«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ بَارِیءِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ بَاعِثِ الأنْبیاءِ وَ الْمُرسَلینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلامُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبیِّنا حَبیبِ إلَهِ الْعالَمینَ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصُومِینَ الْمُقَرَّبینَ الْمُنتَجَبینَ وَ لَا سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللَّهِ فِی الْأَرَضِینَ فَاللَّعْنَهُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلَی یَومِ الدِّینَ آمینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ».

«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ ابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیِّینَ»[۱].

رایج بودن بحث وصایت در میان انبیاء علیهم السّلام

 در فقره‌ی بعدی در زیارت عاشورا، بعد از آن که به سیّد الشّهداء علیه السّلام به بنوّت نسبت به امیر المؤمنین سلام الله علیه سلام می‌دهد، آن وقت حضرت را به سیّد الوصیّین تعبیر می‌کند. خود این یکی از آن تعبیرات رایج در لسان روایات است که به نسبت امیر المؤمنین علیه افضل صلوات المصّلین شده است و از حضرت علیه الصّلاه و السّلام گاهی تعبیر به سیّد الوصیّین و در بعضی از موارد تعبیر به سیّد الوصیاء شده است. خود موضوع وصایت که پایه‌ی تفکّر شیعی را در بحث امامت تشکیل می‌دهد، یک امری نیست که در بین مرام‌ها و دین‌ها یک بدعتی بوده باشد. یعنی یک مطلبی جدیدی نیست، یک مطلب تازه‌ای نیست. بلکه بحث وصایت در سلسله‌ی انبیاء علیهم صلوات الله اجمعین بوده است و در بعضی موارد در روایات بحث وصایت را با بحث وراثت با هم ذکر کرده‌اند. در برخی از موارد هم موضوع وصایت را بالاستقلال ذکر کرده‌اند.

یک کتابی است؛ این منسوب به مسعودی صاحب مروج الذّهب است -حالا باز برخی هم گفته‌اند این یک مسعودی دیگری است. حالا چه او باشد، چه غیر او باشد- به عنوان اثبات الوصیه؛ در این کتاب بحث شده است که همه‌ی انبیاء یعنی همه‌ی آن پیامبرانی که صاحب شرع بوده‌اند، مردم را دعوت  به شرع می‌کرده‌اند، یعنی رسل. همه‌ی این‌ها وصی داشتند و این‌گونه نبوده است که یک رسولی بوده باشد و وصی نداشته باشد و این‌که در هر موردی که با تبلیغ یا با ابلاغ سر و کار بوده است، برای یک گروهی یک دسته‌ای، در آن تبلیغ و در آن ابلاغ موضوع استدامه و استمرار آن هم مطرح بوده است. این‌که این ابلاغ بعد از آن که به بلاغ خودش رسید یا بعد از آن‌که شأنه‌اش به انجام رسید و این رسول و این فرستاده‌ی خدا این امّت را ترک کردند؛ حالا کار این امّت به کجا بینجامد. این إلی ماشاءالله در روایات عامّه و خاصّه است. عامه و خاصّه إلی ماشاءالله در این مقوله روایات متکاثر و متضافری دارند. این‌که وصیّ جناب آدم چه کسی بوده است، وصیّ جناب نوح چه کسی بوده است، باز وصی جناب ابراهیم چه کسی بوده است، وصی جناب موسی، وصی جناب عیسی. بلکه وصی وصی چه کسی بوده است؛ این‌که وصی جناب آدم شیث بوده است حالا وصی جناب شیث چه کسی است؟ خوب این‌ها در روایات چه در اخبار اسرائیلیّات آمده است، چه در غیر اخبار اسرائیلیّات.

رد باطل بودن تمام اخبار اسرائیلیّات

 این‌جا یک مطلبی را خدمت شما عرض بکنم. یک دسته از روایات به اخبار اسرائیلیّات تعبیر می‌شود. از آن جهت که اسم اسرائیل در نظر ما مردم یک اسم موهنی است، یک اسم منفی است، یک اسم نادرستی است؛ لذلک تا از خبری به اخبار اسرائیلیّات تعبیر می‌شود، بلافاصه این در ذهن شنونده تبادر می‌کند که این روایت، یک روایت مجعول و مجذوبه‌ای است. من دیده‌ام که برخی از افراد به برخی از محدّثین باب اشکال را باز کردند. مثلاً مرحوم محدّث شوشتری یک کتابی به همین عنوان دارد، به عنوان الاخبار الدّخیله. آن‌گاه در این کتاب یک سلسله از روایات را آورده است من جمله از اخبار اسرائیلیّات را. بعداً در جای دیگری ایشان به همین اخبار در مقام استدلال برآمده است؛ بعد دیدم برخی از کسانی که این‌ها دستی در نقد نوشتن و این‌ها دارند، این‌ها به محقّق شوشتری دارند به نحو استعجاب و استبعاد برخورد می‌کنند که چرا شما خود این‌ها را برداشتی در اخبار الدّخلیه نوشتی، بی‌جهت به این‌ها استناد می‌کنی و حال آن‌که این‌ها نه به معنای اخبار بالتدّخلیه بتمامه اعتنا کردند و توجّه کردند؛ نه به آن کلمه‌ی اخبار اسرائیلیّات.

واقعیت اخبار اسرائیلیّات

اسرائیلیّات یک طایفه‌ای از یهود هستند, اخبار اسرائیلیّات یک سلسله روایاتی است که از یهود به ما رسیده است. منشأ این‌ها منشأ اسلامی نیست، منشأ یهودیّت است؛ امّا این‌گونه نیست که هر چه از یهودیّت به ما رسیده است، همه‌ی این‌ها اکذوبه است. از یهودیّت این اخبار به اسلام وارد شده است. حالا معنای آن این نیست که هر خبری از یهودیّت به اسلام وارد شده است، پس این خبر اکذوبه است، این خبر دروغ است. نه باید با آن معامله‌ی سایر اخبار را کرد. این یک سوء تفاهمی است که در برخی واقع شده است. تا اسم اخبار اسرائیلیّات آمد، تصوّر می‌کند یعنی کذب و دروغ است، بزن به طاق نسیان و آن را نابود بکن و آن را از بین ببر، این طور نیست. «وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراهُ فیها حُکْمُ اللَّهِ»[۲] ای پیغمبر این‌ها چطور دارند تو را حَکم می‌کنند؛ در نزد آن‌ها تورات است، در تورات هم حکم الله است. همین روایاتی که در تورات است، خود همین‌ها از اخبار اسرائیلیّات است. برخی از این‌ها صحیح است، برخی از این‌ها تحریف شده است. حالا یک موقعی شخص فنّانی می‌بیند این نقلی که از تورات وجود دارد، بنا به قواعد این مطلب صحیح است یا این‌که این مطلب در تطبیق با سایر روایات صحیح است یا این‌که مفادّ آن تعارضی با مبانی ندارد. لذک دارد روی آن استدلال می‌کند.

سیره‌ی معصومین علیهم السّلام در برخورد با اخبار اسرائیلیّات

خود معصومین علیهم صلوات الله اجمعین در سیره همین گونه عمل می‌کردند. در برخی از جاها حتّی به روایات تورات استناد کردند. راوی به محضر امام صادق علیه الصّلاه و السّلام آمد گفت: «جُعِلْتُ فِدَاکَ‏» می‌خواهم خانه‌ی خود را بفروشم، به زخم کار بزنم. حضرت فرمودند: در تورات برادر من موسی نوشته است  -خود این از اخبار اسرائیلیّات است امّا می‌بینید که امام علیه الصّلاه و السّلام دارد به این استناد می‌کنند- که هیچ کسی نیست که خانه بفروشد، به کار بزند، برای این‌که به سربلندی برسد و حال آن‌که این آدم ذلیل می‌شود، یعنی این کار را نکنید. بله، خیلی در آن‌ها دروغ بوده است، در آن‌ها خیلی کذب بوده است، خیلی مطالب غلط داشتند. امّا «إنَّ الکذبُ قَد یَصدُق» دروغ گو یک موقعی هم راست می‌گوید. کما این‌که «إنَّ الصّدوقَ قَد یَکذب» آدم راستگو یک موقعی هم دروغ می‌گوید. حالا یا عمداً یا سهواً یک موقعی می‌گوید. یک مطلبی را می‌گوید. یک موقعی یک کسی یک مطلبی را برای من نقل کرد، من خیلی از شنیدن آن تعجّب کردم. گفتم: این مطلب خیلی جالب است گفت: خود من ۳۰ سال پیش این را از شما شنیدم. من اصلاً به یاد نداشتم. گفتم: این را بنده به شما گفتم؟ گفت: بله. گفتم: اگر بنده گفتم بدون مأخذ نگفتم امّا الآن خود من این مطلب را به یاد ندارم. بعد مقداری فکر کردم به تدریج به یاد من آمد.

واحد بودن همه‌ی ادیان در ریشه

ما در علم درایه داریم یک موقع به شیخِ روایت، شاگرد از خودش روایت می‌کند. این مثل همین است. خودش او را روایت کرده است، بعداً فراموش کرده است و امثال ذلک. در میان آن‌ها هم بوده است، کسانی بودند که این‌ها حمل تورات کردند، همین الفاظ آن را می‌گفتند. مسموعاتی داشتند این‌ها همین الفاظ آن را می‌گفتند. این نیست هر چه که مخالف گفت، این از اساس باطل باشد. بلکه می‌بایست مورد توجّه قرار بگیرد. در همین روایاتی که از طریق شخصیت‌هایی که این‌ها با یهود ارتباط داشتند، به ما رسیده است، گاهی ما روایاتی می‌بینیم این‌ها مطابق با روایات خود ما است. گاهی مطالبی می‌بینیم این‌ها با روایات خود ما مطابق است. گاهی در این‌که در آثار نصارا، در آثار یهود یک نقلیّاتی است این‌ها با آثار خود ما تطبیق می‌کند نشان می‌دهد که این ادیان در ریشه همه با هم واحد هستند. نهایت دین یهود و نصارا گرفتار تحریف شده است، تحریف شده است نه این‌که همه‌ی آن‌ها از اساس باطل است. یک سلسله نقلیّات درست دارند، یک سلسله نقلیّات نادرست دارند. لذا ما در مسائل تاریخی یک موقع برخورد می‌کنیم، می‌گوییم: این از اخبار اسرائیلیّات است. طرف کلمه‌ی اسرائیل را می‌شنود، می‌گوید: به سینه‌ی دیوار بزن، ماجراهای تاریخی این‌طور نیست. لعنت به اسرائیل، اصلاً لعنت به این طایفه‌ی خبیثه؛ «وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ وَ الْمَسْکَنَهُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ»[۳] امّا این‌طور نیست که همه‌ی نقلیّاتی که در این طوایف است، همه ‌از اساس کذب باشد.

لذا آن اشکالی را که بعضی از مستشکلین به مرحوم محقّق شوشتری کردند، این از اساس باطل است، این خیال کرده است او که کتاب نوشته است الاخبار الدّخلیه، یعنی اخبار الکاذبه، این‌طور خیال کرده است و حال آن‌که این‌طور نیست، به روایات اسلامی دخیل است، وارد شده است. حالا این‌که به روایات اسلامی وارد شده است إمّا صحیحاً وارد شده است، إمّا غیر صحیحاً وارد شده است. این کار شما است که بروید در آن کار بکنید، بررسی بکنید، تحقیق بکنید، ببینید که کدام یک از این‌ها با مبانی هم‌خوانی دارد، کدام یک از این‌ها با مبانی هم‌خوانی ندارد. بسیاری از نقلیّات تاریخی با روایاتی که این‌ها از پیش از اسلام بوده است، سر و کار دارد و این‌ها نیاز به تحقیق و بررسی دارد. مسعودی آن‌جا بحث می‌کند -حالا یا صاحب مروج الذّهب است یا این‌که نه مسعودی دیگری است، در آن اختلاف است- که همه‌ی انبیاء یعنی رسل، وصی داشتند.

قطع نشدن سلسله‌ی اوصیاء

همه‌ی اوصیاء هم باز وصی داشتند. به گونه‌ای که این سلسله متّصل است تا نبی مکرّم اسلام علیه و آله علیه الصّلاه والسّلام وقتی که از حضرت صادق علیه الصّلاه والسّلام پرسید که جناب ابو طالب علیه الصّلاه و السّلام پدر امیر المؤمنین سلام الله علیه چه شأنی داشت؟ حضرت فرمودند: او وصی انبیاء سلف بود. راوی یک مرتبه در مقام استعجاب واقع شد. گفت: آیا او به پیغمبر خدا حجّت بود؟ فرمودند: او به محض این‌که به پیغمبر خدا رسید، ودایع را به رسول خدا تقدیم کرد و خود او هم به رسول خدا ایمان آورد. یعنی سلسله‌ی اوصیا تا جناب ابوطالب قطع نشده است. یعنی این سلسله همواره باقی بوده است که ظاهراً آخرین وصی در سلسله‌ی اوصیا که این امرش منتهی به اسلام شده است، این جناب ابوطالب علیه الصّلاه والسّلام است، باز پیش از او جناب عبد المطلّب است، باز پیش از او جناب هاشم است. این‌ها در سلسله‌ی اوصیا بودند. این‌ها به انبیای سلف وصی بودند.

بالا بودن شرافت پیامبر صلوات الله علیه نسبت به سایر انبیاء

 در انبیای سلف این همه بحث، بحث وصایت مطرح بوده است. «قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ»[۴] پیغمبر خدا می‌فرماید: من که در بین رسل یک بدعتی نیستم. رسولان دیگر یک طوری زندگی کرده باشند، من یک طور دیگر زندگی بکنم. در میان صحابه‌ی دیگر رسولان بد و خوب باشد، همه‌ی صحابه‌ی ما خوب باشند. نظر کرده باشند؛ چشم پیغمبر که به این‌ها افتاد، همه‌ی این‌ها معصوم شدند. آن صحابه‌ی جناب عیسی بن مریم علیه السّلام آن کسانی که با جناب عیسی این‌ها می‌رفتند، می‌آمدند جناب عیسی با این‌ها در رابطه بود. «فَلَمَّا أَحَسَّ عیسى‏ مِنْهُمُ الْکُفْرَ»[۵] وقتی که جناب عیسی از این‌ها کفر را احساس کرد. یعنی در میان این‌ها کسانی بودند که این‌ها به کجی رفتند، به نادرستی رفتند همین‌طور هم در اصحاب آقا رسول خدا وجود دارد. این آیه‌ی مبارکه‌ی «قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ»[۶] این خود یک اصل بزرگی است در این‌که هر چه که در رسولان سابق واقع شده است، در این امّت هم واقع می‌شود؛ این‌طور نیست که رسالت آن‌ها یک طور دیگری بوده است، رسالت پیغمبر خدا یک طور دیگر. بله، شرف آقا رسول خدا شرف بسیار بالایی است. منزلت حضرت بسیار بالا است. فوق او دیگر شرفی نیست امّا خود شأن رسالت یک سلسله مقتضیاتی دارد؛ مثل این‌که رسالت ثابت نمی‌شود مگر به دعوی مقرون به اعجاز. تا وقتی که آن دعوی مقرون به اعجاز نباشد، پس رسالت ثابت نمی‌شود. حالا این نیست که در انبیای سلف دعوی مقرون به اعجاز بوده است، در پیغمبر نیست. نمی‌شود. هر طور که حجّیّت رسول خدا در سایر امم به اثبات می‌رسیده است، در این امّت هم همین‌طور است. دعوی می‌فرماید مقرون به اعجاز.

«قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ» من که در میان انبیاء، در رسل یک بدعتی نیستم. حجّیّت آن‌ها یک طور اثبات بشود، حجّیّت من یک طور دیگر اثبات بشود. برخی از عامّه  یک طوری صحبت می‌کنند که پیغمبر گویا در بین رسل یک بدعت است. خود این یکی از مفتاح‌های بحث است. باید خیلی به این توجّه بکنیم. در استدلال‌ها، در بیانات قرآنی باید خیلی به این موضوع توجّه بکنیم؛ به محض این‌که گفت: همه‌ی اصحاب پیغمبر آدم‌های خوبی بودند. چرا؟ چون از اصحاب پیغمبر بودند. بلافاصله گفته می‌شود: جناب نوح هم اصحاب داشت، جناب ابراهیم هم همین‌طور اصحاب داشت. جناب موسی هم اصحاب داشت، جناب عیسی هم اصحاب داشت. «قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ» من که در بین رسولان یک بدعتی نیستم و هکذا سایر مواردی را که گاهی از اوقات برخی از طوایف  برای خود یک شئون ویژه‌ای قائل شده‌اند.

 تمام این‌ها با همین آیه‌ی مبارکه رد می‌شود که نبی مکرّم اسلام در مقام رسالت، در مقام ابلاغ مایحتجّ به، در مقام شأن تبلیغی همان شأنی را دارند در بین امّت خود ایفا و ایفاد می‌فرمایند که انبیای گذشته هم این‌ها به همین شأن در بین خود مشغول بودند. این‌طور نیست که رسالت نبی مکرّم اسلام یک طور دیگر است، رسالت آن‌ها زمینی بوده است؛ پیغمبر آسمانی است، فوق آسمانی است، رسالت همه‌ی این‌ها آسمانی بوده است. بله در وادی کمال استخلاف اسمی این‌که برخی از انبیاء از برخی دیگر پیشتر بودند «تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ»[۷] در مقام رفیع بودن مراتب استخلاف این‌که برخی از انبیاء به برخی از اسمای خداوند متعال رسیدند، برخی دیگر این‌ها باز به برخی دیگر از اسماء خداوند ذو الجلال رسیدند، این شئونی که در شأن انسان کامل است بله، این‌که سلسله‌ی رسل برخی از آن‌ها از برخی دیگر بالاتر هستند امّا روند و رسایی مطلب در همه‌ی آن‌ها به یک گونه است. به یک صورت است. این نیست بعضی از اصحاب جناب عیسی بن مریم  بد باشند، بعضی از آن‌ها خوب باشد؛ به پیغمبر که رسید، یک دفعه همه‌ی آن‌ها خوب بشوند. این‌طور نیست. خود این یک دعوی است که این دعوی با هیچ مرامی هم‌خوانی ندارد. حالا من کار به ادلّه‌ی آن ندارم؛ آن ادلّه در محلّ خود معلوم است. ما فعلاً با این آیه‌ی شریفه کار داریم. بحث ما فعلاً در این آیه‌ی شریفه است و الّا آیات قرآن «وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدینَهِ»[۸] الی ماشاءالله است.

تعیین وصی بعد از رسیدن به رسالت

بحث، بحث خاصّ صحابی نیست. بحث، بحث این است که آن نحوه‌ی تبلیغ، آن نحوه‌ی رسالت، آن نحوه‌ی تعامل نبی مکرّم اسلام با امّت یک بدعتی در بین انبیا و رسل نیست. همه آن روند را دارند. آن وقت یکی از شئونی را که رسل به امّت‌های خود می‌رساندند، بحث رسالت بود. بحث وصایت بود. «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ»[۹] بروید در تفاسیر نگاه بکنید. همه نوشتند این جناب یوشع بن نون وصی جناب موسی بوده است. پیش از جناب یوشع بن نون وصی جناب موسی، جناب هارون بوده است. زنده هم بودند، وصی داشتند، از دنیا رفتند هم باز وصی داشتند. یعنی صبر نمی‌کرد در رخت خواب بیفتد، حالا که دارد می‌میرد بگوید: این آقا وصی من است. تا آن زمان صبر نمی‌کرد. از لحظه‌ای که شأن رسالت او شروع می‌شد، برای خود وصی قرار می‌داد. می‌گفت: هر لحظه ممکن است من بمیرم. باید کار امّت معلوم بشود که امّت چه کار باید بکند و همین کار را هم ذات مقدّس رسالت مآب فرمودند برای خود وصی قرار دادند. لذلک آقا رسول خدا علیه و آله علیه الصّلاه و السّلام در حیات خود یکی از اوصافی که با آن وصف امیر المؤمنین علیه السّلام را ذکر می‌کردند خود وصف وصی بود. امیر المؤمنین علیه السّلام می‌آمدند، می‌گفتند: «جاء الوصی» امیر المؤمنین علیه السّلام می‌رفتند، می‌گفتند: «ذهب الوصی» اصلاً از حضرت علیه الصّلاه والسّلام در بسیاری از موارد به وصی تعبیر می‌شد.

دنائت و خباثت مخالفان وصایت امیر المؤمنین علیه السّلام

حالا نبی مکرّم اسلام علیه و آله علیه الصّلاه و السّلام سیّد الانبیاء هستند، وصیّ ایشان هم می‌بایست سیّد الاوصیاء باشد. به هر اندازه که رسالت رسولی در مقام علوّ و شموخ رتبه واقع می‌شود، به همان اندازه وصایت وصی او هم در همان علوّ و شموخ واقع می‌شود. مرحوم آیت الله آقای شاه آبادی رضوان الله تعالی علیه یک برهانی بر خباثت آن کسانی که با امیر المؤمنین علیه افضل صلوات المصلیّن تقابل کردند دارند؛ مرحوم آقای شاه آبادی می‌فرمایند: به هر اندازه که انسانی رفیع است، در آن رفعت ربّانی و در مقام استکمال شئون آدمیّت، به همان اندازه خصم و دشمن او هم در مقام تقابل او دنیّ است و پست است. این خود برای خودش یک برهانی است. بعد می‌فرماید: ما اگر هیچ دلیلی به دنائت مخالفت امیر المؤمنین علیه افضل صلوات المصلّین نداشتیم، همین که این‌ها با امیر المؤمنین علیه السّلام مخالفت کردند، خود این بالاترین دلیل به دنائت این‌ها است که هیچ کسی در دنائت به آن‌ها دنائت نمی‌رسد، هیچ کسی به آن پستی نمی‌رسد. هر اندازه که آن ذات کثیر البرکات در مقام رفعت و علوّ قرار دارد، به همان اندازه هم اعداء او در مقام دنائت و در مقام دنوّ واقع هستند.

معنای مقام سدر

ذات مقدّس رسالت مآب علیه الصّلاه والسّلام در مقام استکمال شأنی دارد، هیچ ذی شأنی به آن شأن نمی‌رسد. مگر خداوند ذوی الجلال جلّت عظمته که آن هم شأن او شأن وجوب وجود است. فعلاً از دایره‌ی بحث خارج است. بحث، بحث عالم امکان است. خداوند ذوی الجلال این بحث عالم امکان را در مورد ذات مقدّس رسالت مآب در قرآن مطرح کرده است «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏ * ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوى‏»[۱۰] تا این‌جا می‌فرماید: «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْرى‏ * عِنْدَ سِدْرَهِ الْمُنْتَهى‏ * عِنْدَها جَنَّهُ الْمَأْوى‏»[۱۱] نزول نبی مکرّم اسلام منتهی به بهشت می‌شود و حال آن‌که خداوند ذوی الجلال مأموی همه‌ی اهل کمال را بهشت می‌کند. نهایت در خود بهشت خداوند ذوی الجلال ذکر مراتب می‌فرماید. در خود بهشت خداوند ذوی الجلال ذکر شئون می‌فرماید. سدر مقامی است که کنایه به مقام عقل دارد. مقام سدر مقام عقل است. خداوند متعال این مقام سدر را در قرآن در شئون مختلفی دارد ذکر می‌فرماید. یک جا می‌فرماید: اهل تقوا «فی‏ سِدْرٍ مَخْضُودٍ * وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ * وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ * وَ ماءٍ مَسْکُوبٍ»[۱۲] این‌ها در سدر هستند «فی‏ سِدْرٍ مَخْضُودٍ» مخضود را هم چند تا معنا کردند، یکی «الخالی عَنِ الشُّوک‏»[۱۳] یعنی خار ندارد. یعنی عقل او عقل بی‌خار است. عقل بعضی‌ها خار دارد. عقل زیادی اگر کنترل نشود، کار دست صاحب خود می‌دهد. کار دارد، برای خود قصّه درست می‌کند. می‌فرماید: «فی‏ سِدْرٍ مَخْضُودٍ» این‌ها در سدر مخضود هستند. سدر او خار ندارد، یکی را معنا می‌کنند مخضود یعنی شکسته. این عقل به کمال خود نرسیده است، شکسته است. به آن کمالی که باید برسد نرسیده است. وقتی بشکند این دیگر همان‌جا می‌ماند، دیگر پیش‌تر نمی‌رود. می‌گوید: عقل آن‌قدر باید برود برود تا مراتبی را طی بکند؛ بعد از او آن وقت یک شئون دیگری به خودی خود به صاحب این مرتبه خودنمایی می‌کند. امّا این، این مرتبه را شکسته است، همین‌جا مانده است. برخی دیگر را باز می‌فرماید: این‌ها در سدر هستند امّا سدره‌ی منتهی هستند. این‌ها در مرتبه‌ی شدره‌ی منتهی هستند، نهایت عقل هستند. آن وقت می‌فرماید: نبی مکرّم اسلام در نزولش به این مرتبه رسیده است. وقتی پایین می‌آید، تازه به این مطلب رسیده است.

شئون مختلف استفاده‌ی از کلمه‌ی آب در قرآن

باز یکی از مواردی که در روایات هم زیاد آمده است. آب را که دارد ذکر می‌فرماید، آن کلمه‌ای را که اهل معرفت استفاده کرده‌اند وجوب منبسط مائی‌ای این‌ها تمام بر گرفته شده‌ی از این دسته از روایات است. می‌فرماید: «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ»[۱۴] فرموده است: این آبی که در این آیات شریفه آمده است، این به همان ولایت کلیّه‌ی الهیّه که ظهورش از ذات مقدّس ولی الله الاعظم است این‌جا اطلاق می‌شود. شما می‌بینید خداوند متعال همین آب را برای اهل بهشت به چند صورت دارد ذکر می‌فرماید. یک جا می‌فرماید: آب به سر این‌ها می‌ریزد. این‌ها در مقام احاطه قرار گرفتند، آب از بالا بر سر این‌ها می‌ریزد. «فی‏ سِدْرٍ مَخْضُودٍ * وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ» در قرائت هم اختلاف دارد؛ هم طلح دارد، هم طلع دارد. در خود قرائت مشهور هم باز این محلّ اختلاف است. «وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ * وَ ماءٍ مَسْکُوبٍ»، «ماءٍ مَسْکُوبٍ» یعنی آب از بالای سر آن‌ها به روی آن‌ها می‌ریزد. در بهشت هم معلوم می‌شود این‌طور است که آب از بالا بر سر تو می‌ریزد. امّا آن‌جا نباید چتر بر سر خود بگیری، بگذار آب بر سر تو بریزد. این یکی از شئونی است که در آب دارد خداوند متعال در قرآن ذکر می‌کند.

یک جای دیگر می‌فرماید: یک عدّه از اهل بهشت داخل آب هستند. آن‌جا آب بر سر آن‌ها می‌ریزد، این‌جا داخل آب هستند. «إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ»[۱۵] یک بحثی در سیوطی دارد که آیا به عطف این احتیاج است که حرف جارّه تکرار بشود یا نه؟ بعضی گفتند: بله، باید تکرار بشود، بعضی‌ها گفتند: نه، نیاز نیست، یکی از موارد مورد استناد به همین آیه‌ی مبارکه است. «إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ» یعنی داخل نهر هستند. یک عدّه آب بر سر آن‌ها می‌ریزد، یک عدّه داخل آب هستند. یک عدّه هستند مستولی به آب هستند، بالای آب هستند. «تَجْری مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ» این‌ها هر کدام ناظر به آن مراتبی است که کسی در استکمال طی کرده است.

شفاعت نبی مکرّم اسلام صلوات الله علیه از انبیاء علیهم السّلام

نبی مکرّم اسلام فرمودند: – در روایات دارد- شب معراج به آسمان سوم رسیدم، برادرم عیسی را در آسمان سوم دیدم که منتظر شفاعت من بود. رسیدم به آسمان چهارم برادرم موسی را در آسمان چهارم دیدم که منتظر شفاعت من بود. رسیدم به آسمان پنجم پدرم ابراهیم را در آسمان پنجم دیدم که باز او هم منتظر شفاعت من بود. ببین از همه‌ی این‌ها رد شده است. لذا وقتی از او سؤال کردند که اگر شما را جناب موسی درک می‌کرد، شما از او پیروی می‌کردید؟ فرمود: «لو ادرکنی اخی موسی ما  إلا التباعی» اگر برادرم موسی، من را درک می‌کرد، او هم باید از من تبعیّت می‌کرد یا این‌که از امیر المؤمنین علیه افضل صلوات المصلّین سؤال کردند که آقا شنیده‌ایم که جناب عیسی بر روی آب راه می‌رفت. فرمود: «لَوْ زَادَ یَقِینُهُ لَمَشَى عَلَى الْهَوَاءِ»[۱۶] یعنی هنوز جا دارد. اگر او در یقین پیشتر می‌رفت البتّه به هوا هم راه می‌رفت.

مرحوم آیت الله شاه آبادی رضوان الله تعالی علیه از همین آیه‌ی شریفه استفاده می‌کند که عروج جناب عیسی عروج بعد الاماته بوده است، نه عروج قبل الاماته. از همین روایت، از آن آیه‌ی شریفه‌ی «إِذْ قالَ اللَّهُ یا عیسى‏ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ»[۱۷] استفاده می‌کند. آن وقت این در روایت است، روایت آن هم در برهان است که می‌فرماید: خداوند متعال جناب عیسی را می‌رانید. عیسی مرد، بله یهود او را نکشتند، به صلیب نکشیدند. «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ»[۱۸] او را نکشتند، او را به صلیب نکشیدند. امّا نکشتن یک بحثی است، مردن یک بحث دیگری است. «إِذْ قالَ اللَّهُ یا عیسى‏ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا»[۱۹] البتّه توفّی را گفتند اخذ بالقوّه است.

عظمت شخصیت امیر المؤمنین علیه السّلام از دیگر اوصیای انبیاء

امّا در روایت دارد -این در تفسیر برهان وجود دارد- که می‌فرماید: خداوند جناب عیسی را می‌رانید که وصایت منتقل بشود؛ آن‌گاه خدا روح را به او بعد از هفت سال یا هشت سال به او برگرداند و او را بالا برد. می‌بینید که خود جناب عیسی بن مریم در آسمان سوم است، جناب موسی در آسمان چهارم است، جناب ابراهیم در آسمان پنجم است امّا پیغمبر از همه‌ی این‌ها رد می‌شود. به عرش می‌رسد، از عرش هم رد می‌شود. از همه‌ی شئون «فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى‏»[۲۰] در مرتبه‌ای است که از حیث قرب شأن «أَوْ أَدْنى» دارد بر او بار می‌شود. یعنی او را در مرتبه‌ی کلّی مشککی دارد واقع می‌کند که این کلّی مشکک را هر چه جلو بروی، باز هم جا دارد. از این هم نزدیک‌تر، از این هم نزدیک‌تر. از این هم نزدیک‌تر باز از این هم نزدیک‌تر. معنای «أَوْ أَدْنى» این است. یعنی مرتبه‌ای  در آن مرتبه‌ی قرب تشکیکی نمی‌ماند، مگر این‌که این آیه‌ی مبارکه‌ی برای آن، آن مرتبه را دال است. یعنی ذات مقدّس رسالت مآب همه‌ی این شئون را سیر کرده است و طی کرده است. وقتی که چنین است که همه‌ی این شئون را طی کرده است، آن کسی که وصیّ او است؛ او وصی در شئون او است. او وصی در مراتب او است؛ نه فقط وصی در مال او باشد، پس این وصایت او را در مرتبه‌ای قرار می‌دهد که او هم سیّد الاوصیاء است. پیغمبر سیّد الانبیاء است، او سیّد الاوصیاء است.

اشتراک تمام ائمّه در شئون وصایت

 «وَ ابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیِّینَ» تو آقایی هستی که همه‌ی این مراتب به بنوّت به تو رسیده است. تو بزرگی هستی که همه‌ی این مراتب به وصایت به تو رسیده است. این‌که سیّد الشّهداء سلام الله علیه ابن است، آن ابنی که شایسته‌ی وراثت است. آن هم بالاستحقاق، آن هم به مقام استحقاق، حقّ او این است. در مقام بنوّت این شئون به او منقل بشود. لذلک هر شأنی که برای امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت است -مگر شأن اخوّت و الّا ما خرج بالدّلیل- این‌ها تمام برای همه‌ی ائمّه‌ی علیهم السّلام ثابت است، همه‌ی معصومین علیهم صلوات الله علیهم اجمعین در این مراتب با همدیگر اشتراک دارند. عالم ملک، عالم تفاضلات است. عالم تفاضلات در این شئونی است. تفاضلات این‌طور است که اگر کسی مادر و پدرش کافر باشند، این وظیفه دارد در عالم ملک آن‌ها را احترام بکند. وظیفه‌ی احترام دارد.

چون این عالم، عالم اعتبار است، عالم مجاز است. این عالم اعتبار… اعتبار یعنی عبور، مجاز یعنی عبور، یعنی محلّ عبور. بعضی می‌گویند: این امر مجاز است، بعضی اعتراض می‌کنند مجاز است یعنی چه؟ این عالم، عالم مجاز است. می‌گوید: این‌ها حرف یاوه می‌زنند. مجاز یعنی محلّ عبور. یعنی محلّ تجاوز، یعنی باید از آن بگذری. این‌که حرف بدی نیست. حالا (گرت زین بد آید گناه منست) ؟! خود این کلمه احتیاج به فهمیدن دارد که او می‌گوید: عالم مجاز است یعنی چه. او از مجاز در ذهن خود اوّلاً یک تبادری برای خود ساخته است. معلوم هم نیست که این را از کجا به دست آورده است. از مجاز یک معنای فسق و فجور کرده است. آن هم مطابق با ذهن خودش. این فسق و فجور را مفروغ عنه گرفته است، تا او می‌گوید: این عالم، عالم مجاز است؛ می‌گوید: ای لعنه الله علیه این گفت: عالم مجاز است. او این را نمی‌گوید، تو این را از اوّل نفهمیدی. او اصلاً چنین چیزی نمی‌گوید.

عام بودن مفهوم مجاز

مجاز یک مفهوم عام است. یعنی هر چیزی که باید از آن بگذری. حالا این گذشتن یا به ورود در آن است یا از کنار آن عبور کردن است. این آن بیانی است که صاحب معرفت دارد. می‌گوید: وقتی نستجیر بالله به معصیت رسیدی، این مجاز است، یعنی از آن عبور بکن، از کنار آن رد شو این برای توقّف کردن مناسب نیست. وقتی او این را نمی‌فهمد از آن یک برداشت دیگری می‌کند، وقتی این را گفت می‌بیند یک بساطی برای خودش درست کرد می‌بافد و می‌رود جلو، نه اصل دارد، نه فرع. همین‌طور می‌گوید و می‌رود. آن وقت یک مجازی هم است شخص لامحاله باید وارد آن بشود. مثل صراط؛ امّا خود صراط هم باز محلّ توقّف دائمی نیست. لذلک «لَا یَجُوزُ أَحَدٌ عَلَى الصِّرَاطِ الا بجواز علی إِلَّا بِبَرَاءَهٍ مِنْ أَعْدَاءِ عَلِیٍّ»[۲۱] باز عبور هم باید از آن بکند. آن مجازی است که باید از آن عبور بکند، این مجازی است که باید از کنار آن رد بشود، به سمت آن نرود. این آن بیانی است که صاحبان معرفت دارند. حالا این را دیگری آمده است به باور خود یا طوری از آن تلّقی کرده است آن تلّقی را آمده است یک حکم مسلّمی فرض کرده است، براین اساس دارد می‌تازد؛ نه، این طوری نیست. آن بیانی که ارباب فن دارند، آن‌ها این را نمی‌گویند. آن‌ها یک چنین حرفی نمی‌زنند.

آیات قرآنی دلیل بر عصمت پیامبر صلوات الله علیه

 نبی مکرّم اسلام صلوات الله علیه از همه‌ی این شئون گذشته است، همه را رد شده است. «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى»[۲۲] سوگند به ستاره آن هنگام که فرود بیاید. بروید در تفسیر نگاه بکنید «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى» را چه گفتند. فرات کوفی را نگاه بکنید، جاهای دیگر را نگاه بکنید. «ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوى‏»[۲۳] این آقایی که این‌جا دارد با شما مصاحبت می‌کند، بی‌ربط حرف نمی‌زند. «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى‏»[۲۴] اگر هیچ دلیلی برای عصمت نبود، همین یک دانه کافی بود. کلامی از او صادر نمی‌شود، مگر این‌که این وحی الهی است. این باب بسیار عظیمی در معارف است. «عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوى‏ * ذُو مِرَّهٍ فَاسْتَوى‏ * وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى‏ * ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى»[۲۵] این ذاتی است که از افق اعلی فرو آمده است. افق اعلی هر چه بالاتر بروی، باز هم آن‌جا اعلی است. هر چه بالاتر فرض بکنی باز هم اعلی است. هر چه جلوتر بروی، باز هم اعلی است. می‌برد در مقام تشکیک قرار می‌دهد. هر چه جلو بروی باز هم اعلی است. «وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى‏ * ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى» اگر فرود آمده است، این بعد از آن مقام علوّ فرود آمده است. «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى * فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى * فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏‏».[۲۶]

گستردگی تفسیر آیات قرآن

 خدا می‌داند اگر کسی وارد آن بشود این آیات شریفه باب عظیم و عجیبی در معارف است. آیات قرآن بیان می‌خواهد. مرحوم پدر من می‌گفت: ۱۲ سال هر روز، نه هفته‌ای یک بار به درس آقای شاه آبادی رفتیم، هر روز می‌رفتیم. می‌نشستیم «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»[۲۷] ۱۲ سال در این آیه بحث کرد. هر روز بحث می‌کرد. ما نفهمیدیم این همه بحث را از کجا آورد. میرزای شیرازی یک موقعی به یکی از اصحاب خود فرموده بوده است: ماه رمضان است شما برای ما تفسیر قرآن بگویید. میرزا شیرازی به آخوند ملّا فتحعلی فرموده بوده است. آخوند ملّا فتحعلی «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ» را شروع کرده است، ۳۰ روز هر روز یک نوع بحث کرده است. روز سی‌ام مرحوم میرزا فرموده است: اگر من درس جناب آخوند ملّا فتحعلی را نمی‌دیدم، نمی‌فهمیدم که امیر المؤمنین علیه السّلام که می‌فرماید: اگر من بخواهم تفسیر بای بسم الله را بار ۷۰ شتر می‌کنم، یعنی چه. امّا دیدم که آخوند ملّا فتحعلی ۳۰ روز در یک بسم الله چه کرد. همه‌ی این‌ها در محلّ خودش بحث دارد. ما الآن مدام از روی همدیگر کپی‌برداری بکنیم. این تفسیر خود را از روی آن… در مجمع این است. خوب در مجمع وجود دارد. در برهان هم این است، بله این‌ها در محلّ خود هست. تبیان هم این را فرموده است، خوب آن هم سر جای خود است. بحمدالله کامپیوتر هم که همه جا وجود دارد. دیگر این زحمت ندارد. این‌طور صد جلد چه، پانصد جلد می‌شود نوشت. جمع اقوال بکن، بنویس؛ پایان آن هم یک سرفه‌ای بکن و این شد تفسیر! این‌که کار نشد. سیّد الاوصیاء امیر المؤمنین علیه السّلام آنچه که در ذات مقدّس رسالت مآب است این‌ها همه‌ی آن‌ها بالوصایه به امیر المؤمنین علیه افضل صلوات المصلّین، برای همه‌ی معصومین صلوات الله علیهم اجمعین منتقل شده است. همه‌ی آن‌ها نفس واحده هستند.

علّامه این را روایت می‌کند. وقتی در حوزه‌ها می‌گویند: علّامه، یعنی علّامه‌ی حلّی. حالا دیدم بعضی‌ها می‌گویند: علّامه در تفسیر المیزان؛ این در حوزه برای خود اصطلاحات دارد. وقتی در حوزه می‌گویند: علّامه، یعنی علّامه‌ی حلّی. صاحب المیزان را می‌گویند: صاحب المیزان. می‌گویند علّامه‌ی طباطبایی، آن هم در تفسیر می‌گویند علّامه‌ی طباطبایی. در فقه می‌گویند علّامه‌ی طباطبایی، یعنی بحر العلوم. این‌ها را آدم باید بداند. می‌گویند: آقا علّامه در المیزان می‌گوید. علّامه یعنی علّامه‌ی حلّی. جناب علّامه رضوان الله تعالی علیه روایت می‌کند در الیقین فی امره امیر المؤمنین، -بعضی‌ها هم گفتند این کتاب برای سیّد بن طاووس است هر دو در وثاقت در یک افق هستند، فرقی ندارد- روایت می‌کند «عِلْمُنَا وَاحِدٌ وَ فَضْلُنَا وَاحِدٌ وَ نَحْنُ شَیْ‏ءٌ وَاحِدٌ»[۲۸]علم همه‌ی ما اهل بیت یکی است، فضل ما یکی است، در مقام کمالات هم همه‌ی ما با هم وحدت داریم. «أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ»[۲۹] این مقام محاجّه‌ی با عامّه دارد، برای امیر المؤمنین علیه السّلام نسبت به رسول خدا صلوات الله علیه اثبات نفسانیّت می‌کند امّا همه‌ی معصومین این‌ها به نسبت به نفس، خود آقا رسول خدا هستند.

معنای کلمه‌ی امّی

 «رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ»[۳۰] «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ»[۳۱] همه‌ی معصومین امّی بودند، هیچ کسی به آن‌ها هیچ چیزی نیاموخته است. امّی یعنی هر چه که دارد همین بوده است که از اوّل بوده است، معنای امّی همین است. یک نفر دارد راه می‌رود پای او می‌لنگد، می‌گویند: برای این آدم حادثه پیش آمده است می‌گویند: امّی است. امّی یعنی از بدو تولّد همین‌طور است. یعنی بر او عارضه‌ای واقع نشده است، این‌طور بشود. یک کسی درس خوانده است، ملّا شده است. می‌گویند: این آدم از چه وقت ملّا شده است؟ می‌گویند: از وقتی سر درس فلانی رفت. پیغمبر آقای همه‌ی ملّاها است. می‌گوید: این از چه وقت این‌طوری به همه‌ی اهل علم سیادت دارد؟ می‌گوید: امّی است. یعنی از هنگام تولّد همین بوده است. معنای امّی این است. حالا بی‌سواد را هم امّی می‌گویند، از آن جهت که ۷۰ سال است لا یشعر است. چون از هنگام تولّد لایشعر است، الآن هم همان است لایشعر است، چیزی به او اضافه نشده است. ملّا نصیر الدّین است. گفت: من ۷۰ سال پیش نمی‌توانستم این سنگ را تکان بدهم، الآن هم نمی‌توانم تکان بدهم، این امّی است. این یکی از معانی امّی است نه این‌که همه‌ی معنای امّی این باشد. امّی یعنی هر چه که دارد این منتسب به مادر است، یعنی از مادر دارد.

 «أَشْهَدُ أَنَّ هَذَا سَابِقٌ لَکُمْ فِیمَا مَضَى»[۳۲] شهادت می‌دهم همه‌ی مراتبی که شما در زیارت جامعه برای شما من ذکر کردم «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّهِ … السَّلَامُ عَلَى أَئِمَّهِ الْهُدَى ُ السَّلَامُ عَلَى مَحَالِّ مَعْرِفَهِ اللَّهِ» السّلام السّلام همه‌ی این‌ها را که دارد سلام می‌دهد، تا می‌رسد به این‌جا «أَشْهَدُ أَنَّ هَذَا سَابِقٌ لَکُمْ فِیمَا مَضَى» تا زمان بوده است شما این شئون را داشته‌اید. نه این شئون را شما کسب کرده‌اید «وَ جَارٍ لَکُمْ فِیمَا بَقِیَ» تا زمان است، شما همچنین هستید. یعنی سرمداً شما این‌گونه هستید. «وَ أَنَّ أَرْوَاحَکُمْ وَ نُورَکُمْ وَ طِینَتَکُمْ وَاحِدَهٌ» حقیقت شما، حقیقت نوری شما یکی است. حقیقت روحی شما یکی است. حقیقت خاک و گل شما هم یکی است. «طَابَتْ وَ طَهُرَتْ» پاک است و پاکیزه است. این هم یکی از فقراتی است که در جامعه‌ی کبیره این‌قدر در آن دچار مشکل شدند، «وَ أَنَّ أَرْوَاحَکُمْ» روح شما، همه‌ی شما، یکی است. «وَ نُورَکُمْ» و نور شما «وَ طِینَتَکُمْ» و گل شما. همه‌ی آن‌ها این واحده است، یک حقیقت دارد «طَابَتْ وَ طَهُرَتْ» آن حقیقت چیست؟ آن است که پاک و پاکیزه است. نهایت در جلوه‌ی ملکی «بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ» بعضی از شما از بعضی دیگر شما جلوه کردید. آمدند «طَابَتْ وَ طَهُرَتْ» را به «بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ» چسباندند، ببینید چه بساطی درست کردند، خواستند وحدت حقیقی را از داخل آن بیرون بکشند. «طَابَتْ وَ طَهُرَتْ» آن‌جا یک ویرگول بگذار، آن وقت باقی آن درست می‌شود. «طَابَتْ وَ طَهُرَتْ» این کلام تمام شد، «بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ» بعضی از شما از بعض دیگر هستید. «ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ»[۳۳] بعضی از شما از بعضی دیگر هستید. بعضی از شما پدر هستید، بعضی پسر هستید. این پسر از پدر درآمد و این در روایت امام جواد علیه الصّلاه و السّلام وجود دارد وقتی که حضرت را آوردند خواستند…


[۱]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۲۳۴٫

[۲]– سوره‌ی مائده، آیه ۴۳٫

[۳]– سوره‌ی بقره، آیه ۶۱٫

[۴]– سوره‌‌ی احقاف، آیه ۹٫

[۵]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۵۲٫

[۶]– سوره‌‌ی احقاف، آیه ۹٫

[۷]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۵۳٫

[۸]– سوره‌ی توبه، آیه ۱۰۱٫

[۹]– سوره‌ی کهف، آیه ۶۰٫

[۱۰]– سوره‌ی نجم، آیات ۱ و ۲٫

[۱۱]– همان، آیات ۱۳ تا ۱۵٫

[۱۲]– سوره‌ی واقعه، آیات ۲۸ و ۳۱٫

[۱۳]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئى)، ج ‏۷، ص ۲۱۹٫

[۱۴]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۳۰٫

[۱۵]– سوره‌ی قمر، ایه ۵۴٫

[۱۶]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏۱۱، ص ۱۹۸٫

[۱۷]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۵۵٫

[۱۸]– سوره‌ی نساء، آیه ۱۵۷٫

[۱۹]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۵۵٫

[۲۰]– سوره‌ی نجم، آیه ۹٫

[۲۱]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۳۵، ص ۱۰۶٫

[۲۲]– سوره‌‌ی نجم، آیه ۱٫

[۲۳]– همان، آیه ۲٫

[۲۴]– همان، آیات ۳ و ۴٫

[۲۵]– همان، آیات ۵تا ۸٫

[۲۶]– همان، آیات ۸ تا ۱۰٫

[۲۷]– سوره‌ی روم، آیه ۳۰٫

[۲۸]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۲۶ ص ۳۱۷٫

[۲۹]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۶۱٫

[۳۰]– همان، آیه ۱۶۴٫

[۳۱]– سوره‌ی جمعه، آیه ۲٫

[۳۲]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۲۹۸٫

[۳۳]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۳۴٫