- توحید و شرک پیش از اسلام در جزیره العرب
- حکومت در مکّه
- بررسی کتاب تاریخ طبری
- وصیّت معاویه به یزید
- تلاوت آیه توسّط سر مبارک امام حسین (علیه السّلام)
- تأثیر خطبهی امام سجّاد (علیه السّلام) در مجلس یزید
- عکس العمل سفیر رومی در مجلس یزید
- اشارهی سیّد الشّهداء (علیه السّلام) به یهود
- انحراف مسیحیّت توسط یهود
- شخصیّت لوتر
- پروتستانتیسم اسلامی
- فرقهی پیوریتَن
- سوء استفادهی یهود از مسیحیّت
- نفوذ پولِس در بین مسیحیان
- نفوذ جریان یهود در اسلام
- درگیری ابوذر با کعب الاحبار
- شام، مرکز اصلی یهود
- نظر ملک الشّعرای بهار در مورد فروغی
- روش فروغی در برخورد با دیوان شعراء
- شخصیّت محمّد علی فروغی
- نفوذ یهود در دستگاه بنی عبّاس
- روایت راوی از تلاوت قرآن سر سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینِ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ بَاعِثِ الأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا حَبِیبِ إِلَهِ الْعَالَمِینَ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصومِینَ الْمُقَرَّبِینَ الْمُنْتَجَبِینَ وَ لَا سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْأَرَضِینَ فَاللَّعْنَهُ الدَّائِمَهُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إِلَی یَوْمِ الدِّینِ آمینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ».
توحید و شرک پیش از اسلام در جزیره العرب
در مقدّماتی که این مقدّمات منتهی به شکلگیری اسلام در جامعهی جزیرۀ العرب شد صحبت میکردم. ملخّص کلام این بود در جامعهی جزیره العرب هم آن دو پسر آدمی که خداوند در قرآن ذکر میکند، یعنی «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ»[۱] تا آخر، اینها در جامعهی جزیره العرب هم بودهاند. یک خط خطّ توحید بوده است. علی رغم اینکه ما به این زیاد هم شهادت میدهیم امّا گاهی اوقات به آن توجّه نمیکنیم، این خط در جزیره العرب بوده است. «أَشْهَدُ أَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فِی الْأَصْلَابِ الشَّامِخَهِ وَ الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَهِ».[۲] این شموخ صلب را ما در زیارات خود میگوییم امّا به مفاد آن گاهی اوقات توجّه نداریم، این صلب شامخ یعنی او از بزرگان موحّدین است. یعنی این خط در فضای جزیره العرب بود، خطّ توحید بود، منتها مظلوم بود، منتها مضطهد بود.
از آن طرف هم جریان شرکآلود، شجرهی خبیثهای که در قرآن ذکر میکند، بیشتر تبلور این هم در زمان پدید آمدن اسلام در جماعت بنی امیّه بود. ولو سایرین هم بودهاند امّا طایفهی بنی امیّه شاخ شرک و ممثِّل شرک در زمان خود بودند. در این زمینهها صحبت شد.
فلذلک از بدایت پیدایش اسلام این جماعت خبیثه بر علیه اسلام به انحاء گوناگون و اشکال مختلف صفآرایی کردهاند و در هر مرحلهای هم به گونهای با اسلام درافتادهاند. لذا اینکه صرفاً یک دعوای خانوادگی باشد که بعضی از مورّخین میخواهند اینطور کار را تمام کنند، یا اینکه بین عبد مناف و امیّه پیوند پوستی بوده بعد با شمشیر این را از هم جدا کردهاند و همواره بین اینها خون جاری بوده، نیست. بعداً مورّخین چیزهایی از خود به عنوان اینکه جنایات بنی امیّه را بخواهند توجیه کنند ذکر کردهاند. اگر هم اینها بوده دلیل ماجراهای تلخ بین بنی امیّه و بنی هاشم نمیتواند باشد، بلکه دو جریان در آن جامعه، دو جریان توحید و شرک در آن جامعه پیش میرفت. این جریان شرک خود یک جریان وابسته بوده است.
حکومت در مکّه
مکّه در حکومت هیچگاه مستقل نبود، اگر هم در اعصار ماضی بوده به ما نرسیده است. یک حکومت تحت سلطهای داشته که گاهی از اوقات تحت سلطهی سلاطین آل حِمیَر بوده، گاهی تحت سلطهی سلاطین یمن بوده، گاهی تحت سلطهی سلاطین آل غَصّان بوده است. گاهی اوقات خراج گزاران ایران بودند، گاهی خراج گزاران روم بودند. این سلطهها در مکّه خود را به نمایش درمیآورد، اینطور نبوده که مکّه در حکومت مستقل باشد. در دورهای که بنی امیّه در جامعهی مکّه به عنوان شخصیّتهای تأثیرگذار مکّه شناخته میشدند بعید نیست که ارتباطاتی با سایرین پیدا کرده باشند.
بررسی کتاب تاریخ طبری
یکی از شواهد را بخواهم عرض کنم این را طبری هم آورده است. مشایخ طبری خیلی مشایخ قوی نیستند، کتاب تاریخ طبری هم جمع اقوال است، به شکلی که در آن کار تحقیقی انجام داده باشد نیست. اصلاً آن موقع رسم نبود این کارها انجام شود که کار تحقیقی انجام دهد. امّا چون به غیر از این منبع در اسلام منبع دیگری در دست نبوده در نزد عامّه خیلی معتبر شده و متداول شده، و الّا پر از اشکالات فاحش است. این بحث تحلیلی خود را دارد، ولی در عین حال نقلیّاتی دارد این نقلیّات میتواند خالی از دقّت و خالی از اعتبار نباشد. میگوید وقتی معاویه داشت میمرد… طبری این را نقل میکند من بعید میدانم خود طبری فهمیده باشد چه نقل کرده است. «رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ».[۳] خیلی اتّفاق میافتد که کسانی چیزهایی را نقل میکنند خود آنها هم نمیدانند چه چیزی نقل میکنند.
وصیّت معاویه به یزید
میگوید وقتی معاویه داشت میمرد به پسر خود یزید وصیّت کرد، گفت: اگر میخواهی سلطنت تو پابرجا بماند به نصیحتهای این بردهی من که او را امپراطوری روم برای من فرستاده، این کادوی امپراطوری روم است، به نصیحتهای بردهی من توجّه کن. اسم او را سُرحون ذکر میکند. بنده گمان میکنم این باید سِرجون باشد که تصحیف شده است، حون معرَّب جون باشد، سِر هم همان واژهای که در لاتین به معنای آقا و بزرگ است. این را سُرحون اعراب زدهاند امّا گمان میکنم باید سِرجون باشد. در هر صورت بحث در مورد اسم او نیست.
تلاوت آیه توسّط سر مبارک امام حسین (علیه السّلام)
سر مبارک سیّد الشّهدا (علیه السّلام) چه در تشت زر، چه در نوک نیزه دارد آیهای از قرآن را تلاوت میکند که این آیه جنگیدن با ماجرای یهودیّت را میگوید، «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»،[۴] آیا گمان کردید که اصحاب کهف و اصحاب رقیم از آیات عجیبهی ما بودند؟ بعد امام میفرماید: «بَل أَنَا آیَهٌ العَجیبَه»، من آیه عجیبه هستم. یعنی سر مبارک بر نوک نی که دارد تلاوت قرآن میکند اِشعار میدهد که راه و روش من، راه و روش اصحاب کهف نیست که از طایفهی یهود و عنود کناره بگیرند به یک غاری بروند و آنجا از بلاها خود را دور نگه دارند، بلکه من به میدان آمدم و با جریان یهود مبارزه کردم.
تأثیر خطبهی امام سجّاد (علیه السّلام) در مجلس یزید
این اِمارهی خیلی بزرگی است ماجرای کربلا با این صواب دیدی که این مستشار سیاسی معاویه داشته است، این عبارت است از تحریک خود جریان یهودیّت بر علیه مکتب اسلام است. در سیاست یک مرحلهای است آن را فرار به جلو میگویند، اصطلاحاً این را فرار به جلو میگویند، در مصداق به فرار به جلو سیاست دزد را بگیر میگویند. ما در مجلس شام ظاهراً با سیاست دزد را بگیر روبرو میشویم. وقتی یزید به لب و دندان سیّد الشّهداء (علیه السّلام) توهین میکند، وقتی امام سجّاد (سلام الله علیه) خطبه میخواند و با آن خطبه یزید را به وهلهی نابودی میکشد، چون تا قبل از آن این حرفها نبود، وقتی یزید با آن خطبه به وهلهی نابودی کشیده شد، یک مرتبه یزید شارب خمر یزید نماز خوان میشود. تا الآن شرب خمر میکرد و مابقی خمر را بر سر مطهّر سیّد الشّهداء (علیه السّلام) میریخت، یک مرتبه میگوید اذان بگویید وقت نماز است میخواهم نماز بخوانم.
عکس العمل سفیر رومی در مجلس یزید
یعنی تمام حیلهای که کرده بود با خطبهی امام سجّاد (سلام الله علیه) از بین میرود، بعد از آن صدای سفیر روم بلند میشود: یزید، شما به پسر پیغمبر خود توهین میکنید؟ اگر این را میخواستی بگویی میدانستی که چه خبر است، تو سفیر هستی، تو در این سرزمین بودهای و از تمام جزئیّات امور آگاه هستی، گذاشتی در لحظهی آخر دیدی که امام سجّاد (سلام الله علیه) آن ضربه را به یزید وارد کرده و صدای آن هم در همهی شام پیچیده، میخواهی بگویی من نمیدانستم؟ الآن میخواهی بگویی من نبودم؟ سراغ سیاست فرار به جلو رفت، ما اگر پسر پیغمبر داشتیم با او اینطور رفتار نمیکردیم. حالا به یاد آورده که باید از سیّد الشّهداء (علیه السّلام) تفخیم کند. این احتمال خیلی میتواند جدّی باشد که این سفیر را آورده بوده بگوید چیزی که سِرجون به ما گفت انجام دادیم، ریشهی بنی علی را کَندیم، نگاه کن ببین کَندیم. امّا وقتی سیلی را میخورد یک مرتبه موضع تغییر میکند.
اشارهی سیّد الشّهداء (علیه السّلام) به یهود
از همان آیه قرآنی که امام (علیه الصّلاه و السّلام) دارند سر نیزه تلاوت میکنند معلوم است که ماجرا ماجرای جنگ با یهود و حیلههای یهود است. بعضی تصوّر میکنند که یهود و بدی یهود توهم است، گفته میشود آمریکا بازیچهی یهود شده بعضی این حرفها را خیلی جدّی نمیگیرند. خصوصاً هم اگر انسانهای سادهای باشند، میگویند اینها چقدر بدبین هستند، زمان عوض شده، اینطور نیست هر چه میشود، هر اتّفاقی میافتد شما میگویید کار یهود است، حرف غلطی است که میگویید، اینها تئوری توهم توطئه است، اینها توطئه نیست، توهم است. بعضی اینطور گمان میکنند.
انحراف مسیحیّت توسط یهود
اگر کسی تاریخچهی مسیحیّت را بداند، جریان شورای نیقیه را بداند، اگر کسی توجّه داشته باشد به آن ماجراهایی که در مسیحیّت پیش آمده، متوجّه میشود که یهودیّت در مسیحیّت نفوذ کرد و از اساس مسیحیّت را منحرف کرد. در شورای نیقیه در حقیقت آخرین میخ تابوت مسیحیّت زده شده، مسیحیّت از بین رفته، یعنی هر چیزی بعد از شورای نیقیه وجود دارد صلیب صهیون است. ماجرای مسیحیّت اصیل تمام شده اینها صلیب صهیون هستند.
شخصیّت لوتر
این برای عصر حاضر است برای آن زمان نیست، در مسیحیّت جریان پِروتِست ایجاد شد که لوتر این جریان را ایجاد کرد. لوتر با باورهای مسیحیّت درافتاد و پاپ بعداً او را تکفیر کرد. لوتر اعلامیّهی رسمی داده، این اعلامیّه در تاریخ موجود است، گفته: چرا میگویید من کافر هستم؟ نگویید من کافر هستم، بگویید من یهودی هستم، این را در اعلامیّهی خود نوشته است. گفته: من یهودی هستم، چرا میگویید من کافر هستم؟ چرا حرف اشتباه میزنید؟ من کجا کافر هستم؟ بیجهت من را تکفیر میکنید، من یهودی هستم. در نهایت بعدها دیده این ماجرا برای او بد تمام میشود در اواخر عمر بر علیه یهودیّت موضعگیری کرده است. این یک سیاست شناخته شده در مورد یهودیّت است که خود آنها بعضی مواقع بر علیه خود موضعگیری میکنند.
پروتستانتیسم اسلامی
جریانی که لوتر در مسیحیّت ایجاد کرد را پروتست یا پروتستان میگویند. بعضی معتقد هستند در اسلام هم باید پروتست پیاده کنند، نام آن را پروتستانتیسم اسلامی گذاشتهاند. این اسم را بعضی گذاشتهاند و ادعا میکنند – با اینکه جناب سیّد جمال الدّین اسد آبادی معرّا و مبرّا از اینگونه مفاهیم است- میگویند سیّد جمال اسد آبادی پایهگذار پروتستانتیسم اسلامی است. میخواهند آن جریانی که در مسیحیّت پیاده شد در اسلام تحت عنوان پروتستانتیسم اسلامی پیاده کنند. برای آن شخصیّتسازی میکنند، یک نفر را به عنوان سیّد جمال ذکر میکنند با اینکه سیّد جمال الدّین اسد آبادی مرد ربّانی است و این حرفها برای او درست نیست.
فرقهی پیوریتَن
در جریان پروتست که در مسیحیّت اتّفاق افتاد تمام باورهای یهودیّت دوباره در مسیحیّت آمده، این بار خیلی جدّی وارد مسیحیّت شده است. در مسیحیّت، امروزه ۴۰۰ میلیون یا ۵۰۰ میلیون مسیحی پروتست هستند. این مسیحیّت پروتست چهار شاخهی اصلی دارد، چهار فرقهی اصلی دارد، اینها به آن معنا مسیحی نیستند، یهودی مسیحی هستند، صلیب صهیون هستند. یک فرقهی اینها فرقهی پیوریتَن است، بعضی از رؤسای جمهور آمریکا از همین جریان پیوریتن هستند. جرج بوش، پدر و پسر، پیوریتن بودند، پیوریتن رسمی بودند. یعنی شاخهای از مسیحیّت پروتست که نسبت به یهودیّت تعهّد دارند، این همان چیزی است که به صلیب صهیون تعبیر میکنند.
سوء استفادهی یهود از مسیحیّت
امّا اصل صلیب صهیون از شورای نیقیه شروع شد. یهودیّت همواره آن عِدّه و عُدّهی لازم را نداشته، جمعیّت لازم را نداشته، چون یهودیّت تبلیغ آیین نمیکند. یک نفر بخواهد یهودی شود نمیتواند یهودی شود، او را به عنوان یهودی نمیپذیرند، باید از مادر به یهودیّت انتساب داشته باشد و الّا او را نمیپذیرند. در صحنههای اجتماعی نیاز به عدّه دارند از آیینهای دیگر استفاده میکنند. یکی از آیینهایی که از آن خیلی استفاده میکنند آیین مسیحیّت است. در شورای نیقیه مسیحیّت را نابود کردند، مسیحیّت تمام شد، مسیحیّت در تابوت رفت و میخ آن هم کوبیده شد. از آن به بعد دیگر مسیحیّت یهودیّت شده، منتها یک نسخهی دیگری از یهودیّت شده است.
این را حتّی ملّای رومی در اوّل مثنوی آورده، ماجرای پولِس و ماجرای تائب شدن او، حتّی ملّای رومی به این موضوع توجّه کرده است. در اوّل مثنوی آورده که او آمده و چه اتّفاقاتی افتاده، «فَسَاقَطَ الکَلام بِطولِهِ». عاقبت این جنایتکار یهودی مسیحی تائب شده و جلو آمده، این پولِس یهودیِ مسیحیکُش قدّیس مسیحیّت شده است. تمام طوایف مسیحیّت با تمام اختلاف فِرَقی که دارند همه پولس را قبول دارند. این یک جریان است نه اینکه شخصی توهم توطئه دارد، افرادی نشستهاند و دارند تخیّل میکنند، بلکه تاریخ مسیحیّت نشان میدهد که در جاهای مختلف یهودیّت در مسیحیّت نفوذ کرده، پیش آمده، از راه مسیحیّت پیش آمده است. تمام باورهای صحیح مسیحیّت را به هم ریخته یک سری باورهای یهودیّت را وارد مسیحیّت کرده است.
نفوذ پولِس در بین مسیحیان
سران مسیحیّت پولِس را نمیپذیرفتند، زیر بار نمیرفتند، میگفتند این فرد حقّهباز است، این فرد نیرنگباز است. در این بین یکی از حواریین جناب عیسی جناب بَرنابا فریب پولس را خورد، گفت این توبه کرده، دیگر درست شده است. او هم دنبال برنابا رفت و مرید برنابا شد. ۲۰ سال مرید برنابا بود، سایهی برنابا شده بود، هر جا برنابا میرفت دنبال او میرفت. تا وقتی که جناب برنابا او را به رسالت به سوی طایفهی قِبط فرستاد آنجا یک مرتبه بین راه پولِس خوابنما شد که آیین مسیحیّت آیین دیگری است، ما تا به حال اشتباه میکردیم. از آن به بعد برنابا در تاریخ مسیحیّت گم میشود و پولِس همه جا وجود دارد. انجیل برنابا موجود است، شما نگاه کنید نام پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و علی (علیه السّلام) و فاطمه (سلام الله علیها) آمده، موجود است. او آمد و همه چیز را به هم زد.
نفوذ جریان یهود در اسلام
بعد هم یک شورای نیقیه درست کردند، استفاده از هر انجیلی به غیر از اناجیل رسمی ممنوع شد، در عالم مسیحیّت جریانی را ایجاد کردند. جریان یهودیّت در هر مرحلهای از تاریخ به نوعی پیش آمده، همینطور نمانده، در هر مقطعی ماجرای یهودیّت به شکل خطرناکی جلو آمده، به صورتهای مختلفی پیش آمده است. امروز هم میبینید آنها اساس فتنه در خاورمیانه شدهاند، تمام این جریان یهودیّت است که دارند در خاورمیانه پیاده میکنند. چون میگویند تا وقتی که ثلث خاورمیانه به آتش کشیده نشود موعود یهود از آسمانها پایین نمیآید، اینطور هم فتنه انگیزی میکنند.
اینها توهم توطئه نیست که یهودیّت آمده در اسلام دخالت کرده، آمده، خیلی از ماجراهای فسادی که در تاریخ اسلام واقع شده زیر سر یهودیّت است، کارهای مرموزی انجام دادهاند. لذا سر مبارک سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) بر نوک نی و در تشت زر دارد آیه معارضه و مبارزهی با قوم یهود را میخواند: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»، بعد سر بریدهی سیّد الشّهداء (علیه السّلام) میفرماید: «بَل أَنَا آیَهُ العَجیبَه». آنها از صدر اسلام هم جریاناتی را در جامعه پیش آوردند.
درگیری ابوذر با کعب الاحبار
در دورهی سوم آن سه نفر شما ببینید که جناب ابوذر با چه کسی درافتاده است. درگیری جناب ابوذر با چه کسی است؟ کعب الاحبار که به او کعب الاخبار میگویند. بعضی از کلمات یهودیّت وقتی وارد فارسی میشود طور دیگری میشود، معنای آن گاهی از اوقات عوض میشود، کعب الاخبار میشود. او کعب الاحبار است، حِبر به بزرگان علمای یهود میگویند. این کَعب بوده، یعنی همه به او توجّه میکردند. شخصیّتی بوده که احبار یهود همه به او توجّه میکردند. او مستشار در آن دستگاه شده، مصدر صدور رأی دینی شده است. جناب ابوذر یک مرتبه یک استخوان شتر برمیدارد در سر کعب الاحبار میکوبد، میگوید: بیمادر! حالا تو میخواهی به من دین یاد بدهی؟ میخواهی به من آیین بیاموزی؟ برای همین ماجرا است که جناب ابوذر را به رَبَذه تبعید میکنند. ابتدا این بزرگوار را به شام تبعید میکنند، بعد از آنجا به ربذه تبعید میکنند، به مدینه میآید دوباره به ربذه میفرستند.
شام، مرکز اصلی یهود
سرپنجهی یهود کاملاً در ماجرا دیده میشود که داشتند در جامعه فساد میکردند. یکی از کُلُنیهای اساسی یهود هم همواره در شام بود، فسادی که در عالم اسلام واقع میشد همه به شامِ شوم میرسید، همه از آنجا شروع میشد، در ادوار مختلف همیشه از آنجا شروع میشد. لذا این توهم و تخیّل نیست که بعضی تصوّر کردهاند ما از آن جهت که با یهود بد هستیم پس هر چه میشود میگوییم کار یهود است، اینطور نیست، آنها جریان نظاممندی دارند و پیش میآیند.
نظر ملک الشّعرای بهار در مورد فروغی
ملک الشّعرای بهار شعری دارد. در دورهی پهلوی اوّل فرهنگ این کشور را نابود کردند. او که شعور نداشت، او نمیتوانست اسم خود را بنویسد، چه میفهمید فرهنگ یعنی چه، رضا خان یک فرد «لَا یَشعُر» بود. پس علّت چه بود؟ او یک دستگاه فرهنگی داشت دستگاه فرهنگی او را فروغی اداره میکرد. شما نگاه کنید فروغی الآن چه شخصیّتی پیدا کرده، دیوان حافظ به تصحیح شادروان ذکاء الملک فروغی، فکر میکند که باید بعد از اسم او (ص) بگذارد! شادروان دارد و ذکاء الملک دارد، از مقولهی آیت الله کمتر نیست! فروغی هم که با معنی فروغ همه چیز درست میشود. اینکه او یهودی است و یهودی زاده است به ذهن کسی نمیرسد.
ملک الشّعرای بهار در شعری که دارد به محمّد رضا میگوید: این فروغی سر پدر تو تاج گذاشت بعد تاج را از سر او برداشت، مواظب باش که او میخواهد با تو هم همین کار را انجام دهد، این یهودیِ یهودی زاده. این را ملک الشّعرای بهار میگوید. خود ملک الشّعرا در یک مقطعی فریب رضا خان را خورده بود. ملک الشّعرای بهار بعدها از جریان اپوزیسیون پهلوی شد.
روش فروغی در برخورد با دیوان شعراء
او چه کاری انجام داده است؟ شما سراغ دیوانهای شعر میروید، هر شاعری از شعرای بزرگ که امر او دوران بین اسلام و کفر میکرده جنبهی کفر را میگرفت. مثلاً میگفتند: آیا خیّام مسلمان بوده یا لااوبالی شراب خوار بود؟ اثبات میکردند که لااوبالی شراب خوار بود. آنجا که امر دوران بین اسلام و کفر میکرد. آنجایی که امر دوران بین شیعه و غیر شیعه میکرده جنبهی غیر شیعه را میگرفتند، مثل حافظ، مثل مولوی. اصلاً اصرار داشتند ثابت کنند که مولوی شیعه نبوده است.
شما دیوان شمس چاپ بمبئی را ندیدهاید، سه برابر این دیوان شمس تبریزی است که الآن وجود دارد، پر از شعر در مدح امیر المؤمنین (سلام الله علیه) است، این دستگاه تبلیغاتی دورهی رضا خان همه را حذف کرده است. کم مانده بود از ملّای رومی یک دکتر دربیاورند، مثلاً دکتر جلال روم زاده! هیچ بدشان نمیآمد، هیچ سبقهی دینی نداشته باشد. اینطور پیش آمدند.
دکتر محمّد رضا مهدوی دامغانی مصاحبهای اگر اشتباه نکنم در سال ۱۴۰۸ با مجلّهی کیهان فرهنگی انجام داده بود، در اینکه فرهنگ در دورهی رضا خان چطور تباه شد، چطور فرهنگ را نابود کردند. میگوید فرهنگ دورهی قاجار اینطور بود که به پایهی یک مکتب و پایهی دو مکتب میرفتند، همین که میگفتند خیلی بد است. آنها به پایهی دوم مکتب میرفتند چه میخواندند؟ منّت خدای را عزّوجل – این برای پایهی دو مکتب است- منّت خدای را عزّوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت، هر نفسی که فرو میرود مُمِدّ حیات است و چون برمیآید مفرّح ذات – همه توحید است- پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمت شکری واجب.
از دست و زبان که برآید کز عهدهی شکرش به درآید
یک مرتبه در دورهی پهلوی به بابا آب داد تبدیل شد، ببینید از کجا به کجا رسید، مامان نان داد، سارا از راه آمد، این فرهنگ شد. یعنی منّت خدای را به کسی بدهید عزّوجل را اشتباه میخواند، نمیداند چیست، اصلاً منّت خدای را هم نمیتواند بخواند. آقای دکتر محمّد رضا مهدوی دامغانی گفت اینها فرهنگ کشور را نابود کردند، اصلاً فرهنگ توحیدی را نابود کردند. بعد میبینید همهی این جریانات به یک یهودیِ یهودی زاده میرسد.
شخصیّت محمّد علی فروغی
او امروزه در کتابهای ادبی ممثّل ادبیات کشور شده، ذکاء الملک فروغی، کسی هم نمیداند که او کیست. ذکاء الملک را هم تعمّد دارند بنویسد، دور آن هم یک سری کارهای هنری انجام میدهند مثل اینکه نورانی است! یک موقع عکس او را ببیند میگویند این چه جانوری بود! فلذا عکس او را هم هیچ موقع چاپ نمیکنند. آرزوی آنها است اگر یک فینه روی سر او بود همیشه کنار عکس حافظ میزدند! لباس ترمهدوزی به تن دارد و جلوی محمّد رضا شاه ایستاده، محمّد رضا شاه جلوی او دست به سینه ایستاده، اینقدر از او حساب میبرد. یهود اینطور دخالت میکند، اینطور پیش میآید، از ریشه نابود میکند، بیسر و صدا. یک موقع حتّی حاضر است کشته بدهد، یهود اینطور است، حتّی حاضر است زمانی از خود هم کشته بدهد تا اینکه خطّ خود را بگیرند و پیش بروند.
نفوذ یهود در دستگاه بنی عبّاس
آنها خیلی در دستگاه بنی العبّاس نفوذ کرده بودند. شما سفرنامهی رابی بنیامین تو دولایی را اگر ببینید ۳۰، ۴۰ سال قبل از ماجرای مغول سفری به ممالک آسیایی کرده و آمار یهود این مناطق را درآورده است. رابی یک مقام مذهبی یهود است، چه کار داشته که ۳۰ سال، ۴۰ سال قبل از ماجرای مغول بیاید و آمار یهود این منطقه را دربیاورد؟ یکی یکی گزارش نوشته که به کجا رسیده، وقتی به بغداد رسیده میگوید: محترمترین شخص در دستگاه بنی العبّاس حِبر بزرگ یهود بود، هیچ کس بعد از خلیفه به اندازهی حبر یهود در دستگاه بنی العبّاس محترم نبود. خوب که نفوذ کردند بنی العبّاس را ساقط کردند، بعد هم تقصیر را به گردن خواجه نصیر طوسی انداختند که خواجه نصیر طوسی این کار را انجام داده است. حتّی جناب خواجه نصیر طوسی علمای عامّه را شفاعت کرد، مغولها میخواستند همهی آنها را بکشند تعداد زیادی از آنها را شفاعت کرد نگذاشت کشته شوند. آنها خود را مدیون خواجه میدانستند. خواجه کسی شد که آمده حکومت بنی العبّاس را سرنگون کرده و قتل عام مسلمین را کرده، هیچ نشانی از یهود هم نیست. آنها اینطور در ماجرایی، در جریانی نفوذ میکنند، فتنهانگیزی میکنند، بعد هم بی سر و صدا خود را کنار میکشند.
روایت راوی از تلاوت قرآن سر سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
امّا در صدر اسلام در ماجرای کربلا طوری عمل کردند که سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) با خواندن این آیه قرآن بر سر نیزه به همه بنمایاند که این جماعت خبیثه هستند و اینها دارند کار میکنند. «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ».
راوی میگوید من در کنار دروازهی شام ایستاده بودم، وقتی دیدم ۱۷ سر را به سمت دروازه حرکت دادند یک سر را از آن طرف میآورند، یعنی این سر مقدّم اینها است، بزرگ اینها است، میخواهد به استقبال اینها بیاید، چنین مراسمی برگزار کرده بودند. میگوید: آن سر به نوک نیزه بود و محاسن او بلند بود، باد به محاسن میوزید محاسن را به چپ و راست میل میداد. وقتی نزدیک شد دیدم سر حسین است به نیزه کردهاند. وقتی پیش آمد دیدم سر بریده دارد تلاوت آیه قرآن میکند، «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً».
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]– سورهی مائده، آیه ۲۷٫
[۲]– بحار الأنوار، ج ۹۸، ص ۲۰۰٫
[۳]– الکافی، ج ۱، ص ۴۰۳٫
[۴]– سورهی کهف، آیه ۹٫
پاسخ دهید