مراسم هفتگی هیئت میثاق با شهدا در مسجد دانشگاه امام صادق علیه السلام روز یکشنبه مورخ ۲۴ دی ۱۳۹۶ با سخنرانی «حجت الاسلام کاشانی» پیرامون موضوع «لزوم اهتمام به عقائد شیعه» برگزار گردید که مشروح آن تقدیم می گردد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی»[۲]
«إلهی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى»[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه اهل بیت علیهم صلوات الله، خواصّه حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها صلواتی هدیه بفرمایید.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
ان شاء الله به اندازهی فرصتی که داریم بابی که ما باز کردیم تا مطرح کنیم یکی از اساسیترین بخشهای عقایدِ شیعه است، میتوان نامِ آن را «امامتِ تبیینی» گذاشت، یعنی بدونِ در نظر گرفتنِ اینکه ما مخالفی داریم ما شیعیان چه میگوییم و چرا میگوییم، بویژه در مسئلهی امامت و ولایت و برائت.
منتها این موضوع یک مقدّمهای دارد که اهمیّتِ آن از خودِ موضوع کمتر نیست و اگر بنده بخواهم به آن برسم باید حتماً به مقدّمهی بحث بپردازم و در جلسهی گذشته بخشی از آن مقدّمه را عرض کردیم و به جهتِ اینکه بخواهیم آن بخش را در یک جلسه بیان کنیم تازه برای بعضی از عزیزان سوالاتی هم بوجود آمد.
یکی از آنها که به نظرِ بنده مهم است تا عرض کنم بیان خواهم کرد، بنابراین ما در مقدّمه هستیم.
محضر شما عرض کردیم که ما هر دلیلی برای رجوع به متخصص در احکام داریم به همان دلیل نیاز به رجوع به متخصص در عقاید هم داریم.
در مورد این موضوع میشود تقریباً پنج ساعت بحثِ مبسوط کرد که ما قدری از آن را در جلسهی گذشته عرض کردیم.
در زمان شروع اسلام که یک نامسلمان میخواهد مسلمان بشود جایی نیست که انسان به کسی اعتماد کند یا رجوع به متخصص کند ولی بعد از آن به جهتِ اینکه توانِ آن را ندارد باید حتماً به متخصص رجوع کند.
آیا با وجود مرجع عقیده پلورالیزم پیش نمیآید؟
یک عزیز یک سوالی پرسیده بود و گفته بود اینطور که شما میگویید پلورالیزم پیش میآید؛ چرا؟ تقریرِ ایشان این است که شما میگویید بروید و به متخصصین رجوع کنید که بنده هم عرض کردم تعداد متخصصین عقیده خیلی اندک است، حتّی اگر به بقاء بر تقلید از میّت هم قائل نباشیم باز هم متخصصین عقیده زیاد نیستند، علامه حلّی و خواجه طوسی صاحب «تجرید» را هم اضافه کنیم باز هم خیلی نیستند، برخلاف اینکه ما در حوزه یک نقطهی قوّتی داریم که بحثِ فقهی است که آنجا بقاء بر تقلید از میّت جایی ندارد، صدها مجتهد داریم و نیازی به این کار نیست، ضمناً دائم رو به گسترش و پیشرفت هم هست، اگر کسی فقهِ ما را دنبال کند میبیند که این کار دوره به دوره اتّفاق میافتد، حدّاقل پیشرفت دارد، البته قصد ندارم بگویم که در آنجا ضعفی نداریم.
تقریر این شخص که میگوید پلورالیزم است این است که میگوید شما میگویید برو عقایدِ خودت را از نفرِ «الف» بگیر، یک نفر هم برود و از نفرِ «ب» بگیرد، یک نفر هم برود و از نفر «ج» بگیرد، نظراتِ این اشخاص که یکی نیست، این شخص از «الف» و آن شخص از «ب» و دیگری از «ج»، مگر حقیقت سه مورد است که هر کسی به هر مرجعی که خواست رجوع کند؟
میگوید مگر تو پلورالیزم را قبول داری؟ یعنی مگر تو قرائتهای مختلف از دین را قبول داری که این حرف را میزنی؟
پاسخ از چند جهت روشن است، من یکی دو مورد از آنها را عرض میکنم.
اولاً اگر قرار باشد من به حق برسم و عقایدِ من را بپذیرند و اگر آن حاقّ حق نرسیدم از من نپذیرند که اصلاً کار خیلی سخت است، بین شیخ صدوق و شیخ مفید دعواهای جدّی است، شبههی لعن شیخ مفید توسّطِ شیخ صدوق هست! هر کدام هم برداشتی دارند، کار خیلی خطرناک و سخت میشود، از کار با رادیواکتیو سختتر است! خیلی کار پیچیده میشود! چون من باید ببینم که آیا واقعاً به حق رسیدم یا نه؟ پیدا کردنِ این یقین به معنای اخص خیلی کارِ سختی است، من از کجا بفهمم؟ اگر اینطور باشد که من نمیتوانم تا آخرِ عمرِ خود حرف بزنم، نه من که آن مرجعِ عقیده هم نمیتواند حرف بزند، چون ممکن است که خطا کرده باشد، حتّی ممکن است جهل مرکّب داشته باشد، یعنی قطع دارد ولی در حالِ خطاست! اینطور میشود دیگر!
ریاضیدان داریم که قضیهی هندسی را ثابت کرده است و به نظرِ خودِ او کار تمام است، نفرِ بعدی میبیند و میگوید اینجای کار را اشتباه کردهای و حواسِ تو نبوده است! اینطور پیش میآید.
ما که نمیگوییم کسی اشتباه نکند، ما میگوییم عقیده را از کسی بگیریم که روز قیامت بتوانیم حساب پش بدهیم، فرقِ این عرضِ ما با پلورالزیم این است که ما نمیگوییم حق چند مورد است، حق فقط یکی است، ولی معلوم نیست که من به حق رسیده باشم، برای اینکه مطمئن بشوم میگوییم به سراغِ کسی برو که احتمالِ بیشتری هست که به حق رسیده باشد، برو و از او بگیر!
ما در اخذ چند نفر داریم نه در اصلِ موضوع!
در ماجرای احکام هم همین است دیگر، از نظرِ ما شیعیان حکم خدای متعال یکی است، در یک مسئله یا واجب است یا حرام است یا مکروه است یا مستحب است و یا مباح است، ممکن است یک فقیه خطا کند، اگر یک فقیه همینطور هر چه خواست گفت که نمیشود، فقها این کار را نمیکنند، فقها مثلِ سیاسیون نیستند که بخاطر مطامعِ دنیا هر چه دوست داشتند بگویند، نوآوریها برای سیاسیون است، فقها معمولاً حرفِ گزاف نمیزنند، اما ممکن است خطا کنند، پس مقلّدانِ او باید چکار کنند؟ مثلاً میگویند ای دادِ بی داد! ما یک حکم را بیست و هفت سال خطا کردهایم؟ نخیر! میگویند شما مأجور هستند، اگر دیگر خیلی سخت بگویند میگویند شما معذور هستید؛ نه اینکه حکم خدای متعال چند مورد باشد، حکم خدای متعال فقط یکی است ولی من به مرجع «الف» و شما به مرجع «ب» و دیگری به مرجع «ج» و دیگری به مرجع «د» رجوع میکنیم، هر کدام از ما بررسی کردیم و مرجعِ خود را اعلم پنداشتهایم، اعلم یافتهایم، اعلم دیدهایم، حال اگر فتوا غلط هم از آب درآمد دیگر ما نباید پاسخ بدهیم.
در عقیده هم باید همین را گفت.
اگر «مرجع عقیده» را بپذیریم چه اتّفاقاتی میافتد؟
تا اینجا ما پرچمِ مرجعیّت را بالا بردیم، توسعه هم دادیم، یعنی گفتیم نه تنها در احکام بلکه در عقیده هم مرجعیّت لازم است، و اگر کسی عرضِ بنده را قبول نکند باید آن را نقد کند، اگر پذیرفت یعنی وقتی به منزل میرود باید بگویم من عقایدِ خود را از چه کسی میگیرم؟ و اینکه من عقیدهی خود را از کجا آوردهام خطرِ بزرگی است.
اگر این موضوع جا بیفتد من خواهم دید که درواقع تا بحال در حال تقلید بودم اما تقلید از شبکههای مجازی! تقلید از شبکههای ماهوارهای میکردم! تقلید از فلان جا میکردم، تقلید از پدرم میکردم، باید برگردم و به سراغِ این موضوع بروم که من باید دینِ خود را از کجا بگیرم؟
اگر کسی این اتّفاق را باور کند که من باید عقیدهی خود را از یک صاحب نظرِ خبره بگیرم چند اتّفاق میافتد، همان اتّفاقی که در فقه افتاده است خواهد افتاد، که من مثال زدم، اگر بنده اینجا یک حکمِ شرعی بگویم، مثلاً بگویم اگر به سفر بروید کمتر از ۵۳ کیلومتر نماز شکسته نیست بلافاصله از من میپرسند که این موضوع را کدام مرجع گفته بود؟ بعد اگر بگویم نظرِ خودم بود میگویید حرفهای خودت را برای مقلّدانِ خودت بگو، اینجا باید حرفهای مبتلا به را بگویی، وقتی ما مخاطبِ منبر میشویم توقع داریم، از کسی که تخصص در بیان استفتائات دارد توقّع داریم که حرفِ هر کسی را نزند، دیگر حرفِ مراجع سیصد سال پیش را نزند، آنها را باید در کلاس با اساتید بحث کنید، اینجا باید فتوای مراجع را بگویید.
یعنی شما برای گویندهی احکام یک سری قواعد و قوانین و معیار قائل هستید، از قبیلِ آنها این است که همینطور هر حرفی را نزند، حرفِ هر کسی را نزد.
اگر پذیرفتیم که مراجع عقیده لازم داریم که ما در جلسهی گذشته استدلال کردیم و میشد بیشتر از آن هم استدلال کرد، کسی این قسمت را نقد نکرد و ما هم جواب نمیدهیم، البته عرض هم کردیم که این عرضِ شاذ ما نیست و بعضی از اهل تحقیق در این موضوع این را قبل از ما گفتهاند منتها متأسّفانه این مباحث ور افتاده است.
الآن یک نفر در این جمع میگوید چرا این حرف را اینجا میزنید؟ دلیلِ آن این است که میگویم، همانطور که شما روی منبر از کسی که احکام بیان میکند توقّعات و معیارهایی دارید باید به من هم بگویید که قرار است من عقیدهام را از مرجع «الف» بگیرم، آقای سخنران! شما که اینجا نشستهاید که خودتان مرجع عقیده نیستید، لذا لطفاً نظراتِ خودت را برای خودت نگهدار، نظراتِ خودت را در کلاسهای درسِ خودت بگو، وقتی به اینجا میآیی نظراتِ مراجعِ ما را بگو، مانندِ همان استفتاء، همینطور هر چه دوست داشتی نگو!
مورد داشتهایم که طرف یک دهه راجع به ممیزات بین فلان سنگ و فلان سنگ حرف زده است! میگویند اینها به ما چه ربطی دارد؟ وقتی ما میخواهیم عقایدمان را بگیریم باید از چند جا بگیریم.
باید عقایدِ خود را از کجا بگیریم؟ از تلویزیون؟
تلویزیون یک دهه راجع به غدیر از ما کلیپ ضبط میکرد، من گفتم: رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عمامهی سیاهی بنام «سحاب» داشتند که این عمامه را برداشتند و روی سر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام گذشتند و دستِ ایشان را هم بلند کردند و تاجگذاری کردند، کارگردان گفت: کات! حاج آقا لطفاً تاج و اینها نگویید!
صدا و سیما اگر خرابکاری در عقاید نکند معلّمِ خوبی نیست، اگر صدا و سیما اینطور است وضعِ ماهوارهها که روشن است، شبکههای مجازی هم وضعِ روشنی دارند، اصلاً معلوم نیست این حرفها از کجا میآید.
محل آموزش عقیده یا منابع مکتوبِ آن مرجع است و یا کلاس درس میشود و یا منبر! یعنی روی منبر امام صادق علیه السلام باید چیزهایی بگویند که بخشی از آن عقیده است، چون قرار نیست هر کسی در بحث عقیده هر چه دوست دارد بگوید، یا اینطور نیست که در بحث عقیده هر کسی احساس میکند حرفِ جدیدی دارد بزند، آن وقت اصلاً توقّعِ ما از سخنران تغییر میکند.
اثرِ «مرجع عقیده» در هیئات
ما الآن در جامعه یک معزلی داریم، الآن یک عَرضه و تقاضای موهومی وجود دارد، آن بندهی خدا که میخواهد گوینده باشد مجبور است که قصّه بگوید، قصّههایی بگوید که شما در آن دو سه مرتبه «هو» بکشید وگرنه میگویند مجلسِ خیلی سرد و یخی داشت و نتوانست منبر را در بیاورد؛ اینطور است دیگر!
چرا؟ چون شما توقّع ندارید که او به شما عقیده آموزش دهد بلکه توقّع دارید که بیاید و یک قصّه بگوید، او هم مجبور است که مدام بگردد و عجایب هفتگانه را زیر و رو کند و امشب یک امیرالمؤمنینی رو کند که شما بتوانید در آن قصّه «هو» بکشید، چون اصلاً توقّعِ شما همین است، عَرضه و تقاضاست.
او بجای اینکه بگویند… اصلاً ببخشید، مگر ما در طول سال چند منبر داریم؟ شصت یا هفتاد یا هشتاد؛ هیئتیها که بیش از این هیئت نمیروند، چند درصدِ این منبرها باید عقیده باشد که قرار شد عقاید را از مراجع عقیده بگیریم؟ اصلاً اینقدر جای قصّه ندارد.
اگر توقّعِ من این باشد که میخواهم قصّه بشنوم، اگر بنا باشد قصّه بشنوید که اصلاً میروید و فیلم میبینید که افکت و جلوههای ویژهی زیادی هم داشته باشد، بیانِ من باید چقدر قدرت داشته باشد که کارِ آن فیلم را انجام بدهم؟ لذا مدام باید بروم و مطالب عجیب و غریبی بیاورم که هیچ کجا پیدا نمیشود، چون ممکن است که شما توقّع داشتهاید که من قصّه بگویم… مثلاً به سینمای سه بُعدی میرویم که سَرِمان گرم بشود، وگرنه در سینمای سه بُعدی که فلسفهی ذهن نمیگویند!
اگر بنا بر این باشد که اینجا بخواهد سر گرم کند مجبور است قصّه بگوید، وگرنه اصلاً مخاطب میگوید او نتوانست کار را در بیاورد.
اگر شما به دنبالِ این باشید که عقایدتان را بگیرید از مسئولین جلسه مطالبه میکنید و میگویید این چه شخصی است که آوردهاید؟ آن بزرگی که چهل پنجاه سال است در یک رشتهای کار کرده است را دعوت کنید! حال اگر بیانِ خیلی خوبی هم ندارد اما حرف برای گفتن دارد.
اگر من میخواهم به سراغ پزشک بروم، اینطور نیست که بعد از کلّی معطّل شدن و هزینه کردن و بعد از مراجعه به پزشک بگویم که پیراهنِ او به شلوارِ او نمیآمد! کسی اینطور نمیگوید؛ قرار نبوده است که به دکتر برویم تا او سرِ ما را گرم کند، اینطور نیست که بگویید اصلاً صدای خوبی نداشت! میگویند او پزشک بود و قرار بود درمان کند، آیا او توانست تو را درمان کند یا نه؟
اگر من به دنبالِ اخذِ عقیده باشم میگویم باید به سراغِ کسی بروم که حرفی به من میزند که عقیدهی مرا درست کند، اصلاً جذّابیّت کجای کار است؟
من نمیخواهم جذّابیّت را حذف کنم، ولی اگر من بدانم که یک نفر قرار است با من کارِ پزشکی کند بَزَکِ او اینقدر برای من اهمیّت ندارد که یک نفر قرار است سرِ مرا گرم کند.
پس این بحث میتواند روی رفتار هیئتهای ما اثر بگذارد، ما منبر قرار دادهایم که چه اتّفاقی بیفتد؟ آیا برای آموزشِ عقیده است؟ آن وقت کسی را دعوت میکنیم که بتواند عقیده آموزش دهد؛ بعد هم معلوم باشد که عقیدهی چه کسی را آموزش میدهد، عقیدهی کسی را آموزش بدهد که این مخاطبین او را قبول دارند، عقیدهی کسی را آموزش بدهد که این مخاطبین پیروِ فکریِ او هستند نه اینکه حرفهای خود را بزند یا صرفاً روایتی را بگوید که اصلاً معلوم نیست که چیست.
وقتی ملاکِ ما جذّابیّت باشد آن همه آفت دارد که شما خبر دارید، کما اینکه در بخشِ مدّاحی هم همین اتّفاق افتاده است.
یکی از دوستانِ ما میگفت من در کاشان مشغول روضه خوانی بودم و صورتِ من از اشک خیس بود، جمعیّت هم ضجّه میزدند، ناگهان دیدم یک نفر خود را از آن دور میرساند، پیشِ خودم گفتم یا روضه سنگین است و میخواهد مرا بزند و یا اینکه دیگر تحمّل ندارد و یا اینکه مثلاً بیمارِ سرطانی دارد و میخواهد اینجا چیزی بگوید تا حالِ مجلس بهتر بشود، او خود را به من رساند و گفت: سَبکِ جدید!
این برای همان آفت است، مگر به کجا آمدهای؟ آیا آمدهای که سرِ تو را گرم کنند؟ اگر قرار باشد که عقایدمان را از یک جای خاص بگیریم آن وقت باید ذکرمان را هم از همان جای خاص بگیریم، اصلاً آن وقت دیگر این یک تناقضِ زیبایی است که جریانهای هیئتی با جریانهای مرجع فکرِ جامعه فاصله داشته باشند و بگویند شما در این امور دخالت نکنید!
چرا این اتّفاق افتاده است؟ چون میگوییم قرار نبوده است که ما در اینجا دینِ خودمان را بگیریم، گفتیم میرویم چون ثواب دارد؛ البته بله! شما در جلسه شرکت کنید، همینکه در یک جلسه شرکت کنید و گناه نباشد و یک «یا حسین» بگویند تبدیل به مجلسِ ذکر میشود و خیلی هم خوب است، اما حرف این است که آیا انتهای خواستهی ما همین است؟ نه! به نظر میآید که مرجعِ عقیده نیاز است.
اگر مرجع عقیده نیاز است باید آن کسی که فرصتِ این تریبون را دارد ببیند که قرار بوده است به این مردم چه بگوید که دقیقه نفرِ خیلی زیادی است.
باید مرجعِ عقیده داشت، باید خودمان توقّع ایجاد کنیم و خیالِ آن سخنران را هم راحت کنیم که ما در این مجلس قصّه نمیخواهیم، اگر میخواهی قصّه هم بگویی به اندازهی معقول باشد؛ البته بنده قصد ندارم بگویم که از این به بعد جلسات خوابآور برگزار کنیم و شور نداشته باشد، اشتباه نشود، هم باید شور داشته باشد و هم باید جذّاب باشد ولی ملاک این جذّابیّت نباشد.
این مسئلهی خطرِ جلو زدن از امام هم که جلسهی قبل یک قدرِ کمی به آن اشاره کردیم که میتواند بیشتر بلیّهی حزب اللهیها و دیندارها و هیئتیها و امام حسینیها باشد هم همین است، اگر من عقیدهی خود را از جای درستی اخذ نکرده باشم، چون صرفاً ده سال زودتر از شما در هیئت بودم… آن وقت دیگر همهی عالَم و آدم و مراجع و علماء و غیره را نقد و بررسی میکنم! جلو زدن همین میشود.
این مرجعِ عقیده چه کارِ اصلی برای من انجام میدهد؟ ولی فقیه چه کاری میکند؟ این را هم خیلی مختصر عرض میکنم.
کار «ولی فقیه» با وجود مراجع چیست؟
باور بفرمایید که اگر تبیینِ این مسئله در جامعه درست بود ما اینقدر دعوا نداشتیم، چون وقتی میگوییم طرف ولایی است معلوم نیست که چه چیزی است، به محضِ اینکه در اولین نقطه با مرجعِ فکرِ او تفاوتِ فکری پیدا میکند سریع پرخاش میکند.
آنکه ما میگوییم «ولایت فقیه»… ابتدا این را عرض کنم که خیلی مهم است، بعد از آن میخواهم به ولایت اهل بیت علیهم السلام برسم…
وقتی ما میگوییم مرجعیّت اینقدر اهمیّت دارد، هم در احکام و هم در عقاید.
حال اینجا کارِ ولی فقیه چیست؟ کارِ اصلیِ ولی فقیه اصلا این نیست که حلال و حرام را بگوید، هر کدام از مردم مرجعی دارند و اینها را میدانند و انجام میدهند، روشن است، نماز و روزه و این مسائلِ جامعهای که ولی فقیه نداشته باشد سرِ جای خود هست و مشکلی پیدا نمیکند، کارِ ولی فقیه چیست؟
بصورت مختصر کارِ ولی فقیه این است که تشخیص بدهد الآن اولویتِ اصلیِ کشور اقتصاد است یا امنیت؟ بودجهی کدام را بیشتر کنیم؟ روی کدامیک بیشتر سرمایه گذاری کنیم؟ اولویتِ اصلیِ کشور توسعهی فرهنگ است یا توسعهی سیاسی؟ همهی اینها هم لازم است.
اساساً کارِ ولی فقیه این نیست که مثلاً یک واجب را تعطیل کند یا یک مکروحی را مستحب کند، نخیر، اولویّتهای جامعه را در نظر میگیرد.
لذا خیلی از کسانی که این مسئله برای آنها روشن نشده است این موضوع را متوجّه نیستند که آنجایی که در حالِ مخالفت هستند طرفِ مقابل هم ملتفت است، اصطلاحاً دعوا روی حکم نیست و روی موضوع است.
یک مثال بزنم تا ببینید.
شما لبِ استخر ایستادهاید و میبینید دو نفر داخل آب افتادند و در حال غرق شدن هستند، اوضاع طوری است که هر کدام را نجات بدهی آن دیگری غرق شده است و چون زمان نیست شما هم نمیتوانید هر دو را نجات بدهید، اگر «الف» را نجات بدهی به غرق شدنِ «ب» راضی شدهای، اگر «ب» را نجات بدهی به غرق شدنِ «الف» راضی شدهای، تصمیمِ خیلی سختی است؛ اگر یک نفر بود که مسئله خیلی آسان بود، یک نفر در آب افتاده است و در حالِ غرق شدن است و من هم میتوانم او را نجات بدهم، این واجب است که او را نجات بدهی، اما زمانی که دو نفر هستند باید چکار کنم؟ تصمیمِ خیلی دردناک و سختی است، «الف» یا «ب»؟ مسئله این است! هر کدام را نجات بدهد دیگری غرق شده است، یعنی شما پذیرفتهاید، یک نفر جوانتر و دیگری مسنتر است، یک نفر شغلِ مهمتری دارد و دیگری… آیا میبینید؟ باید در یک لحظه تصمیم بگیرد، آن فرماندهی میدانی در جنگ، آن فرماندهی گردان که ارتباطِ او با عقب قطع شده است و الآن تصمیم میگیرد که به چپ برویم یا به راست برویم، برگردیم یا پیش برویم، در هر کدام از این تصمیمها ممکن است چند نفر کشته بشوند…
اگر یک مسئله بود، آیا در برابرِ متجاوز دفاع کنیم یا نه؟ جوابِ این موضوع که واضح است، برای این موضوع که ولی فقیه نمیخواهیم، برای این موضوع که فرماندهی گردان نمیخواهد، همه میدانند که وقتی دشمن ایستاده است و تیر میزند باید او را بزنند و دفاع کنند، اما آنجا که سرِ بزنگاه است و اصطلاحاً شما بینِ چند تکلیف گیر کردهاید، آنجا باید چکار کنید؟
در آن گردان نمیشود یک نفر بگوید من عقب میروم و دیگری بگوید من چپ میروم و…
آیا دیدهاید که رژهی ارتشها را از بالا فیلم میگیرند؟ همه باید یک کار کنند.
او تصمیم میگیرد که الآن چه کاری کنید که همافزایی بشود و کار پیش برود، اگر هر کسی کارِ خود را کند که کاری پیش نمیرود.
مفسدِ اقتصادی داریم… البته این حرفِ بنده به این معنا نیست که شما مطالبهگری نکنید و فریاد نزدید، ابداً! ابداً نمیخواهم این را بگویم؛ مفسدِ اقتصادی است، آیا باید با مفسدِ اقتصادی برخورد کنیم یا نه؟ اگر مسئله به همین سادگی بود که خیلیها میتوانستند پاسخ بدهند، معلوم است که باید با مفسدِ اقتصادی برخورد کنیم، ولی آن کسی که باتقوا است و میخواهد تصمیم بگیرد میبیند اوضاع بینِ اینکه «یک مفسدِ اقتصادی را بگیرند و مجازات کنند که عبرتِ سایرین بشود» و «دلار خیلی گران بشود» گیر کرده است، در این موضوع دیگر شما نمیتوانید به این راحتی بگویید که به خط بزن و یا علی! این خیلی سخت است.
کارِ ولی فقیه این نیست که بگوید واجب را حرام کنید و حرام را واجب کنید، کارِ اصلیِ ولی فقیه یا فرماندهی گردان، آن فرماندهای که ولایت دارد این است که در آن لحظهی حسّاس بینِ دو یا چند امر مهم تصمیم بگیرد، طوری تصمیم بگیرد که بیشتر بزنیم و کمتر بخوریم، طوری تصمیم بگیرد که بیشتر منفعت کسب کنیم و مفسده کمتر گریبانگیرِ ما بشود.
اگر همهی شیعیان را بجای حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام میگذاشتید وقتی به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها حمله شد اگر شیعه بودند دفاع میکردند و کشته میشدند و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نجات پیدا میکردند، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام این کار را نکردند.
از خودِ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام رسیده است که فرمودند من دیدم اگر بخواهم دفاع کنم حسنین علیهما السلام هم کشته میشوند.
یعنی بایستم و با چشم ببینم در مورد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها چه اتّفاقی میافتد یا عکس العمل نشان بدهم که مطابقِ غیرتِ من است ولی هم او کشته میشود و هم حسنین علیهما السلام کشته میشوند، «فَصَبَرتُ، وفِی العَینِ قَذىً»[۴]، اینجاست که کار سخت است.
و این هم نگویید که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام لزوماً از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دستور داشتهاند، بله دستور هم داشتهاند ولی فرمودند که «فَرَأَیتُ أنَّ الصَّبرَ عَلى هاتا أحجى» دیدم عقلِ من میگوید الآن… این خیلی تلخ است، برای ایشان خیلی سخت است که تحمّل کند، «أمّا حُزنی فَسَرمَدٌ»[۵]، دیگر حالِ من جا نمیآید، «ویکدَحُ فیها مُؤمِنٌ حَتّى یلقى رَبَّهُ!» دیگر تا زمانی که مؤمن زنده است لبخند به لبِ او نمیآید.
اینجا سخت است، آنجایی که بینِ چند وظیفه، بینِ چند خیر، من باید خیرِ بیشتر را برای خود و جامعه کسب کنم، آنجایی که بینِ چند شر باید کاری کنم که شرّ کمتری گریبانگیرِ جامعه بشود، اتّفاقاً اینجاست که کار سخت است.
آن کسانی هم که با حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مشکل داشتند همین طور بودند، میگفتند این همه استاندار، حال یکی از آنها را هم به دستِ دار و دستهی عایشه بده تا جنگ نکنیم که چند هزار نفر کشته بشوند.
امر دایر است بینِ اینکه نسبت به کودتاگران کوتاه بیاییم و یک استان به آنها بدهیم… عایشه مرجعِ تقلیدِ همینها هم بوده است… حال جملیّون بصره را نگه دارند، دینِ مردم هم که مثلِ خودِ همانهاست، قرار هم نیست کسی اینها را شیعه کند، برای چه این وسط چند هزار نفر کشته بشوند؟
آیا کشته بشوند که مردم یاد بگیرند با اهلِ بغی چطور رفتار کنند؟ آیا کشته بشوند که کودتاگری باب نشود؟ یا نه بخاطرِ اینکه مردم کشته نشوند دست نگه داریم؟ کار خیلی پیچیده است!
اصلاً تلخیِ آتشبسِ امام حسن علیه السلام با معاویه لعنت الله علیه، رفتارهای حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام همه همینطور هستند.
کارِ ولی همین است که بینِ چند خیر آن خیری که از بقیّه مهمتر است و بینِ چند شرّ آنکه شرّ کمتری دارد انتخاب کند، و مسئله هم اصطلاحاً حکم نیست، بلکه موضوع است.
ممکن است بینِ من و شما و او هم اختلاف نظر پیش بیاید، یک نفری را نصب میکند و بعضیها میگویند عزل کن، یک نفر را عزل میکند و بعضیها میگویند نصب کن، بالاخره او مجبور است…
شما که آنجا ایستاده بودید و چند نفر در آب بودند تشخیص دادید و به تکلیفِ خودتان عمل کردید، ممکن است بیایید و بگویند آن دیگری فلان شخص بود و بهتر بود او را نجات میدادید، میگویید من در آن لحظه آن کار را به صلاح دیدم… ممکن است اصلاً در تشخیص خطا کند و اگر کسی که تشخیصِ او عمل کرد و هم او فقیه عادل بود هم او مأجور است و هم جای دعوا ندارد.
دقیقاً یکی از جاهایی که پای ما میلنگد همین نقطه است، یعنی انتخابِ اولویّتهایمان!
به فرضِ مثال او میفرماید که الآن باید خطّ مقدّم اقتصاد باشد و من میگویم نه!
اگر جامعه تن به ولی فقیه بدهد در نهایت این است که نهایتاً ولی فقیه در تشخیصِ ده مورد دو مورد هم خطای غیر عمد میکند، با این وجود باز هم کار پیش میرود، اما اگر قرار باشد هر کسی کارِ خود را انجام بدهد… در واقع اینطور دیگر نظام در کار نیست و بلکه یک هیکلِ از هم پاشیده است؛ یا آن چیزی که شما امروز این را میبینید، بنده بیش از یک جلسه در بابِ اهمیّت رجوع به متخصص و مرجع صحبت کردهام که بتوانم این یک جمله را بگویم، باز هم احتیاط میکنم و خیلی با رتوش این جمله را میگویم…
در جامعه میرویم و نگاه میکنیم و میبینیم که تشتت ما را بیچاره کرده است، مردم که مردم هستند هیچ، اگر هم رجوع به مراجع میکنند مراجع متفرّق هستند، در بهترین حالت این است که مراجع باتقوا هستند و به اجتهاد خود عمل میکنند، ولی چون متفرّق و متشتت هستند عملِ آنها متشتت است، اصلاً اینطور در نظر میگیریم که از سرِ تقوا هم هست، اصلاً به اجتهادِ خود عمل میکند، در ماجرای رؤیتِ هلال شب اول ماه همینطور است دیگر، مرجع به اجتهادِ خود عمل میکند و نمیتواند در روزی که به تشخیصِ او روزه حرام است به مردم بگوید که روزه بگیرید، حال اینکه درست میگوید یا غلط میگوید خودشان مجتهد هستند و خودشان باید با یکدیگر بحث کنند، ولی نتیجهی این کار این است که سه روز در جامعه عید فطر است! مردم یک ماه روزه میگرفتند و .. معمولاً دفاترِ مراجع هم پشتِ یکدیگر حرف میزدند، الآن دیگر عادی شده است اما قبلاً اینطور بود، همهی اینهایی که تا الآن گفتم… دوستان لطفاً خوب دقّت کنید که حرفِ من بد جا نیفتد، این حرفِ خطرناکی است که میخواهم بزنم، خدا را شکر که شیخ انصاری رحمه الله علیه قبلاً این حرف را زده است، نثار روح شیخ انصاری رحمه الله علیه یک صلوات بفرستید…
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
همهی اینکه بنده یک قدم هم جلوتر عرض کردم، هم در احکام، هم در عقائد مرجعِ عقیده لازم داریم به این معنا نیست که کار برای شما تمام شد، ان شاء الله خدای متعال شیخ انصاری را رحمت بفرماید، ایشان در ابتدای رسالهی خود مینویسند: عمل به این رساله ان شاء الله باعث اجر و معذور بودن است اما بدانید که در حال خوردنِ مردار هستید.
همین الآن پلورالیزم و … را توضیح دادیم، معلوم نیست به حق برسد، معلوم نیست درست بگوید، اجتهاد کرده است، با تقوا هم بوده است، سعی خود را هم کرده است… یک پزشک با کمیسیون پزشکی بررسی و بررسی و بررسی…. مریض را به اتاق عمل میبرند و میمیرد و او را بیرون میفرستند! شما که نمیتوانید بگویید حال که اینطور شد از این راه برگردیم، نخیر! در این دورهی غیبت راهی جز همین مردار خوردن نداریم، مردار خوری چیست؟ رجوع به متخصص، رجوع به مرجع!
ان شاء الله به شما در قیامت اجر میدهند، ان شاء الله شما را در قیامت کتک هم نمیزنند ولی این نیست که شما در حالِ خوردنِ آبِ تمیز هستید، شما در حالِ خوردنِ آبِ آلوده هستید و ان شاء الله اجرِ آن را میدهند، ان شاء الله روز قیامت مؤاخذه نمیشوید، چون آن مرجع هم بر حسبِ حدسِ اجتهادیِ خود که سرِ جای خود درست هم هست و مبنا هم دارد این حرف را میزند، راهی به جز رجوع به متخصص نیست، اما شما دعواهای جامعه را نگاه کنید، چقدر دیدهاید که بزرگترهای جامعه تشخیص میدهند و صلاح میدانند که به جانِ یکدیگر بیفتند؟ آیا این موضوع را در ایّامِ محرّم نمیبینید بر سرِ این موضوع که قمه بزنیم یا نزنیم چه اتّفاقی میافتد؟ اینها میگویند که آنها بدعتگر هستند و آنها راجع به اینها میگویند انگلیسی هستند و …
شایان ذکر است که مراجع به باتقواها صحبت میکنم که به تشخیصِ خودشان عمل میکنند، بحثِ من جای دیگری است، باز هم تکرار میکنم که کسی بد برداشت نکند، راهی به جز اینکه به متخصص رجوع کنیم نداریم، همهی ادلّه همین را میگوید، چون دسترسی به معصوم نداریم، پس برای چه این حرفها را میزنم؟ میگویم اگر در بیابان در حالِ خوردنِ گوشتِ مرده هستید تصوّر نکنید که در حالِ خوردنِ شیشلیک هستید بلکه در حالِ خوردنِ مردار هستید! تا زمانی که دستت به آن کسی که باید برسد برسد، این به این معنی نیست که بنشینیم و فقط گریه کنیم، ابداً من نمیخواهم این حرف را بزنم، ما باید وظیفهی خود را انجام بدهیم، تا جایی که میتوانیم، به تکلیف عمل کنیم، تا جایی که میتوانیم، راهی جز این راه نیست، اما حدّاقل در دلِ خود و دعاهای خود…
این قدمِ اولِ امامتِ تبیینیِ ماست.
چرا امام زمان ارواحنا فداه را فراموش میکنیم؟
دوستان! برای چه من فراموش میکنم که امام زمان ارواحنا فداه را دعا کنم؟ چون من میگویم ان شاء الله رئیس جمهورِ بعدی بیاید همه چیز حل میشود و در هر سال دو میلیون شغل ایجاد میکند و … دو روز بعد هم میگوید من نگفتهام!
نمیخواهم بگویم برای انتخابات تلاش نکنیم، نمیخواهم بگویم حکومتِ اسلامی تشکیل ندهیم و کار را به سمتِ حکومتِ اسلامی شدن نبریم، اشتباه نگیرید، اما اگر خیال کنم که این انتهای آن چیزی است که من بخاطرِ آن به دنیا آمدهام اشتباه است.
اگر من فراموش میکنم که امام زمان سلام الله علیه را دعا کنم برای این است که اصلاً احساسِ نیاز به او را ندارم، انسانِ تشنه که آب خوردن را فراموش نمیکند! چرا در روایت از ایشان بعنوانِ «ماء مَعین» یاد کردهاند؟ آب گوارا! او میآید و ما را نجات میدهد، «اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنَا وَ غَیْبَهَ إِمَامِنَا [وَلِیِّنَا]»[۶]، چرا نَشْکُو؟ همه چیزِ ما که جور است! به متخصص رجوع میکنیم و احکام و عقیدهیمان را میگیریم، کاندیدا میآید و ادّعا میکند و عمل نمیکند، کار پیش میرود دیگر، این نشد بعدی!
باز هم تأکید میکنم این حرف به معنای این نیست که برای انتخابات و این امور کار نکنیم نیست، چون هزار سال است که علمای شیعه میگویند امام زمان ارواحنا فداه به زودی میآیند، درست هم همین است که نگوییم حال یک زمانی و شاید بیایند، نخیر، هر لحظه منتظر هستیم که ان شاء الله قدم روی چشمان ما بگذارند، ولی ممکن است بدبختیِ عالَم به جایی برسد که خدای متعال بخواهد ما را محروم کند، لذا ما باید وظیفهی خودمان را انجام بدهیم، در این شکّی نیست، لذا من مدام تکرار میکنم که بد برداشت نشود، اما وقتی در حالِ کار کردن هستم، وقتی در حال درست کردنِ آبادانی هستم… فرض کنید دولتی بیاید که راست بگوید و صد روزه یک اتّفاقاتی ایجاد میکند و واقعاً هم در صد روز اتّفاقاتی ایجاد کند و زیرِ وعدههای خود هم نزند، ما هم خوشحال هستیم که وضعِ محرومین کمی بهتر میشود ولی درونِ ما این است که باید این باشد که ما در حالِ نوشیدنِ آبِ کثیف هستیم، در حالِ خوردن از فاضلاب هستیم و با آب گوارا فاصله داریم، باید این باورِ اعتقادی باشد، اگر اینطور باشد من به اضطرار میرسم و پیش خودم میگویم که چقدر گوشتِ مرده بخورم؟
این باور در ما نیست!
استادِ ما زمانی میفرمود که فلانی! تو که اهل رجال هستی ببین شغلِ یاران ائمه علیهم السلام چیست؟
الآن شما ببینید که شغلِ مراجع هفتگانه چیست؟ هیچ کدام شغل ندارند، چون اگر شما بخواهید واقعاً مثلِ او کار کنید اگر صبح و شبِ هفتاد سال زندگیات را پُر کنید به آنکه بعضیها رسیدهاند نمیرسید، کارِ خیلی مشکلی است…
حدود چهل نفر طلبهای که آمادهی اجتهاد بودند را نزدِ یکی از مراجعِ معاصر بردند، گفتند که اینها قریب الاجتهاد هستند؛ این مرجع بزرگ انسانِ خیلی عجیب و غریب و مؤدّب و ساکت و مقدّسی است، اصلاً کسی برخورد کردنِ ایشان را ندیده بود، تا آن شخص گفت که اینها قریب الاجتهاد هستند گفت: بلند شوید و بیرون بروید؛ تعجّب کردند که چرا ایشان اینطور برخورد کردند، فرموده بود: چرا دروغ میگویید و برای اینها توهّم درست میکنید؟ هنوز موهای اینها سفید نشده است، قریب الاجتهاد چیست؟
ایشان راست میگفتند، اگر کسی در وادیِ این حرفها باشد میفهمد که کارِ خیلی پیچیدهای است…
استادِ ما گفت: برو و شغلِ یاران ائمه علیهم السلام را پیدا کن.
«هشام بن حکم» بازرگانِ بین المللی است، با یک فردِ سابعی شراکت داشتند و کاسبی میکردند، ایشان استادِ همهی اساتیدِ عقیدهی زمان ائمه علیهم السلام هستند؛ پس ایشان چه زمانی درس میخواندند؟
«زراره» کاسب است، «مؤمن طاق» کاسب است، «أبان بن تغلب» و … همه شغل دارند، چطور؟
الآن اگر کسی استعدادِ ویژهای داشته باشد و واقعاً سالم زندگی کند… مراجعی که واقعاً مجتهد مسلّم هستند و مرجعیّت واقعاً حقّ آنهاست باید واقعاً عمرِ خود را صرف کنند و کارِ دیگری نکنند، آنها چطور کاسب هستند و کاسبی میکردند؟
بعد آن استاد به من گفت که… وقتی ارتباطِ ما با امام قطع است کور هستیم و باید برویم و ببینیم که احکام خدای متعال چیست… من بارها این را گفتهام، یکی از بزرگترین مفسّرانِ شیعه که اگر کسی در دنیای اسلام مشکلِ تفسیری داشته باشد باید به سراغِ ایشان برود در اواسطِ سوره مبارکه «طه» ناگهان گریه کردند و نتوانستند مسئله را حل کنند، نمیخواهم واردِ مسئله بشوم، شخصی یک سوالی از آیه پرسید که از آیه برمیآمد، بعد گفت اگر اینطور جواب بدهیم این غلط است، اینطور جواب بدهیم غلط است، اینطور جواب بدهیم باز هم غلط است، نمیدانم باید چه بگویم، بعد شروع کرد به گریه کردن…گفت: ما برای سقیفه گریه نمیکنیم که فقط درِ آن خانه را بستند، فهمِ ما از قرآن مختل شده است، دسترسیِ ما به نور قطع شده است، درست است که ما را برای این احکام مؤاخذه نمیکنند و ان شاء الله به ما اجر هم میدهند ولی دسترسیِ ما قطع شده است.
خودِ اینها که بزرگتر هستند، باتقواتر هستند با یکدیگر به مشکل میخورند و نمیتوانند مسئله را حل کنند، یک عالِمی هفتاد سال به شیعه خدمت کرد و عالِمِ دیگری حکمِ فسقِ او را داد، لابُد هر دو هم به وظیفهی خود عمل کردهاند، این تشتت ما را بیچاره کرده است.
بنده اهل رجال هستم، نگاه میکنید و میبینید که بین «هشام بن حکم» و «ابن ابی عمیر» و «یونس بن عبدالرحمن» دعواست، با تقوا هم هستند، این بخاطرِ اختلاف فهم است، یکی میگوید فعلی حرام است و دیگری مرتکبِ همان فعل است، این به نظرِ خود و دیگری هم به نظرِ خود عمل میکند، این میگوید او اهلِ بدعت است و آن دیگری به او میگوید، اهل سنّت را رها کنید که به یکدیگر فحش رکیک دادهاند و یکدیگر را به راحتی متّهم به زناء و … کردهاند، قدمای ما هم که به یکدیگر فحش نمیدهند گیر کردهاند، نه اینکه انسانهای بدی هستند که گیر کردهاند بلکه فهمِ آنها مختل است.
آن استاد به من گفت: فکر میکنی آنها چطور میرفتند و کاسبی میکردند؟ «رزاره» میگوید: یابن رسول الله! چهل سال است که از شما سوال در مورد حج میپرسم و تمام نشده است، ولی زراره مدّتی در ماه را نزدِ امام میآید و باقی آن را کاسبِ بازار است…
من کور میزنم و آن مجتهد بیچارهای که شصت سال است در حال کار کردن است همینطور است، او الآن درست عمل میکند، اگر الآن از دنیا برود ان شاء الله میتواند حساب پس بدهد، چون راهی ندارد…
ولی یاران ائمه علیهم السلام به امام وصل شدهاند، به هادی متّصل شده است، به نور رسیده است.
وقتی این بحثهای اجتهادی میشود شما به یک فرعِ فقهی نگاه کنید و ببینید که چقدر بحث میشود، اگر طرف دسترسی به معصوم داشته باشد معصوم میفرماید که این قاعده غلط است و این قاعده درست است، تمام شد! چرا اصولِ فقهِ ما دیرتر از اهل سنّت پیشرفت کرده است؟ چون نیاز نداشتهایم، ما دسترسی به امام داشتهایم؛ ما میتوانیم به حق دسترسی داشته باشیم، این حرف برای اهل سنّت اصلاً به درد نمیخورد، چون اهل سنّت نسبت به این مسئله کاملاً ناامید هستند، چون آنها حتّی مهدی آخرالزّمانی را هم که قبول دارند قرار است بیاید و عدل برقرار کند، فضای هدایت و اینها را متوجّه نمیشوند.
شیعه وقتی شیعه است باید این را متوجّه بشود که من الآن در حال خوردنِ گوشتِ مرده هستم و آب کثیف میخورم، هر طوری که شده است باید از این حالت بیرون بیایم، نمیتوانم طهارت پیدا کنم؛ اگر من این حس را داشته باشم اصلاً فراموش نمیکنم «أینَ بَقیّه الله» بگویم، فراموش نمیکنم چون تشنه هستم، حالتِ من مثلِ آن کسی است که بیمار شده است، قند دارد و پای او سِرّ شده است، اگر انگشتِ او را ببرند هم متوجّه نمیشود، این سِرّ شدگی برای آرامش نیست، برای بیخبری است.
برای شما یک مثال بزنم، شما آرام اینجا نشستهاید، با یکدیگر میگوییم و میخندیم، همهی سرمایهی شما هم در جیبِ شماست، مثلاً خانه و ماشینِ خودت را فروختهای و یک چک در جیبِ خود داری، اینجا آرام هستی چون آن چک در جیبِ شماست، پنج ساعت پیش آن چک مفقود شده است اما تو هنوز آرام هستی، چون نمیدانی که آن چک گم شده است، آن لحظهای که میدانی مفقود شده است… اگر همین الآن فکر کنی مفقود شده است اصلاً میگویی کاری به جلسه ندارم، بلند میشود و تکان میخوری و اطرافِ خودت را نگاه میکنی و دوان دوان به بیرون میروی، مدام مسیری را که آمدهای را میروی و میآیی…
تازه میفهمم یک چیزی گُم کردهام، ما الآن امام زمان ارواحنا فداه را گُم نکردهایم که آرام هستیم، چون نمیدانیم، من اصلاً نمیدانم که اوضاع چه خبر است و منتظرِ ۱۴۰۰ هستم…
آن لحظهای که بفهمم چه وجودی را از دست دادهام و چه کسی را از من گرفتهاند… آن زمان دیگر اصلاً نمیتوانم آرام باشم، اطرافِ خود را میگردم، بیچاره میشوم، مضطرّ میشوم، به این طرف و آن طرف میدوم، اصلاً برای من مهم نیست… اگر دار و ندارِ من که در جیبِ من بوده است گُم بشود اصلاً برای من مهم نیست که شما راجع به من چه میگویید، به این طرف و آن طرف میدوم تا ببینم چه کسی از آن خبر دارد…
من فراموش میکنم که امام زمان ارواحنا فداه را دعا کنم، چون من امام زمان ارواحنا فداه را گُم نکردهام، من نمیدانم از دست دادنِ امام زمان ارواحنا فداه یعنی چه، زندگیِ من سرِ جای خود هست، ظاهراً در هیچ کجای زندگیِ من برای نبودن امام زمان ارواحنا فداه هیچ خللی نیست و همه چیز سرِ جای خود است، زندگیِ من بَزَک شده است و فکر میکنم همه چیز سرِ جای خود است و همه چیز خوب است…
میگوییم برای چه میگویند ولایت مهم است، چه چیزی از ولایت مهم است؟ من که همه چیز دارم! حال ان شاء الله توفیق داشته باشم و آقا بیایند و من در رکابِ ایشان باشم و اگر هم نشد نشد!…
الآن اینطور هستم که اصلاً فراموش میکنم حضرت را دعا کنم.
انسان معمولاً دعاهای اضافه بر سازمان را فراموش میکند، انسانِ مضطرّ که فراموش نمیکند…
بنده زمانی مبتلا شدم و ده روز پشتِ درِ اتاقِ بیمارستان در ICU بودم، مدام حالِ والدهی ما بد میشد و برمیگشت، خدا میداند که آن لحظه خیلی از خودم بدم آمد، والله العظیم! در زندگیِ خود هیچگاه اینقدر نفهمیدم که آنجا فهمیدم، من به امام زمان ارواحنا فداه خیلی بیمعرفت هستم، چون در ۲۴ ساعت اگر ۲ ساعت هم میخوابیدم وقتی بیدار میشدم حواسِ من به این بود که چه شد، منتظر بودم که ببینم آیا برمیگردد یا برنمیگردد، خدای متعال میداند به این موضوع التفات پیدا کردم که من اصلاً نسبت به امام زمان ارواحنا فداه ملتفت نیستم که ایشان برمیگردند یا برنمیگردند؟ اگر بیایند زندگیِ من چه میشود؟
ما آنقدر راجع به حضرت حجّت ارواحنا فداه صحبت نکردهایم که یک عدّهای به نام انجمنیها مسئلهی امام زمان ارواحنا فداه را مصادره کردهاند، این مسئله جزوِ مسائلِ حقّ حقیق عقیدهی ماست، ما حضرت را فراموش کردهایم، اگر من منتظر باشم اصلاً نمیتوانم سرِ جای خود بنشینم، کسی که فرزندِ خود را گُم کرده است اصلاً نمیتواند بنشیند و بگوید بگذارید ببینم الآن این سخنران چه میگوید و بعد بروم و بگردم و فرزندِ خود را پیدا کنم! اینطور نیست.
من امام زمان ارواحنا فداه را گُم نکردهام، چرا؟ چون اصلاً صورتِ وجودی از ایشان ندارم، تا الآن شده است شما غذایی که ندیدهاید و نخوردهاید هوس کنید؟ مسلّماً هوس نمیکنید، غذایی را که یک مرتبه خورده باشید مجدداً هوس میکنید، چیزی را که میدانید چیست را هوس میکنید؛ ما از حضرت مهدی ارواحنا فداه در ذهنِ خود صورت نداریم که ایشان چه وجودی دارند، اگر بیایند چه میشود؟ اصلاً هیچ چیزی نمیدانم!
لذا زندگی میکنم، خودم میخواهم مشکلاتِ خود را حل کنم، البته ما باید وظیفهی خود را انجام بدهیم که بتوانیم حساب پس بدهیم…
ببینید این دعای عهد به ما صورتِ ذهنی میدهد؛ روایات میگوید به بعضی از اینها که از دنیا میروند میگویند میخواهیم شما را برگردانیم تا به دنیا رجعت کنید، آیا میخواهید برگردید؟ میپرسند که آیا دوباره سختیهای جان کندن را دارد؟ میگویند: بله! آنها میگویند: پس نمیخواهیم برگردیم!
اما دعای عهد به ما صورت میدهد، عهد میبندیم، خواسته است تا مطلبی را به ما بگوید؛ شما اگر غذایی را نخورده باشید هوس نمیکنید، اما اگر شروع کنند به تعریف کردن صورت پیدا خواهد کرد، آن هم برای کسی که در منجلاب غوطهور است، برای کسی که در مردابِ دنیا غوطهور است، من مرداب بودنِ دنیا را نمیفهمم، همه چیز برای من بزک شده است، نفسِ من تسهیل میکند، شیطان تزئین میکند… در دعای عهد به ما یاد دادهاند «إِنْ حَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً»[۷] اگر بینِ من و او… ما چه میفهمیم وقتی نامِ ایشان میآمد… هر چه ائمهی ما به ائمهی پایانی نزدیک میشدند بیشتر کمالاتِ خود را بروز میدادند، برای همین هیبتِ بیشتری دارند، برای همین دشمن اینها را بیشتر محدود میکرد، برای همین وقتی نام حضرت مهدی ارواحنا فداه میآید امام صادق علیه السلام بلند میشوند و دست روی سرِ مبارک خود میگذارند، امام صادق علیه السلام میدانند که حضرت مهدی ارواحنا فداه کیست، امام صادق علیه السلام میدانند که اگر حضرت مهدی ارواحنا فداه بیایند چه میشود، «اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی» عیبی ندارد، مرا از قبر بیرون بیاور تا برگردم، «فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِراً کَفَنِی شَاهِراً سَیْفِی مُجَرِّداً قَنَاتِی مُلَبِّیاً دَعْوَهَ الدَّاعِی»…
آن کسی که تابحال به کربلا نرفته است حالِ آن کسی را که یک مرتبه به کربلا رفته است را نمیفهمد، اگر انسان کمی صورت پیدا کند زندگیِ او… آنهایی که مزّهی فراق امام زمان ارواحنا فداه را چشیدهاند دیگر نمیتوانند آرام بنشینند، ان شاء الله که خدای متعال برای ما هم روزی بفرماید… آن شخص در مردم هست اما با مردم نیست…
«مُلَبِّیاً دَعْوَهَ الدَّاعِی فِی الْحَاضِرِ وَ الْبَادِی»… همهی این بدبختیهایی را که کشیدهام… انسانی که رجعت میکند بهشتی است، به این دنیا برگردم که چه بشود؟ «اللَّهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَهَ الرَّشِیدَهَ» یک نظر ایشان را ببینم…
در حالِ صورت دادن به ما هستند، میارزد که از بهشت برگردی، ولو بهشتِ برزخی، یک مرتبهی دیگر به بدبختیهای دنیا برگرد، «اللَّهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَهَ الرَّشِیدَهَ وَ الْغُرَّهَ الْحَمِیدَهَ وَ اکْحُلْ نَاظِرِی بِنَظْرَهٍ مِنِّی إِلَیْهِ»… یک نگاه ایشان را ببینم…
«اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنَا وَ غَیْبَهَ إِمَامِنَا [وَلِیِّنَا] وَ شِدَّهَ الزَّمَانِ عَلَیْنَا وَ وُقُوعَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الْأَعْدَاءِ عَلَیْنَا وَ کَثْرَهَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّهَ عَدَدِنَا»[۸]…
اگر من بخواهم راجع به امام زمان ارواحنا فداه و انتظارِ ایشان صحبت کنم فقط میتوانم یک جا بروم، دستِ خودِ من نیست…
این قصّهای که از کربلا برای ما تعریف کردهاند… معرفتها در کربلا به سن و سال نیست، در کربلا خیلیها داغ دیدند، کم فرزند شهید نداریم، یک فرزند شهید است که انتظار ایشان را بیچاره کرد…
اصلاً برای ما نگفتهاند که از کمبود غذا، از کم بودنِ آب، از اینکه در خرابه سقفی بالای سر نداشتند…
امام سجّاد علیه السلام فرمودند که روزها آفتاب میتابید و شبها سوزِ سرما بود… این تغایُرِ دما باعث شده بود که این صورتها پوست پوست شده بود…
آن کسی که هدف دارد، آن کسی که به دنبالِ مولای خود است از این چیزها گله نمیکند…
ایشان را به آن مجلس بیحُرمتی بردند… امام زین العابدین علیه السلام فرمودند ما را یک مرتبه نبردند… بارها ما را به مجلسِ شراب بردند…
آن کسی که میداند پدر دردهای او را درمان میکند… منتظر است… به خرابه آمد… بیحُرمتی دیده بودند…
یک نَقل در قرنِ هفتم و هشتم اینطور میگوید: خوابیده بود و بلند شد، فرمود: من خوابِ پدرم را دیدم… دیگر پدرِ خود را میخواهم… آنهایی که فرزندِ کوچک دارند این مطلبی را که من میگویم را کاملاً درک میکنند، فرزندان در طول روز پدر و مادر را نیاز دارند ولی شب زمانی که موقعِ خواب میشود یک وابستگیِ خاصّی به پدر و مادر دارند، آنهایی که فرزندِ کوچک دارند این را حس میکنند، فرزند کوچک دوست دارد که شب پدر یا مادر پیشِ او برود، کودکان شبها فراق را بیشتر حس میکنند…
ان شاء الله خدای متعال شهدا را رحمت کند، ببینید که همسرانشان چه میگویند، سختترین لحظات این است که فرزند شبی بهونهی پدرِ خود را بگیرد…
سختترین لحظه آن لحظهای است که در کوچه با یک کودکِ دیگر دعوا کند و پدرِ آن بچّه بیاید و از آن بچّه دفاع کند…
به خرابه آمد و گفت: من پدرِ خود را میخواهم… فقط خدای متعال میداند که حضرت زینب سلام الله علیها در آن لحظه چه کشیدند… آنها میدانند چه اتّفاقی خواهد افتاد…
حسین جان! دست بر سرِ یتیمِ شما نکشیدند… یک تشت آوردند… بچّه لطیف است… وقتی این سر را آوردند و مقابلِ ایشان قرار دادند و روبند را کنار زدند… نوشتهاند که در ابتدا کمی عقب عقب رفت… دلِ من نمیآید که بگویم او چه دید… صورت چه آسیبهایی دیده بود… ولی همین که کمی گذشت انگار پدر را شناخت… جلو آمد…
صلی الله علیک یا اباعبدالله
[۱] سوره ی مبارکه ی غافر، آیه ی ۴۴
[۲] سوره ی مبارکه ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸
[۳] صحیفه ی سجّادیه، صفحه ۹۸
[۴] نهج البلاغه؛ خطبه شقشقیه (الإمام علی(ع) مِن خُطبَتِهِ المَعروفَهِ بِالشِّقشِقِیهِ، وفیها یشتَکی أمرَ الخِلافَهِ: أما وَاللّهِ لَقَد تَقَمَّصَها فُلانٌ وإنَّهُ لَیعلَمُ أنَّ مَحَلّی مِنها مَحَلُّ القُطبِ مِنَ الرَّحى؛ ینحَدِرُ عَنِّی السَّیلُ، ولا یرقى إلَی الطَّیرُ، فَسَدَلتُ دونَها ثَوبا، وطَوَیتُ عَنها کشحا، وطَفِقتُ أرتَئی بَینَ أن أصولَ بِیدٍ جَذّاءَ، أو أصبِرَ عَلى طَخیهٍ عَمیاءَ، یهرَمُ فیها الکبیرُ، ویشیبُ فیهَا الصَّغیرُ، ویکدَحُ فیها مُؤمِنٌ حَتّى یلقى رَبَّهُ! فَرَأَیتُ أنَّ الصَّبرَ عَلى هاتا أحجى، فَصَبَرتُ، وفِی العَینِ قَذىً، وفِی الحَلقِ شَجاً؛ أرى تُراثی نَهبا… فَصَبَرتُ عَلى طولِ المُدَّهِ، وشِدَّهِ المِحنَهِ.)
[۵] نهج البلاغه، الخطبه ۲۰۲ (الإمام علی(ع) مِن کلامِهِ عِندَ دَفنِ فاطِمَهَ(س) کالمُناجی بِهِ رَسولَ اللّهِ(ص) عِندَ قَبرِهِ: السَّلامُ عَلَیک یا رَسولَ اللّهِ عَنّی، وعَنِ ابنَتِک النّازِلَهِ فی جِوارِک، وَالسَّریعَهِ اللِّحاقِ بِک! قَلَّ یا رَسولَ اللّهِ عَن صَفِیتِک صَبری، ورَقَّ عَنها تَجَلُّدی، إلّا أنَّ فِی التَّأَسّی لی بِعَظیمِ فُرقَتِک، وفادِحِ مُصیبَتِک، مَوضِعَ تَعَزٍّ، فَلَقَد وَسَّدتُک فی مَلحودَهِ قَبرِک، وفاضَت بَینَ نَحری وصَدری نَفسُک، فَإِنّا للّهِ وإنّا إلَیهِ راجِعونَ. فَلَقِد استُرجِعَتِ الوَدیعَهُ، واخِذَتِ الرَّهینَهُ. أمّا حُزنی فَسَرمَدٌ، وأمّا لَیلی فَمُسَهَّدٌ، إلى أن یختارَ اللّهُ لی دارَک الَّتی أنتَ بِها مُقیمٌ. وسَتُنَبِّئُک ابنَتُک بِتَضافُرِ امَّتِک عَلى هَضمِها، فَأَحفِهَا «۲» السُّؤالَ، وَاستَخبِرهَا الحالَ. هذا ولَم یطُلِ العَهدُ، ولَم یخلُ مِنک الذِّکرُ، وَالسَّلامُ عَلَیکما سَلامَ مُوَدِّعٍ، لا قالٍ ولا سَئِمٍ، فَإِن أنصَرِف فَلا عَن مَلالَهٍ، وإن اقِم فَلا عَن سوءِ ظَنٍّ بِما وَعَدَ اللّهُ الصّابِرینَ.)
[۶] دعای ندبه
[۷] دعای عهد (اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِراً کَفَنِی شَاهِراً سَیْفِی مُجَرِّداً قَنَاتِی مُلَبِّیاً دَعْوَهَ الدَّاعِی فِی الْحَاضِرِ وَ الْبَادِی اللَّهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَهَ الرَّشِیدَهَ وَ الْغُرَّهَ الْحَمِیدَهَ وَ اکْحُلْ نَاظِرِی بِنَظْرَهٍ مِنِّی إِلَیْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِی مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ وَ اعْمُرِ اللَّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ وَ أَحْیِ بِهِ عِبَادَکَ فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ فَأَظْهِرِ)
[۸] مفاتیح الجنان، دعایی که در زمان غیبت باید خواند
پاسخ دهید