حجت الاسلام کاشانی روز دوشنبه مورخ بیست و پنجم تیرماه ۱۴۰۳، مصادف با روز تاسوعای حسینی در “حسینیه آیت الله حق شناس رحمت الله تعالی علیه” به ادامه ی سخنرانی با موضوع “ماجرای یک جنایت قانونی” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه باعظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهدا علیه الصلاه والسلام صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ارادت و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر بابرکت حضرت بقیه الله اعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
ان شاء الله خدای متعال ما را از برکات ربّانیّین از علما و شهدا بهرهمند کند، امام امّت، شهیدان عظیم الشأن، روح مرحوم آیت الله حقشناس، شهید سلیمانی رضوان الله تعالی علیه، شهدای مقاومت، شهدای خدمت را امروز از حضرت باب الحوائج قمر بنی هاشم سلام الله علیه بهرهمند کند، اموات این جمع، اموات مؤمنین، هر جای عالم که بودند و به قمر بنی هاشم علیه السلام ارادت داشتند، بر سرِ سفرهی حضرت تنعّم پیدا کنند، صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات گذشته
موضوع بحث ما از اینجا شروع شد که فهم واقعهی عاشورا، البته آن فهم تحلیلی که یک فهمِ تنزّلیافته است، قدری فهمِ رویینِ ماجراست، که روزهای اول عرض کردیم ماجرای قیام سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بواطنی دارد که آن از عقول ما بیرون است و این معصوم است که بایستی بیان بفرماید، چه بسا قابل حدس هم نباشد.
کمااینکه خوشبینترین طرفداران سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سال ۶۰ و ۶۱، اگر خیلی خوشبین بودند و خیلی هم به حضرت اعتماد داشتند، فکر نمیکردند که وقتی یک شکستِ نیمروزه برای خداست و قیام لله است، جوشش این خون اینقدر ادامه پیدا میکند. این مسیر چقدر شهید داده است، چقدر آدم هدایت شده است. اگر میخواهیم از برکت حرف بزنیم، اصلاً بلافاصله به یاد شهادتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میافتیم؛ به احتمال زیاد آن روز حتّی خوشبینترین یاران حضرت هم فکر نمیکردند که شهادت و مظلومیتِ حضرت اینقدر برکت داشته باشد.
اینها چیزهایی نیست که کسی بتواند از قبل حدس بزند، اینها زیر چاقوی تحلیل نمیآید، ما هم چنین طمعی نداریم که بخواهیم این لایه از معارف حضرت را تحلیل کنیم، اینها را باید از معصومین علیهم صلوات الله بشنویم، یا وقتی بعد از هزار سال میبینیم هنوز اثربخش است، میبینیم که اثربخش است، میبینیم بعضی از تحلیلهایی که آن روز به حضرت ارائه میکردند غلط است.
آن یک لایهی بالایی است که ما اصلاً طمع نداریم به سمت این لایه حرکت کنیم.
اما یک لایهی پایینی دارد که به سراغ تأسّی به سیرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین میرود، این لایهی پایینتری است که درواقع ظواهر است و ما هم قدری میبینیم؛ مادر این مرحله گفتگو میکنیم.
تنها امامی که ترور نشد
بعد این مسئله را مطرح کردیم که بین چهارده معصوم علیهم صلوات الله، فقط یک شهید ترور نشده است، که او هم سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است. مابقی معصومین علیهم السلام ترور شدند.
ماهیت ترور یعنی ناگهانی، کسی ترور را بعهده نمیگیرد، کسی جرأت بعهده گرفتنِ مسئولیت ترور را ندارد.
وقتی امام صادق یا امام کاظم علیهما صلوات الله را کشتند، آمدند و عزاداری کردند. به یک نقلی مأمون برای شهادت امام رضا علیه السلام بر سر خود خاک ریخت؛ یعنی زیر بار نمیرفت. آنقدر مأمون زیر بار نمیرفت و ادّعای ولایت کرده بود که بعضی از اعاظم درجه اول تاریخ تشیّع از علما، میگفتند که شاید مأمون امام رضا علیه السلام را نکشته است. یعنی اینقدر به گردن نمیگرفت، چرا؟ آیا میترسید؟ نخیر! شهادت امام هیمنهی دینی او را از بین میبرد، برای همین هم نمیخواست به گردن بگیرد.
ولی برای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه موضوع برعکس است، به قتلِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه افتخار کردند. اینجا ماجرا خیلی متفاوت است.
اولین نکته این است که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ترور نشده است.
صدام با همهی پلیدی که داشت که ان شاء الله خدای متعال او را لعنت کند و ان شاء الله امروز اسرائیل را نابود و به صدام ملحق کند، با آن پلیدی و تفرعون و استبداد و قساوت قلب، وقتی میخواست علمایی را ترور کند، عمدتاً اینطور بود که مثلاً دو موتور بعد از نماز صبح به او رگبار میبستند و فرار میکردند، که صدام به گردن نگیرد.
یعنی موضوع به شکل ترور بود نه به شکل حاکمیتی، قانونی نبود که بگوید او را به دادگاه ببر و حکم اعدام صادر کن و بعد هم او را اعدام کن.
صدام با آن تفرعون جرأت نمیکرد نسبت به علما این کار را کند، چه برسد به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه!
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شب کشته نشده است، روز کشته شده است، بعد از محاصره کشته شده است. یعنی هیچ شک و شبههای نبوده است که بگویند اشتباه شده است و نفهمیدیم و اشتباهی تیر اصابت کرد.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را با ظاهرِ قانونی کشتند.
هر روز تذکّر میدهم که «قانونی» بدین معنا نیست که درست است، این قانونی است که ظلم آن از صد هزار ظلم بیشتر است، یعنی صورت قانونی داشت، حکم صادر شد.
قاتلان اصلیِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اهل سقیفه هستند
چه کسی این کار را کرد؟
اولاً به چند دلیل یزید این کار را نکرده است، یزید نه به اندازهی این حرفها بود که بخواهد دین درست کند، چون مردم سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را به ادّعای دین کشتند.
کلمهی «ادّعا» را هم چون حقیقت است میگویم و هم نمیخواهم در ذهن شما شبهه ایجاد کنم، جلوتر توضیح خواهم داد که چرا «ادّعا» میگویم.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را در ظواهر کاملاً دیندارانه کشتند.
فقط یک نمونه را عرض کنم.
وقتی «عَمرو بن قَرَظَه بن کَعب انصاری» در سپاه امام شهید شد، برادر او «علی بن قَرَظَه بن کَعب انصاری» در سپاه عبیدالله بود، امام را نعوذبالله لعن کرد و شروع کرد به گریه کردن و گفت: برادر من را جهنّمی کردی. یعنی هر کسی که با تو است نعوذبالله جهنّمی است.
یعنی یک تدیّن مقابل سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قرار گرفت.
آیا یزید میتوانست دین درست کند؟ اولاً یزید اصلاً هنوز فرصتی نداشت، مگر چند ماه بود که یزید به حکومت رسیده بود؟ ثانیاً وقتی حضرت زینب کبری سلام الله علیها و سیّدالسّاجدین سلام الله علیه به شام رفتند و دو خطبه خواندند، یزید پس کشید و گفت عبیدالله کشته است نه من. یعنی یزید اینقدر توان اداره نداشت. دو نفر که ظاهراً اسیرِ دستبسته بودند و فقط چند جمله خطبه خواندند… درست است که خطبههای آن دو عظیم الشأن حیرتانگیز است… ولی میخواهم بگویم که یزید حتّی در باطل خود اینقدر قوّت نداشت و گفت عبیدالله این کار را کرده است، سپس فحشی به عبیدالله داد و به گردن نگرفت.
پس یزید نمیتوانست این کار را کند.
پس به چه چیزی فکر میکردند که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را اینطور مهدورالدّم دانستند؟
یک حق و یک باطل را به یک شکل کشتند
در بین کسانی که کشتند، یک حق و یک باطل را به یک شکل کشتند.
باطل خلیفه سوم بود که چهل روز محاصره شد و صدای احدی درنیامد. من راجع به او میتوانم راحت حرف بزنم و بگویم دیدگاه مردم چه بود. دیدگاه مردم آن زمان این بود که او مفسد فی الأرض است و خون او هدر است، و مردم یا کاخ او را محاصره کرده بودند یا در بازار مشغول کاسبی خود بودند و اصلاً برایشان مهم نبود.
عبارت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این بود که «مرگ عثمان مرا نه ناراحت کرد و نه خوشحال».
عثمان چهل روز محاصره بود و مردم کار خودشان را در شهر انجام میدادند.
اگر در خاطر داشته باشید وقتی فیلمی منتشر شد که تعدادی جوجه را کشته بودند، مردم ما اعتراض کردند. مردم عالم نسبت به قتل حساس هستند، مگر اینکه آن مقتول کسی باشد که از نگاه عمومی مفسد فی الأرض است، از نگاه عمومی زنده بودن او به حال جامعه مضرّ است، نسبت به خلیفه سوم اینگونه بود.
آنقدر در مورد سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کار رسانهای کرده بودند که یا عدّهای به این موضوع معتقد بود، یا با پولی که گرفته بودند بروز میدادند به این موضوع معتقد هستند.
این مواردی که شما در کربلا میبینید که آمدند و آب بر زمین ریختند، آمدند و به نماز حضرت تیر زدند…
تدیّنی که نتیجه ی آن «یزید» شد
زمانی که نظم مکه بعهدهی وهابیت بود… الآن نظم مکه بعهدهی ارتش هست، همینطور با کفش وارد فرشهای مسجدالنبی میشوند… آن زمانی که بدست طلاب وهابی بود که آنها هم آدمهای… بودند، اگر میخواست به کسی گیر بدهد، وقتی طرف نماز میخواند، آن وهابی به او کاری نداشت، چون یک تدیّنی، ولو باطل، داشتند. اما امسال اگر با کسی کار داشتند، ولو اینکه او نماز میخواند، او را پرت میکردند. چون نماز برایشان مهم نبود، چون ارتشیِ ارتشِ بنسلمان بود. توجّه کنید که نمیگویم آن دیگریها خوب بودند، ولی آنها میفهمیدند که نماز است.
آنها که ادّعا میکردند ما لشکر خدا هستیم، چرا به نماز امام حسین علیه السلام تیر زدند؟ برای اینکه میخواستند بگویند نماز تو نستجیربالله توهین به نماز است، به همین جهت بدن مطهّر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را هم دفن نکردند.
عرب به هیچ وجه عرب اسیر نمیگیرد، دو جا استثناء تاریخ است، یک مرتبه در دورهی معاویه شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در یمن اسیر گرفتند و یک مرتبه هم ناموسِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در کربلا اسیر گرفتند.
عرب هرگز عرب اسیر نمیگرفت، مسلمان هم که نمیتواند مسلمان را اسیر کند. منظور بنده از «اسیر» برده و کنیز است. زمان صدر اسلام اسیر نداشتیم، اسیر بدین معنا که امروز طرف را ده سال به زندان میاندازند وجود نداشت، اسارت موقت داشتیم، بعد تعیین تکلیف میشد، یا برده و کنیز میشد، یا آزاد میشد.
عرب را اسیر نمیکردند که برده و کنیز کنند، لفظ «سَبَایَا» به معنای کنیزان است نه اسرا. برای نامسلمان این کار را میکردند.
اگر خدا به اینها اجازه داده بود و جلوی اینها را نگرفته بودند، اینها میخواستند برای کربلا هم همین کار را کنند.
نگاه کنید که شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه فرموده است: اولین غارتی که در خیمههای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رخ داد، غارتِ چادرها بود.
یعنی همهی این موارد دینی است. یعنی بعنوان اینکه ما میخواهیم یک کار دینی کنیم، این کار را انجام دادند. میخواستند بگویند نعوذبالله اینها مسلمان نیستند و با کارهایی که کردهاند حرمت اسلامیشان از دست رفته است و احکام غیرمسلمین یا نعوذبالله احکام اهل بغی را بر اینها جاری میکنیم. توجّه کنید که همهی نگاه کاملاً دینی است. یکی از سرِ یک نگاه دینی جنگیدند.
آیا یزید این موضوع را درست کرد؟ مسلماً نه!
نه درست کرد، نه وقت داشت، و نه به گردن گرفت!
اگر شما از شهید سلیمانی رضوان الله تعالی علیه میپرسیدید که آیا تو داعش را شکست دادی؟ با افتخار میفرمود: بله!
وقتی کاری جنایت باشد انسان بعهده نمیگیرد، وگرنه اگر کاری خیر باشد که باافتخار به گردن می-گیرند. برای همین هم اول کار افتخار کردند. وقتی سر مطهر عابس سلام الله علیه را جدا کردند، بین قبایل دعوا شد که به گردن اسبِ کدام فرماندهی قبیله ببندیم که بچرخد و دور افتخار بزند. با سر مطهّر حبیب بن مظاهر سلام الله علیه در کوفه دور افتخار زدند، پاهای مسلم سلام الله علیه را به اسب بستند و در کُناسهی کوفه دور افتخار زدند. کسی برای جنایت افتخار نمیکند، جنایت را لاپوشانی میکنند، مانند ترور ائمه علیهم السلام.
اینجا میخواستند بگویند که اینها هیچ حرمتی ندارند.
عجیب این است که فقط حاکمان اینطور نبودند، از بین آن سی هزار نفری که مقابل سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ایستاده بودند، فقط یک یا دو اعتراض کوچک شده است! وقتی به زنان ظلم و جسارت کردند، زنی از «بَکر بن وائِل» آمد و گفت: «لاَ حُکم إلاَّ لِلَّه». وگرنه اگر کسی اعتراض میکرد در تاریخ ثبت میشد.
اگر آن سی هزار نفری که مقابل سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ایستاده بودند همراه و همفکر نبودند واکنش نشان میدادند. وقتی آن ملعون گفت: «یَا خَیلَ الله أرکَبِی»، حتّی یک گزارش هم ثبت نشده است که یک نفر اعتراض کرده باشد. وقتی به نماز تیر زدند گزارش نشده است که حتّی یک نفر اعتراض کرده باشد. وقتی آب را روی زمین ریختند گزارش نشده است که حتّی یک نفر اعتراض کرده باشد. وقتی به شیرخوار تیر زدند گزارش نشده است که حتّی یک نفر اعتراض کرده باشد. یعنی همفکر بودند. حال یا معتقد بودند یا لاابالیهایی بودند که پول گرفته بودند و برایشان مهم نبود.
این خزعبل را که حسین سلام الله علیه را شیعیانش کشتند، خیلی بیمعناست؛ انگار که بگوییم عثمان را… البته بلاتشبیه، یکی مظهر حق است و دیگری از نظر ما باطل است… اما در این موضوع انگار بگویند عثمان را طرفدارانش کشتهاند. خیلی روشن است که طرفداران عثمان، عثمان را نکشتهاند، اگر طرفدارانش بودند که او را چهل روز محاصره نمیکردند که تشنه بماند.
کسانی که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را کشتند ناصبی بودند، یا به معنای اولِ ناصبی… معنای اصلی ناصبی معنایی است که بار فقهی دارد، یعنی متدیّن به بغض بودند و میگفتند ما برای خدا بغض داریم، مانند خوارج.
ما معاویه را به این معنا ناصبی نمیدانیم، ما معاویه را بیدین میدانیم، معاویه دین نداشت که بخواهد متدیّن به بغض باشد.
این معنا از ناصبی برای کسانی است که قربه الی الله بغض دارند، مانند خوارج و بعضی از حاضرین در کربلا.
یک معنای دیگر ناصبی یعنی کسی که دشمنی خود با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را ابراز میکند. به این معنا واضح است که معاویه دشمن اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است و پرچم دشمنی بلند میکند. به این معنا مابقی لشکر کربلا هم ناصبی هستند، یعنی یا متدیّن به بغض و یا مبغض هستند.
اولاً اینها کجا شیعه هستند؟ ثانیاً چه اتفاقی میافتد که عدّهای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را که فقط خیر و برکت و زیبایی و سخاوت و کرامت است را مهدورالدّم میدانند؟
این نتیجهی تلاش گستردهی دستگاه سقیفه است، که برای اینکه بتواند حکومت را اداره کند، برای حاکم، هر کسی که میخواهد باشد، یعنی برای مقام حقوقی حاکم، یعنی شخص حقوقی حاکم چند قاعده ساختند. اگر حاکم مسلمین به قدرت رسید و قدرت او سیطره پیدا کرد… چطور به قدرت رسید؟ به هر شکلی، با کودتا (مانند مروان و عبدالملک مروان)، با قتل، با انتخاب، با وصایت یا… تفاوتی ندارد، اگر به قدرت رسید چند ویژگی دارد…
میتوانید کتاب «تاریخ الخلفای» سیوطی را ببینید که متن آن همه جا موجود است، اول کتاب و بخش خلافت عبدالملک مروان را ببینید، اول کتاب میگوید من فقط اسامی خلفایی را میآورم که خلافت اینها صحیح است، یعنی خلافتشان شرعی است، یعنی اگر فرمان حمله میدادند باید میرفتی و میکشتی. بعد نام یزید را آورده است.
نبینید بعد از آن به یزید فحش داده است، فحش داده ولی بعد از آن گفته است که حکومتِ او مشروع است!
دومین جایی که میتوانید ببینید بخش «عبدالملک مروان» است، میگوید عبدالملک مروان حدود هشت سال قبل نیمی از جهان اسلام را گرفته بود، اما من او را از آن زمان بعنوان خلیفه ذکر نمیکنم، از زمانی بعنوان خلیفه ذکر میکنم که عبدالله بن زبیر را هم کشت و قدرت او در جهان اسلام مطلقه شد و از آن به بعد خلیفهی مشروع است!
یعنی اگر او گفت جنگ کنید، باید بروید و جنگ کنید، اگر گفت بکش، باید بکشی.
با این ادبیات، بسیاری دیگر حکومتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را مشروع نمیدانستند، میگفتند قدرت مطلقه حق است و علی بن ابیطالب مخالف داشته است!
این مثال دقیقاً مانند این است که بگویی توحید هم مخالف داشت و عدّهای بتپرست بودند. اینجا قول چه کسی قابل اعتناء است؟
با این نگاه از صدر اسلام تا به امروز برنامهریزی و زمینهسازی کردند.
پدربزرگ پدربزرگهای طالبان شخصی به نام «ولی الله دهلوی» است، کتابی به نام «إزاله الخفاء عن خلافه الخلفاء» دارد، این کتاب فارسی و اردو و عربی منتشر شده است، دارالقلم دمشق نسخهی عربی آن را چاپ کرده است، فارسی آن هم در افغانستان و پاکستان چاپ شده است و در فضای مجازی هم موجود است، زبان اردو هم دارد. آنجا میگوید: علی بن ابیطالب…
خوب نگاه کنید، یعنی یک دین دروغین ساخته شد، و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یک دین دروغین را از بین برد.
زمانی پیغمبرهای دروغین مانند «طُلَیحه بن خُویلد» و «مُسَیلَمه بن حَبیب» آمدند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم با آنها جنگید، زمانی کسان دیگری به شکل دیگری آمدند و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با آنها جنگید.
آنجا ولی الله دهلوی میگوید: خلافت علی بن ابیطالب مورد پسند خدا نبود، چون حکومت او دچار جنگ داخلی میشد.
برای اینها «قدرت محض» حق است، اراده معطوف به قدرت است، یعنی برای بدست آوردن قدرت هر کاری کن، شرعی میشود!
وزیر اوقاف عربستان شرحی بر رساله اعتقادیه ابن تیمیه دارد، آنجا میگوید: حاکم مسلمین اگر بدترین انسان روی زمین باشد، اگر افسق عبادالله باشد، اگر بدتر از او نداشته باشیم، اگر اولیای خدا را کشته باشد، مشروعیت او تا زمانی که قدرت دارد دست نمیخورد. اگر بر علیه او کودتا شد و کودتا شکست خورد، کودتاچیان را به مجازات برسانید، اما اگر کودتاچیان پیروز شدند، اگر قدرت مطلقه پیدا کردند، حال دیگر حق با این کودتاگران است! یعنی قدرت است که حق را تعیین میکند.
این منطق از صدر اسلام آمده است.
روز گذشته مثالهایی از دوران اوایل بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض کردم که الآن فرصت نیست عرض کنم.
این امر نتیجهای داد، گفتند پس حق اینها هستند و باطل هم تضعیف کنندهی این حق است. از عبارات درست هم استفاده میکردند، مثلاً میگفتند تضعیف نظام اسلامی حرام است.
این حرف درست است، ولی برای «نظام اسلامی»، اگر اسم نظام طاغوت را «نظام اسلامی» بگذارند، مثلاً اگر ترامپ اسم حکومت خود را «نظام اسلامی» بگذارد که تضعیف او حرام نیست. ان شاء الله خدای متعال ترامپ را نابود کند. تضعیف ترامپ که تضعیف اسلام نیست، ولو اینکه اسم حکومت خود را نظام اسلامی بگذارد. اینجا که اسم مهم نیست.
الآن همهی احزاب اسم خوب انتخاب میکنند، حتّی مغازهها هم اینطور هستند، مثلاً یک مغازهی کوچک نام «دنیای هدیه» را برای خود انتخاب میکند، این مغازه کلاً چهار متر است! اما بالاخره همه اسم خوب انتخاب میکنند.
معلوم است که تضعیف نظام اسلامی حرام است، از مهمترین محرّمات است، ولی برای نظام اسلامی نه نظام یزید. از کجا معلوم شد که نظام یزید نظام اسلام است؟ گفتند: چون قدرت مطلقه دارد!
زمانی نظام اسلامی حول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، بعد حول امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قرار میگیرد که «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ، یَدُورُ مَعَهُ حَیثُمَا دَارَ» است، حق به دور او میگردد، او خودِ اسلام است، محور اسلام است، لذا در زیارت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض میکنیم: «أَشْهَدُ أَنَّکَ الْمَعْنِیُّ بِقَوْلِ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ وَ أَنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیما فَاتَّبِعُوهُ»،[۴] امام هادی سلام الله علیه فرمود: من شهادت میدهم تو صراط مستقیم هستی، و چون تو صراط مستقیم هستی، هر کسی از تو روی برگرداند، یا شک کند… «أَشْهَدُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَنَّ الشَّاکَّ فِیکَ مَا آمَنَ بِالرَّسُولِ الْأَمِینِ»، من شهادت میدهم هر کسی به تو شک کند، به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ایمان نیاورده است.
چرا؟ چون تو صراط مستقیم هستی.
اما آنها این کار را نکردند، مفاهیم را سخیف کردند. من قبلاً اینجا به محضر عزیزان عرض کردم که با از بین بردنِ عقیدهی بغض به دشمنان خدا، معرفتها را آسیب زدند.
چند جرم درست کردند، گفتند حسین بن علی تضعیف نظام اسلامی کرده است، بیعتشکنی با حاکم مسلمین کرده است، شقعصای امّت اسلام کرده است، وحدت و انسجام را شکسته است.
اینها عناوینی است که اگر «اسلامی بودن» آن درست باشد، این عناوین مجرمانه است. اما اگر کسی برود و هیمنهی ناتو را بشکند که ایرادی ندارد، نباید کسی قوّت نظام اسلام را بشکند، نباید کسی نظام اسلامی را دچار تشتت کند، وگرنه اتفاقاً باید جبههی کفر را متشتت و تضعیف کند.
برای امام حسین علیه السلام سه و نیم کیفرخواست تنظیم کردند، آن نیم این است که گفتند چون عثمان تشنه کشته شده است، ما هم انتقام میگیریم.
از چه کسی انتقام میگیری؟ اصلاً به فرض اینکه مقتول حق هم باشد آیا امیرالمؤمنین و حسنین علیهم السلام در این موضوع دخالتی داشتند؟
اینها روزهای اول درست شد، مبانی اینها در دولت دهسالهی خلیفه دوم نُضج گرفت و به قاعده تبدیل شد.
اینکه علما و شعرا و راویان و محدثان ما روایتهای متعددی از ائمه علیهم السلام دارند…
مثلاً امام رضا علیه السلام فرمود: «مَا أُصِیبَ آلُ مُحَمَّدٍ إِلاَّ فِی یَوْمِ اَلْإِثْنَیْنِ»،[۵] ما هیچ مصیبتی ندیدیم، بجز اینکه در روز سقیفه رخ داد.
چرا اینطور میفرمودند؟
بله! شمشیر در دست شمر است، ولی آن کسی که ایدهی مشروعیت دروغین این موضوع را بدست شمر داد که سی هزار نفر با او همراه باشند و به او اعتراض نکنند، سقیفه درست شد.
یا اینکه حضرت صادق صلوات الله علیه میفرماید: «إذا کُتِبَ الکِتابُ قُتِلَ الحُسَینُ»،[۶] یعنی وقتی آن قاعده را درست کردند، نتیجهی آن قاعده این بود.
دهها مورد دیگر هم هست.
یا اینکه حضرت باقر علیه السلام فرمود: خونی روی زمین ریخته نشد الا اینکه آن دو نفر انجام دادند.
این یک منهج فکری است، روزهای قبل توضیحاتی عرض کردم که باید به اینها ضمیمه کرد.
صلهی امام صادق علیه السلام به کُمِیْت
زمان جلوتر رفت، زمان ائمه علیهم السلام شعرایی آمدهاند و شعر خواندهاند و همین را گفتهاند و امام تأیید کرده است، یعنی امام میخواست که این ایده به مردم برسد.
این اتفاق هم در حضور امام رضا علیه السلام با شعر دعبل رخ داده است و امام رضا علیه السلام برای این حرف صله دادهاند، هم برای کُمیت.
کُمِیْت آمد که در محضر امام شعر بخواند، اجازه گرفت که شعر بخواند، حضرت اجازه دادند و او شروع کرد به شعر خواندن.
وقتی شعر او تمام شد حضرت فرمود:…
این قسمت تحلیل است، اموال اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را مصادره کرده بودند و پول نداشتند…
حضرت به بانوان بنی هاشم فرمودند که این شخص کمیت است، در این دوره که هر کسی از ما حرف بزند، زبان او را از حلقوم او بیرون میکشند، جرأت کرده است که با شعر خودش ما را یاری کند…
نمیشود شعر را گردن نگرفت، شعر هر شاعری مانند امضای اوست و مخاطبان میشناسند، اگر شما کمی شعر خوانده باشید میبینید که تیپ شعر حافظ با فردوسی تفاوت دارد.
دورهای که کُمِیْت این شعر را خواند، هنوز قبر مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مخفی است، چون مردمی که مانند آن سی هزار نفرِ کربلا هستند، اگر بفهمند قبر مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کجاست، میروند تا نبش قبر و اهانت کنند.
اوایل که میخواستند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را لعن کنند اعتراضاتی بلند میشد، بمرور که حکومت مردم را تربیت کردند، دیگر مردم هم همراهی میکردند.
امام صادق علیه السلام به بانوان بنی هاشم علیهم السلام فرمود: این کُمِیْت است که با زبانش ما را یاری کرده است.
بانوان بنی هاشم زیورآلات خود را باز کردند و در کیسهای قرار دادند. حضرت این کیسه را به کُمِیْت دادند و فرمودند: کُمِیْت! الآن چیزی نداریم، این را از ما بپذیر و عذر ما را هم قبول کن که بیش از این چیزی نزد ما نیست.
کُمِیْت شهیدی است که حوالی سال ۱۲۰ او را زنده به گور کردند.
کُمِیْت عرض کرد: من اوضاع شما را، فقر خانوادههایتان را، فشاری که بنی امیّه بر سر شما آورده است را میدانم و این هدیهی شما را قبول نمیکنم.
آنقدر وضع وخیم بود که حضرت صادق علیه السلام این نپذیرفتنِ کُمِیْت را از او پذیرفت.
بعد کُمِیْت عرض کرد: اگر میشود، من بجای این یک سؤال از شما بپرسم. یعنی صلهی من پاسخ به این سؤال باشد.
حضرت صادق علیه السلام فرمودند: بپرس.
کافی شریف را ببینید، این قسمت برای کافی است، من چند روایت را کنار هم عرض کردم…
کُمِیْت عرض کرد: «خَبِّرْنِی عَنِ اَلرَّجُلَیْنِ»[۷] از آن دو نفر چیزی به من بفرمایید.
حضرت فرمود: خونی ریخته نشد، مگر اینکه به گردن آنهاست.
چرا؟ چون تئوریزه کردند، چون سنّت کردند، چون قاعده کردند…
اگر کسی در خیابان ناگهان دیگری را بزند اینطور نیست، اما اگر کسی یک کاری، یک مسیری، یک قاعدهای درست کند…
مانند آن کسی که در جهان اسلام «تکفیر» را درست کرد، از آن داعش درمیآید، النصره درمیآید… یعنی کسی یک قاعدهی غلط و یک بدعتی را درست کرده است، گروهها و آدمهای مختلف، با آن قاعدهی غلط مدام آدم میکشند. این عمل با یک قتل تفاوت دارد، این عمل با کشتنِ یک امام تفاوت دارد.
اینها کشتنِ امامان را قاعده کردند.
کُمِیْت شنید و سال بعد آمد و عرض کرد: من شعر گفتم.
حضرت فرمود: ایام حج است.
کُمِیْت عرض کرد: این شعر راجع به شما و دشمنان شماست.
توجّه کنید که در ایام حج باید ذکر خدا گفت، اما وقتی کُمِیْت عرض کرد که شعر من راجع به شما و دشمنان شماست، حضرت فرمود: بگو.
امام باقر و امام صادق علیهما السلام فرمودند: «إِنَّ ذِکْرَنَا مِنْ ذِکْرِ اَللَّهِ».[۸]
باید از اینجا شروع کنیم که «مَنْ أَرَادَ اللَّهَ بَدَأَ بِکُمْ»،[۹] اسامی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اسماء الله هستند، «نَحْنُ وَ اَللَّهِ اَلْأَسْمَاءُ اَلْحُسْنَى»،[۱۰]… شما بیش از من قبول دارید و نیازی نیست که استدلالهای این موضوع را عرض کنم.
کُمِیْت شروع کرد به خواندن، به این «هاشمیات» میگویند که از شعرهای معروفِ کُمِیْت است. آنقدر عمر کُمِیْت بابرکت بوده است، بعد از کُمِیْت دهها شاعر و خواننده، چون میدانستند ائمه علیهم السلام دوست دارند، وقتی به محضر امام میرسیدند و حضرات معصومین علیهم السلام میفرمودند شعر بخوان، شعرِ کُمِیْت را میخواندند.
کُمِیْت خودش در مقابل حضرت شعر را خواند تا به اینجا رسید: «یُصیبُ بِهِ الرّامونَ عَن قَوسِ غَیرِهِم» در کربلا به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تیر زدند، ولی کمان در دست کس دیگری بود، «فَیا آخِرا أسدى لَهُ الغَیُّ أوَّلُ» این بعدی پیروِ آن قبلی بود.
همینکه امام صادق علیه السلام این بیت را شنید، «رَفَعَ أبُوجَعفَر یَدَیهِ إلَى السَّمَاء»[۱۱] امام صادق علیه السلام دستهای مبارک خود را بلند کرد و عرض کرد «اللَّهُمَّ اغفِر لِلکُمِیت».
میخواهم عرض کنم که ما قصد اتهام زدن نداریم، اینها یک قاعده ساختند و با آن قاعده هزاران نفر را کشتند، از همه مهمتر اینکه ائمه علیهم السلام را کشتند، آن هم با ظاهرِ قانونی.
روضه و توسّل به قمر بنی هاشم علیه السلام
از حال جلسات روز تاسوعا معلوم است که روز تاسوعا کسی تفریحی به مجلسی نمیرود، گرفتارها، حاجتدارها، مضطرّین، بیپناهها، کسانی که بیمارستانها را چرخیدهاند… هر کسی هر حاجتی دارد…
خوب نیست انسان درِ خانهی کریم خساست به خرج بدهد، ما هم نیّت میکنیم، همهی اموات شیعیانِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، شهدا، علما، هر کسی که در طول تاریخ اگر میشنید جایی مجلسِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است دوست داشت شرکت کند، هر کسی که در طول تاریخ برای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین یک درهم خرج کرده است، هر کسی که در طول تاریخ برای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین یک جمله نوشته است، هر کسی که در طول تاریخ برای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین یک قطره اشک ریخته است، هر کسی که در طول تاریخ به اندازهی یک ارزن حبّ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین داشته است، حاجات و مغفرتِ همه را درنظر بگیریم، هر کسی که الآن بر تختِ بیمارستان است، هر کسی که دوست دارد الآن در جلسات اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین باشد و نمیتواند حضور پیدا کند، نیّت کنیم و همه را دعوت کنیم، همه را درنظر بگیریم، نسلمان را تا قیامت درنظر بگیریم، اجدادمان را درنظر بگیریم، مظلومین را درنظر بگیریم، غزّه را درنظر بگیریم، قدردانی نعماتمان را درنظر بگیریم، ان شاء الله خدای متعال سایهی رهبر معظم انقلاب را بر سر ما مستدام بدارد، ان شاء الله خدای متعال ما را جزو ناشکرها قرار ندهد، ان شاء الله قمر بنی هاشم سلام الله علیه روزی مادی و معنوی ما را تأمین کند، هر کسی هر حاجت و اضطراری دارد…
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
قمر بنی هاشم سلام الله علیه خیلی کمحرف بود، اهل حرف زدن نبود، جایگاه خودش را میدانست. شما دستور بده من عمل میکنم، شما اشاره کن من میدوم، شما اراده کن من میجنگم.
تنها یک گزارشِ تقریباً قابل ملاحظه راجع به صحبت قمر بنی هاشم سلام الله علیه هست و آن هم برای شب عاشوراست، وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: شب تاریک است و شما بروید؛ قمر بنی هاشم علیه السلام نفر اول بلند شد و عرض کرد: ما بدون شما کجا برویم؟ زندگی را برای کجا میخواهیم؟ چرا میخواهی ما را بیرون کنی؟
تقریباً سخن قابل ملاحظهی دیگری از حضرت اباالفضل العباس علیه السلام نقل نشده است، ایشان خطبه نخوانده است، حرفی نزده است، سکوتِ محض است، مطیع است.
در روایت معتبر امام صادق علیه السلام دربارهی او فرموده است: «اَلسّلامُ عَلیک أیهَا الْعَبْدُ الصّالِحُ الْمُطِیعُ للّه وَلِرَسُولِهِ وَلاِءمِیرِالْمُؤمِنِینَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَینِ».[۱۲]
اگر امام صادق علیه السلام این عرض ادب ما به قمر بنی هاشم سلام الله علیه را روز قیامت امضا کند، شهادتِ امام صادق علیه السلام برای دنیا و آخرت ما کفایت است، امام شاهدِ اعمالِ ماست، حال شهادتِ امام صادق علیه السلام برای حضرت اباالفضل العباس علیه السلام را ببینید که با سند صحیح به دست ما رسیده است، اولاً فرمود: «أشْهَدُ لَک بِالتِّسْلِیمِ وَالتَّصْدِیقِ وَالوَفَاءِ والنَّصِیحَهِ»، ای عباس! من شهادت میدهم که تو تسلیمِ محض بودی، وفای تو قلّهی وفا بود، در اوج دلسوزی برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و فرزندان او بودی.
شهادت بعدی این است… چرا ما روز قیامت نعوذبالله حسرت میخوریم؟ چون کمکاری کردهایم. میگوییم: ای کاش یک قدم بیشتر برمیداشتم، ای کاش من هم قدری خودم را خرج میکردم، ای کاش استعداد و دارایی و علم و وقت و فرزندان خود را برای خدا خرج میکردم.
قمر بنی هاشم سلام الله علیه روز قیامت حسرت ندارد، چون امام صادق علیه السلام فرمود «أشْهَدُ أنَّک قَدْ بَالَغْتَ فِی النّصِیحَهِ وَأعْطَیتَ غَایهَ الَْمجْهُودِ» من شهادت میدهم که بیشتر از این نمیشد کار کرد، «وَ نَهَایَهَ المَأمُول» بلکه کسی آرزو هم ندارد که بتواند بیش از این کار کند.
گاهی آدمها شرمنده میشوند چون کمکار هستند. من خودم نسبت به امام زمان ارواحنا فداه خیلی شرمنده هستم.
اما کسی که امام صادق علیه السلام چنین شهادتی برای او میدهد، چرا شرمنده است؟ «لاَ تَذکُرَنَّ عِندَهُ سَکِینَهً» میگفتند در حرم او اسم حضرت سکینه سلام الله علیها را نبرید… چون شرمندگی گاهی برای کمکاری نیست، بلکه برای پُرکاری است. اگر هر کسی جای او به میدان رفته بود، بچهها اینقدر امیدوار نمیشدند، مُسَلَّم گرفتند که عمو برمیگردد، با آب هم برمیگردد، اصلاً با عمو وداع نکردند، چون میگفتند حتماً برمیگردد؛ برای همین هم شرمنده شد، شرمندگیِ او از ادب ایشان است، از پُرکاری ایشان است، از آقایی ایشان است.
قبل از اینکه به میدان برود… این رسم اهل وفاست…
عابس «شوذَب» را صدا کرد و گفت: شوذب! تو میدانی که من بیچارهی تو هستم… اینها رفقای امیرالمؤمنینی بودند و به عشقِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عاشقِ یکدیگر بودند… عابس گفت: من برای تو جان میدهم، اما چون میخواهم به میدان بروم، دوست دارم خیال من راحت باشد، تو قبل از من به میدان برو و شهید شو که من داغ تو را ببینم، که وقتی به میدان میروم وجههی نظر من فقط امام حسین علیه السلام باشد… همین اتفاق هم رخ داد.
قمر بنی هاشم سلام الله علیه هم همین کار را کرد، برادرها را صدا زد. فرمایشاتی داشت که من در یک جمله خلاصه میکنم که فرموده باشد: مادرمان امّ البنین سلام الله علیها روی شما سرمایهگذاری کرده است. به میدان بروید، دوست دارم قبل از اینکه من به میدان بروم، داغ شما را هم دیده باشم و برای دفاع از شما به میدان نروم، فقط برای دفاع از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به میدان بروم.
پسران حضرت امّ البنین سلام الله علیها برای اولین و آخرین مرتبه به امام حسین علیه السلام پشت کردند و رو به دشمن ایستادند. باران تیر بود که میآمد، هر تیر که به تنِ اینها مینشست شکر میکردند، اگر تیری میخواست عبور کند، با صورتها و گردنهایشان جلوی تیر را میگرفتند، سر و صورتشان سپرِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شد، تا اینکه یک به یک زمین افتادند.
نوبت حضرت اباالفضل العباس علیه السلام رسید، مسئولیتهای متعددی دارد. حافظ الخیام است، تا زمانی که او بود فرزندان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تجربهی ترسیدن نداشتند و خیالشان راحت بود. حافظ الحسین علیه السلام است، تا او بود بچهها میدانستند که پدر محافظ دارد… تا زمانی که قمر بنی هاشم سلام الله علیه بود، ما گزارشی مبنی بر تیر خوردنِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نداریم. وقتی خبر شهادت حضرت اباالفضل العباس علیه السلام آمد، اولین مطلبی که به ذهنها میرسید این بود که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تنها شده است.
مسئولیت سوم «ابوالقِربَه» بود، سقّا بود. مسئولیت چهارم «صاحب لواء الحسین علیه السلام» بود، پرچمدار کربلاست. گزارشهایی داریم که به میدان میرفتند و میجنگیدند، دشمن نامرد بود و محاصره میکرد، وقتی محاصره میشدند حضرت اباالفضل العباس علیه السلام را صدا میزدند و میگفتند: «أغِثنَی یَا عَبَّاس»، یعنی ما را نجات بده.
ما هم امروز میگوییم «أغِثنَی یَا أباالفَضل» به فریاد ما برس…
مدام از صبح با سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به میدان رفته است و شهدا را به خیمهی دارالحرب آورده است.
بچهها از او توقع دارند و مشک خالی را به او نشان میدهند…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سخنرانی میکند و دشمنان هلهله میکنند… غربتِ امام را دید… دیگر عرصه به جان حضرت اباالفضل العباس علیه السلام تنگ شد و به محضر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد و عرض کرد: «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی»،[۱۳] دیگر سینهام تنگ شده است، «وَ لَقَد سَئِمْتُ مِنَ الْحَیاهِ الدُّنیَا» دیگر از زندگی در این دنیا بیزارم…
واکنش سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این است: «فَبَکی الحُسَینُ علیه السلام بُکاءً شَدِیدَاً»… اهل علم در جلسه هستند، «بَکَی الحُسَین» یعنی حضرت گریه کرد، «بَکَی الحُسَین بُکاءً» یعنی خیلی شدید گریه کرد، دیگر «شَدِیداً» بعد معلوم نیست، چطور گریه کرد که گزارشگر دشمن میگوید «فَبَکی الحُسَینُ علیه السلام بُکاءً شَدِیدَاً»…
قمر بنی هاشم اهل بگو مگو و اصرار نبود، همینکه دید حضرت گریه میکند، سر مبارک خود را پایین انداخت و هیچ چیزی نگفت…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نگاهی به او کرد و دید دیگر پاهای او روی زمین نیست و دل کَنده است، اینجا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شروع کرد آرام آرام و بیصدا گریه کردن… فرمود: اگر میخواهی بروی لااقل «اطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ»، آخرین امیدِ این بچهها هستی…
بیدون بگو مگو و اصرار به میدان رفت. هزاران تیرانداز و سنگانداز از شریعه حفاظت میکنند، فقط خدا میداند که چطور به آنجا رسید… مشک را پُر از آب کرد، ظاهراً مشک را پشت سپر قرار داد… ما سپر را میگیریم که از تنمان حفاظت کنیم، اما او سپر را روی مشک قرار داد… شاید زمانی عرض کردم که این مطلب را از کجا میگویم…
بسرعت حرکت کرد، میداند که دشمن تیر میزند و باید مارپیچ حرکت کند که مسیر او را حدس نزنند، اما اینها برای کسی است که وقت دارد، اینجا وضع شیرخوار وخیم است، بسرعت به سمت خیمهها آمد. آن هیکلِ تنومندِ رشید به یک هدف ساده تبدیل شد. تیر میزدند اما برای او مهم نبود و حرکت میکرد.
هر اتفاقی هم که افتاد سرعت را کم نکرد، «وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی»، فدای سرِ فرزندانش… همینطور میآمد و سرعت را کم نکرد، بدنِ او خیلی آسیب دید که من نمیتوانم بیان کنم، ولی آمد…
تا لحظهای که دیگر انگیزهی حرکت را از دست داد، پناه میبرم به خدا از آن لحظهای که «فَوَقَفَ العَبَّاس مُتَحَیِّراً»… دیگر حرکت نکرد… آب ندارم و اگر بچهها این هیکل زخمی را ببینند روحیهشان را از دست میدهند… همینکه مکث کرد عمودی بر فرقِ مبارک او نشست…
روز تاسوعاست، ابن شهرآشوب میگوید: اینطور نبود که عمود او را زخمی کند، میگوید: «فَقَتَلَهُ»…
اما دست نکشیدند، روی زمین دوره کردند، کاری کردند که مطمئن شوند از جای خود بلند نمیشود…
خدایا! به این لحظهی تحیّرِ قمر بنی هاشم سلام الله علیه، به اضطرارِ پسرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، فرج امام زمان ارواحنا فداه را برسان.
هر کسی به زمین میافتاد سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مانند باز شکاری میرفت که تا از دنیا نرفتهاند سرشان را به دامان بگیرد، اما اینجا کار از کار گذشته بود، اینجا تنها جایی است که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با مرکب نرفت، پیاده و آرام رفت، مانند کسی که نمیخواهد صحنهای را ببیند…
من دو بیت سید جعفر حلّی رضوان الله تعالی علیه را میخوانم و جلوتر نمیروم، میگوید:
فَمَشَى لِمَصرَعِهِ الحسینُ وَطَرفُهُ بَینَ الخِیامِ وَبَینَهُ مُتَقَسِّمُ
آقا آرام آرام به سمت قتلگاه او میرفت، همینطور که میرفت برمیگشت و خیمهها را نگاه میکرد… باید به اینها چه بگویم؟…
وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بالای سر قمر بنی هاشم سلام الله علیه رسید، شروع کرد به گریه کردن، وقتی دید چه اتفاقی افتاده است «جَعَلَ یُکَفِفُ دُمُوعَهُ بِکُمِّهِ» اشکهای مبارک خود را با آستین پاک کرد…
حاج آقای اهری اشاره کردند، به آن بدن نگاه کرد و فرمود: «اَلیَومَ نَامَتْ اَعْیُنٌ بِکَ لَمْ تَنَمْ» آنهایی که از ترس تو تا امروز نمیخوابیدند، امشب آسوده میخوابند، «وَ تَسَهَّدَتْ أُخْری فَعَزَّ مَنَامُهَا» از امشب خواب به چشم زینب من نخواهد رفت…
نگاهی به آن بدن کرد و فرمود:
أأخیَّ یُهنیکَ النَّعیمُ ولم أخَلْ تَرضى بأن أزرى وأنت منعَّمُ
برادر! بهشت بر تو گوارا باشد، ولی هیچوقت فکر نمیکردم من را در این صحنه اینطور تنها بگذاری…
[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] زیارت غدیریه
[۵] الکافی ، جلد ۴ ، صفحه ۱۴۶ (عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ قَالَ حَدَّثَنِی جَعْفَرُ بْنُ عِیسَى أَخُوهُ قَالَ: سَأَلْتُ اَلرِّضَا عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ صَوْمِ عَاشُورَاءَ وَ مَا یَقُولُ اَلنَّاسُ فِیهِ فَقَالَ عَنْ صَوْمِ اِبْنِ مَرْجَانَهَ تَسْأَلُنِی ذَلِکَ یَوْمٌ صَامَهُ اَلْأَدْعِیَاءُ مِنْ آلِ زِیَادٍ لِقَتْلِ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ وَ هُوَ یَوْمٌ یَتَشَأَّمُ بِهِ آلُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ یَتَشَأَّمُ بِهِ أَهْلُ اَلْإِسْلاَمِ وَ اَلْیَوْمُ اَلَّذِی یَتَشَأَّمُ بِهِ أَهْلُ اَلْإِسْلاَمِ لاَ یُصَامُ وَ لاَ یُتَبَرَّکُ بِهِ وَ یَوْمُ اَلْإِثْنَیْنِ یَوْمُ نَحْسٍ قَبَضَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهِ نَبِیَّهُ وَ مَا أُصِیبَ آلُ مُحَمَّدٍ إِلاَّ فِی یَوْمِ اَلْإِثْنَیْنِ فَتَشَأَّمْنَا بِهِ وَ تَبَرَّکَ بِهِ عَدُوُّنَا وَ یَوْمُ عَاشُورَاءَ قُتِلَ اَلْحُسَیْنُ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهِ وَ تَبَرَّکَ بِهِ اِبْنُ مَرْجَانَهَ وَ تَشَأَّمَ بِهِ آلُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِمْ فَمَنْ صَامَهُمَا أَوْ تَبَرَّکَ بِهِمَا لَقِیَ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى مَمْسُوخَ اَلْقَلْبِ وَ کَانَ حَشْرُهُ مَعَ اَلَّذِینَ سَنُّوا صَوْمَهُمَا وَ اَلتَّبَرُّکَ بِهِمَا .)
[۶] تفسیر نور الثقلین ، جلد ۴ ، صفحه ۶۱۵ (فِی رَوْضَهِ اَلْکَافِی عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ اَلْحُسَیْنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَهَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: فِی قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «مٰا یَکُونُ مِنْ نَجْوىٰ ثَلاٰثَهٍ إِلاّٰ هُوَ رٰابِعُهُمْ وَ لاٰ خَمْسَهٍ إِلاّٰ هُوَ سٰادِسُهُمْ وَ لاٰ أَدْنىٰ مِنْ ذٰلِکَ وَ لاٰ أَکْثَرَ إِلاّٰ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مٰا کٰانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا یَوْمَ اَلْقِیٰامَهِ إِنَّ اَللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» قَالَ: نَزَلَتْ هَذِهِ اَلْآیَهُ فِی فُلاَنٍ وَ فُلاَنٍ وَ فُلاَنٍ وَ أَبِی عُبَیْدَهَ اَلْجَرَّاحِ وَ عَبْدِ اَلرَّحْمَانِ بْنِ عَوْفٍ وَ سَالِمٍ مَوْلَى أَبِی حُذَیْفَهَ وَ اَلْمُغِیرَهِ بْنِ شُعْبَهَ، حَیْثُ کَتَبُوا اَلْکِتَابَ بَیْنَهُمْ وَ تَعَاهَدُوا وَ تَوَاثَقُوا لَئِنْ مَضَى مُحَمَّدٌ لاَ یَکُونُ اَلْخِلاَفَهُ فِی بَنِی هَاشِمٍ وَ لاَ اَلنُّبُوَّهُ أَبَداً، فَأَنْزَلَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهِمْ هَذِهِ اَلْآیَهَ، قَالَ: قُلْتُ: قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنّٰا مُبْرِمُونَ `أَمْ یَحْسَبُونَ أَنّٰا لاٰ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوٰاهُمْ بَلىٰ وَ رُسُلُنٰا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ» قَالَ: وَ هَاتَانِ اَلْآیَتَانِ نَزَلَتَا فِیهِمْ ذَلِکَ اَلْیَوْمَ، قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: لَعَلَّکَ تَرَى أَنَّهُ کَانَ یَوْمٌ یُشْبِهُ یَوْمَ کَتْبِ اَلْکِتَابِ إِلاَّ یَوْمَ قَتْلِ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ وَ هَکَذَا کَانَ فِی سَابِقِ عِلْمِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اَلَّذِی أَعْلَمَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَنْ إِذَا کُتِبَ اَلْکِتَابُ قُتِلَ اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ وَ خَرَجَ اَلْمُلْکُ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ، فَقَدْ کَانَ ذَلِکَ کُلُّهُ، و الحدیث طویل أخذنا منه موضع الحاجه .)
[۷] الکافی، جلد ۸، صفحه ۱۰۲ (وَ بِهَذَا اَلْإِسْنَادِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ عُقْبَهَ بْنِ بَشِیرٍ اَلْأَسَدِیِّ عَنِ اَلْکُمَیْتِ بْنِ زَیْدٍ اَلْأَسَدِیِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ وَ اَللَّهِ یَا کُمَیْتُ لَوْ کَانَ عِنْدَنَا مَالٌ لَأَعْطَیْنَاکَ مِنْهُ وَ لَکِنْ لَکَ مَا قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِحَسَّانَ بْنِ ثَابِتٍ لَنْ یَزَالَ مَعَکَ رُوحُ اَلْقُدُسِ مَا ذَبَبْتَ عَنَّا قَالَ قُلْتُ خَبِّرْنِی عَنِ اَلرَّجُلَیْنِ قَالَ فَأَخَذَ اَلْوِسَادَهَ فَکَسَرَهَا فِی صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ وَ اَللَّهِ یَا کُمَیْتُ مَا أُهَرِیقَ مِحْجَمَهٌ مِنْ دَمٍ وَ لاَ أُخِذَ مَالٌ مِنْ غَیْرِ حِلِّهِ وَ لاَ قُلِبَ حَجَرٌ عَنْ حَجَرٍ إِلاَّ ذَاکَ فِی أَعْنَاقِهِمَا .)
[۸] الکافی، جلد ۲، صفحه ۱۸۶ (عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ فَضَالَهَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَهَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ: شِیعَتُنَا اَلرُّحَمَاءُ بَیْنَهُمُ اَلَّذِینَ إِذَا خَلَوْا ذَکَرُوا اَللَّهَ إِنَّ ذِکْرَنَا مِنْ ذِکْرِ اَللَّهِ إِنَّا إِذَا ذُکِرْنَا ذُکِرَ اَللَّهُ وَ إِذَا ذُکِرَ عَدُوُّنَا ذُکِرَ اَلشَّیْطَانُ .)
[۹] زیارت جامعه کبیره
[۱۰] الکافی، جلد ۱، صفحه ۱۴۳ (اَلْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلْأَشْعَرِیُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى جَمِیعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مُعَاوِیَهَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ : فِی قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ لِلّٰهِ اَلْأَسْمٰاءُ اَلْحُسْنىٰ فَادْعُوهُ بِهٰا» قَالَ نَحْنُ وَ اَللَّهِ اَلْأَسْمَاءُ اَلْحُسْنَى اَلَّتِی لاَ یَقْبَلُ اَللَّهُ مِنَ اَلْعِبَادِ عَمَلاً إِلاَّ بِمَعْرِفَتِنَا .)
[۱۱] الاغانی، جلد ۱۷ ، صفحه ۲۴
[۱۲] زیارتنامه حضرت اباالفضل العباس علیه السلام
[۱۳] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۵، صفحه ۱۳
پاسخ دهید