حجت الاسلام کاشانی مورخ ۱۹ / ۰۲ / ۱۳۹۵ در میثاق با شهدا به سخنرانی پیرامون «ضرورت ولایتمداری» پرداختند که مشروح آن تقدیم حضور می گردد.
- «أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
- استقرار اسلام در مرحلهی نخست
- تاریخچهی کشف حجاب
- عبارات امام در مورد حجاب
- پذیرش ظاهری در صدر اسلام
- نمونههایی از نفاق
- نفاق معاویه و یزید
- تفاوت نفاق معاویه و یزید
- نتایج قیام سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
- عقبنشینی یزید در مقابل اهل بیت
- انحراف از درون جامعهی اسلامی
- سکوت اجباری در مقابل پذیرش حجاب
- تلاشهای جریان نفاق
- تبلیغات منفی علیه ابوذر
- برخورد ابوذر با کعب در مجلس ختم عبد الرّحمن
- اختلافی نبودن نوع نماز خواندن در گذشته
- دلایل اختلاف با امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- شیوهی برخورد خلیفه با خاندان ابو سفیان
- تطمیع شدن اشعث
- اهمّیّت خواص
- جایگاه ابو موسی اشعری در بین مردم کوفه
- مخالفتهای بیجا با رهبر جامعهی اسلامی
- بیتوجّهی مردم نسبت به اوضاع جامعه
- بیانات امیر المؤمنین (علیه السّلام) با مردم
- وظایف جامعه در قبال سکوت خواص
- دفاع ائمّه از جایگاه امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- جایگاه امام سجّاد در بین فِرَق اسلامی
- اوصاف حضرت قمر بنی هاشم
- آخرین جملات حضرت سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«إِلَهی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».
استقرار اسلام در مرحلهی نخست
با توجّه به مناسبتهای متعدّد پیش رو و یکی از مشکلاتی که در تاریخ با آن مواجه بودیم، سیلی خوردیم و امروز هم به صورت متعدّد با آن در ارتباط هستیم موضوع عنوان مشترکی را تقدیم میکنم.
از وقتی که ماجرای بعثت اتّفاق افتاد و تهدید و تطمیع کاری نکرد و جهاد و جنگ و پیروزی و پیروزی جهان اسلام بر جبههی کفر اتّفاق افتاد، از آن به بعد لا اله الّا الله همه جا را فرا گرفت. این خیلی مشکل نیست، اینکه قوّهی قاهرهای بیاید همه جا را بگیرد کاری ندارد، نگه داشتن آن با سبک زندگی اسلامی مشکل است. شما میبینید بعد از آن همه جنگ با یهود و درگیریها با قریش، وقتی فتح مکّه رخ میدهد و یهودیان شکست میخورند، همه لا اله الّا الله میگوید، کسی جرأت ندارد مخالفت کند. امّا مدل زندگی مردم لزوماً به صورت سیرهی مردم تغییر نکرده، فعلاً ظاهر آن به شکل دیگری شده است.
تاریخچهی کشف حجاب
بخواهم نمونه از انقلاب خودمان بگویم که میتوانید ملاحظه بفرمایید، ماجرای قانونی کردن حجاب است. بالاخره در کشور ما متأسّفانه ۳۰ سال کار فرهنگی انجام دادند – شما ضدّ فرهنگی بگویید- تا کشف حجاب اتّفاق افتاد. اصلاً هم تصوّر نکنید که کشف حجاب را رضا شاه ملعون یک شبه انجام داده، کارناوالهای کشف حجاب تا ۲۵ سال قبل از رضا شاه هم بودند، کارناوال کشف حجاب داشتیم. یعنی کم کم، خاکریز به خاکریز، قدم به قدم آمدند. مراکز فسق و فجور رسمی وجود داشت. بعد کار به جایی رسید که جمعیّت زیادی عملاً کافر به حجاب شدند، ولو بعضی از آنها هم ظاهراً افراد خوبی بودند. افراد خوبی بودند نسبی است، یعنی اسلام را دوست داشتند، بعضی احکام اسلام را دوست داشتند، چه بسا اهل نماز هم بودند، ولی حجاب نداشتند. انقلاب هم که کردند در انقلاب خیلی از آنها حضور دارند.
عبارات امام در مورد حجاب
حوالی سال ۶۰ که قانون حجاب میآید آنها تظاهرات میکنند، میگویند ما انقلاب کردیم شرطی به این صورت نداشتیم. حضرت امام یکی دو سخنرانی میکند که دوست دارم بروید این سخنرانی را ببینید، عنوان عبارت امام این است، هم شما میتوانید این را پخش کنید هم بازماندگان امام میتوانند این را توجیه کنند که حضرت امام آنجا میفرماید: اسلام با کسی که بخواهد در جامعه فساد ایجاد کند مقابله میکند. بعد عبارت امام این است، فیلم آن موجود است، میگوید: پوست آنها را میکَند. بعد تکرار میکند.
کلّاً اینطور عرض کنم، جبههی سکولاریسم روی بعضی از کلید واژهها اینقدر کار میکند که برای آن قبح مطلق میسازد. مثل عنوان خشونت، مثل عنوان آزادی، برای آن حسن مطلق و قبح مطلق میسازد که شما جرأت نکنید… که وقتی آزادیها محدود میشود همه بگویند این واضح است که غلط است. آنجا حضرت امام میفرماید: اسلام پوست آنها را میکَند. با این عبارت. البتّه منظور حضرت امام از پوست میکند در اسلام پوست کندن نداریم، منظور برخورد جدّی است.
پذیرش ظاهری در صدر اسلام
نگاه بفرمایید بعد از آن مدّتی نمیگذرد که در ادارات همه محجّبه هستند، جامعه محجّبه شدهاند، امّا محجّبه فکر نمیکنند. بلا تشبیه در آن دورهی بعد از پیغمبر هم که همه لا اله الّا الله میگویند همه با لا اله الّا الله زندگی نمیکنند، فعلاً زور لا اله الّا الله زیاد است، جا ندارد مقابله کند. نمیخواهم اوّل انقلاب را با مشرکین مقایسه کنم، اشتباه نشود، مثال زدم. کسی که لا اله الّا الله گفته جنگهای خود را کرده که لا اله الّا الله نگوید، نشده، حساب و کتاب میکند میگوید بهتر است فعلاً بگوییم و میگوید. بعد منتظر فرصت است که از این حالت خارج شود.
در اسلام هم چون مسئلهی خطرناکتر از نفاق وجود دارد و آن هم این است که درون جبههی اسلام عدّهای به نفع غیر اسلام پردهدری کنند، این را اسلام به هیچ وجه برنمیتابد، به اشدّ وجه با آن برخورد میکند. راضی است منافق منافقانه زندگی کند پردهدری نکند. یعنی مسئلهی افکار عمومی و مسائل تبلیغی مسئلهی مهمّی است.
نمونههایی از نفاق
چند مثال میزنم شما ببینید. هم در دورهی رسول خدا داریم عدّهای از منافقین که پردهدری کرده بودند مسلمان شده بودند، بعداً فرار کرده بودند پیش کفّار رفته بودند، حرفهایی پشت سر پیغمبر یا این طرف و آن طرف گفته بودند. حضرت حکم اعدام مطلق صادر کرد، ولو اینکه پردهی کعبه را گرفته باشد. یا مثلاً نمایندهی حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود، پیش معاویه رفته بود، در همایش معاویه شرکت کرده بود، در فراکسیون بنی امیّه به امیر المؤمنین (علیه السّلام) توهین کرد. حضرت دستور داد خانهی او را در کوفه خراب کردند. این شدّت برخورد برای این است، کسی درون جامعهی اسلامی تریبون کفّار شود به شدّت با آن برخورد میکند. این از نفاق خطرناکتر است.
نفاق معاویه و یزید
یکی از علل و راهبردهای سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) در کربلا این است که به آن مفصّل پرداختیم. حضرت به دلایلی قیام میکند، یکی از راهبردها این است که فرق یزید با معاویه این نبود که یزید منافق نبود، چون یزید هم منافق بود. یزید میگفت: یک ساعت عدالت با مردم از ۵۰۰ سال عبادت برتر است، لذا من تلاش میکنم به حکومت برسم که یک ساعت عادلانه حکومت کنم ۵۰۰ سال جلو بروم، هر یک ساعت ۵۰۰ ساعت!
معاویه هم اینطور بود، وقتی داشت دفن میشد اشیای زیادی را با او دفن کردند، نعلین پیغمبر، لباس پیغمبر، محاسن پیغمبر، مهر پیغمبر، دستهی منبر پیغمبر، اشیای زیادی را با او دفن کردند. فراوان ختم قرآن انجام دادند. تاریخ را نگاه کنید اینها هست. سه روز و نیم خاکسپاری معاویه طول کشیده است. یزید هم همینطور، اوّل وقت نماز میخواند، خطبهی جمعه خوانده است. «إِعلَموا یَا عِبَادَ اللَّهِ اتَّقُوا اللَّهَ»، اینها را یزید هم گفته است. فکر نکنید یزید همیشه مست بوده، اینطور نیست، یزید هم منافق است.
تفاوت نفاق معاویه و یزید
پدر او معاویه هم شرابخوار است، هم بت فروش است، هم رباخوار حرفهای است، یزید هم هست. یک فرقی با هم دارند، یزید دنبال این بود که پردهدری کند به صورتی که علنی بگوید: «لَعِبَتْ هَاشِمٌ بِالْمُلْکِ فَلا».[۳] اگر این را شنیدهاید که گفته این را در جلسهی خصوصی گفته، جرأت نکرده عمومی بگوید.
نتایج قیام سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
یکی از راهبردهای قیام سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) این بود کاری کرد که یزید به این مرحله نرسید، اگر بروید مطالعه بفرمایید میبینید او تلاش میکند امام حسین (علیه السّلام) را اهل بغی و خارجی و نامسلمان حساب کند، بدن مطهّر پسر پیغمبر را دفن نکنند، ناموس او را به عنوان اسیر کافر بگیرند بیاورند. سعی میکند بگوید ما با کفّار برخورد کردیم، با توپ پر میآید. «جَعْجِعْ بِالْحُسَیْنِ»،[۴] سخت بگیرید، آب و مکانهای خوش آب و هوا را دور بیندازید نتواند راحت به آب دسترسی داشته باشد. در آن مجلس ملعون و نحس و ماجرای شرابخواری او و تازیانه و خیزران، نمیخواهم وارد اینها شوم.
عقبنشینی یزید در مقابل اهل بیت
وقتی سیّد السّاجدین خطبه میخواند که او مجبور میشود واکنش نشان بدهد، بلافاصله میگوید که من نبودم، خدا عبید الله بن زیاد را لعنت کند. یعنی اهل البیت کاری انجام میدهند او عقبنشینی میکند. عزاداری میکند و میگوید اکرام کنید، حُلّه بیاورید، لباس فاخر به تن آنها کنید، ناموس رسول خدا هستند، اصلاً برمیگردد. چرا؟ چون اهل البیت او را در این بین میگذارند که خود را مفتضح کند یا یک قدم جلوتر برود، اجازه نمیدهد، میفهمد. این هم از ذکاوت این ملعون است، البتّه ذکاوت دنیایی او است وگرنه همان موقع باید نابود میشد نه دو سال بعد. عقبنشینی میکند، نگاه کنید تقصیر را به گردن عبید الله بن زیاد میگذارد. امروز وهابیها میگویند یزید قاتل نبود، عبید الله بن زیاد به حرف او گوش نکرد، مثل کارگزارانی که کار خود را انجام میدهند تندروی کرد.
انحراف از درون جامعهی اسلامی
اینکه درون جبههی اسلام… یک وقت جبههی کفر یک حرفی میگوید ما رابطهی خود را با آنها مشخّص میکنیم، مواضع خود را معلوم میکنیم، این یک بحث است. یک بحث این است که درون جبههی اسلام، یک عدّهای درون جبههی اسلام حرف جبههی کفر را بگویند، درون جبههی اسلام عَلَم کفر بلند کنند. اسلام این را ابداً اجازه نمیدهد، با آن مقابله میکند.
اینکه شما میبینید امیر (سلام الله علیه) از نظر حساب و کتابهای سیاسی… هر عاقلی که حکومت و حفظ نظام امیر المؤمنین را دوست داشت میگفت: معاویه را چند صباحی تحمّل کنید. حضرت نپذیرفت، علّت همین بود که نمیخواست به این جریان مشروعیت بدهد. این تا اینجا که بحث آن مفصّل است، در جایی مطرح شده قابل دسترسی است.
سکوت اجباری در مقابل پذیرش حجاب
بحث چه بود؟ بحث این بود که این جریان نفاق یا جریانی که علاقه ندارد عملاً اسلامی زندگی کند اگر در قوّهی قهریّه بیفتد، در دوران قاهریّت اسلام یا انقلاب باشد، مجبور میشود سکوت کند. لذا شما بعد از تظاهراتهای اوّلیه در مورد حجاب دیگر چندان تحرّکی نمیبینید. همهی آنها که یک مرتبه دگرگون نشدند علاقمند شوند، مثلاً I Love Hijab سنجاق سینهی همهی آنها شود، نه، قبول نداشتند. ولی فعلاً فایدهای نداشت ورود کنند، چون از بعضی جاهای دیگر ممکن بود آسیب ببینند، بعضی منافع اجتماعی آنها به خطر بیفتد. کما اینکه در دورهی صدر اسلام هم همینطور است.
تلاشهای جریان نفاق
امّا این جریان به سختی دنبال این است که این فرصت را به حداقل زمان ممکن برساند، دورهی حصر خود را از لحاظ سرمایهی اجتماعی به حداقل برساند، به کنش بیفتد. هم در دورهی صدر اسلام فراوان داریم، هم در دورهی خودمان. لذا میبینید که حتّی الامکان سعی میکند… اوّلیهای صدر اسلام را قرآن میفرماید: «یَلْمِزُکَ».[۵] طعنه میزند، کنایه میزند، حرف میزند، سخن میگوید، کاریکاتور میکشد که به نقاط اصلی ضربه بزند، از آن نقطهای که سیلی خورده سعی میکند انتقام بگیرد. قرآن صریح میگوید، میگوید این جریانی که میخواهد با پیغمبر دربیفتد چون شکست خورده اوّل خود را تخریب میکند، بعد میگوید هر کسی که با پیغمبر رابطه دارد، «یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعینَ»،[۶] به اطرافیان پیغمبر ضربه میزند. چه کسانی دارند به پیغمبر پول میدهند، آنها را تخریب میکند، چه کسانی هستند علناً از ولایت دفاع میکنند به آنها ضربه میزند، سعی میکند آنها را تخریب کند، برچسب بزند. خود قرآن دارد اراذل هستند، تندرو هستند، خشک مغز هستند.
تبلیغات منفی علیه ابوذر
آنقدر هم تبلیغ میکنند که ما هم باور میکنیم. ابوذری که «کَانَ أَکْثَرُ عِبَادَهِ أَبِی ذَرٍّ…التَّفَکُّرَ»،[۷] ابوذر از آن افرادی است که عبادت او تفکّر است، به یک بُله به تمام معنا تبدیل میشود، مصداق ابلهی. بروید ببینید. اگر کسی به صحابه مثلاً بخیل بگوید میگویند او را بخوابانید شلّاق بزنید، بلکه او را اعمال قانون کنید. اگر کسی بخیل بگوید یا مثلاً بگوید فلان صحابه کمی ترسو بود، میگویند مجازات دارد. نمونههای آن فراوان است، در همین حد کم میگویند مجازات دارد، تنبیه دارد. همین آقایان نسبت به ابوذر قصّههایی نقل کردهاند که هیچ انسان نادانی چنین کاری انجام نمیدهد، چرا؟ برای اینکه ابوذر دنبال این جریان است که این جریان به خطرناکتر از نفاق نیفتد.
برخورد ابوذر با کعب در مجلس ختم عبد الرّحمن
آنها مانور قدرت داشتند، با بهترین شتر میآمدند و میرفتند، اینها را نگاه کنید. افتخار هم میکردند، میگفتند الله اکبر! ببین. وقتی عبد الرّحمن بن عوف مُرد طلاها را که روی هم ریختند هر کس میآمد میگفت: ماشاءالله، الله اکبر، مجاهد است! اینها را از کجا آورده است؟ ای کعب – کعب یهودی بود، رئیس یهودیها بود- به نظر تو کسی که جهاد فی سبیل الله کند… با تبر طلاها را تقسیم کردند، حوصله نداشتند حساب و کتاب و وزن کنند، تاریخ را ببینید. بارها از من شنیدهاید، عدد آن را درآوردهام، چون چهار همسر داشت به زن یک هشتم ارث میدادند، چهار زن یک سی و دوم میشود، ۸۶ هزار مثقال طلا. یکی از این زنها گفت: من حوصلهی تبر ندارم، سهم خود را با شرّش میفروشم. ۸۶ هزار مثقال طلا فروخت. ۸۶ هزار ضربدر چهار ممیز بیست و چهار صدم، خردهها را کنار بگذارید، ۸۶ هزار ضربدر چهار. شش هزار را هم کنار بگذارید، ۸۰ هزار چهار تا، ضرب در ۳۲ کنید، بالای چند تُن طلا میشود.
ابوذر گفت: برای خدا؟ مجاهد؟ کنز کردی، از کجا آوردی؟ کعب الاحبار یهودی گفت: به نظر من شرعی است. ابوذر نگاه کرد، روی زمین یک استخوان ساق پای شتر را برداشت در سر کعب زد و مجلس به هم خورد. مجلس ختم عبد الرّحمن بن عوف به هم ریخت. تندروها مجلس را به هم ریختند و غارتگر بیت المال و مردم شلوغ کردند. ابوذر را تبعید کردند. بعد شروع به تخریب کردند، این خشک مغز است، تندرو است، افراطی است.
اختلافی نبودن نوع نماز خواندن در گذشته
دعوا سر چه بود؟ مگر آنها نماز نمیخواندند؟ میخواندند. اتّفاقاً آن موقع نماز شیعه و سنّی شبیه هم بود – خوب دقّت کنید- چون اصلاً شیعه نداشتیم به این معنا که امروز داریم. اصلاً جایی مکتب اهل بیت بیان نشده بود به این معنا که امروز داریم. اوحدی از اولیای خدا، خصوصی، پنهانی… در روایات ما است که امام حسن (علیه السّلام) پشت سر مروان نماز خواند و امیر المؤمنین (علیه السّلام) پشت سر عثمان نماز خواند. یعنی ظاهر نمازها مثل هم بود. امیر المؤمنین (علیه السّلام) خواست به حکومت برسد نفرمود که من برگردم نمازها را اصلاح میکنم، گرچه نماز را اصلاح کرد ولی آن را شرط نکرد. چرا؟ چون کسی که نماز میخواند اگر برای خدا میخواند میگوید اینطور بخوانم یا آنطور بخوانم؟ اگر برای خدا است که فرقی نمیکند، مشکلی نیست.
لذا امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جمل که نماز خواند ابو موسی اشعری گفت: این مرد ما را یاد نماز پیغمبر انداخت. یعنی نماز را اصلاح کرد، البتّه حتّی بنیهاشم تا زمان امام سجّاد (علیه السّلام) یاد نگرفتند نماز بخوانند.
دلایل اختلاف با امیر المؤمنین (علیه السّلام)
امّا چه چیزی را شرط کرد؟ فرمود: اگر بیایم پولهایی که از بیت المال گرفتید را مهریهی زنان شما هم باشد میگیرم. این سخت است، پول را مردم نمیدهند، میگویند نماز را هر طور تو بخواهی میخوانیم، پول را نمیدهند. ابوذرها تخریب جدّی شدند، امیر المؤمنین (علیه السّلام) به حکومت رسید. دعوایی که این جریانها با هم داشتند سر این نبود که نماز را اینطور بخوانیم یا آنطور بخوانیم، دست بسته یا غیر دست بسته، درست کدام است. دعوا سر چه بود؟ دعوا سر این بود که بیت المال را چطور تقسیم میکنی؟ به من چقدر نقش اجتماعی میدهی؟
لذا شما نگاه میکنید از خلیفهی دوم به این طرف روایات فراوان تاریخی داریم با حدیث که نمیشود حکومت کرد. اوّلین اتّهامی که به امیر المؤمنین (علیه السّلام) میزنند این است، این برای حکومت مناسب نیست، چرا؟ چون «لَا یَجتَهِد بِإِجتِهَادِ رَأیِهِ»، او مصلحت اندیشی نمیکند، مدام میگوید پیغمبر اینجا چه گفت، پیغمبر آنجا چه گفت. یعنی مشکل در این است که چقدر به دین اجازهی نفوذ در زندگی میدهد، او خیلی زیاد به دین راه میدهد، برای حکومت مناسب نیست. دست را باز بگذار، از خلیفهی دوم یاد بگیر.
شیوهی برخورد خلیفه با خاندان ابو سفیان
برای اینکه خود او از بنی عَدی است و در ساختار قدرت بنی عدی مهم نیست و بنی امیّه سرمایهدارها هستند، شام را به دست آنها داد. پنج هزار سکّه به سردار بدر میدادند، صد هزار تا در سال به ابوسفیان میدادند. چرا؟ این سردار بدر است پنج هزار تا، او ابوسفیان فرماندهی قریش است. بده بستان میکردند. اصلاً مدل حکومتی خلیفه با بنی امیّه کاملاً متفاوت با بقیّهی کارگزاران است، بقیّه را دو سه سال یک مرتبه میآورد، اموال آنها را نصف میکند به بیت المال میریزد، توبیخ میکند. به بنی امیّه میگوید: «لَا آمُرُکَ وَ لَا أَنهَاک»،[۸] هر کاری صلاح میدانید انجام بدهید. در ساختار قدرت با هم تبانی میکنند، شام در دست یزید پسر ابوسفیان است، شام چند کشور امروز است، بعد از او هم به معاویه میدهند.
تطمیع شدن اشعث
آن منافقین چه شدند؟ این همه آیات قرآن. از بین رفتند؟ آنها هستند، منتظر هستند که چه زمانی کارکرد اجتماعی ما برمیگردد، در مناسباتِ قدرت دائم به هم گره خوردهاند. جریان اهل رِدّه که پیش میآید یمنیها با قرشیها در تضاد هستند. قرشیها به حکومت رسیدهاند، دست یمنیها خالی مانده است، آنها میگویند اصلاً پیغمبری نداریم. خلیفه اشعث را صدا میکند، اشعث میآید، میگوید: چه کنیم؟ سهم میخواهد، باید سهم او را بدهند. این اشعثی که زمان حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) یک ساعت در میان یک چیزی میگوید بیجهت ۲۵ سال ساکت نیست. خلیفه میگوید: خواهر خود را به تو میدهم، ریاست کنده و ربیعه هم با شما. میگوید: هر وقت پیغمبر شما را میدید به خُلَّت شما گریه میکرد، ای خلیل خدا! دارم به یاد میآورم! الله اکبر از این فضایل! «إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ»،[۹] بالاخره یار غار! خدا روزی شما کرده است! ما در محضر پیغمبر کم بودیم! راه میافتد، با خواهر خلیفه ازدواج میکند و رئیس کنده و ربیعه میشود، ساکت میشود. دوباره چه زمانی میزان این تأثیرگذاری ما کم میشود؟ تا دوباره صحبت کنیم.
اهمّیّت خواص
دقیقاً این مسئلهی امروز جامعهی ما هم هست، گذشته را رها کنیم کمی از امروز بگویم. امروز هم شما وقتی در جامعه نگاه میکنید میبینید گاهی روشنگری میشود، ولی خواصّی که باید بیایند شروع به صحبت کردن کنند… خواص خیلی مهم هستند، اگر کسی نگاه مختصری به تاریخ بیندازد میبیند برای فرعون خواص مهم بودند، تأثیرگذار هستند. مناسبات قدرت مهم است. اینکه در بعضی سخنرانیهای امیر المؤمنین (علیه السّلام) سخنرانی میکنند. بهتر از امیر المؤمنین (علیه السّلام) که نداریم، امیر البیان است، امیر التّوحید است، سخنرانی که تمام میشود میفرماید: حسن جان، تو صحبت کن. مگر نیاز است؟ بله. برای اینکه حسن بن علی سبط پیغمبر است، یک شخصیّت جدا است.
سخنرانی او تمام میشود حضرت به ابن عبّاس میگوید: تو سخنرانی کن، به عنوان نمایندهی قریش. تمام میشود مالک به عنوان نمایندهی یمنیها، میگوید: سخنرانی کن. برای اینکه مردم بپذیرند. هر وقت در مناسبات قدرت خواص نیایند الحاق کنند جامعهی اسلامی سیلی میخورد، پردهدری اتّفاق میافتد. ما در قدیم یک حکومت داشتیم که حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود، نسبت به این پردهدریها ببینید چقدر تند برخورد کرده است.
جایگاه ابو موسی اشعری در بین مردم کوفه
میخواست ابو موسی اشعری را عزل کند، مالک اشتر اصرار میکند او خیلی جایگاه مهمّی در بین یمنیها دارد، یمنیها عمدهی شهروندان کوفه هستند، عمده سربازهای امیر المؤمنین هستند، او را عزل نکن. لذا حضرت صبر میکنند. ابو موسی هم چون فرمانده و حاکم کوفه از طرف امیر المؤمنین (علیه السّلام) است و ابقا شده، مجبور است در جمل شرکت میکند. سلیمان صرد خزاعی در جمل شرکت… شک دارد که برود یا نرود، ناموس پیغمبر و داماد پیغمبر، سلیمان شیعه درمانده است که چه کند، ولی ابو موسی میرود، چرا؟ ابو موسی از طرف دولت رئیس حکومت است، تا رئیس حکومت است میآید. امّا در جمل کارهایی انجام میدهد امیر المؤمنین (علیه السّلام) او را عزل میکند، علیه او سخنرانی میکند، ولی رئیس یمنیها است. پشت سر هم روشنگری میکند، ولی روز بزنگاه که قرار است حکمیّت رخ بدهد میبینید همان شخص از سبد مردم رأی میآورد، همان ابو موسی اشعری. چرا؟ چون در مناسبات قدرت یمنیها نگاه میکنند که باید در کجا سرمایهگذاری کنند، در درگیری که با قریش داریم چه کسی میآید از حقّ ما دفاع میکند؟ علیّ بن ابیطالب که اهل قبیله بازی نیست، این فراکسیون و آن فراکسیون برای او فرقی نمیکند.
مخالفتهای بیجا با رهبر جامعهی اسلامی
این اتّفاق دارد در جامعهی ما میافتد، وای به حال ما که خواصّ ما یا غیرت ندارند یا خواب هستند. عدّهی معدودی هم هستند آن عدّهی معدود را استثناء میکنم که توهین نکنم. وقتی در جامعهای ولو یک مقام تشریفاتی باشد که این مقام رئیس حکومت اسلامی شود، فرض کنید اصلاً تشریفاتی است، کجا سابقه دارد که آنقدر غیرتها کم شود، قدها کوتاه شود که تمام تیرها به سمت او برود؟ آقایان مشغول مناسبات قدرت هستند، دارند حساب و کتاب میکنند میارزد یا نمیارزد، این فراکسیون ۱۵۰ تا است یا ۱۸۰ تا؟ لذا لال هستند. کسی که به سختی دنبال این بوده این یقه را باز کند، خسته شده از اینکه در دورهی قهریّهی اسلام گرفتار شده، میخواهد آزاد شود، لذا تمام قوّت خود را میگذارد که آن نقطه را تخریب کند و تخریب میکند. راجع به دمپایی روفرشی هم صحبت کند با او مخالفت میکنند! چون هدف در مخالفت است نه هدف در موضوع. کسی که خود او بلد نیست به یک زبان خارجی صحبت کند راجع به فضایل زبان خارجی صحبت میکند! بقیّه هم ساکت هستند. موضوع تخریب آن فرد است، چون موضوعیّت دارد، چون اگر آن فرد را تخریب کنیم دست ما باز میشود.
بیتوجّهی مردم نسبت به اوضاع جامعه
جامعه هم ناآگاه است، توجّه نمیکند. آن موقعی که مردم ساکت شدند خوارج نسبت به امیر المؤمنین (علیه السّلام) تعدّی کردند. من نمیخواهم معاذ الله کسی را به خوارج تشبیه کنم، از جهت عبرت عرض میکنم. اگر انسان با کسی مخالف است هر نسبتی نمیدهد. آن موقع که خوارج در کوچهها در کوفه پردهدری میکنند و افکار عمومی مقابله نمیکند، کار را به جایی میرسانند که به قوّهی نظامی میرسد، قوّهی نظامی را فَشَل میکنند، بعد امنیّت از بین میرود، بعد نوامیس شیعه را در شهرها دست به دست میکنند، بروید ببنید. بعد امیر المؤمنین (علیه السّلام) به شهادت میرسد.
هیچ جا در دنیا اجازه نمیدهند آن نقطهای را که ولو برای تشریفات مقدّس نگه داشتهاند هر کسی تخریب کند. در موضوعاتی که اصلاً معلوم نیست بلافاصله عکس العمل نشان میدهند. به جای اینکه مردم بروند مقابل بایستند ضربهگیر شوند همهی مسئولین پشت میایستند، حرف نمیزنند. جامعه کاملاً بیتفاوت است، جامعهی بیتفاوت باید منتظر سیلی باشد.
۷۰ نفر بیشتر در کربلا نیستند، وقتی علیّ بن قَرَظه به سیّد الشّهداء (علیه السّلام) ناسزا میگوید بلافاصله مسلم بن عوسجه دشنام میدهد و میگوید: خدا دهان تو را بشکند. شمشیر میکشد به سمت او میرود، اجازه… ۷۰ نفر هستیم شما ۳۰ هزار نفر، تا وقتی زنده هستیم اجازه نمیدهیم هر چه خواستید به حسین بن علی بگویید، اجازه نمیدهد. جامعهای که نسبت به مقدّسات خود، آن هم مهمترین مقدّس که حفظ آن است، حفظ ولی است، بیتوجّه شود، باید منتظر سیلی خوردن باشد.
بیانات امیر المؤمنین (علیه السّلام) با مردم
در آن جامعه امیر المؤمنین (علیه السّلام) چه فرمود؟ فرمود: «إِنَّمَا کُنْتُ جَاراً جَاوَرَکُمْ بَدَنِی أَیَّاماً»،[۱۰] ای مردم، بدن این علی یک مدّت با شما همسایه بود، علی با شما همسایه نبود، «إِنَّمَا کُنْتُ جَاراً جَاوَرَکُمْ بَدَنِی أَیَّاماً»، بدن علی یک مدّت با شما همسایه بود، بعداً میفهمید. فرمود: مرگ برای علیّ بن ابیطالب از زندگی با شما بهتر است، لذّتبخشتر است، به رضوان الهی میرسم.
وظایف جامعه در قبال سکوت خواص
ولی بعد از آن چه اتّفاقی میافتد؟ اگر خواص ساکت هستند ما باید چه کنیم؟ اگر ما در کوفه بودیم باید چه میکردیم اگر سلیمان صردها پنهان میشدند؟ ابراز انزجار در جامعه اثر دارد، چرا ما مُردهایم؟ در موضوعاتی در جامعهی ما مباحثی مطرح شده که اینها خیلی دردآور است. تمام آن کسانی که چادر را به زور… منظور من از چادر خانمها نیستند، کسانی هستند که به مصلحتی یک وقتی به احکام اسلام تن دادهاند، حالا فرصتی به دست آوردهاند. هر نقطهای که نقطهی محوری نفوذ دین در جامعه است جلوی آن را محکم سد میکند، بدون رودربایستی. جامعه این نیست که یک روزنامه و دو روزنامه حرف بزنند، همه باید حرف بزنند. توقّع این بود در جامعهی ما بعد از پردهدریهای پشت سر هم، اتّفاقی بیفتد که حداقل بترسند این کار را انجام ندهند.
مطمئن باشید در حال آزمایش ما هستند. یک خطّ قرمزهایی در جامعهی ما مطرح شد، خیلی از ارکان قدرت در نظام آلارم اشتباه دادند، ساکت باش ساکت باش راه انداختند. گزارش صریح خوانده شد که خطوط قرمز حفظ شده، بعد بیان شد که نشده، باید در کشور بلوا میشد. چه کسی در این بین دروغ گفته است؟ کسی که گفته رد شده که از بزرگان است یا کسی که گفت رد نشده است؟ چرا جامعه نسبت به این موضوع ساکت است؟ این یک مسئلهی ساده نیست که بر یک نفر بگذرد، در حلقهی راکتور فقط سیمان بریزند، این یک حملهی رو به جلو بود. ساکت بودیم، آنهایی که دنبال مناسبات بودند و حساب کتاب میکردند یک طور ساکت بودند، جامعه هم بیتوجّه شد. ممکن است شما بگویید من بیتوجّه نبودم ولی به چند نفر پیغام دادم، واقعاً هیچ کاری نمیتوانستیم انجام دهیم؟
قدم بعدی اتّفاق میافتد، قدم بعدی تخریب خود شخص است. لذا شما میبینید تعمّد در مخالفت با او وجود دارد، هر چه میخواهد بگوید. مهم نیست چه میگوید، مهم این است که با او مخالفت شود، میشود با او مخالفت کرد، مخالفت هم کردند. بعد نگاه میکنند ما چه عکس العملی نشان دادیم پررنگتر هم میشود.
کسی که شش سال، هفت سال پیش اگر مردم تقوا نداشتند همان روز او را زنده نمیگذاشتند تبدیل به حضرت شد! ما کجا هستیم؟ سر جای خود ایستادهایم، حساب کتاب میکنیم برای ما بد است. به من میگفت وقتی معلوم شود کدام طرفی هستی فلان جا تو را دعوت نمیکنند، در مناسبات فلان جا، بعد ریاست فلان جا. همین است، دائماً حساب و کتاب میکنیم که ارزش دارد یا ندارد، معاذ الله یک عدّه کاسب شدهایم، تاجر شدهایم، تجارت کردیم.
دفاع ائمّه از جایگاه امیر المؤمنین (علیه السّلام)
چیزی که در سیرهی معصومین میبینیم دقیقاً خلاف این است، آنجایی که اسم امیر المؤمنین (علیه السّلام) را اگر کسی میآورد بیحیثیّت و بیآبرو میشد، قبر مبارک او مخفی بود، آنقدر او را تخریب کرده بودند که سه ناسزا در شام اگر به گوش کسی میرسید به یاد امیر المؤمنین (علیه السّلام) میافتاد، از کثرت تبلیغ. امام باقر (علیه السّلام) به جایی رسیده بود بدون اینکه نیاز باشد روایت بگوید حکم خدا را میگفت، میگفت پیغمبر اینطور فرموده، خداوند اینطور فرموده، مستقیم. خیلی افراد میپذیرفتند. یعنی نیاز نبود امام باقر (علیه السّلام) مثل فقها سلسله سند بگوید. آنجا وقتی فرصت پیش میآمد در مسئلهی قضاوت، در مسئلهی ذبح شرعی، میفرمود: امیر المؤمنین (علیه السّلام) اینطور فرموده است، یعنی به امیر المؤمنین استناد میکرد. جایگاه خود را تخریب میکرد.
جایگاه امام سجّاد در بین فِرَق اسلامی
زین العابدین (صلوات الله علیه)، یک روز امام صادق (علیه السّلام) محضر حضرت آمدند گفتند: شما بسیار ویژه هستید، فرمود: هیهات. گفتند: شما مثل علیّ بن ابیطالب هستید، فرمود: هیهات، کسی به علیّ بن ابیطالب نمیرسد. گفتند: شما چطور؟ گفت: نه. گفتند: چه کسی شبیه است؟ فرمود: «أَشْبَهُ النَّاس بِأَمیرِ المُؤمِنین» علیّ بن الحسین بود. امام سجّاد (صلوات الله علیه) که بحث طولانی میشود اگر بخواهیم بگوییم چه شد شیعه و سنّی و معتزله و ناصبی و عثمانی و خارجی و عبّاسی و اموی از او طرفداری میکردند، یعنی شخصیّت او در بین ائمّهی ما جهان شمول شد، حتّی امیر المؤمنین (علیه السّلام) این جایگاه را در بین اهل سنّت، در جهان اسلام ندارد. حضرت سجّاد مقبول همهی فِرَق شد. وقتی میگفتند: آقا، این عبادت شما حیرتانگیز است، میفرمود: هیهات، امیر المؤمنین را ندیدهاید. یعنی در اوج آن لحظهای که حضرت میتوانست خود را معرّفی کند میفرمود: علی را ندیدهاید، همان علی که قبر او الآن مخفی است. یعنی خود را خرج میکردند برای اینکه آن حقیقت… دقیقاً خلاف آن چیزی که در جامعهی ما اتّفاق میافتد، یعنی در همهی جوامع در مناسبات قدرت اتّفاق میافتد.
اوصاف حضرت قمر بنی هاشم
یا حضرت قمر بنی هاشم (صلوات الله علیه)، به قول مرحوم غروی اصفهانی:
«سِرُّ أَبِیهِ وَ هُوَ سِرُّ البَارِی مَلیکُ عَرشٍ عَالِمُ الأَسرارِ»
میگویند: «الوَلَدُ سِرُّ أَبیه»،[۱۱] یعنی فرزند خلاصهی پدر خود است، چکیدهی پدر خود است، عصارهی پدر خود است. میگوید: «سِرُّ أَبِیهِ»، عبّاس بن علی، «سِرُّ أَبیهِ وَ هُوَ»، پدر او «سِرُّ البَارِی»، رفتار رفتارِ امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود.
امیر المؤمنین (علیه السّلام) اگر در زمان پیغمبر به شهادت میرسید مردم نمیفهمیدند علیّ بن ابیطالب همین مردی است که پهلوان میدان ادب است، سخنرانی میکند مردم مبهوت میشوند، حرف ندارد، در زمان پیغمبر چیزی نمیگوید. نه مشورت، نه حرف، نه سخن، نه مخالفت. بعد از پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه و آله) وقتی به حکومت میرسد نهج البلاغه عشر اعشار حرفهای او است.
قمر بنی هاشم فرصت نکرد بعد از معصومین زندگی کند، لذا حرفی از حضرت نمانده، سخنرانی نیست. تنها سخنرانی که از حضرت مضبوط رسیده شب عاشورا است که حضرت فرمود: «اتَّخِذُوا اللَّیْلَ جَمَلاً»،[۱۲] شب را مَرکَب کنید، بزنید و بروید. اینجا اوّلین کسی که بلند شد عبّاس بن علی بود، فرمود: خدا نکند ما بعد از شما زنده باشیم. کسی که اوصاف امیر المؤمنین نسبت به پیغمبر را حائز شده است.
«وَارِثُ مَن هَذَا مَواریثَ الرُّسُل أَبِی العُقولَ وَ النُّفوسِ وَ المُثُل»
وارث چه کسی شد؟ وارث وارثِ انبیاء شد. «کَاشِفُ الکَربِ عَن وَجهِ» پسر پیغمبر شد، پدر او «کَاشِفُ الکَربِ عَن وَجهِ رَسولُ الله»[۱۳] بود. هر کسی جای حضرت عبّاس بود خیلی ادّعا میتوانست بکند، کما اینکه کردند. عرض کردم بسیاری از امامزادهها که در مقابل حضرت عبّاس چیزی نبودند ادّعای امامت کردند، قمر بنی هاشم امامزادهای بود که ستون هدایت و امام معصوم روی او حساب میکرد. کجا شما دیدهاید که خود را مطرح کند؟ وقتی شب ولادت این بزرگواران دور هم مینشینیم اوّلین درس این است که آنها همه چیز خود را خرج مسیر کردند، همه چیز را. قمر بنی هاشم همین کار را انجام داد و همینطور سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه).
آخرین جملات حضرت سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
جملات آخر سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه)، آخرین جملاتی که در این دنیا گفته و بعد شهید شده، ولایتمداری نسبت به خدا ببینید چطور است. یعنی اصلاً برای خود هیچ چیزی قائل نیست، حساب نمیکند، چرتکه نمیاندازد. این آخرین کلمات حضرت است، روز سوم شعبان که دعاهایی وارد است در مفاتیح آمده که این دعا را به عنوان دعای مستحب بخوانید. این آخرین کلمات پسر پیغمبر روی کرهی خاکی است، بعد پر کشیده است. هر کسی جای سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) بود اینجا که میخواست از دنیا برود با آن هنرنمایی که در راه خدا کرده، آن تابلوی عبودیّتی که راه انداخته، اینجا میگفت: خدایا ما دیگر منتظر هستیم. اینها همه ضعف توحید است. من که مینشینم چرتکه میاندازم این حرف را بگویم برای من خوب است یا برای من بد است، بعد از آن چه میشود؟ نتیجه چه میشود؟ چه کسی به من چه میگوید؟ تشکّر میکنند؟ سیلی میزنند؟ این ضعیف توحید است، عدم عمل به وظیفه، ضعیف توحید است، این بتپرستی است، نفس پرستی است. ابا عبد الله الحسین رفت، آخرین کلمات او در این دنیا اینطور است، اینجا که این کلمات را نوشتهاند به مقاتل رجوع کنید، در مفاتیح در بحثهای سوم شعبان وجود دارد.
به مقاتل که رجوع کنید میگوید: چنان خون از حضرت رفته که دیگر توان نشستن ندارد، خواست بنشیند به صورت زمین افتاد، صورت مبارک او روی خاک است، هر چه داشته داده، دارایی خود را داده، ناموس خود را برای اسلام آورده فدا کرده است. اینجا فرموده: «اللَّهُمَّ مُتَعَالِیَ الْمَکَانِ».[۱۴] عبارات او حیرتآور است، «عَظِیمَ الْجَبَرُوتِ». من دو سه جمله را بخوانم، «قَرِیبُ الرَّحْمَهِ». هر کسی در آن شرایط باشد مدام میگوید: پس کمک چه شد؟ آقا میفرماید: «قَرِیبُ الرَّحْمَهِ»، من در رحمت تو بودم، من را انتخاب کردی. خدا شهدای مدافع حرم را رحمت کند و آنهایی که الآن این توفیق را دارند.
به من لطف هم کردهای، اینکه سیّدهی نساء ثانیه، حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) میفرماید: خدایا این ناقابل را بپذیر، لطف کردی که اجازه دادی ما بیاییم. خدا به ما نیاز نداشت. میفرماید: صادق الوعد هستی، «صَادِقُ الْوَعْدِ». هر کسی آنجا نگاه میکرد نگاه توحیدی نداشت، آقا ابا عبد الله را نگاه میکرد میگفت: صادق الوعد چیست؟ در قتلهگاه افتادهای، خیمههای تو در خطر هستند. «صَادِقُ الْوَعْدِ» میگوید. حساب و کتاب او طور دیگری است، محاسبات خود را در جای دیگر انجام داده، با ملاکهای دیگری است. «حَسَنُ الْبَلَاءِ»، چقدر خوب آزمایش میکنی. گاهی یک مشکل کوچک برای ما پیش بیاید مثل من که ضعیف هستم با صد جا درگیر میشوم، قهر میکنم.
میفرماید: «حَسَنُ الْبَلَاءِ قَرِیبٌ إِذَا دُعِیتَ»، وقتی دعا میکنم نزدیک هستی، من ناامید نشدهام. «قَابِلُ التَّوْبَهِ لِمَنْ تَابَ إِلَیْکَ». اصلاً شما ببینید یک ذرّه طلبکاری وجود دارد؟ توبه میکنم میپذیری. «أَدْعُوکَ مُحْتَاجاً وَ أَرْغَبُ إِلَیْکَ فَقِیراً»، با نهایت فقر خود به تو روی کردم، دیگر چیزی ندارم، هر چه داشتم دادم دیگر چیزی ندارم. «وَ أَبْکِی إِلَیْکَ مَکْرُوباً»، دیگر بیش از این در طاقت من نبود، وسع من بیش از این نبود. «وَ أَسْتَعِینُ بِکَ ضَعِیفاً»، فقط از تو یاری میخواهم. «أَتَوَکَّلُ عَلَیْکَ کَافِیاً». بعد هم یک جملهای فرمود، «احْکُمْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ فَإِنَّهُمْ غَرُّونَا وَ خَدَعُونَا وَ غَدَرُوا بِنَا وَ قَتَلُونَا»، آنها هم بیانصافی کردند.
[۱]– سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، ج ۱۱، ص ۹۶۹٫
[۴]– سفینه البحار، ج ۷، ص ۴۳۱٫
[۵]– سورهی توبه، آیه ۵۸٫
[۶]– همان، آیه ۷۹٫
[۷]– خصال، ج ۱، ص ۴۲٫
[۸]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۸، ص ۳۰۰٫
[۹]– سورهی توبه، آیه ۴۰٫
[۱۰]– نهج البلاغه، ص ۲۰۷٫
[۱۱]– کشف الغمه فی معرفه الأئمه (ط – القدیمه)، ج ۲، ص ۶۵٫
[۱۲]– بحار الأنوار، ج ۲۰، ص ۹۷٫
[۱۳]– کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین، ص ۱۲۲٫
[۱۴]– بحار الأنوار، ج ۹۸، ص ۳۴۸٫
پاسخ دهید