«بِسْمِ اللََّهِ الرَّحْمََنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلََّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلِّی اللَّهُمَّ وَ سَلَّمَ وَ بارک عَلَی رَسُولُ اللَّهِ سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

علّت تقدّم مذهب ابو حنیفه در تعریف و دسته‌بندی

در ارتباط با فِرَق و مذاهب اسلامی، بنا بر نظریه‌ی مشهور در تقسیم‌بندی مذاهب اهل سنّت، مذهب حنفی را به اعتبار تقدّم زمانی در تعریف مقدّم داشته‌اند و بعد از آن مالک بن انس، مذهب مالکی و بعد هم شافعی و چهارمی به عنوان مذهب حنبلی، این تقسیم‌بندی مشهور است؛ یعنی مشهور است که اهل سنّت این‌طور تقسیم‌بندی کرده‌اند، به اعتبار تقدّم زمانی و تأخّر آن‌ها یا به لحاظ کثرت مقلّدین. بنا بر این‌که هر مذهبی دارای مقلّدینی است، مذهب ابو حنیفه در شبه قارّه به اعتبار کثرت نفوس و جمعیتی که در این مناطق حضور و وجود دارند و اعتبار اعتقادی و عملی آن‌ها هم به مذهب نعمان و حنفی است، این جهات باعث شده است که مذهب ابو حنیفه را در تعریف مقدّم داشته‌اند.

ابو حنیفه متولّد سنه‌ی ۸۰ است، از اصلی عجم غیر عرب- به اعتبار فسا گفته شده، نسا گفته شده ولی آنچه در مورد آن اتّفاق دارند این است که آباء و اجداد او از اهل افغانستان بوده‌اند. پدر او تاجر بوده، در بغداد متولّد شده و سنه‌ی ۱۵۰ هم از دنیا رفته است.

علّت دلبستگی زیاد به مذهب ابو حنیفه

خصوصیاتی که مذهب ابو حنیفه دارد که دلبستگی این جمعیت کثیر را به خود جلب کرده است، مذهبی است که چون مبتنی بر رأی و نظر به عنوان اقیسه و استحسانات و حیل شرعیه، بنابراین مورد خاصّی به عنوان بن بست در یک مسئله‌ی سخت و پیچیده ندارد؛ یعنی برون رفت و خروج از مضایق برای این مذهب یک امر بسیار طبیعی و عادی است. ممکن است برای مذاهب دیگر، مشکلاتی به عنوان احتیاط باشد، به عنوان نبودن یک نصّ در یک مسئله ایجاد مشکل کند برای بیان یک مشکل شرعی، ولی در مذهب ابو حنیفه این مخمصه‌ها و اویسه‌های سخت علی الظّاهر به اعتبار قیاس و استحسان، حل شده است.

خصوصیات و مشترکات مذاهب اسلامی

هر مذهبی یک خصوصیاتی دارد؛ یعنی مواردی که به عنوان متّفقٌ علیه بین جمیع مذاهب اسلامی و یک موارد اختصاصی در بین مذاهب است و این حقّ الاختصاص به این مذهب هر مذهبی با مذهب دیگر متفاوت است. مثلاً استخدام عقل به عنوان یکی از اصول تشریعی در مذهب تشیّع و مذهب امامیه از خصوصیات مذهب امامیه و اهل بیت است که به اعتبار این‌که «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلُ»[۱]، عقل به عنوان یک محور اساسی و یک اصل در مذهب تشیّع، استخدام شده است؛ یعنی بعد از کتاب و سنّت، عقل و اجماع که رکن اصلی ارکان اربعه، بعد از کتاب و سنّت، عقل هم محسوب شده است که در هیچ یک از مذاهب اسلامی با همه‌ی پیچیدگی‌ها و گستردگی‌هایی که دارند، عنوان «ع» و «ق» و «ل» به عنوان «عقل» استخدام نشده است؛ یعنی در بین مذاهب نیست. اصل عملی یا اصول تشریعی به عنوان عقل، استخدام نشده است. حالا این را در جای خودش توضیح خواهیم. اجمالاً در بین متّفقات مذهب، کتاب و سنّت، مورد اتّفاق همه‌ی مذاهب است؛ یعنی همه‌ی مذاهب اتّفاق دارند که اصل اوّلی در اصول استنباط، کتاب است و دوم، سنّت.

اختصاصات در مذهب ابو حنیفه

بعد از آن نوبت می‌رسد به موارد خاص، اختصاصات، شواخص و آنچه مذهب به اعتبار آن شکل می‌گیرد که سه خصوصیت برای مذهب ابو حنیفه ذکر شده است: یکی به عنوان قیاس است که رکن اصلی است. دو، به عنوان استحسان و سوم، مسئله‌ای است که در فرعیات عملیه و در معاملات به عنوان حیل شرعیه استخدام شده است؛ یعنی آنچه به مذهب ابو حنیفه رنگ می‌دهد، لون می‌دهد، تشخّص می‌دهد، فقه ابو حنیفه است و الّا از جهت حدیثی، این مذهب استحکام خاصّی ندارد؛ یعنی یک حسابی برای حدیث باز کرده باشد، کتابی در زمینه‌ی علوم حدیث داشته باشد یا در رجال حدیث، در این مذهب وجود ندارد چون معمولاً مذاهبی که دارای حدیث هستند، کتاب رجال و حدیث دارند. مذهبی که حدیث ندارد، رجال و حدیث هم ندارد.

پس آنچه در تفریعات متکثّره در مذهب ابو حنیفه اعتبار می‌دهد، همان فقه ابو حنیفه است؛ یعنی فقه ابو حنیفه از جهت کثرت تفریعات و کثرت مسائلی که دارد، فقهش را یک فقه خاص جلوه داده است. این هم در نوبه‌ی خود یک مزایایی دارد، یک موارد تنقیصی دارد؛ یعنی این‌طور نیست که انسان به اعتبار کثرت تفریعات بتواند در بین مذاهب اسلامی، جایگاه خاصّی به عنوان انتساب به اسلام و یک شریعت آسمانی پیدا کند.

انتقاد صاحبان نظر در قیاس و استحسان به مذهب ابو حنیفه

آنچه به صاحبان رأی و نظر ایراد می‌گیرند، صاحبان قیاس و استحسان، معمولاً در کلمات اهل حدیث -یک کسی بخواهد آن مخ مطلب را به دست بیاورد که جریان از چه قرار است- باید ببیند که نظریه‌ی خصم، مخالفین رأی و نظر در این مسئله چیست؟ آن‌ها می‌گویند: اصلاً اگر کسی یک کلمه غیر از کتاب و سنّت و ظواهر کتاب و سنّت در در دین اضافه کند، بدعت‌گذار است. کسی حق ندارد بیاید فروعات فقهیه درست کند و یا مسائل مبتنی بر استنباط و نظر پیدا کند. کسی به انجام این کارها مجاز نیست.

جایگاه مذهب ابو حنیفه در بین اهل حدیث

فلذلک در کلمات ائمّه‌ی حدیث می‌بینیم دو باب برای مذهب ابو حنیفه باز شده است؛ یعنی به عنوان دو فرع و دو حسّه‌ای از کار پیدا شده است؛ یک نظریه‌ی اهل حدیث در رجال است و یک نظریه‌ی فقهایی است که مذاهب را مورد شناسایی قرار دادند. پس برای امام مذهب و ائمّه‌ی مشهورین از اعلام حنفیه یک حساب باز شده و برای نظریات آن‌ها نظر دیگر و حساب دیگر؛ یعنی برای اشخاص یک نظریه وجود دارد که قیمت این شخص چقدر است؟ مثلاً ارزش شخصی نعمان بن ثابت، امام مذهب، ابو حنیفه چقدر است، ارزش فکری آن‌ها چقدر است؟ این دو مسئله است.

از حیث رجالی، یعنی آنچه مربوط به اشخاص است. شما در هیچ کتابی از کتاب‌های رجالی پیدا نمی‌کنید که در حرف «ن» نعمان که احوالات ابو حنیفه ذکر شده است، او را به عنوان شخصیتی معتبر ذکر کرده باشند. معمولاً یعنی به حسب غالب آنچه برای ابو حنیفه گفته شده است، در کتاب‌های ضعفا و متروکین و مجروحین و کتاب‌هایی که برای ضعفا و مجروحین معدّ هستند، نعمان در این کتاب‌ها ذکر شده است! که مفصّل‌ترین بابا این کتاب هم مجروحین ابن حبّان بُستی است که در آن‌جا به طور مفصّل، پیرامون ابو حنیفه صحبت کرده و همه‌ی انظار و اقوال ائمّه‌ی قدما در باب او ذکر شده است. پس این از نظر شخصیتی که در کتاب‌های رجال بیان شده است.

علّت تضعیف ابو حنیفه در کتاب‌های رجالی

به چه اعتبار تضعیف شده است؟ به اعتبار این‌که این شخص بابی را در دین انفتاح کرده است (باز کرده است) که منتها إلیه این باب، هدم دین است؛ یعنی از بین بردن شریعت است. چرا؟ چون قیاسات و استحساناتی که او استخدام کرده و جایگزین حدیث کرده است، منتهی به هدم دین و تعطیلی کتاب و سنّت می‌شود. البتّه این باب وسیعی است که در آن‌جا بحث می‌کنند که در بین صحابه، کسانی بودند که این‌ها به انظار و آرای شخصی خود بعضی از نظریات را نسبت می‌دادند.

مثلاً در روایات اهل سنّت دارد که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به امیر المؤمنین علیه السّلام به عنوان قاضی مأموریت داد و یا زید بن ثابت و یا دیگران، به مأموریت‌هایی که برای فصل خصومات می‌رفتند، پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به آن‌ها می‌فرمود: به کتاب و سنّت عمل کنید. آن نماینده برمی‌گشت و می‌گفت: اگر حکمی بود، واقعه‌ای بود، ماجرایی بود که در کتاب و سنّت از آن خبری (و نمونه‌ای) نبود؛ یعنی ما نه توانستیم در آن مورد آیه‌ای را پیدا کنیم و نه روایتی، چه کار کنیم؟ حضرت می‌فرمود: «عَلَی رَأیِکَ»، به رأی خود عمل کن. و این مبتنی کردن نظریات خاصّی که در مخاصمات و در فصل خصومات اگر بود و آیه و روایتی نبود، این جایگزین می‌شد که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور داده است که «قُلْ عَلَی رأیِکَ»، بر رأی خودت نظر بده. شاید در بین کتاب‌ها به عنوان مؤسّس مدرسه‌ی قیاس و رأی کسی جرأت نمی‌کرد در مقابل قرآن و سنّت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نظریه‌ای بدهد، اصلاً این در بین صحابه ممنوع بود. کسی جرأت نمی‌کرد که در وجود قرآن، در صورت موجود بودن آیات و روایات بیاید و از جانب خود رأی ابداع کند؛ یعنی پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم این‌طور فرموه است، حالا در این مسئله حکمی نداریم، من هم این‌طور بیان می‌کنم. کسی در بین صحابه‌ی متعبّدین به کتاب و سنّت این جرأت را نداشت، این یک اصل خاص بود.

عبد الله بن مسعود، بنیان‌گذار افکارمذهب حنفی

در بین صحابه بعضی افراد پیدا شدند که این سد را شکستند؛ یعنی این حریم را در نظر نگرفتند و در بعضی از مسائل بنا بر آراء شخصی خودشان ابداع نظر کردند که از جمله‌ی آن‌ها که شاخص در این مسئله بود، با عنوان مؤسّس مدرسه‌ی اهل رأی و نظر بر شمردند، عبدالله بن مسعود، مؤسّس مدرسه‌ی اهل کوفه است. الآن کتاب‌هایی هم وارد شده است با عنوان «مدرسه‌ی بصره»، «مدرسه‌ی کوفه»، «مدرسه‌ی حجاز» و «مدرسه‌ی شام» که هر کدام از این بلاد اسلامی در جغرافیای بلاد و مناطق، برای هر کدام از این مدارس، یک حساب جداگانه است.

مؤسّس مدرسه‌ی کوفه را عبدالله بن مسعود ذکر کرده‌اند که اوّلین پایه‌گذار فکر حنفی، عبدالله بن مسعود بشود. بالاخره باید یک حلقه‌ی اتّصال پیدا بشود که شما به دین مربوط بشوید و الّا فاصله می‌افتد و حلقه‌ی مفقوده پیدا می‌شود. پس باید این سلسله مراتب رعایت بشود که اگر حفظ مراتب نکنی زندیق هستی، باید بشود. فلذا این‌ها مؤسّس مدرسه‌ی کوفه را عبدالله بن مسعود قرار دادند که به عنوان معلّم در زمان خلافت خلفای بعد الرّسول، عبدالله بن مسعود مأموریت پیدا کرد که به کوفه بیاید. چون کوفه سه استاندار داشت؛ یک نفر از آن‌ها مأمور نخیلات بوده، استانداری که فقط برای نخیلات و خراج و مقاسماتی که در آن روزگار بوده است برای اخذ مالیات از نخیلات، یک نفر به عنوان استاندار شهر و یک نفر هم به عنوان معلّم، یعنی وزیر فرهنگی که برای کوفه فرستادند که عمّار جزء این استانداران کوفه بوده است که جریان و پرونده‌ی خاصّی دارد ولی به عنوان معلّم فکر، عبدالله بن مسعود آمد که متکفّل فکر مبتنی بر سنّت و بر دین مردم باشد.

شکل‌گیری مدرسه‌ی عراق

 به محض این‌که عبدالله بن مسعود به کوفه آمد، مردم هم مشکلات داشتند، سؤالات داشتند، مسائل جدیده داشتند، عبدالله بن مسعود که نمی‌توانست در مورد همه‌ی این‌ها آیه و روایت بیان کند، لذا اگر از او می‌پرسیدند، در احوالات ابن مسعود آمده است که «أقولُ برأیی» یعنی جواب مسائل را که می‌داد، آن به خودش منتسب می‌کرد؛ «أقولُ برأیی» یعنی این مطلبی ‌که من بیان می‌کنم نه در کتاب وجود دارد نه در سنّت بلکه از پیش خودم حرف می‌زنم.

بنابراین سد شکسته شد. اصلاً شاید از خدا هم می‌خواستند که یکی کسی بیاید و این دروازه را باز کند و این‌ها بتوانند صحبت کنند! و لذا جرأتی به اهل کوفه و علمای کوفیّین داد که این‌ها بتوانند نظرات شخصی خود را هم بیان کنند. البتّه مسائلی هم در منع از تدوین حدیث بود و مسائلی که در آن جریانات بود که در منطقه‌ی حجاز اتّفاق افتاده بود و در شبه جزیره، در مکّه و مدینه اتّفاق افتاده بود، ممنوعیت از حدیث هم یک مقدار کمک کرد و دوری کوفه از منطقه‌ی نزول وحی که مدینه باشد، این‌ها را از حدیث دور کرد و لذا این‌ها دیگر خیلی به حدیث اعتبار ندادند و نمی‌توانستند اعتبار بدهند چون شرایط حجّیت حدیث در نظر آن‌ها مفقود بود، آن وثاقت نبود، آن وثاقت خاصّی که برای اخذ صدور و برای جواز صدور و اخذ عملی به روایات در کوفه وجود نداشت و لذا باب قیاس باز شد که مدرسه‌ی کوفه به عنوان اوّلین پایگاه مربوط به آراء نظری و آراء شخصی علما مطرح شد که این‌ها بتوانند آراء و نظریات خود را بیان کنند.

اختلاف پیروان مکتب عراق و مکتب حجاز

مدرسه‌ی اهل عراق، به تدریج مدرسه‌ی اهل عراق در اصطلاحات وارد شد که فقه اهل عراق، نظریات شخصی شد؛ نظریاتی که علما در مسائل می‌دادند، به عنوان فقه اهل عراق مطرح شد و کم کم همین فقه اهل عراق در مقابل اهل حدیث چماقی شد که بر سر محدّثین زدند و عنوان بیسوادی به آن‌ها دادند و از طرف دیگر آن‌ها هم عنوان دوری از اسلام به این‌ها دادند؛ یعنی رمی به بی‌دینی کردند که این مسائلی که شما می‌گویید هیچ ربطی به دین ندارد، هیچ ربطی به قرآن و سنّت ندارد. در کتاب‌ها و در مواردی که بحث شده است در تخاصم و تباین و آنچه مسائل خلافیّه بین این دو دستگاه وجود دارد غوغایی است! یعنی مدرسه‌ی کوفه و عراق و مدرسه‌ی اهل حجاز که این‌ها خود را یک تافته‌ی جدا بافته می‌دانند و آن‌ها را هم جزء یک وادی دیگر.

منظور از سلسله الذّهب در بین حنفیه

آن‌طور که بیان شده است، مؤسّسین و مرتبطین به این سلسله به عنوان سلسله الذّهب که ذکر می‌کنند، حلقه‌ی نهایی این‌ها قبل از رسول خدا ابن مسعود است؛ یعنی رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم، ابن مسعود، علقمه أو أسود بن زید، ابراهیم نخعی، حمّاد بن ابی سلیمان و ابو حنیفه که این سلسله‌ی هفت پله‌ای یعنی هفت طبقه‌ای این‌ها سلسله الذّهب در نزد احناف هستند. اگر حدیث به این طریق صادر شده باشد، این حدیث، حدیث اعلایی است؛ یعنی دیگر بالاتر از این حدیث و این سند در بین احناف شبه قارّه وجود ندارد. حالا از این طرف می‌گوییم هم از آن طرف گفته باشیم و هم… ابو حنیفه نعمان، ابراهیم نخعی، علقمه او أسود بن زید دو نفر هستند، «عَنْ إبن مسعود، عَنْ رَسولُ الله صَلَّی الله عَلَیهِ و آلِهِ وَ سَلَّم» که اگر سندی به این اسامی مصدّر شده باشد، روایتی به این طریق وارد شده باشد، از نظر حنفی‌ها قیمت آن بسیار بالا است؛ یعنی هیچ حدیثی را با این سند معاوضه نمی‌کنند؛ حدیثی که از طریق حمّاد بن ابی سلیمان رسیده باشد، «نُعمان ثابت عَنْ حمّادِ بن أبی سلیمان عَنْ إبراهیم نخعی عَنْ علقَمه أو أسود بن زید عَنْ إبن مسعود عَنْ رَسولُ الله صَلَّی الله عَلَیهِ و آلِهِ وَ سَلَّم» که این طریق، طریق اعلایی و سلسله الذّهب در نزد حنفیه است.

بنابراین اگر شما بخواهید احادیثی که دارای این سند باشد که اوّلاً بسیار نادر است که حدیثی به این سند باشد اگر هم باشد مثلاً در بعضی از کتاب‌ها مثل نصب الرّایه الزّیلعی یا الهدایه که تخریج احادیث هدایه است و یا کتاب‌هایی که مربوط به طحاوی ذکر شده است. طحاوی، مثل مشکل الآثار و معانی الآثار. اگر در این کتاب‌ها یک طرقی باشد که از حنفیه به این سند متّصل شده باشد و یا بعضی از افراد این سلسله مثل ابراهیم نخعی که الآن فقه ابراهیم نخعی هم چاپ شده است، روایاتی که از این طریق رسیده است که همان‌طور که گفته شده است، دو نفر از ائمّه‌ی حنفی تمام بار مسئولیت این مذهب را به عهده گرفته‌اند: یکی قاضی ابو یوسف است که جنبه‌های تبلیغی و جنبه‌های تبشیری و انتشار مذهب حنفی را در بلاد توسط قضات دارد و یکی هم شیبانی که از نظر فرهنگی و فکری بار اصلی فرهنگ مذهب ابو حنیفه به دوش شیبانی است چون ابو حنیفه کتاب ندارد؛ یعنی به عنوان یک امام مذهبی که کتابی به او منصوب باشد نیست، فقط یک جزوه دارد به عنوان فقه الأکبر. کتاب فقه الأکبر فقط از لحاظ اسم بزرگ است ولی جزوه‌ای است که شاید آن هم وصیت‌نامه‌ی او باشد، یک توصیه‌های اخلاقی باشد و الّا فقه نیست که ملّا علی قاری آمده و شرح فقه الأکبر را نوشته و مثلاً یک کتاب سیصد یا ۳۵۰ صفحه‌ای شده است که البتّه مسائل خاصّی هم در آن‌جا مطرح شده است و شاید در آن‌جا حرف‌هایی وجود دارد که در جای دیگر نیست؛ یعنی مواردی در آن‌جا ذکر شده است که حالا اگر مناسبت شد یک روز می‌آوریم و بعضی از اجزای آن را می‌خوانیم که در این شرح فقه الاکبر حرف‌هایی زده است که واقعاً در هیچ جا نیست! مثلاً در یک جا می‌گوید: درست است، ما حرف می‌زنیم برای این‌که مذهب خود را درست کنیم. این حرف، حرف بسیار انتیکی است! یعنی باید پشت ویترین گذاشت، جایی پیدا نمی‌شود! می‌گوید: درست است ما می‌خواهیم مسائل عقیدتی را درست کنیم و لطمه‌ای به اصل دین نخورد. برای این جهت آمدیم ترتیب خلفا را درست کردیم ولی وقتی به وجدان خودمان برمی‌گردیم، می‌بینیم علیّ بن ابی‌طالب علیه السّلام چیز دیگری است، اصلاً قابل مقایسه نیست. و این حرفی است که ملّا علی قاری بعد از نوشتن مرقاه، بعد از نوشتن مرقاه در شرح مصباح بغوی، مصباح المصابیح این حرف را زد. در شرح فقه اکبر شاید پی بهانه‌ای هم می‌گشت که این حرف را جایی بیان کند. چون علی الظّاهر دل پری داشت. آن‌جا گفت بالاخره هرچه بادا باد. بالاخره علیّ بن ابی‌طالب علیه السّلام چیز دیگری است و ما نمی‌توانیم جواب وجدان را در این مسئله بدهیم؛ یعنی اصلاً مقایسه‌ی علی علیه السّلام با این طبقه، مقایسه‌ی زمین با آسمان است. اصلاً او سماء است، این‌ها عرض هستند. این مطلب را آن‌جا بیان کرده است.

علی کلٍّ حنیفه کتابی ندارد. آنچه هست به عنوان فقه الاکبر و بار اصلی کتاب‌های ابو حنیفه بر دوش شیبانی است که کتاب‌هایی که شیبانی نوشته است این خلأ را پر کرده است. إن‌شاءالله در جلسه‌ی بعد بیان خواهیم کرد.

«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ».


[۱]-‌ بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۱، ص ۹۷٫