«… وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ و لَعْنَهُ اللهِ عَلَی أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ مِنَ الآنِ إلی یَوْمِ الدِّینِ».

روایتی از قول عبد العزیز بن مسلم یکی از اصحاب امام رضا (علیه السّلام)

در همان اوّلین روزهایی که امام هشتم (علیه السّلام) وارد مرو شدند، یکی از اصحاب ایشان به نام عبد العزیز بن مسلم می‌گوید: من در روز جمعه به مسجد جامع رفته بودم، در همان آغاز ورود دیدم مردم صحبت از امامت و خلافت می‌کنند و هر کس حرفی می‌زند. من بعد که خدمت امام هشتم رفتم گزارش کردم که در مسجد این‌طور بود. حضرت «فَتَبَسَّمَ (علیه السّلام) ثُمَّ قَالَ»[۱] حضرت لبخندی زدند بعد فرمودند: «یَا عَبْدَ الْعَزِیزِ جَهِلَ‏ الْقَوْمُ»، «جَهِلَ» هم به معنای نمی‌دانستند است و هم به معنای نه، اصلاً عقل ندارند. چون جهل هم در مقابل علم به کار می‌رود هم در مقابل عقل به کار می‌رود. «کِتَابُ‏ الْعَقْلِ وَ الْجَهْل‏»[۲] جهل یعنی سفاهت، بی‌عقلی. «وَ خُدِعُوا عَنْ آرَائِهِمْ»[۳] نگذاشتند رأیی که عقل آن‌ها می‌گوید به آن برسند و آن‌ها را فریفتند.

تبلیغات از سوی دشمن بر علیه دین

بله با تبلیغات کاری می‌کنند، دشمن الآن هم به دنبال همین هستند همان‌طور که معاویه طوری روی مردم شام تبلیغات کرده بود که وقتی امیر المؤمنین (علیه السّلام) در مسجد کوفه و در محراب شهید شدند مردم شام می‌گفتند مگر علی مسجد می‌رفت و نماز می‌خواند. این‌ها شدنی است یعنی دشمن همه‌ی این‌ها را تجربه کرده است و رئیس آن‌ها هم شیطان است و این کارها را می‌کنند و تمام این تبلیغاتی که درست کردند به همین هدف است. حضرت فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَقْبِضْ نَبِیَّهُ ص حَتَّى أَکْمَلَ لَهُ الدِّینَ» خدای متعال پیامبر خود را از این عالم نبرد مگر این‌که دین او را کامل کرد. در قرآن فرموده است: «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ»[۴].

معتقد بودن به ربوبیّت خدا

مسئله‌ی امامت در حقیقت اعتقاد مسلمان به ربوبیّت خدا برمی‌گردد. کسی که مسلمان است معتقد است که عالم خدا دارد و چون عالم آفریدگار دارد، او است که عالم و انسان‌ها را آفریده است و او شخصی حکیم است و این مجموعه‌ی مخلوقات را به بازی نیافریده است معتقد به این است که حاکمیت هم برای خود خدا است. یک بخشی از ربوبیّت خدا برای همین حاکمیت است. لذا می‌بینیم در قرآن آمده است «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ»[۵] حاکمیت جز برای خدا نیست.

واجب الاطاعه بودن خدای متعال

فکر اسلامی، فکر الهی این است. این فکر می‌گوید خدای متعالی که عالم را آفریده است او باید امر و نهی کند، او واجب الاطاعه است، او باید مدیریت کند و هر کسی که او تعیین کند. خدا هم از روز اوّل تعیین فرموده است اوّلین مخلوقی که برای روی زمین خلق کرده است که حضرت آدم (سلام الله علیه) باشد او را خلیفه‌ی خودش معرّفی کرده است، خلیفه یعنی نماینده‌ی خدا یعنی در زمین کاری را که خدا باید انجام دهد او باید انجام می‌دهد. یعنی مدیریت عالم، حاکمیّت با او است.

تعریف ولایت تکوینی

همه‌ی ما می‌دانیم ولایت دو بخش دارد، دو معنا دارد یک ولایت تکوینی است خدای متعال ولایت تکوینی دارد یعنی همه‌ی عالم تحت اختیار او است، فرمانروای عالم او است. ولایت تکوینی یعنی این‌ او فرمانروایی می‌کند. برای این‌که او خلق می‌کند و تمام آنچه که در این عالم انجام می‌شود به خلق برمی‌گردد. اگر دست من بخواهد روی زانو همین‌طور ساکن بماند می‌گویم خود من دستم را روی زانو ساکن نگه داشتم ولی حقیقت امر این است که من فقط خواستم که ساکن باشم. ولی ساکن نگه داشتن آن چیزی نیست که جز این‌که خدای متعال به این مدام وجود می‌دهد، وجود آن را در جایی می‌دهد که لحظه‌ی قبل داده است سکون می‌شود و اگر من دست خود را بالا می‌برم در حقیقت من آن را بالا نمی‌برم، در حقیقت من فقط خواستم بالا برود چون من خواستم خدای متعال این دست را که ادامه‌ی وجود خود را به آن می‌دهد به صورت خطی به آن وجود می‌دهد. حل و هضم آن برای این‌که کسانی که مسئله‌ی فلسفی را تصوّر نکردند و نخواندند کمی مشکل است، ولی این یک حقیقتی است. اگر او است که عالم را مدیریت می‌کند و ولایت تکوینی دارد یعنی این.

نمونه‌ای از ولایت تکوینی در وجود خود انسان

می‌خواهیم یک نمونه از ولایت تکوینی را در خودمان ببینیم مسئله‌ی روح و بدن ما است. خود بدن یک موجودی است که تغذیه می‌کند، رشد می‌کند، تولید مثل می‌کند پیش از این‌که روح بیاید این کارها را انجام می‌داد. یعنی حیات گیاهی دارد مثل گیاهان است. یک موجود دیگری است که اسم آن من، روح که فلاسفه نفس می‌گویند و در روایات ما هم تعبیر به نفس شده است. آن روح بر این بدن دو موجود و دو حقیقت هستند. ولایت تکوینی دارد یعنی هر طور روح بخواهد این دست باز و بسته می‌شود. این‌طور نیست که دست هر طور خودش و طبیعت آن اقتضا می‌کند کار انجام می‌دهد، طبیعت این است که مثل یک گیاه باشد امّا این‌طور نیست کاملاً تحت مدیریت روح است. اگر روح بخواهد از این‌جا حرکت کند بدن راه می‌اندازد، بدن هم نمی‌تواند هیچ مقاومتی بکند و هر نوع فعالیّتی که ما فکر می‌کنیم بدن انجام می‌دهد در حقیقت این روح است که او را به این طرف و آن طرف می‌کشد. ولایت تکوینی یعنی این. یعنی بدن در مقابل اراده‌ی روح هیچ نوع کاری نمی‌تواند انجام دهد باید کاملاً تکویناً مطیع باشد. اسم این ولایت تکوینی فرمانروایی تکوینی می‌شود یعنی در هستی حاکم او است و این بدن کاملاً تحت اختیار او است این یک نوع ولایت است.

معنای ولایت تشریعی

یک ولایت هم آن ولایتی است که پدر بر فرزند دارد یا مولا بر عبد خود دارد آن هم فرمانروایی است؛ امّا فرمانروایی است که آن شخصی که تحت ولایت است با اختیار خودش عمل می‌کند نه با اختیار ولی خود. یعنی ولی می‌گوید این کار را انجام بده، او اگر بخواهد انجام می‌دهد نخواهد این کار را انجام نمی‌دهد. اگر انجام دهد مطیع می‌شود و اگر انجام ندهد عاصم می‌شود. ولایت تشریعی این است. ولایت تشریعی یعنی قانوناً او فرمانروا است، امّا تکویناً من هر طور دوست داشته باشم عمل می‌کنم.

ولایت تکوینی و ولایت تشریعی خدای متعال

حالا خدای متعال هم ولایت تکوینی دارد یعنی تا چیزی را نخواهد نمی‌شود «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ»[۶] امّا همین خدا راجع به آدم این‌طور خواسته که او با اختیار خودش کارها را انجام دهد.، تکویناً این‌طور خواسته است. لذا در کلمات فلاسفه آمده است ما انسان‌ها مجبور هستیم که مختار باشیم یعنی دیگر ما اختیار نداریم که بگوییم من از همین حالا می‌خواهم اختیار را ببوسم و کنار بگذارم. چرا؟ چون برای این‌که این اختیار است که تکلیف می‌آورد. چون مختار هستم مکلّف هستم، می‌خواهم از زیر بار تکلیف بیرون بروم، آزاد شوم و لذا اختیار خود را کنار می‌گذارم. کسی نمی‌تواند بگوید من اختیار را نمی‌خواهم، او خواسته که من مختار باشم و همان‌طور که خواسته موجود باشم. بعضی می‌گویند ما ادّعا داریم خدا که می‌دانست ما معصیت‌کار می‌شویم چرا ما را خلق کرد؟

مختار بودن انسان برای انجام هر کاری

می‌گویم خدا که خلق نکرد تو معصیت کار شوی، خدا خلق کرد برای این‌که تو به بهترین کمالات انسانی برسی. تو خودت را بدبخت می‌کنی، خدا تو را خلق کرده است که با اختیار خودت به آن جایی برسی که برای فرشته هم مقدور نیست، ولی باید بااختیار خودت این راه را بروی، می‌توانید هر لحظه مخالفت کنید و نروید. بنابراین خدا خواسته است که ما با اختیار حرکت کنیم، ولایت تکوینی خدا به همین است که ما را آفریده است و می‌خواهد ما مختار باشیم. ولایت تشریعی هم همان چیزهایی است که در اسلام از طریق قرآن و پیامبر و امامان معصوم دستور داده است، فرموده است این کار را انجام بده، آن کار را انجام نده. در ولایت تشریعی چون تکویناً خواسته است ما مختار باشیم، در ولایت تشریعی معنا پیدا می‌کند که ما می‌توانیم بر خلاف فرمان خدا عمل کنیم، هم می‌توانیم طیق فرمان خدا عمل کنیم.

فرمانروایی تکوینی و تشریعی

پس ولایت به معنای فرمانروایی است ولی دو رقم فرمانروایی داریم. یک فرمانروایی داریم کسی که تحت امر است غیر از آن‌گونه‌ای که مولا و فرمانروا خواسته است اصلاً نمی‌تواند عمل کند که فرمانروای تکوینی می‌شود یعنی هستی آن این‌گونه است، ساختار آن این‌گونه است. یک فرمانروایی است که آن شخصی که تحت ولایت است می‌تواند به این فرمانروایی تشریعی می‌گویند یعنی قانوناً او باید امر و نهی کند ولی شما در مقام عمل می‌توانید تسلیم قانون باشید، می‌توانید خلاف قانون عمل کنید.

دادن ولایت تشریعی و ولایت تکوینی از سوی خدای متعال به خلیفه الله

بالاخره خدای متعال این ولایت تکوینی که خودش دارد و ولایت تشریعی که خودش دارد به خلیفه‌ی خود می‌دهد. چرا؟ برای این‌که او قدرت مطلق است، همان‌طور که خودش می‌تواند یک کارهایی در عالم انجام بدهد، می‌تواند این قدرت را هم به خلیفه‌ی خودش بدهد. این‌که حضرت عیسی می‌گوید «أُحْیِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ»[۷]من مرده را زنده می‌کنم. خدا هم محیی است امّا با این تفاوت خدا به اذن کسی نیست، کسی به او نداده است، این قدرت برای خود او است. خدا این قدرت را به حضرت عیسی داده است چون خلیفه‌ی خدا است، خدا همان ولایت تکوینی را به او داده است که یکی از آن زنده کردن مرده همان ولایت تکوینی است. هر نوع کاری در این عالم است که کسی نمی‌تواند در مقابل او تخلّف کند. مرده نمی‌تواند بگوید من نمی‌خواهم زنده شوم، ولایت تکوینی است مرده را زنده کردن ولایت تکوینی است.

خلیفه‌ی خدا هم ولایت تکوینی دارد یعنی هر چه در این عالم انجام می‌شود به دست او است، برای این‌که خدا به او داده است. به دست او است نه این‌که خودش یک کسی در مقابل خدا است، (نعوذ بالله) شریک خدا است، نه آن‌که قرآن فرموده است.

تظاهر وهابیّت و بهائیت به تسنن بودن و تشیّع بودن

وهابیت هم تسنّن نیست، همان‌طور که بهائیت تشیّع نیست هر دو ساخته‌ی صهیونیست است. پایگاه بهائیت در اسرائیل است، وهابیّت توسّط یک خانواده‌ای که یهودی بودند. همین سعودی‌ها که می‌گویند ما مسلمان هستیم شاید همین الآن یهودی باشند ولی تظاهر به اسلام کردند و انگلیسی‌ها آن‌ها را سر کار آوردند. کتاب کشف الارتیاب سیّد محسن امین را بخوانید، آن‌جا دقیقاً نشان داده است این‌ها از یک خانواده‌ی یهودی در نجد هستند که انگلیس دید باید با آن‌ها کار کند چون آن‌ها در حقیقت یهودی هستند و به افکار آن‌ها وابسته هستند، انگلیس همان‌طور که او می‌خواهد است.

وهابیّت می‌گوید این‌ها شرک است، صریح قرآن است می‌گوید: «أُحْیِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ» چطور می‌شود شرک باشد؟ ولی گوش او به این حرف‌ها بدهکار نیست. رئیس و بزرگان آن‌ها که یهودی‌های بالاصاله هستند و منافقین ظاهری هستند یعنی مسلمانی که ادّعای اسلام می‌کند ولی منافق است، باطن او کفر است، از کفر هم بدتر است. مردم عادی آن‌ها هم که آدم‌های احمقی هستند که به خودشان اجازه‌ی فکر کردن نمی‌دهند. قرآن را می‌خوانند حاضر هم نیست قرآن را روی زمین بگذارد، ولی اصلاً به خودش اجازه نمی‌دهد راجع به این فکر کند که در خود قرآن آمده است «أُحْیِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ».

نظر تفکّر الهی در مورد فرمانروایی

پس یک تفکّر، تفکّر الهی است. تفکّر الهی می‌گوید: فرمانروایی برای خدا است، اگر خدا این فرمانروایی و حاکمیت و ولایت را به کسی داد همان‌طور که تکویناً اگر داد او دارا می‌شود تشریعاً هم اگر داد دارا می‌شود. یعنی خود خدا فرمود: ای مردم بر شما واجب است همان‌طور که از من اطاعت می‌کنید از این پیغمبر هم اطاعت کنید. «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ»[۸] ولایت تشریعی را برای پیامبر اثبات کند.

جدا کردن حاکمیّت از دین توسّط منحرفان

کسی که الهی است این تفکّر را دارد منتها همان‌طور که یک عدّه تلاش کردند ادیان دیگر را تحریف کنند و کردند در مسیحیت حاکم هم خود حضرت مسیح بود ولی شورای کلیسا تشکیل جلسه داد و تصمیم گرفت و تصویب کرد که کار قیصر را به قیصر واگذار کند؛ یعنی حاکمیّت از دین جدا است، دین برای کلیسا است، دین برای خانه است. امّا اداره‌ی جامعه ربطی به دین ندارد، دین راجع به اداره‌ی جامعه حرفی ندارد. حالا کتاب آن‌ها تحریف شده و چیزی از آن نمانده است ولی در دین اسلام که این‌طور نیست. در خود قرآن احکام جزایی آمده است، احکام اقتصادی آمده است. مسائلی که همه مربوط به جامعه و اداره‌ی جامعه است.

نگرش‌های دموکراسی نسبت به حاکمیّت دین

می‌دانید چه می‌گویند؟ می‌گویند خدا خاتمی را لعنت کند و عذاب او را زیاد کند، (حرف‌های نامربوط) گفت: این‌ها برای زمان پیغمبر است. نمی‌گویند جزو اسلام نیست، اصل این حرف برای شریعتی ملعون ازل و ابد است. شریعتی در کتاب کویر خود می‌گوید: انسان قبلاً مثل بچّه‌ای بود که باید دست او را بگیرند و پا به پا او را ببرند آن وقت احتیاج به پیامبر داشت، امّا حالا خودش راه افتاده است، عقلش می‌رسد دیگر احتیاج به پیغمبر ندارد. این‌ها شاگردان همان بی‌عقل ملعون هستند. آن‌ها می‌گویند این دین نباید در حاکمیت دخالت کند و این دموکراسی به فرمایش بعضی از اساتید ما همان گوساله‌ی سامری است. چرا؟ چون می‌دانید اساس دموکراسی بر این است که به جای خدا انسان است.

تفاوت دموکراسی و اسلام در مورد دین

در اسلام، در ادیان الهی محور خدا است و حاکمیت برای خدا است. بعد هم هر کس که خدا به او حاکمیت داد که او هم جز پیامبر و امامان معصوم نیست. امّا در آن فکری که خدا را قبول ندارد یا خدا را برای کلیسا و مسجد و خانه قبول دارد، امّا در مسائل اجتماعی می‌گوید اصالت بر انسان است. اومانیسم که می‌گویند یعنی همین. خود انسان اصل است و حاکمیت برای خود انسان است. حق حاکمیت برای خودشان است، حالا که نمی‌توانند همه حکومت کنند، حاکم باید یک نفر باشد می‌گویند رأی می‌دهند و به هر کسی که اکثریّت به او رأی دادند او حاکم می‌شود. پس دموکراسی ضد دین است، به فرمایش استاد ما دموکراسی همان گوساله‌ی سامری است، برای این‌که با اصول دین سازگاری ندارد. دین می‌فرماید: «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ»[۹] بعد هم می‌فرماید: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ»[۱۰] خدای تو است که حاکمیّت دارد و برای حاکمیت انتخاب می‌کند. مردم حقّ انتخاب ندارند، قرآن صریح‌تر از این بفرماید؟!

نداشتن حاکمیّت تحت ولایت خدا و نشأت گرفتن از شیطان

بنابراین «وَ خُدِعُوا عَنْ آرَائِهِمْ»[۱۱] یعنی همین الآن هم این کار انجام می‌شود، باید خیلی مراقب باشیم که دین را از ما نگیرند. بدانیم که حاکمیّت برای خدا است لذا امام (قدس الله سرّه) فرمود: اگر ولایت فقیه نباشد همه طاغوت می‌شود. برای این‌که اگر حاکمیت از خدا نشأت نگیرد یقیناً شیطان می‌شود. من یک بار دیگر هم گفتم امر انسان‌ها دایر بین این است که تحت ولایت شیطان باشند یا تحت ولایت خدا باشند. اگر تحت ولایت خدا نباشند تحت ولایت شیطان هستند.

تظاهر به مسلمان بودن و خیانت به دین و اسلام توسّط دشمنان

حالا این فعلاً مقدّمه‌ی کار بود. می‌خواهیم حدیث را شروع کنیم کم کم ببینیم امام چطور با مسئله‌ی ولایت برخورد می‌کند «وَ خُدِعُوا عَنْ آرَائِهِمْ» یعنی کاری کردند که مردم نتوانستند آن رأیی که عقل آن‌ها می‌رسد داشته باشند. چرا؟ به خاطر تبلیغات. از دشمن انتظار نمی‌رود، انسان لعنت می‌کند کسانی که می‌گویند مسلمان هستیم و نماز می‌خوانند ولی افکار دشمن را در این کشور پیاده می‌کنند و سعی آن‌ها بر این است رسماً بخشنامه می‌کنند که حراست‌ها حق ندارند نسبت به حجاب زن‌ها تعرّضی داشته باشند و اگر برخورد بکنند طبق قانون با آن‌ها برخورد می‌شود. یعنی اگر کسی نهی از منکر بکند او را مؤاخذه می‌کنند. همان‌طور که در زمان آن ملعون ازل و ابد خاتمی چند نفر را به خاطر نهی از منکر کشتند این جرأتی بود که آن ملعون در جمع لا مذهب ایجاد کرد. الآن صریحاً بخشنامه کردند. کاملاً باید حواس ما جمع باشد دین تنها چیزی است که در برابر استعمار می‌ایستد و هیچ چیز دیگری نمی‌ایستد و استعمار این را خوب می‌فهمد و کسانی که در کشور خائن هستند اهداف استعمار را در این کشور پیاده می‌کنند.

 پایان

 


پی نوشت ها

[۱]– الکافی، ج ‏۱، ص ۱۹۹٫

[۲]– همان، ص ۱۰٫

[۳]– همان، ص ۱۹۹٫

[۴]– سوره‌ی نحل، آیه ۸۹٫

[۵]– سوره‌ی انعام، آیه ۵۷٫

[۶]– سوره‌ی انسان، آیه ۳۰٫

[۷]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۴۹٫

[۸]– سوره‌ی نساء، آیه ۵۹٫

[۹]– سوره‌ی انعام، آیه ۵۷٫

[۱۰]– سوره‌ی قصص، آیه ۶۸٫

[۱۱]-الکافی، ج ‏۱، ص ۱۹۹٫