- تأثیر شافعی در حدیث اهل سنّت
- گفتهی حُمِیدی دربارهی تأثیر او از شافعی
- تأثیر تلامذهی شافعی بر صحیح بخاری
- جایگاه مهمّ شاگردان شافعی در بین اهل سنّت
- تحوّل فکری شافعی و اقبال محدّثین به او
- تقویت اساس فکری اهل سنّت توسّط شافعی
- دیدگاههای شافعی در مورد حدیث
- بحث در تقدّم حدیث ضعیف بر قیاس
- موارد باطل شده در مکتب جدید شافعی
- معادل بودن کتب حدیثی و سنّت
- پذیرفتن متن اشتباه با داشتن سند صحیح
- ارجحیّت متن به سند نزد علمای طراز اوّل
- حدیث مدح یزید بن معاویه
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللَّهُمَّ وَ سَلَّمَ وَ بَارَکَ عَلَی رَسولِ الله وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ».
تأثیر شافعی در حدیث اهل سنّت
در ارتباط با نتایج مباحثی که در مذهب شافعی مطرح شد، اینکه غالب کتابهای رجالی و کتابهایی که در فنون حدیث یا در مجموعههای حدیثی نوشته شده در مذهب شافعی هستند. یعنی مؤلّفین مصنّفات حدیثی و مصنّفات رجالی یا بلا واسطه یا مع الواسطه از تلامذه در مذهب شافعی هستند. یعنی اثری که شافعی در حدیث سنّت داشته… اقوال و انظاری که در حدیث مطرح میشده به وجهی با مذهب شافعی ارتباط دارد. آنچه که به عنوان اوّلین مورد میشود استفاده کرد تلامذهای که شافعی داشت ارکانی شدند برای مباحثی که بر علیه اهل رأی و قیاس دارای انظار و مؤلّفات اختصاصی هستند.
گفتهی حُمِیدی دربارهی تأثیر او از شافعی
یعنی شخصیّتهایی مثل عبد الله بن زبیر حُمِیدی که از مشایخ مُکثِرین در صحیح بخاری است از تلامذهی بلا واسطهی شافعی است. کسی است که با پسر شافعی هم مباحثه بوده و عمدهی فنون بحث علیه مذهب اهل رأی را از شافعی مستقیم گرفته است. یعنی خود حُمِیدی بیان میکند: آنچه که من در رابطهی با ابو حنیفه و ضدّیّت با ابو حنیفه دارم از شافعی گرفتهام. کلماتی هم در احوالات حمیدی وجود دارد، مراجعه کنید، با کسانی که دارای فکر رأی و قیاس بودند معاملهی اهل کتاب میکرده است.
آنچه که امثال خطیب بغدادی و ذَهَبی بیان میکنند این شخص قریب به ۱۳ کتاب بر علیه ابو حنیفه مینویسد، یعنی افرادی بودند که دارای تأثیر خاصّ فکری در مجتمع اسلامی بودند. در دایرهی اهل حدیث، مخصوصاً در بین اهل حجاز که به اهل حدیث مشهور بودند، این جمعیّت رشد کردند.
تأثیر تلامذهی شافعی بر صحیح بخاری
معمولاً اهل رأی و قیاس وقتی که میخواهند اثرات فکر تخریبی علیه مذهب ابو حنیفه را مورد شناسایی قرار بدهند افرادی را اسم میبرند که این افراد از همان کسانی هستند که نفس شافعی به آنها خورده است (شافعی روی آنها تأثیرگذار بوده است). مثل ابوبکر بن ابی شِیبه که «ردّ علی النّعمان» را مینویسد که در کتاب «المُصَنَّف» چاپ شده است، عبد الله بن زبیر حُمِیدی، اینها جزء اساتید بلا واسطه و مشایخ بزرگ بخاری بودند. یعنی واسطه نمیخورد، مثل ابوبکر بن ابی شِیبه و حمیدی جزء کسانی هستند که بلا واسطه نظریّات خود را به اشخاصی مثل بخاری انتقال دادهاند، ثمرهی آن صحیح بخاری شده است. البتّه یکی از اقوال هم همین است، تراجم بخاری و عناوین ابواب بخاری متّخذ از ابن ابی شیبه است، یعنی کتاب مصنّف ابن ابی شیبه.
جایگاه مهمّ شاگردان شافعی در بین اهل سنّت
آنچه تأثیر داشته اینها هستند، یعنی افرادی که در بین اهل حدیث به عنوان مهرههای اساسی مطرح بودند و جزء کسانی بودند که از مکتب شافعی استفاده میکردند. البتّه انظار مختلفی وجود دارد که این افراد مقلّد شافعی بودند یا خود آنها جزء اساتید فن بودند؟ یقینی این است، یعنی آنچه طبیعی هم به نظر میرسد هر کسی یک زمانی شاگردی میکند بعد خود او استاد میشود. در آن زمانی که شاگردی میکردند، در مکتب شافعی زانو میزدند، یقیناً مقلّد شافعی بودند، امّا آن زمانی که خود آنها رأسی در فکر شدند صاحب مکتب شدند. همانطور که در باب بخاری، تِرمِذی و افرادی از این مقوله این صحبت وجود دارد که این اشخاص در اواخر عمر خود مجتهد و صاحب مذهب شدند، دیگر مقلّد نبودند. اگرچه باز هم در طبقات الشّافعیه و کتابهایی مثل که در این رابطه مینویسند این افراد را جزء طبقات الشافعیّه ذکر کردهاند.
علی کلٍّ این یک مبحث در باب مذهب شافعی است، با آنچه که از فکر شافعی تراوش کرد و ثمر داد مؤلّفینی درست شدند که برای اهل حدیث صاحب کتاب شدند. خود این یک مقوله است، مثلاً میگویند فلانی اینقدر افراد… بلا تشبیه مثل مرحوم آخوند خراسانی، این افراد در مکتب آخوند خراسانی زانو میزدند، این تعداد مجتهد جزء تلامذهی مرحوم آخوند بودند. یا بزرگانی که در مذهب بودند مثل مرحوم حائری و دیگران، اینها در بین مذهب شیعه از اعلامی هستند که تلامذهی اینها صاحب اثر در مجتمع اسلامی شدند. به همین مقیاس و میزان در بین ائمّهی اهل سنّت شافعی هم جزء کسانی شد که مصنّفین و مؤلّفین کتب حدیثی یا مستقیم یا غیر مستقیم از مکتب شافعی بیرون آمدند.
تحوّل فکری شافعی و اقبال محدّثین به او
این یک بحث خاصّی دارد که آیا به اعتبار مذهب قدیم شافعی بود؟ یا به اعتبار مذهب جدید شافعی بود؟ یقیناً آنچه اثر داشت، یعنی خود تحوّل، تغییر، اینکه انسان از یک مذهبی به مذهب دیگر وارد شود، یقیناً اثرات خاصّی بر آن مترتّب میشود. چون شافعی براساس فکر فقه اهل عراق مَشی میکرد، یعنی طبق همان موازینی که در مکتب اهل عراق تعلیم دیده بود. در مذهب ابو حنیفه به واسطهی شِیبانی، وقتی که تحوّل ایجاد کرد و بر علیه فکر اهل عراق کتاب نوشت، «فی ابطال الاستحسان»، مسلّم اینجا اهل حدیث به او خیلی علاقه نشان دادند، اقبال نشان دادند و اطراف او را گرفتند. کأنّ شافعی در آن پنج سال آخر عمر خود یک انقلابی انجام داد، آن انقلاب و تحوّلی که در فکر برای او ایجاد شد باعث شد که همهی محدّثین به طرف او اقبال پیدا کنند.
این مهم است که در حزب و در گروه اهل حدیث کسی آمده که قبلاً در این مذهب نبوده، به نظر میرسد که برای تقویت مذهب اهل حدیث از مهمترین شگردهای اهل حدیث بود. یعنی یکی از برکاتی که نصیب اینها شد تحوّل مذهبی و تغییر فکری در شافعی بود. چون شافعی هم بساط هارون را درک کرده بود، هم بساط مأمون را درک کرده بود، زمان خلفایی مثل هارون الرّشید را درک کرده بود، امکانیّات خاصّ فکری را هم برای خود پیدا کرده بود. بنابراین اقبالی که به شافعی شد از این جهت بود که محدّثین به نحو خاص سرسپردهی شافعی شدند و از اقوال و انظار او هم استفاده کردند. البتّه در تراجمِ ابواب و در تألیفات بخاری و کتابهای اهل حدیث ثمرات این دیده میشود، یعنی موجی که شافعی در بین اهل حدیث ایجاد کرد این جهت بود محدّثینی که ارباب مصنّفات بودند نمیتوانستند ابو حنیفه و مالک بگویند، برای آنها این مسئله اثر خاصّی داشت.
تقویت اساس فکری اهل سنّت توسّط شافعی
از نظر فکری هم چون شافعی در یک جوّ خاصّی قرار گرفته بود که از نظر فکری میتوانست ایجاد حرکت و تحوّل شود، در باب خود نسبت به مباحث کلامی، نسبت به مذاهب اعتقادی، فکر خاصّی را ایجاد کرد. توانست از نظر فکری و اعتقادی اساس مکتب اهل سنّت را تقویت کند. یعنی این خاصیّت در شافعی بود که علی رغم آنچه در این باب بیان کرده بود مذهب خلفا را از نظر اعتقادی تثبیت کرده بود. مذاهبی مثل معتزله و روافض و شیعه از دمِ تیغ شافعی رد شده بودند، به عنوان اکذب الفِرَق، به عنوان مذاهب سوء از آنها اسم برده بود، بنابراین مورد اقبال دیگران هم واقع شد که از شافعی این مطالب را ترویج کنند. برای علّت العللی که محدّثین و مصنّفین و ارباب فکر در اهل سنّت جذب مکتب شافعی شدند میشود این را بیان کرد.
دیدگاههای شافعی در مورد حدیث
البتّه ما در مذهب احمد توضیح خواهیم داد که اثرات حدیث در حفظ سنّت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) چقدر بود و اثرات توسعهی در خبر واحد که یکی از مهمترین کارهای شافعی است در آنجا ظاهر میشود. چون مذاهب دیگری که قبل از شافعی بودند، مثل مذهب ابو حنیفه، مذهب مالک و مذاهب دیگری که دارای ایده و فکر غیر حدیثی بودند، اینها حدیث را به رسمیّت نمیشناختند. بنابراین محدّثین و اخبار به انزوا رفته بودند، یعنی جایگاهی در مجتمع نداشتند. وقتی که شافعی آمد بساط قیاس و بساط استحسان و بساط حِیَل شرعیّه و مصالح مرسله و از این اموراتی که به عنوان جهات غیر حدیثی از اصول و امارات بود را کنار گذاشت.
یعنی حتّی در مذهب شافعی حدیث ضعیف… حدیث ضعیف که اعتباری ندارد، حدیث ضعیف یعنی «لا حُجّه». اگر یک حدیث ثابت شود «حدیث الصّحیح» میشود، وقتی حدیث الصّحیح نشد «لا محالٍ» سقوط میکند، حدیث ضعیف میشود، با اقسام آن. آن وقت اگر کسی بیاید دست حدیث ضعیف را بگیرد بالا بیاورد، به چه اعتباری؟ به اعتبار اینکه قیاس نباشد، به اعتبار اینکه حِیَل شرعیّه نباشد، سدّ ذَرایِع نباشد، فتح ذرایع نباشد، عُرف نباشد، مصالح مرسله نباشد. شافعی این کار را انجام داد، یعنی حدیث ضعیفی که مصادف با عدم حجّیّت بود حجّت فرض کرد. گفت حدیث ضعیف مقدّم بر قیاس است، حدیث ضعیف مقدّم بر استحسان است.
بحث در تقدّم حدیث ضعیف بر قیاس
شما فرض کنید حدیث ضعیفی که لا حجّت باشد اگر بر قیاس مقدّم شود، شما در باب قیاس… قیاس هم چون دارای سعه، دارای وسعت، در باب استنباط و اجتهاد است، خود قیاس هم اگر به عنوان قیاسات منصوص العلّه باشد، قیاسات منصوص العلّه مثل حدیث است، تفاوتی نمیکند. اگر قیاس وجه شبهی در اقیسه برای استنباط حکم داشته باشد کار آن کار حدیث صحیح است. بنابراین حدیث ضعیفی که هیچ جایگاهی ندارد، یعنی حدیث ضعیفی که با عدم حجّیّت ملازمت دارد حجّت شود. ما عرض کردیم که در قیاس یک وجه شبهی وجود دارد، در وجه شبه خیلی حرفها وجود دارد، مخصوصاً در قیاسات تمثیلی و قیاسات منصوص العلّه. آنجا باز برای حجّیّت جایگاهی دارند، امّا برای حدیث ضعیف که هیچ چیزی وجود ندارد به چه عنوان عَلَم شود؟ خود این موضوعیّت دارد.
هنر شافعی این بود که حدیث ضعیف را هم حجّت کرد. البتّه بعدها در بین محدّثین خود احمد بن حنبل گفت که ما همه سرگردان بودیم، «یَلعَنُ بَعضُنَا بَعضاً»، بعضی از ما – مراد او محدّثین هستند- بعضی دیگر را لعن میکردند. «نَلعَنُ بَعضُنَا بَعضاً حَتَّی جَاءَ شَافِعی». مثل اینکه بگوید فصل خصومت کرد، یعنی حلّ معضلات بین محدّثین، عقدهی این کار به دست شافعی گشوده شد، محدّثین را یکپارچه کرد.
بعدها خود احمد هم همین مقوله را دنبال کرد، یعنی حدیث ضعیف را مقدّم بر قیاس و استحسان و مصالح مرسله و عرف و استحسان و این اموراتی که برای حدیث ضعیف جایگزین شده بودند قرار داد. یعنی وقتی ما اخبار را طبقهبندی و تقسیم کنیم ۹۵ درصد از اخبار اخبارِ آحاد هستند، خبر واحد هم مفید علم نیست، در طبقهی مظنونات است، «إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً».[۱] اگر حدیث ضعیفی که حداقل در درجهی صحیح نیست و مفید علم و اطمینان نیست بالا بیاید، این خیلی اثر داشت. یعنی ۹۵ درصد از اخباری که میشد به وجهی در آنها خدشه کرد شافعی آنها را احیاء کرد.
موارد باطل شده در مکتب جدید شافعی
لذا در مکتب جدید شافعی استحسان وجود ندارد، اقیسهای که در مذهب ابو حنیفه به وسعت استخدام شده بود وجود ندارد، مصالح مرسلهای که در نزد مالکیّه در مغرب اعتبار داشت در نزد شافعی بیاعتبار شد. هکذا مصادر تشریعیّهای که جایگزین اخبار آحاد شده بود از بین رفتند و اخبار آحاد رشد پیدا کرد. فلذا توسعهی در مشرب حدیث یکی از ویژگیهای مذهب جدید شافعی است. خبر اگرچه خبر ضعیف هم باشد و دلیلی به اعتبار آن نباشد باز هم حکایت از سنّت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) میکند. این خیلی مهم است در باب اینکه کتابهای حدیثی سنّت هستند یا سنّت نیستند.
معادل بودن کتب حدیثی و سنّت
فلذا اگر الآن کسی در کتابهای حدیثی مناقشه کند مناقش سنّت میشود. کافی است شما به یک وهّابی جواز بدهید، به شما بگوید که مناقشهی در سنّت میکنی؟ میگویید ابداً، من سنّت را قبول دارم. میگوید سنّت را قبول داری باید این کتابهای حدیثی را هم به رسمیّت بشناسی. مناقشهی در حدیث کنی به عنوان مناقش در سنّت مجرم هستی. تصوّر نکن در مباحث دقیق فنّی که علماء تحویل میگیرند و مورد اقبال علماء و مجامع علمی است… افرادی که در سطوح پایین هستند، مثل شرطههایی که در مکّه و مدینه هستند و امر به معروف دارند، اگر در کتابهای حدیثی مناقشه کنید به عنوان مناقش در سنّت شما را محاکمه میکنند. مخصوصاً اگر بخاری و مسلم باشد.
یعنی انسان باید مواظب باشد، حتّی بخاری و مسلم و کتابهای دیگر را مساوی با سنّت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) میدانند، چون مقول قول را حاکی از سنّت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) میدانند. حال اینکه اعم است، حدیث در تعریف، اعمّ از سنّت است، چون هر حدیثی که سنّت نمیشود، باید جهت صدور و مراتبی که برای حجّیّت آن ذکر شده از آن مراکز عبور کند، از آن مراتب عبور کند، بعد سنّت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) شود، به عنوان فرض و نَفل و مواردی که در حجّیّت ذکر شده است. حال اینکه شافعی آمد تمامی این اخبار را تصحیح کرد، یعنی آنچه در اخبار آمده کافی است در سند اینها اسم رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) یا صحابهای که به حضرت مرتبط میشوند قرار بگیرد.
پذیرفتن متن اشتباه با داشتن سند صحیح
این هم بحث طویل الذّیلی است، یک قسمت را در بیان حدیث صحیح اشاره کردیم، اعتبار محدّثین به سند در اینجا بسیاری از حرف و حدیثها را فیصله و خاتمه داد. یعنی اگر به متون نگاه میکردی این متون هیچگاه با کلام وحی ملائمت نداشت، مؤانست نداشت. یک حدیثی که از نظر متن حدیثی فاقد ارزش و اعتبار بود به اعتبار سند صحیح معتبر میشد، این خیلی خسارت دارد. یعنی عنوانِ اعتبار حدیث به متن است نه به سند، اصلاً سند اهمّیّتی ندارد. اصلاً سند در روایات و در کتابهای حدیثی محلّی از اعراب ندارد. شما وقتی میگویید کتاب و سنّت دو اصل اساسی از اصول تشریعیّه هستند، وقتی از شما سؤال کنند که سنّت چیست؟ میگویید قول و فعل و تقریر. سند در کجای قول و فعل و تقریر قرار میگیرد؟ محلّی ندارد. اصلاً شما کتابهای حدیثی را که ورق میزنید نصف این کتابهای حدیثی اسناد است، آیا اسناد هم جزء سنّت هستند؟ ابداً کسی اینطور نمیگوید.
ارجحیّت متن به سند نزد علمای طراز اوّل
فلذا دَعب فقهاء و علماء بر این بوده که اگر متن حدیثی حکایت از صحت کند آن حدیث مقبول است، ولو اینکه سند هم نداشته باشد. این نظر فقهای طراز اوّل فکر حوزههای علمیّه مثل شیخ انصاری است. مثل شیخ انصاری در اوّل کتاب مکاسب یک حدیث در معایش عباد میآورد که سند ندارد. از تحف العقول حدیث میآورد، تحف العقول کتابی است که سند ندارد، همه به ارسال نقل شده است. چرا شیخ انصاری حدیثی را نقل میکند که سند ندارد؟ میخواهد بفهماند، میخواهد درس بدهد، اصلاً شیخ انصاری و امثال شیخ انصاری ملتفت بودند که سنّت متون احادیث است نه سند، متن آن دلالت بر استحکام و عظمت دارد که غیر معصوم نمیتواند اینطور صحبت کند، حرفی است که باید لبهای مطهّر و مقدّس یک امام اینطور صحبت کند نه هر کسی. پس یک قسم از احادیث هستند که نیاز به سند ندارند. اگر حرفهای لاطایلات دیگر که اصلاً معصوم اینطور صحبت نمیکند به سند صحیح نقل شد، این معتبر میشود؟
حدیث مدح یزید بن معاویه
یک حدیثی بیاید یزید بن معاویه را به سند صحیح معتبر قرار بدهد، اصلاً حدیثی که یزید را معتبر بداند حدیث نیست، اعتبار ندارد، امّا به اعتبار سند صحیح یک حدیث معتبر شود. ابن تیمیّه میگوید: چون بخاری در فضایل یزید بن معاویه حدیث آورده بنابراین یزید بن معاویه اگر ذنوب جمیع بنی آدم را هم داشته باشد تبرئه است. در ذیل حدیثی که «أَوَّلُ… یَغْزُونَ مَدِینَهَ قَیْصَرَ مَغْفُورٌ لَهُمْ»،[۲] «وَ أَوَّلُ مَن غَزَی مَدینَهَ قِیصَر مُعَاوِیَه وَ إِبنُهُ یَزیدِ بن مُعَاوِیَه». بنابراین تبرئه میشود. ولو اینکه سند تام است، سند تمام است، ولی متن آن متن منکری است. پس به اعتبار تبرئهی جهات متن حدیثی و فقه الحدیثی، به اعتبار سند صحیح میشود.
این یکی از خسارتهایی است که در مذهب شافعی به عنوان سنّت سیّئه مطرح شد که هر حدیث ضعیفی حجّت شود و مقدّم بر قواعد فقهیّه شود. این مطلب مهمّی است، به نظر میرسد که اگر خوب بحث شود یک معجزهای در عالم علم میشود. چه اسباب و چه عللی بود که این علّت را تقویت کرد برای اینکه فکر مسلمانها را از فکر صحیحی که باید بر وِزان قواعد باشد منصرف کرد و از بین برد؟ متأسّفانه یک خطوط انحرافی در بین مسلمانها شکل گرفت.
إنشاءالله در جلسهی بعد بیان خواهیم کرد خسارتهایی که این فکر وارد کرد.
[۱]– سورهی یونس آیه ۳۶، سورهی نجم آیه ۲۸٫
[۲]– صحیح البخاری، ج ۴، ص ۴۲٫
پاسخ دهید