- شباهت توحّش در جزیره العرب و دنیای متمدّن امروز
- معنای کلمهی زخرف
- مثالهایی از مظاهر فساد در جوامع متمدّن
- نمونهای از مظاهر تمدّن در مکّه
- جبرئیل مقام عقل پیامبر
- ارتباط مردم مکّه با سرزمینهای دیگر
- توصیف معنای صفت سلاطین یمن
- ماجرای ملاقات عبد المطّلب و سلطان یمن
- تفاوت تلفّظ مکّه در یمن و شهر مکّه
- تفاوت فرهنگ عرب حجاز و عرب یمن
- معنای صفت امّی پیامبر
- تکلّم و نوشتن پیامبر به همهی زبانها
- مزیّت مکّی بودن در عرب جاهلی
- علّت اختلاف عرب مستعربه و عرب عاربه
- مهمان شدن عبد المطّلب به سیف بن ذی یزن
- آنچه میدانم از آن یار بگویم یا نه و آنچه بنهفته ز اغیار بگویم یا نه.
- مژدهی سلطان یمن به نبوّت پیامبر
- کفالت پیامبر: فعلی خدایی
- به نبوّت رسیدن برخی از پیامبران در کودکی
- مذهبسازی استعمارگران برای مسلمانان
- درخواست سیف بن ذی یزن از پیامبر برای شفاعت در قیامت
- هدایای سیف بن ذی یزن برای پیامبر
- دو نقل متفاوت در مورد سرنوشت ذو الجناح
- آگاهی و انتظار مردم برای ظهور پیامبر خاتم
- مشروع نبودن و اثر نداشتن سحر بر روی معصومین (علیهم السّلام)
- به هم ریختن بساط جادوگران در سال ولادت پیامبر و آگاهی آنها به ولادت او
- آگاه بودن مردم جزیره العرب برای ظهور پیامبر
- شرافت خاندان پیامبر در فضای فساد جزیره العرب
- دشمنی انسانهای بد با صلحا
- توصیهی حضرت امیر به جناب مالک برای ارتباط با صالحان
- یاری رساندن خدا به انسان کریم
- تعبیرات قرآن در مورد طایفهی بنی امیّه
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ بَاعِثِ الأنبِیَاءِ وَ المُرسَلینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا حَبیبِ إلَهِ العَالَمینَ أبِی القَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى و آلِهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ المَعصُومینَ المُقَرَّبینَ المُنتَجَبینَ وَ لَا سِیَّمَا بَقیَّهِ الله فِی الأرَضینَ فَاللَّعْنَهُ الدَّائِمَهُ ْعَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلَی یَومِ الدِّینَ آمینَ رَبَّ العَالَمینَ».
وَ بَعد فَقَد قَالَ العَظیم فِی کِتَابِهِ الکَریم: «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ * ارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً * فَادْخُلی فی عِبادی * وَ ادْخُلی جَنَّتی»[۱].
شباهت توحّش در جزیره العرب و دنیای متمدّن امروز
در فضای فرهنگی و اجتماعی جزیره العرب از آن حیث که چه بسترهای برای ظهور و بروز اسلام فراهم شد، صحبت داشتم و طبعاً بحث به سلسلهی شریفهی آباء نبی و اجداد پاک نبی مکرّم اسلام منتهی شد و این را هم باز به محضر شما عرض کردم اینکه گمان میشود که به معنای امروز آن معنایی که امروز از لغت توحّش اراده میشود –آن معنای امروزه، نه آن معنایی که آن مورد نظر شارع مقدّس است- به این معنا در جزیره العرب و لااقل در شهر مکّه و مدینه توحّش نبوده است اینطور که گمان میشود که اینها یک آدمهایی بودند که وحشی بودند و امثال ذلک. اگر موضوع کشتن دختر بوده است، خوب امروزه هم در غرب اولاد خود را میکشند. سقط جنین امروزه در غرب به عنوان یکی از آن مظاهر آزادی بانوان دارد تلّقی میشود. خوب اینها هم اولاد خود را میکشتند. یعنی اگر به این معنا ما تصوّر بکنیم که اینها یک آدمهایی بودهاند با محک امروزه تمدّن نبودند، نه متمدّن بودند و برخی از مظاهر تمدّن را برای شما عرض کردم.
معنای کلمهی زخرف
حالا باز یکی دیگر هم بخواهم خدمت شما عرض بکنم موضوع مزخرف است و شما زخرف را در نظر بگیرید. برخی از این لغات دارد از یک مفاهیم خیلی مهمّی حکایت میکند. امروزه یک اشیائی را مطّلا میگویند. این مطّلا یعنی آن فلزی که با کاتالیزور روی این را یک لایهای از طلا میپوشاند و خود این کاتالیزور هم یکی از آن اموری است که به عنوان مظهری از مظاهر تمدّن دارد برشمرده میشود استفادهی از الکتریسته و استفاده از کاتد و آند خود این یک مطلب مهمّ شیمی دارد تلّقی میشود. در عرب یک لغتی است که خود این میرساند این معنا از دیرباز در عرب بوده است، آن هم مزخرف. این مزخرف یعنی طلااندود. یعنی آن چیزی که خود آن طلا نیست امّا روی این را یک ورقهای از طلا گرفته است. آنها به یک سخن بیهوده که این سخن بیهوده به ظاهر برای خود یک نمادی هم داشت هم زخرف القول میگفتند و واقعاً این برای برخی از محقّقین سؤال شده بود که آیا واقعاً در عرب قدیم این صنعت بوده است یا نبوده است. یعنی اصلاً میتوانستند اینها کاتالیروز بکنند، مقدور آنها بوده است که در همین جریانات اخیر عراق معلوم شد، بله در عرب بوده است. جریان کاتالیروز بوده است. حالا دیگر بحث خیلی مفصّل شیمی خود را دارد. یعنی جامعهای که اینها معنای طلا و مطّلا را میفهمیدند. معنای طلا و طلااندود را اینها میدانستند حتّی اینها برای آن لغت دارند، این نمیتواند یک جامعهی بدوی باشد. این یک جامعهی پیچیدهی اقتصادی و اجتماعی است.
مثالهایی از مظاهر فساد در جوامع متمدّن
امّا در این جامعهی پیچیدهی اقتصادی و اجتماعی مظاهر فساد خیلی زیاد بوده است. مثل آن فسادی که امروزه دارد در سرزمینهای به اصطلاح متمدّن غربی دیده میشود. بردگی بوده است و امروزه هم خوب بله ماجرای بردگی نوین است. اینکه فرزندان خود را میکشتند «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَهَ إِمْلاقٍ»[۲] کاری که امروزه هم در غرب در برخی کشورها قانونی است و یک دستگاهی درون شکم زن قرار میدهند این بچّهی در جنین را مثل فالوده میکنند و بیرون میکشند. میبینید همان جنایتهایی که امروزه دارد میشود و اینها را از مظاهر تمدّن برمیشمارند، اینها بله در حجاز بوده است و یا اینکه ماجرای اوس و خزرج گاهی به عنوان دو جریان طایفهگریی دارد برشمرده میشود این هم یک نمادی از همین ماجراهای تیمبازی است که امروزه وجود دارد. چطور طرفداران دو تا تیم…
میگوید در انگلیس در یکی از مسابقات فوتبال بعد از اینکه مسابقه به پایان رسید، ۱۳ شکم پاره شده بود. شیشهی نوشابه را شکسته بودند و شکم همدیگر را پاره کرده بودند. خوب اینها در عرب جاهلی هم بوده است. اینها تیم اسب داشتند. بین اوس و خرزج اینها اسبدوانی میکردند و اگر یک تیمی این وسط بازنده میشد، شمشیر میکشند و شروع به کشتن همدیگر میکردند. یعنی اینها را اگر ما داریم به عنوان مظاهر توحّش ذکر میکنیم، بدانیم این به غیر از آن توّحشی است که امروزه دارد اراده میشود. امروزه به بومیان آموزن وحشی میگویند. اگر ما بخواهیم آنطور تصوّر بکنیم، نه مکّه اینطور نبوده است.
نمونهای از مظاهر تمدّن در مکّه
در مکّه ماجرای قصرسازی یک امر رایجی بوده است، قصر داشتند. اصلاً نبی مکرّم اسلام میفرمایند: من در سنین سبابت بودم، فلانجا داشتند قصر میساختند. اینها سنگ حمل میکردند، من هم با دامن خود میخواستم سنگ حمل بکنم که اینها را در ساختن قصر کمک بکنم و جناب جبرئیل از اینکه این لباس من بالاتر برود جلوگیری میکرد.
جبرئیل مقام عقل پیامبر
یعنی جبرئیل مقام عقل است که در پیغمبر به ظهور میرسد. جبرئیل وجود دارد، ملک الهی است. امّا ظهور مقام عقلّ کل است. یعنی آن مقام عقل من است که دارد جلوگیری میکند ولو در سنین سبابت هستم که نباید عورت طفل کشف بشود. من نمیگذاشتم کشف عورت بشود. امّا من با لباس خود برای ساختن قصر سنگ حمل میکردم.
هم دارند آن فضای آن دوره را میگویند که اینها قصر میساختند، هم اینکه بله من کمک میکردم در ساختمانسازی، هم مبادا بعداً کسی بیاید بگوید بچّه در دامن خود سنگ بگیرد، دیگر کشف عورت میشود. نه جبرئیل نمیگذاشت از من کشف عورت بشود. یعنی من در عقل کامل بودم ولو در سنین سبا بودم ولی این عقل به من حکم میکرد که نباید از من کشف عورت بشود. با یک فرمایش دارند چند جهت را لحاظ میکند.
ارتباط مردم مکّه با سرزمینهای دیگر
مردمان مکّه با سرزمینهای اطراف اینها ارتباطات تنگاتنگی داشتند. در زمان ولایت نبی مکرّم اسلام مردم مکّه تحت الحمایه -حالا نمیشود گفت ولی حالا- زیر فرمان امپراطوری یمن بودند. امپراطوری یمن هم یک امپراطوری بزرگی بود. البتّه در دورهی ولادت نبی مکرّم اسلام با نوعی افول این امپراطوری مواجه شده بود امّا در عین حال سلاطین مقتدری داشت.
توصیف معنای صفت سلاطین یمن
سلاطین ایران را کسرا میگفتند، سلاطین روم را قیصر میگفتند، سلاطین یمن را سیف بن ذی یزن میگفتند. این یک توصیف عام است، نه اینکه اسم یک نفر خاص باشد. سیف بن ذی یزن، نه اینکه اسم یک نفر باشد. سیف این کنایه از قدرت است و یزن هم آن مقام وزانت است. یعنی مقتدر وزین. یعنی مقتدر صاحب رأی. سیف بن ذی یزن این یک عنوان ترکیبی بوده است که برای سلاطین یمن به کار میبردند.
ماجرای ملاقات عبد المطّلب و سلطان یمن
حالا شما ببینید فضای جزیره العرب در سال ولادت نبی مکرّم و آن اوان چطور بوده است. وقتی جناب عبد المطّلب (سلام الله علیه) با یک گروهی از افراد سرشناس مکّه برای یمن حرکت میکنند، خوب اینها به آنجا میرفتند خراج میدادند. خراجگزار برای یمن بودند. یمن هم در مواقعی خوب از اینها دفاع میکرده است. یعنی پیوند اصلاً سیاسی فی مابین آنها بوده است. این جامعه که جامعهی وحشی نمیشود. وقتی اینها به یمن میرسند، سیف بن ذی یزن در کوشک خود، در آن دربار خود به تراسی نشسته بودند –حالا مهتابی میگویند یا تراس میگویند- داشته است فضای بیرون را مینگریسته است، نگاه میکرده است. مردم به دیدن او میآمدند. میبیند یک وفتی ۱۲:۴۸ یک دستهای، یک گروهی آمدند. میپرسد: اینها چه کسانی هستند؟ از کجا آمدند؟ میگویند: اینها از بطحاء آمدند، از حجاز، شهر مکّه.
تفاوت تلفّظ مکّه در یمن و شهر مکّه
ظاهراً در یمن به مکّه بکّه میگفتند. بکّه یک لهجهای از مکّه است که در قرآن هم باز همین آمده است. امّا لهجهای است که در خود مکّه هم کاربرد داشته است. «بِبَکَّهَ مُبارَکاً»[۳]. میگویند: اینها از اهالی بکّه هستند. اصل لغت برای لغت عرب حجاز و عرب یمن است.
تفاوت فرهنگ عرب حجاز و عرب یمن
عرب حجاز را میگویند عرب مستعربه. عرب یمن را میگویند عرب عاربه. اینها برای خود یک فرهنگ لغت عربی داشتند، عرب حجاز هم برای خود یک فرهنگ لغت عربی داشته است. منتها در سرزمین حجاز آن امّ القری مکّه بوده است، یعنی پایتخت ولو سلطنت آنطوری نبوده است ولی پایتخت یعنی یکجایی که سایر بلادی که در حجاز هستند، تابع او هستند.
معنای صفت امّی پیامبر
اینکه میگویند: پیغمبر امّی است. یعنی پیغمبر بچّهی پایتخت است. معنای امّی این است نه یعنی بیسواد. آن معنای بالملازمهی آن معنای امّی است. معنای بالملازمه این است میگویند: این آقا ذوق شعر دارد. من دیدم یک موقع یک بچّهی سه ساله شعر میگوید. میگویند: آیا کلاس رفته است؟ میگویند: نه امی است. یعنی این فضل را از شکم مادر دارد. حالا یک آدم بیسواد است. میگویند: این آدم بیسواد است. یعنی این همینطور که بیسواد زاییده شده است حالا هم همانطور است. پای یک کسی لنگ است، میگویند: سانحه پیش آمده است؟ میگویند: موتور او را به زمین زد، پای او شکست. یکی را هم میگویند: نه این آدم امّی است. نبی مکرّم اسلام هر کمالی دارد امّی است. یعنی از مادر زاده شده است با این کمال است. کمال مکتسب نیست، کمال امّی است. این به معنای بیسواد نیست. چون به شخص بیسواد هم امّی گفته میشود. این گاهی در ذهن آمده است که پس امّی یعنی بیسواد. امّی انتساب به ام است. (نگار من که به مکتب نرفت…) چقدر حافظ این چیزها را خوب فهمیده است.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدّرس شد.
یعنی خوب مکتب ندیده است، خط هم ننوشته است امّا این به معنای آن نیست که سواد ندارد بنویسد.
تکلّم و نوشتن پیامبر به همهی زبانها
در قرآن هیچ وقت نمیفرماید: تو سواد نداری. میفرماید: ننوشتهای. «وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمینِکَ»[۴] تو این را به دست خود خطکشی نکردهای. یعنی این کتاب از عند تو نیست، از عند الله است. نه اینکه معنای این آیه این باشد که پیغمبر خدا سواد ندارد. مرحوم آقای امینی (رضوان الله تعالی علیه) در الغدیر ایشان نگاه بکنید. بحث میکنند تحت این عنوان که «أنَّ رَسُولِ اللّه یَقرَأ بِکُلِ لَسانٍ وَ یَکتُبُ بِکُلِّ خَطٍ» اصلاً در فضایل اهل بیت مرحوم علّامه سیّد هاشم بحرانی (رضوان الله تعالی علیه) یک فصل مشبهی را در کتاب مستطاب مدینه المعاجز قرار داده است که ائمّه به هر زبانی تکلّم میکردند. امّا بله پیغمبر خدا در زمان خود این قرآن را ننوشتند، خوب معلوم است که ننوشتند. پیغمبر خدا کاتب وحی داشتند، میفرمودند که کتّاب وحی بنویسند و در عین حال هم در جامعهی خود ظهور نکردند به اینکه من این را مینویسم خود من. این ظهور نکردن یک بحثی است، امّا این شأن را ندارد این یک بحث دیگری است.
مزیّت مکّی بودن در عرب جاهلی
آن وقت این که میگوید: «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ»[۵] آن خدایی که مبعوث کرد در امیّین. ما چطور میگوییم فلانی اهل تهران است. افراد جاهل این حرفها را میزنند، این را به نوعی بر دیگران مزیّت میکنند. عرب هم این را برای خود مزیّت میکرده است که من امّی هستم. یعنی من از اهالی امّ القری هستم. عرب این را برای خود مزیّت میکرده است که من از اهالی مکّه هستم، خود این مزیّت بوده است و لذا در قرآن میفرماید: این پیغمبر هم از همینها است. «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ» تا به آخر.
علّت اختلاف عرب مستعربه و عرب عاربه
اهالی یمن اینها به نسبت اهالی مکّه برای خود فخر قائل بودند. میگفتند: آنها لحن دارند، ما لحن نداریم. ریشهی این دعوایی که بین کوفییون و بصریون وجود دارد به دعوایی که بین عرب عاربه بوده است و عرب مستعربه بوده است برمیگردد. یعنی دو گویش اصیل در جزیره العرب بوده است یک گویش اصیل مربوط به مکّه است، امّ القری. یک گویش اصیل هم این مربوط است به یمن. که اینگونه یمانیها خود را به نسبت عرب حجازی فاخر میدانستند، عرب حجازی هم خود را باز به نسبت یمانیها فاخر میدانسته است. لذا اینها با همدیگر یک جنگ حیدری و نعمتی داشتند. وقتی عرب مستعربه به عرب عاربه میفرموده است، آنها او را محل نمیگذاشتند. با یک سنگینی میرفته است و با یک سنگینی هم برمیگشته است.
مهمان شدن عبد المطّلب به سیف بن ذی یزن
وقتی سیف بن ذی یزن میبیند یک جماعتی دارند میآیند، میگوید: اینها از کجا میآیند؟ میگویند: اینها از مکّه میآیند. از آن بالا اینها را زیر نظر گرفته بوده است، چشم او به جناب عبد المطّلب (سلام الله علیه) میافتد. میگوید: بزرگ اینها چه کسی است؟ جناب عبدالمطّلب را نشان میدهند. خوب اینها را در صحن آن فضایی که آن فضا محلّ فرمانروایی سیف بوده است جای میدهند. میگوید: به بزرگ آنها بگویید بیاید من با او کار دارم. جناب عبدالمطّلب را بر خود وارد میکند. سه شبانهروز جناب عبد المطّلب (سلام الله علیه) به سیف بن ذی یزن مهمان بوده است. او هم در این مدّت مثل اینکه بخواهد یک چیزی بگوید، مدام اینکه آیا بگویم، آیا نگویم
آنچه میدانم از آن یار بگویم یا نه و آنچه بنهفته ز اغیار بگویم یا نه.
دارم اسرار بسی در دل و در جان مخفی اندکی ز آن همه بسیار بگویم یا نه.
همینطور دارد با خود به اصطلاح عامیانه شش و بش میکند بگویم، نگویم. روز سوم حالا هم دستور داده بوده است که از اینها پذیرایی بکنند. روز سوم جناب عبدالمطّلب میفرماید: جناب سیف ما از بلاد دور آمدهایم زندگی داریم و چشم انتظار داریم اگر شما دیگر ما را مرخص بکنیم، ما از شما تشکّر میکنیم.
مژدهی سلطان یمن به نبوّت پیامبر
اینجا جناب سیف بن ذی یزن سؤال میکند، میگوید: جناب من میخواستم مدّتی از شما سؤال بپرسم. همینطور در تروی هستم بپرسم یا نپرسم حالا میخواهم از شما بپرسم. میگوید: بفرمایید. میگوید: آیا کسی در بین شما وجود دارد، آیا پسری به دنیا آمده است که این خصوصیات را داشته باشد و اینکه پدر او هم این خصوصیات را داشته باشد که آن پدر مرده باشد و این پسر تحت تکفّل پدر بزرگ خود زندگی بکند؟ جناب عبد المطّلب میفرماید: او نوهی من است. نام مبارک او هم محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. وقتی سیف بن ذی یزن این را میشنود، به جناب عبد المطّلب روی میکند، میگوید: شما میدانید او چه کسی است؟ خیلی در تردید بوده است که بگوید یا نگوید این ها… میگوید: میدانی او چه کسی است؟ میفرماید: بله میدانم او چه کسی است، شما میدانید او چه کسی است شما بفرمایید. میگوید: او موعود تورات و انجیل است. پیغمبر موعود تورات و انجیل او است. میفرماید: میدانم.
کفالت پیامبر: فعلی خدایی
اینها به شأن نبی مکرّم اسلام واقف بودند. ما یک آوازهای از دور شنیدیم ما خود را ذی معرفت فرض میکنیم. این بزرگوار نبی مکرّم اسلام اصلاً در کفالت او است و قرآن دارد این شأن را شأن خدایی ذکر میکند که «أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوى»[۶] پناه دادن جناب عبد المطّلب و جناب ابوطالب (علیهم السّلام) را دارد در قرآن فعل خدایی ذکر میکند. شما ببینید چقدر فعل، فعل ربّانی است در قرآن دارد خدا به خود نسبت میدهد که «أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوى» آیا خدا تو را یتیم ندید و تو را پناه نداد. شأن جناب عبدالمطّلب اینطور است.
به نبوّت رسیدن برخی از پیامبران در کودکی
فرمود: میدانم او چه کسی است. گفت: آیا او آغاز به رسالت کرده است؟ چون بودهاند در طفولیّت رسول بودند «قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیًّا»[۷] تا آخر «وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَکاهً وَ کانَ تَقِیًّا»[۸] «یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّهٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا»[۹] این وهابیت احمق اینها میگویند: شیعیان نادان هستند، کسی را امام میدانند که خود او نیاز به کفیل دارد. امام عصر روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه را میگویند خوب در سنّ چهار ساله و نیمی بوده است نیاز به کفیل دارد. اگر برهان توی نادان این باشد، پس دیگر راجع به جناب عیسی چه میخواهید بگویید؟ راجع به جناب یحیی دیگر چه میخواهید بگویید؟ اینها که صریح قرآن است که «وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا» وقتی فکر کسی خراب باشد، میبینید حرفهای او با هم یکی نمیشود. البتّه وهابیّت نه اینکه فکر اینها خراب است. اینها یک جریان استعماری هستند، اصلاً موضوع فکر نبوده است.
مذهبسازی استعمارگران برای مسلمانان
حالا بعداً آمدند یک عدّه خواستند در همان ماجرای استعمارگری فکر هم بکنند و الّا اصلاً این جریان ساخته شد برای هدم اسلام. از دویست سال پیش اینها شروع کردند در بین مسلمین فرقهسازی کردن. در بین اهل سنّت برداشتند جریان وهابیّت را ساختند. در شیعیان آمدند جریان بهائیّت را ساختند. در فرقهی اسماعیلیه آمدند جریان قادیانیگری را ساختند. چون آنها هم باز با همهی انحرافاتی که داشتند حالا بعد از هزار و خردهای سال باز یک تعادلی پیدا کرده بودند و اینها فی الجمله صاحب قدرت شده بودند. سه تا رخنه درست کردند منتها نه جریان قادیانیگری دیگر استوار آمد، نه جریان بهائیّت خیلی استوار آمد. امّا متأسّفانه وهابیّت در محیط نجد با آن فکرهای پوک
«طِبَاعُهُم کَجِبَالِهِم جَبَلَت وَ قُدَّت مِن حَجَر»
سرهای آنها هم مثل کوههای آنها همینطور سنگ است، حیف از سنگ. یک عدّه کله پوک که اینها میخواهند بگویند تو دین را نمی فهمی، اصلاً خود او نمی داند دین یعنی چه.
درخواست سیف بن ذی یزن از پیامبر برای شفاعت در قیامت
جناب عبد المطّلب (سلام الله علیه) فرمود میدانم، تو میدانی. او موعود تورات و انجیل است. آیا آغاز به رسالت کرده است؟ فرمود: هنوز آغاز به رسالت نکرده است. گفت: جناب! سلام من را به او برسان و این پیام من را به او انتقال بده که من منتظر رسالت شما هستم. پس اگر من زمان شما را درک کردم، من به آیین شما مؤمن میشوم. اگر درک نکردم، شما در قیامت شهادت ده که من در زمرهی منتظران شما بودم. جناب عبدالمطّلب فرمود: باشد میگویم.
هدایای سیف بن ذی یزن برای پیامبر
بعد برای نبی مکرّم اسلام سه هدیه فرستاد. ۱- شمشیری فرستاد. ۲- حلّهی یمانی فرستاد. ۳- یک اسبی فرستاد که ظاهراً ذوالجناح همین اسب است که یک زندگی طولانی غیر طبیعی کرده است و الآن هم باز این محلّ بحث است که آیا اینکه ذو الجناح در کربلا کشته شد.
دو نقل متفاوت در مورد سرنوشت ذو الجناح
چون فقط دو نقل در مورد آن وجود دارد؛ یکی میگوید: او خود را به آب فرات غرق کرد و حال آنکه ما میدانیم در کربلا، در روز عاشورا آب فرات در حدود ساق پای اسب بوده است. اسب اصلاً نمی توانسته است خود را در آن آب غرق بکند. بند هم آنجا نبوده است که بخواهد بند محلّ غرق اسب بشود. یک نقلی هم دارد که آن اسب عصر عاشورا دیگر گم شده است و همینطور بوده است و در محضر امام عصر (ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) بوده است. این دو نقل در مورد ذو الجناح وجود دارد. چیز عجیبی هم نیست.
آگاهی و انتظار مردم برای ظهور پیامبر خاتم
شما میبینید که آوازهی رسالت نبی مکرّم اسلام پیش از اینکه جناب عبد المطّلب از این عالم چشم فرو ببندد، سنّ مبارک پیغمبر هشت سال بوده است که جناب عبد المطّلب از این عالم تشریف بوده است. در سنّ چهار سالگی یا پنج سالگی نبی مکرّم اسلام سیف بن ذی یزن در یمن گفته است: من در زمرهی منتظران او هستم. فضا، فضایی بوده است که در نزد برخی آن انتظار کشیده میشده است. یک عدّه بودند چطور الآن میگویند فلانجا سیل آمد، میگوید: این از عالم ظهور است. حالا شاید نباشد. امّا چطور این فضا وجود دارد که گفته میشود. فلان جا که جنگی شد، این از علائم ظهور است. حالا آنجا هزار تا از این جنگها شده است امّا باز هم اینطور گفته میشود. یعنی فضایی وجود دارد که یک عدّه درصدد انطباق و تطابق هستند. آن دوره هم همینطور بوده است. یک کسانی بودهاند هر واقعهای که اتّفاق میافتاده است میگفتند این از علائم ظهور نبی خاتم است. همه در انتظار بودند. فضا یک چنین فضایی بود. حتّی جادوگران.
مشروع نبودن و اثر نداشتن سحر بر روی معصومین (علیهم السّلام)
موقع است جادو یک به عنوان اینکه آیا امر مشروعی است؟ نه مشروع نیست. «لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى»[۱۰] امّا یک موقع آیا وجود دارد. اینها یک چیزهایی است که همیشه بوده است، همیشه اینها طالب خود را داشته است. «وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطینُ عَلى مُلْکِ سُلَیْمانَ وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ وَ لکِنَّ الشَّیاطینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ»[۱۱] بعد یک جاهایی وجود دارد، ساحر نمی تواند سحر بکند. مثلاً اگر کسی بخواهد معصومین (علیهم الصّلاه و السّلام) را سحر بکند، نمی تواند. معصوم سحر نمی شود. این را ملّای رومی هم در شعر خود آورده است، میگوید:
شرح فتحنا و اشارات آن قفل نماید سر دندانه را
این شعر او مربوط به استخراجات رملی است. در استخراجات رملی این حساب میکند که فلان شخص کجا است. آیا میشود به او دسترسی کرد یا نه؟ میگوید: آن کسی که سورهی فتحنا در شأن او فرود آمده است، این سوره سبب میشود که او اینگونه به حساب نیاید. این را دارد میگوید. یعنی اینکه نبی مکرّم اسلام را نمی شود با اینگونه علوم به حساب کشید.
به هم ریختن بساط جادوگران در سال ولادت پیامبر و آگاهی آنها به ولادت او
در فضای جزیره العرب از آن جادوگرها بودند. اینها در سال ولادت پیامبر خدا دیدند عجب یک دفعه سحرهای آنها به هم ریخت. این را اصلاً بعضیها شعر کردند میگوید: (کلید «لا»شکست و دیو رفت و سحر، باطل شد) نه اینکه اینها به خود پیامبر خدا معرفت داشته باشند، امّا دیدند در یک ساعت معیّن، در یک شب معیّن یک دفعه این بساط سحر آنها به ه خورد. آنجا در اینها یک ولولهای پیچید که یک کسی به دنیا آمده است. این چه کسی است؟ این چه روح عظیمی دارد؟ این چه کسی است؟ اینطور است. این چه کسی است که اینقدر روح او عظیم است که میتواند به هم بریزد.
آگاه بودن مردم جزیره العرب برای ظهور پیامبر
فلذا آن که در زمینهی کهانت بوده است، یک طور. آن که در زمینهی جادو بوده است یک طور. آن که در زمینهی بشارات عهدین بوده است یک طور. آن کسی که در زمنیهی اخبار از مغیبات بوده است یک طور. مردم جریزه العرب یک فضایی داشتند، فی الجمله از جهاتی مثل فضای پیش از ظهور حضرت صاحب (ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) یعنی اینها همواره مترصّد بودند که ببینند حالا چه خبر میشود. لذا میفرماید: اینها از اوّل پیغمبر را زیر نظر گرفته بودند.
شرافت خاندان پیامبر در فضای فساد جزیره العرب
«یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ»[۱۲] اینها پیغمبر را میشناختند، به همان صورت که اینان پسران خود را میشناختند. میدانستند چه کسی است. خوب دیده بودند پدر او… الآن میآیند به شما میگویند: فلانی هم طلبه شده است. میگوید: بله او برای همین حرفها است. میگوید: چرا؟ میگوید: مگر پدر او را نمی شناسی، پدر او فلانی بود چه آدم مقدّسی بود. پدر بزرگ او را خدا رحمت بکند، به یاد میآوری از در خانه که بیرون میآمد این ذکر میگفت. مادر بزرگ او را شنیدهای؟ جدّ اعلای او فلانی بود آن پیرمرد، چه میگفت؟ این یک چیز طبیعی است ما حتّی در این فضای خود هم میبینیم. در مکّه شهر قمار یک طایفهای بوده است اینها را شرفا میگفتند، اینها را سادات میگفتند. اینها نه خوک میخوردند، نه قمار میکردند، نه سفاح میکردند، نه نزول میگرفتند. کار آنها این بود که از دیگران دستگیری بکنند. این آیهی مبارکه خیلی در این معنا گویا است. «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ»[۱۳] یعنی نه تنها فاطمهی زهرا اینطور است، پدر او هم همینطور بود. این هاشم که جدّ او بود هم همینطور بود. اصلاً اینها یک خانوادهی دیگری هستند. «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً» اصلاً جناب هاشم؛ کار او این بوده است یک چهار تا بدبخت را پیدا بکند، زود باشید سر سفرهی من بیایید. بنشینید و بخورید. حالا إنشاءالله باز باید اینها را برای شما بگویم. اینها را میشناختند. اینها آدمهای کریم و بزرگواری بودند و اصلاً منشأ سیادت هم همینطور بوده است. اینها را سیّد میگفتند. امّا حالا در آن جامعه کار یک عدّه دزدی بوده است.
دشمنی انسانهای بد با صلحا
در این بازار تهران یک آدمهایی بودند اینها خیلی آدمهای خوبی بودند. آقای بد اینقدر اینها را دوست نداشتند، آنها هم بازاری بودند، اینها هم بازاری بودند. این وقتی میخواست صابون بفروشد، صابون را میکشید. او میگفت: چه کسی صابون را میکشد، دانهای است. میخواهی بخر میخواهی برو. میگفتند: فلانی دارد میکشد. میگفت: او که آدم نیست، او دزد است. همه میدانستند که خود این دزد است. یعنی در هر فضایی آن کسانی که آدمهای ناصالحی هستند، اینها صلحا را دوست ندارند. «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّکَ»[۱۴] من تو را میکشم. آدم بد هوس میکند که آدم خوب را بکشد. آدم بد اینطور است. حالا اگر کسی یک موقعی بگوید:
أحِبٌّ الصَّالِحینَ وَ لَستُ مِنهُم لَعَلَّ اللّهُ یَرزُقَنی صَلاحا[۱۵].
من خوبها را دوست دارم، امّا خود من از آنها نیستم. شاید خداوند متعال به این دوست داشتن به من آن صلاح را مرحمت بکند. خود این باز آدم خوبی است. کسی خود خوب نباشد، امّا خوبان را دوست داشته باشد. خود این کمالی است. امّا اگر خود خوب نباشد و خوبان را هم دوست نداشته باشد. جریان بنی امیّه و بنی هاشم اینطور بوده است –حالا إنشاءالله باید فردا این را خدمت شما بگویم- شأن بنی هاشم در فضای حجاز معلوم است. اینها شریف بودند، آقایان یک کسانی هستند بدهای اینها هم خوب هستند. یک کسانی هستند خوبهای اینها هم بد هستند، یک گزندگی دارند.
توصیهی حضرت امیر به جناب مالک برای ارتباط با صالحان
حضرت امیر (سلام الله علیه) به جناب مالک اشتر میفرماید: مالک بطانهی خود را –بطانه یعنی آستر لباس. در قرآن کریم میفرماید: کفّار را بطانهی خود قرار ندهید، محرم خود قرار ندهید. اینها با شما درمیافتند- از بیوتات صالحه قرار بده. نمیفرماید اینها معصوم هستند. میفرماید کسانی که از بیوتات صالحه هستند، لغزش کمتر و خیرات بیشتر دارند.
یاری رساندن خدا به انسان کریم
بعد امام میفرماید: اگر یک پایهی انسان کریم بلغزد، یک دست این به دست خدا است، خدا نمی گذارد این آدم زمین بخورد. خدا دست او را میگیرد. خیلی از بنی هاشم اینها صالح بودند. حالا ولو اینکه خیلی از آنها پیش از اسلام خوب بله اینها مسلمان نبودند. یعنی به همان ایمان جناب ابراهیم هم اینها نبودند امّا باز میبینید که در میان آنها کسی مثل جناب حمزه است. مثل جناب جعفر است. مثل جناب ابوطالب است. یک شخصیتهایی به این شکل. اینها در جامعه شخصیتهای انگشتنما بودند، مشار بالبنان بودند.
تعبیرات قرآن در مورد طایفهی بنی امیّه
امّا بنی امیّه اسم آنها کافی است. اسم آنها آمد فضای مجلس عوض شد. اینکه در زیارت عاشورا دارد: «وَ لَعَنَ اللَّهُ بَنِی أُمَیَّهَ قَاطِبَهً» امام که به آحاد افراد کار ندارد. یعنی این طایفه پست هستند. حالا یک دانه خوب هم در میان آنها باشد یا نباشد آن بحث دیگری دارد. مثل شعار مرگ بر آمریکا است. وقتی میگوید: مرگ بر آمریکا. به آحاد مردم آمریکا که کار ندارد، به آن شالودهای که این شالوده بر این جامعه حاکم است کار دارد. این بنی امیّه هم همینطور هستند. شجرهی خبیثهی در قرآن، شجرهی پست مذکورهی در قرآن، میفرماید: اینها طعام دارند امّا طعام آن اثیم است. زقّوم است گلو را پاره میکند. امّا طعام شجرهی طیبّه، طعام لطیفی است. اینطور معنویّت دارد.
این ذو الجناح اسب عجیبی است. بیجهت نیست که آن دختر میپرسد: «یا جَوادُ اَبی! هَل سُقیَ اَبی اَم قُتِلَ عَطشاناً؟». میگوید وقتی سیّد الشّهداء در پشت ذو الجناح خم شدند، فرمودند: من خسته شدم، من را به زمین بگذار. میگوید: این ذوالجناح این دست را از جلو کشید، خوب اسب اینطور نمی خوابد- پا را از عقب کشید. «فَوَضَعَهٌ عَلَى خَدِهِ الْأَیْسَرِ». امام را به صورت راست به زمین گذاشت، بعد بلند شد. عمر سعد گفت: این اسب، اسب قیمتی است، او را بگیرید. کماندار فرستادند، این اسب ۳۳ نفر را زد.
در ادامه مداحی و روضه خوانی برادر حسینی
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]– سورهی فجر، آیات ۲۷ تا ۳۰٫
[۲]– سورهی اسراء، آیه ۳۱٫
[۳]– سورهی آل عمران، آیه۹۶٫
[۴]– سورهی عنکبوت، آیه ۴۸٫
[۵]– سورهی جمعه، آیه ۲٫
[۶]– سورهی ضحی، آیه ۶٫
[۷]– سورهی مریم، آیه ۳۰٫
[۸]– همان، آیه ۱۳٫
[۹]– همان، آیه ۱۲٫
[۱۰]– سورهی طه، آیه ۶۹٫
[۱۱]– سورهی بقره، آیه ۱۰۲٫
[۱۲]– سورهی بقره، آیه ۱۴۶ و سورهی انعام، آیه ۲۰٫
[۱۳]– سورهی انسان، آیه ۸٫
[۱۴]– سورهی مائده، آیه ۲۷٫
[۱۵]– الأمالی (للمفید)، ص ۱۵۲٫
پاسخ دهید