این جریان خوارج اینطور بود، حضرت میخواهد با خوارج بجنگد. حضرت مدام آدم میفرستاد، خود ایشان صحبت میکند، از خوارج ۴ هزار نفر میمانند و پای کار میایستند، بقیّه میآیند با اینکه امیر المؤمنین را قبول ندارند انگیزهی جنگیدن ندارند، میآیند؛ نه اینکه توبه کردند، آدم شدند، دیگر نایستادند بجنگند. آن شبی که هم راجع به بغی صحبت کردیم، گفتیم: وظیفهی حاکم اسلامی این است تا جایی که میتواند تنش را کم کند. بگذار بیاید، نجنگد، کسی من راهم قبول ندارد جنگ نکند، آدم کمتر کشته بشود، امنیّت کمتر به خطر بیفتد، راهها باز باشد. بعد حضرت سپاه جمع کرد.
در جنگ قبل ما مدام تکرار کردیم ۶۹ تا ۸۰ هزار نفر در صفّین آمدند. ماجرای حاکمیّت هم آشکار شد که دروغ گفتند، حضرت فرمود: فراخوان بزنید بیایند. ۳۵ هزار نفر لشکر جمع شد. این ۳۵ هزار نفر یعنی چه؟ یعنی بلایی که خوارج سر حکومت امیر المؤمنین آورد، این بود که یک عدّهای یا پشیمان شدند یا بیانگیزه شدند یا بیحال شدند، نیامدند ۳۵ هزار نفر آمدند. ۲۰ هزار نفر فقط همین خوارج بودند که ولو منصرف شدند دیگر با علیّ بن أبیطالب (صلوات الله علیه) نگنجند، دنبال زندگی خود رفتند. ۳۵ هزار نفر آمدند. این درد است.
حضرت فرمود: اوّل به سراغ معاویه برویم، چون اگر ما برویم با معاویه بجنگیم، خوارج هم با ما میآیند، چون آنها میگفتند: ما علی را قبول نداریم، ولی علی قابل قیاس با معاویه نیست. علی به خاطر حکمیّت یک گناهی کرده است، توبه کند امام ما است. امّا معاویه جرثومهی فساد است. یعنی چهار هزار نفر از سپاهیان هم همینها هستند. همین کسانی که با ما دشمن هستند بعداً میآیند که برویم با معاویه بجنگیم. منتها سپاهی که دنبال دنیا باشد، گفتند: علی جان اوّل با همین خوارج بجنگیم، چهار هزار نفر هستند، ما ۳۵ هزار نفر هستیم، معاویه ۱۲۰ هزار نفر هستند. شما در یک محاسبهای میتوانید در دو جا بجنگید، مدافع این حرم باشید یا مدافع آن حرم باشید، مدافع این حرم مقابل معاویه، ۳۵ هزار نفر به ۱۲۰ هزار نفر است، احتمال شهادت خیلی بالا است، در باغ شهادت به صورت کامل باز است. گفتند: ولی خوارج چهار هزار نفر هستند اوّل اینها را از کار بیندازیم. هر چه حضرت فرمود: جرثومهی فساد معاویه است، معاویه را بزنید شاید اینها تا آن موقع پشیمان شدند. گفتند: نه، ما احساس امنیّت نمیکنیم. اگر میخواهی با معاویه بجنگی باید اوّل با خوارج بجنگی. جنگ با خوارج حق بود ولی اولویّت را امام مسلمین میفهمد، منتها آنها گفتند: ما ۳۵ هزار نفر به چهار هزار نفر یک به ده است. وقتی فاصلهی دو لشکر یک به ده شود، یک نصف روز کار تمام میشود. خوارج را نابود کردند البتّه جنگ با خوارج حق بود ولی غرض آقایان حق نبود.
جنگ با خوارج که تمام شد، گفتند: ما برویم به زن و بچّهی خود سر بزنیم، میآییم و دیگر نیامدند و شما در نهج البلاغه میخوانید، حضرت گریه میکند، میفرماید: الآن گرم است، تابستان است میخواهیم محصولات خود را درو کنیم. بعد میگویید: زمستان است، برف است، سرد است کفش مثلاً رایدینگ و نظامی پیدا نمیشود. وای به روزی که دشمن بفهمد شما قرار نیست دفاع کنید.
پاسخ دهید