روز دوم ماه محرم ۱۳۹۵ حضرت آیت الله اخوان به سخنرانی پرداختند، مشروح این جلسه تقدیم می شود.
- اهمّیّت مجالس عزاداری امام حسین (علیه السّلام)
- شخصیّت مرحوم آیت الله هستهای
- ماجرای خواب مرحوم هستهای
- جایگاه مرحوم میرزا مهدی آشتیانی
- تشرّف میرزا مهدی آشتیانی به محضر امام زمان (علیه السّلام)
- ایجاد اتّحاد با عزاداری امام حسین (علیه السّلام)
- انجام کار خیر به واسطهی سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
- شرکت کردن حضرت زهرا (سلام الله علیها) در مجالس عزاداری
- سیاه پوشیدن آیت الله خویی در محرّم و صفر
- سخنان علماء دربارهی سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
- عظمت زیارت عاشورا
- شأن زائر در زیارت عاشورا
- ماجرای سیّد خُلَیعی
- درخواست یاری از سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
- وصیّت آیت الله مرعشی نجفی
- نقلی دربارهی مرحوم خوانساری
- عزاداری ائمّه (علیهم السّلام) در محرّم
- شعر محتشم دربارهی سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
- ذکر مصیبت امام حسین (علیه السّلام)
اهمّیّت مجالس عزاداری امام حسین (علیه السّلام)
این روزها در این مجلس نورانی که به جهت دههی عزیز و بزرگ محرّم الحرام منعقد است، جلسهی تعزیه و بزرگداشت عزای سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) است. این مجالس به امر مادر ایشان صدّیقهی کبری (سلام الله علیها) برپا است. حضرت زهرا (سلام الله علیها) ترغیب فرمودهاند که مجلس در عزای فرزند بزرگوار ایشان گرفته شود. چه آثار عجیبی را به انعقاد این جلسات متفرّع فرمودهاند. موضوع اینکه حتّی خود ایشان در این جلسات شرکت میکنند. این جلسه به این جهت منعقد است، بنده چند کلمهای حول این حدیث شریف به محضر شما عرض میدارم. در ابتدا چند کلمهای در مورد این مجالس به محضر شما عرض کنم تا اینکه انجام وظیفه نسبت به سیّد و سالار و مولای خود، در حدّ توان داشته باشیم.
در روایت دارد که امام سجّاد (علیه الصّلاه و السّلام) فرمودند: کسانی که در مجلس عزای سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) شرکت میکنند بدانند که مادر ما زهرای اطهر (سلام الله علیها) بیرون در میایستند. این از امام سجّاد (علیه الصّلاه و السّلام) است. فرمودند: حضّار در مجلس عزا را، آنها که در عزا شرکت کردهاند، مادر ما اینها را به اسم دعا میکنند. التفات بفرمایید ببینید که صدیّقهی کبری (سلام الله علیها) به اسم دعا میکنند.
شخصیّت مرحوم آیت الله هستهای
یکی از علماء، مرحوم آیت الله هستهای از دوستان مرحوم آیت الله العظمی نجفی مرعشی بودند و در تهران هم منبر میرفتند. از اصحاب مرحوم شیخ فضل الله نوری (رضوان الله تعالی علیه) در نوجوانی بودند. خیلی از نقلیّات مرحوم شیخ را مرحوم آقای هستهای برای آقا نجفی مرعشی ذکر کرده بود. این دو بزرگوار خیلی با هم دوست بودند، حتّی با هم مزاح میکردند.
ماجرای خواب مرحوم هستهای
ایشان یک نقلی داشت و این نقل را ما که در کسوت نوکری آل الله (علیه الصّلاه و السّلام) هستیم باید بیشتر توجّه کنیم. میفرمود: من خیلی دوست داشتم که در عزای حضرت سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) در مجلسی که مورد نظر حضرت زهرا (سلام الله علیها) است شرکت داشته باشم. در آن جلسهای که مورد توجّه حضرت زهرا (صلوات الله علیها) است. لذا خیلی توسّل میکردند که به او بنمایاند کدام مجلس مورد توجّه حضرت زهرا (سلام الله علیها) است. من خیلی به این موضوع مُلِح بودم، خیلی پافشاری میکردم.
تا اینکه یک روزی، روز عصر اوّل محرّم بود و پیش از اینکه برای انجام وظیفه از مجلس خارج شوم استراحت میکردم، حضرت زهرا (صلوات الله علیها) را خواب دیدم. از حضرت (صلوات الله علیها) سؤال کردم که سیّدتی و مولاتی، این همه مجلس در عزای فرزند بزرگوار شما، سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) وجود دارد، کدام یک از این مجالس مورد توجّه شما است؟ فرمودند: هر جایی که پرچم عزای حسین ما خورده باشد ما آن مجلس را دوست داریم و به آن مجلس توجّه داریم. من دوباره پرسیدم و غرض من این بود مجلس خاص الخاصّی که در نظر است میخواستم بدانم. لذا مجدّداً پرسیدم که یا سیّدتی و مولاتی، کدام یک از این مجالس بیشتر مورد توجّه شما است؟ مجدّداً در جواب همان را فرمودند، فرمودند: هر جایی که پرچم عزای حسین ما خورده شود ما آنجا را دوست داریم به آن هم توجّه داریم.
سه باره پرسیدم: سیّدتی و مولاتی، کدام یک بیشتر مورد توجّه شما است؟ باز فرمودند: هر جا که پرچم عزای حسین ما خورده باشد ما آنجا را دوست داریم و به آنجا توجّه داریم. امّا اینکه تو میپرسی – آدرس یک مجلسی را در سوهانپز خانه دادند، یک اسمی، تقریباً اسم رایجی بود، مثلاً منزل مؤمنه خانم، نه اینکه این باشد، به طور مثال – خود ما هم در این شرکت میکنیم، امّا هر جا که پرچم عزای حسین ما زده شود ما آنجا را دوست داریم، به آن توجّه داریم. مرحوم آقای هستهای گفته بود من وقتی از خواب بیدار شدم آدرس آنجا را گرفتم، آن محل را نمیشناختم. رفتم و راهنمایی شدم. وقتی به آن محل وارد شدم یک جوی آبی بود و میرفت، خانمی سر جوی آب نشسته بود، داشت استکان میشست. هنوز آن موقع در تهران لولهکشی نبود.
آن اسم را که در خواب به من گفته بودند سؤال کردم، گفت: من هستم. گفتم: آیا شما مجلس روضه دارید؟ گفت: بله داریم. نشان داد، انتهای یک کوچهی بن بستی یک پرچم سیاهی زده بودند، این پرچم اینقدر کهنه شده بود سیاهی آن به سفیدی میزد. معلوم بود سالیان متمادی است این پرچم عزا اینجا زده میشود. گفتم: شما روضه خوان هم دارید؟ گفت: از کسی دعوت کرده بودیم، آمد و تصوّر کرد کسی نیست ناراحت شد و رفت. آقای هستهای یک سخنران معتبر بود، عالم بود، فروتنی کرد و گفت: اجازه میدهید من به اینجا بیایم برای شما روضه بخوانم؟ آن خانم استقبال کرد، گفت: بفرمایید. گفت من وقتی وارد این منزل شدم یک اتاق داشت، اینقدر این منزل محقّر بود من همان روز اوّل قصد قربت کردم که هیچ وجهی از اینجا نگیرم، با قربه الی الله بیایم و بروم. معلوم بود کسی که این روضه را گرفته فقیر است. یک صندوق خانهای داشت و چای هم میریخت از صندوق خانه میآورد، چند نفر از زنان همسایه هم میآمدند، یک موقع کسی نمیآمد یک بچّه میآمد چای را میآورد و میگذاشت. داخل صندوق خانه مینشست و گریه میکرد، صدای گریهی او بلند میشد. یک موقع صدای گریهی دیگری را هم میشنیدم. تا دهه تمام شد.
جمعیّت زیادی هم نمیآمدند، چند نفر بودند. گاهی زنهایی بودند، گاهی کمتر، گاهی بیشتر، ولی روضه زنانه بود. من روی نیّتی که داشتم اصلاً نمیخواستم وجهی بگیرم، لذا وقتی روز آخر از منبر آمدم عجله کردم که اصلاً من را صدا نزند بخواهد وجهی بدهد. دیدم این زن در پشت سر من سرعت گرفت، مدام من را صدا میکرد. گفتم: ممنون هستم، خیر شما قبول، از شما به ما رسیده است. گفت: نه، شما باید این وجه را بگیرید. باز من اصرار کردم و او هم اصرار کرد. عاقبت به من گفت: من از شما رِندتر هستم. از این سخن او تعجّب کردم که یعنی چه من از شما رندتر هستم؟ گفتم: منظور شما چیست؟ گفت: من یک سال به منزل مردم میروم آنجا خدمتگزاری میکنم تا اینکه وجهی را فراهم کنم برای عزای سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) صرف کنم. یک سال به منزل مردم میروم و خدمتکاری میکنم، حالا شما میخواهید این پول را از من نگیرید؟ نمیشود.
مرحوم آقای هستهای گفت: من خیلی تعجّب کردم، فکر این را نمیکردم واقعاً کسی اینطور باشد. اصلاً عظمت این زن من را شکست که این زن چقدر باعظمت است. اگر کسی مبلغی دارد، پس اندازی دارد… به منزل مردم برود و خدمتکاری کند، با همهی سختی که این کار دارد، مبلغی را پسانداز کند بعد صرف این وادی کند. گفت من خیلی تعجّب کردم، عظمت این زن من را شکست و من از او این وجه را گرفتم. وقتی گرفتم گفتم: سؤالی از شما دارم، گفت: بفرمایید. گفتم: شما در صندوق خانه گریه میکردید من گاهی صدای گریهی دیگری هم میشنیدم، این که بود؟ عروس شما است؟ دختر شما است؟ گفت: مگر در خواب به شما نگفتند خود ما هم میآییم در مجلس شرکت میکنیم؟ دیدم عجب زنی است، حتّی از خواب من هم خبر دارد. من خیلی مبهوت شده بودم.
لذا میبینید که این مجالس چنین مجالسی است. گفتم: خواهر، من سال آینده هم بیایم در اینجا روضه بخوانم؟ گفت: تشریف بیاورید. سال بعد رفتم و دیدم فوت کرده است. شما التفات بفرمایید رویای صادقه بوده که حتّی صدق آن در عالم خارج واقع شده است. بعد فرموده بودند: هر جا پرچم عزای حسین ما زده شود ما آنجا را دوست داریم و به آنجا توجّه داریم.
جایگاه مرحوم میرزا مهدی آشتیانی
مرحوم آیت الله میرزا مهدی آشتیانی (رضوان الله تعالی علیه) یکی از حکمای بزرگ و صاحب کتاب اساس التّوحید بوده است. این جناب در حکمت شخصیّتی بوده که به ایشان فیلسوف شرق میگفتند. در غایت تبجیل و تعظیم و تکریم بودند. خود مرحوم امام به ایشان به قدری توجّه داشتند وقتی آقا میرزا مهدی از تهران به قم میروند و درس فلسفه را شروع میکند، مرحوم امام تا آن موقع فلسفه میگفتند دیگر فلسفه را تعطیل میکنند. بعضی نمیدانند جهت اینکه امام در قم دیگر فلسفه نگفتند چیست. حتّی بعضی تصوّر میکنند در رابطه با تکفیری است که یک جاهلی کرده بود. امّا ماجرا این است که آقا میرزا مهدی وقتی به قم رفته بود مرحوم امام میفرمایند: فیلسوف عالم اسلام آمده، من دیگر فلسفه نمیگویم، به طلبهها میگویند شما به درس میرزا مهدی بروید.
مرحوم علّامهی بزرگوار جعفری هم یک سال و نیم شاگرد میرزا مهدی بودند، بعد به نجف میروند. میخواهم بگویم شخصیّت شناخته شده و از جُهبَذ علمای شیعه بوده است. این بزرگوار ممحّض در فلسفه و عرفان و تدریس عرفان نظری بوده است.
تشرّف میرزا مهدی آشتیانی به محضر امام زمان (علیه السّلام)
یکی از مباحثی که در عرفان وجود دارد «إِنَّ اللهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی تَجَلَّی لِأَهلِ العَرَفَات»، خداوند متعال برای اهل عرفات تجلّی میکند. این را به دو صورت خواندهاند، به شکل مصدری و به شکل فعل مضارع خواندهاند. این یکی از بحثهایی است که مورد مذاکرهی آقایان اهل عرفان است، تجلّی خداوند برای اصحاب عرفات به چه شکل است؟ مرحوم آیت الله میرزا مهدی وقتی این درس را میفرمود نوعاً اینطور که شاگردان او نقل کردهاند به این بحث میرسید این واقعه را نقل میکرد. میفرمود: من وقتی برای عرفات میرفتم در بین راه حال من بد شده بود، در اتوبوس خوابیده بودم – از اتوبوسهایی که سقف آن را برمیدارند- برای من آنجا بستر انداخته بودند. آقا میرزا مهدی هم در بدن خود مشکل داشته، یرقان داشته، برای همین یرقان هم فوت کرده است. هم فقیر بوده، هم مشکل خانوادگی داشته، لذا در عین حال مرد خیلی مهجوری هم بود. میفرماید: من همینطور در حال خود بودم، آنها تصوّر کردند من مردهام. مثل اینکه حالت غشوهای به ایشان دست داده بود. در حالت غشوه آنهایی که در اتوبوس بودند تصوّر کردند من مردهام. زنها شروع به گریه کرده بودند که آقا مرد.
حال آنکه من خود را مقابل خیمهی آقا امام زمان (روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) دیدم. این مربوط به زمانی بود که پیشهوری ایران را در خطر قرار داده بود، در تبریز هم یک جمهوری جعلی دموکرات درست کرده بود. کمونیستها در ایران بعد از جنگ دوم از همانجا ارتزاق میشدند و داشتند در ایران فعّالیّت میکردند. مرحوم آیت الله العظمی بروجردی (رضوان الله تعالی علیه) هم از همین جهت به شدّت نگران بودند. این ماجرا برای این دوره است.
مرحوم آیت الله میرزا مهدی میفرماید: من خود را در محضر آقا حضرت صاحب (روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) دیدم، سلام کردم. امام به من فرمودند: چه کاری داری؟ گفتم: سیّدی و مولای، من مریض هستم، مریضی من را خیلی ضعیف کرده، اگر لطف بفرمایید شفا مرحمت بفرمایید. به من فرمودند میرزا مهدی، صلاح تو در همین مریضی است. من دیگر چیزی نگفتم وقتی فرمودند صلاح تو در این است. بعد من عرض کردم: سیّدی و مولای، من مشکل خانوادگی دارم. باز به من فرمود: میرزا مهدی، صلاح تو این است با همین مشکل بسازی، همینطور ادامه بده. اینکه «فَعَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فیهِ خَیْراً کَثیراً»،[۱] با این بساز. سه باره عرض کردم: سیّدی و مولای، فقر من را به شدّت تحت فشار قرار داده است. فرمودند: میرزا مهدی، مختصر گشایشی در کار تو میشود، امّا از این بیشتر نخواه، مصلحت تو در همین است. هر سه مورد را اینطور فرمودند، من هم عرض کردم «عَلَی عَینی».
بعد عرض کردم: آقا، من یک نگرانی هم راجع به اجتماع دارم. فرمودند: نگرانی تو چیست؟ گفتم: پیشهوری با فتنهای که در تبریز درست کرده همهی جامعه را در خطر قرار داده، من میترسم این جریان کمونیست همهی ایران را بگیرد، فتنهی عظیمی شده است. حضرت فرمود: میرزا مهدی، مادام که پرچم عزای سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) در کوچه پس کوچههای این کشور نصب میشود خداوند متعال این کشور را از خطرات و خطورات محافظت میفرماید. آقا میرزا مهدی آشتیانی گفت که حضرت به من فرمودند.
ایجاد اتّحاد با عزاداری امام حسین (علیه السّلام)
یعنی این جلسات، سوای مَثوبهای که در اجر اخروی دارد، ضامن بقا و استقلال این کشور است. چگونه آثار دارد، چگونه این آثار دارد به ثمر میرسد، این بحث دیگری است. امّا همین که مردمی همه ساله جمع شوند… خدا مرحوم امام را رحمت کند، در همین باره خیلی در اوایل فرمایش فرمودند. فرمودند: مردم میلیاردها میلیارد هزینه میکنند، واقعاً نمیشود حساب کرد، همه هم دارند از جیب خود میدهند، همه هم دارند با عشق این کار را انجام میدهند، این ایّام هر جا میروید میبینید پرچم سیاه سیّد الشّهداء (علیه السّلام) را زدهاند، چه کسی میتواند اینها را اینطور به هم اتّصال بدهد؟ یک کشوری را تحت بیرقی بیاورند اینطور به هم اتّصال بدهند؟ یک کشوری را تحت بیرقی قرار دهند که همهی این سرزمین یکپارچه یا حسین بگوید. این هر خطری را از این سرزمین دور میکند، مردم تحت یک لوا با هم در اتّحاد به سر میبرند. همهی اختلافات، همهی نگرانیها، همهی ناراحتیها را کنار میگذارند.
میبینید دو نفر با هم قهر هستند، امّا در مجلس سیّد الشّهداء (علیه السّلام) کنار هم نشستهاند، آخر روضه این طیّب الله میگوید آن هم طیّب الله میگوید و میروند. این تحالف قلوب، این با هم گرم شدن، اینگونه ید واحده شدن، همه تحت بیرق سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) است. لذا عجیب نیست که حضرت فرمودند: این لوا و این پرچم است که این کشور را حفظ میکند. فرمود: میرزا مهدی، نگران نباش.
انجام کار خیر به واسطهی سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
یعنی وظیفهی شما این است که این بساط را ترویج کنید، این دستگاه را ترویج کنید، هر چه که ترویج این دستگاه شود لوای این کشور باعظمتتر است، عظیمتر است، بزرگتر است، رفیعتر است. مردم میآیند در این دستگاه مینشینند، میآیند اظهار اخلاص میکنند، میآیند با این خانواده پیوند محبّت و دوستی را برقرار میکنند. شما ببینید این همه کارهای خیری که در این کشور صورت میگیرد، از موقوفهها، از امور برّیه، نوعاً سراغ این اشخاص که میروید میبینید رابطهای با سیّد الشّهداء (علیه السّلام) دارند. بعضی از آنها میگویند بعضی از آنها هم نمیگویند. یعنی اینقدر داعی خیر در این کشور ایجاد کرده، اینقدر باعث خیر در این کشور ایجاد کرده است. هزینه میکنند، پایمردی میکنند، سر را پایین میاندازند و از کسی هم توقّع ندارند.
شرکت کردن حضرت زهرا (سلام الله علیها) در مجالس عزاداری
اینکه حضرت فرمود: مادر ما بیرون در میایستد و به اسم دعا میکند، یعنی صاحب مجلس مادر ما حضرت زهرا (سلام الله علیها) است، معنای بیرون در میایستد این است. من این را به چشم خود دیدم. مرحوم آیت الله سیّد احمد خوانساری وقتی در منزل ایشان روضهی سیّد الشّهداء (علیه السّلام) بود من شرکت میکردم. آقای خوانساری نحیف بودند، ما که ایشان را دیدیم سنّ ایشان از ۹۰ متجاوز بود. در عزای سیّد الشّهداء (علیه السّلام) من دیدم ایشان به دیوار تکیه نمیزد، میآمد جلو مینشست، شاید به اندازهی دو وجب از دیوار فاصله میگرفت. عجیب بود، هر کس وارد میشد ایشان تمام قامت پیش پای او بلند میشد و مینشست. چه او میدید، چه نمیدید، تمام قامت بلند میشد و مینشست، هر کس میآمد.
بعد پرسیدند: شما اینقدر بلند میشوید و مینشینید، منزل یک مرجع تقلید… من دیده بودم، درِ اتاقها را باز میکردند (اشاره) اندازهی این فضا بود، شاید قدری کمتر، اندازهی آن را به یاد دارم. اینجا ۲۰۰ نفر مدام بلند شوند و بنشینند، آن هم سنّ بالای ۹۰ سال. گفتند: آقا این چه کاری است؟ فرمود: اینها مهمانان فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) هستند، من وظیفه دارم که از اینها پذیرایی کنم، به آنها خیر مقدم بگویم. بزرگان ما، اعلام ما، به نسبت این مجالس اینقدر مقیّد بودند.
سیاه پوشیدن آیت الله خویی در محرّم و صفر
مرحوم آیت الله خویی (رحمه الله علیه) دو ماه محرّم و صفر را، آن هم در عراق سیاه میپوشیدند، با اینکه سخت است. از ایشان پرسیده بودند، فرموده بود: بچّههای مادر من میمردند، نذر کرده بود. اصلاً خود ایشان در فقه دارد نذری که مادر برای فرزند میکند هیچگونه الزامی برای او ایجاد نمیکند، امّا احتراماً… اگر خدا به من فرزندی مرحمت کند و بماند من نذر میکنم که او دو ماه محرّم و صفر را سیاه بپوشد. نذر برای اولاد، یک کار عوامانهی به این شکل. آقای خویی تا آخر عمر این را عمل کرد، هم به احترام عزای سیّد الشّهداء (علیه السّلام)، هم به احترام بزرگداشت مادر که مادر در حقّ من این را خواسته است. شما به صورت ماجرا نگاه کنید، کسی خود را اینقدر مقیّد کند، آن هم برای عزای سیّد الشّهداء (سلام الله علیه).
سخنان علماء دربارهی سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
از امام پرسیده بودند: شما در مورد عزاداری سیّد الشّهداء (علیه السّلام) چه میفرمایید؟ فرموده بودند: از افضل قربات است. خدا مرحوم علّامه طباطبایی را رحمت کند، ایشان فرموده بودند: ماجرای توسّل به سیّد الشّهداء (علیه السّلام) چیز عجیبی است. به این عجیب بودن التفات کنید. یک فیلسوف سالک میگوید عجیب است. فرموده بود: سالک یک موقع به منزلی میرسد، هر چه میزند که از این منزل عبور کند نمیتواند. این در منازل سلوک است، باید بحث آن انجام شود. مثلاً میخواهد از منزل صبر به منزل رضا برود، تا صبر آمده حالا از صبر نمیتواند به رضا برود. میفرمود: یک مرتبه ۳۰ سال در این مجلس درجا میزند، نمیتواند از این منزل عبور کند، شما به هر وسیلهای بگویید او توسّل پیدا میکند، از هر استادی سؤال میکند، از آن عبور نمیکند، امّا یک مرتبه به سیّد الشّهداء (علیه السّلام) توسّل میکند، میبیند همهی این ابواب برای او باز شد و عبور میکند.
التفات کنید، این را یک فیلسوف سالک میگوید که یک عمر در این وادی گام زده، میفهمد یعنی چه. یک مرتبه میبینید مانده، یک قدم نمیتواند جلو برود، به هر فنّی بگویید تشبّث میکند عبور کند، نمیتواند، وقتی به سیّد الشّهداء (علیه السّلام) توسّل میکند عبور میکند. این توسّل به سیّد الشّهداء (علیه السّلام) خیلی عجیب است.
عظمت زیارت عاشورا
یکی از عجایب زیارت عاشورا را برای شما بگویم، یکی از آن عجایب را بگویم. گاهی به نظر بعضی میرسد که زیارت عاشورا به غیر از چند لعن و چند صلوات و چند سلام چه دارد؟ گاهی به نظر بعضی اینطور میرسد. اعلام میگویند چقدر این زیارت عجیب است، چقدر عظیم است، گاهی بعضی پیش خود میگویند «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ… وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصِیبَتُکَ فِی السَّمَاوَاتِ عَلَى جَمِیعِ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ»[۲] مگر چیست؟ این زیارت چیست؟ گاهی بعضی میگویند زیارت جامعهی کبیره، چون مضامینی در معرفت دارد. بعضی تصوّر میکنند صرفاً به واسطهی توسّلی که در این زیارت است این زیارت شأن دارد، همین است، امّا من یکی از نکات زیارت عاشورا را برای شما میگویم و تکاندهنده است. ببینید توسّل به سیّد الشّهداء (علیه السّلام) چه میکند، این در زیارت عاشورا ظهور دارد.
اوّل در قرائت زیارت عاشورا نگفتهاند چه کسی زیارت عاشورا بخواند، یعنی شرایط معیّن نکردهاند، از آن ادعیهای است که برای آن اذن عام صادر شده است. یعنی هر کس میتواند زیارت عاشورا را بخواند، اذن عام دارد. همه، مردم کوچه و خیابان، مردم کوچه و بازار، همین کسانی که این طرف و آن طرف هستند زیارت عاشورا را بخوانند. این فرد تا وقتی در ساحت زیارت عاشورا نیامده شأنی دارد، هر شأنی که دارد، امّا حالا که به لباس زائر حسین (علیه السّلام) متلبّس شد ببینید چه شأنی پیدا کند. یک وقت شما میگویید آقا سلام بر شما، یا میخواهد به شما جواب بدهد یا ندهد، در عالم ظاهر دارد که جواب سلام واجب است او هم جواب میدهد. امّا در عالم واقع این وجوب نیست، بخواهد جواب میدهد بخواهد جواب نمیدهد. «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ».[۳]
یک مرتبه میگویید آقا السّلام علیک، بخواهد جواب میدهد بخواهد نمیدهد، یک مرتبه میگویید فلانی به شما سلام رساند، یک مرتبه میگویید آقا سلام خدا بر شما باد. امّا زائر به زیارت عاشورا در این بین شأن پیدا میکند، نه اینکه آقا من فقط دارم به شما سلام میکنم. بروید روی زیارت عاشورا یک عمر کار کنید، تصوّر نکنید در آن فقط سلام و صلوات است، میبینید چقدر عجیب است. نوعاً آقایان این را ننوشتهاند.
شأن زائر در زیارت عاشورا
میگوید: «عَلَیْکَ مِنِّی سَلَامُ اللَّهِ»،[۴] من دارم سلام خدا را میگیرم و به تو میدهم. این شأن شأن جبرئیلی است. جبرئیل که خدمت آقا رسول خدا میرسید میگفت: من حامل سلام خدا به تو هستم. «عَلَیْکَ مِنِّی»، تمام بحث در «مِنِّی» است. وقتی در دستگاه زیارت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) آمد ذی شأن شد. برده در بازار زیاد بود، اینها را به هم میبستند، یکی هم با شلّاق میایستاد در سر آنها میزد، کاری نمیتوانستند انجام دهند. امّا وقتی به دربار میآوردند و لباس بردگی سلطنتی به تن او میکردند، او به وزیر هم دستور میداد، میگفت من غلام شاه هستم، یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم، این را حافظ آورده است. مرحوم آیت الله کمپانی میفرماید: خود را به شمار غلامانت میآورم و دور از ادبم. زیارت عاشورا شأن زیادی به زائر میدهد، «عَلَیکَ»، بر تو باد، نه اینکه «عَلیکَ سَلَامُ الله»، خود او در زیارت ذی شأن میشود، خود او یکی از اجزای زیارت میشود، خود او به صحنه میآید. «عَلَیْکَ مِنِّی سَلَامُ اللَّهِ».
اصلاً در سلام مرّه است، در خود سلام مرّه است، در شأن سلام مرّه است. امّا سلام زیارت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) با سایر سلامها فرق میکند. «أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ». یا ابا عبد الله، سلام خدا از من به تو باد، یعنی من سلام خدا را گرفتم به تو میدهم. «أَبَداً مَا بَقِیتُ»، تا زمانی که من هستم. من هم نبودم «وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ»، تا زمانه هست. این یکی از شئون است که خداوند متعال به زائر سیّد الشّهداء (علیه السّلام) مرحمت کرده است، آن هم به زیارت عاشورا. این همان فُطرُسی است که پر و بال و سوخته است، وقتی به سمت زیارت حسین (علیه السّلام) آمد به او اینگونه شأن مرحمت میکنند.
نه تنها خود او ذی شأن شده، بلکه سلام را از خدا میگیرد و به حسین (علیه السّلام) میرساند، اینقدر شأن پیدا میکند. اینطور نیست که ما دستگاه سیّد الشّهداء (علیه السّلام) را ساده بیانگاریم و از کنار آن عبور کنیم. این یکی از اسرار زیارت عاشورا است، در آن از این موارد زیاد است، موج میزند. آن کسی که متلبّس به لباس زیارت حسین (علیه السّلام) شد چه شأنی پیدا میکند، چه موقعیّتی پیدا میکند، چه جایگاهی پیدا میکند.
ماجرای سیّد خُلَیعی
اگر ماجرای سیّد خُلَیعی را خوانده باشید، مرحوم سیّد محسن امین آن را آورده است. سیّد خلیعی یکی از شعرای بزرگ عرب است، مثل سیّد اسماعیل حِمیَری، سیّد خلیعی مشهور است. صاحب خلیعی در فنّ تراجم صاحب اسم است. ماجرای سیّد خلیعی این است که با سیّد الشّهداء (علیه السّلام) سر و کار پیدا میکند. این بچّه از یک پدر و مادر ناصبی به دنیا آمد. آنها بچّهدار نمیشدند، در آخر زیر ناودان خانهی خدا میروند و آنجا نذر میکنند، اگر خدا به ما اولاد مرحمت کند ما نذر میکنیم او را در راه زوّار حسین بگذاریم او زوّار حسین را بکشد. یک ناصبی دیگر چطور نذر کند؟ همینطور نذر میکند.
این بچّه به دنیا میآید، تا به سنّ نمو میرسد، ۱۸ ساله میشود. به او میگویند، میگوید: خود من هم بر این امر مایل هستم. یک عدّه از همپالههای خود را جمع میکند، آنها را تمرین میدهد، میگوید برویم در راه قافلهی زوّار حسین بنشینیم وقتی آمدند همه را بکشیم و قتل عام کنیم. اینها برای خود نگهبان میگذارند، نگهبان جلو میرفت و نگاه میکرد. یک روز میآید و میگوید قافله یک صبح تا عصر با ما فاصله دارد. میگویند بخوابیم و استراحت کنیم، وقتی به ما رسیدند از صدای قافله بیدار میشویم، حمله میکنیم و آنها را میکشیم. این را در مجالس المؤمنین هم آوردهاند، سیّد امین هم این را آورده است. میخوابند، عصر میشود، این قافله میآید و عبور میکند و آنها خواب بودند. سیّد خلیعی خواب میبیند که قیامت است، او را کشیدند و آوردند به جهنّم انداختند. مدام فریاد زد: من اهل دوزخ نیستم. او را در جهنّم انداختند.
وقتی در آتش بود دید آتش او را نمیسوزاند، تعجّب کرد. مالک دوزخ را صدا زد، گفت: من گفتم اهل دوزخ نیستم، شما من را بیجهت به اینجا آوردید. گفت: نه، تو از دوزخیان هستی. گفت: پس چرا این آتش من را نمیسوزاند؟ نگاه کرد گفت: خاک پای زوّار حسین (علیه السّلام) به بدون تو نشسته است، عبور میکردند از این قافله خاک بلند شده روی بدن تو نشسته، آتش تو را نمیسوزاند. وقتی این را میشنود از خواب بلند میشود میبیند بدن او خاکی است. نگاه میکند میبیند این قافله آمده و عبور کرده، دنبال قافله راه میافتد. پریشان بوده که خدایا این حسین کیست؟ واقعاً ماجرا چیست؟ ما آمدیم زوّار او را بکشیم. ببینید چطور از او دستگیری میکنند، میگویند خاک زوّار او به بدن تو نشسته است.
پشت قافله میدیدند که او همینطور میآید، نمیدانستند چه کسی است تا به کربلا میرسند. آنجا میایستد، عرض میکند: صاحب بقعه، من نمیدانم تو که هستی، چه هستی، امّا اگر این است به من آیهای نشان بده، چیزی نشان بده. پردهی بالای سر در ورودی کنده میشود روی دوش او میافتد، مثل یک شال، مثل یک عبا. از آنجا سیّد خلیعی شده، سیّد خلعت داده شده. از شعرای آستان قدس سیّد الشّهداء (علیه السّلام) شده است. اشعار او مثل اشعار دِعبِل، مثل اشعار سیّد اسماعیل حِمیَری در عربی مشهور است.
درخواست یاری از سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
چه بسیار کسان بودند که سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) آنها را به اسباب و عناوین مختلف در راه درست آورده است. لذا گاهی میگویند: ای که مرا خواندهای راه نشانم بده. من را خواندهای و به اینجا آوردهای، خود من هم نمیدانم چطور شده به اینجا آمدهام در دستگاه شما نشستهام. از وقتی که به یاد دارم از کودکی لباس سیاه شما را میپوشیدم، گریه میکردم، به سر و سینهی خود میزدم، خود من هم نمیدانم، دست من را بگیر به جایی برسان.
ای که مرا خواندهای راه نشانم بده گوشهای از کربلا جا و مکانم بده
دستگاه آقا ابا عبد الله الحسین (علیه الصّلاه و السّلام) دستگاه عجیبی است. حضرت صادق (علیه الصّلاه و السّلام) چگونه در حقّ زوار سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) دعا کردند؟ زائر اهل بیت تا آنجا که حضرت زهرا (صلوات الله علیها)… این در روایت جابر است، در روایت جابر است که حضرت زهرا (سلام الله علیها) به محضر آقا رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردند: یا رسول الله، شفاعت عزاداران حسین در قیامت با من است. یعنی لباس عزاداری لباسی است که مورد توجّه زهرای اطهر (صلوات الله علیها) است.
وصیّت آیت الله مرعشی نجفی
شما میدانید یک مرجع تقلید وقتی کاری انجام میدهد چقدر حساب شده است. یکی از وصایای مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی این بود: با من این قوطی را دفن کنید. گفتند: آقا، این قوطی چیست؟ فرمود: این قوطی اشکهایی است که من در مجالس اهل بیت ریختهام، خصوصاً مجالس عزای سیّد الشّهداء (علیه السّلام)، این اشکها را در این قوطی نگه داشتهام – قوطی را لحیم کرده بودند- دوست دارم در قبر مونس من تا صبح قیامت باشد، اشکی که در عزای این خانواده مخصوصاً سیّد الشّهداء (علیه السّلام) ریختهام. بعد فرمودند: وقتی خواستید من را دفن کنید – دو روضه فرمودند- یکی روضهی توسّل به سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) را وقت وداع بخوانید و من را به سیّد الشّهداء (علیه السّلام) دخیل کنید. ببینید یک مرجع تقلید، آن هم با آن مقدّمات عجیب و غریبی که داشته است.
نقلی دربارهی مرحوم خوانساری
خدا مرحوم آیت الله سیّد احمد خوانساری را رحمت کند، ایشان از مرگ خود خبر داشتند. روز فوت این بزرگوار بود که آقایان در منزل ایشان جمع شده بودند. وقتی مرحوم آقای فلسفی وارد شد مرحوم آیت الله خوانساری برای خود دعای عَدیله میخواندند. وقتی آقای فلسفی وارد شد… آقای خوانساری خیلی به ایشان احترام میگذاشتند، چون آقای فلسفی مردی بود که به ساحت اسلام خیلی خدمت کرد. مرحوم امام او را شمشیر برّان اسلام شمردند. میبینید مقام معظّم رهبری در فقد مرحوم فلسفی چه پیام رسایی صادر کردند. آقای فلسفی در بین آقایان خیلی محترم بودند. مرحوم آیت الله خوانساری به احترام آقای فلسفی وقتی سلام کردند ایشان جواب سلام را داد، انگشت خود را لای مفاتیح گذاشتند و مفاتیح را بستند، از آقای فلسفی تفقّد کردند.
بعد آقای فلسفی سؤال کرد: حال شما چطور است؟ فرمودند: خدا به من ۹۴ سال عمر داده، دارم میروم و دست من خالی است، از من میپرسند چه چیزی به اینجا آوردی دست من خالی است. آقای خوانساری گریه کردند. بعد از اینکه گریه کردند یکی گفت: شما این خدمات را کردید، آیت الله العظمی گلپایگانی پیش شما درس خواندند. فرمودند: بله، اگر اینها را از من قبول نکرده باشند من چه کنم؟ آقایان بودند، مرحوم آیت الله سِبط بودند، مرحوم آیت الله آشتیانی بودند، اینها از فحول تهران بودند. آقایان شروع به گریه کردند و سرها را پایین انداختند.
آنجا که عقاب پر بریزد از پشهی لاغری چه خیزد؟
یک مرتبه مرحوم آیت الله خوانساری تبسّم کردند. گفتند: سرّ تبسّم شما چیست؟ فرمودند: من یک امید دارم و آن این است که در عزای سیّد الشّهداء (علیه السّلام) شرکت کردم و در عزای حسین (علیه السّلام) گریه کردم، من به این امید دارم. ببینید عزای سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) چه شأنی دارد.
عزاداری ائمّه (علیهم السّلام) در محرّم
وقتی که حضرت رضا (سلام الله علیه) دیدند هلال محرّم دمید حضرت را حزن فرا گرفت، فرمودند: خیمه بزنید، ما توقّف میکنیم. حضرت دهه گرفتند. در خیمه نشسته بودند، میفرمودند با جدّ ما چه کردند و چه کردند. راوی میگوید: وقتی هلال محرّم میدمید حزن و اندوه در صورت مبارک حضرت صادق (علیه الصّلاه و السّلام) نمایان میشد. وقتی هلال محرّم میدمید دیگر تبسّم در چهرهی امام دیده نمیشد تا هفتم محرّم. بعد از هفتم امام کم آب میل میفرمودند. تا روز دهم محرّم دیگر امام از صبح آب میل نمیفرمودند، یک سره میگریستند. در هفتم محرّم میفرمودند: امروز روزی است که آب را به روی جدّ ما سیّد الشّهداء (علیه السّلام) بستند.
راوی میگوید: از روز دهم محرّم امام (علیه الصّلاه و السّلام) فقط میگریستند، تا نزدیک عصر میشد آن موقع پیالهی آبی میطلبیدند، لبی به آب میزدند بعد پیاله را روی زمین میگذاشتند. میفرمودند: این ساعتی است که سر جدّ ما را بریدند.
شعر محتشم دربارهی سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
مشهور است که این شعر از آقا امیر المؤمنین (علیه السّلام) است: باز این چه شورش است که در خلق عالم است. حضرت به خواب محتشم آمدند، فرمودند: چه زمانی گفتن از سلاطین و امرا را بس میکنی؟ از ما اهل بیت بگو، از سیّد الشّهداء بگو. عرض کرد: آقا، بلد نیستم بگویم. فرمودند: بگو باز این چه شورش است که در خلق عالم است. این یک مصرع را آقایان از آقا امیر المؤمنین (علیه السّلام) میدانند، باز این چه شورش است که در خلق عالم است. میگوید از خواب بیدار شدم، دیدم ادامهی آن آمد: باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است.
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین بی نفخ صور خواسته تا عرش اعظم است
ذکر مصیبت امام حسین (علیه السّلام)
مثل امروز به کربلا رسیدند. سیّد الشّهداء (علیه السّلام) با این کربلا قصّهها داشتند، کربلا همین طور نبود. حضرت یک موقع به کربلا رسیدند، دیدند آقا امیر المؤمنین (علیه السّلام) از اسب پیاده شدند و در جایی میچرخند و گریه میکنند. میفرمایند: «هَذَا مُنَاخُ القَوم مَحَطُّ رِحَالِهِم»،[۵] اینجا جایی است که بار شتران خود را زمین میگذارند، اینجا جایی است که تسمهی اسبان خود را محکم میکنند. «هَذَا مَقتَلُ صَغیرِهِم هَذَا مَصرَعُ کَبِیرِهِم». گفتند: چرا؟ فرمودند: اینجا مقتل حسین است. سیّد الشّهداء (علیه السّلام) با این سرزمین ماجراها داشتند. وقتی رسیدند فرمودند: این چه سرزمینی است؟ این چه نام دارد؟ گفتند: آقا، اینجا را عراق میگویند، اسم دیگر نینوا میگویند، اسم دیگر دارد غاضریه میگویند، اسم دیگری دارد اینجا را شاطی الفرات میگویند. یک پیرمردی جلو آمد، ساربان بود، گفت: یا ابا عبد الله من میدانم شما در پی چه چیزی میگردید، اینجا را کربلا میگویند. سیّد الشّهداء (علیه السّلام) فرمود: «الأمان مِنَ الکَربِ و البَلاء». این «الأَمان» خود را چه زمانی نشان داد؟ آن موقعی که عمّهی سادات را سوار شتر بیمحمل و عَماری کرده بودند.
رو به کشتهی بی سر برادر کرد، یا ابا عبد الله به شما عرض کرده بودم که از این سرزمین تشریف ببرید، به من اینگونه الهام شده در این سرزمین من را از شما به غربت جدا میکنند.
از کربلا روانم من سوی شام ویران با ما مگر تو دیگر میل سفر نداری؟
ای زادهی پیمبر داد از غم جدایی ای نازنین برادر داد از غم جدایی
«وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ»،[۶] «سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ * وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلینَ * وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ».[۷]
[۱] – سورهی نساء، آیه ۱۹٫
[۲] – بحار الأنوار، ج ۹۸، ص ۲۹۴٫
[۳]– سورهی ص، آیه ۳۹٫
[۴] – بحار الأنوار، ج ۹۸، ص ۲۹۵٫
[۵] – مدینه معاجز الأئمه الإثنی عشر، ج ۲، ص ۴۰٫
[۶] – سورهی شعراء، آیه ۲۲۷٫
[۷] – سورهی صافات، آیات ۱۸۰ تا ۱۸۲٫
پاسخ دهید