«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏»[۲]

«إلهی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى‏»[۳]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه اهل بیت علیهم صلوات الله و هدیه به آستان حضرت زینب کبری سلام الله علیها صلواتی هدیه بفرمایید.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم

ما از بیانِ این موضوع چند غرض داشتیم، دو غرض را حاصل کردیم، اینکه چرا از بحث مرجعیّت در عقیده شروع کردیم و در اواخر جلسه‌ی گذشته به آن بخش از موضوع مهدویّت پرداختیم اغراضی داشته است که فرصتی برای تبیینِ آن نیست، یک غرضِ دیگری هم هست که ان شاء الله بتوانم آخرِ جلسه‌ی امشب به آن برسم و آن هم جنبه‌ی دیگری از این مسئله است.

پاسخ به شبهاتی در مورد دو جلسه‌ی گذشته

منتها یک عزیزی که من ایشان را نمی‌شناسم یک نوشته‌ای برای من فرستاد، با توجّه به اینکه می‌شد این بحث را خیلی مبسوط‌تر و دقیق‌تر گفت و ما هم می‌خواستیم در دو جلسه بیان کنیم سوالاتی مطرح کرده‌اند یا نقدی نوشته‌اند، به نظرِ من برای جلسه مناسب است که بعضی از آن‌ها را عرض کنم و مختصری توضیح بدهم تا آنچه در دو جلسه‌ی قبل پرداختیم تکمیل بشود، سعی می‌کنم کمتر از نیمه‌ی جلسه اینطور باشد که بحثی که داشتیم خوب جا بیفتد، سوالاتِ خوبی مطرح کرده‌اند، و یا بعضی اوقات عرضِ حقیر آنطور که خودم می‌خواستم فارغ از اینکه درست است یا درست نیست تبیین بشود، حال هر عزیزی به هر نتیجه‌ای که رسید می‌رسد.

و بعد هم با توجه به فرمایشِ ایشان یک نکته‌ای هست که این را ورودیه‌ی به آن بحثی می‌کنم که غرضِ سوم من از این بحث است و ان شاء الله به آن موضوع برسیم.

این برادرِ نادیده‌ی ما فرموده است که چرا شما می‌خواهید جلوی اندیشه را بگیرید که می‌گویید مردم بروند و عقیده‌ی‌شان را از دیگران بگیرند؟

ما نگفتیم کسی که اهلِ پژوهش است پژوهش نکند، زمانی هست که ما برای جامعه نظر می‌دهیم و یک زمانی برای فردِ خاص نظر می‌دهیم، آنچه «باید» است برای عموم است، چرا می‌گوییم مردم باید مرجع تقلید داشته باشند؟ اصلاً همه بروند و مرجع بشوند، چرا همه‌ی مردم طبیب نشوند؟ چرا همه‌ی مردم مهندس نشوند؟ مسلّماً همه نمی‌توانند، اولاً نباید بشوند، اینطور جامعه مختل می‌شود، جامعه که یک چیز نمی‌خواهد، ثانیاً همه نمی‌توانند، منظورِ ما از همه «همه‌ی جامعه» است.

آن چیزی که الآن عملاً اتّفاق می‌افتد این است که معلوم نیست این باورها…

وقتی ما «عقیده» می‌گوییم فقط به معنای اصول دین نیست که وقتی به اواسطِ جلسه برسیم این را توضیح می‌دهم، یعنی مجموعه‌ی باورهای ما، ما مقدارِ زیادی باور داریم، آن کسانی که برجام را درست کردند به یک چیزهایی باور داشتند، فارغ از مسائلِ سیاسی بین دلواپسان و دلشادان باورهای آن‌ها به مبانیِ دینی هم متفاوت است، صرفاً بازی سیاسی نیست، ممکن است دو طرف بازیگرانِ سیاسی هم داشته باشند اما همه این را باور ندارند که «أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»[۴]، این یک باور است، یک چیزهایی باعث می‌شود که من این را باور کنم یا این را باور نکنم، باورِ ما اثر دارد.

وقتی ما می‌گوییم جامعه عقیده‌ی خود را از کسی بگیرد که توانِ استادی و مرجعیّت دارد، نه اینکه فکر نکنید، اگر شما توان دارید بسم الله، شما مرجع مردم بشوید، و اصلاً دلیل اینکه ما اسم از مرجع خاصّی نمی‌بریم همین است!

مثلاً آن شخص گفته بود که شما می‌خواهید مردم را به سمت آخوندها بکشید! ما چه زمانی از آخوندها نام بردیم؟! شاید خودِ شما هرچه فکر کردید دیدید که مرجعِ عقیده که حرفِ حساب بزند شاید در جامعه شخصِ دیگری نباشد، اما اگر هست او را مرجعِ عقیده‌ی خود بدان، ما که از کسی نام نبردیم، وقتی شما تحقیق کردی و به کسی رسیدی که او مرجعِ عقیده است به سراغِ او برو، ما که نام نبردیم، ما چه زمانی گفتیم که شما فکر را تعطیل کنید؟

مگر وقتی شما می‌روید و روانشناسی می‌خوانید اینطور نیست که یک باورهایی راجع به انسان پیدا می‌کنید؟ مگر شما در جامعه‌شناسی باورهایی راجع به انسان پیدا نمی‌کنید؟ چه کسانی می‌گویند؟ عملاً تقلید در حالِ صورت گرفتن است، ما فقط یک سوال کردیم و گفتیم وقتی شب خواستیم بخوابیم فکر کنیم و ببینیم که عقیده‌ی خود را از چه کسی می‌گیریم؟ درست است یا نه؟ اگر درست است که خوش بحالِ شما؟

یا آن شخص گفته است چه شده است که شما نگرانِ اعتقاداتِ مردم شده‌اید؟ نه! ما نگران نشدیم! اگر همه چیز خوب است خوب است!

آن چیزی که بنده می‌فهمم این است که هر کسی به هر کسی است! وگرنه یک نفر بگوید من حجّت دارم همه‌ی عقایدِ خود را از کانت بگیرم، بارک الله فیک و حشرک الله معه! ما مشکلی نداریم!

و بنده معتقد هستم که اگر کسی واقعاً بررسی کند و به یک فکری برسد و تحقیق کند قطعاً در قیامت مورد عقوبت نخواهد بود، خدای متعال می‌داند که به این موضوع اعتقاد دارم.

منتها ما در مورد یک بزگواری دیدیم که از بزرگوارِ دیگری خیلی تعریف کرده است، گفتیم: حشرک الله معه! مدام می‌گفتند چرا فحش می‌دهی؟ خودِ شما می‌گویید فلانی صاحبِ خُلقِ عظیم است، ما هم می‌گوییم که ان شاء الله خدای متعال شما را با ایشان محشور کند! این که بد آمدن ندارد! مگر اینکه راست نگویید، اگر راست بگویی باید خوشحال بشوی! وگرنه معنی ندارد که بدت بیاید!

لذا ما اصلاً نمی‌خواهیم بگوییم که شما بروید و عقایدِ خودتان را از آخوندها بگیرید، از هر کسی که حجّت دارید…. «حجّت دارید» یعنی چه؟

من در جلسه‌ی گذشته عرض کردم اما در سوالِ این برادرمان دوباره تکرار شد، ما نمی‌گوییم در عالَمِ واقع تعداد زیادی حق در کنار هم هست، همانطور که در قضیه‌ی هندسی یا این قضیه صادق است و یا نیست، چه من نظر بدهم و چه من نظر ندهم، منتها اگر قرار باشد همه به آق حاق واقع برسند و روز قیامت عقایدِ مرا یک به یک با واقع و حق بسنجند و بگویند به حق نرسیدی، آیا می‌خواهند مرا مجازات کنند؟ قطعاً این کار را نمی‌کنند؛ هیچ کدام از علمای شیعه اینطور صد در صد نیستند، همه حرف‌های یکدیگر را نقض کرده‌اند، ما نمی‌گوییم حق چند مورد است، می‌گوییم حق یکی است ولی من یک فهمی دارم که ممکن است به حق رسیده باشم و ممکن است به حق نرسیده باشم، نحوه‌ی رسیدنِ من به آن مطلب باید به گونه‌ای باشد که بتوانم از آن دفاع کنم.

مسئله‌ی ما در اینجا که فقط معرفت‌شناختی نیست که این صادق است یا نه، من یک سری باور دارم، خدای متعال کدام یک از این باورها را از من خواسته است که باور داشته باشم و کدام یک را نخواسته است، کدام را فرموده است باور نداشته باش و کدام را فرموده است که باور داشته باش، اگر به آن رسیدم که می‌رسم، من سعی می‌کنم در این مسیر حرکت کنم، خدای متعال کدامیک را از من خواسته است؟ کدامیک من درآوردی است؟ بعد از بررسی می‌گویم من چهل سال کار کردم و به این رسیدم که این باورِ من باشد.

نحوه‌ی باور کردن هم اینطوری است که در بهترین حالت شما نزدِ معصوم می‌روید و سوال خودتان را می‌پرسید، حال اگر معصوم را معصوم بدانید پاسخ را باور می‌کنید؛ حال به سراغِ یک شخصی رفته‌اید که تحقیق کرده‌اید و به نظرِ شما می‌آید که احتمالِ رسیدنِ به واقعِ ایشان بیش از بقیه است… زمانی که ما یک فیلسوف را بیش از بقیّه قبول می‌کنیم چطور است؟ آن‌هایی که تشخیص می‌دهند می‌گویند که استدلال‌های ایشان بهتر از بقیّه است، در مجموع وقتی ایشان نظر می‌دهد نسبت به دیگران بیشترِ اوقات درست می‌گوید، مسلّماً ایشان که معصوم نیستند، پس اگ من بخواهم احتمال را در نظر بگیرم می‌گویم اگر حرفِ این شخص را بزنم مطمئن‌تر است، ما هم همین حرف را می‌گوییم؛ می‌گوییم بجای اینکه معلوم نیست حرف از کجا بزنید به سراغِ کسی بروید که احتمالِ بیشتری می‌دهید که آن دینِ مرْضی که خدای متعال خواسته است را می‌گوید، هر کسی را که دوست دارید، هر کسی که شما می‌گویید، هر کسی که دوست داری با او محشور بشوی.

بنده هم نه به دنبالِ این هستم که «الف» را مطرح کنم و نه به دنبالِ مطرح کردنِ «ب» هستم، اصلاً به همین جهت است که از کسی نام نمی‌برم، چون هنوز اسم نبرده‌ام می‌گویند شما می‌خواهید آخوندها را عَلَم کنید! نخیر! شرطِ لازم برای مرجعیّتِ عقیده معمم بودن نیست، گرچه باید گشت و دید که آیا واقعاً می‌شود پیدا کرد یا نه، ولی شرطِ لازم نیست، یعنی اینطور نیست که بگویید اگر معمم نیست پس نمی‌تواند مرجعیّت عقیده باشد، نخیر، من چه زمانی همچنین حرفی زدم؟ ما اصلاً همچنین حرفی نزده‌ایم.

ایشان فرموده است که شما می‌خواهید دوباره تجرید را عَلَم کنید؛ منظورِ ایشان کتابِ «تجرید الاعتقادات» است.

اتّفاقاً دوستانی که بنده را می‌شناسند می‌دانند که بنده نسبت به کتاب «تجرید الاعتقاد» نقد دارم و بارها هم عرض کرده‌ام، علّتِ آن هم این است که چون در جامعه‌ی ما بحث‌های اعتقادی نمی‌شود این بحث‌ها خام است، مثلِ بحث‌های فقهی نیست که پهلوان‌ها در آن آمده باشند و نظر داده باشند.

لذا همین بزرگوار هم برای من نوشته است که دین چیست؟ یا اصولِ دین است و یا فروعِ دین! اینطور هشتاد درصدِ دین حذف شده است! اصولِ دین چند مورد است؟ ما موارد زیادی «باور» داریم که به یکی دو موردِ آن اصول دین می‌گویند؛ ما خیال کرده‌ایم که اصول دین اصل و قلّه است و اگر کسی اصول دین را داشته باشد دیگر دیندار است، در حالی که این اصول دین را برای زندگی کردنِ مردم در کنارِ هم از منابع دینی اخذ کرده‌اند.

اینکه می‌گویند اسلام یعنی شهادت به خدای متعال یعنی توحید، شهادت به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و نقض نکردن این دو مورد… یعنی من نگویم که قرآن را قبول ندارم، چون «قرآن را قبول ندارم» یعنی نستجیربالله رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دروغ گفته‌اند که این قرآن کریم کلام خدای متعال است، من توحید را بپذیرم، رسالت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را هم بپذیرم، این دو مورد را هم نقض نکنم، این دینِ مَرْضی نیست، این أقلِّ مسلمانی است که شما بخواهید در بین جامعه‌ی مسلمانان و دیگران خط بکشی، این برای این دنیاست و کارکردِ مادّی دارد، این دینِ مَرْضی نیست.

نگاهِ ما در مورد این مسئله نگاهِ بسیار خطایی است، اینکه ما خیال کنیم اگر کسی اصولِ دین را قبول دارد یعنی دیندار است، ابداً اینطور نیست؟

کجای این اصول باورِ قلبی اخذ شده است؟… به شما قرائنی می‌گویم که این «اصول دین» که به شما گفته‌اند برای این است که جامعه‌ی مسلمانان چطور با یکدیگر زندگی کنند، بالاخره یک نفر کافر است و یک نفر هم مسلمان، علامتِ مسلمانان چیست؟ شهادت به توحید و رسالت و نقض نکردنِ این دو! اصطلاحاً می‌گویند منکرِ ضروری نشود؛ این برای قیامت نیست، این دینِ مَرْضیِ خدای متعال نیست، این برای این است که بین جامعه‌ی مسلمانان و جامعه‌های دیگر تفاوتی باشد و مسلمین قابل تشخیص باشند، در این تعریف حتّی منافق هم هست، منافق می‌تواند کافر باشد، بت پرست باشد و تظاهر به شهادتین کند و چیزی هم نقض نکند، اصلاً باورِ قلبی در آن نیست.

این ما هستیم که اگر کسی اصول دین را احراز کند بهشتی می‌شود و اشتباه کرده‌ایم، این شرطِ ورود به اسلام است، این حدّاقل است، این خط قرمز است، اگر این را نداشته باشی بیرون از جامعه‌ی اسلامی خواهی افتاد، این عقایدِ ما نیست! باید در عقاید «باور» باشد، باید در عقاید «نفاق» نباشد، باید من عقاید را باور کنم، کجای این تعریفِ اصولِ دین باور هست؟ اصلاً شما باور را از کجا می‌سنجید؟ از کجا می‌دانید من که به اینجا آمده‌ام باور دارم یا ندارم؟ چون من به ظاهر رفتار می‌کنم، این رفتار برای دنیاست، برای اینکه بتوانیم بینِ مسلمین و غیرمسلمین خط‌کشی کنیم، بالاخره هر جامعه‌ای برای خود یک حدود و ثغوری دارد دیگر، کارکرد هم دارد.

مثلاً من می‌خواهم ذبیحه بخورم، یعنی گوسفند کشته‌اند، فرض کنید با توجّه به فتوای مرجع‌تان می‌توانید از مسمان بگیرید و از غیر مسلمان نمی‌توانید بگیرید. اگر برده داشتم و قصدِ فروش داشتم نمی‌توانم این مسلمانی که ظاهراً شهادتین می‌گوید را به مسیحی بفروشم. اگر در بازار کاسبی می‌کند قواعد سوق المسلمین برای این انسان هم هست. با توجّه به فتوای مرجع‌تان برای ازدواج می‌توانم با دخترِ این شخص ازدواج کنم یا نه؟ یا اینکه او در دنیا طهارت دارد، وقتی با او رفتار می‌کنم انگار که پاک است، از جهتِ پاک بودن و نجس بودن مثلِ بت‌پرست نیست.

این اصلاً به معنای دینِ مَرْضی نیست، این آن دینی نیست که خدای متعال پسندیده است، درواقع این دین نیست، اصول دین درواقع آن دینی نیست که ما به دنبالِ آن هستیم.

حال چند روایت عرض می‌کنم که ببینید.

اگر مرجعِ عقیده پیدا کردید این حرف‌های مرا به ایشان عَرضه کنید و ببینید می‌ارزد یا نمی‌ارزد.

ما یک مجموعه‌ی روایات داریم، جایگاهِ روایت در عقایدِ ما چیست؟ آیا در عقایدِ ما روایت به درد می‌خورد یا نه؟ چون منبر است واردِ این موضوع نمی‌شوم، آیا فقط روایاتِ متواتر به درد می‌خورد یا نه روایاتِ غیرِ متواتر هم به درد می‌خورد؟

می‌بینید؟ آیا واقعاً همه‌ی انسان‌ها می‌توانند بروند و در موردِ این چیزها تحقیق کنند؟ اما هر کسی اهلِ این کار هست بسم الله.

«امام» اصلِ دین است

ما یک سری روایت داریم که اهل بیت علیهم السلام به ما شیعیان یاد داده‌اند که این‌ها را در زیارت‌ها بخوانیم، مثلاً گنده‌گویی کنیم، مثلاً می‌گوییم: «السَّلامُ عَلَیْکَ یَا دِینَ اللَّهِ الْقَوِیمَ»[۵]، کجای اصول دین این بود که امام دینِ قویم است؟ آیا گزافه‌گویی می‌کنیم؟ این‌ها کجای اصول دین بود؟

عرض ما این است که اگر به سراغ مراجع عقیده برویم احتمالاً این‌ها را می‌فهمیم که آن چیزی که باید بعنوان عقیده بدانیم فراتر از کتاب «تجرید» است، لذا بنده نمی‌خواهم شما را به کتاب «تجرید» متوقّف کنم.

در زیارتی که امام هادی سلام الله علیه به حرم حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام رفته‌اند و از جهت سندی هم معتبر است و اعتبارِ خیلی ویژه‌ای هم دارد می‌فرمایند: «أَشْهَدُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَنَّ الشَّاکَّ فِیکَ»[۶] شهادت می‌دهم کسی که در تو شک دارد «مَا آمَنَ بِالرَّسُولِ الْأَمِینِ».

شما الآن می‌گفتید که اصولِ دین را قبول کند جامعه‌ی مسلمانی ایجاد می‌شود، بله! جامعه‌ی مسلمانی یعنی مرزِ بینِ مسلمانان و غیر مسلمانان، اما اینکه اسلامی که خدای متعال در قیامت برای آن اجر بدهد با این اصول دین‌ها نیست.

ببینید چند روایت پیدا می‌کنید، چند مجموعه روایت پیدا می‌کنید که امام صراط مستقیم است، کسی که از تو عدول کند از ایمان برگشته است؛ چند روایت می‌گوید اگر کسی یک امام را نپذیرد با بت‌پرست فرقی ندارد، کسی که یک امام را نپذیرد انگار که خدای متعال را نپذیرفته است، انگار رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را نپذیرفته است… باور نکردنی است! «وَ مَنْ‏ جَحَدَکُمْ‏ کَافِرٌ»[۷]، گنده‌گویی است، باید چند مورد از این‌ها بگوید؟

اگر من به این موضوع برسم که روایات در عقیده‌ی مدخلیّت دارد… بنده رسیده‌ام و می‌گویم، شما هم یا نقد کنید و یا به سراغِ مرجع عقیده‌ی‌تان بروید…

هفتاد روایت داشتم که می‌گفت امام صراط مستقیم است، امام دین است، امام اصلِ دین است، آیا همه‌ی این‌ها مبالغه می‌کنند؟ یعنی آیا ائمه‌ی ما علیهم السلام اهلِ مبالغه هستند؟! تو صراطِ مستقیم هستی، تو دینِ قویم هستی، عدول از تو عدول از توحید است…

معرفت الله چیست؟ روایت می‌گوید معرفت الامام؛ حال من تقریر می‌کنم و شما بروید و بسنجید.

وقتی روایاتِ مکررِ ما می‌فرماید که امام اصلِ دین است، شما صبح تا شب کوهِ طلا بدهید و مدام همزمان کشته هم بشوید و شب تا صبح هم عبادت کنید و قیام لیل و روزه‌ی روز و شهادت و کوهِ طلا هم بدهید، اگر این همان دین است پس قربه الی الله ولایت این میان چه کاره است که می‌گوید بدونِ ولایت به درد نمی‌خورد؟ خدای متعال از ما چه می‌خواسته است؟

یعنی اگر ولایت طرقیّت دارد و نه موضوعیّت، یعنی وسیله است و نه هدف، یعنی اگر قرار بود حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بیاید و من را دیندار کند، من توحید را باور کرده‌ام، نمازهای خود را هم می‌خوانم، روزه هم هستم، پس چطور می‌گوید هیچ چیزی به درد نمی‌خورد؟ چرا؟ می‌گوید خودِ معرفتِ به این ولی دین است، من از تو خواسته‌ام همین را بفهمی، نه این را بفهمی که بعد این پُلی باشد.

ادبیات می‌خوانیم دیگر، «بِنا عُبِدَالله»[۸]، «بِنا» جار و مجرور است، باید بگوید «عُبِدَاللهُ بِنا»، وقتی «بِنا» را به ابتدای جمله می‌برد یعنی «حصر»، آیا باز هم گزافه می‌گوید؟ «بِنا عُرِفَ اللهُ»، یعنی اینطور نیست که در راهِ دیگری توحید باشد، اینطور نیست که در راهِ دیگری عبودیّت باشد.

مگر چند روایت را می‌شود گفت که اشتباه و گزافه‌گویی است؟ اگر بنا باشد که این مجموعه روایات دروغ باشد اصلاً باید بگوییم که روایات در تاریخ اسلام جعلی است! چون یکی دو مورد نیست، باب‌های متعدّدی این‌ها را می‌گوید، اصلِ دین امام معصوم است، لذا باورِ به دین باور به امام معصوم می‌شود.

مثلاً فرض بفرمایید همین روایتی را که اهل سنّت هم دارند، فراوان هم دارند که «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَارَ»، این «یَدُورُ حَیْثُمَا دَارَ» خیلی عجیب است، حق به دورِ او می‌گردد! قاعده این است که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام باید به دورِ حق بگردد، قاعده این است که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به دورِ محور بگردد، اما می‌گوید که حق به دورِ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می‌گردد، یعنی دستگاهِ مختصاتِ او دکارتی نیست، اینطور نیست که…

اصلاً حق چیست؟ برویم آن را پیدا کنیم که به آن عمل کنیم، می‌گوید حق حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است، هر کجا که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است حق است، و به ما هم آموزش داده‌اند و گفته‌اند که بگویید، اگر این‌ها را غلط گفته‌اند که لطفاً یک مرتبه برگردید و ادعیه‌ی‌تان را پالایش کنید، آیا حق آن چیزی است که مطابقِ واقع است؟ «اَلْحَقُّ مَا رَضیْتُمُوهُ»[۹]، حق آن چیزی است که شما می‌پسندید.

البته امام کلاً مستقل از خدای متعال نیست، «رضا الله رضانا أهل البیت»[۱۰] است ولی «اَلْحَقُّ مَا رَضیْتُمُوهُ وَالْباطِلُ مَا اَسْتَخْطُمُوهُ وَالْمَعْرُوفُ مَا اَمَرْتُمْ بِهِ والْمُنْکَرُ ما نَهَیْتُمْ عَنْهُ»، آیا این را باور کرده‌ام یا نه؟ اگر باور کرده‌ام یعنی امر به معروف یعنی امر به دستور امام و نهی از منکر نهی از معصیتِ امام است.

جالب است! حتّی فخر بر سرِ ماجرای جهر به بسم الله می‌گوید که بسم الله را بلند بگویید، دیده‌اید که این اهل سنّت «بسم الله» را در نماز بلند نمی‌گویند که شما بشنوید، اگر به ترتیل‌های این‌ها نگاه کنید لحن «بسم الله» ابتدای سوره فرق دارد، فخر رازی می‌گوید… چون دعوایی بین بنی‌امیّه و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بود این‌ها مخالفت می‌کردند و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «اللّهُمَّ أدِرِ الحَقَّ مَعَهُ حَیثُ دارَ»[۱۱]، هر کجا که علی هست حق را به دورِ او بگردان!

یعنی در باورِ شیعی به دنبالِ حق نگردید و به دنبال علی بن ابیطالب علیه السلام بگردید.

به کسی که این‌ها را نپذیرد حق می‌دهم، باید تکلیفِ آن صدها و بلکه هزاران روایت را معلوم کند، از نظرِ حقیر بینِ این و اصول دین که توضیح دادیم هیچ تفاوتی نیست، چون اصول دین برای زندگی در این دنیاست، می‌گوید این جامعه‌ی مسلمانان است که در آن منافق هم هست، اگر شهادتین بگویند کافی است.

اما یک زمانی می‌گوید از تو دینی می‌خواهم که در قیامت آن را از تو درخواست می‌کنم.

اگر امام اصلِ دین است انکارِ امام انکارِ اصلِ دین است، کسی که منکرِ اصلِ دین است، کسی که منکر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم باشد که دیگر مسلمان نیست.

عقیده‌ای که من می‌خواهم با آن حساب پس بدهم منکرِ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام یا منکرِ امام جواد علیه السلام تفاوتی ندارد، با منکر خدای متعال و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم تفاوتی ندارد، برای همین اگر بخواهم یک جمله بی‌پرده بگویم و باز به وادیِ تقیّه برگردم می‌گویم اگر کسی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را امام نداند با بت‌پرست هیچ تفاوتی ندارد؛ چون منکرِ اصلِ دین است.

ممکن است یک سوال مطرح بشود آن هم این است که اگر حق به کسی نرسیده بود چه می‌شود؟ من می‌گویم این سوال انحرافی است! چون شاید نبوّت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم به آن شخص نرسیده بود، ممکن است دیگر، شاید اسکیمو بود و توحید هم به او نرسیده بود، هر چه آنجا در مورد فضای استضعاف می‌گویید اینجا هم همان را بگویید.

این حرفِ من به این معنا نیست که من هر کسی را که در خیابان دیدم که او منکر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بود بگویم قطعاً به جهنّم می‌رود، من نمی‌دانم چه کسی مستضعف است و چه کسی مستضعف نیست، من مسئولِ جهنّمِ خدای متعال نیستم، لذا بنده نمی‌خواهم تکلیف تعیین کنم که چه کسانی جهنّمی هستند، ولی کسی که به دنبالِ قاعده می‌گردد می‌گویند این قاعده است! من در موردِ باقیِ موارد چیزی نمی‌دانم.

منکرِ امام با منکرِ توحید، با منکرِ رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از نظرِ مبانیِ تشیّع یعنی از نظرِ روایاتِ شیعه در قیامت هیچ فرقی نمی‌کند، آیا یعنی هر کسی منکر امامتِ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است یا هر کسی منکر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است یا منکرِ الله است به جهنّم می‌رود؟ من نمی‌دانم!

من نمی‌دانم که او شرایطِ تحقیق داشته است یا نه، استضعاف داشته است یا نه، قاصر است، مقصّر است، من نمی‌دانم! به من ربطی ندارد!

ولی این سوال انحرافی است که بگویید وقتی شما می‌گویید امامت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام شاید حق به آن‌ها نرسیده باشد، می‌گویم این مسئله اختصاص به این باب ندارد! در رسالت و نبوّت و خیلی چیزهای دیگر هم هست! اگر منظورِ شما در دنیاست که من عرض کردم کسی که در دنیا شهادتین بگوید مسلمان است ولی این مسلمانی به دردِ این دنیا می‌خورد.

من فرض گرفتم شما هم نظری روی مجموعه‌ی روایاتی که امام را اصلِ دین و صراط مستقیم و دینِ قویم می‌داند افکنده‌اید و روی این مسئله نایستادم، یعنی من روی آن بحثی که امام اصلِ دین است خیلی نایستادم و به تواناییِ شما اعتماد کردم و گفتم واقعاً روایاتِ ما این را می‌گوید که امام اصلِ دین است، پس منکرِ امام منکرِ اصلِ دین است، پس منکرِ امام ایمان ندارد! مواردِ استثناء از قبیلِ استضعاف هم به این بابِ ما اختصاص ندارد و هر پاسخی دارد اینجا همان پاسخ را می‌دهیم.

دین یعنی امام حُرمتِ دین از امام است، اصلِ دین امام است، یک بار رجوع کنید خواهید دید، حال سوال:… این حرف‌ها خطرناک است، اینطور است، حسّاس است، استعکاک‌زا است، مثلاً می‌گویید منکرِ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مثلِ بت‌پرست است و در این شرایطِ روزگار با وجود داعش و النصره و… که می‌کشند از این حرف‌های خطرناک می‌زنید، چه ضرورتی دارد که این حرف‌ها را بزنید؟

من می‌گویم: اگر قرار شد اصلِ دین امام باشد باید به من بگویید که آیا امام این‌ها را فرموده است یا نفرموده است، اینکه اولویّت چیست… در خاطر دارید که جلسه‌ی گذشته عرض کردیم اصلاً کارِ ولی فقیه تشخیص اولویّت است، همه‌ی آن حرف‌ها ربط داشت، اینکه آیا الآن مسئله فلان چیز هست یا نیست، آیا الآن اولویّت این است یا نیست، چون من بینِ دو حکم که در شرایطِ تزاحُم است نمی‌توانم هر دو را انجام بدهم این ولی فقیه است که تشخیص می‌دهد.

آیا اصلِ مسئله مهم است یا نه؟ چون بعضی وقت‌ها می‌گویند که این مسئله برای هزار و چهارصد سال پیش است و چرا این حرف‌ها را می‌زنید، البته الآن من به سقیفه کاری نداشتم، برای همین هم عرض کردم که منکرِ امام جواد علیه السلام هم مانند منکر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است، پاسخِ من با همان مبنایی که گفتم این است: اگر اصلِ دین امام است، اگر ما در یک مسئله‌ای هشتاد روایت داشتیم، یعنی معصوم فرموده است که این‌ها را به شیعیانِ ما بگویید، برای چه باید این کار را می‌کردند؟ آیا زمانِ معصومینِ ما علیهم السلام اوضاع خیلی خوب بود؟ آیا همه‌ی مردم اهلِ تقریبِ مذاهب بودند؟ آیا دعوا نداشتیم؟ چرا معصومین علیهم السلام این‌ها را فرموده‌اند؟ قطعاً مشکلاتِ معصومین علیهم السلام کمتر از ما نبود، برای اینکه اگر بنای من بر این باشد که من عقیده‌ی خود را از کجا بگیرم… بنده هم عرض کردم که برای روایات در عقاید مدخلیّت قائل هستم چه کار کنم؟ امام فرموده است.

(در آن بخش‌های رواییِ عقاید، یک بخش‌هایی از عقاید برهان است و بخش‌هایی از عقاید هم روایی است)

شما می‌گویید برای چه می‌گویی؟ می‌گویم چون امام فرموده است، لذا اینکه بگویید این بحث‌ها اهمیّت ندارد خواهم گفت وقتی هشتاد روایت است یعنی برای امام اهمیّت داشته است، اگر من پنجاه روایت در یک مسئله داشته باشم…

اگر شما ببینید که این سعدی راجع به یتیم‌نوازی سی و دو بیت گفته است چه می‌گویید؟ مقاله می‌نویسید و می‌گویید سعدی در مسائل اجتماعی به نوازش و تکریمِ ایتام در جامعه اهتمام داشت، چون سی و دو بیت گفته است.

حال اگر امام صادق علیه السلام و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و امام سجّاد علیه السلام هشتاد روایت در مورد یک مسئله‌ای داشتند یعنی از نظرِ آن بزرگواران این مسئله مهم بوده است، مسئله‌ی اینکه امام اصلِ دین است و منکرِ امام با بت‌پرست فرقی ندارد یا منکرِ امام در قیامت با بی‌ایمان فرقی نمی‌کند را ائمه‌ علیهم السلام فرموده‌اند.

ارتکازِ ما هم این است که وقتی پنجاه روایت در یک مسئله‌ای داریم یعنی امام سلام الله علیه یا ائمه علیهم صلوات الله علیهم به این موضوع اهمیّت می‌دادند؛ پس شما نمی‌توانید بگویید که این بحث چه اهمیّتی دارد؛ اگر در کلاس درس بود می‌گفتم که اهمیّتِ این بحث در تعددِ روایات است.

چون اینجا فضا عمومی است من از فضای تقیّه خارج نمی‌شوم.

برای اینکه اعصابِ شما خراب نشود و از آن چهره‌ی وحدتیِ قدیمیِ من هم که می‌شناختید فاصله نگیرید یک تقریرِ وحدت اسلامی هم در همینجا می‌دهم؛ آیا این حرف‌ها با وحدت اسلامی سازگار است یا نه؟ بله! سازگار است!

همه‌ی اهدافِ من سه چیز بود؛ سوّمی این است که ما عقیده‌ی خود را از کجا می‌گیریم؟ یک سری عقیده از روایات ما اخذ می‌شود که شما باید ببینید که این‌ها عقیده هست یا نه! در حالِ مطرح کردنِ یک نمونه‌ی آن هستم.

بدونِ معرفتِ امام معرفت الله ممتنع است.

من می‌دانم که بعضی‌ها خلافِ این را گفته‌اند، مرحوم صدرا خلافِ این حرف را گفته است، در شرح اصولِ کافیِ ایشان ببینید که می‌گوید انسان می‌توانست به جایی برسد که به نبی و امام نیاز پیدا نکند؛ من این را قبول ندارم، چون این روایات را باور دارم!

این روایات می‌گویند: «بِنا عُبِدَالله، بِنا عُرِفَ اللهُ»، من آن را قبول ندارم که بشر به جایی برسد که بی‌نیاز از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بشود، اگر بشود آن معصومی که «بِنا عُبِدَالله، بِنا عُرِفَ اللهُ» را فرموده است دقیق نفرموده است، طبقِ نظرِ برخی‌ها می‌توان معصوم را نقد کرد، من چون قائل نیستم که می‌شود معصوم را نقد کرد… من همان صدرا را نقد کنم راحت‌تر هستم که در شرح اصول کافی این حرف را زده است، من قبول ندارم، معرفت الله بدونِ معرفت به امام موقوف است.

شما به من می‌گویید که تو گفتی منکرِ امام مثلِ منکر خدای متعال است، این حرفِ تو در فضای جامعه‌ی اسلامی خیلی دعوا درست کرد؛ نخیر! من اصلاً نمی‌خواهم بگویم که دعوا درست کنید، دو هفته‌ی گذشته یک مثال زدم که آن را می‌گویم و توضیح می‌دهم.

مگر برای اینکه شما با روس‌ها در مسئله‌ی سوریه هم‌پیمان بشوید نیاز بود که بگویید «برادرِ بسیجی شیخ ولادیمر پوتین»؟ نخیر! پوتین همان کافری است که بود، همان غیرمسلمانی است که بودف ما با یکدیگر یک تعاملی داریم! نیازی نیست که اگر من می‌خواهم با او یک همکاری کنم او را به دروغ برادرِ بسیجی کنم! کافر کافر است، شما با او یک سری اهدافِ مشترک و روابطِ مشترک و مصالحِ مشترک داشته باشید، این عیبی ندارد، مرحوم «هشام بن حکم» با یک سابعی تجارتِ بین المللی داشت، این عیبی ندارد، ولی دیگر نمی‌گفت: ای سابعی! تو از نظرِ من موحد هستی! نخیر! با یکدیگر فقط قراردادِ مشترک المنافعِ اقتصادی داشتند.

اینکه می‌گوید در جامعه‌ی اسلامی هر کسی شهادتین بگوید مسلمان است و بنده می‌گویم این اسلامِ حقیقی نیست، منکرِ ولایت مانندی منکرِ الله است، در دو مقام حرف می‌زنم، برای اینکه جا بیفتد در دنیا را توضیح خواهم داد، این (منکرِ ولایت مانندی منکرِ الله است) برای آخرت است، کسی که ولایت اهل بیت علیهم السلام را قبول نکند… با توجّه به آن روایاتی که آنقدر زیاد است انکارِ آن‌ها مشکل است ظاهراً دینِ مَرْضی که باید داشته باشد را ندارد، این برای قیامت است، چه بسا که طرف مستضعف هم باشد، چه بسا که طرف تا آخرِ عمرِ خود تغییر هم کند، کما اینکه از امام صادق سلام الله علیه پرسیدند: یابن رسول الله! یک نفر که این مسئله‌ی شما به او نرسیده است، یعنی نفهمیده است که شما امام هستید، اما دشمنِ شما نیست، بلکه نفهمیده است که شما امام هستید، شاید اگر کسی می‌رفت و به او می‌فهماند او باور می‌کرد، آیا این شخص به جهنّم می‌رود؟ حضرت می‌فرمایند اگر نفهمیده است که ما امام هستیم و به او نرسیده است وقتی می‌میرد صورتِ او را به سمتِ بهشت می‌گردانند، این روایت در کافی صحیحه است، وقتی هم که قیامت شد اعمالِ او را می‌سنجند، به همان چیزهایی که اعتقاد داشته است، مثلاً اگر سنّی هم بوده است می‌دانسته است که نباید زناء کند، نباید دزدی کند، باید نماز بخواند، باید حج برود و… اعمالِ او را می‌سنجند، اگر اعمالِ خود را انجام داده باشد او را به بهشت می‌برند.

اگر ما منفعتِ مشترک داریم دلیلِ این نیست که بیاییم و عقیده‌ی طرف را بی‌جهت… بگوییم او بسیجی است، نخیر! کافر کافر است، ولو اینکه مثلاً از نظرِ فضای سیاستِ جهانی با اما هم‌نظر باشد، اگر با ما هم‌نظر بود با یکدیگر همکاری می‌کنیم، اما اینطور نیست که چون در سوریه می‌جنگیم اگر پوتین هم کشته بشود او را مانند شهید حججی حساب کنیم، نخیر! ما منافعِ مشترک داشته‌ایم، حججی شهید شده است و او اصلاً کافر است، ربطِ این‌ها را الآن عرض می‌کنم.

با غیرِشیعه چطور رفتار کنیم؟

آقا! این بحث‌هایی که الآن می‌گویی خیلی حساس است، واقعاً هم حساس است، برای همین هم بریده بریده می‌گویم.

آیا این مسئله با وحدت اسلامی سازگار است یا نه؟ بنده از طرفدارانِ وحدت اسلامی هستم، بنده وحدتی محسوب می‌شوم؛ بله! سازگار است!

چطور سازگار است؟…

یکی از نزدیکانِ یکی از مراجع که خیلی ولایی است به من گفت که من این وحدتِ تو را قبول دارم، گفتم: الحمدلله! پس ما توانستیم یک وحدت اسلامی بگوییم که ساز و کارهای نظام به آن منطبق باشد و شما هم بپذیرید، آن هم این است:

یک مشکلی که ما داریم این است که خیال می‌کنیم حال که گفتیم کسی که ولیّ خدا را نپذیرد دین ندارد یعنی باید در دنیا با او کتک‌کاری کرد، نخیر!

ما همین الآن یک مقدّمه‌ای گفتیم، گفتیم اصلِ دین امام است، پس من نباید از خودم نظر بدهم، باید از امام نظر بگیرم، دین امام است، امام چه فرموده است؟ آن‌هایی که اصول فقه خوانده‌اند می‌گویند امام می‌تواند حتّی در موضوع توسعه بدهد، مثلاً بفرماید که این مدل نماز نماز نیست، چون اعتبار است دیگر، آن کسی که قانونگذار است می‌تواند کم و زیاد کند، مثال بزنم که آسان باشد.

من به اینجا آمده‌ام، وقتی خواستم بنشینم دیدم که اینجا خیس است، نمی‌دانم نجس است یا آب ریخته است، فقه چه می‌گوید؟ می‌گوید بنا را روی این موضوع بگذار که پاک است، نه اینکه واقعاً پاک است بلکه احتمالاً نجس است، ولی می‌گوید بنای خودت را روی پاک بودن بگذار.

یا مثلاً فرض بفرمایید که به کلاس می‌روم و نمی‌دانم خوابم برده است یا نه، وضوی من برقرار است، شارع می‌گوید که شما بنای خودت را بر این بگذار که وضوی شما برقرار است، یعنی ممکن است واقعاً خوابیده باشید که در این صورت وضوی شما باطل است ولی وقتی نمی‌دانی که خوابیده‌ای یا نه شارع می‌گوید از نظرِ من وضوی شما صحیح است، چون نمی‌دانید که خواب بوده‌اید یا نه بنای خود را روی این بگذارید که خواب نبوده‌اید، پس بنای خودت را بر این بگذار که وضو داری.

در موضوعِ ما هر کسی که منکرِ ولایتِ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است ایمان ندارد، اما شارع فرمود… عرض کردیم که دین خودِ امام است، همان امام به ما اینطور می‌فرماید: بنای خودت را در دنیا بر این بگذار که این شخص مسلمان است.

لذا اگر مرزِ کشورِ این‌ها به خطر افتاد بر تو هم واجب است که بروی و از مرزِ آن‌ها دفاع کنی، اگر ناموسِ او به خطر افتاد بر تو واجب است که بروی و از ناموسِ او دفاع کنی، در مسئله‌ی ازدواج، ذبیحه، سوق المسلمین و… در همه‌ی آن زمینه‌ها که گفتیم، لازم نیست که او مسلمانِ حقیقی باشد تا من این کارها را انجام بدهم، مولی می‌فرماید با کسی که شهادتین می‌گوید در دنیا مانندِ مسلمان رفتار کن، وقتی می‌گوید مانندِ مسلمان رفتار کن یعنی مانندِ برادر رفتار کن، یعنی اگر مسلمان بود با او مهربان بودی پس با این شخص هم مهربان باش.

چطور در آن حالتی که نمی‌دانی خوابیده‌ای یا نه وضوی شما صحیح است، اینجا می‌گوید رفتارِ خودت را تغییر نده اما وقتی با او برادری می‌کنی او را حقیقتاً برادر نپندار؛ با او واقعاً مهربانی کن، برای هدایتِ او واقعاً تلاش کن، برای حفظِ امنیّتِ او واقعاً تلاش کن، اگر در کشورِ آن‌ها امنیّت به خطر افتاد و غیرمسلمانان و یهودی‌ها حمله کردند برای حفاظت و امنیّت و حفظِ ناموسِ آن‌ها وظیفه داری، چون باید با او مانندِ مسلمان رفتار کنی.

قرار شد دین امام باشد و امام این را می‌فرماید.

پس هیچ خدشه‌ای به مسائلِ اسلامی وارد نمی‌شود، فقط نکته‌ی آن این است که من بی‌جهت منکرِ ولایت را حقیقتاً مسلمان نمی‌دانم، این یک مسئله‌ی اعتقادی است و از جهت رفتاری فرقی نمی‌کند.

این موضوع حکمت‌هایی هم داشته است که من فقط یکی از آن‌ها را عرض می‌کنم.

زمانی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای هدایت بُت‌پرست‌ها تشریف بردند آیا با این‌ها بداخلاقی می‌کردند؟ نخیر! «بِمَا رَحْمَهٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ»[۱۲]، مهربان بودند، به دنبالِ هدایتِ این‌ها بودند.

فرض بفرمایید آن کسی که ولایت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را قبول ندارد مثلِ همان کسی است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم قصدِ هدایتِ او را داشتند، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چکار می‌کردند؟ آیا رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تمامِ وجودِ خود را با مهربانی خرجِ هدایت نمی‌کردند؟ مسلِماً این کار را می‌کردند، کجا رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم با این‌ها بد صحبت می‌کردند یا بی‌ادبی می‌کردند یا اعصابِ آن‌ها را خراب می‌کردند؟ کجا رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بعضی از ایّامِ سال هر چه دوست داشتند به این‌ها می‌گفتند که این‌ها تا عمر دارند حال‌شان از ما بهم بخورد؟ کجا؟ رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کاری می‌کردند که خدای متعال می‌فرماید در حالِ کشتنِ خودت هستی، برای چه کسانی؟ برای بُت‌پرست‌ها!

بعد الآن طرف می‌گوید که این‌ها سنّی‌های فلسطین هستند! دیگر بدتر از اینکه ما عرض کردیم که نیستند، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم با بُت‌پرست‌ها چکار می‌کردند؟

کجا دارید که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در مقامِ هدایتِ بُت‌پرست‌ها لُغُز می‌خواندند که اعصابِ آن‌ها را خراب کنند؟ خدای متعال به حضرت موسی علیه السلام می‌فرماید که در مقامِ هدایت با فرعون نرم حرف بزن!

وقتی هم که حضرت موسی علیه السلام به سراغِ فرعون می‌روند نمی‌گویند عجب برادرِ دینیِ خوبی! التماسِ دعا! خدا ما را با شما محشور کند!…. یا در برابرِ او دچارِ خودباختگی و بی‌هویّتی نمی‌شود و خود را نمی‌بازد، نخیر! فرعون است! در حقیقت فرعون یک بیچاره‌ی به تمامِ معناست! به ظاهرِ قصرِ او نگاه نکنید، فرعون از همه‌ی عالَم بیشتر به کمک نیاز دارد.

دیدید مرحوم امام رحمه الله علیه اعلی الله مقامه الشّریف وقتی به گورباچُف نامه نوشتند و او گفته بود حرف‌های خوبی بود و شما هم بیایید که ما هم حرف‌هایی داریم به شما بگوییم، نگاه کنید حضرت امام فرمودند: ما می‌خواستیم یک راهی برای شما باز کنیم، یعنی من نگاه نمی‌کنم که تو امپراطوریِ شرق هستی، اتّفاقاً تو که امپراطوریِ شرق هستی وضعِ بدتری عند الله داری، دلِ من بیشتر برای تو می‌سوخت و قصد داشتم تو را هدایت کنم.

در مقامِ هدایت طعنه نداریم، برای تشفّیِ قلب طعنه زدن و تکّه انداختن و دشنام دادن نداریم، اگر من عبد خدای متعال هستم که خدای متعال دستور داده است باید این دین را از امام گرفت، امام اینطور فرموده است.

رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چطور هدایت می‌کردند؟

لذا ما در هیچ صورتی بی‌حُرمتی نداریم.

مطالبِ دیگری هم هست که ان شاء الله یک زمانی بصورتِ خصوصی عرض کنم، از اینکه بنده عرض کردم در بحث منکرِ امامت یک پلّه بالاتر هم هست که اینجا در مقابلِ دوربین‌ها نمی‌شود گفت. لزومی ندارد که شیعیان همه‌ی عقایدِ خود را در اینجا و در مقابلِ این دوربین‌ها بگویند، یکی از بدبختی‌های فضای مجازی که گاهی اوقات بعضی از هم سلک‌های من هم وضعِ خوبی در این موضوع ندارند این است که فضای مجازی به دنبالِ این است که خلوتِ شما را بگیرد، کمااینکه اعتکاف‌های ما هم اینطور شده است، صبح تا شب سخنرانی و مدّاحی می‌گذاریم! گفته‌اند در اعتکاف باید فکر کرد؛ فضای مجازی فضای فضولیِ این است که الآن نهار چه خورده‌ایم! من و چه کسی و بر سرِ چلو کباب در کجا! من و فلانی یهویی! متأسّفانه بعضی از هم‌لباسی‌های ما هم همینطور هستند، لحظه به لحظه گزارش می‌دهند…

بعضی از عقایدِ شیعه درونی است، چون نمی‌شود گفت و لو داده می‌شود انسان نمی‌تواند بعضی از آن‌ها را بگوید، ما در آن چیزی که غرب برایمان ساخت شیرجه زده‌ایم! حتّی بعضی از هم‌سلک‌های بنده!

اگر بدانم که باید عقایدِ خود را از کجا بگیرم متوجّه می‌شوم که یک کلاس‌های عقایدی هم هست، یک جاهایی هم هست، اهل بیت علیهم السلام حرف‌هایی زده‌اند، دلیل و حکمت هم داشته است که دهانِ من بسته است.

سخنِ آخر

آن چیزی که برای من خیلی سخت است این است که هفته‌ی گذشته هم عرض کردم، تنها جایی که عموم با دین مواجه هستند منبرهاست و ما باید از گویندگان مطالبه کنیم که چه بخشی را از عقاید می‌گویید؟ دینِ ما را بگو! برای ما قصّه نگو! دینِ مرا به من آموزش بده!

چرا باید حضرت آقا در این چند سال اخیر بالای سرِ خود پرچم بزنند «سستی نکنید، وا ندهید»… این یک باور است، ما می‌دانیم بعضی از بزرگانِ مملکت‌مان وقتی خصوصی حرف می‌زنند می‌گویند ما در برابرِ غرب هیچ هستیم! تعاملِ سازنده! همان ادبیاتِ مدرنِ افسار است! چون شما برای تعامل چه می‌دهید؟

«تعامل» در بابِ «تفاعل» است، می‌گویند در بابِ «تفاعل» اصل بر این است که دو طرف نزدیک به یکدیگر اثر بگذارند، بابِ «مفاعله» نیست که یک طرف بیشتر اثر بگذارد! شما به این دنیا چه می‌دهید؟ چه عَرضه کرده‌اید؟ اول یک چیزی عَرضه کن و بعد بگو «تعامل سازنده»!

ما در روزگاری هستیم که اگر سیره‌ی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را بگویی پنج وزیر و نایب رئیسِ مجلس و نفرِ دوم دولت می‌گویند حرف‌های مارکسیستی نزنید! ما با این‌ها اختلافِ اعتقادی داریم! من راجع به حکومت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام حرف می‌زنم و او می‌گوید چرا از ادبیاتِ مارکسیستی استفاده می‌کنید؟ آیا حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام امامِ مارکسیست‌ها هستند؟

اگر من از ایستادگیِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام صحبت کنم می‌گویند چرا می‌خواهید ما را در دنیا عزلت‌زده و گوشه‌گیر و ذلیل نشان بدهید؟

این‌ها باور است!

درود و سلام خدا بر حضرت زینب کبری، روحی له الفداه که گزاف نفرمودند، آن زمانی که فرمودند: «اللهم تقبل منا هذا القلیل»[۱۳]، ایشان می‌دانستند که در حالِ چه کاری هستند، وقتی در راستای آن هدف حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام را هم فدا می‌کنند می‌فرمایند که ناقابل است!

وقتی آن شخص می‌گوید: آیا دیدید که خدا چطور شما را مفتضح کرد (نستجیر بالله)؟…

با این نگاهِ بعضی‌ها باید آنجا می‌فرمودند که بله! متأسّفانه ما خیلی شکست خوردیم! دیدید که ما در کربلا مشکلِ آب خوردن هم پیدا کردیم، ما همه چیزِ خودمان را دادیم!

اما حضرت زینب سلام الله علیها نه گزاف کردند و نه مبالغه، بلکه اعتقادِ خود را بیان فرمودند و فرمودند: «ما رَاَیْتُ اِلاّ جَمیلا»!

نثار حضرت زینب روحی له الفداه و ان شاء الله آزادیِ کاملِ سوریه صلواتی هدیه بفرمایید.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم


[۱] سوره ی مبارکه ی غافر، آیه ی ۴۴

[۲] سوره ی مبارکه ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸

[۳] صحیفه ی سجّادیه، صفحه ۹۸

[۴] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۳۹ (وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ)

[۵] مفاتیح الجنان، زیارت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام توسط امام هادی علیه السلام در روز غدیر

[۶] همان

[۷] زیارت جامعه کبیره

[۸] اصول کافی، کتاب التوحید، باب النوادر، ح ۱۰ (بِنا عُبِدَالله. وَ بِنا عُرِفَ اللهُ. وَ بِنا وُحِدَ اللهُ تَبارَکَ وَ تَعالی. وَ مُحَّمَدٌ (ص) حِجابٌ اللهِ تَبارَکَ وَ تَعالی)

[۹] زیارت آل یاسین (اَلْحَقُّ مَا رَضیْتُمُوهُ وَالْباطِلُ مَا اَسْتَخْطُمُوهُ وَالْمَعْرُوفُ مَا اَمَرْتُمْ بِهِ والْمُنْکَرُ ما نَهَیْتُمْ عَنْهُ)

[۱۰] بحارالأنوار، جلد ۴۴، صفحه ۳۶۷

[۱۱] سنن الترمذی، ج ۵، ص ۶۳۳، ح ۳۷۱۴؛ المستدرک على الصحیحین، ج ۳، ص ۱۳۵، ح ۴۶۲۹؛ المعجم الأوسط، ج ۶، ص ۹۵، ح ۵۹۰۶؛ تاریخ مدینه دمشق، ج ۴۲، ص ۴۴۸، ح ۹۰۲۲ و ح ۹۰۲۳؛ المحاسن والمساوئ، ص ۴۱؛ البدایه والنهایه، ج ۷، ص ۳۶۱؛ المناقب للخوارزمی، ص ۱۰۴، ح ۱۰۷؛ فرائد السمطین، ج ۱، ص ۱۷۶، ح ۱۳۸ کلّها عن أبی حیان التیمی عن أبیه عن الإمام علی(ع)؛ شرح نهج البلاغه، ج ۱۰، ص ۲۷۰؛ کنز العمّال، ج ۱۱، ص ۶۴۳، ح ۳۳۱۲۴؛ الطرائف، ص ۱۰۲، ح ۱۴۹؛ کشف الغمّه، ج ۱، ص ۱۴۷ عن أبی حیان التیمی عن أبیه عن الإمام علی(ع). قال الفخر الرازی: من اقتدى فی دینه بعلی بن أبی طالب فقد اهتدى. والدلیل علیه قوله(ع): اللهمّ أدر الحقّ مع علی حیث دار (تفسیر الفخر الرازی، ج ۱، ص ۲۱۰).

[۱۲] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۵۹ (فَبِمَا رَحْمَهٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ ۖ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ ۖ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ)

[۱۳] به نقل از کتاب بانوی شجاع کربلا، ص ۱۴۲ .