چرا امیرالمؤمنین علیه السلام او را از آذربایجان برداشت؟ گزارش خلافی از او نقل شده؟ دزدی کرده؟ نخیر! چیزی که ما باید تکلیف مان را با امیرالمؤمنین علیه السلام روشن کنیم، این است که امیرالمؤمنین علیه السلام بخواهند حاکم انتخاب کند، تا زمانی که مجبور نشوند، چون طبیعتاً حاکم باید اطاعت شود، وقتی شما بیعت می کنید یعنی وظیفه ی شرعیِ شماست که اطاعت کنید، مادامی که حضرت را اطاعت کنند، حضرت شخصی که خوش سابقه و پُر سابقه نباشد را به حکومتِ جایی منصوب نمی کند، اولاً اشعث سابقه دار نیست، بعد از فتح مکه اسلام آورده است، ثانیاً دیشب عرض کردیم که او سابقه ی ارتداد دارد، این ها بخاطر اینکه پول ندهند مرتد شدند و گفتند زکات جزو اسلام نیست، خودِ او هم تصریح کرده که من چندجا مرتد شده ام، شخصی که مثلاً قبلاً سابقه ی مجاهدینی دارد، حالا می تواند در جامعه زندگی کند؟ بله که می تواند زندگی کند، می تواند یک شهروند باشد، اما مسئولیت سیاسی و اجتماعیِ سنگینی به او نمی دهند، چون او یک مشکلی دارد.
در اسلام اینطور است، دور از محضر شما مثلا کسی که حلال زاده نیست، به او منصب حکومتی نمی دهند، او را امام جماعت نمی کنند، او را شاهدِ دادگاه نمی کنند، نه اینکه بگویند تو بهشت نمی روی، نه اینکه بگویند تو نمی توانی خانه بخری، نه اینکه بگویند تو نمی توانی کنکور بدهی و دانشگاه بروی، چرا! بعنوان یک فرد می توانی در جامعه زندگی کنی، وضع مالیِ تو خوب شود، سوادت زیاد شود، بصورت شخصی کارخانه بزنی و هر کاری که دوست داری انجام دهی، اما به کسی که بد سابقه هست منصب حکومتی نمی دهند، کسی که سابقه ی نفاق دارد و بعد توبه کرده است و برگشته است، خوب این شخص را جامعه حذف نمی کند، ولی دیگر حق بکارگیری در سطح بالا از او سلب می شود. امیرالمؤمنین علیه السلام اشعث را عزل کردند، چرا؟ چون هم پر سابقه نیست، هم خوش سابقه نیست.
آیا امیرالمؤمنین سلام الله علیه نمی دانست که این اشعث این اندازه بد قلق است؟ اگر نمی دانستند که تنها تودیع و معارفه برای اشعث نبود، امیرالمؤمنین علیه السلام بقیه را همینطوری عزل می کرد، به حاکم بعدی نامه می زد، حاکم قبلی که صبح می رسید نامه حضرت را در دستان حاکم بعدی می دید و تمام می شد! فقط یک مورد تودیع و معارفه دارند که آن هم اشعث است، یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام اشعث را می شناسد، می داند که شخصِ پرنفوذی است. اگر امیرالمؤمنین علیه السلام اشعث را در آذربایجان تحمل می کرد، عملاً اشعث دیگر در جنگ های امیرالمؤمنین علیه السلام شرکت نمی کرد، شاید این مصیبت هایی که در صفین پیش آمد، پیش نمی آمد، خوب بود دیگر، اما در تاریخ می نوشتند در انتصابِ حاکم بین امیرالمؤمنین علیه السلام و عثمان فرقی نیست، این ها ملاک شان یکسان است. امیرالمؤمنین سلام الله علیه همزمان که مشغول حکومت داری است، مشغول تدوین چارچوبِ حکومت داری برای آیندگان است، لذا وصیتنامه ی امیرالمؤمنین علیه السلام را ببینید، می فرمایند که: إلی الحَسَنِ والحُسَین و أبنائی و أولادی و مَن بَلَغَهُ کِتابی الی یَوم القِیامَه نگاه کنید در نهج البلاغه هم هست، می فرمایند به فرزندانم و به هر کسی که تا قیامت این نامه به دست او رسید.
مرحوم امام رضوان الله تعالی علیه وصیت نامه ی سیاسی الهی دارند، یعنی حواس او هست که برای آیندگان چارچوب مشخص کند، این که امیرالمؤمنین علیه السلام است، این که اگر قرار باشد بگویند بین علی بن ابیطالب علیه السلام و عثمان در انتصابِ حکومت هیچ فرقی نیست، مثلاً هیچ کس هم فشاری نیاورد، هیچ کس هم تهدیدی نکرد، خودِ حضرت همینطوری اشعث را در آن منطقه منصوب کردند، در این صورت اگر امروز شما می خواستید یک راهکاری پیدا کنید که چطور یک حاکم انتخاب کنید، خیلی دشوار می شد. حضرت مجبور نشدند، اما اگر ممکن بود با عزلِ او بَلوا و جنگی شود، شاید حضرت دست نگه می داشتند، چون ما در تاریخ شخصی را داریم که اینگونه است، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام «شُرَیح قاضی» را عزل کردند و مجدداً او را برگرداندند، «شریح قاضی» زمانِ خلیفه دوم قاضی شد و معروف است که این شخص با امیرالمؤمنین علیه السلام دشمن است، سه نفر در کوفه معروف بودند که نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام بغض دارند، در زمان حکومتِ حضرت ابراز نمی کردند، اما بغض داشتند، یکی از آن ها شریح قاضی بود. امیرالمؤمنین علیه السلام او را عزل کردند، مردم در خیابان ها ریختند و شعار دادند و تنش و درگیری ایجاد شد، فشار آوردند، حضرت استمزاج کردند، دیدند که جامعه شُرَیح را می خواهد، شریح را برگرداند، البته کارهایی برای محدودیت شُرَیح انجام دادند، مثلاً فرمودند تا زمانی که من امضاء نکردم، حکمی را ابلاغ نکن، یعنی در واقع استقلالِ قاضی را از او گرفت.
اگر خودِ حضرت بخواهد کسی را انتخاب کند، هیچ وقت شُرَیح را انتخاب نمی کند، اما وقتی او را عزل می کند و جامعه بهم می ریزد، بالاخره همه متوجه می شوند که امیرالمؤمنین علیه السلام این رئیس قوه قضائیه، این شریح قاضی را قبول ندارد، به یک مصلحتی، به یک اضطراری مجبور شده است، اقلا موضع حضرت معلوم است. لذا چون در ماجرای اشعث دعوای جدّی ای در آذربایجان نشد، امیرالمؤمنین علیه السلام با یک تودیع و معارفه ای، با اینکه حُجر را بردند تا او را نرم کن، خلاصه آرام آرام او را از آذربایجان عزل کرد. یعنی حواس امیرالمؤمنین علیه السلام به خیلی چیزها هست، همانطور که معاویه به یاران امیرالمؤمنین علیه السلام نامه می نویسد، امیرالمؤمنین علیه السلام حتی به عمروعاص نامه می نویسد و صحبت می کند، اینطور نیست که امیرالمؤمنین علیه السلام از تلاشِ دیپلماتیک کم کنند، منتها چارچوب ها را رعایت می کند، اینطور نیست که وقتی در فضای دیپلماتیک رفتند، همه ی خطوط قرمز را کنار بگذارند، حضرت تلاش خودشان را می کنند.
حضرت اشعث را عزل کردند، یعنی به مصلحتِ آن روزِ خود توجه نکردند که اگر اشعث آنجا بماند، فتنه های کمتری در کوفه رخ می دهد، چون زمانی که حضرت به حکومت رسیدند فرمودند: اگر من بیایم به روش قبلی ها عمل نمی کنم و مردم هم تصور کردند که امیرالمؤمنین علیه السلام هم مانند خلفای قبلی است، که حرفی بزنند و کار دیگری کنند، مردم قبول کرده بودند که امیرالمؤمنین علیه السلام حاکم شود و به مصلحت آنطور که خودشان می فرمایند عمل کنند. و خوب زمانی که قبول کردند، امیرالمؤمنین علیه السلام به آنچه مصلحت می دانند عمل می کنند، گرچه بعداً مردم اعتراض کردند.
پاسخ دهید