ابن عبّاس به امام حسن نامه نوشت -ابن عبّاس مشورت میکرد بعد هم تبعیّت میکرد ولی بالاخره در نهایت میگفت: من یک چیزهایی میفهمم، بعداً امیر المؤمنین میفهمد- که پدر شما به عدالت رفتار کرد و مردم نمیتوانستند تحمّل کنند، لذا سراغ معاویه رفتند. چون معاویه به شدّت آدابدان بود. آداب را متوجّه میشد. سهم ابوسفیان محفوظ، سهم ولید بن عقبه محفوظ، سهم سران قبایل منافقین محفوظ، آداب را متوجّه میشد. علی این چیزها را نمیفهمید.
واقعاً هم امیر المؤمنین برای اینها محلّی اعراب قائل نبود و ابن عبّاس که بینندهی آن ماجرا است، میگوید: همین باعث شکست شد جنگ جمل که اتّفاق افتاد، همه دیدند مفتضح شد. چه شد که دوباره یک فتنهی بزرگتر از جمل به اسم صفیّن درست شد –که از فردا شب میخواهیم در مورد آن صحبت بکنیم. دو یا سه مورد است– که یکی از اصلیترینهای آن این بود، آن کسانی که تا امروز برخوردار بودند؛ چون شما میدانید شخصی چون پدر او یک مدّتی رئیس جمهور بوده است، این را هر جا بگذارند کارآمدترین فرد است. کلّاً در همه چیز کارشناس است و ما هم چیزی نمیفهمیم. درست است؟ این طوری است دیگر. فامیلهای بعضیها خیلی سیاست میفهمند، بقیّه مردم هم عوام کالانعام هستند.
یک عدّه که برخوردار بودند، در زمان امیر المؤمنین جمع شد. اصلاً علیّ بن ابی طالب به این حرفها اهمّیّت نمیداد. چرا عجمها با امیر المؤمنین دوست شدند؟ دین عجمها خیلی محکم نبود. بالاخره ایرانیها پیغمبر را ندیده بودند. زمان خلیفهی دوم بعد از غارت ایران؛ البتّه اصل جنگ ایران و مسلمین حق با مسلمین بوده است، منتها بحث آن طول میکشد. امّا ایرانیها توسّط خلیفهی دوم اسلام آورده بودند و از مشکلات جدّی و همان اسلام ناقصی که بود و بهتر از آن آیین قبلی آنها بود، اینها مسلمان شدند. امّا میدیدند در جامعه راه میروند، مردم بین یک ایرانی و دور از محضر شما یک الاغ، سنخیّت قائل هستند دور از محضر شما میگفتند: سگ و الاغ و ایرانی از جلوی نمازگزار رد بشود، نماز باطل میشود و آن وقت دور از محضر شما گاو رد بشود، باطل نمیشود. یا اگر سر یک سفرهای عرب نشسته است، ایرانی نباید بنشیند، صبر بکند این عرب بخورد و بعد بیاید. این قدر با عرب فاصله دارد. وقتی اینها امیر المؤمنین را میدیدند، می گفتند: این حرفها یعنی چه!
هر کسی باشد، حتّی دیندار نباشد؛ بعضی از طرفداران امیر المؤمنین از عجم شیعه نبودند ولی یک نفر در یک موضوع مظلوم واقع شده است، حالا میبیند یک نفر است با اینکه خود او عرب است، از بهترین نژاد است، از قریش، از بنی هاشم، از بنی عبد المطلّب، دیگر بهتر از این نمیشود و امیر المؤمنین اوّلین هاشمی است که «وُلِدَ مِن هَاشِمِیَّه» مادر او هم همینطور است. یعنی اگر قرار بود، اختلاف بر سر عرب بودن بکنند، خاندان عمر و ابوبکر همیشه در ردههای پایین بودند -یعنی تیم و عدی از نظر عربیّت- با اینکه خیلی عرب، عرب میکردند. امیر المؤمنین از بهترین نژاد عرب بود ولی عربیّت برای ایشان مهم نبود.
اینها میدیدند این موضوع برای یک نفر که خود از نظر نژادی مثل سلطان میماند اصلاً اهمّیّت ندارد. طبیعی است به سمت او میآمدند. امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) به خاطر عدالت با غیر عربها با قریش فاصله گرفت.
پاسخ دهید