حجت الاسلام کاشانی روز دوشنبه مورخ هشتم مردادماه ۱۴۰۳، در “حسینیه بیت الزهراء سلام الله علیها” به ادامه ی سخنرانی با موضوع “ماجرای یک جنایت قانونی” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه باعظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهدا علیه الصلاه والسلام صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ارادت و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر باعظمت حضرت بقیه الله اعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عبرت از تاریخ
به ذهن بنده رسید بد نیست اندکی راجع به چند جریان صحبت کنیم.
دغدغهی عبرت گرفتن از تاریخ، تازه اگر شهوت عبرت از تاریخ نباشد… یا قدرتِ گفتمانسازی تاریخ باعث میشود که ما از مواردی که در تاریخ بوده است، زیادتر از حد آن استفاده میکنیم. درواقع استفاده نمیکنیم، سوءاستفاده میکنیم.
مثل اینکه مثلاً فرض بفرمایید زمانی بزرگی تشبیه میکند ما از یک جهت در فلان دوره هستیم، در این مورد حرفی نیست؛ بعد دیگر جوانی مرا دیده بود و میگفت: الآن ما در فلان دوره هستیم یا در بهمان دوره؟!
پاسخ این است که ما در دورهی فعلی هستیم!
این دورهی فعلی نه دورهی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، نه دورهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، نه کربلاست، نه صلح امام حسن مجتبی صلوات الله علیه است.
ممکن است ما بتوانیم از معالم آنها استفاده کنیم، اما الآن دورهی خاصی نیست، الآن نه صلح حدیبیه است و نه جنگ خیبر.
ممکن است بزرگی در جایی یک تشبیه مقیّدی کند، اما منظور او این نیست که الآن آن دوره است.
هر دورهای هم چیزهایی مُد میشود. زمانی مُد میشود و میگویند اینها صورتیبازی است، زمانی مُد میشود که خشکهمقدّسها را بزنند. بعد چون میخواهند بزنند، میروند و از تاریخ استفاده میکنند.
بعنوان مثال در کشور ما زیاد خوارج را به عدّهای نسبت میدهند، زدن برچسبِ خوارج به بعضی از جریانهای امروزی، مانند وهابیت، شاید بشود از داعش نام برد، شاید اینجا وجه داشته باشد.
اما نسبت به شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، اگر کسی با ما خوب نیست، حتّی اگر خطا میکند، ما نباید به او هر چیزی بگوییم. اگر با من خوب نیست که بدین معنا نیست که خوارج است!
خوارج چه کسانی بودند؟
من امشب چند جمله راجع به خوارج صحبت کنم، چون خوارج یک نوع دیندارانی بودند که حال مردم را از دینداری بهم میزدند، اما باید خوب شناخته شود که اینها چه کسانی هستند، تا بعداً ببینیم اگر کسی شبیه آنها بود، دیگر نباشد.
برخلاف تصوّر، خوارج… برخی از بزرگان ما راجع به خوارج سخن فرمودهاند، ولی جامع نفرمودهاند، حال یا در صدد بیان جامعه نبودند، یا اطلاعاتشان جامع نبوده است.
خوارج صرفاً خشکه مقدّس نبودهاند، خوارج صرفاً عدّهای آدمِ محکمِ دیندار نبودند، که اگر ما خواستیم کسی را بخاطر دینداری او نقد کنیم، به او برچسب خوارج بزنیم، یا به برخی از جریانهای غلطِ عدالتخواهی برچسبِ خوارج بزنیم.
خوارج بشدّت ضدّ بنی امیّه بودند، لذا طبق تحقیقات ما اثر جدّی از آنها در سپاه کوفه در مقابل امام حسین علیه السلام نمیبینیم.
نمیشود قتلِ امام حسین علیه السلام را به گردنِ خوارج انداخت، که بعد بیاییم و از این موضوع استفاده کنیم که اگر امروز در جامعهای هستیم که عدّهای خشکه مقدّس هستند و در حال آسیب زدن هستند، به آنها «قاتلِ امام حسین علیه السلام» بگوییم. انسان باید در همه چیز انصاف را رعایت کند.
خوارج بشدّت ضدّ بنی امیّه بودند، بیش از اینکه دشمنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشند، دشمنِ بنی امیّه بودند.
بخشی از درگیری خوارج با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هم بر سر دشمنیشان با بنی امیّه بود. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را تخطئه میکردند که چرا با معاویه نمیجنگی. آمدند تا به شرطِ جنگ با معاویه با امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بیعت کنند، حضرت نپذیرفت و اینها هم بیعت نکردند، اما وقتی احساس کردند امام حسن مجتبی صلوات الله علیه میخواهد به سمت معاویه لشگرکشی کند، آمدند و بیعت کردند، ولی وقتی حضرت خواست که آتشبس را امضاء کند، به ران مبارک امام خنجر زدند و او را نعوذبالله خائن به اسلام دانستند.
غلط کردند، اما ضدّ بنی امیّه بودند.
ما باید این جریان را درست بشناسیم، این جریان بر ضدّ بنی امیّه بودند، و با هر کسی میخواست مماشات کند یا آتشبس کند دشمن میشدند.
بنابراین انگیزهای نداشتند که در سپاه کوفه بصورت داوطلبانه به نفع یزید حضور پیدا کنند.
خوارج به شیعیان اتّهام میزدند که شما سال ۴۳ یک مرتبه با بنی امیّه همکاری کردهاید.
خوارج در بیشتر موارد اهل همکاری با بنی امیّه نبودند، یک گزارش جدّی داریم که نقلِ آن هم آنچنان معتبر نیست، که وقتی در کربلا به خیمهها حمله کردند، یک زنی از «بکر بن وائل» بیرون آمد و جیغ زد و گفت: «لا حُکم إلاَّ لِلّه»، یعنی تحمّل نکرد و گفت: شما در حال حمله به خیمهی زنانِ عربِ مسلمان هستید.
حال اینکه چون «لا حُکم إلاَّ لِلّه» گفت یعنی از خوارج بود یا نبود، یا اینکه این جمله چقدر اهمیّت دارد، چه نسبتی از خوارج در بین این سی هزار نفر سپاه کوفه هست؟ یا قابل ملاحظه نیست، یا کلاً نیست.
نباید اینطور گفته شود که شمر هم فلان سابقه را دارد. نباید شمرِ بیست سال قبل را با شمرِ بیست سال بعد یکی کرد! ما اوایل انقلاب کسی را داشتیم که بخاطر حجاب بر سرِ مردم پونز میزد، الآن منکرِ امام زمان ارواحنا فداه است! یا کسی ضدّانقلاب بوده است و الآن انقلابی است، یا اینکه کسی انقلابی بوده است و الآن ضدّانقلاب است. بیست سال زمان زیادی است که کسی بخواهد ده مرتبه تغییر فکر بدهد.
شمر از خوارج نیست، شمر و عمرسعد و امثال اینها جزو شاهدان دروغین جسارت به جناب حجر بن عدی سلام الله علیه هستند، آن هم در زمانی که معاویه میخواست شاهد پیدا کند که برای حجر بن عدی حکم قتل صادر کند، نوشته شده است که تا حدود سی نفر خیانت کردند، که عمر سعد و شمر جزو آنها هستند.
اینها عملههای معاویه هستند.
شمر از خوارج بوده است؟ اگر هم واقعاً از خوارج بود، یک روزی از خوارج بوده است، الآن نوکرِ بنی امیّه است و خوارج چنین همکاری با بنی امیّه نمیکردند.
چه کسانی کربلا را شکل دادند؟ مسلماً خوارج نبودهاند.
خوارج کسانی بودند که قاری قرآن بودند، مسلط به حفظ کلمات بودند، از فقه سر در میآوردند، اما تحجّری با چند آیتم ویژه داشتند، یعنی به چیزهایی ضریب جدّی میدادند، اما نسبت به چیزهایی بیتوجّه بودند.
لذا وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خواسته است که از آنها تعریف کند، خیلی هوشمندانه فرموده است: اینها دنیادوستانِ سبکمغز هستند. یعنی محوریت خوارج خشکهمقدّسیشان نیست.
شما باید بدانید سود کسی در چیزی است، مدام آن موضوع را برجسته میکند، لازم نیست به آن موضوع معتقد باشد.
خوارج بیچارهی دو خلیفهی اول هستند و رفتارشان در نوعِ خشکه مقدّسی خیلی به خلیفه دوم شبیه است.
یعنی اگر کسی سیره خلیفه دوم را ببیند، شباهت زیادی بین خوارج و خلیفه دوم خواهد دید. لذا اصلاً جا ندارد که ما به یک شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برچسبِ خوارج بزنیم، باید بگوییم به خوارج شباهت پیدا نکن. چون خوارج یک گروه مشخص هستند.
خوارج اقلیمی هستند، یعنی خوارج یمنی هستند، یمنی بودن برایشان مهم است. یعنی خوارج اینطور نبودند که صرفاً راجع به دین حرف بزنند، بلکه به جایی از دین کار داشتند که به نفع تبارشان هم باشد، یعنی نوعی حزب هستند، شبیه پانتورک و پانکرد و… یعنی حقیقت برایشان مهم نیست، همزمان نژاد هم مهم است.
خوارج گروهی با سختگیریهای دینی هستند، ولی این سختگیریها انتخابی است، یعنی در سختگیری گزینشگری میکردند. یعنی نسبت به همهی دین سختگیر بودند، یعنی نسبت به همهی دین متعصب نبودند، بلکه نسبت به جاهایی تعصب داشتند.
مثلاً همهی خوارج حافظ بودند اما «إنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»[۴] برایشان مهم نبود، «إنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ» یعنی تو چکار داری که او کیست؟ اگر کسی باتقواتر است از تو بهتر است.
باید به این موضوع دقّت کردند که بسیاری از جریانهای خشکه مقدّس یک دنیاطلبیِ بزرگ دارند، و همان هم حال مردم را بهم میزند. یعنی موضوع غلظتِ دینداریشان نیست، یعنی به کسی که خیلی مؤمن است که خشکهمقدّس نمیگویند، وگرنه کسی مؤمنتر از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نیست. اگر کسی مرض نداشته باشد و شخصی مثل معاویه و یزید نباشد چه کسی را دیدهاید که زندگی با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برایش سخت باشد؟
کسی دیندارتر از اینها نبود، به آدم دیندار که خشکهمقدّس نمیگویند. خشکهمقدّس آن کسی است که دنیای او اقتضاء میکند قسمتهایی از دین را پُررنگ کند و برای همین بقیه را خفه میکند.
خوارج اینطور بودند.
خوارج خواستگاری میکردند و دختر ایرانی میگرفتند، اما اگر ایرانی خواستگاری میکرد، دعوا راه میانداختند و میگفتند ما بیشرافت نیستیم!
مگر «إنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ» نیست؟ بگو آدم خوبی نیست، بگو نماز نمیخواند، بگو حلال نمیخورد، چرا میگویی ما بیشرافت نیستیم که دختر به غیرعرب بدهیم؟ این حرف برای کدام آیه است؟
مشکل خشکهمقدّسها این نیست که دیندارِ خیلی عمیق هستند، خدا کند که دینداری ما عمیق باشد، اتفاقاً اگر دینی دین باشد باید محکم آن دین را نگه داشت. منتها دینداری جامع است، یک بُعدی و یک خطی نیست.
شرافت نسب که بالاتر از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و امام حسین علیه السلام و زین العابدین سلام الله علیه نیست، این بزرگواران با غیرعرب ازدواج کردهاند، مادر امام سجاد علیه السلام غیرعرب است، ایران است.
البته اگر من هم امام سجاد علیه السلام را بخاطر اینکه مادر ایشان ایرانی است بیشتر دوست داشته باشم، گیج هستم.
مگر این امام با آن امام تفاوت دارد؟ این بزرگواران کمالِ محض هستند.
تعبیرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خیلی عجیب است، وقتی اولین مرتبه این تعبیر را دیدم حیرتزده شدم…
اکثر کسانی که خوارج را نقد کردهاند، بدون اینکه بروند و تاریخ را ببینند، فرض گرفتهاند که یک نفر خشکه مقدّس است!
خوارج خشکه مقدّس به آن معنایی که خیلی دیندار باشند نبودند، بلکه انگار نسبت به آیاتی مؤمن و نسبت به آیاتی کافر هستند.
مثلاً مگر خوارج نخواندهاند که «إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا»[۵] اگر قرآن خوانده شد سکوت کنید. اما وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خطبه میخواند و قرآن میخواند، داد و بیداد میکردند!
تو چه حافظی هستی؟ مگر این آیه قرآن نبود؟
اما زمانی که آنها حرف میزدند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سکوت میکرد و میشنید، وقتی میخواست جواب بدهد آنها آیه قرآن میخواندند و حضرت سکوت میکرد.
حال خوارج قرآن را قبول دارند یا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه؟
این مدل اهمیّت دادن به قرآن، با اهمیّت دادن به قرآنی که معاویه داشت یکی بود، معاویه هر کاری که خواست با قرآن کرد، وقتی در حال شکست خوردن بود قرآن به نیزه زد. در صورتی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ابتدای جنگ قاری فرستاد و به قاری تیر زدند! اگر قرار بود به قرآن عمل کنی چرا جنگ را شروع کردی؟
یعنی قرآن را یک وسیله برای شکست نخوردن میخواهد، نه قرآن را برای هدایت شدن و عمل کردن.
وگرنه اینها با چه حکم شرعی به قاری قرآن تیر زدند؟
هم عایشه و هم معاویه به قاری قرآن تیر زدند، هم در جمل و هم در صفین این اتفاق رخ داد.
خوارج گروهی هستند که برای پیشبرد اهداف اقلیمی خودشان، از قرآن و امور دینی هم بهره میبردند.
خوارج و تجسس در عقاید دیگران
آن روزی که خواستند «ابن خَباب» و همسرش را بکشند، مگر او چکار کرده بود؟ این خوارج راه را بستند و تفتیش عقیده میکردند! پرسیدند: تو طرفدار چه کسی هستی؟
تو چکار داری که او طرفدار کیست؟ این موضوع در کجای قرآن ذکر شده است که باید با تو همفکر باشد؟
ضرر اصلی سقیفه اینجاست که عدّهای قاری نزد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمدند و عرض کردند: یا علی! ما نفهمیدیم که آیا حق با تو است یا با معاویه…
یعنی از جملات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خبر ندارند، خبر ندارند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چه فرموده است.
در ادامه عرض کردند: چکار کنیم؟ ما میدانیم که تو به نسبتِ معاویه، بافضیلت هستی؛ اما الآن نمیدانیم که آیا معاویه راست میگوید و تو در حق عثمان ظلم کردهای، یا تو درست میگویی و معاویه دروغ میگوید؟
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به اینها فرمود: من از شما نمیخواهم که به لشکر من بیایید و بجنگید، چون دو گروه مسلمان در این جنگ درگیر هستند شما فقط شرکت کنید، کنار بایستید و افکار و حرفها و تبلیغات را ببینید، هر کجا که فهمیدید حق با چه کسی است، به او کمک کنید. اگر نفهمیدید شما حق ندارید شمشیر بزنید.
آیا ما دیندارتر از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه داریم؟ آیا عبادتی مانند عبادتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه داریم؟ او نمیفرماید همین است که من میگویم.
واقعیت این است که همین چیزی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میفرماید درست است، اما وقتی دید اینها الآن به آن روایات دسترسی ندارند، اینها شامی هستند و فقط میدانند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با معاویه قابل قیاس نیست، برای همین هم آمدند و از حضرت سؤال کردند؛ حضرت فرمود: شما نجنگید، کنار بایستید و بررسی کنید و ببینید حق با چه کسی است.
این یک نگاه است، یک نگاه هم نگاهِ خوارج است.
مدل خشکه مقدّسی اینطور است، خودش را در جایگاه حق محض میپندارد و همه باید نوکر او باشند.
جاده را بستند و از هر کسی که رد میشد میپرسیدند: تو چه کسی هستی؟
به تو چه ربطی دارد که او کیست، مگر تو چه کسی هستی که مردم را تفتیش میکنی؟ تفتیش را از کجای دین درآوردی؟
این دقیقاً شیوهی عمر است، دستور داده بود شبها بعد از نماز عشاء خاموشی است. با گزمههای خود در شهر میگشتند تا ببینند از کجا صدا میآید و در کجا چراغ روشن است. بیاجازه به خانهی مردم هجوم میبردند.
مثلاً طرف پای بساط بود، داد میزدند: وای! دشمنِ خدا!…
طرف گفت: صبر کن! اولاً خدا فرموده است وقتی وارد شدید سلام کنید، دوماً اینکه دشمن خدا کجاست؟ من مسلمان هستم. قرآن فرموده است «لَا تَجَسَّسُوا»،[۶] مگر من به خیابان آمدهام یا صدا زدهام؟ چه کسی به تو اجازه داده است که به خانهی من هجوم بیاوری؟
عمر به او گفت: درست میگویی، من میروم!
مرحوم آیت الله فیروزآبادی میفرماید: غلط بعدی این است! همهی اینها تا زمانی بود که ندیده بودی! حال که دیدهای نمیتوانی بگذری، تو قاضی هستی.
غلط رفتهای و نباید بدون اجازه به خانهی مردم میرفتی، او که سر و صدایی نکرده بود، تو چکار داری؟ اصلاً شاید توبه کند. او که به خیابان نیامده بود که بگویی فساد را به خیابان آورده است. حال که دیدهای، تو قاضی بودی! دیدی او خلاف کرده است. این کار شبیه رشوه است که بگویی تو ندید بگیر و من هم ندید میگیرم.
هم داغبازی این شخص بیخود است، هم گذشت این شخص بیخود است. آنجا نباید داغبازی درمیآورد و اینجا هم نباید گذشت میکرد.
طرف منافق بود و توبه کرده بود، میآمد و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض میکرد: یا رسول الله! بگویم دیشب چه کسانی بودند؟
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میفرمود: نخیر!…
اولاً فکر میکردند که پیامبر نمیداند، ثانیاً شاید آن شخص هم بتواند توبه کند، چرا او را لو میدهی؟
همیشه عدّهای فضول بودند و همینکه میدیدند بزرگی کسی را تحویل میگیرد، میرفتند و میگفتند او اهل فلان خطاست!
تو چکار داری؟
اگر نوبت به این برسد که بگویند تو چهکاره هستی که باید غیب شوی! تو چکار داری که او چکاره است؟
لذا همینطور که میبینید مدل دینداری اینها گزینشی بود، لذا در دینداریشان بندگی نبود، دینداری بندگی است.
راه را بست و پرسید: تو چه کسی هستی و طرفدار چه کسی هستی؟
تو چکار داری که او طرفدار کیست؟ مگر با تو جنگ کرده است یا بر علیه تو شمشیر کشیده است؟ یا امنیت تو را به مخاطره انداخته است؟ یا از تو دزدی کرده است؟ وگرنه چکار داری این شخصی که رد میشود کیست؟
«ابن خباب» هم از همه جا بیخبر بود، گفت: ما طرفدار علی هستیم.
خوارج هم شکم او را دریدند، شکم همسر او را هم دریدند، همسر او که باردار بود، فرزند او را از رحم او خارج کردند و آن بچه را هم کشتند!
این چه تدیّنی است؟ آیا این دین است؟ شما این کار را از کجای دین استخراج کردهاید؟
عمدتاً خشکه مقدّسها اینطور هستند، یعنی نباید به هر دینداری خشکه مقدّس گفت. هر کسی باید نسبت به دین محکم باشد، «المُؤمِنُ کَالجَبَلِ الرّاسِخِ»،[۷] آن چیزی که گیر است این است که بیخود یکجا را محکم میگیرد و ده جای دیگر را از دست میدهد.
چه کسی به تو چنین اجازهای داده بود؟ برای چه اینها را کشتی؟
خشکه مقدّس عملاً بی دین است
مشکل دیگرشان هم این بود که «عَلَی یقین» هم نبودند، «عَلَی بصیره» نبودند. خدای متعال در قرآن کریم از قول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بیان میکند که من عَلَی بصیره دعوت میکنم.
سریال امام علی علیه السلام که میخواست این قسمت را بگوید اینطور نشان داده بود که «عبدالله بن وَهب راسِبی» وسواسی بود و مدام به داخل حوض میپرید تا غسل ارتماسی کند، منظور او این بود. یک نفر از آنها وسط جنگ با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کشته شد، کسی گفت: خدا تو را رحمت کند، شهادت بر تو گوارا باد، بهشت بر تو مبارک.
«عبدالله بن وَهب راسِبی» گفت: چه کسی گفته است او در بهشت است؟ شاید در جهنّم است!
آن شخص گفت: تو ما را در مقابل علی قرار دادی و الآن میگویی شاید در جهنّم است؟
یعنی اگر تو اینقدر یقین نداشتی که بیخود کردی در مقابل خلیفهی رسول خدا لشگرکشی کردی!
این نکته را هم بدانید که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هیچ جنگی را آغاز نمیکرد، همیشه روز آغاز جنگ با دشمن بود، حضرت بهیچ وجه آغازکنندهی جنگ نبود.
خشکه مقدّس عملاً بیدین است.
مؤمن باید عبد باشد
حال یک نمونه از خلیفه دوم بگویم.
به خلیفه دوم خبر رسید که پسر او شراب خورده است و به او حد زدهاند. او گفت: این کار فایدهای ندارد، بگویید بیاید. او را آوردند، آنقدر به او شلاق زدند تا مُرد!
اگر شما دیندار هستید باید بنده باشید. اگر دستور بخشش باشد باید ببخشی، اگر دستور حد باشد باید حد بزنی.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دستور حد داد و قنبر مشغول حد زدن بود. آن طرف غلطی کرده بود و قنبر هم غیرتی بود و سه ضربهی شلاق اضافه زد. طرف راضی نبود، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مجبور شد قنبر را سه ضربه قصاص کند.
حق اضافه زدن نداری!
میخواهی قاتل را به صحنهی دادگاه بیاوری، حق نداری یک لگد اضافه به او بزنی. ممکن است قاضی او را اعدام کند اما کسی حق ندارد به او یک سیلی اضافه بزند یا به او توهین اضافه کند.
تدیّن همین است.
مؤمن باید عبد باشد، ممکن است اگر به دستور خدا باشد اعدام کند، ولی کار اضافه انجام نمیدهد.
میخواستند ابن ملجم را قصاص کنند، زبان حال و قال امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه این است که «أطیبوا طَعامَهُ وألینوا فِراشَهُ» غذای خودتان را به او ندهید، شما سادهزیست هستید. به او غذای خوب بدهید، برای او بستر مناسب درنظر بگیرید.
«لَوْلا أَنْتَ یا عَلِىُّ لَمْ یُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدى»،[۸] اگر مؤمن امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است که بقیه باید کنار بروند. مؤمن امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است که اگر لازم باشد در شب لیله الهریر بیش از پانصد نفر را میکشد، ولی در مورد قاتل خود میفرماید که به او غذای خوب بدهید، او اسیر شماست و الآن غذای او در دست شماست، برای او رختخواب پهن کن که جای او نرم باشد.
خشکه مقدّسی شیوهی خوارج است
لذا خشکه مقدّسی دینداری نیست، و اگر زمانی ما خواستیم گروهی از دینداران را که خطا میکنند را نقد کنیم، باید دقّت داشته باشیم و هر عنوانی به آنها نسبت بدهیم.
نمیتوان به این راحتی به کسی «خوارج» بگوییم، اگر خواستیم به کسی هم تذکّر دوستانه بدهیم، باید بگوییم خوارج اوصافی دارند، ما هم دوست نداریم شبیه آنها باشیم، کمااینکه شمر اوصافی دارد که ما دوست نداریم شبیه او باشیم. سنان را که ان شاء الله خدای متعال او را لعنت کند، در کربلا هیچ کسی به اندازهی سنان غلطِ زیادی نکرده است، ان شاء الله آتش بر قبر او ببارد… ما دوست نداریم اخلاق سنان داشته باشیم؛ ولی نباید به کسی «سنان» گفت، باید گفت مثل او نشو.
اینکه ما یک جای دین را محکم بگیریم و آنقدر پُررنگ کنیم، این خشکه مقدّسی است که شیوهی خوارج است، نباید این کار را کنیم.
اگر خوارج نسبت به همهی دین محکم بودند، اولین نکته این بود که خدا کیست؟ «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ». نمیشود مسلمان غیر از این باشد، غضب مسلمان باید پشتِ مهربانی او باشد، تا زمانی که مجبور نشد غضب نکند.
این داعشیها مدام ظاهراً مستند به پیغمبر حرف میزنند، اما نکته اینجاست که کجا دیده شده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم با اسرای خود این کار را کرده باشد که شما کردهاید؟ در دورهی خلفا این کارها را میکردند و خیلیها را کشتند و خیلیها را بیچاره کردند و خیلیها را آتش زدند و سوزاندند، اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این کار را نکرده است.
برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چنین گزارشاتی را نداریم، اما برای خلیفه اول داریم که هنگامی که در حال مُردن بود گفت: ای کاش من «فُجاءه سَلمَی» را آتش نزده بودم.
این شیوهی وحشیگری دواعش، شیوهی اسلامِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نیست.
کمااینکه چه کسی به عمر اجازه داده است که فرزند خود را بخاطر شرابخواری آنقدر بزند که بمیرد؟ باطن این عمل بنحوی کفر تشریع دارد، آیا تو بیش از خدا میفهمی؟ خدای متعال برای این خلاف یک حدّی مشخص کرده است، چرا تو بیشتر میزنی؟ آیا تو خیلی دینداری و از خدا غیورتر هستی؟
خشکه مقدّس به شیوهی خوارج عملاً بیدین است، چون خدا فرموده است که فلان جرم هشتاد ضربه شلاق دارد، چرا تو بیشتر میزنی؟ آیا خدا نمیفهمیده و تو میفهمی؟
روزی شخصی گفت: پیغمبر فرموده است کسی که از صمیم قلب لا اله الا الله بگوید، یعنی هیچ مدبّر و مؤثری در عالم را بجز الله قبول نداشته باشد، جای او در وسط بهشت است.
خلیفه دوم آن شخص را مؤاخذه کرد که چرا این حرفهای بیاساس را میزنی؟
آن شخص گفت: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اینطور فرموده است.
خلیفه دوم گفت: بیخود میگویی، پیامبر این حرفها را نمیزند.
خلیفه دوم نزد پیامبر رفت و گفت: این حرفها چیست که مردم میزنند؟ اینطور دیگر شُل میشوند…
این چه تدیّنی است که تو توهّم داری که بیش از پیامبر میدانی؟ کسی که تا آخر عمر خود نتوانسته است یک مرتبه از روی قرآن بخواند، میآید و به پیغمبر آموزشِ تبلیغِ دین میدهد!
آقا چرا این حرف را زدی؟ دیگر این مردم یک لا اله الا الله میگویند و نماز نمیخوانند و احکام را انجام نمیدهند و زکات نمیدهند، این چه حرفهایی است؟ آیا درست است که شما اینطور گفتهای؟
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کنارِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نشسته بود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اشاره کرد و فرمود: بله! اگر محبّت این شخص را (امیرالمؤمنین صلوات الله علیه) داشته باشد.
تو چه میدانی؟ یک مرتبه خودت را ببین، یک مرتبه نماز خودت را ببین، تو از قرآن چه چیزی میفهمی که داغتر از پیغمبر شدهای؟
خشکهمقدّس عملاً بیدین است، چون فکر میکند خدا در جاهایی نرمش بیش از حد انجام داده است.
نه بگوییم یک گناه ایراد ندارد، چون هر گناهی عیب دارد، از این طرف هم نباید گفت این مجازاتها کم است!
تو چکار داری که میخواهی برای مردم تکلیف اضافه درست کنی؟
نباید بخاطر عدم کمال، عبادتِ حداقلی را تضعیف کرد
روز گذشته صدا و سیما چیزی را پخش میکرد، من هم خیلی کوتاه دیدم، آن شخص هم آدم محترمی بود، میگفت: گریه باید سازنده باشد، اگر گریه میکنی باید از اسرائیل بیزار باشی، باید نسبت به فلسطینیها هم…
بله! این گریهی حداکثری است.
وقتی من هم نماز میخوانم اگر نافله هم بخوانم بهتر است، وقتی میهمان دعوت میکنی هم اگر سالاد داشته باشی بهتر است، اما شما برای یک مورد بهتر حق ندارید مورد کمتر را تخریب کنید.
چرا بر سرِ گریه بر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که این همه روایت دارد میزنی؟
فرموده است: اگر یک نفر بگوید «صلی الله علیک یا اباعبدالله» و از گوشهی چشم شما اشکی جاری بیاید، خیلی ارزش دارد.
اگر بگوید تو که تا اینجا آمدهای حیف است به قله رسیدهای، در جبههی طرفداران مظلومان نباشی، درست است. ولی چرا بر سرِ گریه بر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میزنی؟
مسلم است که بهتر است این گریه، امتداد اجتماعی داشته باشد، اما چرا بر سرِ اصلِ موضوع میزنی؟ این موضوع را از کجا آوردهای؟ از کدام آیه یا روایت آوردهای؟
اگر بنا بر این بود که نماز من وقتی نماز است که همهی شرایطِ نمازِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را داشته باشد، خب من ناامید میشدم و ترکِ نماز میکردم.
نزد آن صراف وجود میرفتند که تربیت عالم را میداند، میدید طرف گنهکار است… یک ادبیات این است بگوید با این نمازی که میخوانی و شراب هم میخوری، خاک بر سر تو! دیگر نماز هم نخوان…
واضح است که نماز ویژه نمازی است که باید «تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ»[۹] باشد…
اما نزد آن صراف وجود میرفتند و عرض میکردند: من نمازخوان هستم اما نمیتوانم فلان گناه را ترک کنم، چکار کنم؟ میفرمود: نماز خودت را بهم نزنی، بالاخره این نماز دست تو را میگیرد.
تو چکار داری که بر سرِ آن عبادتِ حداقلی میزنی؟
تو این حرف را از کجا آوردهای که آن گریه است و این گریه نیست؟
من در این موضوع حرفی ندارم که هرچه ایمان کاملتر بشود بهتر است و انسان مابقی وظایف خود را هم بشناسد، این امر واضح است، عرض بنده این است که چرا آن حداقلی را میزنی؟ اجازه بده من هم که ضعیف هستم با آن عبادت حداقلی یک قدم جلو بیایم. چرا بر سرِ بقیه میزنی؟
آیا مابقی کارهای خودت عالی است که میگویی گریه باید فلان باشد؟ آیا نماز خودت آن نمازِ فلان است؟ آیا روزهی خودت آن روزهی کامل است؟ آیا همسرداری تو آن همسرداری کامل است؟ آیا فرزندداری تو آن فرزندداری کامل است؟ آیا رفتار تو با پدر و مادرت کامل است؟ آیا رفتار تو با همسایههایت کامل است؟ اگر شاگرد داری، رفتار تو با شاگردهایت کامل است؟ نیست! ما انسانها از سر تا پا خطا هستیم، چرا بر سر دیگری میزنیم؟
آدمی را میبینیم که غرق در گناه است، همین یک گریه بر امام حسین علیه السلام برای او مانده است!
در حرم امام رضا علیه السلام دیدم دوستم گریه میکند، پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ گفت: نماز زیارت امام رضا علیه السلام چطور است؟ گفتم: دو رکعت مانند نماز صبح.
گفت: نماز صبح چطور است؟
حال این شخص بگوید: خاک بر سرِ تو! تو که نماز نمیخوانی گمشو!
این شخص از جایی شروع کرده است، چرا تو ناگهان اینقدر به او سخت میگیری؟
وای بحال من، خاک بر سر من اگر او نماز نخوانده است، اما حال آمده است، ثانیاً بالاخره در سؤال کردن یک تذللی وجود دارد، اینکه او آمده است و از تو سؤال کرده است… اینجا تو چهکاره هستی؟ اینجا تو باید به او نماز آموزش بدهی.
نباید به او گفت تو که نماز صبح نخواندی، نمیخواهد نماز زیارت بخوانی.
تو چکار داری؟ امام رضا علیه السلام این شخص را تا اینجا آورده است، شاید بعد از نماز زیارت، نماز صبح هم بخواند. ان شاء الله وقتی نماز صبح را خواند، چشم او هم پاک شود، مال او هم بمرور پاک شود. از اینطرف نگاه کن، کم کم نگاه کن.
من حرفی با آن کمال ندارم، اما اینکه بخاطر آن کمال بر سر این شخص بزنی، عجیب است!
هر کسی که از والدهی خود قهر کرده است، برای گریهی بر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شرط میگذارد!
واضح است که گریهی امام زمان ارواحنا فداه بر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، با گریهی من تفاوت دارد. اما همه چیزِ من خراب است، اجازه بده همین یک گریه را داشته باشم، دعا کن گریهی من به جایی برسد که نسبت به مظلومین عالم هم بیخیال نباشم.
بالاخره من هم باید این سطح را پیدا کنم، اما اگر بر سرِ من بزنی…
پیامبر هم میتوانست بگوید: خاک بر سرِ شما که بت پرست هستید، مگر آدم گوساله میپرستد؟ آیا شما به اندازهی خر میفهمید؟
آیا اینطور کسی به سراغ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میرفت؟ این چه ادبیاتی برای تبلیغ دین است؟ ادبیاتِ هتاکانهی حملهکننده!
در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ»،[۱۰]…
دوباره عرض میکنم که من نسبت به آن کمال بودنِ آن طرف حرفی ندارم، اما دستگاه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دستگاهی است که عامترین نقطهای است که همهی آدمها، انقلابی، ضدّانقلاب، دیندارِ نمازشبخوان، شُلنماز… هنوز یک خیمه برایشان مانده است که همه میتوانند دور هم جمع شوند. چکار داریم که مدام این خیمه را بهم میریزیم؟
بعضی از حرفها برای آدمهاست، شما اجازه بدهید این شخص فعلاً گریه کند، مگر میشود کسی بر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه گریه کند، اگر گریهی او از سر صدق باشد، بعداً بمرور از ظلم بیزار نشود؟
چرا نف میکنی؟ این چه مدل تبلیغ است؟
خدای متعال به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میفرماید «فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ»، ای پیامبر من! این از رحمت خداست که تو نرم هستی، «وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» اگر غلیظ القلب و سختدل و بداخلاق بودی، از دور تو میرفتند.
چرا ما در این میان میرغضببازی میکنیم؟ چه کسی ما را مسئول میرغضبی خدا کرده است؟ ما چهکاره هستیم؟ چه کسی ما را به این عنوانِ میرغضبی منصوب کرده است؟
به خدا پناه میبرم.
روضه و توسّل به امام حسن مجتبی علیه السلام
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
امام حسن صلوات الله علیه پدر سه شهید کربلا و امامِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، در مدینهای زندگی میکرد که این مردم به او توجّه نمیکردند. نه آن روزی که برای مادرش گریه میکرد کسی به او توجّه کرد، نه آن روزی که میخواست لشگرکشی کند، نه آن روزی که از کوفه به مدینه برگشت.
امام مجتبی علیه السلام اموال خود را با مردم مدینهای فقرا قسمت میکرد که به ایشان کاری نداشتند.
در کلماتمان برای معصومین علیهم السلام عرض میکنیم «عِشْتَ سَعِیداً وَ مَضَیْتَ شَهِیداً» مدّتی باسعادت زندگی کردی و بعد هم شهید شدی، اما برای امام حسن عسکری علیه السلام در صلوات خود برای امام حسن مجتبی صلوات الله علیه میفرماید: «عِشْتَ مَظْلُوماً، وَمَضَیْتَ شَهِیداً»، مظلوم زندگی کردی و بعد شهید شدی… خیلی غریب شدی، خیلی به تو ظلم کردند، این خوارج خیلی به تو بیادبی کردند…
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به کسی که به خود ایشان تندی میکرد پاسخی نمیداد…
روزی مروان بدبخت دید امام حسن مجتبی صلوات الله علیه استری دارد، از آن استر خوشش آمد… به خدا پناه میبریم که ما هم اینطور شویم، گاهی برای چیزی به خیمهی امام حسین علیه السلام میآییم، مثلاً برای دیدن یا شنیدنِ از کسی… ان شاء الله خدای متعال روزی کند که برای خودِ امام حسین علیه السلام به خیمهی ایشان بیاییم، ما چطور به مجلس ختم میرویم؟ میرویم که تسلّی بدهیم و تسلیت بگوییم… مروان بدبخت استرِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را دید و پسندید، رویش نشد به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بگوید، به دوست خود گفت: وقتی حسن بن علی رد میشود بگو عجب استری… آنها هم اخلاقِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را میدانستند، همهی کارهای کریم لو رفته است، راحت میشود کریم را فریب داد… آن شخص جلوی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه آمد و گفت: عجب استری!
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه پیاده شد و فرمود: این استر برای تو.
وقتی آن شخص خواست برود، حضرت فرمود: اگر مروان هم آمده بود و اینطور میگفت، ما این استر را به او هم میدادیم…
امام ما این بزرگواران بودند، حتّی دشمنانشان از بخشششان ناامید نبودند، ما کجا مردم را به سمتِ این امام دعوت کردهایم و کسی گفته است که این سیره را دوست ندارم؟ مردم از من بیزار هستند…
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه یک عمر زحمت کشید و زخم زبان شنید…
آنقدر امام را تخریب کرده بودند که حتّی بعضی از خادمان در خانهی حضرت هم بر علیه حضرت بودند و در نهایت هم همسرِ امام، ایشان را کشت، ببینید چقدر امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را تخریب کرده بودند…
اما وقتی این همسر به او زهر داد، در نقلی هست که امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به او فرمود: تا حسینم نیامده است برو… اگر او بیاید باید قصاص کند…
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه برّهای را دوست داشت، یکی از بردهها برحسب حرفهایی که از دیگران شنیده بود میخواست حضرت را اذیت کند، پای این برّه را شکست.
روزی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به خانه آمد و دید این برّه نمیتواند راه برود. فرمود: چه کسی این کار را کرده است؟ آن خادم گفت: من!
چرا آن خادم اینقدر پُررو است؟ چون میداند امام حسن مجتبی صلوات الله علیه با او کاری ندارد!
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمود: چرا این کار را کردی؟
آن برده گفت: چون میخواستم دلِ تو را بسوزانم.
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمود: من تو را در راه خدا آزاد میکنم، ظاهراً تو در خانهی ما راحت نیستی. برو.
البته که اگر آن برده میفهمید، درواقع محروم شده بود. ولی کریم اینطور است…
ان شاء الله خدای متعال بین ما و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه سنخیتی قرار بدهد.
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه چهل و هفت سال داشت و خیلی زیبا بود…
بعضیها که ائمه علیهم السلام را در خواب دیدهاند، میگویند زیباییِ چهرهی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه با همهی ائمه علیهم السلام متفاوت است…
در نقل هم داریم که وقتی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه میخواست از خانه بیرون بیاید، عدّهای میایستادند و حضرت را تماشا میکردند.
برای همین هم برای قاسم بن الحسن علیه السلام میگویند وقتی به میان میآمد «وکَأَنَّ وَجهَهُ فِلقَهُ قَمَرٍ»،[۱۱]…
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه در بستر بیماری بود و شروع کرد به گریه کردن، امام حسین علیه السلام آمد…
ان شاء الله برای امام حسین علیه السلام بمیرم، چند مرتبه داغ برادر دیده است، دو مرتبه کمرِ امام حسین علیه السلام شکسته است، یکی اینجاست که امام حسن مجتبی صلوات الله علیه امامِ امام حسین علیه السلام بود…
امام حسین علیه السلام آمد و سرِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را به دامان گرفت؛ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه شروع کرد به گریه کردن، امام حسین علیه السلام عرض کرد: حسن جان! چرا اینطور گریه میکنی؟
اولین چیزی که فرمود، عالم را از کَرَم بیچاره کرده است… فرمود: «لِهَوْلِ اَلْمُطَّلَعِ»،[۱۲] حسین جان! نمیدانم آیا خدا مرا میبخشد و میپذیرد یا نه…
گریهی امام حسین علیه السلام شدّت گرفت…
برادر جان! شما این همه در راه خدا خدمت کردی، شش سال داشتی که مادرت را در مقابل چشمانت زدند… دلِ پدرت را خون کردند… اینقدر به شما اهانت کردند… به ران مبارک شما خنجر زدند… به شما دشنام دادند… اموال خودت را در راه خدا بخشیدی… عبادت کردی…
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه قدری آرام شد، اما دوباره شروع کرد به گریه کردن…
امام حسین علیه السلام عرض کرد: حسن جان! چرا اینطور گریه میکنی؟ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمود: «لِفَقْدِ اَلْأَحِبَّهِ»… حسین جان! در حال از دست دادنِ تو هستم…
همینکه امام حسین علیه السلام خواست گریه کند، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمود: «لاَ یَوم کَیَومِکَ یَا أبَاعَبدِالله»… تو گریه نکن… الآن سرِ من به دامانِ تو است، اما وقتی آن ملعون وارد میشود صورت تو در قتلگاه روی خاک است…
[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] سوره مبارکه حجرات، آیه ۱۳ (یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَىٰ وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا ۚ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ)
[۵] سوره مبارکه اعراف، آیه ۲۰۴ (وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ)
[۶] سوره مبارکه حجرات، آیه ۱۲ (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ۖ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضًا ۚ أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا فَکَرِهْتُمُوهُ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ)
[۷] ملّاصالح مازندرانی در شرح اُصول الکافی، ذیل حدیث «المُؤمِنُ أصلَبُ مِنَ الجَبلَ، الجَبَلُ یُستَقَلُّ مِنهُ وَ المُؤمِنُ لا یُستَقَلُّ مِن دینِهِ شِیءٌ» می نویسد: روی عنه(ص): «المُؤمِنُ کَالجَبَلِ لا تُحَرّکُهُ العَواصِفُ» (شرح اُصول الکافی: ج۹ ص۱۸۱)، امّا در دیگر منابع روایی، این متن یافت نشد.
[۸] الأمالی (للمفید)، جلد ۱، صفحه ۲۱۳ (قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ اَلْحُسَیْنِ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى اَلْعَطَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ اَلْحَکَمِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِعَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَا عَلِیُّ أَنْتَ مِنِّی وَ أَنَا مِنْکَ وَلِیُّکَ وَلِیِّی وَ وَلِیِّی وَلِیُّ اَللَّهِ وَ عَدُوُّکَ عَدُوِّی وَ عَدُوِّی عَدُوُّ اَللَّهِ – یَا عَلِیُّ أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکَ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکَ یَا عَلِیُّ لَکَ کَنْزٌ فِی اَلْجَنَّهِ وَ أَنْتَ ذُو قَرْنَیْهَا یَا عَلِیُّ أَنْتَ قَسِیمُ اَلْجَنَّهِ وَ اَلنَّارِ لاَ یَدْخُلُ اَلْجَنَّهَ إِلاَّ مَنْ عَرَفَکَ وَ عَرَفْتَهُ وَ لاَ یَدْخُلُ اَلنَّارَ إِلاَّ مَنْ أَنْکَرَکَ وَ أَنْکَرْتَهُ – یَا عَلِیُّ أَنْتَ وَ اَلْأَئِمَّهُ مِنْ وُلْدِکَ عَلَى اَلْأَعْرَافِ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ تَعْرِفُ اَلْمُجْرِمِینَ بِسِیمَاهُمْ وَ اَلْمُؤْمِنِینَ بِعَلاَمَاتِهِمْ یَا عَلِیُّ لَوْلاَکَ لَمْ یُعْرَفِ اَلْمُؤْمِنُونَ بَعْدِی.)
[۹] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۴۵ (اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاهَ ۖ إِنَّ الصَّلَاهَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ ۗ وَلَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ ۗ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ)
[۱۰] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۵۹ (فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ ۖ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ ۖ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ)
[۱۱] مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، جلد ۲، صفحه ۲۷ (خَرَجَ مِن بَعدِهِ [أی بَعدِ عَونِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ] عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ فی بَعضِ الرِّوایاتِ، وفی بَعضِ الرِّوایاتِ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ وهُوَ غُلامٌ صَغیرٌ لَم یَبلُغِ الحُلمَ فَلَمّا نَظَرَ إلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام اعتَنَقَهُ، وجَعَلا یَبکِیانِ حَتّى غُشِیَ عَلَیهِما، ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ فَأَبى عَمُّهُ الحُسَینُ علیه السلام أن یَأذَنَ لَهُ، فَلَم یَزَلِ الغُلامُ یُقَبِّلُ یَدَیهِ ورِجلَیهِ ویَسأَلُهُ الإِذنَ حَتّى أذِنَ لَهُ، فَخَرَجَ ودُموعُهُ عَلى خَدَّیهِ وهُوَ یَقولُ: انْ تَنْکُرونى فَانَا فرعُ الْحَسَن سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن بَیْنَ اُناسٍ لاسُقوا صوبَ الْمُزَن وحَمَلَ وکَأَنَّ وَجهَهُ فِلقَهُ قَمَرٍ، وقاتَلَ فَقَتَلَ عَلى صِغَرِ سِنِّهِ خَمسَهً وثَلاثینَ رَجُلًا. قالَ حُمَیدُ بنُ مُسلِمٍ: کُنتُ فی عَسکَرِ ابنِ سَعدٍ، فَکُنتُ أنظُرُ إلَى الغُلامِ وعَلَیهِ قَمیصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ إحداهُما ما أنسى أنَّهُ کانَ شِسعَ الیُسرى فَقالَ عَمرُو بنُ سَعدٍ الأَزدِیُّ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَیهِ! فَقُلتُ: سُبحانَ اللّهِ! ما تُریدُ بِذلِکَ؟ فَوَاللّهِ لَو ضَرَبَنی ما بَسَطتُ لَهُ یَدی، یَکفیکَ هؤُلاءِ الَّذینَ تَراهُم قَدِ احتَوَشوهُ. قالَ: وَاللّهِ لَأَفعَلَنَّ! وشَدَّ عَلَیهِ، فَما وَلّى حَتّى ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّیفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ وصاحَ: یا عَمّاه! فَانقَضَّ عَلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام کالصَّقرِ، وتَخَلَّلَ الصُّفوفَ، وشَدَّ شِدَّهَ اللَّیثِ الحَرِبِ، فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّیفِ فَاتَّقاهُ بِیَدِهِ، فَأَطَنَّها مِنَ المِرفَقِ فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّى عَنهُ، فَحَمَلَت خَیلُ أهلِ الکوفَهِ لِیَستَنقِذوهُ، فَاستَقبَلَتهُ بِصُدورِها ووَطِئَتهُ بِحَوافِرِها، فَماتَ. وَانجَلَتِ الغَبرَهُ فَإِذا بِالحُسَینِ علیه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ وهُوَ یَفحَصُ بِرِجلَیهِ، وَالحُسَینُ یَقولُ: عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّکَ أن تَدعُوَهُ فَلا یُجیبَکَ، أو یُجیبَکَ فَلا یُعینَکَ، أو یُعینَکَ فَلا یُغنِیَ عَنکَ، بُعداً لِقَومٍ قَتَلوکَ، الوَیلُ لِقاتِلِکَ! ثُمَّ احتَمَلَهُ، فَکَأَنّیأنظُرُ إلى رِجلَیِ الغُلامِ تَخُطّانِ الأَرضَ، وقَد وَضَعَ صَدرَهُ إلى صَدرِهِ، فَقُلتُ فی نَفسی، ماذا یَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ القَتلى مِن أهلِ بَیتِهِ، ثُمَّ رَفَعَ طَرفَهُ إلَى السَّماءِ وقالَ: اللّهُمَّ أحصِهِم عَدَداً، ولا تُغادِر مِنهُم أحَداً، ولا تَغفِر لَهُم أبَداً! صَبراً یا بَنی عُمومَتی صَبراً یا أهلَ بَیتی، لا رَأَیتُم هَواناً بَعدَ هذَا الیَومِ أبَداً.)
[۱۲] الکافی، جلد ۱، صفحه ۴۶۱ (مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ اَلنَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَمَّنْ سَمِعَ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ: لَمَّا حَضَرَتِ اَلْحَسَنَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ اَلْوَفَاهُ بَکَى فَقِیلَ لَهُ یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ تَبْکِی وَ مَکَانُکَ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اَلَّذِی أَنْتَ بِهِ وَ قَدْ قَالَ فِیکَ مَا قَالَ وَ قَدْ حَجَجْتَ عِشْرِینَ حَجَّهً مَاشِیاً وَ قَدْ قَاسَمْتَ مَالَکَ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ حَتَّى اَلنَّعْلَ بِالنَّعْلِ فَقَالَ إِنَّمَا أَبْکِی لِخَصْلَتَیْنِ لِهَوْلِ اَلْمُطَّلَعِ وَ فِرَاقِ اَلْأَحِبَّهِ .)
پاسخ دهید