قدر که گران بود به دست کسی نمی‌آمد، چون تولید آن‌ها مشکل بود. حالا به هر حال این بحث‌های حاشیه‌ای است.

حسادت عبّاسیون به فاطمیون مصر

این عصر عجیبی بود. یک عدّه آدم حسود و حقود بر سر کارها نشستند. این‌ها عیاش بودند، سربسته به شما بگویم و حیف از آن لقب امیر المؤمنین که این‌ها برای خود نام گذاشته بودند، من دوست ندارم بگویم یدک می‌کشیدند من بعضی از اصطلاحات را اصلاً نمی‌گویم، هیچ وقت این اصطلاحات خاصّ خود ما است. بعضی‌ها می‌گویند. حسود حقود این‌قدر این‌ها حسود بودند که یک نمونه می‌خواهم برای شما بگویم. یک وقت آمدند به فکر افتادند که برویم جمع بشویم علمای شیعه را جمع بکنیم شهادت بگیریم می خواهم حسادت عبّاسیون را بگویم- از این‌ها استشهاد بکنیم که فاطمیون مصر سیّد نیستند. فاطمیون در مصر سیّد بودند، خلفانی فاطمیون حسنی بودند. البّته کج بودند، شکّی نیست کج بودند دیگر تعارف نداریم، اسماعیلی بودند. یعنی شش امامی بودند ولی بالاخره شیعه بودند. آن ازهر را که آن‌ها ساختند، ازهر مذکّر زهرا است، به نام حضرت زهرا ساختند. آمدند جمع شدند که برویم بزرگان شیعه را پیدا بکنیم شهادت بدهند که این‌ها سیّد نیستند.

رد درخواست عبّاسیون توسّط بزرگان

 پیش شیخ مفید و چند از بزرگان رفتند، رفتند پیش ابو احمد موسوی، پدر سیّد رضی که به پسر خود بگو بیاید با ما شهادت بدهد که برویم بگوییم این فاطمیون سیّد نیستند و سیّد نرفت گفت: مگر من بیکار هستم. چون این در دیوان سیّد رضی کاملاً منعکس است. آن‌جا آمده است که گفته است: از من این را خواستند، من قبول نکردم، این در دیوان او است. بالاخره این‌ها آدم‌هایی بودند عیّاش، کیاف، خون آشام داستان آن‌ها، اصلاً شب‌نشینی‌های آن‌ها، آدم ننگش می‌آید این‌ها را بخواند، بخواهد ذکر بکند که چه کارها این‌ها کردند.

 تکلیف دینی مردم در این عصر

حالا در یک چنین عصر ظلمانی الآن تکلیف دینی مردم در این عصر چه است؟ تکلیف عقاید چیست؟ این هارون است آدم می‌کشد، زندان می‌کند، تکه تکه می‌کند، منحرف می‌کند. آن یکی است، آن یکی است. مذاهب گوناگون فوج‌هایی در مملکت این طرف و آن طرف می‌آیند، هر چه دوست دارند می‌گویند. جایگاه دین این‌جا کجا است؟ جایگاه عقیده کجا است؟ مردم این‌ها را دقّت بفرمایید.

به خراسان آمدن امام رضا با علم به شهادت

جان ما به قربان حضرت رضا (سلام الله علیه) ما عاشق حضرت رضا هستیم. امّا این‌ها را باید بدانیم اگر بدانیم زیارت ما رنگین‌تر می‌شود. ثواب آن بیشتر می‌شود، بیشتر مورد لطف قرار می‌گیریم. الآن جای معارف کجا است؟ الآن ما معارف را از کجا یاد بگیریم؟ دین را از کجا یاد بگیریم؟ این‌ها را من سر بسته دارم خدمت شما می‌گویم خیلی باز نکردم یک فهرستی بود، یک دور نمایی بود یک تصویری از عصر عبّاسی مختصر برای شما گفتم. این‌جا است که می‌بینیم که مولای ما حضرت رضا (علیه السّلام) درست است که دشمن دشمنی می‌کرد امّا در واقع امر در این شرایط حضرت مثل خورشید در خراسان طلوع کرد. حضرت رضا با علم به شهادت به خراسان آمد. شما ببینید خراسان رفتن حضرت رضا (سلام الله علیه) کربلا رفتن جدّ مظلوم ایشان امام حسین هر دو یکی بود. هر دوی آن‌ها برای اعلای کلمه‌ی الهی و هر دو آن‌ها با علم به شهادت. این‌ها را به فضل الهی ما تحقیقاً محقّقاً درآوردیم شکّی هم در آن نیست. با علم به شهادت به خراسان رفت.

محبّت مردم به اهل بیت

مردم عاشق اهل بیت بودند. وقتی حضرت وارد نیشابور شد، خوب مورّخین خواستند گزارش بدهند، نمی‌خواهیم بگوییم واقعاً عین کلمات حدیث باید رسیدگی بشود، دانه به دانه. نه گزارش است. مورّخین بودند، مورّخین هم بالاخره می‌خواهند یک چیزی را که گزارش بدهند، یک قدری با فصاحت و بلاغت بیشتر گزارش بدهند حتّی تا این‌جا آمدند که نوشتند: «وَ جَرَتِ الانهَارُ مِنَ الدُّمُوع» یعنی اشک چشم مردم در جوی‌ها راه رفت، نه این‌که می‌خواستند بگویند واقعاً این‌طور بوده است. می‌خواستند کنایه بیاورند که مردم زیاد گریه کردند. اصلاً به حضرت رضا نگاه می‌کردند، بی‌قرار می‌شدند. آخر یک نفر را به یک جای بلندی فرستادند، از طرف قضّات آن‌جا رفتند، به یک جای بلند. گفتند: قضّات بزرگان می‌گویند که به حقّ پیغمبر، به حقّ خدا ساکت شوید استفاده بکنیم. مردم یک قدری سکوت کردند. مردم عاشق اهل بیت بودند. اهل بیت دوست داشتنی هستند. «کَلِمَهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی‏»[۶] آن‌جا بود دیگر. حضرت این را از جدّ بزرگوار خود نقل کرد، آخر این‌ها خیلی عمیق است. «کَلِمَهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی».

جهان‌شمول بودن دین اسلام

ببین این لا اله الا الله برای جهانیان آمده است. از آن عرب پا برهنه‌ی شتر چران تا شیخ ابو علی سینا. شما دینی به این هنرمندی پیدا می‌کنید. یک کلمه‌ای بگوید که برای طبقات مفید باشد. این را خدمت شما گفتم دوباره تکرار نمی‌کنم یکی از بزرگان که واقعاً بزرگ بود. شاگرد او گفت: یک قدری در مورد لا اله الا الله صحبت بکنید -حالا مجلس چه مجلسی بود نمی‌دانم- بعد او را به خلوت برد و دعوا کرد. گفت: آن‌جا یک عدّه نامحرم بودند، چرا این بحث را باز کردی؟ لا اله الا جهانی است ولی یک بخش آن برای بعضی‌ها یک چیزهایی دارد که بعضی‌ها به آن نامحرم هستند.

یکی از شروط ولایت

این عظمت اسلام را می‌رساند که مردم در آن‌جا جمع بشوند، استدعا بکنند، تقاضا بکنند هزاران قلم دوات دفتر بیاورند آقا یک چیزی از جد خود بگویید؟ فرمود: «کَلِمَهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی» خدا کند ما به این جمله محرم بشویم. محرم بشویم همه‌ی کارهای ما درست می‌شود. «کَلِمَهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی» این حصن من است، دژ من است. هر کسی وارد این دژ بشود، «أَمِنَ مِنْ عَذَابِی». از عذاب من درامان است. آخر وقتی که خوب جا افتاد، فرمود: این لا اله الا الله شرط دارد، من هم از شروط آن هستم. حضرت رضا فرمود: من هم از شروط آن هستم. این نیست که یک لا اله الا الله بگویی و به دنبال کار خود بروی.

جایگاه امامت در دین

شما اذان را نگاه بکنید «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» بعد از آن نام مبارک پیغمبر می‌آید. شوخی نیست. این خدای یگانه مردم را به حال خود نمی‌گذارد، پیغمبر فرستاده است، بعد از مرگ پیغمبر امام نصب کردند، امام رضا (علیه السّلام) امام بود. اقتضا نیست الآن بنده یک بحث‌هایی در مورد امامت است که امام چه فرقی با دیگران دارد، خیلی از مسائل است خدا شاهد است این‌ها را بی مقدّمه گفتن باشد یک وقتی اصلاً درست نباشد. حالا إن‌شاءالله باشد اگر خدمت شما رساندیم و همدیگر را دیدیم بعضی از مباحث را داشته باشید. اجمالاً امام معصوم وصل به غیب است. حضرت رضا علیه السّلام وصل به غیب است.

خطبه‌های توحیدیّه‌ی امام رضا در کتاب توحید صدوق

حالا به خراسان رفته است به طوس رفتند. آن‌جا خدمت شما گفتم. حضرت مثل خورشید طلوع کرده است. صاحبان ادیان و ملل جمع می‌شدند یهودی، نصارا، مجوس امام (علیه السّلام) با این‌ها مجلس مباحثه می‌گذاشت، با این‌ها مناظره می‌کرد. دین ما دین بزرگی است. باشد اگر حرفی دارید بیاید. ایّها النّاس یکی از میراث‌های نورانی اهل بیت خطبه‌های توحیدیّه‌ی حضرت رضا (علیه السّلام) است. یک کتابی است ما داریم در این‌جا کتاب‌شناسی می‌کنیم. شما به من اعتماد دارید مانند کتاب توحید صدوق در جهان نوشته نشده است. صدوق بسیار مرد بزرگی است رئیس المحدّثین است امّا بعضی از کتاب‌های او خود بنده خاک پای او هم حساب نمی‌شوم ولی مثلاً خوب امالی صندوق نگاه بکنید، یک انتقاداتی می‌شود به آن کرد. یک  نقدهایی را می‌شود در مورد علل الشّرایع بپذیریم. نمی‌خواهیم بگوییم معصوم بوده است ولی در کلّ رئیس المحدّثین بوه است امّا نظیر این توحید صدوق در جهان نیست و یک عارف بزرگی به نام مرحوم عارف کامل واصل مرحوم قاضی سعید قمی (رضوان الله علیه) توحید صدوق را در چند جلد بزرگ شرح کرده است و به همّت یک دانشمند بزرگوار (سلّمهم الله و ابقاء) الحمدلله این کتاب چاپ شده است، الآن در پنج، شش بزرگ است قاضی سعید قمی کتاب را شرح کرده است و خطبه‌های توحیدی مولای ما حضرت رضا (علیه السّلام) اکثر در همان کتاب است و بخشی از خطبه‌های توحیدی را باز شیخ صدوق رئیس المحدّثین در کتاب عیون اخبار الرّضا…

نهضت علمی حضرت رضا (علیه السّلام)

 عیون اخبار الرّضا خیلی کتاب نفیسی است که شیخ صدوق نوشته است. معاصرین حضرت رضا خیلی‌ها بودند دست به قلم بودند همّت نکردند چیزهایی جسته و گریخته نوشتند، شیخ صدوق رفته است از تمام این‌ها گرفته است. شما ببینید محمّد بن یحیی الصّولی معاصر حضرت رضا بوده است خیلی از چیزهایی که در عیون اخبار الرّضا وجود دارد، از محمّد بن یحیی الصّولی گرفته شده است. مردانی بودند بزرگوار، مطلّع، دست به قلم. کتاب عیون اخبار الرّضا از نفیس‌ترین کتاب‌ها در مورد حضرت رضا (علیه السّلام) و کتاب توحید صدوق را هم گفتم خطبه‌های حضرت را دربردارد. حضرت خیلی خدمت کرد، نهضت علمی کرد. هر کسی هر چه دوست داشت در مورد خدا می‌گفت. یک جلسه نمی‌شود این حرف هارا زد، جلسه‌ها باید گفته بشود. در مورد انبیا چه می‌گفتند، بزرگان چه می‌گفتند. امام رضا تصحیح عقاید کرد. ایّها النّاس نهضت علمی کرد و در این راه شهید شد. اگر ما می‌گوییم اگر نهضت امام حسین نبود یک لا اله الا الله به دست ما نمی‌رسد، همین جمله را در مورد نهضت حضرت رضا می‌توانیم بگوییم. خیلی نهضت عجیبی بود.

الگوگیری از حضرت رضا در تصحیح عقاید

حضرت تصحیح عقاید کرد و امروز هم ما شیعیان باید دنباله‌روی او باشیم، باید تصحیح عقاید بکنیم. چیزهایی که خلاف عصمت است، خلاف شأن بزرگان است در منابر گفته نشود، نگوییم. این اربعین جگر ما خون شد، این اربعینی که گذشت همه را نمی‌گویم بعضی‌ها را می‌گویم. جناب مدّاح آمده است می‌گوید: زینب کبری آمد گفت: حسین جان این‌جا نامحرم است نمی‌توانم دست خود را به تو نشان بدهم. زینب را این‌قدر کوبیدن؟! کسی که عالمه‌ی غیر معلّمه بوده است، علم لدّنی داشته است، اصلاً این حرف را می‌زند؟ من نمی‌دانم چرا هیچ کسی هیچ چیزی نمی‌گوید.

اهمّیّت عقیده در نزد ائمّه

عقیده مهم است. در بحار الانوار داریم که یک نفر داشت در حضور حضرت رضا راجع به یکی از پیامبران یک چیزی می‌گفت، حضرت رضا نگذاشت حرف او به آخر برسد. فریاد زد فرمود: ویحک وای بر تو، این‌طور در مورد انبیاء و اولیای خدا صحبت می‌کنی؟ ما حالا همین‌طور مجاز هستیم هر چه دوست داشتیم بگوییم. این‌که کار نشد.

رأفت حسّی امام رضا (علیه السّلام)

حضرت رضا (علیه السّلام) نهضت علمی کرد و در این راه شهید شد، یادگاری از علّامه‌ی طباطبایی به شما در گذشته گفتم، چون شب شهادت ایشان است دوباره به یاد شما می‌آورم. حضرت علّامه فرمودند: تمام ائمّه رئوف هستند. امّا رأفت حضرت رضا حسّی است. یعنی اصلاً حس می‌کنی که مهربان است. وقتی شما به حرف مشرّف بشوید، احساس می‌کنید مهربان است. همه‌ی آن‌ها رئوف هستند حالا شما مثلاً بیایید بگویید که این امام از آن امام مهربان‌تر است، نه نمی‌توانید بگویید.

ظهور رأفت در امام رضا (علیه السّلام)

 من در مشهد مصاحبه داشتم. پخش مستقیم بود چند سال پیش به مردم گفتم. گفتم معنی آن این است که یعنی آقا حضرت رضا از بقیه مهربان‌تر است؟ نه، علم فلان امام از این امام بیشتر است؟ نه. این‌ها نیست. یک کلمه‌ای إن‌شاءالله به یاد شما باشد ببینید این یادگار باشد رأفت باشد، علم باشد، همه‌ی آن‌ها یکی است. مثلاً بگوییم رأفت این امام بیشتر است، نه. علم آن امام بیشتر است، نه. صحبت بیشتر و کمتر نیست. صحبت ظهور است. ممکن است رأفت در یک امامی ظهور قالب داشته باشد. در آن یکی علم ظهور قالب داشتهباشد. ظهور قالب است فقط این را به یاد داشته باشید إن‌شاءالله برای شما یادگار باشد.

FatemiNia-13940920-EmamReza (2)

نحوه‌ی شهادت امام رضا (علیه السّلام)

امّا مشهور است که می‌گویند حضرت را با انگور مسموم کردند. می‌گویند سوزنی را به سم آغشته کرده بودند و  در این دانه‌های انگور می‌کردند. یعنی اگر کسی بخواهد انگور را مسموم بکند شاید دیگر بالاترین راه همین باشد که یک سوزنی را مسموم بکنند، داخل دانه‌های انگور بکنند ولی من اعتقاد به احادیث انگور ندارم. رد نمی‌کنم ولی باور نکردم که حضرت با انگور مسموم شده است. هیچ وقت باور نمی‌کنم آن روایت خیلی قوی و معتبر که شیخ مفید (رضوان الله علیه) آورده است و شیخ مفید می‌دانید که فقط یقینیّات را آورده است عجیب است یقنیّات را آورده است. یک چیزی را که مختصر بگو و مگو داشته است، شیخ مفید نیاورده است، خیلی مرد بزرگی بوده است ایشان می‌فرماید آورده است. ایشان می‌گوید: مأمون پلید و معلون آمد به یکی از غلامان خود گفت: ناخن‌های خود را نگیر، بلند بگذار تا من نگفته‌ام نگیر. این غلام ناخن‌های خود را بلند کرد. بعد یک چیزی آورد به او داد گفت: به کف دست خود بمال که نوشته است «شِبْهَ التَّمْرِ الْهِنْدِیِّ»[۷] شیخ مفید نوشته است این شیء شبیه به تمر هندی می‌شد و این هم این حقّه بازی و حیله‌گری مأمون را نشان می‌دهد. دقّت بکنید اگر کسی با انار سر کار داشته باشد مثلاً دانه‌های انار را استخراج بکند، انار را ببرد اگر زود دست خود را نشوید کف دستان او تیره رنگ می‌شود. این چیز تیره رنگ را دستور داد این غلام به کف دست خود مالید گفت: حالا با این دستان خود آب انار بگیر. آب انار گرفت و به حجره‌ی حضرت رضا رفت. به تصنّع یک صدایی در آورد گفت: امروز چرا کسی به ابن عمّ من سر نزده است. آب انار بیاورید که ما را از آن گریزی نیست. به این تعبیر. آب انار آوردند همان غلام با همان دست‌ها آب انار گرفت و آوردند. گفت: بخورید. حضرت فرمود: باشد در وقت دیگر. گفت: نه، والله باید همین الآن بخورید.

تفاوت علم جفر ائمّه با علم جفر دیگران

 قبل از آن یک گفتگویی بین حضرت رضا و مأمون بوده است که این خیلی قبل بود البتّه این را می‌گویم که به این گفتگو وصل بکنیم. قبل از این حرف‌ها بوده است که مأمون به حضرت می‌گفت: -حالا به این مضامین شاید- من می‌میرم، می‌روم تو در جای من می‌مانی، چنین بکن، چنان بکن. حضرت رضا فرمود: «وَ الْجَفْرُ وَ الْجَامِعَهُ یَدُلَّانِ عَلَى خِلَافِ ذَلِکَ»[۸] یک توضیح مختصری می‌خواهم این‌جا به عزیزان بگویم عزیزان گاهی وقت‌ها با نام‌های تقلّبی مردم فریب می‌خورند. این‌قدر بدانید که این کلمه‌ی جفر، جامعه این‌ها که در کلام ائمّه است یک چیزی است کاملاً مجزّا از این‌که در زبان مردم است. الآن که می‌گویند فلان شخص جفر بلد است، اصلاً ربطی به این ندارد و این‌ها باعث شده است که دکان‌ها باز شده است. مثلاً من دیدم در لبنان نوشته بود: کتاب الجفر الامام علی یک عدّه آدم متقلّب این را چاپ کرده بودند یا یک کسی می‌آید می‌گوید فلان شخص جفر بلد است. ببینید شما با فضیلت هستید مردم را ارشاد بکنید، عوام نباشند، یکی از چیزهایی عوامی که خیلی راجع است می‌گویند: رمل و اسطرلاب. اصلاً رمل با اسطرلاب ربطی به هم ندارند. رمل یک چیز کاملاً جدایی است. اسطرلاب یک چیز دیگر است این از آلت منجّمین بوده است سابق استفاده می‌کردند اصلاً ربطی به هم ندارد. چرا ما عادت کردیم این‌قدر ناصحیح صحبت می‌کنیم. جفر هم که می‌گویند این جفر نیست.

علم جفر ائمّه و شعر ابو العلاء راجع به آن

حالا این جفر یک علمی است نمی‌دانم یک بحثی است امّا آن که در نزد ائمّه بوده است می‌فرماید: جفر نزد ما است، آن این نیست مقصود آن اسرار مکنونه‌ای است که بین این‌ها و خدا بوده است که جفر به معنای پوست بزغاله است مثلاً یک ورقی بوده است از پوست بزغاله در آن‌جا به طور خلاصه رموزی نوشته شده بود راجع به اوضاع عالم که آن فقط در خدمت معصومین است هیچ کسی آن را ندیده است، بگوییم کدام کتابخانه است برویم عکس بگیریم، نمی‌دانم پرینت بگیریم این اسراری است که صرفاً خدا پوشانده است و خلاصه ابو العلاء معرّی هم راجع به این جفر که نزد اهل بیت است شعری گفته است آن را بگویم بعد این بحث را ادامه بدهیم مختصر تمام می‌شود. ابو العلاء معرّی می‌گوید: «لَقَدْ عَجِبُوا لآلِ الْبَیْتِ لَمَّا»[۹] ابو العلاء یک آدم جنجالی است به هر حال نمی‌دانم ولی چیزهای عجیبی دارد.

«لَقَدْ عَجِبُوا لآلِ الْبَیْتِ لَمَّا               أتَاهُمْ عِلْمُهُمْ فِىِ جِلْدِ جَفْرِ»

  می‌گوید: مردم تعجّب می‌کنند که علم اهل بیت چگونه می‌تواند در این پوست کوچک جای گرفته باشد. می‌گوید این عجیب نیست.

«فَمِرْآهُ الْمُنَجِّمِ وَ هْىَ صُغْرَى               تُرِیهِ کُلَّ عَامِرَهٍ وَ قَفْر»

آینه‌ی منجّم هم کوچک است ولی همه جا را نشان می‌دهد.

FatemiNia-13940920-EmamReza (3)

علم حضرت به زمان شهادت خود

این قبل از این حرف‌ها بوده است که حضرت فرمود: «وَ الْجَفْرُ وَ الْجَامِعَهُ یَدُلَّانِ عَلَى خِلَافِ ذَلِکَ» اوّل من می‌میرم که مأموم به ظاهر خود را پریشان نشان داد. گفت: چطور تو می‌میری ؟ با وجود این‌که من هستم، چه کسی به تو جسارت می‌کند؟ آخر یک دفعه فهمید یک دفعه ناراحت شد با آن چهره‌ی پلید خود را بیرون آورد گفت: مثل این‌که تو داری به من گوشه می‌زنی؟ یعنی من چطور مثلاً تو می‌میری. دیگر حضرت ادامه نداد. خلاصه این بحث ماند تا چندین سال بعد از آن قضیه‌ی آب انار پیش آمد که این آب انار را مقابل حضرت رضا گذاشت، آقا بخورید. حضرت فرمود: ساعتی دیگری. گفت: نه همین الآن بخورید.

عقل و مؤیّد بودن آن به نور

خلاصه این‌ها یک بحث‌هایی است که در این‌ جای نمی‌گیرد. حضرت امیر می‌دانست که ایشان را در مسجد می‌کشند؟ بله می‌دانست. چرا رفت؟ این‌ها را بگذارید باشد. این‌ها چیزهایی نیست که در یک مجلس در یک منبر… تعارف نکنید خدا شاهد است چرا اشکال ندارد ولی چرا هم یک حدّی دارد. بعضی از چراها اصلاً جواب ندارد خیال شما را راحت بکنم. بگوید من رفتم دانشگاه درس خواندم که بگویم چرا. بله این هم رفته است حوزه درس خوانده است ولی من عقل تا یک جایی راه می‌رود، یک جاهایی که است عقل تماشاگر می‌شود. بعد از آن دیگر محرمیّت می‌خواهد عقل مؤیّد به نور می‌خواهد هیچ وقت عقل خود را منعزل نمی‌کنیم به عنوان عقلی که من الآن به حساب دارم خیلی از چیزها را نمی‌فهمم. عقل اگر مؤید به نور باشد همه چیز را می‌فهمد چرا. این‌جا هر چرایی پیش می‌آید. امام حسن می‌دانست در کوزه زهر است؟ بله. تا آخر، دیگر این‌ها عقیده است و درست است و هیچ تجّددبردار هم نیست. حالا برای خوشایند فلان مثلاً آقا در فلان جای دنیا بگویم، نخیر نمی‌دانست. نه ما با خوشایند کسی حرف نمی‌زنیم.

علم ائمّه به شهادت خود

حضرت رضا با علم به شهادت رفت. برای امام حسین یک وقت خواستند یک فیلمی بسازند، گفتند: خیلی مایه گذاشتند دیگر آخر نشد. من رفتم بعضی از آن‌ها را در نجف دیدم، خدا آن‌ها را سلامت بدارد، گفت: هرچه راجع به امام حسین است ما جمع کردیم، گفتم: حرف عبّاس محمود عقاد را هم در مورد امام حسین نوشتید؟ گفت: نه. گفتم: آن را هم بنویسید. درآوردند یادداشت کردند. عبّاس محمد النّقاد از اهل تسنّن بود نوشته بود: «کَانَ الحُسِین عَالِمُ بِشَهَادَتِهِ مِن اوَّلِ خُتوَه» نوشته است: امام حسین می‌دانست شهید می‌شود، از همان اوّلین قدم می‌دانست. حالا تازه آن نه شیعه است، نه یک محقّق است یک نویسنده‌ای از اهل تسنّن بوده است، یک ادیب بوده است ولی این را متوجّه شده بود.

خبر دادن پیامبر از شهادت امام رضا

امام مسموم شد. امام مظلوم مسموم شد. آمد رفت بیرون، چگونه بیرون رفت. این بدن نازنین مسموم شد. نمی‌دانم مثل برگ گل می‌لرزید، چه شد. بله این‌ها را می‌دانست نمی‌دانم چه شد. امام (علیه السّلام) حالا آن کسانی که در اطراف ایشان بودند بعد از آن دیدند که حال ایشان خیلی بدتر می‌شود مدام حال وخیم‌تر می‌شود. نمی‌دانم نزدیک‌های صبح بود، چه زمانی بود امام رئوف جان من به قربان ایشان. پیغمبر اکرم خبر داده بود، فرموده بود: پاره‌ای از تن من در سرزمین خراسان دفن می‌شود.

ابیات دعبل در مورد مصیبت اهل بیت در محضر امام رضا

دعبل خزائی (رضوان الله علیه) خدمت امام رضا (علیه السّلام) آمد. گفت: آقا جان من مصیبت شما خاندان را به نظم بردم، اجازه می‌دهید بخوانم؟ حضرت فرمود: بخوان. استقبال کرد. ما هم از روضه‌ی صحیح استقبال می‌کنیم. مصیبت اهل بیت باید صحیح گفته شود. آمد دعبل می‌گوید: خادم بالای حضرت رضا ایستاده بود، من این بیت‌ها را که می‌خواندم، بعضی از جاهای آن امام بی‌حال می‌شد. من قطع می‌کردم امام چشم خود را باز می‌کرد، خادم اشاره می‌کرد قطع بکن، حضرت رضا چشم خود را باز می‌کرد، می‌گفت: ادامه بده. از این‌جا ظاهراً شروع شد. گفت:

«سَقَى اللَّهُ قَبْراً بِالْمَدِینَهِ غَیْثَهُ                           فَقَدْ حَلَّ فِیهِ الْأَمْنُ بِالْبَرَکَاتِ»[۱۰]

از پیغمبر اکرم شروع می‌کند.

«نَبِیُّ الْهُدَى صَلَّى عَلَیْهِ مَلِیکُهُ                وَ بَلَّغَ عَنَّا رُوحَهُ التُّحَفَاتِ‏

وَ صَلَّى عَلَیْهِ اللَّهُ مَا ذَرَّ شَارِقٌ                          وَ لَاحَتْ نُجُومُ اللَّیْلِ مُبْتَدِرَاتِ»

یک سلام به قبر نازنین پیغمبر اکرم عرض کرد بعد گفت:

«أَ فَاطِمُ لَوْ خِلْتِ الْحُسَیْنَ مُجَدَّلًا                                    وَ قَدْ مَاتَ عَطْشَاناً بِشَطِّ فُرَات‏ِ»

دختر پیغمبر نبودی کربلا حسین تو با لب تشنه شهید. صدای ناله‌ی حضرت رضا بلند شد. شاید این‌جا بود دعبل می‌گوید: دیدم امام دارد بی‌حال می‌شود، قطع کردم. ولی خود آقا چشم مبارک خود را باز کرد، گفت ادامه بده. دختر پیغمبر خوب که کربلا نبودی، مگر می‌دانستی ببینی؟

«إِذاً لَلَطَمْتِ الْخَدَّ فَاطِمُ عِنْدَهُ                             وَ أَجْرَیْتِ دَمْعَ الْعَیْنِ فِی الْوَجَنَاتِ»

اگر آن‌جا بودی دختر پیغمبر سیلی به صورت خود می‌زدی. حضرت زهرا نبود ولی نائبه‌ی ایشان بود. .وقتی کنار بدن برادر رفت… ماه صفر دارد تمام می‌شود. شیعیان دو ماه صفر و محرّم عزاداری کردند سفره دارد جمع می‌شود. تاریخ معتبر دیدم می‌گفت: زینب کبری به نزدیک آن بدن رسید، به مدینه روی کرد گفت: یا رسول الله این همان حسین شما است. این چیزی که خیلی من را ناراحت می‌کند آن تاریخ معتبر نوشته است «وَ اللهِ أبکَت کُلِّ صَغیرٍ وَ کَبیرٍ». گفت: زینب کاری کرد همه گریه کردند، دوست و دشمن. چقدر این‌ها مظلوم بودند.

 قصیده را ادامه داد. تا به این‌جا رسید چون این خطاب به حضرت زهرا است. دعبل خزائی این قصیده دو تا اسم دارد، یک وقت به این می‌گویند: قصیده‌ی مدارس آیات، یک اسم آن هم قصیده‌ی تائیه‌ی دعبل است می‌گویند نظیر آن در عالم اسلام گفته نشده است. آخر رسید به این‌جا رسید.

«وَ قَبْرٌ بِبَغْدَادَ لِنَفْسٍ زَکِیَّهٍ                           تَضَمَّنَهَا الرَّحْمَنُ فِی الْغُرُفَاتِ‏‏»

عنایت موسی بن جعفر به شیخ وائلی

دختر پیغمبر یکی از نور دیده‌های شما هم در بغداد است. او چه کسی است؟ او هم باب الحوائج موسی بن جعفر است. این‌ها عوض نشدند ما عوض شدیم. شیخ وائلی بود خدا ایشان را رحمت بکند، خدا آقای فلسفی را رحمت بکند فلسفی در بین شیعیان ایران چطور بود، وائلی هم در بین شیعیان عرب زبان آن‌طور بود. دکتر وائلی دیوان شعر هم دارد نزد من وجود دارد شاعر خوبی هم بود. من عاشق او بودم. یعنی فقط من بنشینیم این حرف بزند. عاشق او هستم. قریب به این مضامین می‌گویم والله این‌ها عوض نشدند. ما عوض شدیم. گفت: در بغداد -در گذشته به شما گفتم- خانه‌ای خریده بودیم داشتیم تمیز می‌کردیم -الآن نوار دکتر وائلی هم وجود دارد- یک شیشه‌ای به چشم دختر من رسید، دختر دم بخت چشم او کاملاً متلاشی شد -شاید قریب به این مضامین باشد- می‌گوید اوضاع عراق هم خطرناک بود، بیرون رفتن یک روحانی خیلی خطرناک بود امّا دختر من است، چه کار بکنم، یک تاکسی گرفتم و بردم یک چشم پزشکی در بغداد بود مسیحی بود، درجه‌ی اوّل بود. گفتم: این دختر این‌طور شده است. گفت: این چشم باید تخلیه بشود. امّا چون که دختر دم بخت است بالاخره دختر است، یک خانم است، این باید یک چیز مصنوعی بگذاریم که بدنما نباشد. گفتم: دکتر به این دست نزن تا بیایم. حالا بغداد شلوغ است. همین‌طور آثار مرگ از خیابان‌ها از همه جا می‌بارد ولی گفتم چاره‌ای نیست. دویدم و به حرم موسی بن جعفر رفتم. به طوری که می‌گوید از یادم بردم کفش‌های خود را از پای دربیاورم. یکی گفت: آقا کفش‌های شما! این را درآوردم، می‌گوید: آمدم گفتم: ببین دویدم تا این‌جا آمدم یک کاری برای من بکن. دکتر احمد وائلی می‌گوید: برگشتم دیدم پزشک مسیحی نشسته است، دختر من را جلوی خود گذاشته است نگاه می‌کند. می‌گوید: تو کجا رفته بودی؟ گفت: آخر هر دوی این چشم‌ها سالم است. تو کجا رفتی؟ گفتم: کنار موسی بن جعفر رفتم، این پزشک شروع به اشک ریختن کرد و همان‌جا شهادتین خود را هم گفت و به اسلام تشرّف پیدا کرد.

باب الحوائجی موسی بن جعفر در بین شیعه و سنّی

آقا ما فقط به شما باب الحوائج نمی‌گوییم این تاریخ بغداد را نگاه بکنید. یک عالم بزرگ سنّی نوشته است خطیب بغدادی در آن جلد اوّل آن از علمای بزرگ سنی نقل می‌کند می‌گوید: نشد ما گرفتار بشویم و کنار موسی بن جعفر برویم و گرفتاری ما درست نشود.

اضافه کردن دو بیت از امام رضا در قصیده‌های دعبل

دعبل به این اشاره کرد.

«وَ قَبْرٌ بِبَغْدَادَ لِنَفْسٍ زَکِیَّهٍ                                 تَضَمَّنَهَا الرَّحْمَنُ فِی الْغُرُفَاتِ‏‏»

دختر پیغمبر آن هم باب الحوائج موسی بن جعفر است. امام رضا فرمود: این‌جا دیگر آن‌جا است که باید نتیجه بگیریم بروید در اخلاق خود تجدید نظر بکنید. «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ‏»[۱۱] بزرگترین مژده این‌جا داده شده است به شیعیان منتها به شرط و شرط آن تقوا است. إن‌شاءالله عاقّ والدین نباشد، در نماز سهل‌انگاری نداشته باشد، این‌ها درست می‌شود. فرمود: آیا دو بیت نگویم که قصیده‌ی تو کامل بشود؟ عجب وا لله چه مقام بزرگی است. شاعر شعر بگوید، امام زمان بگوید آیا دو بیت نگویم قصیده‌ی تو کامل بشود. گفتم: بله آقا به قربان شما بروم، بفرمایید. گفت: بعد از این بگو چون خطاب به صدّیقه‌ی کبری است. این خطاب را هم بکن، بگو:

«وَ قَبْرٌ بِطُوسَ» دختر پیامبر یکی از این میوه‌های دل شما هم در خراسان است. گفتم: آقا جان قربان شما بروم، آخر من در خراسان کسی را از شما نمی‌شناسم؟ امّا شما را ارادت دارم می‌شناسم، امّا در خراسان کسی نیست. فرمود: دعبل بله آن هم من غریب هستم. زود شود که من هم در این‌جا دفن شوم.

عنایت امام رضا به زیارت‌کنندگان

 این مژده را برای شما بگویم. می‌گویند: آیت الله العظمی آقا شیخ عبدالکریم حایری شاید این‌طور باشد مؤسّس حوزه‌ی علمیّه شوخی نیست. شیخ عبد الکریم حایری استاد مجتهدین گفت: ۳۶ بار به مشهد رفتم، بعد از مرگ خواب او را دیده بودند، گفت: حضرت رضا ۳۶ بار به دیدن من آمد. این مژده این است بالاتر از این مژده‌ای نیست امّا إن‌شاءالله به شرط این‌که از امشب…

FatemiNia-13940920-EmamReza (1)

توصیه‌ به مهربانی کردن به یاد امام رئوف

 ببین امام رئوف است مشهد داشتم زیارت می‌کردم. خوب مردم به ما حسن ظن دارند. فکر می‌کنند که من هم کسی هستم که هیچ چیزی نیستم. بعد گفت: آقا من دارم می‌روم یک چیزی به من بگو. سهم این جوان بود من چیزی نیستم روزی او بود گفتم: داری به تهران می‌روی زیارت‌های خود را کردی، به یاد امام رئوف همیشه مهربان باش. هر وقت می‌خواهی خشم بکنی بگو، امام رئوف امام مهربان، چقدر مهربان است. وقتی می‌خواست غذا میل بکند می‌گفت: تمام این غلام‌ها خدم همه را جمع بکنید بنشینید. آقا مقام شما اجلّ است. می‌فرمود: همه را بگویید بیایند. همه باید سر یک سفره باشیم این‌قدر مهربان بود از مهربانی‌های آقا من بعضی از چیزها را می‌دانم که این‌ها را بی‌مقدّمه گفتم خلاف شرع است. خیلی مهربان بود، خیلی مهربان است. آن‌جا بروی همه جا می‌شوی. یک سلام به حضرت رضا یک میلیون حج است. برحسب روایات صحیح.

عنایت امام رضا به آیت الله شیخ عبد الکریم حایری

 به شما گفتم: سیّد می‌گفت به مشهد رفته بود مجتهد هم بود جوان هم بود در جوانی مجتهد شده بود بالاخره یک مقدار نخوت داشت گرفتار شده بود رفت یک شیخ رضا بود. این‌ها را من در گذشته گفتم بستگان این‌ها الآن در تهران زنده هستند آن‌ها من را می‌شناسند و من هم آن‌ها را می‌شناسم. داستان‌های مفصّلی است شیخ رضا کتابفروش بود، کتاب بساط می‌کرد هیچ کسی متوجّه نمی‌شود این چه کاره است. با چند تا کتاب بساط باز می‌کرد. می‌گفت: این مجتهد جوان به مشهد رفت دید شیخ رضا در مشهد است. شاید جواب سلام شیخ رضا را نمی‌داد. اولیای خدا مخفی هستند. ای جوانان اولیای خدا تابلو که ندارند. اگر بخواهم بگویم شیخ رضا چه کسی بود هوش از سر شما می‌رود. نمی‌خواهم بگویم. سیّد شیخ رضا را دید. سید مشهد آمدی؟ گفت: بله. چه شده است؟ گفت: پنج تا حاجت قلبی دارم. گفت: بیا به حجره‌ی من برویم یک چایی بخور. بعد برو حرم. شاید این‌طور باشد در گذشته هم گفتم حاجت قلبی یک وقت آن‌ها می‌گویند که حاجت‌هایی که در دل شما است. هر کسی در دل خود یک حاجت‌هایی دارد. یک وقت هم حاجت قلبی یک چیزی باشد که به درون مربوط باشد، به بیرون مربوط باشد. یک گره‌هایی در درون است شاید برای سیّد از آن رقم بوده است. گفت: پنج تا حاجت دارم. گفت: یک چایی به او داد،م شیخ رضا کتاب فروش بود یک چایی به این داد. سیّد گفت: شیخ رضا عجب چایی بود یکی دیگر بده. یکی دیگر. آن را هم خورد گفت: سیّد جان چه می‌خواهی؟ گفت: تو چه کسی هستی؟ می‌خواهم به حرم بروم. گفت: خیلی خوب حالا تو بگو ما مقدّمات آن را فراهم بکنیم. چه می‌خواهی؟ چه اسراری در این ولایت است. چه درخت مبارکی است چقدر میوه‌ای دارد. گفت: شیخ رضا بلند شد گفت: بیا. می‌گوید: پنج انگشت خود را روی سینه‌ی من گذاشت، گفت: یا ابا الحسن، دیدم همه حل شد. شیخ رضا حل شد. گفت: بله. سیّد بعد از آن دیگر مرید شیخ رضا شد. این‌ها داستان هایی داشتند.

مژده‌ی امام رضا به زائران قبر آن حضرت

 این‌ها که عوض نشدند، من از این ناراحت هستم که من عوض شدم. به خدا این عوض نشده است جان من به قربان شما یا حضرت رضا. امّا مژده نیست فرمود: دعبل به شیعیان من خبر بده، مشهد می‌روید به یاد این‌ جمله بیفتید دیگر بالاتر از این مژده به شیعیان داده نشده است. فرمود: «أَلا» أَلا حرف تنبیه است در جاهای مهم علی می‌گویند. شما در قرآن بخوانید «أَلا إِلَى اللَّهِ تَصیرُ الْأُمُورُ»[۱۲] «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ»[۱۳] حرف‌های مهم. ألا. فرمود: به شیعیان من بگو «فَمَنْ زَارَنِی فِی غُرْبَتِی کَانَ مَعِی فِی دَرَجَتِی یَوْمَ الْقِیَامَهِ»[۱۴] -من نقل به معنا می‌کنم- بگو هر کسی من را در این غربتم زیارت بکند، من روز قیامت او را تنها نمی‌گذارم.

فرمودند دست به دعا بلند بشود یک چیزی به آن می‌دهند، هر چیزی که بدهند، بدهند دیگر. آن‌ها باید بدهند، من که نباید تعیین بکنم. هر چه از آن‌ها برسد خوب است. اسراری در نزد امام زمان است و هر مکروهی از وجود آقا دفع و رفع بشود.

 


” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


[۱]– اخبار الطّوال، ص ۳۸۱٫

[۲]– بحار الأنوار، ج ‏۷۰، ص ۱۴٫

[۳]– وسائل الشّیعه، ج ‏۹، ص ۲۷۱٫

[۴]– بحار الأنوار، المدخل، ص ۱۶۵٫

[۵]– همان، ج ‏۴۵، ص ۲۵۰٫

[۶]– بحار الأنوار، ج ‏۴۹، ص ۱۲۷٫

[۷]– الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج ‏۲، ص ۲۷۰٫

[۸]– کشف الغمه فی معرفه الأئمه، ج ‏۲، ص ۱۵۶٫

[۹]– سفینه البحار، ج ‏۵، ص ۷۱٫

[۱۰]– بحار الأنوار، ج ‏۴۹، ص ۲۴۸٫

[۱۱]– سوره‌‌ی مائده، آیه ۲۷٫

[۱۲]– سوره‌ی شوری، آیه ۵۳٫

[۱۳]– سوره‌ی یونس، آیه ۶۲٫

[۱۴]– بحار الأنوار، ج ‏۴۹، ص ۲۵۱٫