غربت یعنی چه؟ غربت یعنی اینکه اوّل حرّ آمد گفت نه میگذارم بروی و نه میگذارم بیایید. باید سر به بیابان بگذاری من هم با شما بیایم. مثل تقریباً دیروز گفت نه میگذارم به سمت جایی بروید که آب و هوا داشته باشد، به آب نزدیک باشد، کأنّه نستجیر بالله، خاک بر دهان من، مثل کسی که حضور او در جامعه و برای آن اجتماع مضر است.
قبلاً این کار را با ابوذر کردند. ابوذر را به شام تبعید کردند. معاویه به خلیفهی سوم نامه نوشت که این شام را خراب میکند. درست است که من مردم شام را آنطور که میخواستم درست کردم، امّا حضور ابوذر روحی له الفداء شام را خراب میکند. لذا من نمیتوانم این را نگه دارم. دیگر دیدند این آدم نستجیر بالله… در آن فضا وقتی منکر معروف میشود و معروف منکر میشود ابوذر جرثومهی فساد میشود. همین که ما مؤمن بالله هستیم و کافر به طاغوت هستیم، برعکس میشود. گفت این همه را فاسد میکند. یعنی نمیگذارد ما به مسیری برویم که همه میروند. وقتی آمد دیگر او را به مدینه هم راه ندادند. گفتند او را جایی ببرید که کسی نباشد، بنی بشر نباشد. وقتی خواستند او را به ربذه تبعید کنند، دستور دادند که هیچ کسی حق ندارد در راه بایستد و با او خداحافظی کند. ابوذر همراه دختر خود دارند به بیابان بی آب و علفی میروند که سکنه ندارد. یک وقت به یک شهر دیگر تبعید میکنند و یک وقت به بیابان تبعید میکنند که آدم کنار شما نباشد، تو آنها را خراب میکنی. هیچ کسی جز سه یا چهار نفر نیامدند؛ امیر المؤمنین علیه السّلام، امام حسن و امام حسین علیهم السّلام و عمّار. از حرفهایی که امام حسن و امام حسین علیهم السّلام به ابوذر زدند؛ چون خود آنها غربت چشیده هستند، اینها کوچهی بنی هاشم دیده هستند. معلوم است که غربت خیلی تیز و تلخ است. امام حسن و امام حسین علیهم السّلام فرمودند: عمو جان دل شما به خدا قرص باشد. ابوذری که کوه او را تکان نمیداد، معلوم است که غربت طوری است که ممکن است ابوذر هم طاقت نیاورد. به او دلداری دادند. غربت یعنی این که مروان آمد گفت: مگر خلیفه نگفته است که شما نیابد به بدرقه بیاید؟ امیر المؤمنین علیه السّلام گفت کنار برو. وقتی اصرار کرد با این تسمهای که دست او بود به حیوان او زد. پیش خلیفه رفت اعتراض کرد. ابوذر را که به تبعید فرستادند، امیر المؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهم السّلام را فراخوان زدند که به دار الحکومه بیایید، شما را کار دارند. خبطی مرتکب شدید. هزار میلیاردیها آزاد هستند. فدک را به مروان دادند. خمس غنائم آفریقا را به او دادند، چند ده هزار میلیادری است. این که جرم نیست.
دورهی انتخابات هم گذشته است، حالا کارگر جرأت دارد بگوید که بیمهی من چه شد؟ این جرم است. پدر سوخته را اعمال قانون میکنند. این جرم است. او که حضرت مروان است، پدر او حضرت حکم است. اصلاً خمس غنایم آفریقا کم است، باید همه را به او بدهید. کشور برای اینها است.
امیر المؤمنین علیه السّلام را پیش عثمان بردند. عثمان گفت: امر ما را زمین گذاشتید. حضرت فرمود: من بین امر تو و امر پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم… پیغمبر فرمود: اگر یک روزی ابوذر غریب شد کسی حق ندارد او را تنها بگذارد. در آن جامعه همه سراغ امر خلیفه هستند. وقتی عثمان دید نمیتوان سر این موضوع محاجّه کند، یک حرفی زد که غربت امیر المؤمنین علیه السّلام خیلی عجیب است. نستجیر بالله گفت… من برای اینکه باز کنم میگویم. قصاص برای انسان است، اگر به انسان لطمهای بزنید میتوانید قصاص کنید. عرض کردم که امیر المؤمنین علیه السّلام به شتر مروان زد. گفت تو به شتر مروان ضربه زدی باید قصاص شوی. عصر غربت دین یعنی این! یعنی حیدر کرّار… هیچ کسی هم در آن جامعه اعتراض نکرد. چون جیبها با آن فضا پر شده بود. دهانها به آن غذا آلوده شده بود.
پاسخ دهید