حجت الاسلام کاشانی شام دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۳ در هیئت محترم بضعه الرسول سلام الله علیها به ادامه ی سخنرانی با موضوع “ضرورت وجود مذهب؛ یا وقتی می گوییم شیعه هستیم، یعنی چه؟” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم میشود.
- مقدّمه
- چرا به «ضرورت وجود مذهب» پرداختهایم؟
- مرور جلسه گذشته
- بخاری از ابوحنیفه میگوید!
- نظر «مقبل ابن هادی الوادعی» در مورد ابوحنیفه
- «احمد بن حنبل» از ابوحنیفه میگوید
- یک بام و دو هوای حنفیها نسبت به بخاری
- «شیخ حسن شُرُنبُلالی» از شرایط امام جماعت میگوید!
- اقامهی نماز به سبک حنفیها توسط یک شافعی
- اهمیّتِ نشان دادن راه از بیراهه
- روضه و توسّل به حضرت رقیّه سلام الله علیها
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه بافضیلتِ حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین و صدیقه طاهره سلام الله علیها صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه به محضر باعظمت حضرت بقیّه الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
یکی از استوانههای تشیّع، ربّانیّین پُرکار، که آیتِ پُرکاری و خدمت هستند، و مثلاً بیست سال دیگر شاید اگر کسی توفیق داشته باشد، نام اینها را کنار علامه امینی رضوان الله تعالی علیه و شاید حتّی بالاتر ببیند و بشنود، مرحوم علامه مفضال باعظمت محقق غیور تشیّع، مرحوم آیت الله آقا سیّد محمد رضا حسینی جلالی رضوان الله تعالی علیه است که به تازگی به رحمت خدا رفتند، ان شاء الله خدای متعال روح ایشان را با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه محشور کند؛ و برای سلامتی همهی بیماران، بویژه استاد عظیم الشأن حاج آقای جاودان که ان شاء الله خدای متعال به ایشان شفای کامل عطاء کند، صلواتی مرحمت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
چرا به «ضرورت وجود مذهب» پرداختهایم؟
چون سبک بحث ما امسال حالت کلامی دارد و نه تاریخ اندیشهای، و بعنوان مثال اندکی در حال و هوای کتاب الغدیر به سر میبرد، باید هر جلسه عرض کنیم که اهداف بحث چیست.
گاهی ما به دنبال این هستیم که آن کسانی از سایر مسلمین غیرشیعه و غیرمسلمین که حقایق را نمیدانند بدانند، یا مثلاً نیاز میبینیم که در بین هجماتی که به ما میشود، ما هم پاسخی دهیم. اما گاهی مسئله «تقویت قلوب شیعیان» است، که بحث ما این قسمت است.
ما کاری با سایرین نداریم، ما فعلاً میخواهیم ببینیم که ما چه میگوییم و چه میاندیشیم و چگونه عمل میکنیم و چرا؟ و چرا مانند دیگران فکر نمیکنیم. میخواهیم خودمان شیرفهم شویم و برای خودمان روشن شود و به خودمان تذکّر بدهیم، لذا اینجا خودمان مطرح هستیم و بحث «تقویت قلوب شیعیان» است، ولو اینکه جایی به مناسبت راجع به دیگران صحبت کنیم.
لازم است هر شیعهای بداند که باید چه تفکّر و چه عمل و چه بیاناتی داشته باشد، فارغ از اینکه دیگران میپذیرند یا نه. همانطور که شما در احکام کاری به این موضوع ندارید که دیگران چه میگویند، اینجا هم باید ببینیم ما میخواهیم چه بگوییم.
اولین هدف از این بحث این است که معلوم شود چرا ما شیعه هستیم و اینگونه فکر میکنیم.
اگر برویم و آمار روایات اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را به شکل دستی بگیریم، قطعاً یا پُرتکرارترین مضمونِ تکرارشده این بحثهاست، یا جزو پُرتکرارهاست؛ اصلاً ردهبندیها بر همین اساس است؛ و باید اندکی فضای هویّتی تشیّع برای شیعیان روشن شود.
شاید ما بیش از پنجاه مرتبه راجع به تعاملمان با سایر فرق بحث کردهایم، اگر دیدم مخاطبین محترم در این موضوع ابهام داشتند، دوباره به این موضوع خواهیم پرداخت.
ما فعلاً میخواهیم بگوییم که ما شیعیان چه میگوییم و چه میدانیم، حال اینکه باید با دیگران چگونه تعامل کنیم هم یک بحث دیگری است.
مرور جلسه گذشته
بحث به اینجا رسید که با چند تعبیر، یا حمله، یا نادانی، یا عناد، یا هر چیزی… ما قصد قضاوت کردن نداریم و از کسی هم نام نمیبریم که بتوانیم حرف بزنیم، اصلاً شأن جلسه از این موضوع أجلّ است که در ماه مبارک رمضان بگویند فلانی به این جلسه آمد و فلان کس را زد. لذا ما از کسی اسم نمیبریم که محتوا مطرح شود و اتفاقاً بشود گفتگو کرد. اما بالاخره یا از سر نادانی و یا از سر عناد، امروز یکی از چیزهایی که در بعضی جاها، آدمها را با آن تخریب میکنند و از عناوین مخرّب است… مثلاً فرض کنید ممکن است به یک نفر «ضدّ انقلاب» بگویند، مسلماً نمیشود به کسی که نظامی را قبول ندارد مسئولیت داد، یا مثلاً انجمنِ کذا، یا بگویند این جزو منافقین و رجبیون است، یک عنوان هم این است که فلانی «شیعهساز» است! این هم از عجایب است.
ما این موضوع را بعنوان مظلومیت تشیّع مطرح میکنیم، منتها به این موضوع کاری نداریم که چه کسی چه چیزی میگوید، اول میخواهیم ببینیم خود این موضوع چیست.
وقتی بحث از مذهب میشود، مذهب به معنای طریق و راه است. مثلاً کسی میگوید میخواهم از اینجا به مشهد بروم، چند راه وجود دارد، راههای زمینی، راه آهن، راه هوایی.
مذهب میگوید این طریق است و آن دیگری طریق نیست و بیراهه است.
قاعده این است که اگر کسی در این حد که این طریق است و آن دیگری طریق نیست را بحث میکند، باید بروند و دست او را ببوسند. حتّی نسبت به سایر مذاهب و ادیان و افکار هم همینطور. اگر ما بخواهیم با جریانی برادری داشته باشیم، نباید بگوییم چون به او برمیخورد هیچ چیزی به او نگویید تا به درّه بیفتد! و آن کسی که از راه و بیراهه میزند، حرف نزند.
ما هیچ جایی این حرف را نمیزنیم، در درمان، در جاهایی که امنیت هست…
مسئلهی ایمان به اسلام و عالم غیب و این موضوعات هم برای نجات است، یک طرف راه است و اطراف آن بیراهه است.
برای اینکه این بحث درست تبیین شود، چون ابعاد گستردهای دارد و خود این بحث از یک ماه رمضان بیرون است، گرچه من طمع دارم که سرفصلهای اصلی این بحث را در یک دهه بگویم؛ لذا از یک زاویهای که سادهتر است شروع کردیم.
چون وقتی «ایمان» میگوییم، درواقع یعنی اقرار به زبان و تصدیق قلبی و عمل کردن. اعتقادات و احکام و اخلاق، مسائل سیاسی و اجتماعی هم جزو همانهاست ولی چون مهم است جدا میکنم. چون این بحث دعوای هزار و چهارصد سال قبل نیست.
چند روز دیگر سالگرد ششم فروردین است که مرحوم امام خمینی رضوان الله تعالی علیه به یک فقیهی که بعضی او را افقه فقهای معاصرین میدانستند، نامه نوشت که از آنجا که این انقلاب را بدست لیبرالها و منافقین میسپارید، شما شایستگی قیادت و رهبری ندارید، همان درس خودتان را بدهید.
یعنی میتوانی درس بدهی ولی جایگاه رهبری نداری.
این بحث از ابتدای کار و صدر اول تا همین اواخر هم هست، یعنی هم بحث تاریخی دارد، هم بحث روز. هم داعش میگوید من اسلام هستم، هم بشار اسد میگفت من اسلام هستم، امروز هم ترکیه میگوید من اسلام هستم، هم عربستان میگوید من اسلام هستم، هم ما میگوییم؛ اینطور هم نیست که بگویید مهم نیست، چون هیچ کسی این حرف را قبول نمیکند.
اگر بگویید قاسم سلیمانی و ابوبکر بغدادی یکسان هستند، به درستی شما را مجازات میکنند! حال اگر کسی بیاید و بگوید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با معاویه یکسان هستند، میگویند حرف نزن! اینطور نمیشود، ملاک چیست؟ باید ملاک را روشن کرد.
نمیشود شما بگویید زمان این حرفها گذشته است، پاسخ این است که اصل اسلام هم برای هزار و چهارصد سال قبل است!
این اسلام یا نجاتبخش هست و یا نجاتبخش نیست؛ اگر لاطائلات و اضافات است که معلوم کنیم از کجا فهمیدهایم، هزاران هزار روایت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین به چه معناست؟ این روایات در راه روشن کردن راه هستند.
ما یک زاویهی کوچکِ ساده را که آسانترین بخش کار است را انتخاب کردیم، بعنوان مثال «احکام» را از کجا بیاوریم؟
در آن روز اول «امام» چه کسی باشد؟ مثلاً امام صادق علیه السلام امام است یا جناب آقای ابوحنیفه یا جناب آقای مالک یا داوود ظاهری؟ اصلاً فرض کنید اینجا همه محترم هستند، آیا همهی اینها به راه میروند؟ یا به چاه هم میروند؟
اگر فرصت شد تا صحبت کنیم، مراحل بعد هم باد همینطور روشن شود که از امام صادق علیه السلام حرف میزند یا از جناب آقای ابوحنیفه؟ تا مرجع امروزی ما که الحمدلله زنده است و ما احکام خود را از او میپرسیم.
مذهب در موضوع احکام، همین چیزی است که عرض میکنم. جناب آقای ابوحنیفه با جناب آقای ادریس شافعی با جناب آقای مالک بن انس با جناب احمد بن حنبل با هر جناب دیگری، اینها لزوماً در صد گزارهی اعتقادی اختلاف نداشتند، همینکه احکام و فتوایی که میدادند متفاوت میشد، مذهب جدید ایجاد میشد. البته این بدین معنا نیست که با یکدیگر اختلاف نداشتند، همینکه فتوای یا مبنای متفاوت داشتند، مذهب جدید ایجاد میشد.
حال آیا ما میتوانیم از هر جایی اخذ کنیم؟ آیا همه راه را نشان میدهند؟
وقتی شما میخواهید فرزند خودتان را به مدرسه ببرید، آیا میگویید هر جایی که تابلوی مدرسه دارد خوب است؟ آیا هر جایی که تابلوی مطب داشته باشد درمانگر است؟ یا بالاخره وارسی میکنید؟ چطور میشود وقتی به دین میرسد میگویید رها کن؟
آیا میشود گفت درمان مهم است و پزشک مهم نیست؟ بدون پزشک که به درمان نمیرسیم!
آیا میشود گفت آموزش مهم است و معلم مهم نیست؟ آیا میشود گفت آموزش مهم است و نظام آموزشی مهم نیست؟ مگر بدون اینها به آموزش میرسیم؟
بچه باید به مدرسه برود، آیا هر جایی که تابلوی مدرسه داشت، فرزند ما را درست تربیت میکند؟ آیا این امر برایمان مهم نیست؟
چطور میشود بگوییم دربارهی راه حرف نزن؟ راه یعنی طریق رسیدن به آن هدف، مثلاً طریق رسیدن به آموزش «مدرسه» و «نظام آموزشی» و «کتاب درسی» و «معلم» است، طریق رسیدن به درمان «پروتکل درمانی» و «طبیب» است. چطور میشود وقتی به دین میرسد میگویید مهم نیست؟
اخیراً رهبری در دیدار با مردم تبریز دربارهی علامه امینی رضوان الله تعالی علیه صحبت کردند که ایشان در تقویت هویت… وقتی هویت درست بشود، اینطور نیست که فقط مسئلهی تشیّع و غیرتشیّع باشد، وقتی تدیّن مردم زیرساخت پیدا کند، اینها بیدین و آتئیست و… هم نمیشوند، چون هویت دارند.
اگر من در آن جلسه بودم به رهبر انقلاب عرض میکردم که آیا خبر دارید که برخی مسئولین و غیرمسولین امروز در رسانه ملی و غیرملی، به اسم شما، به ما «شیعیان هویتی» میگویند و به ما فحش میدهند؟ و یک برچسبی کنار «انجمنی» و «ضدانقلاب» و… درنظر میگیرند؟
ما به بخش احکام آمدیم، چون بخش احکام موضوع را خیلی واضح میکند.
ما باید دین خود را از چه کسی بگیریم؟
جلسهی گذشته عرض کردم که مثلاً آیا مرجع ما یا امام ما، حلالزاده باشد یا نباشد مهم است یا نه؟
چون ائمهی ما باکلاس هستند، خیلی شروط داریم؟ حلالزادگی کجاست؟ ما شرط عصمت داریم! امام ما باید عصمت داشته باشد، باید علم داشته باشد.
اگر به ما بگویند امام ما از اول خلقت تا آخر خلقت را میداند، تعجّب نمیکنیم.
ولی عزیزان دیگر چون حتّی در حلالزادگی رهبران خود مشکل داشتند، مجبور شدند آن شروط را بردارند. حلالزاده بودن یا نبودن، تقوا داشتن یا نداشتن… کسی که صد هزار نفر را کشته است، آیا میتواند امام المسلمین باشد یا نه؟ در آن فکر بله میتواند!
آیا این موضوعات مهم هست یا نه؟
برای شیعیان که مطالبی از ائمه علیهم السلام گرفته بودند… ائمه علیهم السلام این اوصاف امام را به ما یاد دادهاند، ائمه علیهم السلام راه رسیدن به کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و دین را فرمودهاند، پس مهم است.
چطور میشود که بگوییم مهم نیست و همهی راهها درست است؟ انصافاً آیا عاقل میگوید همهی راهها درست است؟ آیا ممکن است شیعیانی پیدا شوند که هم بیست و یکم ماه مبارک رمضان برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عزاداری کنند و هم بیست و هفتم ماه مبارک رمضان برای ابن ملجم؟! آیا چنین امری ممکن است؟! ولی ما گروههایی داریم که اینطور هستند!
بخاری از ابوحنیفه میگوید!
آقایی به نام «محمد بن اسماعیل بخاری» هست، ایشان سال ۲۵۶ از دنیا رفته است، کتاب «صحیح بخاری» دارد، کتب دیگری هم دارد. یکی از کتابهای او کتاب «ضعفاء» است، یعنی کسانی که شایسته نیست از اینها روایت نقل شود، اینها قابل اعتماد نیستند، اینها عادل نیستند، اینها ثقه نیستند، اینها راستگو نیستند، اینها مؤمن نیستند.
در بین ضعفاء «نعمان بن ثابت» هست، یعنی برادر بزرگوار جناب آقای ابوحنیفه!
بخاری راجع به ابوحنیفه دو مطلب نقل کرده است، میخوانم تا ببینید.
میگوید «سفیان ثوری» گفت…
«سفیان ثوری» کیست؟ اگر شما کتب روایی درجه اول مانند بخاری را ورق بزنید، نام او را زیاد میبینید، میگویند او شیخ الاسلام و امام الحفاظ و سید العلماء العاملین است. «ابن مبارک» که محدث بزرگی است میگوید: هزار و صد استاد داشتم، هیچ کسی در سطح علمی «سفیان ثوری» نبود.
آقای «بخاری» با واسطه از «سفیان ثوری» نقل میکند، میگوید: «اسْتُتِیبَ أَبُو حَنِیفَهَ مِنَ الْکُفْرِ مَرَّتَیْنِ»،[۴] دومرتبه ابوحنیفه را بردند و گفتند از کفر توبه کن!
اینجا اصلاً بحث شیعه نیست!
یعنی دو مرتبه به ابوحنیفه گفتند بگو کافر نیستم! یعنی خدا و رسول و ضرورات دین را قبول دارم.
«سفیان ثوری» که در ادبیات برادران غیرشیعه سیدالعلماء العاملین و امام الحفاظ و أفضل الامّه است نشسته بود، به او گفتند: جناب شیخ الفقها و رئیس المتفقهین ابوحنیفه نعمان بن ثابت کوفی به ملکوت اعلی پیوست.
«سفیان ثوری» گفت: الحمدلله! و سجده کرد؛ گفت: «وَکَانَ یَنقُضُ الإسلَام عُروَهً عُروَهً» ابوحنیفه این رشتههای اسلام را یک به یک پاره کرد، که دست مردم به اسلام نرسد!
بعد گفت: «مَا وُلِدَ فِی الإسلَام» در اسلام فرزندی به دنیا نیامده است «أشأم مِنه» شومتر از او!
از فلانی پرسیدند چه اتفاقی رخ داد که رأی و نظر و آوازهی جناب ابوحنیفه همهی جهان اسلام را گرفت؟ (او امروز قریب یک میلیارد پیرو فکری دارد) پس چطور در مدینه خبری از او نیست؟
به ذهن انسان میرسد که چون در مدینه افکار «مالک بن انس» رواج داشت؛ اما او میگوید چون پیغمبر فرمود: «لَا یَدخُلُهَا الدَّجَال وَ لَا الطَّاعُون» دجّال و طاعون وارد مدینه نمیشوند، به حرمت اینکه شهر پیامبر است، «وَهُوَ الدَّجَالٌ مِنَ الدَجَاجِلَه»، یعنی جناب آقای ابوحنیفه دجّال است!
این سخن از بخاری در کتاب «ضعفاء» اوست.
بعضی از چاپهای این کتاب، این قسمت را حذف کردند! بعضی از نسخ خطی روی این قسمت رنگ مالیدهاند.
نظر «مقبل ابن هادی الوادعی» در مورد ابوحنیفه
«مقبل بن هادی وادعی» از بزرگان وهابیت است که در یمن بوده است، امسال بنده بیست کتاب از او را از شارجه خریداری کردهام، میگوید: محدثان در اینکه ابوحنیفه شایستگی نقل یک روایت هم ندارد، اجماع دارند.
یعنی این فقط حرف بخاری نیست.
«احمد بن حنبل» از ابوحنیفه میگوید
به احمد حنبل گفتند: آیا بغض ابوحنیفه ثواب دارد؟ یعنی وقتی اسم ابوحنیفه آمد باید حال شما بهم بخورد؟
گفت: والله بله!
یعنی چون دشمن اسلام است باید از او بیزار باشی، و ثواب هم میبری.
پس این عزیزان هم اهل برائت هستند! یعنی اصلاً نمیشود مسلمان برائتی نباشد، در قرآن کریم هم داریم که «مَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ».[۵]
شاید از «سفیان ثوری» پرسیدند که آیا حجاج ایمان داشت؟ گفت: بله ولی به طاغوت!
یک بام و دو هوای حنفیها نسبت به بخاری
قاعده این است عزیزانی که از فقیه بزرگ و برجسته «نعمان بن ثابت ابوحنیفه کوفی» تبعیّت میکنند، وقتی اسم بخاری میآید، از او بیزار باشند!
اگر مسیر با بیراهه قاطی شود، انسان آنقدر گیج میشود که دشمن امام خود را دوست میدارد!
قاعده این است که عزیزان حنفی باید از بخاری و امثال بخاری و احمد حنبل و سفیان ثوری بیزار باشند، ولی شما بروید و ببینید که در جنوب شرق کشور، مراسم سالانهی ختم بخاری هست!
هم امام اعظم ابوحنیفه است و هم امام المحدثین جناب بخاری! با هم جمع میشوند!!!
همان احکامی که میخواهند صادر کنند با همان فتاوا و روایاتی است که از سفیان ثوری و کتاب بخاری و احمد حنبل جمعآوری کردهاند!
این موضوع مثل این میماند که شیعه هم امام صادق علیه الصلاه والسلام را امام بداند و هم از منصور دوانیقی روایت نقل کند!
وقتی میگوییم «راه»، باید طریق شناخته و روشن شود.
«شیخ حسن شُرُنبُلالی» از شرایط امام جماعت میگوید!
حال من چند مثال از نارضایتی آن گروه از آقای ابوحنیفه عرض کنم.
خیلی از مثالها را نمیتوانم بگویم، من یک خاطرهای دارم که بعد از آن خاطره دیگر این حرفها را نقل نمیکنم.
یکی از دوستان ما که من هم در مدرسهای معلم او بودم و هم بعداً در حوزه با هم بودیم، ایشان میگفت: من مدام از تو تعریف میکردم، با پدر و مادر و خانواده در ماشین نشسته بودم و گفتم اجازه بدهید یکی از جلسات درست استادمان را برای شما پخش کنم.
من در آن جلسه فتاوای جناب ابوحنیفه را میخواندم…
این دوست ما میگفت: مدام این گوشهای من قرمز شد…
جلسهی درس هم مانند اینجا نیست که من مدام سانسور کنم، کتاب را از روی آن میخوانم، سن برادران هم بالای هجده سال است، من هم در حال متنخوانی بودم.
آن دوست من میگفت: در نهایت پدر و مادرم مرا مدام بد نگاه میکردند، من هم در نهایت صوت شما را قطع کردیم! گفتیم: پناه بر خدا! دیگر حتّی نمیشود منبر هم گوش داد!
لذا خیلی از حرفها را نمیتوانم اینجا بیان کنم، آن قسمتهایی که میتوانم بگویم را اشاره میکنم.
چطور ممکن است محدثی در سطح بخاری یا فقیهی در سطح ابوحنیفه این مطالب را نقل کنند؟
مثلاً ایشان میگفته است که اگر مردی با زنی، غیر از راه ازدواج ارتباط داشته باشد، باید حد بخورد، مگر اینکه پول آن را بدهد! «رَجُلٌ اسْتَأْجَرَ امْرَأَهً لِیَزْنِیَ بِهَا فَزَنَى بِهَا فَلَا حَدَّ عَلَیْهِمَا»،[۶] این روایت در کتاب «مبسوط» سرخسی که از فقهای حنفی موجود است و بحث کردهاند.
خیلی موارد شبیه این دارد که میشود برای سرگرم شدن استفاده کرد!
از خروجیها و ثمرات نورانی این مسیر این است که مثلاً فرض بفرمایید اگر خواستید در جایی نماز بخوانید و دور از محضر عزیزان ناگهان شک کردید پشت سر چه کسی میتوانید نماز بخوانید، راههایی را گفتهاند، مثلاً ببینید چه کسی صاحبخانه است، ببینید چه کسی اعلم است، یکی دیگر از راهها هم این است که ببین همسر کدامیک از افراد زیباتر است! «شیخ حسن شُرُنبُلالی» در «شرح مُراقی الفَلاح» اینطور فرمودهاند!
«شیخ حسن شُرُنبُلالی» از فقهای بسیار مهم حنفی است که اگر به نمایشگاههای مهم معاصر تشریف ببرید، سلسله رسائل این فقیه برجسته، آثار و فتاوای او هست؛ مردم هم به فتاوای اینها عمل میکنند!
یک مطلب دیگری هم گفته است که اصلاً قابل بیان نیست!
ما میخواهیم قربه إلی الله عبادت کنیم، حکم طوری است که من توان بیان حکم او را ندارم!
ان شاء الله خدای متعال مرحوم آیت الله جعفری اراکی را رحمت کند، زمانی محضر ایشان (این قسمتی که نمیتوانم بیان کنم را) از روی کتاب خواندم، ایشان هم تعلیقهای زد که باید در مجلس دیگری بیان کرد.
یعنی اصلاً نمیشود از روی فتوا خواند و باید فیلتر کرد!
مثلاً ایشان سجده بر مدفوع خشکیدهی سگ را جایز میداند!
اقامهی نماز به سبک حنفیها توسط یک شافعی
حتّی کار به جایی رسید که دعوای بسیار گستردهای بین حنفیها و شافعیهاست، فقط آدرس میدهم و سریع رد میشوم، «امام الحرمین جوینی» که امام اشعریهای بزرگ است، استاد ابوحامد غزالی است، در کتاب «مُغِیثُ الخَلق فِی تَرجِیحِ القَول الحَق» میگوید، «ابن خَلَّکان» در «وَفَیانُ الأعیان» میآورد، ماجرا این است که روزی بین سلطان و فقها اختلاف شد، هر فقهی میخواست بگوید به راه ما بیا.
وقتی حنفیها صحبت کردند، «قَفّال مَروزِی» گفت من یک نماز بر اساس فقه حنفیها و آنطور که ابوحنیفه اذن داده است میخوانم، بعد شما تصمیم بگیرید.
سلطان اجازه داد.
«قَفّال مَروزِی» گفت پس من باید برای نماز آماده شوم، پوستی را آورد و گفت این پوست را برای نماز شب خود آماده کردهام، پوست سگ بود. قسمتی از آن را به مدفوع آلوده کرد، بعد با نَبیذِ خُرما که محل اختلاف است که مسکر است یا نه وضو گرفت.
چون حضرت نُعمان بن ثابت میگفت میشود با آب مضاف وضو گرفت!
بعد به احرام ایستاد و الله اکبر نگفت، بعد ناگهان گفت: «دو برگ سبز»، رکوع هم نرفت، ناگهان به سجده رفت، شبیه نوک زدن خروس شد، چون بدون ذکر بود! بعد هم به شکل عمدی باد معده داد!
سلطان عصبی شد و گفت: اگر من کسی را بیاورم و بگوید یک مورد از این موارد را دروغ گفتهای، تو را مجازات سختی خواهم کرد. حتّی یهودی هم نماز را اینطور مسخره نکرده است! مگر میشود کسی این حرفها را زده باشد.
همانطور که میدانید جناب ابوحنیفه اینها را اینطور پشت سر هم نگفته است، مثلاً در باب تکبیر گفته است اگر تکبیر نگفتید هم اشکال ندارد، مثلاً در باب سوره گفته است میشود یک آیه را هم خواند، به هر ترجمهای هم میتوان خواند، ایشان هم «مُدْهَامَّتَانِ»[۷] را «دو برگ سبز» معنا کرد!… مابقی موارد هم همینطور.
از آن روز قریب به هزار سال است که در رد «مُغِیثُ الخَلق فِی تَرجِیحِ القَول الحَق» کتاب نوشته میشود، مانند جناب «محمد زاهد کوثری» که در حنفیه بسیار زبردست است.
موضوع بحث ما «ضرورت وجود مذهب» است، شما نمیتوانید بگویید من فقط اسلام را قبول دارم. الآن یک میلیارد مسلمان پیرو این آقای ابوحنیفه هستند، عدّهای هم پیرو احمد بن حنبل هستند، عدّهای هم شافعی هستند، این آقای «قَفّال مَروزِی» هم شافعی است.
آیا میتوانی بگویی مهم نیست؟ آیا این امر شدنی است؟ و بعد آیا واقعاً میشود که فقیه از این حرفها بزند یا نه؟
موضوع خود ما شیعیان هستیم.
بروید و روایات را ببینید که شیعیان چه گارد سنگینی نسبت به ابوحنیفه دارند! حتّی در بعضی از روایات ما لعن هست.
ما نمیخواهیم این حرفها را بزنیم، همینطور که میبینید بیان من طوری نیست که بخواهم دعوا کنم، اما ایشان این حرفها را فرموده است، اینها اجازات ایشان است، اگر خوب است که موجود است و اگر بد است هم موجود است.
موضوع این نیست که کسی به دیگری توهین کند، ولی این دین تلقّی شده است، یک میلیاد مسلمان هم از طریق ایشان وارد اسلام شدهاند، آیا مهم هست یا نه؟
اگر آن روایاتی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دارد راست است، که «أنَا مَدینَهُ العِلمِ و عَلیٌّ بابُها»، اصلاً اگر دیدید بقیهی اصحاب هم حرف زدند، ببینید با کلام علی بن ابیطالب صلوات الله علیه همخوانی دارد یا نه؟… اگر این درست است، یعنی اینقدر محکم درنظر گرفته است، یعنی میگوید سلمان را هم کنار بگذار! باید ببینی که آیا سلمان ذیلِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حرف میزند یا مقابلِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه؟ اگر جایی بگویند سلمان حرفی زده است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمایشی مخالف او دارد، سلمان با همهی احترامی که دارد، کلام او در اینجا ارزش ندارد.
ما نمیخواهیم به کسی توهین کنیم، بالاخره یک سری روایاتی هست که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرموده است اینطور نیست که هر کسی ادّعای اسلام کرد، نجات پیدا کند، «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ»،[۸] آدمها رها نمیشوند، «أَیَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًى».[۹]
ما اهانت نمیکنیم، ما همهی برادران حنفی را در این دنیا مسلمان میدانیم، علامت صدق این حرف هم این است که همینطور که میبینید ما هزینه هم میدهیم، برای اینکه هر کسی که شهادتین بگوید، ما میگوییم او در این دنیا مسلمان است، قیامت هم دست ما نیست و به ما مربوط نیست.
اما درمجموع این حرفها را درست نمیدانیم، این مسیر را مسیر نجات نمیدانیم.
شما بفرمایید به چه بیانی بگوییم که ما به آن بیان بگوییم!
این راه است یا راه نیست؟ این راه است یا بیراهه است؟ چطور بگوییم؟
خدای متعال میداند که از آب گذشتهها را گفتم که بعداً دوستان رسانه روی صوت بوق نگذارند، وگرنه میشد یک ماه شوخی کرد و خندید.
نمازی که معراج مؤمن است، مقرّبِ متّقین است…
این موارد هم فراوان هستند، یک یا دو مورد نیست!
اهمیّتِ نشان دادن راه از بیراهه
آیا میشود گفت که از راه سخن نگو؟ الآن فرض کنید پزشکی هست که سیصد بیمار اخیر پزشکی، در اتاق عمل، زیر دست او مردهاند؛ آیا میشود گفت به کسی نگویید اینطور است؟!
لازم نیست بگویید آن پزشک «پزشک» نیست و لازم هم نیست بگویید آن پزشک فلان فلان شده است، پزشک است، بزرگوار است، استاد دانشگاه است، ولی هیچ آدمی جان خود را بدست او نمیدهد!
اگر کار شیعه به جایی برسد که بگوید آن چیزی که از امام صادق علیه الصلاه والسلام رسیده است، با این حرفها یکی است؛ این شخص هم به امام صادق علیه السلام توهین کرده است، هم از نجات فرار کرده است.
ما جلسهی بعد عرض میکنیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نفرموده است هر کاری دوست داشتید انجام بدهید، بلکه فرموده است همه نجات پیدا نمیکنید! بعد از من امّت دچار گروههایی میشوند، فقط یک گروه از آنها نجات پیدا میکنند.
چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اینطور فرموده است؟ چرا نفرموده است دلتان پاک باشد کافی است؟
وقتی ابعاد مختلف این بحث را بگوییم، به روزگار معاصرمان هم خواهیم رسید.
در این جلسه هم اشاره کردم، فقیه بزرگی که شرح مهمّی بر نهج البلاغه دارد، ولی مرحوم امام به او…
بالاخره دو نظر است، او از نظر فقاهت فقیهِ بزرگواری است، امام خمینی رضوان الله تعالی علیه به او میفرماید که تو انقلاب را به دست لیبرالها و منافقین میدهی.
یعنی همینکه فقیه باشی و حتّی شبههی اعلمیت تو بر فقها برود هم کافی نیست، تقوا و شجاعت و تدبیر و موارد دیگر هم میخواهد.
چه برسد به آن سطح برسیم که بگوییم امام صادق علیه الصلاه والسلام یا بزرگوار دیگری!
این بحثها را کجا بگوییم؟
زمانی بروید و روایات اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را ببینید، پرتکرارترین مضمون در روایات اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین این حرفهاست.
امینیها، میرحامد حسینها، شرفالدینها، علامه حلّیها، شیخ مفیدها، شیخ صدوقها، شیخ کلینیها مفصل به این موضوع پرداختهاند، اینها چیزهایی نیست که من از خودم درآورده باشم، این حرفها ریشهی هزار ساله دارد.
بعد امروز بگوییم این حرفها با روح انقلاب اسلامی سازگار نیست؟!
زمانی هست که میگوییم برویم و با سایرین دعوا کنیم، آن بحث دیگری است که ما بارها راجع به آن جواب دادهایم، اما بگوییم با تمدّن اسلامی نمیسازد و اگر بخواهیم راجع به تمدّن حرف بزنیم نباید از مسیر تشیّع سخن بگوییم… ائمّه علیهم السلام کجا راجع به این معنا از تمدّن صحبت کردهاند؟ هرچه فرمودهاند راجع به ولایت و تشیّع و… بوده است.
اینکه شما یک اصلِ بالاتر بیاوری، و اگر بخواهی یک نفری را انتخاب کنی که حرف بزند، یا یک نفر… بگویید این شخص تمدّنی نیست!
منظور او از «تمدّنی نیست» چه چیزی است؟ یعنی او راجع به تشیّع حرف میزند!
این بحثها باید کجا مطرح شود؟ اینها که در کتب درسی نمیآید، در رسانه هم که نمیآید، اگر در هیئت نگوییم کجا بگوییم؟
آن جریان میگوید نباید در هیئت هم گفت! اصلاً برنامه ساختند که در هیئت نباید بحث علمی کرد!!!
اینها بحثهای سادهای نیست، این اتفاقات کنار گوش شما رخ میدهد، تصمیمگیریهای کلان روی این فکرها انجام میشود.
من هم اسم نمیبرم، چون قصد دعوا کردن ندارم.
اگر رویش بشود میگوید اگر تو انقلابی هستی نباید از این حرفها بزنی، بگو من انقلابی نیستم و از این حرفها بزن!
یعنی کاری میکند که بگویی یا انقلابی هستی و یا به دنبال تقویت شیعه هستی!
این جریان، امروز بخش زیادی از رسانه و بخش زیادی از بودجهی فرهنگی را مصرف میکند. اگر خوب است که نوش جانشان، اگر خوب نیست، بدانید چنین چیزهایی هم هست و اطراف ما رخ میدهد.
زمانی هست که ما میگوییم وقتی عدّهای به خانهی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها حمله کردند، مردم مدینه کجا بودند؟ به نظر ما این هم حمله کردن است.
اگر خوب است که خوب است، اما از نظر ما خوب نیست، مردهشورِ آن تمدّنی را ببرند که با تشیّع سازگار نیست.
ما میفهمیم تشیّع درست است، هر چیز دیگری را مقابل این بگذارید را قبول نداریم.
عرض کردم انواع تعاملها را متوجّه میشویم، و منظورمان دعوا کردن با سایر مذاهب نیست.
این مطالبی که الآن عرض کردم، مطالبی نیست که اگر الآن بزرگواری از یک مذهب دیگر در جلسه بنشیند خجالت بکشم و بگویم جسارت کردیم، چون اینها هست، همانطور که اسم بردم بخاری و امثال او این حرفها را زدهاند.
اگر این تشیّع به یک هیئتی تبدیل شود که فقط با یک شوری در آن چند مناسبت اضافه درست کردیم، و برای چیزی که از روح آن خبر نداریم بکوبیم، بعد از مدّتی عاشورا به یک کارناوال تبدیل میشود. با همان آهنگی که رقاصها میرقصند، محتوا را با همان آهنگ بخوانیم، ولی یک چفیه داشته باشیم، بعد موضوع درست میشود!
ما باید مبنا داشته باشیم، رهبر انقلاب در سخنرانی برای قرّاء اسم بردند که این قسمت از تلاوت فلان قاری معروف غناست!
بعد الآن هر بزن و بکوب و رقاصبازی را درمیآورند و میگویند ایشان راضی است!
بدانید که این اتفاق در حال رخ دادن است، ما هم اسم نمیبریم. این گفتنِ ما یعنی «بررسی کنید»، اگر این شیخ اشتباه میگوید، به جلسهای بروید که درست میگویند، اگر درست میگوید، ببینید آیا درست است یا نه.
روضه و توسّل به حضرت رقیّه سلام الله علیها
طریق انسان را نسبت به انواع رفتار سنگدل یا نازکدل میکند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اگر بشنود مردی به یک زن یهودی نزدیک شده است و از پای او خلخال باز کرده است، میفرماید: اگر مرد از این غصه بمیرد که در حکومت مسلمین به یک معاهدهای که در پناه دولت اسلامی بود (ولو یهودیه بود)، نباید او را ملامت کرد.
در همین اسلام مسیری هم بود که شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه میگوید اولین چیزی که در کربلا غارت شد…
نمیشود گفت این دو راه یکی است…
گفتند حرام است، اینها…
اگر مُشتی مردِ سوارکار… وزن اسب زیاد است و چهار پا هم دارد، در نهایت سطح اتّکاء است، اگر حمله کند و بخواهد به حجاب بانویی هتک کند، آن عفیفه حتماً مقاومت میکند…
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای خلخال پا فرمود اگر کسی بشنود و از این داغ بمیرد، او را ملامت نمیکنم…
خودِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این روضه را اواخر عمر خود اینطور خواند که به حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمود: کاری میکنند که شما از امنیتتان نگران باشید… «تَخَافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ»… کاری کردند که دختر امام حسین علیه السلام فاطمه بنت الحسین سلام الله علیها به حضرت زینب کبری سلام الله علیها گفت: اینها دیگر میخواهند با ما چکار کنند؟
چه زمانی این اتفاق میافتد؟ وقتی که از آن رذلها رفتاری ببینند که از آنها از همه جهت بترسند.
خدای متعال نخواست آن رذلها بعضی از غلطها را کنند، خدای متعال به ما رحم کرد، ولی ما اینطور هستیم که اگر دخترمان در خیابان باشد و دو نفر با یکدیگر دعوا کنند و حرف زشتی بزنند، میگوییم: آیا خجالت نمیکشی که مقابل ناموس من از این حرفها میزنی؟…
لاتهای قدیم میگفتند اینجا زن و بچه ایستاده است، حرف نزن… تازه خطاب هم آن زن و بچه نبود…
این بزرگواران را وارد کردند، بعد از آن همه اتفاق و آن همه جنایت و آن همه شکنجهی روحی و جسمی، وارد کاخ شدند…
فقهای بزرگی میگفتند که امام زمان ارواحنا فداه به این ابیات حساس است…
حضرت زینب کبری سلام الله علیها خیلی مستحکم است، وقتی وارد شدند، آنها کاری کردند که حضرت زینب کبری سلام الله علیها با این استحکام گله کرد… جلسه پُر از مرد، ازدحام بود، دید اینها را جایی قرار دادند که در معرض دید هستند، و آن گوشه هم یک پرده زدهاند…
«ابن عَرَندَس» اینطور میگوید: «وَ رَمْلَهِ فِی ظِلِّ الْقُصُورِ مَصُونَهٌ» خواهر معاویه پشت پرده در امنیت کامل نشسته است، «یُنَاطُ عَلَى أقرَاطِهَا الدُّرُّ وَ التِّبْرِ» طلا و جواهر به گوش او آویزان است…
حال برگرد و اینطرف را نگاه کن، «وَ آلِ رَسُولِ اللَّهِ تُسْبَى نِسَائِهِمْ»…
گفتگویی رد و بدل شد، کار به جایی رسید که یزید با چوب دست و… هم نتوانست از پس حضرت زینب کبری سلام الله علیها بربیاید، مجلس بهم خورد، طوری کار بهم خورد که زنِ یزید از پشت پرده به سمت رأس مطهر دوید، رذلِ پست بلند شد و روی سر او عبا انداخت…
اینها میدیدند که او عبا روی سر آن زن انداخت، اینطرف…
جلسه تمام شد…
به خرابه آمدند، قاعده این است که وقتی چنین حادثهای برای بانوی عفیفه رخ میدهد، هیچ کسی دوست ندارد خاطره را دوباره تکرار کند… مقاوم و مستحکم هم بودند، کرائم تنزیل هستند، آیات قرآن هستند، ناموس پیغمبر هستند، اما این دختر کوچک که شاید مدام روی پای خود ایستاده بود که ببیند آن ملعون چکار میکند… انگار مار او را نیش زده بود، آرامش خود را از دست داد، ابتدا به گوشهای رفت و سر خود را روی خاک خرابه گذاشت تا بخوابد، بعد بلند شد و نشست و آرام نشد…
دیدهاید گاهی دل کسی را طوری میسوزانند که هرچه میگذرد بیشتر داغ میشود، این دختربچه هم نتوانست آرام شود، گفت: من پدر خود را میخواهم… میخواهم ببینم با آن سر چه کرده است…
رأس مطهّر را آوردند و مقابل او قرار دادند، شب خرابه را تاریک کرده بود، شاید چشمان این دختر هم کمسو بود، اما وقتی پارچه را کنار زد، عقب عقب رفت، باورنکردنی بود، بعد انگار پدر را شناخت، «اِنّی اَشَمُّ عِنْدَکَ راَّئِحَهً طَیبَهً»… سرِ پدر را به دامان گرفت، «مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی»…
[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] الضعفاء الصغیر – ت أبی العینین، جلد ۱ ، صفحه ۱۳۲ (النعمان بن ثابت أبو حنیفه الکوفی، مات سنه خمسین ومائه، حدثنا نعیم بن حماد, ثنا یحیى بن سعید، ومعاذ بن معاذ, سمعنا الثوری یقول: استتیب أبو حنیفه من الکفر مرتین. حدثنا نعیم ثنا الفزاری, قال: کنت عند الثوری، فنُعی أبو حنیفه، فقال: الحمد لله، وسجد، قال: کان ینقض الإسلام عروه عروه، وقال یعنی الثوری: ما ولد فی الإسلام مولود أشأم منه. حدثنا صاحب لنا عن حمدویه قال: قلت لمحمد بن مسلمه: ما لرأی النعمان دخل البلدان کلها إلا المدینه؟ قال: إن رسول الله صلى الله علیه وسلم قال: “لا یدخلها الدجال ولا الطاعون، وهو دجال من الدجاجله”.)
[۵] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۵۶ (لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ ۖ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ ۚ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىٰ لَا انْفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ)
[۶] المبسوط، جلد ۹ ، صفحه ۵۸ (رَجُلٌ اسْتَأْجَرَ امْرَأَهً لِیَزْنِیَ بِهَا فَزَنَى بِهَا فَلَا حَدَّ عَلَیْهِمَا فِی قَوْلِ أَبِی حَنِیفَهَ وَقَالَ أَبُو یُوسُفَ وَمُحَمَّدٌ وَالشَّافِعِیُّ رَحِمَهُمْ اللَّهُ تَعَالَى: عَلَیْهِمَا الْحَدُّ لِتَحَقُّقِ فِعْلِ الزِّنَا مِنْهُمَا، فَإِنَّ الِاسْتِئْجَارَ لَیْسَ بِطَرِیقٍ لِاسْتِبَاحَهِ الْبُضْعِ شَرْعًا فَکَانَ لَغْوًا بِمَنْزِلَهِ مَا لَوْ اسْتَأْجَرَهَا لِلطَّبْخِ أَوْ الْخَبْزِ ثُمَّ زَنَى بِهَا، وَهَذَا؛ لِأَنَّ مَحَلَّ الِاسْتِئْجَارِ مَنْفَعَهٌ لَهَا حُکْمُ الْمَالِیَّهِ وَالْمُسْتَوْفَى بِالْوَطْءِ فِی حُکْمِ الْعِتْقِ وَهُوَ لَیْسَ بِمَالٍ أَصْلًا وَالْعَقْدُ بِدُونِ مَحَلِّهِ لَا یَنْعَقِدُ أَصْلًا، فَإِذَا لَمْ یَنْعَقِدْ بِهِ کَانَ هُوَ وَالْإِذْنُ سَوَاءً.)
[۷] سوره مبارکه الرحمن، آیه ۶۴
[۸] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۲
[۹] سوره مبارکه قیامت، آیه ۳۶
پاسخ دهید