وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام به حکومت رسیدند، امیرالمؤمنین علیه السلام در آن ابتدای کار به این جزئیّات کار نداشتند، وقتی کار در جمل تمام شد و حضرت در حالِ برگشتن از بصره به کوفه بودند دو نامه نوشتند، نامهای به اشعث نوشتند که در موردِ آن بحث کردیم، نامهای هم به جریر نوشتند، اینها هم با یکدیگر نامهنگاری کردند. جریر گفت: علی دچارِ جنگِ داخلی شده است، حکومتِ او شترِ ناآرام است، شترِ ناآرام را میشود دوشید، لذا نزدِ معاویه نرو، اینها هم نه اینکه آدمِ حسابی باشند، ولی خودشان را رئیس قبیله میدانستند و هر دو یَمَنی بودند، معاویه قریشی بود، اینها خودشان را حساب میکردند. مثل این است که در امریکا جمهوریخواه و دموکرات به یکدیگر فحش بدهند، برای یک کشور هستند ولی هرکدامِ آنها خودشان را برتر میدانند.
جریر گفت: نزدِ معاویه نرو، اگر تو پیشِ معاویه بروی دیگر زیردست هستی، تا وقتی خودِ تو رئیس قبیله هستی، رئیسِ یک عدّه هستی، وقتی پیشِ معاویه بروی دیگر تو عملاً رأی نداری و باید به حرفهای او عمل کنی، پس این کار را نکن! عبارتِ او دقیقاً این است: میشود شترِ ناآرامِ حکومتِ علی را دوشید. لذا وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام به او نامه نوشتند اتمامِ مأموریّتِ شماست، اصلاً به روی خود نیاورد، حالا آنقدر هم ریاستطلب بود، دیدید که حضرت فرمودند: «یَطْلُبُ رِئاسَهً وَ یَروُمُ اِمارَهً» با اینکه خیلی ریاست را دوست داشت، وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام حاکمِ کوفه شدند و به عنوان حاکمِ کوفه حاکمِ همدان را عزل کردند و فرمودند: بیعت بگیر و بیا، جریر اصلاً به روی خود نیاورد. یک سخنرانی کرد، ببینید چه گفت.
جریر برای مردم سخنرانی کرد، حالا این شخص کیست؟ میگوید: شترِ ناآرام را بدوشیم… برای آنکه خبرِ آن برسد مردم را جمع کرد و سخنرانی کرد، در سخنرانی چه گفت؟ گفت: «حمد الله و اثناء علیه» یعنی حمد و ثناء خدا را گفت، بعد گفت: «أَیُّهَا النَّاسُ هَذَا کِتَابُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ»[۱] این نامهی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب است، که خواسته است از شما برای ایشان بیعت بگیرم، من هم در حالِ رفتن هستم، فکر نکنید که من میخواهم اینجا حکومت کنم، یعنی میفهمد که خبر به امیرالمؤمنین علیه السلام میرسد، «هَذَا کِتَابُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ هُوَ الْمَأْمُونُ عَلَی الدِّینِ وَ الدُّنْیَا» کسی است که هم در دین میشود به او اعتماد کرد و هم در دنیا… من جملههای امیرالمؤمنین علیه السلام را قبل از این خواندم که ببینید این شخص چقدر ریاستطلب است… «وَ قَدْ کَانَ مِنْ أَمْرِهِ وَ أَمْرِ عَدُوِّهِ مَا نَحْمَدُ اللَّهَ عَلَیْهِ» امیرالمؤمنین علیه السلام از جمل برگشتهاند، عَدُوِّ امیرالمؤمنین علیه السلام کیست؟ عایشه که مرجع تقلیدِ مردم است! ممکن است مردم شک و شبهه داشته باشند که همسرِ پیغمبر چه شد؟ گفت: اتّفاقی هم که بینِ امیرالمؤمنین علیه السلام و دشمنِ ایشان افتاده است، مورد حمد و ستایشِ خداست که کار خوب پیش رفته است، علی بر حق بوده است.
«وَ قَدْ بَایَعَهُ النَّاسُ الْأَوَّلُونَ مِنَ اَلْمُهَاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصَارِ» شما الآن نگاه کنید که او عجب حزب اللهیِ دو آتشهای است، مهاجرین و انصار با او بیعت کردند، «وَ اَلتَّابِعِینَ بِإِحْسَانٍ» و شما هم تابعین هستید. «وَ لَوْ جُعِلَ هَذَا الْأَمْرُ شُورَی بَیْنَ اَلْمُسْلِمِینَ» اگر شورای مسلمین، یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام به حکومت نمیرسید، اگر خبرگانِ امّت میخواستند کسی را انتخاب کنند «کَانَ أَحَقَّهُمْ بِهَا» شایستهترین مردم همین علی بن ابیطالب بود. اگر من نمیگفتم چه کسی این جملات را گفته است، شما تصوّر میکردید که مالک اشتر در حالِ سخنرانی است. چرا؟ «لِمُسارِحَتِهِ» دامادِ خاتمِ انبیاء است، «وَ قَرابَتِهِ وَ خِدمَتِهِ وَ شجاعَتِهِ وَ هجرَتِهِ غَیرَ إِنَّ الْبَقَاءَ فِی الْجَمَاعَهِ وَ الْفَنَاءَ فِی الْفُرْقَهِ» تفرقه بیچارگی است، جامعهی مسلمین را دریابید، تحت بیعتِ امیرالمؤمنین باشید، نظرِ خودتان را به من بگویید، هرچه شما بگویید، من شما را برای گرفتن بیعت برای او اجبار نمیکنم، چون او هم از من بیعتِ اجباری نخواسته است، او نیاز به بیعتِ اجباری ندارد، به نظرِ شما چکار کنیم؟ به نظرِ شما مردم چه میگویند؟ مردم گفتند: «سَمْعاً وَ طَاعَهً و رَضِینَا و بایَعنا امیرالمؤمنین علیّا» یک نطقِ آتشینِ حزب اللهی هم کرد که در پرونده درج شود، پیشِ خود گفت: اینها لازم است، بعداً میخواهیم نزدِ امیرالمؤمنین برویم!
گاهی پیش میآید که یک انسانهایی حرفِ حق میزنند، یکی از نزدیکانِ او یک شعری گفته است که جریر با علی بیعت کن، حق را کتمان نکن، اگر تو طرفدارِ عثمان هستی به حق برگرد. این نشان میدهد که این شخص زمانِ عثمان که از طرفِ عثمان حاکم بود، عرض کردیم که اواخر عمر حکومتِ عثمان جریر حاکم بوده است، وقتی حاکم بوده است، طبیعتاً وقتی عثمان را میگیرند و محاصره میکنند، این چون حاکمِ عثمان است نمیتواند عثمان را تخریب کند، جریر با عثمان بوده است، ناگهان اوضاع عوض میشود و خیلی تند به نفع امیرالمؤمنین علیه السلام شعار میدهد، علّتِ این کار را خودِ او به اشعث گفت، چرا؟ چون شترِ خلافت ناآرام است و میتوان آن را دوشید. جریر هم در پاسخ به این توصیه یک شعر خواند که اصلاً علی بن ابیطالب وصیِّ پیغمبر است، یعنی اصلاً کم نمیآورد، گفت: اصلاً علی بن ابیطالب أحَقُّ النّاس بالخِلافَت در زمانِ خلفای قبلی هم بوده است… حالا امیرالمؤمنین علیه السلام او را عزل کرد و او اصلاً عکسالعملی از خود نشان نداد، اصلاً ابرازِ ناراحتی نکرد، لبخند به لب به کوفه آمد، برخلافِ اشعث که گفت: بروم به معاویه بپیوندم و امیرالمؤمنین علیه السلام حجر را فرستاد و…. جریر اصلاً عکس العمل نشان نداد و نزدِ حضرت آمد.
[۱] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد ۳، صفحه ۷۱ (قَالَ فَلَمَّا قَرَأَ جَرِیرٌ الْکِتَابَ قَامَ فَقَالَ أَیُّهَا النَّاسُ هَذَا کِتَابُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع وَ هُوَ الْمَأْمُونُ عَلَی الدِّینِ وَ الدُّنْیَا وَ قَدْ کَانَ مِنْ أَمْرِهِ وَ أَمْرِ عَدُوِّهِ مَا نَحْمَدُ اللَّهَ عَلَیْهِ وَ قَدْ بَایَعَهُ النَّاسُ الْأَوَّلُونَ مِنَ اَلْمُهَاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصَارِ وَ اَلتَّابِعِینَ بِإِحْسَانٍ وَ لَوْ جُعِلَ هَذَا الْأَمْرُ شُورَی بَیْنَ اَلْمُسْلِمِینَ کَانَ أَحَقَّهُمْ بِهَا أَلاَ وَ إِنَّ الْبَقَاءَ فِی الْجَمَاعَهِ وَ الْفَنَاءَ فِی الْفُرْقَهِ وَ إِنَّ عَلِیّاً حَامِلُکُمْ عَلَی الْحَقِّ مَا اسْتَقَمْتُمْ فَإِنْ مِلْتُمْ أَقَامَ مَیْلَکُمْ فَقَالَ النَّاسُ سَمْعاً وَ طَاعَهً رَضِینَا رَضِینَا. فَکَتَبَ جَرِیرٌ إِلَی عَلِیٍّ ع جَوَابَ کِتَابِهِ بِالطَّاعَهِ)
پاسخ دهید