«بِسْمِ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلاهُ عَلَی رَسولِ اللهِ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَهُ اللهِ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجمَعینَ».

آفریده شدن روح قبل از ابدان

 اوّلین مخلوق خدای متعال انسان است. از روایات ما به دست می‌آید که اوّلین مخلوق روح رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) است و از روایات زیادی هم به دست می‌آید که همه‌ی روح‌ها قبل از بدن‌ها آفریده شده است «خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَیْ عَامٍ»[۱] یا «الْأَرْوَاحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَهٌ»[۲] شاید از امام دوم باشد. سؤال می‌کنند چطور می‌شود یک آدم را می‌بیند بدون هیچ سابقه‌ای احساس می‌کند که او را دوست دارد و چطور می‌شود وقتی بعضی را می‌بیند اصلاً از همان ابتدا با این‌که هیچ سابقه‌ای از آن‌ها ندارد احساس نفرت دارد.

سرّ دوست داشتن و یا نفرت از کسی

حضرت می‌فرمایند: سرّش این است به کسی که احساس دوستی می‌کنید یک وقت در یک عالم دیگری با او دوست بودید، جایی که ارواح بوده‌اند شما با او الفت داشتید، الآن که می‌بینید اثر آن الفت قدیم وجود دارد لذا او را دوست دارید و به عکس آن کسی را که می‌بینید و از او نفرت دارید آن هم به عکس این است.

 ربوبیّت خدا با به دنیا آمدن نسل‌های پی در پی

یا بعضی آیات قرآن ظهور در این مسئله دارد مثل این آیه «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ»[۳] ظاهر آیه این است که ما انسان‌ها همین‌طور که الآن یک بار از نسل پدرهای خود به وجود می‌آییم یک بار دیگر خیلی سریع به وجود آمدیم، گاهی این نوار را می‌گذارند همین‌طور خیلی با تأنّی می‌چرخد، یک وقت هم سریع می‌چرخد. خدای متعال یک بار همین را که در طول حالا معلوم نیست چند قرن طول می‌کشد از روزی که حضرت آدم به این دنیا آمده است و زاد و ولد کرده است تا روز قیامت چقدر طول می‌کشد، هر چقدر طول بکشد مثل همان منتها با یک زمان خیلی کم یک بار انجام شده است. یعنی از پشت حضرت آدم فرزندان او و از پشت فرزندان او، فرزندان او و همین‌طور همه به دنیا آمدند مثل مورچه که در روایت به ذر تشبیه شده است. خدا برای چه این کار را کرد؟ برای این‌که در آن‌جا ربوبیّت خود را به مردم نشان دهد.

تخلّف نکردن از ربوبیّت تکوینی خداوند

انسان‌ها در آن زمان دیدند که عالم با مدیریت خدا می‌چرخد یعنی مدیریت خدا را در عالم مشاهده کردند، نظیر این‌که اگر شما خانه کسی بروید و ببینید همه گوش به فرمان این پدر هستند یا این مادر هستند، چطور احساس می‌کنید مدیریت وجود دارد منتها این مدیریت کجا و آن مدیریت کجا؟ به این مدیریت تشریعی می‌گویند یعنی قانون تعیین شده است که بچّه‌ها گوش کنند ولی هر کدام می‌توانند تخلّف کنند، بنا را بر این گذاشتند که گوش به حرف مادر بدهند، به حرف پدر گوش دهند، چون عقل آن‌ها می‌رسد که سعادت‌شان در این راه است. ولی آن ربوبیّت خدا این‌طور نیست، ربوبیّت تکوینی است یعنی هیچ کس نمی‌تواند از آنچه اراده‌ی حق است تخلّف کند. این مسئله با چشم قابل دیدن نیست، نه این‌که ربوبیّت خدا را دیدند، خود خدا را دیدند.

مشاهده‌ی خداوند قبل از قیامت و قبل از پیدایش این عالم

در روایات دارد که گاهی از امام سؤال کردند که آیا وقتی قیامت می‌شود مردم خدا را می‌بینند؟ حضرت جواب می‌دهند: چرا قیامت؟ قبل از دنیا هم دیدند. بعد به این آیه‌ی مبارکه استشهاد می‌کنند «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ» بعد از این‌که همه مثل مورچه جمع شدند و این همه آدمی‌زادی که قرار است در طول این قرن‌ها یک جا بیایند یعنی یک محشری قبل از محشر، قبل از پیدایش این عالم به این صورت، آن‌جا خدای متعال خود را و ربوبیّت خود را به همه نشان داد.

دیدن خداوند با چشم دل

وقتی از امیر المؤمنین (علیه السّلام) از این عالم سؤال کردند طبق آن روایتی که در نهج البلاغه هم است که ذعلب نامی از حضرت سؤال کرد یا امیر المؤمنین «هَلْ رَأَیْتَ رَبَّکَ»[۴] یا امیر المؤمنین آیا خدای خود را دیده‌ای؟ حضرت فرمودند: «لَمْ أَکُنْ بِالَّذِی أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ» من آدمی نیستم که خدا را ندیده بپرستم. معنای جمله این است. بله یعنی خدا را دیدم منتها دیدن با این چشم نیست، دیدن همان‌طور که بعد بلافاصله حضرت فرمودند: «وَیْلَکَ لَمْ تَرَهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَهِ الْأَبْصَارِ» چشم‌ها آن‌طور که آدم به ظاهر درخت را می‌بیند، دوست خود را می‌بیند، در و دیوار را می‌بیند خدا این‌طور دیده نمی‌شود، اگر بخواهد این‌طور باشد اوّل باید خدای متعال جسم باشد. «وَ لَکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ» دل‌ها می‌بینند، انسان چشم دیگری دارد که چشم بنده آن‌طور باز نیست، برای این‌که آن‌قدر به این دنیا چسبیدم و به درس و بحث مشغول هستم که به این کارها نمی‌رسم.

آمیخته شدن زندگی علی با خدا

گفت: من کثره معاشر الطّلاب عن در مدرسه منهم فیوضات به مردم می‌رسد، من کثره اشتغالهم بالکاری لیس لهم کار و کردگاری» کار ما این‌طور شده است. چون کارهای زیادی داریم، با خدا کاری نداریم. ولی علی این‌طور نبود، زندگی علی با خدا آمیخته بود برای این‌که خدا بر زندگی او حاکم بود و بقیّه فقط به عنوان وظیفه‌ی الهی بود. اگر کسی این‌طور شد آن وقت می‌تواند ببیند یا ابو بصیر سؤال کرد. ابو بصیر یعنی آدم کور- این لقبی است که عرب به آدم کور می‌دهد. کنیه‌ی یکی از اصحاب امام صادق ابو بصیر است. سؤال می‌کند آیا در قیامت مردم خدا را می‌بینند؟ حضرت می‌فرمایند: قیامت که نه، قبلاً هم دیدند. مگر تو الآن نمی‌بینی؟!

انجام امور غیر اختیاری با ولایت امامت

 یکی از مواقعی که می‌شود آدم بی‌زحمت ببیند تصرّف ولیّ خدا است، ولیّ خدا می‌تواند در چشم دل شما تصرّف کند، وقتی او تصرّف کرد یعنی او خواست ببینید؛ چون همه‌ی کارها به خواست او است. درست است به خواست خدا است، ولی به اذن الله همین در اختیار امام قرار داده شده است، امام ولیّ الله است، خلیفه‌ی خدا است، همه‌ی کارهای عالم تکویناً با دست او انجام می‌شود؛ غیر از این‌که ما تشریعاً موظّف هستیم که به فرمان او باشیم و مطیع او باشیم این هم فقط نسبت به همه‌ی انسان‌ها و نسبت به آن بخش مختار آن‌ها است و الّا ما هم یک چیزهایی داریم که اختیاری نیست، نسبت به آن غیر اختیاری‌ها مدام با ولایت امام انجام می‌شود. فقط در اختیاری‌های ما گفتند خود شما مختار هستید می‌خواهید به حرف امام گوش دهید، می‌خواهید اصلاً گوش ندهید خود شما بدبخت می‌شوید.

نه بر دامن کبریایی خدا گردی می‌نشیند و نه بر دامن عزّت امام… اگر کسی گوش نمی‌دهد خودش  «أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»[۵] می‌شود، به هیچ جایی لطمه‌ای نمی‌خورد.  «إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمیعاً»[۶] هیچ چیز نمی‌شود، جواب آن به قول شیخ محذوف است. چرا هیچ چیز نمی‌شود؟ چون «فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمیدٌ» خدا بی‌نیاز است، به ایمان من نیاز ندارد،‌ به عمل من نیازی ندارد، به اطاعت من نیاز ندارد، همه‌ی این‌ها را از لطف خود او است که فرموده است برای این‌که من با اختیار خود باید رشد کنم و اگر این راه را بروم رشد می‌کنم، اگر این راه را نروم بدبخت می‌شوم.

نهج البلاغه گزینش فرمایشات حضرت امیر

می‌دانید نهج البلاغه گزینش جمله‌هایی از فرمایشات حضرت است. ممکن است یک خطبه مثلاً ۵۰ سطر باشد، سیّد رضی (قدّس الله سرّه) ۲۰ سطر ، ۱۰ سطر را از بین آن‌ گزینش کرده است نه این‌که ۲۰ سطر اوّل را گرفته است و بقیّه را رها کرده است. نه هر کجایی که دیده است در کمال بلاغت است و از نظر ادبی خیلی بالا است؛ چون خود قرآن هم ولو این‌که در بلاغت نمی‌تواند مانند داشته باشد، امّا بلاغت خود قرآن همه جا یک نوع نیست. گفت آن «یا أَرْضُ ابْلَعی‏ ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعی‏»[۷] با «تَبَّتْ یَدا أَبی‏ لَهَبٍ وَ تَب‏ٌٌٌٌ»[۸] یکی نیست. کسانی که اهل آن هستند و اهل فهم مراتب بلاغت هستند می‌فهمند بالاخره این‌ها را انتخاب کرده است. ولی در این کتاب تمام نهج البلاغه آمده است آن قسمت‌هایی را که سیّد رضی حذف فرموده است، آن‌ها را آورده است.

 مدیریت تمام کارها به دست خدای متعال

در همین تمام نهج البلاغه آن‌جا دارد که امیر المؤمنین (علیه السّلام) طبق آن نقل می‌فرمایند: اوّلاً وقتی این آیه را می‌شنوند گریه می‌کنند «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ»[۹] آدم به یاد بیاورد که خدای متعال از او یک پیمانی گرفته است. چون از همه‌ی انسان‌ها سؤال کرد «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» نمی‌بینید که همه‌ی کارها به دست من مدیریت می‌شود؟! گفتند: بله «قالُوا بَلى‏» می‌بینیم. می‌دیدند، مشاهده می‌کردند. وقتی این آیه تلاوت شد حضرت گریه کردند بعد فرمودند: «وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی أَخَذَ اللَّهُ فِیهِ مِیثَاقَ»[۱۰] به خدا قسم من به یاد دارم آن روزی که خدای متعال این میثاق را از من گرفت.

یک وقت خدمت حضرت آیت الله شب‌زنده‌دار بودیم که خدا إن‌شاء‌الله همه‌ی بیماران را شفا دهد،‌ إن‌شاء‌الله بر شیعیان منّت بگذارد ایشان را هم شفا دهد. جناب آقای مهدوی کنی می‌فرمودند: آقای محجوب می‌فرمود که علّامه‌ی طباطبایی از قول استاد خود مرحوم حاج سیّد احمد کربلایی نقل می‌کردند که حاج سیّد احمد کربلایی می‌فرمود: من روز میثاق را به یاد دارم، همان روزی که در اشعار ما هم روز الست است. ما دنبال این بودیم که آقای محجوب را پیدا کنیم و از خود آقا بپرسیم. حالا خود آقای شب‌زنده‌دار کافی است؛ ولی می‌دانید یکی از چیزها تعدّد روات است یا علوّ اسناد است یعنی سند هر چه واسطه‌ی کمتری بخورد ارزش روایت بیشتر می‌شود.

رجوع کردن میرزای شیرازی به احتیاطات حاج سیّد احمد کربلایی

یک روز ما روی پل آهنچی می‌رفتیم یک آقایی را دیدم گفتم شاید آقای محجوب باشد؛ چون می‌گویند خانه‌ی او این طرف است، رفتم از او سؤال کردم حاج آقا اجازه دهید من اسم شما را بپرسم. گفت: من محجوب هستم، ولی نه محجوب عن الله. از قول آقای شب‌زنده‌دار این‌طور شنیدم. گفت: بله همین‌طور است. بعد یک جریانی از حاج سیّد احمد کربلایی از قول حاج سیّد ابو القاسم لواسانی نقل کرد که از شاگردان مرحوم حاج سیّد احمد کربلایی بود، همان موقع که از روی پل آهنچی می‌رفتیم گفت: بله حاج سیّد ابوالقاسم لواسانی می‌فرمود: من درس حاج سیّد احمد کربلایی می‌رفتم، یک روز درس که تمام شد، حاج سیّد احمد کربلایی به من فرمود: شما اگر کاری ندارید بمانید. من ماندم بقیّه رفتند. حالا چه اتّفاقی افتاده بود؟ مرحوم میرزای شیرازی از ایشان پرسیده بودند آقا احتیاطات شما را به چه کسی مراجعه کنیم؟ فرموده بود به حاج سیّد احمد کربلایی. چون من که حاج سیّد احمد کربلایی گفتم، آقای محجوب شروع کرد که حاج سیّد احمد کربلایی فقط عارف نبود، از نظر فقهی در مرحله و مرتبه‌ای بود که میرزای شیرازی احتیاطات خود را به ایشان ارجاع کرد. به این معنا بود که اگر میرزای شیرازی زودتر از دنیا رفت و حاج سیّد احمد کربلایی زنده بود، بعد از میرزای شیرازی، میرزا می‌گوید بعد از من این آقا است. معنای این ارجاع میرزا حاج سیّد احمد کربلایی بود. گفت: وقتی همه رفتند فرمود: کاغذ و قلم بیاورند، کاغذ و قلم آوردند بعد یک دفعه حال حاج سیّد احمد کربلایی به هم خورد و افتاد. آب آوردیم و یک مقدار آب روی صورت او ریختیم، کمی که حال او خوب شد یک چیزی مثل چپق می‌کشیدند ولی کوچک‌تر -حالا نام آن را الآن به یاد ندارم- شما می‌دانید نام آن‌که قدیم‌ها می‌کشیدند چیست؟

-‍ سبیل.

– مرحوم حاج سیّد احمد کربلایی سبیل می‌کشید. می‌گفت سبیل را چاق کردیم و ایشان کشیدند بعد فرمودند: بردار از قول من به میرزا بنویس که میرزا اگر این حرف را تکرار کنی فردای قیامت جلوی جدّ خود دامن تو را می‌گیرم، به من کاری نداشته باش. مرجعیّت هر کس می‌خواهد مرجع باشد، نه احتیاطات خود را به من ارجاع بدهد، نه کسی را به من ارجاع دهید آن‌ها فهمیده بودند. خدا آقای حاج شیخ مرتضی حائری رحمت کند پسر مرحوم حاج شیخ هم چنین روحیّه‌ای داشت.

به دنیا آمدن انسان و رفتن مجدّد به آن دنیا با عمل اختیاری خود

بالاخره انسان‌ها قبلاً بودند و خدا را دیدند، به این دنیا آمدند برای این‌که دوباره با عمل اختیاری خود به آن‌جایی برسند که «إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ * فی‏ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ»[۱۱] یعنی با خدا عشق کنند و این نمی‌شود مگر این‌که آدم مراقب باشد و این‌که با هر کسی دوست نشود، با هر کسی هر حرفی را نزند، با هر کسی هر حرفی می‌زند گوش ندهد، لازم نیست غیبت باشد، لازم نیست دروغ باشد، لغو هم که باشد تیرگی می‌آورد. فقط وقتی ذکر خدا باشد البتّه خوب است. «مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُؤْیَتُهُ»[۱۲] اگر شد دوست خیلی خوب است، باید قدر آن دوست را خیلی دانست و گرنه بقیّه فی المعطلی است، اتلاف وقت است.

پیشمان بودن انسان از اعمال خود و گاز گرفتن دو دست خود در قیامت

خیلی مواقع انسان قیامت پشت دست خود را گاز می‌گیرد به خاطر همین دوست. قرآن فرموده است «وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ یَدَیْهِ»[۱۳] روزی می‌شود که کسی به خود ستم کرده بود دو دست خود را گاز می‌گیرد.‌ «یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلاً» می‌گوید ای کاش من فرمایشات پیغمبر خود را گوش کرده بودم «یا وَیْلَتى» وای به حال من «لَیْتَنی‏ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلیلاً»[۱۴] ای کاش با فلانی دوست نمی‌شدم.

به این معنا نیست که با کسی سلام و علیک نکنید. به این معنا است که دل به دل کسی نده، با کسی صمیمی نشو، باطن خود را، تمام خصوصیّات زندگی خود را، پدر و مادر خود را برای کسی تعریف نکن. حساب پدر و مادر جدا است، حساب برادر و خواهر جدا است، اگر دوستی دارید در همین حدّ سلام و علیک باشد، آدم باید دنبال کار خود باشد «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ».[۱۵]

شناخت خود انسان و رسیدن به حضرت حق

علّامه‌ی طباطبایی ۱۵ صفحه در ذیل این آیه صحبت کرده است و فرموده است هدف همین است که انسان به خودش برسد تا به خدا برسد. اگر از خود مراقبت کرد به همان جایی می‌رسد که در آن روایت آمده است. «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ…»[۱۶]؛ «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ»[۱۷] یعنی دنبال معرفت نفس باشید، به فکر خود باشید، خود را بشناسید. می‌گوید اگر خود را شناختید دیگر آن شرطیّت «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[۱۸] یعنی هر که خود را شناخت حتماً بالضروره، لزوماً چون معنای قضیه‌ی شرطیّه این است که اگر شرط محقّق شد جزای آن هم ضرورتاً محقّق می‌شود. این منطوق است حالا قضیه‌ی شرطیّه مفهوم دارد یا ندارد آن یک بحث اصولی است؛ ولی این‌که منطوق دارد این مورد اتّفاق است. منطوق قضیه است یعنی آن‌که امام فرموده است، پیغمبر اکرم فرموده است این است «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ»[۱۹] یعنی آدم باید مراقب خود باشد، هیچ استادی هم در عالم بهتر از رسول اکرم و اهل بیت طیبیّن و طاهرین وجود ندارد، بیهوده دنبال این و آن نیفتید.

ما یک دوستی داشتیم که دنبال یک استادی بود، خود آن‌ها هم یک جمعی بودند و با هم می‌نشستند، خیلی دنبال این بود که من را هم به آن‌جا ببرد، واقعاً از روی دوستی بود نه این‌که می‌خواست جمع آن‌ها گرم‌تر باشد، ولی او به من علاقه داشت و می‌خواست من محروم نشوم، ولی ما هم می‌دیدیم با این برنامه‌ای که آن‌ها دارند درس نمی‌شود، ما نمی‌توانیم، دوست ما بسیار با استعداد بود، کاری که من در یک ساعت انجام می‌دادم، او در پنج دقیقه می‌توانست انجام دهد، نبوغ داشت، ما مردّد شدیم چون یک دفعه با یک تعبیری در یک شرایطی به من گفت که واقعاً تکان خوردم. گفت: تو یک چیزهایی می‌فهمی، ولی گوش نمی‌دهی، بی‌اعتنایی می‌کنی، چوب می‌خوری. من باز هم حاضر نشدم که گوش به حرف او بدهم. خدمت آیت الله بهاء الدّینی (قدس الله سرّه) رفتم. گفتم: آقا بعضی این‌طور می‌گویند «هَلَکَ مَنْ لَیْسَ لَهُ حَکِیمٌ یُرْشِدُهُ»[۲۰] -آدم باید یک استاد اخلاق داشته باشد- ایشان معطّل نکرد که حرف من تمام نشده بود، فرمود: از پستی انسان است که دنبال یکی مثل خود بیفتد. من آسوده خاطر شدم که نباید دنبال آن راه بروم. چرا؟ برای این‌که اگر کسی مرد باشد همین دستورات را همان مقدار که می‌داند…

عمل کردن به شرط و فهمیدن آنچه را که باید بفهمد

فرمایش آقای بهجت همین است. روایت است که ایشان نقل می‌فرمایند: آنچه می‌دانید «مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ یَعْلَم‏»[۲۱] -باز این قضیه‌ی شرطیّه است- اگر کسی به شرط عمل کند ضرورتاً جزا برای او مترتّب می‌شود. کسی که به آنچه می‌داند عمل کند حتماً، لزوماً، یقیناً خدای متعال به او می‌فهماند آنچه را که باید بفهمد و نمی‌داند پس استاد نمی‌خواهد، استاد از خود خدا شروع کرده و است، امام زمان بعد از آن است، بعد بقیّه است. هیچ آدم عاقلی کسی را که در کلاس اوّل مردود شده است به دانشگاه راه نمی‌دهند، هیچ دانشگاهی هم او را قبول نمی‌کند. من در کلاس اوّل مردود شدم می‌خواهم استاد خود امام زمان را ببینم. امام زمان برای اهل خود می‌آید، کاری به این ندارد که شما معمّم باشد یا هر کسی می‌خواهید باشید، اهل عمل باشید. اگر آدم آنچه را که می‌داند را جدّی بگیرد که البتّه ما طلبه‌ها خیلی بیشتر از مردم می‌دانیم. لذا در روایات ما دارد «یُغْفَرُ لِلْجَاهِلِ سَبْعُونَ ذَنْباً قَبْلَ أَنْ یُغْفَرَ لِلْعَالِمِ ذَنْبٌ وَاحِدٌ»[۲۲] قیامت که می‌شود خدای متعال ۷۰ گناه او را… خدا آقای انصاری را رحمت کند روی منبر می‌گفت: ۷۰ گناه از این کلاه نمدی می‌آمرزد؛ چون قم همه کلاه نمدی داشتند، اصلاً وقتی بازار قم وارد می‌شدید یک بخشی کلاه نمدی درست می‌کردند، با نمد کلاه‌هایی درست می‌کردند قهوه‌ای بود و بر سر می‌گذاشتند. می‌گفت: خدا ۷۰ نفر از این کلاه نمدی‌ها را می‌آمرزد پیش از این‌که یک نفر از ما عمامه به سرها را بیامرزد.

 کار ما خیلی مشکل است و البتّه اگر هم درست عمل کنیم بعد از انبیاء دیگر کسی به مقام علما نمی‌رسد. بعد از انبیاء و ائمّه (علیهم السّلام) علما هستند، خیلی موقعیّت خوبی است، خیلی فرصت خوبی است، باید قدر این فرصت را دانست و نکند که وقت هدر برود.

امیدوار هستیم این ماه رمضان یک دوره‌ی تربیت و تمرین بندگی برای ما باشد. کمی حواس خود را جمع کنیم که اگر یک ماه این‌طور تمرین کردیم قطعاً با آن ۱۱ ماه قبل وضع ما فرق خواهد کرد. البتّه کمی رشد هم خوب است، بهتر از این است که آدم در جا بزند یا (نعوذ بالله) عقبگرد داشته باشد. گاهی آدم احساس می‌کند که عقبگرد دارد. در ابتدا که آمده بود طلبه شود یک صفای دیگری داشت،‌ یک نورانیّت دیگری داشت، آن وقت یک معامله‌ای با ولیّ عصر کرده بود، شیطان هم هنوز نیامده بود، ولی گفتم شیطان یک روز با ما کار دارد، اگر ما را بیچاره کند به هدف خود رسیده است. امیدوار هستیم که إن‌شاء‌الله خدای متعال همه‌ را از شرّ شیطان حفظ کند و در سایه‌ی عنایات حضرت ولیّ عصر موفّق بدارد به آنچه که رضای خود در آن است.

پایان

 


پی نوشت ها

[۱]– الکافی، ج ‏۱، ص ۴۳۸٫

[۲]– من لا یحضره الفقیه، ج ‏۴، ص ۳۸۰٫

[۳]– سوره‌ی اعراف، آیه ۱۷۲٫

[۴]– الأمالی (للصدوق)، ص ۳۴۲٫

[۵]– سوره‌ی اعراف، آیه ۱۷۹٫

[۶]– سوره‌ی ابراهیم، آیه ۸٫

[۷]– سوره‌ی هود، آیه ۴۴٫

[۸]– سوره‌ی مسد، آیه ۱٫

[۹]– سوره‌ی اعراف‌، آیه ۱۷۲٫

[۱۰]– وسائل الشیعه، ج ‏۸، ص ۱۷۴٫

[۱۱]– سوره‌ی قمر، آیات ۵۴ و ۵۵٫

[۱۲]– الکافی، ج ‏۱، ص ۳۹٫

[۱۳]– سوره‌ی فرقان، آیه ۲۷٫

[۱۴]– همان، آیه ۲۸٫

[۱۵]– سوره‌ی مائده، آیه ۱۰۵٫

[۱۶]– بحار الأنوار، ج ‏۲، ص ۳۲٫

[۱۷]– سوره‌ی مائده، آیه ۱۰۵٫

[۱۸]– بحار الأنوار، ج ‏۲، ص ۳۲٫

[۱۹]– سوره‌ی مائده، آیه ۱۰۵٫

[۲۰]–  بحار الأنوار، ج ‏۷۵، ص ۱۵۹٫

[۲۱]– همان، ج ‏۶۵، ص ۳۶۳٫

[۲۲]– الکافی، ج ‏۱، ص ۴۷٫