روز هفتم ماه محرم ۱۳۹۵ حضرت آیت الله اخوان به سخنرانی پرداختند، مشروح این جلسه تقدیم می شود.
- تقسیمبندی اهل دنیا توسّط موسی جعفر (علیه السّلام) در توصیه به جناب هشام
- دستهی اوّل در روایت هشام
- کفّارهی گناهان دوستان اهل بیت (علیهم السّلام)
- برحذر داشتن هشام از افراد وابسته به دنیا
- برحذر بودن از خودنمایان به علم خود
- شهرت محروم سیّد علی صاحب ریاض به کتاب خود
- ماجرای بحث مرحوم سیّد علی صاحب ریاض با کفّاش
- دلایل کفّاش برای مرحوم سیّد علی صاحب ریاض برای عمل احتیاطی نادرست
- حقیقت علم در کلام امیر المؤمنین (سلام الله علیه)
- قناعت آیت الله حائری صاحب کتاب الزام النّاصب
- مراتب علمی و ادب مرحوم واعظ چرندآبی
- نوع زیّ طلبگی مرحوم واعظ چرندآبی
- عنایت حضرت معصومه (سلام الله علیها) به مرحوم واعظ چرندآبی
- اهمّیّت خود علم در نزد علما
- سوء رغبت عالم از علم، مانع از یادگیری علم او نشود
- نهی از فرار کردن از وظایف به دلایل مختلف
- دستور شهید ثانی به درس خواندن طلبهها
- تشر زدن شیخ محمّد تقی بافقی برای پرهیز از کاری جز درس خواندن
- سلسله آفات عالم
- حفظ کردن شأن درس خواندن در هر حالی
- شباهت علم و کسب
- نتیجهی تحقیر شاگرد توسّط استاد
- نوع محشور شدن عالمان در قیامت
- قائل نبودن شأن علمی توسّط علّامه طباطبایی برای خود
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ بَارِیءِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ بَاعِثِ الأنْبیاءِ وَ الْمُرسَلینَ وَ الصَّلَاهُ وَ السَّلامُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبیِّنا حَبیبِ إلَهِ الْعالَمینَ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصُومِینَ الْمُقَرَّبینَ الْمُنتَجَبینَ وَ لَا سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللَّهِ فِی الْأَرَضِینَ فاللَّعْنَهُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أجمَعینَ إلَی یَومِ الدِّینَ آمینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ».
تقسیمبندی اهل دنیا توسّط موسی جعفر (علیه السّلام) در توصیه به جناب هشام
و بعد کان (علیه الصّلاه و السّلام) فی حدیثٍ لَه إلی عن قال (علیه الصّلاه و السّلام) وَ عَابِدٍ جَاهِلٍ یَسْتَصْغِرُ مَنْ هُوَ دُونَهُ فِی عِبَادَتِهِ یُحِبُّ أَنْ یُعَظَّمَ وَ یُوَقَّرَ».[۱]
در این روایت شریف که امام (علیه الصّلاه و السّلام) جناب هشام را به حذر از دنیا و از اهل دنیا مأمور میفرماید، آنگاه به تقسیمبندی اهل دنیا میپردازد و اینکه این گونه کسان و اینگونه اشخاص با توجّه به آن دنائت فعل و پستی کرداری که دارند، لیاقت مصاحبت و معاشرت ندارند و آنها را از حیث فعل و حیث عمل خود که دنی است و پست است امام (علیه الصّلاه و السّلام) دارند ذکر میفرمایند که اینها چه کسانی هستند و چه هستند، که بودن آنها این به حسب آن فعل و به حسب آن کرداری است که دارند.
دستهی اوّل در روایت هشام
پس دستهی اوّل را امام فرمودند: آن کسانی که اینها گرفتار هوای نفس هستند و خود آنها هم به این گرفتاری خود توجّه ندارند، خود آنها نمیفهمند که گرفتار هستند. بلکه گاهی خود را کامل میانگارند. اینکه گاهی خود را وارستهی از تعیّنات و تعلّقات مفروض میدانند، بلکه گاهی خود را به عنوان مربّی و مرشد دیگران هم مینمایانند و اینها براساس باور غلطی است که در خود آنها پدید آمده است، مبنی بر اینکه به جایی رسیدهاند یا کسی هستند و این گروه را امام (علیه الصّلاه و السّلام) با این کلام مبارک که «مُتَرَدٍّ مُعَانِقٍ لِهَوَاهُ» سقوط کردهای که با هوای نفس خود خوش است.
کفّارهی گناهان دوستان اهل بیت (علیهم السّلام)
اینکه ممکن است کسی سقوط کرده باشد امّا با هوای نفس خود خوش نباشد؛ کما اینکه در روایت دارد که از امام (علیه الصّلاه و السّلام) پرسید که کفّارهی گناه دوستان شما اهل بیت چیست؟ فرمودند: اینکه «حِینَ المَعصیه» اینها از معصیت خود راضی نیستند. بلکه خود را در ناراحتی و عناء میبینند، پس سقوط کرد من حیث الفعل ولی به این سقوط خود راضی نیست، بلکه نگران و اندوهناک است و بلکه به فکر است یک طوری این معصیت را، این لغزش را تدارک بکند.
این شامل این دسته نمیشود که امام (علیه الصّلاه و السّلام) امر به حذر فرمودند. بلکه اینها در مسیری هستند که چه بسا بر اثر تلنگری، بر اثر موعظهای به راه بیایند امام در یک جای دیگری این گروه را بیان میدارد میفرمایند: با اینها باید به نصیحت مباشرت کرد و اینها را دلالت به خیر و ارشاد کرد.
برحذر داشتن هشام از افراد وابسته به دنیا
امّا آن کسی که گرفتار هوای نفس است و در عین حال هم توجّه به این گرفتاری خود ندارد، حالا این به اصطلاح شما آقایان او گرفتار جهل مرکّب شده است، اینکه جاهل است و به جهل خود هم وقوف ندارد، پس او به ورطه افتادهای است که اگر دیگری هم خود را به او بسته باشد، آن دیگری هم به همین ورطه میافتد.
مستی ز علایق جسمانی رسوا شدهای و نمیدانی
این گروه را امام فرمودند که: ای هشام! باید تو از اینها حذر بکنی. حالا ببینید خطاب به هشام است، یعنی هشام به آن عظمت، هشام به آن بزرگی، هشام به آن رفعت، او هم باید از این دسته از افراد بپرهیزد و بگریزد.
برحذر بودن از خودنمایان به علم خود
دستهی دوم آن دانشآموزانی که در دانش گرفتار خودنمایی هستند. دانشاندوزانی که در علم خود گرفتار خودنمایی هستند. این دسته را هم میفرماید که باید از آنها حذر بشود. یک موقعی است یک کسی به علم، بما هو علم دارد توجّه میکند، خوب این مطلب، مطلب بسیار شریفی است. این اشراف امور است به غیر از مقام شهود و فنا دیگر شأنی بالاتر از شأن علم کسبی نیست. ولی این شأن علم کسبی در آنجایی است که برای خود علم و برای تقرّب برای آن قیام بکند، نه برای تشفّی نفس و طرح خود.
شهرت محروم سیّد علی صاحب ریاض به کتاب خود
مرحوم سیّد علی صاحب ریاض یک ماجرایی دارد. ریاض یکی از کتابهای خیلی خوب فقهی است خیلی عالی است و ظاهراً تا ۶۰، ۷۰ سال پیش هم در نجف کتاب درسی بوده است و از حیث موجز بودن و اتقان مطالب کم کتابی در حدّ کتاب ریاض وجود دارد. این نویسندهی بزرگوار به کتابش شهرت پیدا کرده است، سیّد علی صاحب ریاض. این بزرگوار داماد وحید بهبهانی است، معاصر علّامهی بحر العلوم فرزند بزرگوار او سیّد محمّد مجاهد نوهی جناب وحید، نوهی دختری، همهی اینها از اعلام نوابغ شیعه هستند. هم استاد و ابو الزّوجه که وحید بهبهانی است، محقّق ثالث که او را به وصف استاد الکل فی الکل موصوف کردند، هم جناب سیّد علی صاحب ریاض که فقاهت ایشان در آن حد است که این جناب را در فقه با جناب بحر العلوم سنگ میزدهاند، هم فرزند جناب سیّد محمّد مجاهد، صاحب مناهل، صاحب مفاتیح الاصول و استاد شیخ انصاری اینها همه از نوابغ فهول امامیّه هستند.
ماجرای بحث مرحوم سیّد علی صاحب ریاض با کفّاش
مرحوم سیّد علی صاحب ریاض میفرماید در بازار میرفتم، یک کفشگری را دیدم میگوییم: کفّاش. دیدم مشغول به واکس زدن است. خواستم نعلین خود را بدهم واکس بزند، این بزرگوار یک قدری در احتیاط مبالغه داشته است. میفرماید: نعلین خود را دادم واکس بزند، این فرچه را زد در یک قوطی آبی که بکشد به این نعلین؛ اگر خاکی، گلی به آن است بریزد؛ بعداً شروع به واکس زدن بکند. من به جهت مراعات احتیاط یک قدری خود را از ترشح فرچه عقب کشیدم. یک مقدار خود را جمع کردم که این ترشّح به من نگیرد. یک نگاهی به من کرد -به حالت سرزنش- یعنی این چه کاری است کردی؟ یعنی این کار تو چه وجه شرعی دارد؟ خوب کسی عالم باشد، آن نگاه را ببیند فوری درصدد برمیآید که وجه را بگوید. میگوید: به سرعت گفتم احتیاط کردم. تا گفتم: احتیاط کردم. گفت که: شما اصولی هستی یا اخباری؟ حالا کفشگر بود، آن دوره، دورهی جنگ اصولی و اخباری بوده است و آخرین مرحلهای است که در شیعه این درگیری به شدّت رسیده است، مربوط به دویست سال قبل است، دیگر بعد از آن هم این درگیری به شدّت نرسیده است. خوب در حال و هوای بحث خود بوده است، دیگر توجّه نکرده است که حالا این کفشگر است من دارم به این کفشگر حرف میزنم. فرموده است: من اصولی هستم. گفته است: این احتیاطی که میکنید، این احتیاط شما از چه جهتی است که شما دارید احتیاط میفرمایید؟ این شبههای که دارید میفرمایید این چه شبههای است؟ مرحوم سیّد علی صاحب ریاض میفرماید: من به او یک قدری صحبت کردم؛
دلایل کفّاش برای مرحوم سیّد علی صاحب ریاض برای عمل احتیاطی نادرست
او به من گفت: این عملی که شما دارید به عنوان احتیاط انجام میدهید، خود این یک عمل نادرستی است. به چه دلیل. گفتم: چطور؟ گفت: اوّل به قاعدهی طهارت ماء که الماء کله طاهر حتّی تعلم أنه قذف» یا «کلّ شیء لک طاهر» یا «کلّ شیء لک نظیف» این قوطی آب در اینجا است، این فرچه هم در آن خورده است و در عین حال هم شما هیچ دلیلی به نجاست این آب که داری از آن حذر میکنی ندارید. این آب آیا از کلّ شیء خارج است یا این هم داخل در همان «کلّ شیء لک طاهر»؟ «کلّ شیء لک نظیف»؟ یا اینکه «الماء کله طاهر» آیا این از اینها خارج است؟ شما چه دلیل داری از اینها خارج است. این یک.
و امّا دوم سوق المسلمین آن کالایی که در سوق المسلمین دارد عرضه میشود این نصّاً در نزد شارع محکوم به طهارت و حلیّت است، مگر اینکه خلاف آن ثابت بشود. شما چگونه دارید از این قاعدهی سوق المسلمین عدول میکنید؟ اینجا کربلا است، شما از کربلا و از بازار کربلا دیگر سوق المسلمینتر هم دارید؟
و امّا سوم قاعدهی اصالت حمل عمل مسلم به احسن وجه. من یک مسلم هستم، اینجا دارم یک کاری را ارائه میکنم، این کار من محکوم به حلیّت و محکوم به صحّت است. شما با آنکه این عبای خود را جمع کردی، داری کار من را محکوم میکنی به عدم حلیّت و به حرمت. چون یا کفش خود شما نجس است و باید به من بگویی و اگر شما نگفته باشی این آب را که شما اینجا را نجس کردید ضامن و مدیون هستی. یا اینکه نه آن کفش پاک است، من دارم این کفش شما را با این فرچهی آب خود نجس میکنم، پس من ضامن شما هستم و من دارم فعل حرام انجام میدهم. شما دارید فعل یک مسلم را به فعل حرام و فعل نادرست محکوم میکنی. میفرماید: دو تا دلیل دیگر هم آورد. من دیدم این عجیب فقیهی است، این عجب دانشمندی است. ما یک مقدار عبای خود را جمع کردیم، این برای ما پنج دلیل اقامه کرد، این کار تو مشروع نیست. بعد میگوید: به او گفتم: همهی علم شما همین است یا چیزهای دیگر هم بلد هستید. گفت: نه چیزهای دیگر هم بلد هستیم. گفتم: شما جایی هم درس داری؟ گفت: بله. گفتم: کجا. به من یک نشانی داد. میگوید: شب به درس او رفتم. دیدم این از من هم عالمتر است. امّا در عین حال با بیپیرایگی مشغول به زندگانی معمول بود.
حقیقت علم در کلام امیر المؤمنین (سلام الله علیه)
حالا اینگونه یا نظیر اینها را ذات مقدّس امیر المؤمنین (سلام الله علیه) میفرماید: اینها «هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَهِ الْبَصِیرَهِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ»[۲] اینها به علم نگاه میکنند بما هو علم، من حیث هو نه از جهت دیگری. اینکه این علم را یک دست مایهای بکنند برای اینکه یک تفاخری بکنند یک تعیّنی داشته باشند، مگر آن شأنی که خداوند متعال برای عالم قرار داده است که «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ»[۳] پس اگر شخص طالب علم و آخذ علم و سایر سوی علم اگر چنانچه به این صورت دارد سمت علم میرود خوب هنیئاً له و از این بهتر چه؟ امّا اگر نه، به جهت دیگری میخواهد به سمت علم برود، این درست نیست.
قناعت آیت الله حائری صاحب کتاب الزام النّاصب
در احوالات مرحوم صاحب الزام النّاصب همین کتاب متداول مشهوری که وجود دارد، مینویسد: یکی از کسبهی کربلا که وضع مالی او خوب بوده است، شب در بازار سبزی فروشان میرفته است، دیده است که یک سیاهی دارد در این سبزیها یک مقدار تحرّک و تکاپو میکند. کنجکاو شده است، او را زیر نظر گرفته است، دیده از این برگهای کاهو که به زمین اینها را ریختند، یک قدری از اینها را برداشت و جمع کرد و با خود برد. این شخص از روی کنجکاوی دنبال او رفت، ببیند به کجا میرود، دید به مدرسهای رفت. باز او را زیر نظر گرفت، دید این کاهوها را در سینی گذاشت، آورد لب حوض گذاشت و شست و بعد برد در حجرهی خود مشغول تناول شد. خوب ملتفت شد این فقیر است. این برگ کاهو را برای سدّ جوع دارد از زمین جمع میکند. یک تحقیق ابتدایی کرد، دید این شخص فاضلی است، در مدرسه پرسید. آمد و صحبت کرد و گفت: جناب من فلانی هستم، صاحب موقعیت هستم و من دوست میدارم که به یکی از فضلا محبّت و خدمت کرده باشم. فلان بقال من را میشناسد، فلان نانوا هم من را میشناسد، در همین نزدیکی مدرسه، شما لطف کنید اینکه مایحتاج خود را از آن بقالی و نانوایی تهیه بکنید، من با آنها میروم حساب میکنم. شما دیگر بعد از این به راحتی زندگی بکنید. مرحوم حایری از او تشکّر میکند و او هم میرود. بعد از یک ماه به سراغ آن بقال و نانوایی میآید، میبیند این در تمام این مدّت یک نیم سیر پنیر رفته است گرفته است. یک نصف نان گرفته است همین و بس. دیگر بیشتر از این هم نگرفته است. وقتی به سراغ او میآید میپرسد: چه جهت داشت که دیگر بعد از این مراجعه نکردید؟ میفرماید: همان هم برای من یک مهمانی رسید. برای رعایت شأن مهمان بود که من رفتم نان و پنیر گرفتم و برای او آماده کردم. من را همان برگههای کاهو و امثال اینها کفایت میکند و نیاز به چیز دیگری ندارم، همین من را بس است.
اینها یک کسانی بودند که به علم، بما هو علم نگریستند. در نظر اینها شأن علم به خود علم بود نه به جنبهی دیگری باشد.
مراتب علمی و ادب مرحوم واعظ چرندآبی
حالا این را اینجا بگویم این خالی از لطف نیست، بنده در سنین نوجوانی منزل یکی از آقایان بودم یعنی وارد شدم شاید این حدوداً مربوط به ۴۰ سال قبل باشد. دیدم یک آقایی آنجا مهمان بود. یک آقایی مهمان بود و صاحب البیت حدود سن مثلاً ۵۰ را داشت یا مثلاً ۴۵، این مهمان شاید حدوداً ۸۰ سال داشت. خوب من هم طلبه بودم یعنی آن چیزی که حالا به عنوان گفته میشود طلبه. وقتی که وارد شدم این صاحب البیت به احترام از جا برخاست و تکریم کرد، آن مهمان هم همینطور از جا بلند شد و تکریم کرد و احترام کرد و اینها خیلی آدم مؤدّبی بود این مهمان که از شدّت ادب به تعبّی افتاده بود. مدام این لباس را جابهجا میکرد، مدام این عبا را میکشید، همینطور این شدّت ادب او را به خود مشغول کرده بود که یک مقدار خود را جمع و جور بکند. نه اینکه حالا به واسطهی حضور بنده یا غیر بنده معلوم بود خود او یک آدم بسیار مؤدّبی است. صاحب البیت خوب معرّفی کرد فلانی و ایشان همه از آقایان علمای تبریز هستند و گفت که آقای واعظ چرندآبی (رحمه الله علیه) من یک کتابی در علم کلام آن موقع خوانده بودم که پشت جلد آن نوشته بود: تصحیح شیخ عبّاسقلی واعظ چرند آبی؛ من این کتاب را خوانده بودم. کتاب اوائل المقالات شیخ مفید (رضوان الله تعالی علیه) این تحشیّهی خوبی شده بود و تعلیقهی خیلی خوبی داشت، من این تشحیه و تعلیقهی او بسیار دوست داشتم. از آن شخصیت محترم سؤال کردم که جنابعالی مصحّح کتاب اوائل المقالات شیخ مفید هستید، خیلی ذوق کرد، دید که بنده او را شناختم و مثلاً با او باب حرف را باز کردم خیلی لذّت برد. لذا خیلی ایشان به من توجّه کرد اقبال کرد. بعد از دو سه دقیقه بنده در همان مجلس سه نفره محور صحبت شدم. با این بزرگوار شروع به صحبت کردن کردم. حالا شاید مثلاً به اختلاف ۵۰ سال فاصله، به اختلاف ۶۰ سال فاصله اینها حدودها حالا کم و زیادش را نمیدانم، با ایشان شروع به صحبت کردن کردم و گفتم که خوب مثل اینکه من از شما کتاب دیگری هم دیدم، خیلی ذوق کرده بود که بنده دارم با او اینطور صحبت میکنم و خیلی با ادب توضیح میداد که من این کتاب را اینطور نوشتم، آنطور نوشتم یک مجلس خیلی با صفایی شده بود از حیث مذاکرات علمی، خیلی با صفا و بیپیرایه. دیگر از آن مباحث چه گذشته است، حالا دیگر بنده چیزی در خاطر خود ندارم امّا بعد من از ایشان پرسیدم که شما شاگرد کدام بزرگوار بودید؟ فرمود: اینطور شد، اینطور شد من در تبریز اینطور درس خواندم، بعد من به قم آمدم در درس آقای حاج شیخ (رضوان الله تعالی علیه) گفتم: پس شما هم درک محضر آقای حاج شیخ را کردید؟ با کمال تواضع گفت: البتّه ما بچّه بودیم میرفتیم آن درس نمیشود بگوییم ما شاگرد آقای حاج شیخ بودیم، آن موقع مرسوم بود تا سه سال اگر کسی درس میرفت، تازه به او شهریه میدادند. باید سه سال برود درس خارج بکند تا حالا تازه به او شهریه بدهند و الّا به او شهریه نمیدادند.
نوع زیّ طلبگی مرحوم واعظ چرندآبی
این صحبت بهانهای شد من پرسیدم که وضع حوزه آن سال چطور بود، زمان شما چطور بود و این ها؟ ایشان همینطور که بیان میفرمودند، دیگر حالا چطور عنان سخن به اینجا کشید، دیگر در خاطر من نیست امّا به یاد دارم که پرسیدم میشود شما یک توصیفی از دورهی طلبگی خود برای من بفرمایید؟ فرمود و اینها. فهمیدم فقر خیلی شدیدی داشته است.
عنایت حضرت معصومه (سلام الله علیها) به مرحوم واعظ چرندآبی
گفتم: شما در این مدّتی که در حوزه مشغول بودید آیا توفیق خاصّی آیا عنایت خاصّی آیا توجّه خاصّی هم شامل حال شما شد، میشود این را برای من بفرمایید؟ خیلی حیا کرد، با یک خجالت خیلی زیادی گفت که به من خوب بله اینکه اولیای دین (علیهم صلوات الله اجمعین) همیشه لطف دارند؛ اینکه ما قابل نیستیم از این حرفها؛ بعد ایشان برای من این ماجرا را تعریف کرد. گفت: پدر من کارگر بود، آقای حاج شیخ هم هنوز آن سه سال خارج ما به انجام نرسیده بود و به ما شهریه نمیدادند. مرحوم پدر من برای من از تبریز یک مختصری میفرستاد و گمان میکرد که این مختصر با یک مفصّلی که در قم است، برای من یک زندگی خوبی را ترتیب میدهد. دیگر خبر نداشت که در قم هیچ خبری برای ما نیست. من هم هیچ چیزی نمیگفتم. به همین مختصر با وضعیت بخور و بمیر داشتم سر میکردم، اینطور سر میکردم. دیگر خیلی وضع رقّتآوری داشتیم. گفت: دیوار به دیوار حجرهی ما آن موقع شهید آیت الله مدنی (رضوان الله تعالی علیه) زنده بودند و از معاریف بودند، ایشان نام مرحوم آیت الله مدنی را به عزّت آورد گفت: ایشان مردم بزرگوار و کریمی بود، من اگر به ایشان میگفتم، ایشان حتماً از من دستگیری میکرد امّا این عزّت نفس من مانع بود، نمیگفتم. وضع ایشان خوب بود، حالا خوب بودن وضع ایشان اینطور بود که برای ایشان از تبریز شیره میفرستادند. این خوب بودن وضع ایشان بود و ایشان هم نان و شیره میخوردند، ما همان نان خالی را هم نداشتیم بخوریم. اگر من به ایشان میگفتم، ایشان حتماً من را به طعام دعوت میکرد امّا من نمیگفتم و عزّت نفس من مانع بود، من نمیگفتم، بیان نمیکردم. گفت: یک موقع کار به جایی رسید، سه روز متوالی من به غیر از چایی و قند هیچ چیزی نداشتم بخورم. سه روز متوالی و در این مدّت هم نه در بحث من نه در درس من خللی ایجاد نشد. هم میرفتم به درس آقای حاج شیخ هم مباحثه در وقت خودش در ساعت خودش و تعمداً هم با دوستان خود که مینشستم یک نشاطی از خود نشان میدادم که مبادا اینها یک موقع به حال من توجّه بکنند. در روز آخر دیگر قند هم تمام شد، شد چای خالی. خوب خود چای خالی ضعف میآورد با قند هم ضعف میآورد. گفت: این چایی خالی را هم که من خوردم و اینها، مشغول به مطالعه بودم، ضعف بر من غلبه کرد و افتادم؛ در سنین جوانی. افتادم و یک مدّتی در حالت غشوه بودم بعد که از جا بلند شدم، آن موقع تازه شهرداری قم در فیضیه چراغ کشیده بود، چرا گذاشته بود این چراغها گاهی از اوقات کم نور و پر نور بود. بین ما طلبهها یکی از مزاحها این بود که میگفتم: الآن چراغ کم نور شده است، حالا چراغ پر نور شده است، این یک مزاحی بین ما طلبهها بود، برای حیاط مدرسهی فیضیه بود. بعد از آن هم یک چراغ گذاشته بودند سر گنبد حضرت معصومه (سلام الله علیها) این چراغ هم در بعضی از مواقع کم نور و پر نور میشد این هم برای ما یک مزاحی بود میگفتیم: چراغ الآن کم نور است، چراغ الآن پر نور است. گفت: وقتی ضعف اینطور به من غلبه کرد، وقتی اینطور در فشار قرار گرفتم گفتم: من بلند شدم به سراغ حضرت معصومه بروم و از حضرت (صلوات الله علیه) من طلب بکنم. این چشم من دیگر نمیدید، یک شبح در مقابل خود میدیدم به این حال من به سمت در حرکت کردم و دست به دیوار گرفتم و در آن حجرات فوقانی مدرسهی فیضیه بودیم، دست به دیوار همینطور آرام آرام جلو آمدم، صدای پا را میشنیدم که میآید از جوار من رد میشود، از صدای پا تشخیص میدادم این باید که باشد، گرچه خود را میگرفتم و سلام میکردم که او توجّه به ضعف من نکند که یکی از دوستان که از صدای پا او را شناختم این آمد از کنار من رد بشود، من برای اینکه او تصوّر نکند که حال من خوش نیست، مزاح کردم گفتم که مدرسه امروز هم باز چراغهای آن ضعف کرده است، کم نور شده است. گفت: نه نور خوب است. من متوجّه شدم که چشم من دیگر خوب نمیبیند. من از آن جوابی که داد ملتفت شدم بله اینکه چشم من خوب نمیبیند. گفت: همینطور این دیوار را گرفتم از پلهها آمدم پایین و وارد شدم به خیابان و از خیابان به صحن حضرت معصومه وارد شدم (صلوات الله علیها) نگاه کردم به چراغ سر گنبد دیدم مثل شمع سرخی شده است. آنجا متوجّه شدم که چشم من ضعیف است و نمیبیند. از آن چراغ و از جهت من رو به حرم حضرت معصومه (صلوات الله علیه) کردم و در دل خود گفتم: سیّدتی و مولاتی، ما به شما پناهنده هستیم، ما به آستان شما رو کردهایم و از این حرفها که میزدند که خوب من الآن سه روز است که چیزی نخوردهام و در این مدّت هم من مشغول به شئون طلبگی خود بودم، دیگر از این بیشتر نمیتوانم مقدور من نیست، شروع کردم اینگونه به گلایه کردن. گفت: وقتی این کلمات را میگفتم، یک دستی به سمت من آمد من آن موقع فکر نکردم آخر چشم من آن نور سر گنبد را داشت به زحمت میدید، سرخ میدیدم، چطور این دست را من اینقدر واضح و روشن دیدم. یک دستی برای مصافحه به سمت من آمد، من این دست را از بالای مچ دیدم. من هم این دست را جلو آوردم و مصافحه کردم، یک چیزی در دست من گذاشت، بعداً دیگر من آن دست را ندیدم. ایشان خیلی آدم با حیایی بود، میگفت: من خجالت کشیدم نگاه بکنم ببینم این چیست که در دست من گذاشته بود. امّا فهمیدم پول است. همینطور این دیوار صحن را گرفتم، بیرون آمدم آن نانوایی بغل فیضیه آمدم و این پول را به او دادم، به من گفت: چند تا نان میخواهی؟ گفتم: پنج تا. گفت: وقتی به من این پنج تا نان را داد باقی پول را به من داد، من اینقدر گرسنه بودم اینقدر در فشار بودم که سر خود را زیر عبا کردم و با دو تا لقمه من یک نان را خوردم. اینقدر در ضعف بودم. گفت: بعداً که چشم من همانجا فی المجلس نور آورد، نگاه کردم و دیدم و باقی پول را شمردم، دیدم این پول یک اسکناس پنج تومانی بوده است. بعد از آن ماجرا هم دیگر من فقر را ندیدم. همیشه زندگی من گذشت دیگر تا این زمان.
اهمّیّت خود علم در نزد علما
وقتی این را میگفت، من در فکر فرو رفته بودم که اینها به علم بما هو علم داشتند نگاه میکردند نه به جهت دیگر. غرض اینها از طلبگی این بود فقط در کسوهی دانشمندان باشند. اینکه حالا تعیّنی داشته باشند، تشخّصی داشته باشند یک جایگاهی برای خود فرض بکنند و امثال ذلک و بعد هم آن همه خدمات کردند. آن همه بحثهای علمی کردند. یک موقع من همین ماجرا را در یکی از مجالس میگفتم، یکی از اهالی تبریز از مادحین بزرگوار حاج آقای خجسته بعد از منبر به من گفت: ما در تبریز میرفتیم پای منبر آقا شیخ عبّاس قلی واعظ چرندآبی. گفت: آن اهالی بعضاً روی آن حالا آن نگرشی که داشتند ایشان را مقدّمه کرده بودند برای روضهخوان که ایشان بیاید روی منبر برود مجلس را نگه بدارد تا یک روضه خوانی به آنجا بیاید و بخواند و صدای خوبی داشته باشد برای آن روضهخوان اینها شأن قائل بودند برای ایشان که عالم بود کمتر شأن قائل بودند. گفت: یک موقع کسی به ایشان گفت: آقا شما عالم هستید، شما آخر مقدّمهی روضهخوان شدید؟ فرمود: تمام غرض من این است که برای مستمعین بیان احکام بکنم، حالا به هر صورتی که است. به هر وضعی که است من میخواهم بیان احکام بکنم. من درصدد نیستم که حالا بخواهم برای خود یک شأنی درست بکنم. خوب اینگونه نگرس در دستگاه علم این خیلی عظیم است، این خیلی بزرگ است، این خیلی نگرش واقعاً جامع و وسیعی است، اینکه آدمی به علم بنگرد برای خود علم، نه اینکه این علم را بخواهد برای یک شئونی برای یک سلسله اموری برای خود مقدّمه بکند. البتّه این نباید سبب بشود اگر آدمی یک موقع یک دانشمندی را دید، آنطور است سراغ علم او نرود.
سوء رغبت عالم از علم، مانع از یادگیری علم او نشود
در همین حدیث در یک فراز دیگری که روز گذشته بنده به آن یک اشارهای کردم، امام (علیه الصّلاه و السّلام) از فرمایش جناب عیسی بن مریم به حواریّین میفرماید که جناب عیسی بن مریم (علی نبیّنا و آله و علیه الصّلاه و السّلام) به حواریّین فرمودند: مبادا سوء رغبت عالم به علم خود سبب بشود شما از علم او اعراض و اجتناب بکنید ولو اینکه خود او به علم خودش عامل نیست، امّا شما از علم او بگیرید و از علم او بهره ببرید خود به کمال برسید ولو او دارد با سوء رغبت به انجام لوازم علمی سبب شقاوت خود میشود. حالا این بهانه نشود که آدم سراغ عالم نرود، بگوید: خود این به علمش عمل نمیکند، پس من بروم چه بگویم؟ این یک بهانهتراشی است. جناب عیسی بن مریم (علی نبیّنا و آله علیه الصّلاه و السّلام) میفرماید: ای حواریّین! این در همین حدیث است در همین روایت طولانی و نورانی یا هشام است. حضرت فرمودند: ای هشام جناب عیسی بن مریم به حواریّین میفرمود: که اگر شما در شب تاریک و ظلمانی در یک صحرایی دارید میروید که در آن صحرا چراغی ندارید، مگر یک چراغ که روغن آن بوی بد میشود، خوب آیا این بوی بد روغن سبب میشود که شما از این چراغ دیگر کلاً اعراض بکنید یا بوی بد آن را تحمّل میکنید از ضوء و از نور چراغ شما خود را بهرهمند میکنید؟ گفتند: نه من از نور آن استفاده میکنیم. با آن بوی بدش یک طوری کنار میآییم. فرمود که همینطور است سوء رغبت عالم در عمل ننمودن به ملزومات علمی خود؛ این سبب نشود که شما سراغ علم او نروید، بروید. شما از آن نور علم استفاده بکنید او را با عمل خود رها بکنید، این یک موقع برای ما بهانه نشود. بگوییم: بله ما به سراغ او نمیرویم، او خود به علم خود عمل نمیکند اگر خوب بود، خود او عمل میکرد.
نهی از فرار کردن از وظایف به دلایل مختلف
خود این از فریبها و مکائد شیطان است بلکه باید به سراغ آن علم بروید، منتها شما از آن سوء رغبت اعراض بکنید بنا به قاعدهی ادب از که آموختی از بیادبان. نگاه بکنید ببینید او سوء رغبت چقدر بد است، شما به آن علم حسن رغبت از خود بنمایانید، این یک موقع بهانهای است. آدمی به بهانههای مختلف یک موقع از وظیفهی خود در میرود. یک موقع است وظیفهی او این است الآن بنشیند درس بخواند، نمیتواند درس بخواند، میخواهد هم بگوید من طلبه هستم، بیکار نیستم. میبینید که بله کتابهای خود را پایین میریزد. مدام از این طرف به آن طرف و از آن طرف به این طرف میگذارد. این میخواهد وقت کشی بکند تا اینکه بگوید: من دارم به وظیفهی خود عمل میکنم. وظیفهی او الآن خواندن درس است.
دستور شهید ثانی به درس خواندن طلبهها
مرحوم شهید ثانی در منیه المرید مینویسد که طلبه باید لباس تیره بپوشید، تا اینکه زیاد وقت صرف نکند برای شستن لباس. او خیلی وقت ندارد، باید مشغول باشد به درس، باید مشغول به بحث باشد، مشغول باید به شئون علمی، نه اینکه همیشه مشغول باشد لباس اتو کردن و تر و تمیز کردن. یک موقع میبینی آن سوء رغبت او به درس این باعث میشود همیشه بنشیند به لباس اتو کردن که بله طلبه باید زیّ اسلام داشته باشد، من میخواهم زیّ اسلام را حفظ بکنم. اینها همان بهانههایی است که آدم میخواهد از وظایف خود شانه خالی بکند.
تشر زدن شیخ محمّد تقی بافقی برای پرهیز از کاری جز درس خواندن
مرحوم آقای حجّه الاسلام شریف رازی میگفت: من از قم آمده بودم شهر ری و مرحوم امام آن موقع در قم وقتی میخواست کسی به شهر ری بیاید، میفرمودند:
چه خوش دمی که برآید به یک کرشمه دو کار زیارت شه عبدالعظیم و دیدن یار
می گفتیم: آقا یعنی چه؟ میفرمودند که: وقتی به زیارت حضرت عبد العظیم (صلوات الله علیه) بعد به زیارت حاج شیخ محمّد تقی بافقی. میفرمود: ما از قم آمده بودیم به شهر ری و بعد از زیارت آمدیم به منزل آیت الله شیخ محمّد تقی بافقی. ایشان سؤال کرده بودند که: شما از کجا آمدید؟ گفتیم: اصالت ما رازی هستیم، از اهل شهر ری هستیم، حالا در شهر قم هستیم. گفت: برای چه به تهران آمدید؟ ری برای چه آمدی، طلبه به ری چه کار دارد؟ گفتم: میخواهم به مشهد بروم. گفت: برای چه؟ گفتم: برای زیارت. گفت: یک تشر محکم به من زد. آقای شیخ محمّد تقی بافقی که مشهور بوده است صاحب تشرّفات به محضر آقا امام زمان. یک تشر محکم زد به من که تو بیخود کردی میخواهی به مشهد بروی. طلبه و زیارت؟! این حرفها به تو نیامده است. میگفت یک سری دیگر هم به من گفت. گفتم: و میخواهم بروم در درسهای مشهد شرکت بکنم ببینم که آقایان مشهد چطور درس میگویند، من خصوصاً ادبیات مشهد شنیدم خیلی قوی است میخواهم آنجا ببینم درسهای ادبیات را. یک تبسّم کرد گفت: هان! شیر آمدی بارک الله. طلبه باید در هر حالی مشغول به درس خود باشد، میخواهم به زیارت بروم، میخواهم بروم… این حرفها یعنی چه؟ باید در هر حالی مشغول به درس خود باشی. بله بگو: من میخواهم بروم درسهای مشهد را ببینم و زیارت امام رضا هم بروم.
سلسله آفات عالم
میگفت: حالا آقای شیخ محمّد تقی بافقی صاحب تشرّفات میخواهد بگوید که عالم برای خودش یک سلسله آفات دارد. این آفات هر از چندی یک طوری خود را مینمایاند. یک موقع بلند میشود نماز شب میخواند که درس نخواند. اینها یک چیزهایی است که خوب خیلی در طلبه وجود دارد. یک موقع بلند میشود که برود ببیند کجا فقیر دارد، مستمند دارد که از آن ساعت مباحثهی خود فرار بکند، این نفس بسیار از این کارها با آدم میکند که خلاصه یک طوری از این علم فرار بکند.
حفظ کردن شأن درس خواندن در هر حالی
می گوید: میدیدند جناب شیخ انصاری (رضوان الله تعالی علیه) بعد از نمازهای واجب شروع به حفظ کردن الفیهی ابن مالک میکرد. یعنی آن شئون علمی خود را بیبهانه حفظ میکردند، در هر حالی از احوال، در هر موقعیتی. حالا یک موقعی آدم برای اینکه از درس خود فرار بکند، بلند میشود به سراغ مفاتیح میرود، امشب من میخواهم مناجات خمس عشر بخوانم، این میخواهد از درس خود فرار بکند. در سیوطی نمرهی ضعیف آورده است، میخواهد با مناجات، این سیوطی خود را درست بکند. این درس میخواهد، خواندن میخواهد و امثال ذلک.
شباهت علم و کسب
یعنی میبینی گاهی از این طرف آدمی با طفره رفتن، گاهی از آن طرف با خودنمایی کردن، یک طوری از این زیّ علمی خود میخواهد برای خود یک مفرّی درست بکند و حال آنکه این علم مانند کسب است. شما این کسبه را نگاه بکنید، صبح که به بازار میروند، زن او مریض باشد این میگوید: من باید به حجره بروم. فرزند او مریض باشد، میگوید: من باید به حجره بروم. دوست او میخواهد به دیدنش بیاید، آقا من میخواهم امروز ظهر پیش شما بیایم، میگوید: إنشاءالله شما روز تعطیل تشریف بیاورید، من امروز کسب میروم. هر کاری برای او پیش میآید این کسب را مقدّم میکند. در عین حال هم این کسب را به عنوان تفاخر انجام نمیدهد به عنوان اینکه زندگی است احتیاج به کسب دارد و بدون کسب هم نمیشود زندگی کرد. هم به کسب خود مقیّد است، هم این تقیّد خود را توأم با تفاخر نمیکند. میگوید: من کاسب هستم باید کسب بکنم. علمی اینطور است. ما طلبه هستیم و باید به سراغ علم برویم. نه به این علم خود امروز من وقت نداشتم، انگشت پای مادر بزرگ من در رفته بود، من نگران بودم. از این حرفها را بگیر و جلو برو. نه اینطور باشد، نه آن علم را ما برای خود مایهی تفاخر بکنیم. بله خود علم در ذات خود فخر خود را دارد و خداوند متعال هم آن کسی را که بخواهد در مقام فاخریّت قرار بدهد، در موقع خودش در جای خودش آن جلوه را از او مینمایاند. امّا اینکه من طلبه هستم، من دانشجو هستم، من به دنبال علم هستم، من باید به علم بما هو علم نگاه بکنم نه به جهت دیگر. نه طفره از این طرف نه از آن طرف. خودنمایی و سربلندی بیجا.
نتیجهی تحقیر شاگرد توسّط استاد
«مُتَعَلِّمٍ مُقْرِئٍ کُلَّمَا ازْدَادَ عِلْماً ازْدَادَ کِبْراً»[۴] میفرماید: از این طایفه فرار بکن، اینها ارزش ندارند. «یَسْتَعْلِی بِقِرَاءَتِهِ وَ عِلْمِهِ عَلَى مَنْ هُوَ دُونَهُ» او استعلاء میجوید، او استیلا میجوید به قرائت خود، به علم خود، به زیردستان خود. این درصدد استعلاء و استیلا است. یکی از آقایان علما من این را از خود او شنیدم میگفت: در کربلا یک مدرّسی بود این شاگردان خود را تحقیر میکرد، مسخره میکرد. هر چه آقایان میگفتند: آقا نکن این کار را. آنها طلبه هستند، اینها دانشجو هستند، دانشجو شأن دارد، برای چه تحقیر میکنی؟ یا میگفت: نفهم هستند یا میگفت: بیشعور هستند. از این حرفها میزد. میگفت: یک روز صبح شاگردان او آمدند گفتند: ایشان درس نیامده است، ما به سراغ او رفتیم دیدیم نشسته است حالت بهتزده. گفتیم: چه شده است؟ گفت: من هر روز میخواهم به درس بیایم، یک نگاه به کتاب میکنم، امروز هر چه نگاه کردم، هیچ چیزی نفهمیدم. همه از یاد من رفته است. گفت: رفتیم کتاب پایینتر آوردیم، گفت: چند روز بعد دیدم خود او رفته است در درس یکی از شاگردان خود نشسته است. گفت: همه از یاد من رفته است. خود او رفته است، پای درس یکی از شاگردان خود رفته بود نشسته بود که دوباره همهی اینها به یاد او بیاید. به او گفتند: ببین آقا این نتیجهی دنیایی آن بود، حالا در آخرت خداوند متعال چه بلایی سر متکبّر میآورد، این را دیگر خدا دارد.
نوع محشور شدن عالمان در قیامت
این در روایت است اینها مثل مورچه وارد صحرای محشر میشوند، زیر دست و پا. از آن طرف میفرماید: آن عالمی که خود او به علم خودش عامل نباشد اهل دوزخ از بوی عفونت او به خداوند متعال پناه میبرند، اینکه اهل دوزخ از بوی عفونت عالمی که به علم خودش عمل نمیکند، اینها به خداوند متعال پناه میبرند. علم شریف است، بما هو علم.
قائل نبودن شأن علمی توسّط علّامه طباطبایی برای خود
خدا آقای علّامهی طباطبایی را رحمت بکند هیچ موقع حاضر نشد به ایشان استاد بگویند. میفرمود: ما طلبه هستیم، ما با هم مذاکرهی علمی میکنیم. ما با هم بحث علمی میکنیم. یک چیزی شما میگویید، یک چیزی من میگویم. منزل مرحو م آیت الله العظمی آقای میلانی (رضوان الله تعالی علیه) مرحوم علّامهی طباطبایی آنجا تشریف میآورند. یکی از این متقرّیها آمده بود آنجا؛ البتّه ملبّس نبود، از همین بازاریها بود امّا از همینها که خیال میکنند یک پله مانده است تا امام جعفر صادق برسند، از این اشخاص. آمده بود خدمت آقای علّامهی طباطبایی بعد یکی از آقایان یک آیه از قرآن مطرح کرده بود. این آمده بود میگفت: آقا شما بگویید تا من هم بگویم که تفسیر این آیه چیست. خیلی صحنهی دیدنی شده بود. مرحوم آقای علّامهی طباطبایی فرمودند: من عرض بکنم؟ گفت: بله آقا شما بگویید حالا من هم بگویم. بعد آقای طباطبایی فرمودند: این آیه اینطور به نظر میرسد. حالا شما بفرمایید. این حال آن شخصی است که علم را بما هو علم مینگرد. نه اینکه برای علم بخواهد یک جایگاه ویژهای برای خود قائل بشود.
آن گروه سوم إنشاءالله اگر توفیقی بود و علمی فردا به محضر شما که حضرت (علیه الصّلاه و السّلام) میفرماید: «وَ عَابِدٍ جَاهِلٍ یَسْتَصْغِرُ مَنْ هُوَ دُونَهُ فِی عِبَادَتِهِ یُحِبُّ أَنْ یُعَظَّمَ وَ یُوَقَّرَ».
(روضهخوانی)
[۱]– تحف العقول، ص ۴۰۰٫
[۲]– نهج البلاغه، ص ۴۹۷٫
[۳]– سورهی حجرات، آیه ۱۱٫
[۴]– تحف العقول، ص ۴۰۰٫
پاسخ دهید