آیت الله اخوان مورخ ۰۱ مهر ۹۶ مصادف با روز دوم محرم در مسجد مدرسه علمیه امام خمینی (ره) به سخنرانی پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می گردد.
- حسنین علیهم السّلام پسران پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم
- داستانی از ستمگری حجاج بن یوسف ثقفی
- وجود احکام تأسیسی و احکام امضایی در شریعت اسلام
- سیادت از احکام تشریعی و از سنّتهای عرب جاهلی پیش از اسلام
- حکم تأسیسی سیادت در اسلام
- فضای زندگی مرحوم سیّد مرتضی
- نظر سیّد مرتضی در احکام سیادت با استناد به عرف عرب
- مناظره مفصّل امام کاظم علیه السّلام با هارون الرّشید
- واجب شدن حج برای رسیدن به محبّت اهل بیت علیهم السّلام
- استناد امام صادق علیه السّلام به دعای حضرت ابراهیم علیه السّلام
- اهل بیت علیهم الصّلاه و السّلام از ذریّهی حضرت ابراهیم علیه السّلام
- دعای حضرت ابراهیم علیه السّلام برای نسلهای آینده
- حقیقت معراج پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله و سلّم و دو مرتبه بودن آن
- منّت خداوند بر بشریت بواسطه وجود مقدّس پیغمبر اعظم
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللََّهِ الرَّحْمََنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلََّهِ رَبِّ الْعََالَمِینَ بارِیءِ الخَلائِقِ أَجْمَعِینَ بَاعِثِ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ الصَّلَاهُ وَ السَّلََامُ عَلَیَّ سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا حَبِیبٍ إِلَهَ الْعَالَمِینَ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصُومِینَ الْمُقَرَّبِینَ الْمُنْتَجَبِینَ وَ لاَ سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللَّهِ فِی الْأَرَضِینَ فَاللَّعْنَهُ الدّائِمَهُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إِلَی یَوْمِ الدِّینِ آمِینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ»
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ و َابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ»
حسنین علیهم السّلام پسران پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم
در فقرات زیارات صادره از ائمّه عصمت و طهارت علیهم صلوات الله أجمعین و من جمله در فقرات زیارت عاشورا به سیّد الشّهداء سلام الله علیه و در بعضی از زیارات به سایر معصومین علیهم صلوات الله اجمعین به عنوان فرزند پیغمبر خدا، به عنوان پسر پیغمبر خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم سلام داده میشود. مثل همین فقراتی که امروز اینها را تلاوت کردم و قرائت کردم. این هم یکی از آن مطالبی است که در تاریخ اسلام داستانها و قصّهها دارد، جریاناتی دارد. حتّی در بعضی از مقاطع اگر کسی میگفت که حسنین علیهم الصّلاه و السّلام پسر پیغمبر هستند او را به جرم بدعت در دین میکشتند.
داستانی از ستمگری حجاج بن یوسف ثقفی
من جملهی جریان مشهوری که از حجاج بن یوسف ثقفی نقل است که راوی میگوید در روز عید قربان من در مجلس حجّاج حاضر شدم و او بعد از آن که نماز را به جا آورد گفت من امروز میخواهم ذبح کنم. از من دعوت کرد که بیایم. وقتی به مجلس حجّاج آمدم، دیدم که یکی از علمای شیعه را برای سر بریدن آوردند. بین این عالم عامّی و آن عالم شیعی ظاهراً یک رابطهی دوستی بوده است که از دیدن این صحنه هم بسیار متأثّر شدم. در عین حال هم دیدم که آن عالم شیعی در من ایجاد حذر نکند، به من نگاه نکرد. ملطفت من شد ولی به من نگاه نکرد. من هم برای اینکه از خونریزی جلوگیری کنم، امّا در عین حال هم این ارتباط و اتّصال خود را به عالم شیعی نگویم، گفتم حجّاج بهتر نیست که در عین قربان، در عید اضحی بنا به سنّت رسول خدا گوسفند ذبح کنید یا گاو ذبح کنید یا شتر نهر کنید. به من گفت که من به تو ثابت میکنم که اینها از بهائم هم پستتر هستند و شایستهی ذبح کردن هستند.
بعد به آن عالم شیعی رو کرد که او را مقیّد آورده بودند، مثل اینکه او را به زنجیر بسته بودند و سفرهی چرمین هم انداخته بودند که به آن نَطع میگویند، این در زبان فارسی برگشته شده است و به نطق کشی تبدیل شده است. این کلمه در اصل نطع کشی است. التقاء ساکنین شده است، تلفظ این کلمات هم سخت است، در فارسی این را برگرداندند و نطع کشی شده است، امّا نطع کشی است. سفرهی چرمین برای ذبح میانداختند. میگوید سفره را انداخته بودند و جلّاد هم آماده بود و منتظر اشارهی حجّاج بود. حجّاج هم گفته بود من تا محاکمه نکنم کسی را نمیکشم. حجّاج از او پرسید که تو گفتهای من اعلم علمای عراق هستم؟ این را برای سرزنش و برای عقوبت او گفت. گفت من نگفتم من اعلم علمای عراق هستم، من گفتم دیگران عالم هستند و من هم عالم هستم. حجّاج گفت: تو گفتهای که حسن و حسین پسر پیغمبر هستند! گفت: بله، من این را گفتم. برای این حرف خود دلیلی به غیر از آیهی «أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ»[۱] داری؟
این را من میخواهم طور دیگری تأویل کنم. گفت: بله، من غیر از این هم دلیلی دارم. گفت: دلیل تو کجا است؟ گفت: دلیل من از قرآن است. رو به من کرد و به حالت تمسخر به او گفت: ببین اینها چگونه دارند در دین خدا بدعت میگذارند! دارند این مطلب را به قرآن نسبت میدهد. بعد رو به او کرد و گفت: آیا میتوانی این ادّعای خود را ثابت کنی؟ گفت بله میتوانم ثابت کنم. گفت اگر ثابت کنی من تو را آزاد میکنم. گفت اوّلاً خود «أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ» دلیل است، امّا به غیر از این، آیا فاصلهی جناب عیسی بن مریم علیه السّلام تا ابراهیم علیه السّلام بیشتر است یا فاصلهی سیّد الشّهداء علیه السّلام با رسول خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم؟ چطور در قرآن خداوند ذو الجلال جناب عیسی بن مریم را در زمرهی فرزندان ابراهیم ذکر میکند؟ چگونه جناب عیسی به جناب ابراهیم میرسد؟ آیا به غیر از این است که از طریق مادر میرسد یا بنا به قول یهود که اینها گفتند نستجیر بالله جناب عیسی حرام زاده است بنا است که از طریق پدر به جناب ابراهیم برسد؟ این را دیگر او نگفته است، امّا در فحوای کلام او است. روای میگوید وقتی این استدلال را کرد یک مرتبه دیدم رنگ حجّاج پرید، رو به من کرد و گفت جواب او چیست؟ من گفتم امیر شما عالم و دانشمند هستید، شما بفرمایید تا ما هم از شما استفاده کنیم. میگوید مکثی کرد و دیدم مثل کسی که سنگ به گلوی او افتاده است و نمیتواند حرف بزند، همینطور نیم خیز نشسته بود. باز به من گفت بهتر بود من به سخن تو گوش میکردم و به سنّت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم عمل میکردم و یک گوسفند را ذبح میکردم. او را رها کنید که برود.
وجود احکام تأسیسی و احکام امضایی در شریعت اسلام
این استدلالات همواره در بین علمای اسلام بوده است و در عین حال هم در بعضی از موارد با یک عنوان فقهی خلط شده است. گاهی این دو بحث با هم خلط شده است؛ بحث فرزند پیغمبر بودن و بحث احکام سیادت که این دو در بعضی از موارد با هم خلط شده است. این دو بحث از هم جدا هستند، یعنی یکی اینکه امام حسن و امام حسین علیهم السّلام پسران پیغمبر هستند. خود این یک بحث مستقل است و اینکه هر کسی که از طرف مادر به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برسد باز هم او پسر پیغمبر است. خود این هم یک بحث است. یک بحث دیگر این است که احکام خمس و برخی از احکام سیادت به کسی میرسد که او از طرف پدر هاشمی باشد. این دو مسئلهی از هم جدا است. گاهی اوقات در بین برخی از غیر محقّقین در علوم حوزوی این دو بحث با هم خلط میشود. امّا برخی احکام سیادت از احکام امضایی اسلام است. برخی از آن هم از احکام تأسیسی اسلام است. ما در اسلام یک سلسله احکام امضایی داریم، یک سلسله احکام تأسیسی داریم. امّا احکام امضایی عبارت است از احکامی که اینها سابق بر اسلام هم بوده است. مثل اینکه طواف دور خانهی خدا هفت شوت است. ظاهراً این سنّت جناب عبد المطلّب سلام الله علیه است. خود این در اسلام مورد امضاء واقع شد، شارع مقدّس این را امضا کرد. نه اینکه خود اسلام آمد هفت شوت دور خانهی خدا چرخیدن را تأسیس کرد. این از قبل از اسلام بود، امّا اسلام آمد این را امضا کرد. مثل حرمت خانهی کعبه؛ این در عرب جاهلی بود و اسلام این را امضا کرد، یعنی اسلام تصدیق کرد و بسیاری از احکام دیگر؛ مثل تعطیلی روز جمعه. البتّه تعطیلی در آن حدّی که دور هم جمع میشدند و کسی خطبه میخواند، این از سنّتهای جناب کعب بن لؤی است. جدّ یازدهم از رسول خدا که جناب کعب بن لؤی روز جمعه را روز جمعه نامید و مردم را در یوم الجمعه دعوت میکرد.
سابق بر این میگفتند یوم العروبه. ایشان آن روز را روز جمعه نام نهاد. بعداً عرب را دعوت میکرد، برای عرب خطبه میخواند و سخنرانی میکرد که بعد همین در اسلام ماجرای نماز جمعه شده است. این از سنّتهای جناب کعب بن لؤی است. بعد هم در ضمن خطبهای که میخواند مردم را به صلهی رحم دعوت میکرد، مردم را به دستگیری از ضعفا دعوت میکرد. مردم را به احسان به درماندگان دعوت میکرد و مردم را دعوت میکرد به انتظار به اینکه نبیّ از صلب من میرسد، شما او را یاری کنید و نصرت کنید و پیش از خطبه هم میفرمود من بر آن چیزی که شما هستید نیستم. یعنی شما مشرک هستید و من مشرک نیستم. امّا باز شما را به معاند و مکارم اخلاق دعوت میکنم. اینها در زمرهی احکام اسلام است، امّا برخی از احکام تأسیسی است.
سیادت از احکام تشریعی و از سنّتهای عرب جاهلی پیش از اسلام
حالا موضوع سیادت را بخواهیم خدمت شما بگوییم. موضوع سیادت از سنّتهای عرب جاهلی پیش از اسلام است. بعد از آن که جناب هاشم مردم را در عالم المجاعه، در سال قحطی کفالت کرد، مردم را تغذیه کرد، به مردم خیر رسانید، خود عرب فی ما بین خود قرارداد کردند. گفتند ما از این به بعد هاشم را سیّد و آقا میدانیم. آقا به این معنا که فلانی آقا است، فلانی بزرگوار است. ما بعد از این جناب هاشم را آقا میدانیم. چنانچه که به دیدن او رفتیم و با خود کادو بردیم این کادو را از باب صدقه نمیدهیم، از باب هدیه میدهیم. عرب جاهلی این را سنّت کرد. ما بعد از این فرزندان او را سیّد میانگاریم. پدر اینها در قوم سیادت کرد و آقایی نمود، سزاوار است که فرزندان او هم سیّد باشند. خود این سنّتی در پیش از اسلام و در زمان جناب هاشم بود که عرب این را سنّت کرد و بعد اسلام این را امضا کرد. لذا بعضیها یک وقتی میگویند سیادت پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم چگونه به امیر المؤمنین علیه السّلام منتقل شده است، یک حرفهایی میزنند که «لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنی مِنْ جُوعٍ»[۲] یک چیزی را روی هوا میپرانند که سیادت پیغمبر چگونه به امیر المؤمنین منتقل شد! بعضیها هم یک جزوههایی در این زمینه نوشتند. خود روایاتی که آوردند خالی از قوّت نیست. ربطی به این موضوع ندارد که پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم و امیر المؤمنین علیه السّلام از یک نور بودند. اینها وجود دارد، امّا بحث سیادت از احکام تشریعی است که شارع مقدّس این حکم را امضا کرد که عرب این را سنّت کرده بود.
حکم تأسیسی سیادت در اسلام
آنگاه در اسلام، یک احکامی در سیادت آمد که خود این احکام از احکام تشریعی و تأسیسی اسلام است که خمس میرسد به کسی که من قِبَل أب به جناب هاشم برسد؛ کسی که از طریق پدر به جناب هاشم میرسد. اسلام برای این یک حکمی تأسیس کرد. نفی بنوّت نکرد از کسی که از طریق مادر دارد به جناب هاشم میرسد. اینها را در اسلام نفی نکرد، امّا مثل اینکه در اسلام فرمود قرآن و شمشیر پدر به فرزند ارشد میرسد. حالا اینکه به فرزند ارشد ذکور میرسد به این معنا نیست که آنها پسر او نیستند. این یکی از احکام تشریعی و تأسیسی اسلام است که دارد یک امری را به گروهی مختص میکند. اسلام خمس را مختص کرد به آن کسانی که اینها من قِبَل أب به جناب هاشم میرسند و این را تخصیص زد که اینها باید فاطمی هم باشند. این از احکام تأسیسی اسلام است.
این ارتباطی به نفی بنوّت ندارد از کسانی که اینها از قِبَل آن به صدیقهی کبری سلام الله علیها یا به امیر المؤمنین علیه السّلام میرسند؛ نفی بنوّت نمیکند. آنجا دارد بالاختصاص یک حکمی را بیان میکند. گاهی این یک خلطی در ذهن بعضیها ایجاد کرد. یعنی تصوّر کردند حالا که او مستحقّ خمس است پس او پسر است، پس دیگران دیگر پسر نیستند. این یک خلطی در بحث است. اگر در آن توجّه کنید میبینید که این دو با هم خلط شدهاند. وگرنه هیچ کسی نفی بنوّت نکرده است از کسی که من قِبَل أُم به زهرای اطهر سلام الله علیها میرسد. من قِبَل أُم به امیر المؤمنین علیه السّلام و زهرای اطهر سلام الله علیها میرسد. اینها همه فرزند هستند، پسر هستند، امّا پسری هستند که مستحقٌ للخمس نیستند. خمس طایفهی خاصّی دارد.
باز هم در همان احکام دماء ثلاثهی نساء، آن احکام هم مربوط به کسی است که من قِبَل أب به جناب هاشم میرسد. اینها احکام خاصّی است که در اسلام تشریع شده است و شاید برخی از اینها ریشه در عرب داشته باشد که به ما نرسیده است.
فضای زندگی مرحوم سیّد مرتضی
مرحوم سیّد مرتضی یک استدلالی میکند. فضایی که سیّد در آن میزیست فضای شیعی خالص نبود. آن وقت اینها در بغداد زندگی میکردند و در بغداد فضایی بود که موافق و مخالف با هم زندگی میکردند. لذلک بعضی از این جوابهایی که دارند در بغداد میدهند، مانند جناب شیخ مفید دارد در بغداد جواب میدهند یا جناب سیّد مرتضی دارد یک چیزهایی را جواب میدهد یا شخصیّتهایی مثل ابی الصّلاح حلبی؛ برخی از اینها ناظر به اشکالات عامّه است. چون فضا یک چنین فضایی بوده است. مثل فضای من و شما نیست که در یک فضای شیعی محض باشیم و اینها فقط به فضای شیعی ناظر باشد. آنها در مقام مخالطهی با عامّه بودند. خیلی از جوابهای اینها ناظر به اشکالات افراد عامّی مذهب است.
نظر سیّد مرتضی در احکام سیادت با استناد به عرف عرب
سیّد رضوان الله تعالی علیه جواب میدهد. میفرماید در اینکه کسی از طرف مادر به زهرای اطهر سلام الله علیها برسد یا به غیر از حضرت زهرا سلام الله علیها برسد، آیا نسب از أُم هم منتقل میشود یا نمیشود؟ مرحوم سیّد دارد این را جواب میدهد. در چند جا جناب سیّد این را جواب داده است. در الناصریّات، در غیره این را جواب داده است. به عرف عرب تمسّک میکند. میفرماید: اگر مردی بمیرد… ایشان دارد مستنداً به عرف یک حکمی را استخراج میکند. میفرماید اگر مردی بمیرد، اولادهای بلا واسطهی او همه مرده باشند، امّا نوه و نبیرهی او زنده باشند، پسر داشت، دختر داشت اینها هم پیش از او مردند. هم پسر داشت و هم دختر داشت، امّا نوهی او زنده است، نبیرهی او زنده است. این دارد طرح مسئله میکند. سیّد دارد طرح مسئله میکند. مردی اگر مُرد، او هم پسر داشت و هم دختر؛ پسر و دختران او مردهاند، امّا نوه دارد، نتیجه دارد، نبیره دارد. وصیّت کرد، گفت ثلث من در بین فرزندان من به طور مساوی تقسیم شود. حالا به غیر از ارث که «یُوصیکُمُ اللَّهُ فی أَوْلادِکُم»[۳] این وصایت خدا است که حقّ ثلث با خود شخص است.
حالا وصیّت کرد گفت من از دنیا رفتم، ثلث من را بین اولاد من علی السّویه تقسیم کنید. سیّد میفرماید آیا عرف بین اولاد ذکور و اناث فرق میگذارد. بین نوهی دختری و نوهی پسری فرق میگذارد. بین نبیرهی دختری و نبیرهی پسری فرق میگذارد. میگوید این هم اولاد است، آن هم اولاد است. این ثلث از این ماترک را به تعداد اولاد، بین همهی اینها تقسیم میکنند. میگوید به همین دلیل چه کسی به من قِبَل أب برسد، چه مِن قِبَل أُم برسد اطلاق فرزند در او میشود، منتها احکام خاص را ندارد.
این در بعضی از موارد بین ما هم خلط شده است. مثلاً اگر عمّامهی کسی سفید باشد، مادر بزرگ او سیّده بوده است، او مثلاً بگوید به جدّ من فاطمهی زهرا سلام الله علیها، همه به او چپ چپ نگاه میکنند. میگویند چه گفت؟! گفت به جدّ من فاطمهی زهرا؟! مگر این به فاطمهی زهرا میرسد؟!
خلاصه این به فاطمهی زهرا سلام الله علیها میرسد و رسیدن او هم به همان مقام بنوّتی است که دارد. امّا بله، احکام خمس به او بار نمیشود. آن از احکام خاصّی است که شارع مقدّس وضع کرده است. در بعضی از موارد میبینید که این ایجاد سوء تفاهم کرده است و یک عدّهای هم بر این سوء تفاهم جلو رفتند که اگر کسی من قِبَل أم برسد انگار غریبه است، هیچ ارتباطی ندارد.
مناظره مفصّل امام کاظم علیه السّلام با هارون الرّشید
امام کاظم علیه الصّلاه و السّلام این را به هارون جواب دادند. نحوهی استدلال امام همان نحوهای است که سیّد مرتضی از آن مدد میگیرند. یعنی امام دارند با نحوهی استدلال بیان حکم میفرمایند. وقتی که هارون به مدینه آمد و به زیارت مرجع مطهّر نبوی صلوات الله علیه و آله و سلّم رفت، در آنجا حضرت کاظم علیه الصّلاه و السّلام تشریف داشتند. هارون خواست برای خود یک کسب شرفی کند. رو کرد به مرجع شریف نبوی و سلام داد. گفت: «السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ عَمّ»[۴] سلام به شما ای پسر عمو! یعنی ما با هم اتصّال داریم. بنی العباس اینطور برای خود مستند خلافت میساختند. یک نحوهی استدلالی داشتند، میگفتند خلافت بعد از شیخین به عبّاس رسید. برخی هم میگفتند که عبّاس از اوّل بود، بعداً این قول را برگرداندند. میگفتند خلافت به عبّاس میرسد و عبّاس هم خلافت را بالاستحقاق کسب کرده بود. چون که او عمو بود و عمو در ارث بردن محکمتر از پسر عمو است. بعد هم این خلافت به شکل باطنی به فرزندان عبّاس رسید تا به صفّاح رسید و صفّاح این را ظاهر کرد. پس این خلافت چطور به بنی العبّاس رسیده است؟ بالاستحقاق. چطور رسیده است؟ اینها پسران عبّاس هستند، عبّاس عموی پیغمبر است. او هم خلافت را بالوارثه برده است و به فرزندان خود هم اینها را بالوراثه داده است. اینطور استدلال میکردند. یابن عم که میگفتند، به گمان آنها تمام این بحثها در آن خوابیده بود.
هارون گفت: «السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ عَم» یعنی من وارث بالاستحقاق هستم، من خلافت را به ارث بردم. «ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ»[۵] ما همه ذراری عباس هستیم و عبّاس هم این خلافت را بالاستحقاق برده است. حضرت کاظم علیه الصّلاه و السّلام آنجا تشریف داشتند و عرض کردند «السَّلامُ عَلَیکَ یا أَبَه»[۶] هارون گفت یا أبه… یا أبه یعنی پدر جان! شما نحوهی استدلال امام را ببینید. این نحوهی استدلال کاربرد فقهی دارد. هارون گفت: یا أبا ابراهیم چطور رسول خدا پدر شما است؟ شما گفتید «یا أبه». همان سوء تفاهمی که عرض کردم اینها تقویت میکردند و بعداً هم یک عدّهای را به واسطهی اینکه این حرفها را میزدند میکشتند. گفت شما چطور میگویید که رسول خدا پدر شما است. نحوهی استدلال را التفاط کنید.
همین استدلال جناب مرتضی مستفاد از استدلال امام کاظم سلام الله علیه است. حضرت فرمودند: هارون! اگر لو فُرِض پیغمبر خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم برگردند و از دختر تو خواستگاری کنند آیا تو این خطبهی رسول خدا را میپذیری یا نمیپذیری؟ گفت به افتخار و به سربلندی میپذیرم. دیگر چه چیزی از این بالاتر که رسول خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم از دختر من خطبه بفرماید، خواستگاری کنند! فرمود: حالا بگو ببینم آیا رسول خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم از دختر من خواستگاری میکند؟ گفت: نه. فرمودند: چرا؟ چون دختر من در عمود نسب خود، در آباء به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم منتهی میشود. این استدلال حضرت کاظم است.
در نشر حرمت و در محارم وقتی در کتب فقهی بحث میشود، وقتی در حرمت نسبی بحث میشود، میگوید یا در سلسلهی آباء باشد، یا در سلسلهی امهات باشد یعنی در عمود نسب، یا در سلسلهی اخوال باشد، یا در سلسلهی خالات باشد یا در سلسلهی عمّات باشد، یا در سلسلهی اعمام باشد اینها عمود نسب را بالا میبرد.
فرمود: هارون تو میدانی که در عمود نسب دختر من به نام مبارک و شریف رسول خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم میرسیم. این هم در سلسلهی آباء او است. به همین دلیل که در سلسلهی آباء او است من فرزند او هستم. همین استدلال را سیّد مرتضی دارد میکند.
نهایت سروران من این با بحث احکام خمس خلط شده است. گاهی این در ذهنیّت ما آمده است و همان بحث را ایجاد کرده است که اصلاً مِن قِبَل أم اگر نسل کسی به زهرای اطهر سلام الله علیها منتهی شود فرزند من نیست. با اینکه فرزندی او محرز است، احکام خاصّ خمس به او نمیرسد، آن احکام خاصّ سیادت به او نمیرسد، وگرنه اینکه فرزند او است، بله فرزندی از بدیهیّات است. این مادر او است و او هم پدر مادر او است. پس در سلسلهی آباء میشود. این از بدیهیات فقه است.
وقتی حجّاج این را شنید یک مرتبه رنگ او پرید و گفت او را رها کنید، یعنی او جواب ندارد. امّا آن فرزندی که در زیارات گفته میشد بحث دیگری دارد. فقط این نیست که کسی مِن قِبَل أم به زهرای اطهر سلام الله علیها رسید و از آنجا هم به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رسید. فقط بحث این نیست.
واجب شدن حج برای رسیدن به محبّت اهل بیت علیهم السّلام
اینکه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ذریّهی او در قرآن شأن ویژه دارند، موقعیّت ویژه دارند. در روایت دارد که امام صادق علیه الصّلاه و السّلام به کسی در بحث فرمودند: خداوند متعال برای چه حج را واجب کرده است؟ چند دلیل برای او آورد. امام فرمودند: خداوند ذو الجلال اصل حج را برای محبّت ما اهل بیت علیهم السّلام واجب کرد. گفت یعنی چه؟ این چه ربطی دارد! خدا چگونه حج را برای محبّت شما اهل بیت واجب کرد؟! فرمود: آیا تو قرآن را نخواندهای؟ گفت: چرا قرآن را خواندم. بعد حضرت علیه الصّلاه و السّلام استناد کردند به دعای جناب ابراهیم علیه الصّلاه و السّلام «رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتی بِوادٍ غَیْرِ ذی زَرْعٍ».[۷]
استناد امام صادق علیه السّلام به دعای حضرت ابراهیم علیه السّلام
جناب ابراهیم سلام الله علیه که جناب اسماعیل علیه السّلام را کنار کعبه گذاشت، آن موقع کعبه ساخته شده بود یا فقط فضای کعبه بود؟ کعبهای آنجا نبود. به چه دلیل آنجا کعبه نبود؟ طوفان نوح. ما اصلاً به آنها کار نداریم. به خود قرآن کار داریم. در قرآن میفرماید: «وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعیلَ»[۸] جناب ابراهیم علیه الصّلاه و السّلام این پایههای کعبه را با کمک اسماعیل بالا برد. تا اسماعیل بچّه بود نهایت این است که کعبه برای خود شالوده و قاعده داشت، پایه داشت، دیگر خبری نبود. ولی جناب ابراهیم علیه الصّلاه و السّلام در مناجات خود دارد از اینکه من کنار کعبه ذریّهی خود را قرار دادم. جناب ابراهیم نه فعلاً ذریّهای دارد و نه کعبهای در کار است. این مناجات به نسبت آینده است نه به نسبت حال. «رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتی»[۹]، ذریّه به نوه میگویند، به نبیره میگویند، به ندیده میگویند، به فرزندانِ فرزندان میگویند. هنوز اسماعیل در قنداق است و به حسب ظاهر هم معلوم نیست که تا فردا زنده بماند. اینکه جناب ابراهیم علیه السّلام دارد برای ذراری جناب اسماعیل علیه السّلام دعا میکند چه صورتی دارد؟
خود این پایهی یکی از بحثهای مهمّ معرفتی است که پسر جناب ابراهیم در قنداق است، مأمور شده است او را وسط صحرا بگذارد و به دنبال کار خود برود. به حسب قاعده هم از شدّت گرما باید تمام بدن این بچّه خشک شود و بمیرد. امّا خیال جناب ابراهیم علیه السّلام هم راحت است که اسماعیل علیه السّلام دست که نمیخورد هیچ، بلکه فرزنددار هم میشود، ذراری پیدا میکند. «رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ» به درستی که من اسکان دادم، «مِنْ ذُرِّیَّتی» از ذراری خود، «بِوادٍ غَیْرِ ذی زَرْعٍ» به سرزمینی که زراعت ندارد.
اهل بیت علیهم الصّلاه و السّلام از ذریّهی حضرت ابراهیم علیه السّلام
«رَبَّنا لِیُقیمُوا الصَّلاهَ» اقام، یقیموا، یقیمان، یقیمون. «ن» رفعی آن به جذم افتاده است. «رَبَّنا لِیُقیمُوا الصَّلاهَ» اسماعیل یک نفر است. اینجا چرا فعل جمع آمده است؟ «لِیُقیمُوا الصَّلاهَ». «أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاه»[۱۰] این شهادتهایی که در زیارات به اقامهی صلاه داده میشود، برگشت اینها به جناب ابراهیم است، به این مناجاتی است که در قرآن آمده است. اینکه «لِیُقیمُوا الصَّلاهَ»[۱۱] خدایا اینها نماز را اقامه کنند. «فَاجْعَلْ أَفْئِدَهً مِنَ النَّاسِ تَهْوی إِلَیْهِمْ» نه، امام «إلیه» نمیفرماید، میفرماید «إِلَیْهِمْ». خدایا قلوب مردمان را به ایشان نرم کن. فرمود: اسماعیل علیه السّلام که یک نفر بود! ایشان در مناجات جناب ابراهیم چه کسانی بودند؟ فرمود: ذریّه ما اهل بیت هستیم که جناب ابراهیم دارد برای ما دعا میکند. حج را برای این قرار داد «فَاجْعَلْ أَفْئِدَهً مِنَ النَّاسِ تَهْوی إِلَیْهِمْ» که قلب مردمان به اینها نرم شود.
لذا این در سنّت است که کسی که حج کرد و مضجع مطهّر نبوی را زیارت نکرد، این آدم از حج بهره نبرده است. «فَاجْعَلْ أَفْئِدَهً مِنَ النَّاسِ تَهْوی إِلَیْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ» خدایا اینها را از ثمرات روزی کن. فرمود: این همان محبّت ما اهل بیت است، وداد ما اهل بیت و حقوق ما اهل بیت است که جناب ابراهیم دارد این را در دعای خود بیان میکند.
دعای حضرت ابراهیم علیه السّلام برای نسلهای آینده
در مناجات دیگر جناب ابراهیم یعنی در دنبالهی آن «رَبَّنا وَ ابْعَثْ فیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ»[۱۲]، «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُم»[۱۳] این همین مناجات جناب ابراهیم است. آن ذراری هستند و این «مِنْهُم». آن غایت بعثت در ذوات مقدّسهی معصومین علیهم السّلام است که به تحقّق میرسد؛ آن انسان کامل. «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ» آنجا که سر و کار با غایت وجود انسان پیدا میکند خدا آنجا منّت میگذارد و جای دیگر منّت نمیگذارد. خدا به شما بهشت بدهد اصلاً منّت نمیگذارد. «لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ»[۱۴]، امّا آنجا که به شأن «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً»[۱۵] برسید، باز هم آنجا نه. آنجا که به مقام استخلاف الهی برسد آنجا هم خدا منّت میگذارد. یعنی ما به ازای وجود تو همین است که «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً»[۱۶] آن مقام خلافت وقتی محقّق شد خدا دارد منت میگذارد. یعنی این همانی است که من خواستم؛ نه غیر از آن.
حقیقت معراج پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله و سلّم و دو مرتبه بودن آن
بهشت خیلی خوب است، امّا میفرماید در شب معراج پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم از بهشت بالاتر رفت و در بهشت نماند. «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْرى»[۱۷] هر نزلهی اخری باید یک نزلهی اولی داشته باشد. گفت میخواهم دو تا داستان بگویم، اوّل میخواهم دومی را بگویم. خب هر چه بگویید باز اوّلی را میشود! وقتی گفت نزلهی اخری یعنی یک نزلهی اولی در کار است. میگویند پیغمبر خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم شب معراج یک بار فرود آمد. این بس نیست. یک بار دیگر هم فرود آمد و نزلهی اخری شد. دو بار فرود آمد. «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْرى» این که دید نبی مکرّم اسلام صلوات الله علیه و آله و سلّم جناب جبرئیل را در نزلهی اخری دید، دو مرتبه فرود آمده است تا به جناب جبرئیل رسیده است. «عِنْدَ سِدْرَهِ الْمُنْتَهى»[۱۸] در سدرهی منتهی بود. «عِنْدَها جَنَّهُ الْمَأْوى»[۱۹] آنجا جنه المآوی است. نبیّ مکرم اسلام صلوات الله علیه و آله و سلّم در شب معراج دو پلّه از این جنه المأوی بالاتر رفته است. «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى * فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوى»[۲۰] این جنه المأوی است که پیغمبر بزرگوار در مقام انسان کامل… شب معراج دو مرتبه از آنجا بالاتر رفته است. این صریح قرآن است.
منّت خداوند بر بشریت بواسطه وجود مقدّس پیغمبر اعظم
این بحث تأویلی نیست، بحث ظاهر قرآن است. «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْرى»[۲۱] یک نزلهی اولی داشت نه، یک نزله اخری داشت. دو مرتبه فرود آمد. تازه به جناب جبرئیل رسیده است. در آنجا «عِنْدَها جَنَّهُ الْمَأْوى»[۲۲] آنجا جنّه المأوی است. آن وقت این انسانی که به آن شأن وجودی خود برسد، خداوند متعال سر او منّت میگذارد. این منّت را یکی خدا در بعثت گذاشته است «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُم»[۲۳]، یک جا دارد «إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِم»، «َأَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُم»[۲۴] اصل بعثت برای ذوات مقدّسه معصومین علیهم السّلام است. باز در همان ذراری جناب ابراهیم علیه السّلام اینجا دارد دعا میکند «رَبَّنا وَ ابْعَثْ فیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ یُزَکِّیهِم»[۲۵]، باز در جای دیگری مناجات میکند «وَ اجْعَلْ لی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرینَ»[۲۶] پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم فرمودند: اینها لسان صدق من هستند.
باز یک جای دیگر خداوند متعال وقتی میخواهد منّت بگذارد میفرماید: «وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً»[۲۷]، «ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنی».[۲۸] این آیات را برای رجعت استفاده کردند. این که معصوم علیهم الصّلاه و السّلام حتماً باید برگردد «وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ»[۲۹] که شأن انسان اینجا به ظهور برسد. مقام «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَه»[۳۰] به ظهور برسد. حضرت فرمودند: جناب ابراهیم دارد در حقّ ما دعا میکند. «رَبَّنا وَ ابْعَثْ فیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ یُزَکِّیهِمْ».[۳۱]
آن بنوّت که در روایات دارد اینگونه تأکید میشود، آن ذریه بودن به رسول خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم، آن ذریه بودن به شأن رسالت که جناب ابراهیم علیه السّلام دارد آن را دعا میکند.
[۱]– سورهی آل عمران، آیه ۶۱٫
[۲]– سورهی غاشیه، آیه ۷٫
[۳]– سورهی نساء، آیه ۱۱٫
[۴]– حلیه الأبرار فی أحوال محمد و آله الأطهار علیهم السلام، ج ۴، ص ۲۸۶٫
[۵]– سورهی آل عمران، آیه ۳۴٫
[۶]– حلیه الأبرار فی أحوال محمد و آله الأطهار علیهم السلام، ج ۴، ص ۲۸۶٫
[۷]– سورهی ابراهیم، آیه ۳۷٫
[۸]– سورهی بقره، آیه ۱۲۷٫
[۹]– سورهی ابراهیم، آیه ۳۷٫
[۱۰]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۴، ص ۵۷۰٫
[۱۱]– سورهی ابراهیم، آیه ۳۷٫
[۱۲]– سورهی بقره، آیه ۱۲۹٫
[۱۳]– سورهی جمعه، آیه ۲٫
[۱۴]– سورهی فصّلت، آیه ۸؛ سورهی تین، آیه ۶٫
[۱۵]– سورهی بقره، آیه ۱۲۴٫
[۱۶]– سورهی بقره، آیه ۳۰٫
[۱۷]– سورهی نجم، آیه ۱۳٫
[۱۸]– همان، آیه ۱۴٫
[۱۹]– همان، آیه ۱۵٫
[۲۰]– سورهی نازعات، آیات ۴۰ و ۴۱٫
[۲۱]– سورهی نجم، آیه ۱۳٫
[۲۲]– همان، آیه ۱۵٫
[۲۳]– سورهی آل عمران، آیه ۱۶۴٫
[۲۴]– همان، آیه ۶۱٫
[۲۵]– سورهی بقره، آیه ۱۲۹٫
[۲۶]– سورهی شعراء، آیه ۸۴٫
[۲۷]– سورهی قصص، آیه ۵٫
[۲۸]– سورهی اعراف، آیه ۱۵۰٫
[۲۹]– سورهی قصص،آیه ۵٫
[۳۰]– سورهی بقره، آیه ۳۰٫
[۳۱]– همان، آیه ۱۲۹٫
پاسخ دهید