- عداوت بنی امیّه با بنی هاشم
- ریشههای خاندان بنی امیّه
- توهین معاویه به پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
- ریشهی کلمهی امیّه
- فرزند خوانده بودن بنی امیّه
- رفتارهای نادرست در جزیره العرب
- اقدامات جناب هاشم در زمان قحطی
- نامگذاری هاشم
- آیه قرآن در مورد خاندان پیامبر
- سیادت بنی هاشم
- احکام امضائی و تشریعی
- احکام مربوط به سیادت
- درگیری بنی امیّه با جناب هاشم
- مفاخرهی جناب هاشم با بنی امیّه
- شعری از مولانا
- کرامت بنی هاشم
- مشاغل بنی امیّه
- آیاتی از قرآن
- ترس بنی امیّه از قدرت بنی هاشم
- نقل خاطره
- اعتراف بنی امیّه به بزرگی بنی هاشم
- رفتار یزید
- ماجرای رضاخان و آیت الله شاه آبادی
- سیاستهای معاویه
- سلسلهی صفوی
- شجرهی طیّبه و خبیثه در قرآن
- حضرت قاسم در کربلاء
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینِ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ بَاعِثِ الأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِین ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا حَبِیبِ إِلَهِ الْعَالَمِینَ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصومِینَ الْمُقَرَّبِینَ الْمُنْتَجَبِینَ وَ لَا سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْأَرَضِینَ فَاللَّعْنَهُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إِلَی یَوْمِ الدِّینَ آمینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ».
«وَ بَعْدُ فَقَدْ قَالَ الْعَظِیم فِی کِتَابِهِ الْکَرِیم: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ * ارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً * فَادْخُلی فی عِبادی * وَ ادْخُلی جَنَّتی».[۱]
عداوت بنی امیّه با بنی هاشم
موضوع عداوت بنی امیّه با بنی هاشم را در نوع منابع تاریخی اصیل اسلامی ذکر کردهاند و برای این عداوت هم ذکر جهاتی کردهاند. شاید بعضی از اینها واقع بوده یا به نوعی محمل سازی برای این عداوت بوده است. این عداوت هم منتهی به یک سلسله جریانات خیلی مهیبی در عالم اسلام شده است. فلذلک یک شخص تاریخدان طبیعتاً میبایست روی این عداوت تأمّل کند و این را به نوعی به تحلیل بکشد. برخی از این تحلیلها شاید به نوعی محمل تراشی باشد، شاید هم بوده، امّا در یک تحلیل ما میبایست به خواستگاه بنی امیّه و جایگاه آنها، عموماً در جامعهی جزیره العرب و خصوصاً مکّه و بعد هم به جایگاه طایفهی موسوم به بنی هاشم بپردازیم. با این تحلیل و بررسی تا اندازهای جهت این عداوتها به خودی خود معلوم میشود.
ریشههای خاندان بنی امیّه
در ابتدا این را عرض کنم خیلی معلوم نیست که آیا بنی امیّه عرب هستند یا اینکه عرب نیستند، این خیلی معلوم نیست. ولو اینکه مورّخین خیلی تلاش کردهاند که بنی امیّه را از طایفهی بنی عبد قُصی بن کِلاب ذکر کنند، امّا این موضوع خیلی معلوم نیست. یک شاهد بخواهم خدمت شما عرض کنم در آن سفری که مُغیره به شام داشت – در یکی از جلسات این سفر را به محضر شما فی الجمله عرض کردم- عرض کردم که مرحوم آیت الله مطهّری، این شهید بزرگوار، میفرماید که پایهگذاری خلافت یزید در همین سفر بوده است.
توهین معاویه به پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
کلام به اینجا میرسد که معاویه با عصبانیّت به مغیره میگوید: من یک عمری است تلاش میکنم که نام این عربی را از رونق بیندازم، از پیغمبر به این عربی تعبیر میکند. ما میدانیم که اگر کسی در زبان و فرهنگی باشد هیچ موقع کسی را به داشتن آن زبان و فرهنگ مذمّت نمیکند. مثلاً اگر کسی فارس باشد بخواهد به یک نفر توهین کند این فارس نمیگوید، معمولاً به آن چیزی که خود او نیست کسی را مذمّت میکند، کسی که ترک باشد به کسی این ترک نمیگوید یا کسی که عرب باشد به کسی این عرب نمیگوید، یا کسی که از یک زبانی باشد، مثلاً لر باشد به کسی این لر نمیگوید. اگر این شخص لر باشد دیگری عرب باشد این عرب میگوید، یا اگر خود او فارس باشد او در یک فرهنگ دیگر باشداینطور میگوید. این تعریضی که معاویه از پیغمبر میکند این عربی میگوید، گویای این است که معاویه عرب نبوده و الّا این عربی نمیگفت. اگر این هاشمی میگفت ایرادی نداشت، این عربی میگوید.
ریشهی کلمهی امیّه
مطلب دیگر این است که امیّه مصغّر امه است، مصغّر امه است که امیّه میشود. معنای آن هم کنیزک است. خیلی بعید است که اسم مرد سالمی را به عنوان امیّه گذاشته باشند، این احتیاج به تحلیل دارد. به مرد سالم کنیزک نمیگویند، باید در آن یا جنبهی بدی بوده باشد یا اصلاً به ام یا مادر انتساب میدهد. لذلک است که بعضی از اهل تحقیق اصولاً در ماجرای خویشاوندی بین بنی هاشم و بنی امیّه به شدّت تردید کردهاند، چه بسا خویشاوندی در کار نبوده است.
فرزند خوانده بودن بنی امیّه
در عرب یک فرهنگی خیلی رواج داشته آن هم فرهنگ فرزند خواندگی است. در قرآن خداوند این را با یک معدّلی ذکر میفرماید که فرزند خواندگان شما فرزندان شما نیستند. ظاهراً جناب عبد مناف، جدّ مکرّم نبی معظّم اسلام، پدر این طایفه را به فرزندی اتّخاذ کرده بود یا اینکه پدر او، یعنی جناب قُصَی، این کار را انجام داده است. بعداً اینها را به عنوان برادر و به عنوان پسر عمو ذکر کردهاند روی عرفی که در جامعهی عرب بود. امّا باید در واقع مطلب خیلی تأمّل شود. با این همه ماجرای سیادت ماجرای مهمّی است که در جزیره العرب اتّفاق افتاده است. این ماجرا هم اینطور است که در زمان جناب هاشم (رضوان الله تعالی علیه) در حجاز قحط و غلاء سختی شده، در جریان قحط و غلاء هم خیلی افراد درصدد بودند که از دیگران سوء استفاده کنند، طبیعتاً اشخاص که ضعیف میشوند مورد سوء استفاده قرار میگیرند.
رفتارهای نادرست در جزیره العرب
سوء استفادههای آن موقع در فضای جزیره العرب خیلی مفصّل بود. مراکز فحشاء داشتند، میرفتند از سایر بلاد حتّی تهیّهی اشخاص برای فحشاء میکردند، حتّی از سوریه میآوردند، از سایر بلاد میآوردند، افرادی به این شکل بودند. حتّی میخواستند این فرهنگ را بعد از اسلام هم با احکام امّ ولد ادامه بدهند. این را باید در شرح لمعه آقایان طلبه بخوانند، آنها میخواستند این را در جزیره العرب بعد از اسلام ادامه بدهند، اسلام میخواست با احکام امّ ولد بردگی را قدری تعدیل کند. آنها میخواستند کنیزان را وادار به بَغی کنند تا احکام امّ ولد بر آنها بار نشود و باز آنها را وادار به فحشاء کنند. وحی فرود آمد: «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً».[۲]
چنین جماعتی در جزیره العرب، در مکّه، مشغول به اموری بودند اسم آن را تجارت گذاشته بودند. «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا»،[۳] اینها بین بیع و ربا فرق نمیگذاشتند، میگفتند یکی است، «وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا». اینها بیشتر برای زمانهایی است که قحط و غلاء شدید میشود، بحران در جامعه درست میشود، مردم به سختی میافتند، به مسکنت میافتند.
اقدامات جناب هاشم در زمان قحطی
در این شرایط کسانی که پی اتّخاذ طعمه هستند خیلی مترصّد میشود کسانی را از این بدبختی به یک بدبختی دیگر بیندازند. بنی امیّه مترصّد این فرصت بودند، فکر میکردند قحط و غلاء شدید میشود و ما میتوانیم کاملاً اصطیاد کنیم، صید کنیم. جناب هاشم با این جریان در زمان خود معارضه میکند، اصلاً ماجرای سیادت در عرب اینطور است که جناب هاشم (رضوان الله تعالی علیه) میفرستد که از فلسطین گندم بیاورند، آن هم نه جو، گندم بیاورند. انسان کریم اینطور است که سفرهی او هم کریمانه است. اینکه در آیه قرآن میفرماید: «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً»[۴] برای عرب این آیه تبادر دارد، عرب این را طور دیگری میفهمید. «یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ»، فعل مضارع دلالت بر حدوث و استمرار دارد. مرام آنها اینطور است نه فقط یک مرتبه این کار را انجام میدهند، «یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ»، این خانواده اینطور هستند.
آنها جناب هاشم را دیده بودند که جناب هاشم میفرستد از فلسطین گندم میآورند آن هم نه جو، گندم میآورند. این گندم را آرد میکنند، نان درست میکنند، شتر نَحر میکنند یا هر طور که بوده، شتر ذبح میکردند یا نحر میکردند. چون نحر از احکام اسلام است پیش از اسلام معلوم نیست چه میکردند. به هر تقدیر چیزی که سنّت بوده، شتر را میداد طبخ میکردند، آبگوشت میکردند، در بازارهای مکّه فریاد میزدند: سال قحط و غلاء است، هر کس که گرسنه است بیاید به سفرهی این جناب بنشیند. از مردم دعوت میکرد مردم میآمدند به سفرهی او مینشستند.
نامگذاری هاشم
خود جناب هاشم اینقدر با دست مبارک خود نان را شکست، چون آن موقع نان تازه خیلی کم ارائه میشد، اصطلاحاً نان دو بار تنور میگویند، نانهای خشک بوده تا اینکه در آن ماندگاری هم لحاظ شود. این نانها را میشکست در پیاله میریخت، روی آن آب آبگوشت میریخت، میداد عرب بخورد که به او هاشم گفتند، یعنی شکننده. دلیل اینکه به او هاشم گفتند همین است. اینکه به پیغمبر هاشمی میگفتند جنبهی نانرسانی در آن ملحوظ است، عرب به این توجّه میکرد. در هر جا میخواهند از کرم این خاندان صحبت کنند میگویند اینها هاشمی هستند جنبهی نانرسانی را میرساند.
آیه قرآن در مورد خاندان پیامبر
در قرآن میفرماید: «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً». نزول این در صدّیقهی اطهر (سلام الله علیها) است امّا مورد که مخصّص نیست، این آیه برای عرب ایجاد تبادر میکرد. میگویند این فاطمه دختر نبی است که پسر عبد الله است، ما همه او را میشناسیم، او فرزند عبد المطلّبی است که ما همه او را میشناسیم، او فرزند هاشمی است که ما همه او را میشناسیم، «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً * إِنَّما نُطْعِمُکُمْ»، اصلاً در اطعامی که داشتند منّت هم نمیگذاشتند «لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً».
سیادت بنی هاشم
این معنا دو سال یا سه سال واقع شده که جناب هاشم تمام دارایی خود را در این راه گذاشت، انسان کریم اینطور است. بعداً که این قحط و غلاء مرتفع شد عرب فی ما بین خود قرارداد کردند، چون در عرب هدیه و تصدّق مرسوم بود، وقتی به دیدن هم میرفتند ولو یک شاخه به دست خود میگرفت و میرفت. اگر از دست اعلی به دست اسفل میدادند تصدّق میگفتند، اگر به تساوی میدادند یا اسفل به اعلی میداد هدیه میگفتند. در بین خود رسم کردند گفتند دست هاشم اعلی است، ما هر چه به او بدهیم از او اسفل هستیم، لذا ما دیگر به او چیزی نمیدهیم مگر هدیه. این را در عرب رسم کردند و گفتند او سیّد است، آقا است، اصلاً سیادت از آنجا شروع شد. سیادت از احکام امضائی اسلام است نه از احکام تشریعی.
احکام امضائی و تشریعی
ما در اسلام احکام امضائی داریم احکام تشریعی داریم، طوف حول بیت از احکام امضائی اسلام است، سعی صفا و مروه از احکام امضائی اسلام است، حَلق از احکام امضائی اسلام است، ذبح از احکام امضائی اسلام است. منتها نوع آن، صورت آن، شکل آن از احکام تأسیسی است، موضوعیّت آن از احکام امضائی است.
احکام مربوط به سیادت
خود سیادت از احکام امضائی اسلام است، یعنی از زمان جاهلیّت بوده و اسلام این را امضاء کرده است. در نهایت، حرمت صدقه به بنی هاشم از احکام تأسیسی اسلام است، تحلیل خمس از احکام تأسیسی اسلام است. امّا تفخیم و تعظیم و توقیر سیادت از احکام امضائی اسلام است، از پیش از اسلام بود. گفتند هر کس به هاشم میرسد نزد ما سیّد است، آقا است و این سنّت را حفظ کردند.
درگیری بنی امیّه با جناب هاشم
همان موقع بزرگ طایفهی بنی امیّه با جناب هاشم درافتاد، حالا برادر زاده و عمو میگویند، این چیزی است که مورّخین میگویند، امّا با تردیدی که بنده در آن کردم. او آمد و گفت: من از تو کریمتر هستم، بزرگ بنی امیّه گفت. من از تو کریمتر هستم یعنی کرم جناب هاشم در عرب زبانزد شد، گفت: من از تو کریمتر هستم. آن دوره بنا بر سنّت عرب رسم بوده است در این مواضع مفاخره میکردند، حتّی مفاخره تا بعد از اسلام هم ادامه داشت، حدیث مفاخره بین امیر المؤمنین و زهرای اطهر (صلوات الله علیهما) وجود دارد و یک طریق هم ندارد. هر جامعه برای خود سنّتهایی دارد، آدابی دارد، هر جامعه برای خود سلسله مقبولات و مشهورات دارد.
مفاخرهی جناب هاشم با بنی امیّه
وقتی کار به مفاخره رسید جناب هاشم پذیرفت. در مفاخره گرو میگذاشتند، گفتند هر کس در مفاخره زمین خورد و نتوانست تفاخر خود را اثبات کند باید ۱۰ سال برود در بلاد غربت زندگی کند. آن موقع پیش پیرزنی آمدند که آن پیرزن در بین مفاخرهها داور میشد، همین که گفت من میخواهم با هاشم مفاخره کنم آن پیرزن گفت: تو میخواهی با او مفاخره کنی؟ یعنی تو را همه میشناسند هاشم را هم همه میشناسند. آنجا بزرگ طایفهی بنی امیّه غضب میکند به سمت بلاد شام میرود. در این سفر است که کینه و پایهی عداوت با بنی هاشم در شام گذاشته میشود. لذا میبینید بعد از آن هم همواره شام برای بنی هاشم مظهر آشفتگی و آوارگی و مسکنت بود.
شعری از مولانا
این حتّی به ادبیات فارسی هم رسیده، در ادبیات ما هم وقتی میخواهند آشفتگی را بگویند، آوارگی را بگویند، تیره روزی را بگویند شام را میگویند. میگویند:
ای رخ و رخسار تو رومی دگر ای سر زلفین تو شامی دگر
شام مظهر آشفتگی شده است. این شعر برای ملّای رومی است:
ای رخ و رخسار تو رومی دگر ای سر زلفین تو شامی دگر
سوی چنان روم و چنان شام رو تا ببری دولت رامی دگر
خیلی زیبا گفته است. بیسخنی، یعنی حرف ندارد، در آن هیچ حرفی نیست.
بیسخنی رهرو راه تو را در غم و شادیست پیامی دگر
میگوید آن کسی که سالک طریق تو است هم غم او معنای دیگری برای او دارد هم شادی او معنای دیگر دارد.
این غم و شادی چو زمام دلند ناقهی حق راست زمانی دگر
شاد زمانی که ببندم دهن بشنوم از روح کلامی دگر
رخت از این سوی بدان سو کشم بنگرم آن سوی نظامی دگر
عیش جهان گردد بر من حرام بینم من بیت حرامی دگر
بس کنم ای دوست تو خود گفته گیر یک دو سه میم و دو سه لامی دگر
کرامت بنی هاشم
ماجراهای اهل بیت تحلیل دارد. خدا مرحوم آیت الله میرزا خلیل کمرهای (رضوان الله تعالی علیه) را رحمت کند، یک شب و روز عاشوراء را در چندین جلد این بزرگوار تحلیل کرده بود، فقط یک شب و روز عاشوراء را. اینها واقعاً تحلیل دارد، اینها مباحث بسیار عمیق و ریشهای است. از خود او هم بپرسید آیا تحقیق شما تمام شده است؟ میگوید: این تازه اوّل تحقیق است. زندگی اهل بیت با سایر زندگیها فرق میکند. ما هم یک گوشهای را میگوییم، ریشهی عداوت با آل الله (علیهم الصّلاه و السّلام) را میگوییم. یکی اینکه هاشم کریم است و بنی امیّه لئیم هستند، «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّکَ»،[۵] در قرآن دارد صَلا میزند، بانگ میزند که «قالَ لَأَقْتُلَنَّکَ»، چون من لعیم هستم نمیتوانم کریم شوم تو را میکشم. آنها در جامعه لئیم بودند.
مشاغل بنی امیّه
در بدترین جوامع امروز، در جوامع اروپایی، در جوامع آمریکایی، از بدترین جوامع امروز است خانهی فحشاء داشتن شغل شریفی نیست، در همان جوامع این کار کارِ پستی است، رباخواری کار پستی است، قمارخانه داشتن کار پستی است، شرابفروشی داشتن کار پستی است. اصلاً در فرهنگ لغات آنها بعضی ناسزا تلقّی میشود. اینها شغل رسمی بنی امیّه بود، خانهی فحشاء داشتند. در زیارت عاشوراء دارد: «وَ ابْنَ مَرْجَانَهَ»،[۶] در این تعریض بزرگی وجود دارد. در عین حال که حقیقتی را بیان میکند انتساب به ام دادن تعریض بزرگی است، «وَ ابْنَ مَرْجَانَهَ». شما بروید در تاریخ ببینید مرجانه چه کسی بود، یا اینکه فرزند هند معلوم است چه کسی بود، این یکی از مشاغل رسمی و محبوب بنی امیّه بود. دیگری مراکز قمار داشتن شغل محبوب بنی امیّه بود، فکر میکنید چرا از اوّل با اسلام بد بودند؟ چه تصوّری دارید؟
آنها پیغمبر را میشناختند، عبد الله را میشناختند، ابوطالب را میشناختند. جناب ابوطالب، جناب عبد الله همهی عمر خود، به پول آن روز که درهم و دینار است ربا نخوردند، بلکه رفتند دست یک انسان زمین خورده در ربا را گرفتند و به او کمک کردند. بنی امیّه او را میدیدند یک موجود ضدّ ربا میدیدند، یعنی چه؟ یعنی ضدّ شغل من، ضدّ شغلی که آن شغل محبوب من است. دنبال کسانی میگشتند که مراکز فحشای آنها را تأمین کنند، آنها دنبال کسانی میرفتند و به آنها کمک میکردند و آنها را اصلاح میکردند. آن چیزی که به جناب هاشم در امر صهاک و غیر صهاک نسبت داده شده که آنها را آورد و برای آنها زندگی درست کرد. آنها میدانستند پیغمبر حاصل این خانواده است، اگر در جامعه به قدرت برسد باید بساط ربا را تعطیل کنند، این را میفهمیدند، شعور داشتند. هر تاجری میفهمد که چه چیزی میتواند مانع کسب او میشود.
آیاتی از قرآن
این در قرآن به عنوان یکی از علل سستی صدر اسلام ذکر میشود: «وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَهً فَسَوْفَ یُغْنیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»،[۷] از گرسنگی میترسید؟ خدا شما را سیر میکند، نترسید. «لَوْ کانَ عَرَضاً قَریباً وَ سَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوکَ وَ لکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّهُ».[۸] اگر سفر کوتاه بود منفعت آن زیاد بود با سرعت میرفتند، سفر بلند بود و کم منفعت بود این میگفت من آرتروز دارم، دیگری میگفت سفتههای من دارد برگشت میخورد، نیامدند.
ترس بنی امیّه از قدرت بنی هاشم
آنها میشناختند که نبی مکرّم اسلام همهی عمر، نه خود او، نه پدر او، نه عموی او، نه پدر بزرگ او یک درهم و دینار ربا نخوردند. آنها از شرفای عرب هستند، از سادات عرب هستند، به دنبال همان که شغل بنی امیّه بود نمیرفتند. لذا میگفت: من حاضر هستم سنگ آسمان روی سر من بیاید این به ریاست نرسد، میدانست همه چیز خود را از دست میدهد. تشخیص آنها هم درست بود. میبینید در اسلام با ربا چگونه برخورد شده، با فحشاء چگونه برخورد شده، با قمار چگونه برخورد شده، با شراب چطور برخورد شده، اینها شغل رسمی این طایفه بود. لذا پیش از اسلام آنها نسبت به پیامبر و آباء او حسادت میورزیدند، دیدند پیغمبر خدا آمده میفرماید: من فرستادهی خدا هستم. در اصطلاح عامیانه سایهی پیغمبر را با تیر میزدند.
نقل خاطره
من در بازار تهران به چشم خود دیدم عدّهای بودند که افراد صالحی بودند، یک عدّه بودند که صالح نبودند. آنها که صالح بودند وقتی به بازار میآمدند آنهایی که صالح نبودند چشم آنها که میافتاد عصبانی میشدند، یعنی میآید و جلوی کسب بد ما را میگیرد. آقایی حدود سال ۶۹، ۷۰، شاید هم ۶۸، پیش من آمد و گفت: من میخواهم وارد بازار شوم. تا آن زمان کار تعویض روغنی داشت نمیدانست بازار یعنی چه. وقتی آمد گفتم: در این بازار اوتاد هستند، مقدّسین هستند، در همین بازار افراد ناصالح هم هستند، حواس خود را جمع کن وارد بازار میشوی با ناصالحها نشست و برخاست نکنی. به من گفت: میخواهم وارد رشتهی فرش شوم، گفتم: در همین فرش هم کسانی هستند از اوتاد هستند، از احبار هستند، در همین فرش هم کسانی هستند فرصت طلب و نادرست هستند، حواس خود را جمع کن ایمان خود را از دست ندهی.
دو سه سال بعد یک روز به دیدن من آمد، گفت: چه حرف خوبی گفتی، گفتم: بگو. شروع کرد فرهنگ فرش فروشی را برای من گفت، مفصّل است. گفت: به مغازه میآورند و قَوّام میکنند. گفت: ما در مغازهی آقای فلانی بودیم خود او هم نبود، یک خانم و آقایی آمدند معلوم بود تازه عروس و تازه داماد هستند. یک فرش کوچکی هم در دست داشتند، داخل دکّان گذاشتند و گفتند ما میخواهیم این را بفروشیم. یک مرتبه یک عدّه آنجا جمع شدند مثل اینکه دور یک طعمه جمع شدهاند، شروع به قوّام کردند. یکی گفت من این را هفت هزار تومان میخرم، یکی گفت هشت هزار تومان میخرم، یکی گفت هشت هزار و پانصد تومان، یکی گفت نه هزار تومان، نه هزار و سیصد تومان، تا به ۱۵ هزار تومان رسید. حدود سال ۷۰ بود، پول زیادی بود. بعضی بازاریها این افراد را دوست ندارند، یک کسی داشت عبور میکرد و بازار را نگاه میکرد، عبور کرد و برگشت. یکی گفت: آمد الآن معامله را خراب میکند. برگشت و داخل آمد، پای خود را پشت فرش انداخت و تکان داد و نگاه کرد، گفت: این برای کیست؟ این دختر خانم و آقا پسر گفتند: برای ما است. گفت: برای فروش است؟ گفتند: بله. بیمقدّمه گفت: من الآن این را از شما فی المجلس ۸۰۰ هزار تومان میخرم، امّا بگویم و معامله را حرام نکنم، در داخل قیمت آن سه میلیون است، اگر بتوانید این را از کشور خارج کنید قیمت آن ۵۰ میلیون است.
تا به حال معاملهی پالان و گلیم با آن میکردند یک مرتبه بارفتن شد. گفتند: مگر این چیست؟ گفت: مگر این مؤمنین به شما نگفتند این چیست؟ نگفتند. گفت: این نقشهی تهران قدیم است، تهران سابق فرش داشته، ۲۰۰ سال قبل به آن طرف فرش داشت، الآن هم نیست، این نقشهی تهران قدیم است، من فی المجلس از شما ۸۰۰ هزار تومان میخرم امّا قیمت آن سه میلیون است، بیشتر ندارم. یک مرتبه بارفتن شد، فرش را برداشتند و گفتند نمیفروشیم. یکی گفت: دیدی لقمه را از گلوی ما بیرون کشید؟ شروع به ناسزا گفتن کردند. بعداً که صاحب مغازه آمد این ماجرا را دید… من گفتم: فلانی آنها میدانستند؟ گفت: همه میدانستند. همه از این فرد نفرت دارند که چرا میآید معامله را خراب میکند، گفتند این شخص میآید معامله را خراب میکند.
اعتراف بنی امیّه به بزرگی بنی هاشم
انسان صالح در نظر ناصالح مبغوض است، آیه قرآن این را میفرماید: «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً»،[۹] تو برو خود را اصلاح کن، چرا میخواهی این را بکشی؟ این حالتی است که در بین ناصالح و صالح وجود دارد، بنی امیّه هم ناصالح هستند، نمیتوانند این طایفه را تحمّل کنند. پیش از اسلام وقتی به هم میرسیدند نهایتاً به هم بد نگاه میکردند، از این بیشتر نبود، امّا هیچ نمیخواستند مجال بگذارند که پیغمبر خدا صاحب موقعیّت شود، لذا پیغمبر را زیر نظر داشتند، به پیغمبر خدا بد نگاه میکردند. «کَبْشْ» یا «کَبْشَه» در عرب به بزرگ طایفه میگویند، وقتی آنها میخواستند پیغمبر را تعریض بیایند «إِبنُ أَبی کَبشَه» میگفتند. این را پذیرفته بودند که عبد الله در زمان خود بزرگ بوده امّا «إِبنُ أَبی کَبشَه» را با غیظ میگفتند. یعنی عبد الله در زمان خود شخصیّت فَخِم عرب بوده، شخصیّت معتبر عرب بوده، عرب او را توقیر و تحسین میکرد. آنها کرائم را دیده بودند و لذا از پیغمبر تنفّر داشتند، میگفتند این از همان خانواده است، این از همان طایفه است، این اگر به قدرت برسد ما را نابود میکند. لذلک ابی سفیان از اوّل با پیغمبر خدا بد بود، معاویه از اوّل بد بود.
رفتار یزید
امّا یزید اصلاً شعور این چیزها را نداشت، یزید یک موجود «لَا یَشعُر» بود. اگر فهم داشت، شعور داشت، درک داشت، میتوانست چند صباح دیگر هم در قدرت باشد. فقط میگفت من شکم پاره میکنم، گردن میزنم و میکشم. با شکم پاره میکنم گردن میزنم کاری پیش نمیرود. اوّل ببین کسی که میخواهی شکم او را پاره کنی اصلاً میتوانی به او دست بزنی؟ اصلاً دست تو به او میرسد؟
ماجرای رضاخان و آیت الله شاه آبادی
رضا خان (علیه اللّعنه و العذاب) تمام مساجد تهران را تعطیل کرد، هر کدام را به شکلی آواره کرد. به او گفتند: آقای شاه آبادی نمازهای خود را تعطیل نمیکند. به سرهنگ گفت: برو بگو شاه گفته نماز را تعطیل کن. آقای شاه آبادی هم سر این سرهنگ فریاد زد. خود رضا خان با همهی نادانی گفته بود بروم ببینم شاه آبادی چه کسی است، اصلاً میشود با او مقابله کرد یا نمیشود. خود او بلند شد به مسجد جامع آمد، در حیاط ایستاد، بعد که مرحوم آیت الله شاه آبادی آمدند گفتند شاه آنجا است، جلو آمد و گفت: شاه آبادی شما هستید؟ آقای شاه آبادی هم فرمود: بله، من شاه آبادی هستم. دید با این فرد نمیشود مقابله کرد، این فرد با او مقابله کند.
سیاستهای معاویه
این یزید اینقدر هم شعور نداشت، به والی مدینه نامه داد. مگر سیّد الشّهداء کبوتر است، مرغ است که او را بگیرند؟ نامهی من رسید حسین را میخواهی یا بیعت میکند یا سر او را میزنی. مجازات میشوی و تا ابد الدّهر به گوش همه میرسد. امّا نمیفهمید، معاویه میفهمید. وقتی که امام مجتبی به دیدن معاویه نیامد معاویه رفت، با اینکه سنّ نحس او از امام مجتبی (سلام الله علیه) ۲۰ سال بیشتر بود به دیدن امام مجتبی آمد. گفت: یا ابا محمّد من میدانم شما از من اشرف و اعلی هستید، امّا چه کنم که مردم من را خواستهاند، من با شما رَحِمیّت دارم، میدانم از من دلگیر هستید، امّا من آمدهام با شما صلهی رحم کنم. طوری دارد برخورد میکند که در جامعه شخصیّت خود را جا بیندازد. یک جایی دیدم معاویه میگوید: اگر بین من و رعیّت تمام پیوندها قطع شده باشد یک نخ باقی مانده باشد، رعیّت این نخ را بکشند تا پاره شود من نمیگذارم پاره شود، اینقدر شل میکنم که این نخ بین من و رعیّت باقی بماند پاره نشود. چنین شخصیّتی بود. فلذلک توانست هم با ذات شریف امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) و هم با امام مجتبی مبارزه کند.
سلسلهی صفوی
یزید از آن شخصیّتهایی بود اصلاً شعور نداشت. معاویه هم خوب میفهمید که یزید یک موجود «لَا یَشعُر» است. این هم از الطاف خفیّهی الهی بود، اگر کسی غیر از یزید در آن موقعیّت مینشست چه بسا تا امروز هم بنی امیّه داشتند سلطنت میکردند. یک موقع کسانی میآیند کار را خراب میکنند، در صفویّه هم بودند. شاه اسماعیل صفوی مرد صالحی بود، شاه طهماسب من نمیگویم عادل بوده، آنها هم بدی زیاد کردهاند من خود را در بدیهای آنها شریک نمیکنم، امّا فی الجمله کارهای اصلاحی انجام دادند. امّا بعد از اینها شاه اسماعیل دوم سر کار آمد دقیقاً مثل یزید بود، ناصبی، یک جانور خبیث، صفویّه را به بیچارگی کشانید. ۸۰ سال، ۷۰ سال گذشت صفویّه از هم پاشید تا دوباره شاه عبّاس پیدا شد و توانست صفویّه را سامان بدهد. شاه اسماعیل دوم هم در سلاطین ایرانی درست مثل یزید است، او را هم معلوم نشد چطور کشتند. یزید موجود نادانی بود، یعنی وقتی شما نگاه میکنید نه سیاست داشت، نه فهم و شعور داشت، نه درک داشت، یک فرد بیشعوری بود. امّا دیگران اینطور نبودند، رتق و فتقی داشتند، این رتق و فتق داشتن میتواند چیزی را پا بر جا نگه دارد. از همان اوّل اسلام بنی امیّه با پیغمبر خدا درافتادند.
شجرهی طیّبه و خبیثه در قرآن
لذا در قرآن میفرماید: شجرهی ملعونه اینها هستند. این هم بحث علی حدّهای دارد. امّا میبینید که خدا در قرآن دو شاخه مطرح میکند: شجرهی طیّبه و شجرهی خبیثه. میفرماید اینها اصلی دارند امّا اصل آن «اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ»،[۱۰] این هم برای خود ماجرایی دارد.
حضرت قاسم در کربلاء
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِکَ… عَلَیْکَ مِنِّی سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّی لِزِیَارَتِکُمْ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَى أَوْلَادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ».[۱۱]
از عمو اذن میدان خواست، فرمودند: با مادر خود وداع کن، اهل حرم در انتظار تو هستند. وقتی از مادر وداع کرد سوی عمو بازگشت آقا سیّد الشّهداء دیدند مادر او را به گونهای آراسته که جمال نورانی او میدرخشد. عاطفهی پدری و عمویی تحریک شد. جناب قاسم را به آغوش گرفتند، عمامهی خاصّی به سر جناب قاسم بستند. راوی میگوید: دیدم در صف آقا ابی عبد الله یک جوانی حرکت کرد، زیبایی او زیبایی عجیبی است. از دو طرف حَنَک انداخته، صورت مبارک گویا تصویری است در بین قابی میدرخشد. میگوید به دیگری گفتم: او اگر به ما شمشیر بزند من نمیتوانم به او شمشیر بلند کنم. اینقدر درخشندگی جمال جناب قاسم همه را تحت تأثیر قرار داده بود. امّا کار به جایی رسید وقتی آقا ابی عبد الله جناب قاسم را به سینهی مبارک چسبانیدند بلند کردند زانوی جناب قاسم به زمین میرسید، بدن اینگونه صدمه دیده بود.
«عَلی لَعنَهُ الله عَلَی قَومِ الظَّالِمِینَ».
و در ادامه مداحی برادر حسینی
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]– سورهی فجر، آیه ۲۷ تا ۳۰٫
[۲]– سورهی نور، آیه ۳۳٫
[۳]– سورهی بقره، آیه ۲۷۵٫
[۴]– سورهی انسان، آیه ۸٫
[۵]– سورهی مائده، آیه ۲۷٫
[۶]– بحار الأنوار، ج ۹۸، ص ۲۹۶٫
[۷]– سورهی توبه، آیه ۲۸٫
[۸]– همان، آیه ۴۲٫
[۹]– سورهی مائده، آیه ۲۷٫
[۱۰]– سورهی ابراهیم، آیه ۲۶٫
[۱۱]– المزار (للشهید الاول)، ص ۱۸۳٫
پاسخ دهید