کوفیان در اینکه عثمان مَهدور الدَّم است شک نداشتند، در منطقهی نظامی هم نود و پنج درصد پیروزی داشتند، جهانِ اسلام دستِ امیرالمؤمنین علیه السلام بود که ایشان حاکمِ کوفه بود، کوفیان با قریشیها کینهی هزاران ساله داشتند، این وسط حکمیّت دیگر چیست؟! اصلاً این ابلهانه است، شما ببینید اصلاً میتوانید تصویر کنید؟ فقط یک اتّفاق افتاد که آن اتّفاق متأسفانه در دورهی ما هم مدام تکرار میشود، منافعِ یک گروه باعث شد تا اینها امنیّتِ ملّی را وجهالمصالحهی دعواهای حزبی کنند، منافعِ یک گروه باعث شد تا اینها منافعِ کل را بدهند تا یک گروه از یک گروهِ دیگر برتری پیدا کند. وگرنه حکمیّت اصلاً عاقلانه نبود، تا گفتند از جنگ خسته شدیم و قرآن به نیزه شد و گفتند آنها میخواهند حکمیّت را امضاء کنند، خستگیِ جنگ را هم به آن اضافه کنید، شعار دادند و گفتند که ما میخواهیم سایهی جنگ را از سرِ شما برداریم، پس چه کاری انجام دهیم؟ گفتند: حکمیّت!
امّا حکمیّتِ عاقلانه چه بود؟ سایهی جنگ را کم کنیم، چند نفر بیاوریم تا ببینیم این شامیها چه میگویند؟ نهایتاً به اندازهی ادعایشان یک طرفه میبخشیم. مثلاً استانِ شام را به شامیها میدهیم. یعنی از یکدیگر جدا میشویم. این کار را نکردند، گفتند: یکی از شما و یکی از ما برای جهانِ اسلام تصمیم بگیریم، خوب این اصلاً عاقلانه نبود، خیانت کجا مشخص شد؟ خیانت از عباراتِ سخنرانیِ اشعث مشخص شد. اصلاً باشد، ما حکمیّت را با اینکه احمقانه است پذیرفتیم، آنها عمروعاص را میآورند که بازوی معاویه است، ما هم ابن عباس را میآوریم، هم فرماندهی جنگ است، هم در جنگ فرار نکرده است، هم تیزهوش است، قبول نکردند، گفتند: آنها قریشی هستند، این هم قریشی، هردو قریشی میشوند، پس ما یَمَنیها این وسط چه میشویم؟ (مردم کوفه) ما جنگ کنیم و جنگ کنیم و این همه کشته بدهیم و حالا… نه نمیشود، باید حتماً یَمَنی باشد؛ حضرت فرمودند: مالک اشتر، گفتند: خودِ مالک جنگ درست کرده است، مالک اصلاً خودِ تو هستی، مالک حرفِ تو را میزند، حضرت فرمودند: خوب عمروعاص هم حرفِ معاویه را میزند، گفتند: نه! یعنی اینها دنبالِ چه بودند؟ یعنی شما مدام متنِ مذاکرات را میآورید و میگویید درست ترجمه کنید، واو به واو، اما دردِ او اصلاً این حرفها نیست، این را وجه المصالحه کرده است که چیزِ دیگری بدست بیاورد، لذا او اصلاً منطق ندارد؛ گفتند: نه! نمیشود! ابوموسی خوب است، چرا؟ چون شاید از این مذاکرات یا یک یَمَنی آمد و خلیفه شد، یعنی بعد از چند هزار سال رقابت، ما شاهِ قریشیها میشویم، یا اگر نشد هم یک قریشی بالا بیاید که خیلی هوایِ یَمَنیها را داشته باشد، چون علی فایدهای ندارد، چون علی سلام الله علیه ظالم نبود، او عدالت داشت.
امیرالمؤمنین علیه السلام بر خلافِ قریشیها به یَمَنیها بسیار احترام میگذاشتند، مثلاً در جایی فرمودند که شما صَنامِ عرب هستید، بالاترین نقطهی شتر کوهانِ اوست، یَمَنیها را به کوهانِ شتر تشبیه کردند، فرمودند: شما تاجِ عرب هستید، گفتند: آقا خوب است که شما اینها را میفرمایید، اما ما را رئیسِ قریشیها کنید، مثلاً چند استانِ اضافه به ما بدهید، ما را خاص ببینید، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: نه! ما بیعدالتی نداریم. لذا اینها دنبال کسی بودند که بیشتر به آنها بدهد، امیرالمؤمنین علیه السلام به اندازهی حق میدهد، نه بیشتر! اما اینها دنبالِ حق نبودند، اینها دنبالِ اضافهخواری بودند، چه کسی میتواند این کار را انجام دهد؟ گفتند: ابوموسی میتواند، گفتند ابوموسی ابلَه است.
همهی اینها را برای این جمله گفتم، اشعث گفت: اگر ما در این مذاکرات بازنده باشیم، برای ما شرف دارد تا اینکه برنده باشیم، چون میگوییم یک یَمَنی برای مذاکرات فرستادیم. اقلاً میگوییم در حکمیّت که قرار است برای همهی جهان اسلام تعیین تکلیف شود، یک طرفِ آن یک یَمَنی بود، بالاخره ما یک جایگاه پیدا کردیم، یعنی یک سرِ حَکَمیّت ما بودهایم، حتی اگر ببازیم هم میارزد. اشعث گفت: همین که ما در مذاکرات باشیم و بازنده باشیم بهتر است تا ببریم و ما در مذاکرات نباشیم. یعنی ما دنبالِ حق نیستیم، ما دنبالِ منافعِ خودمان هستیم. شما اصلاً نمیتوانید غیر از این حکمیّت را تصویر کنید. اشعث گفت: اول سایهی جنگ را برداریم، دوم اینکه ریاست را به یَمَنیها برگردانیم.
بالاخره قبول کردند مذاکره کنند. مدام به ابوموسی میگفتند که در میهمانیهای عمروعاص شرکت نکن، آن زمان نمیتوانستند از نوههایشان عکس بگیرند و به یکدیگر نشان دهند، همچنین تجهیزاتی نبود، طورِ دیگری همدیگر را تحویل میگرفتند، غیررسمی مذاکره میکردند، مثلاً آن زمان مُد نبود کنارِ رودخانه راه بروند، فرض بفرمایید که در میهمانیِ خصوصیِ یکدیگر شرکت میکردند، مدام عمروعاص برای ابوموسی میهمانی ترتیب میداد، به عمروعاص گفتند که این اندازه با او غیررسمی نشو، او بسیار زیرک است، گفت: او متوجّه میشود که باید به اصحابِ پیغمبر احترام بگذارد، «أحنف بن قیس» «إبن عباس» «مالک اشتر» و… متعدد پیش او میرفتند و میگفتند که اینطور نباشد که او مدام به شخصِ تو خدمات بدهد و فقط حرف بزند، مذاکرات را مکتوب کنید، به یکدیگر متن بدهید، اینهایی که عرض میکنیم دقیقاً عینِ تاریخ است.
پاسخ دهید