در این متن می خوانید:
      1. نصیحت‌های امام کاظم (علیه السّلام) به هشام
      2. روایتی از خلوص و توجّه عرفا در عبادت
      3. پاسخ زیرکانه‌ی شیطان به عارف
      4. ظهور متفاوت جلوات دنیا برای اشخاص
      5. دقّت انسان در پیشگیری از ابتلا به غفلت
      6. حذر از دنیا به چه معنا است؟
      7. دسته‌بندی مردم از نظر امام کاظم (علیه السّلام)
      8. ایجاد لغت و استخراج صیغه، معنا و مشتق از آن
      9. وضع لغت به شیوه‌ی صحیح چگونه انجام می‌شود؟
      10. وضع لغت چگونه صورت می‌گیرد؟
      11. غفلت نفس گناهکار از ارتکاب به گناه
      12. شرط اوّل هدایت بیداری است
      13. غفلت موجب آسیب به نفس می‌شود
      14. هر کسی از زعم خود شد یار من
      15. تعمیم خواسته‌های نفس به دیگران
      16. یکی از شئون توبه‌ی نصوح
      17. بازگشت به مسیر فطرت موجب خلاصی از عقوبت خدا می‌شود
      18. جهل مرکّب
      19. پرهیز از خودپرستی
      20. خودپرستی باعث سقوط نفس می‌شود
      21. پرهیز از بزرگنمایی و توجّه به «من»
      22. علّت سقوط به جهنّم در بیان قرآن
      23. تأثیر هم‌نشین بر انسان
      24. ابتدا عیب نفس خود را ببینیم سپس عیب دیگران
      25. انتقادپذیری موجب اعتلای نفس می‌شود
      26. داستانی از مؤاخات فی الله در بین علما
      27. ترک دلبستگی به دنیا و ما فیها
      28. منزلت و جایگاه دل بالاتر از هر چیزی است
      29. دل انسان مؤمن جایگاه عرش خداوند رحمان است
      30. رویکرد به فطرت در حرّ (علیه السّلام)
      31. کمال انسان در بازگشت به خدا است

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ بَارِیءِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ بَاعِثِ الأنْبیاءِ وَ الْمُرسَلینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلامُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبیِّنا حَبیبِ إلَهِ الْعالَمینَ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصُومِینَ الْمُقَرَّبینَ الْمُنتَجَبینَ وَ لَا سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللَّهِ فِی الْأَرَضِینَ فَاللَّعْنَهُ اللَّهُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلَی یَومِ الدِّینَ آمینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ».

نصیحت‌های امام کاظم (علیه السّلام) به هشام

«یَا هِشَامُ احْذَرْ هَذِهِ الدُّنْیَا وَ احْذَرْ أَهْلَهَا فَإِنَّ النَّاسَ فِیهَا عَلَى أَرْبَعَهِ أَصْنَافٍ رَجُلٌ مُتَرَدٍّ مُعَانِقٌ لِهَوَاهُ».[۱]

بعد از آن‌که امام (علیه الصّلاه و السّلام) به هشام فرمان و امر حذر از دنیا می‌فرمایند که خود این فرمان و دستور حکایت از اهمّیّت موضوع می‌کند که شخصیتی مثل هشام است و باید این شخصیت را در نظر گرفت. یک شخصیت کامل و با تجربه‌ی علمی، شخصیتی که از سنّ ۱۸ سالگی خود در محضر امام صادق (علیه الصّلاه و السّلام) بوده و اخذ کمال کرده و در محضر امام به مرتبه‌ای رسیده است که امام او را بر بسیاری از اصحاب خود مقدّم می‌داشتند. امّا ماهیت این دنیا طوری است که برای هر کسی، برای هر انسانی تا وقتی در این عالم است، احتمال دارد ایجاد خطر کند، این با ماهیت این دنیا سر و کار دارد.

IMG_3091

روایتی از خلوص و توجّه عرفا در عبادت

در روایت دارد که یکی از اولیای خدا به نماز مشغول بود و شیطان به صورت ماری آمد و انگشت پای او را گزید و می‌خواست در نماز او را گرفتار غفلت کند. این ولی خدا با تمام توجّهی که داشت نماز را به اتمام رسانید و آن گاه با شیطان مخاطبه‌ای فرمود: ای شیطان این چه کاری است که تو انجام می‌دهی؟ تو می‌دانی من به امثال این‌گونه بازی‌ها از نماز خود غافل نمی‌شوم.

IMG_3084

پاسخ زیرکانه‌ی شیطان به عارف

شیطان گفت: بله، همین‌طور است که شما می‌فرمایید ولی من هم شأنی دارم و باید شأن خود را اعمال کنم. سپس گفت: البتّه شما زیاد به خود مطمئن نباش، شاید من توانستم با این اعمال خود کاری انجام دهم! یعنی تا زمانی که آدمی زنده است و به لباس بشریت متلبّس است این احتمال وجود دارد به وساوس نفسانی و هوس‌های شیطانی مبتلا بشود.

در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است                    تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم

IMG_3080

ظهور متفاوت جلوات دنیا برای اشخاص

انسان نمی‌تواند بگوید حالا از ما گذشت و دیگر شیطان نمی‌تواند به من صدمه برساند. این یک خیال باطل است فلذا می‌بینیم که امام کاظم (علیه الصّلاه و السّلام) که یک شخصیت با تجربه و تربیت شده به دست امام صادق (علیه الصّلاه و السّلام) است هم امر به حذر از دنیا می‌کند؛ یعنی این دنیا ظهورات و جلوات مختلفی دارد. برای هر صنفی از اصناف به یک شکل ظهور می‌کند تا این‌که به اهل تقوا می‌رسد و برای اهل تقوا به شکل دیگری ظهور پیدا می‌کند، این دنیا برای اهل ورع به شکل دیگری ظهور پیدا می‌کند تا برای عالم و زاهد و برای فقیه و فیلسوف و عارف و برای هر صنفی از اصناف این عالم به شکلی ظهور دارد.

IMG_3077

دقّت انسان در پیشگیری از ابتلا به غفلت

این عالَم از مظاهر خداوند متعال است و خداوند متعال در همین عالَم هم مظاهر خود را به جلوه در آورده است. اگر این ظواهر با قوای نفسانی مورد بررسی قرار بگیرد یک آثاری دارد و اگر همین سلسله آثار با قوای عقلانی مورد بررسی قرار بگیرد ظهور دیگری دارد و همه‌ی این‌های شدنی است نه این‌که شدنی نیست، همه‌ی این‌ها شدنی هستند. فلذا شأن بر این است که آدمی تا زمانی که زنده است و نفس می‌کشد، تا در عالم تکلیف است، تا مکلّفٌ به دارد به این مسئله توجّه کند که این تکلیف و مکلّفٌ به امر لغو نیست بلکه در آن جهتی وجود دارد و محتمِل است که خدای نکرده آدمی از این جهت غفلت کند. و لذا می‌فرماید: «یَا هِشَامُ احْذَرْ هَذِهِ الدُّنْیَا» از این دنیا حذر کن.

حذر از دنیا به چه معنا است؟

این‌که می‌فرماید از این دنیا حذر کن به چه معنا است؟ به چه صورت از این دنیا حذر کند؟ مثل این‌که به کسی بگویند به واجبات خود مقیّد باش یا این‌که از محرّمات بپرهیز، این به این معنا نیست که او خود را به وسواس گرفتار کند، هی ص یا ض را کشیده بگوید بلکه هر امری برای خود حدودی دارد و باید به آن حدود توجّه کند و آن مرزها را رعایت کند.

فلذلک امام (علیه الصّلاه و السّلام) بعد از آن‌که به حذر از دنیا و اهل دنیا امر فرمودند، حالا آن جهت حذر را و این‌که کسانی که مأمورٌ به شما هستند و شما باید از آن‌ها حریم بگیرید در این‌ها چه چیزی است؟ و توجّه به آن موارد است که می‌فرماید شخص باید از آن‌ها در حذر باشد. حضرت بیان علّت و جهت حذر را می‌فرمایند.

دسته‌بندی مردم از نظر امام کاظم (علیه السّلام)

«فَإِنَّ النَّاسَ فِیهَا عَلَى أَرْبَعَهِ أَصْنَافٍ» مردم در این دنیا یک رباعی را تشکیل می‌دهند، مردم در این دنیا به چهار قسم منقسم هستند. اگر تو این چهار قسم را بررسی کنی آن‌گاه می‌بینی که جهت حذر که من به تو فرمودم چیست. «فَإِنَّ النَّاسَ فِیهَا عَلَى أَرْبَعَهِ أَصْنَافٍ» مردم در این عالم بر چهار قسم منقسم هستند و اگر این چهار قسم را بررسی کنی می‌بینی:

ایجاد لغت و استخراج صیغه، معنا و مشتق از آن

۱-‌ «رَجُلٌ» یعنی «إنسانٌ» نه این‌که در آن رجلیت در آن حساب شده باشد؛ یعنی «شَخصٌ» یعنی چنین کسانی هستند که «مُتَرَدٍّ مُعَانِقٌ لِهَوَاهُ» این از ریشه‌ی لغوی تردّی بالفعل است. این بحث‌ها مناسب با فضای حوزه است و برای هر مجلسی مناسب بازگو کردن نیست- در بین آقایان صرفی این مسئله از ابده بدیهیات است که مصدر اصل لغت است. این اصلیت در فرض صرفیون این است که از یک جا مصدری ساخته شده بعد از این مصدر شروع به گرفتن مشتقّات شده است، مشتقّات را از آن گرفته‌اند و گویا مثلاً یک کارگاه، لجنه‌ یا کارگاهی بودند و آن‌ها وضع لغت می‌کردند. صبح از خواب بیدار می‌شدند و بعد از بیدار شدن می‌گفتند ما می‌خواهیم یک لغت از ضَرْب به معنی زدن بسازیم! این را وضع می‌کرد و بعد شروع می‌کرد به گرفتن صیغه از آن کلمه می‌کردند: «ضَرَبَ، ضَرَبا»… این فرضی که دارند در علم صرف صورت می‌گیرد امّا این فرض مربوط به نحوه‌ی اشتقاق است، این‌که اشتقاق به چه شکل صورت می‌گیرد، این‌که برگشت این مشتق به مصدر است، همه‌ی این اشتقاقات از آن کلمه گرفته می‌شود. این‌که می‌گویند مصدر، اصل کلام است به این معنا است و الّا وضع لغت این‌گونه نیست.

وضع لغت به شیوه‌ی صحیح چگونه انجام می‌شود؟

وضع لغت در بستر زمان و در بستر جامعه صورت می‌گیرد و از آواهای کوتاه و کوچک شروع می‌شود حالا این آواها تدریجاً بلند و کشیده می‌شوند تا این‌که به لغت منتهی می‌شوند و آن گاه برای برخی از مفاهیم حسّی لغاتی وضع می‌شود و آن‌گاه در آن‌ها بعد از این‌که وضع شد لحاظ می‌شود که این می‌تواند چه اصلی داشته باشد و آن گاه می‌شود بحث صرفی آن را داشت.

وضع لغت چگونه صورت می‌گیرد؟

وقتی عرب می‌دید که کسی لب چاه می‌آید و محتمل است که لب چاه که گرده ماهی شده یعنی چاه یک حالت هلال پیدا کرده است که وقتی شخص می‌خواهد از چاه آب بردارد و یا کاری با چاه دارد و هر آن محتمل است پای او بلغزد و داخل چاه بیفتد، عرب برای این حالت یک لغت وضع کرد و گفت: «تَرَدِّی فِی البِئر» یعنی پای او لغزید و به داخل چاه افتاد. سپس از این لغت مصدرگیری کردند و بعداً هم سلسله مشتقّاتی از آن گرفتند ولی اصل این لغت «تَرَدِّی فِی البِئر» بوده است. این بحثی است که در علم بیان و علم ریشه‌یابی لغت، در وضع لغت صورت می‌گیرد نه در نحوه‌ی اشتقاق.

صرفی‌ها به این صورت قبول ندارند بلکه این‌گونه تلقّی را هم به سخره می‌گیرند امّا بحث لغت به این صورت است. ریشه‌ی اصلی این لغت «تَرَدِّی فِی البِئر» است؛ یعنی لبه‌ی چاه گرده ماهی شده و هلال برداشته و آن‌جا ریگی وجود دارد که وقتی شخص پای خود را لبه‌ی چاه می‌گذارد این ریگ از زیر پای شخص می‌لغزد و شخص ناغافل داخل چاه می‌افتد.

غفلت نفس گناهکار از ارتکاب به گناه

در این‌جا امام (علیه الصّلاه و السّلام) می‌فرماید: کسانی هستند که در چاه افتادند و خودشان متوجّه نمی‌شوند امّا اگر کسی بیفتد از دل چاه فریاد می‌کشد که من را نجات بدهید، من را بیرون بکشید امّا یک شخصی به زمین افتاده و مثل این‌که مست و مخمور است، به زمین افتاده و متوجّه نمی‌شود. پس به زمین افتاده، صدمه دیده، در حال هلاکت است و خودش هم نمی‌فهمد.

جناب شیخ بهاء (روّحه الله روحه) این مفهوم را به شعر در آورده است. می‌فرماید:

مستی ز علائق جسمانی            رسوا شده‌ای و نمی‌دانی

یک موقع کسی مست است امّا می‌فهمد، یک موقع کسی زمین خورده امّا می‌فهمد، یک موقع کسی گرفتار شقاوت شده امّا می‌فهمد. این‌که می‌فهمد در هر آنی از آنات احتمال دارد که توبه کند، هوشیار شود و برگردد، در وادی ندامت گرفتار بشود، در وادی خودخوری گرفتار بشود و از آن‌جا برگردد. این را که ما می‌دانیم.

شرط اوّل هدایت بیداری است

فلذا امام کاظم (علیه السّلام) فرموده‌اند: اوّلین قدم در راه خدا، بیدار شدن است «یَقضِ». تا زمانی که کسی بیدار نشود نمی‌تواند توبه کند. از چه چیزی توبه کند؟ از وسوسه‌هایی که در آن گرفتار است و برای او جذّاب بوده، «زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ»[۲] این شخص از این کارها توبه کند؟ این کارها که در نظر او بسیار خوش‌طعم آمده است، از «سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً»[۳] توبه کند؟ از ظهورات و جلوات نفس مسوّله توبه کند؟ این‌ها در نظر او زیبا آمده است «الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»[۴].

غفلت موجب آسیب به نفس می‌شود

«وَ إِذا قیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ»[۵] آن‌ها می‌گویند: «إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ» ما داریم کار خوب و صحیح انجام می‌دهیم، «أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ»[۶] آن‌ها نمی‌فهمند، خطرناک‌تر از شخص غافل خود او است، بدون این‌که التفات کند به خود صدمه می‌رساند بلکه گاهی تصوّر می‌کند خدمت یا محبّتی انجام می‌دهد.

هر کسی از زعم خود شد یار من

سابقاً در کتاب‌های درسی سال سوم داستانی به نام دوستی خاله خرسه وجود داشت. دوستی خاله خرسه همین بود که داشت به دوست خود صدمه می‌زد و خودش متوجّه نمی‌شد، اصلاً دوست خود را کشت و خودش هم نفهمید! کسی که در وادی غفلت باشد، آن کسی که گرفتار نفس باشد، نفس در نظرش زیبا آمده باشد اگر هم بخواهد به کسی محبّت کند، محبّت او مانند دوستی خاله خرسه است.

محبّت این شخص چگونه است؟ مثلاً خود شخص گرفتار هوای نفس است و می‌خواهد به او محبّت کند و یکی از مظاهر هوای نفس را برای او به می‌آورد. مثلاً خود شخص درگیر زرق و برق دنیا است، این حال اهل دنیا است که درگیر زرق و برق دنیا می‌شوند. مثلاً برای این‌که این ضلع از دفتر کار خود را زیبا کند چقدر در آن هزینه کرده است تا جلوه‌ای داشته باشد. حالا اگر کسی را دوست داشت و خواست به او محبّت کند می‌خواهد همین کار را برای او هم انجام بدهد چون در نظر او، آن چیزی که خود را نمایانیده این است.

فلذلک بسیاری از این اقداماتی که انجام می‌دهد برخاسته از نادانی و جهالت است. می‌بیند که به دیگری صدمه می‌رساند. این را ملّای روم می‌گوید: باز پرنده‌ی شکاری- به مرغابی گفت: بیا برویم صحراگردی کنیم. چون در نظر باز، صحراگردی خوش آمده است.

باز به بط گفت که صحرا خوش است                گفت شبت خوش که مرا جا خوش است

سَر بنهم من که مرا سِر خوش است                      راه تو پیما که سَرَت ناخوش است

گر چه تاریک بود مسکنَم                             در نظر یوسف زیبا خوش است

اگر خوب است که اصلاً این چیزها را درک نمی‌کند.

دوست چو در چاه بود چَه خوش است           دوست چو بالاست به بالا خوش است

در نظر او صحراگردی خوش آمده است و آن چیزی که به کام او شیرین آمده است همین است. وقتی می‌خواهد تحفه بدهد همین چیزی که در نظر او شیرین آمده است را عرضه می‌کند.

تعمیم خواسته‌های نفس به دیگران

مثل بت‌گر، مثل بت تراش.

هیچ ندیدی صفت بت‌گری                  نیک بیاموخته صنعتگری

یک بت‌تراش وقتی می‌خواهد بتی را بتراشد حساب می‌کند ببیند در نظر او چه چیزی زیبا می‌آید؟ این‌طور ابرو در نظر او خیلی زیبا می‌آید و روی بت خود پیاده می‌کند. این‌طور چشم در نظر او خیلی زیبا می‌آید، همین چشم را روی بت خود پیاده می‌کند، این‌طور گردنبند در نظر او زیبا است آن را زیبا را به گردن آن بت می‌آویزد. این غذا در نظر او بسیار خوش‌خوراک است آن را می‌برد هر چیزی که بنا به نفسانیت او خوش می‌آید را به پای بتی که ساخته است می‌گذارد. این حالت کسی است که اسیر هوای نفس است و خودش هم سقوط خود را نمی‌فهمد. امّا اگر بفهمد این‌طور نیست.

یکی از شئون توبه‌ی نصوح

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَهً نَصُوحاً».[۷]

یک موقع من به آقا شیخ حسینی لنکرانی گفتم: توبه نصوح یعنی چه؟ آن زمان فیلمی ساخته بودند به نام توبه‌ی نصوح. پرسیدم: توبه‌ی نصوح یعنی چه؟ گفت: این صیغه‌ی فعول است؛ یعنی مبالغه در ناصح. گفتم: چگونه است؟ فرمود: این شقوق دارد و به نسبت افراد فرق دارد. آن‌گاه فرمود: آیا شما دیده‌اید که کسی خودش مبتلا به نفسانیت و نفس بوده و بعداً توبه کرده است و وقتی می‌بیند چند نفر جوان به راه اشتباه می‌روند آن‌ها را فرا می‌خواند و می‌گوید: این کار را انجام ندهید، من این راه را رفتم و رو سیاه شدم، شما این کار را انجام ندهید، من برای شما آیینه‌ی عبرت هستم. نگاه کنید و ببینید غفلت و هوای نفس من را به چه حضیضی کوبیده است، این توبه‌ی نصوح است؛ یعنی خود را وسط بکشد و بگوید من را ببینید که چه کاری انجام دادم و چه کاری انجام ندادم. این یکی از شئون توبه‌ی نصوح است و مربوط به کسی است که معنای زمین خوردن خود را فهمیده است و این را درک کرده است که من کار بدی انجام داده‌ام، من به راه کج رفتم، من مبتلا شدم و از خدا می‌خواهم که من را نجات بدهد.

بازگشت به مسیر فطرت موجب خلاصی از عقوبت خدا می‌شود

در بعضی از روایات می‌فرماید: ماجرای خلاصی از دوزخ همین‌طور است. می‌فرماید: خداوند ذو الجلال بنده‌ای را سیصد هزار سال به عقوبت مبتلا کرد. او هر چقدر خدا را صدا می‌زد فایده نداشت تا این‌که بعد از سیصد هزار سال به مسیر فطرت روی می‌آورد. «وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها»[۸] می‌فهمد که علّت عقوبت شدن او این بود که از باب خود به سمت خدا نرفت. آن وقت می‌گوید: «یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ»[۹] آن‌گاه خدا می‌گوید: سریع او را از دوزخ بیرون بکشید.

ملائک موکّل دوزخ می‌پرسند: او سیصد هزار سال تو را صدا زد امّا پاسخ نگفتی. می‌فرماید: او من را به حقّ اسمائی خواند که آن کسی که من را به این اسماء بخواند من حیا می‌کند تا او را عقوبت کنم؛ یعنی این شخص از راه درست توبه وارد شد، یعنی فهمید که راه و مسیر درست این است. وقتی که مسیر درست را فهمید معنا ندارد که در دوزخ بماند.

جهل مرکّب

کسی که زمین خورده، معنای زمین خوردن را فهمیده است، معنای محرومیت را فهمیده است، معنای دوری را درک کرده است می‌تواند با توبه خود را به کمالات برساند که: «التَّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ کَمَنْ لَا ذَنْبَ لَهُ»[۱۰] کسی که زمین خورده خودش نمی‌فهمد زمین خورده است. یک کسی بیسواد است خود می‌داند که بیسواد است، امّا یک کسی بیسواد است امّا خود را از همه داناتر می‌داند. کسی که بیسواد است و می‌فهمد که بیسواد است ممکن است اقدامی برای فهمیدن کند امّا کسی که بیسواد است و تصوّر می‌کند که خیلی فضل دارد هیچ موقع هیچ اقدامی نمی‌کند بلکه اگر بخواهد با کمالی روبرو بشود آن را به گونه‌ای انکار می‌کند، می‌گوید: فضل همین جهل من است، کمال همین جهل من است.

پرهیز از خودپرستی

امام (رحمه الله علیه) فرمودند: خدا نکند یک موقع در نظر کسی یک کار غلط درست آمده باشد، این شخص هیچ وقت از انجام آن کار دست نمی‌کشد و با همین کار مشغول است و سرّ این‌که ذات مقدّس امیر (علیه الصّلاه و السّلام) می‌فرماید: «سَیِّئَهٌ تَسُوءُکَ خَیْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَهٍ تُعْجِبُکَ»[۱۱] به همین معنا است: آن سیّئه‌ای که تو را هوشیار کند بهتر از حسنه‌ای است که تو را در وادی اعجاب نفس نگه دارد. سیّئه‌ای که انسان را هوشیار کند سکّوی پرتاب انسان به سوی کمال می‌شود امّا حسنه‌ای که شخص را معجب به خود کند سبب می‌شود این شخص در وادی أنانیّت نفس بیشتر فرو برود.

تا جان به تن ببینی مشغول کار او شو                هر قبله‌ای که بینی بهتر ز خود پرستی

فرض بفرمایید فرض محال، محال نیست- این را خداوند متعال در قرآن هم آورده است: «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَهٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»[۱۲] فرض محال بفرمایید که اگر امر در شرک یا کفر دَوَران کرد، بین پرستش خود و پرستش غیر، باز پرستش غیر به پرستش خود مقدّم است چون باز قدری از خودیت خود یک مقدار فاصله گرفته است، یک مقدار از مقام خودپرستی خود فاصله گرفته است. از خودپرستی پست‌تر هیچ چیزی نیست.

خودپرستی باعث سقوط نفس می‌شود

آن وقت در «تردّی فِی البِئر»، «رَجُلٌ مُتَرَدٍّ مُعَانِقٌ لِهَوَاهُ» جنبه‌ی خودپرستی لحاظ است. وقتی این جنبه‌ی خودپرستی در او لحاظ است لذا هر کاری هم انجام بدهد محور او خود او است.

در قرآن، در جایی که بدی فرعون را ذکر می‌فرماید، مناط بدی و تفرعن فرعون را که ذکر می‌فرماید، همان مسئله‌ی أنانیّت است: «فَتَوَلَّى بِرُکْنِهِ»[۱۳] او به أنانیّت نفس خود رکن می‌کرد، «فَأَراهُ الْآیَهَ الْکُبْرى‏ * فَکَذَّبَ وَ عَصى * ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعى‏ * فَحَشَرَ فَنادى‏ * فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏»[۱۴] تمام پلیدی او در أنانیّت او بود.

پرهیز از بزرگنمایی و توجّه به «من»

أنانیّت بسیار بد و زشت است. حتّی انسان سعی کند این کلمه‌ی من را تدریجاً کمتر به کار ببرد؛ من چنین کردم، من چنین گفتم، من چنین خواستم، من چنان کردم. این به تدریج در نفس انسان مثل پلیدی می‌آید که مدام بگوید: من. ولو در مقام سخن گفتن باشد، نه این‌که خود همین کار برای انسان مایه‌ی کسب و کار بشود. مثلاً می‌گوید: حقیر چنین گفت و بعد هم به شدّت طرف مقابل را آزار می‌دهد. نباید این‌طور باشد امّا توجّه کند که این «من» خیلی بد است.

«رَجُلٌ مُتَرَدٍّ مُعَانِقٌ لِهَوَاهُ» یحتمل این‌که امام (علیه السّلام) فرمودند: «رَجُلٌ» بحث در این باشد که او خود را در باور خود یکی از رجال بداند، بگوید من شخصیت مهمّی هستم. چه این‌که آن چیزی که در جنبه‌ی رجولیت لحاظ می‌شود همین تشخّص است. «رَجُلٌ» من کسی هستم، من سری در بین سرها هستم! من ذی شأن و ذی مرتبه هستم، من ذی موقعیت هستم «أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً»[۱۵] همیشه به «أنا» توجّه می‌کند. «قالَ إِنَّما أُوتیتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدی»[۱۶] من نزد خود علمی دارم، کسی هستم، شأنی دارم. چه بسا این‌که امام (علیه السّلام) فرمودند: «رَجُلٌ مُتَرَدٍّ مُعَانِقٌ لِهَوَاهُ» این‌که فرمودند: «رَجُلٌ» ناظر باشند بر این‌که خود را شخص مهمّی می‌داند، می‌گوید: من شخص مهمّی هستم، موقعیتی دارم، مردم در مورد من چنین می‌گویند. شاهد آن کجا است؟

علّت سقوط به جهنّم در بیان قرآن

از اهل دوزخ می‌پرسند: «ما سَلَکَکُمْ فی‏ سَقَرَ»[۱۷] چه چیزی شما را به سقر سلوک داد؟ چه چیزی باعث شد که شما در سقر وارد بشوید؟ «قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ»[۱۸] از نمازگزاران نبودیم، «وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ»[۱۹] و از کسانی که از مساکین دستگیری می‌کنند نبودیم، «وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضینَ»[۲۰] یک عدّه دور هم جمع شده بودند و از هم تعریف می‌کردند، این شخص او را تأیید می‌کرد و آن شخص هم این شخص را تأیید می‌کرد و هر دو با هم در معرض سقوط بودند، این جمع همه با هم فرو می‌رفتند، «وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضینَ». اگر در بین خائضین باشید او می‌گوید این شخص بسیار بزرگوار است یعنی انسان خیلی بزرگی است، می‌گوید: او شخصیت مهمّی است. این شخص به آن شخص شأن می‌دهد و طرف مقابل هم به این شخص شأن می‌دهد و همه با هم دارند سقوط می‌کنند.

تأثیر هم‌نشین بر انسان

فلذلک یکی از مواردی باعث غرّه شدن می‌شود که بسیار خطرناک است این است که انسان با اهل هوی و هوس نشست و برخاست کند و این‌ها هم او را تصدیق کنند. می‌فرماید: این تصدیق کردن باعث ورود به سقر می‌شود. لذا می‌فرماید: دوست تو کسی است که زشتی‌های تو را به تو بنمایاند. آن کسی که زشتی‌های تو را به تو می‌نمایاند خوب است که به تو بگوید این مشکل در تو وجود دارد امّا نه این‌که برای تفاخر به تو آن عیب را بنمایاند بلکه به این دلیل آن عیب را به تو بنمایاند که تو با آن‌ها ستیغ مبارزه کنی و بدانی این صفات بد هستند و آن‌ها را از خود دور کنی.

مثل این‌که وقتی از حمّام بیرون آمدی دوست تو ببیند چرکی روی صورت تو نشسته است و تو نمی‌دانی و می‌خواهی به عروسی بروی. اگر به دوست خود نگوید وقتی به عروسی رفت آن‌جا همه به او می‌خندند امّا وقتی جلو آمد و گفت این‌جا را پاک کن تا این‌که خودش آن را پاک کرد به تو بسیار محبّت کرده است.

ابتدا عیب نفس خود را ببینیم سپس عیب دیگران

این‌ها همه در مقام توجّه برای انسان حاصل می‌شود نه در مقام غفلت. منشأ همه‌ی این خوبی‌ها توجّه است، این‌که انسان توجّه کند به این‌که من بدی را بد می‌دانم، برای خود بدتر و برای دیگران بد، من زشتی را زشت می‌دانم، برای خود زشت‌تر و برای دیگران زشت، من قائل به دنوّ دنائت هستم، برای من ادنی است و برای دیگران نیز دنیّ است. حالا که چنین است این را به دیگری می‌گویم.

انتقادپذیری موجب اعتلای نفس می‌شود

کسانی که اهل توجّه هستند موضع انتقاد را مانند حلوای شیرین می‌گیرند و می‌بلعند و استفاده می‌کنند. این‌که گاهی برخی افراد مؤاخات فی الله می‌کنند، برادری در راه خدا، که می‌گویند اگر ضعفی در ما وجود دارد به همدیگر بگوییم. من می‌دیدم آن صورت اجازه‌ای که مرحوم آیت الله بروجردی (رحمه الله علیه) برای مرحوم آیت الله مرعشی نجفی نوشته بودند. می‌دیدم ایشان در آن صورت اجازه این‌چنین نوشته بودند و از آیت الله مرعشی نجفی به «أخَانَا فِی الله» تعبیر کرده‌اند؛ یعنی آن کسی که در راه خدا با ما برادر است، ما در راه خدا با همدیگر مؤاخات کرده‌ایم.

مرحوم آیت الله سیّد جمال الدّین گلپایگانی می‌فرماید: وقتی ما خدمت سیّد احمد موسوی کربلایی بودیم… چه شخصیت‌های عجیب و غریبی بودند!- گاهی بعضی از آقایان فضلا هستند نه این‌که خودشان از کمالات دور هستند یکی از بهترین راه‌های تشفّی نفس این است که کمالات دیگران را منکر بشوند، این‌که نفس خود را آرام کنند. گاهی بعضاً این اشکال را می‌گیرند که واقعاً اگر سیّد احمد کربلایی شخص مهمّی بوده، اگر شیخ محمّد بهاری همدانی شخصیت مهمّی بوده، اگر مرحوم آقای ملکی شخصیت مهمّی بوده است چرا اشخاصی مثل آقا بزرگ در کتاب‌های خود چیزی از آن‌ها ننوشته‌اند؟ بعضی افراد این را می‌گویند و مثل این‌که این‌ها نخواستند ببینند. اتّفاقاًً مرحوم آقا بزرگ خیلی از این موارد را در کتاب خود نوشته‌اند. در مورد سیّد احمد کربلایی ایشان می‌نویسد من در نجف ۳۰ سال با او مجاور بودم، همسایه‌ی دیوار به دیوار هم بودیم و من در این ۳۰ سال مکروهی از ایشان ندیدم. آن هم شخص نقّادی مثل آقا بزرگ در مورد مرحوم آخوند، حاج ملّا آقا حسین قلی همدانی را هم در کتاب الکلام  یاد کرده است که در آن‌جا چه کار کرده است.

داستانی از مؤاخات فی الله در بین علما

مرحوم آیت الله آقا سیّد جمال می‌فرماید: وقتی که ما شاگرد مرحوم آیت الله سیّد احمد موسوی کربلایی (رفع الله فی الخلد اعلامه و افاض الله من برکاته) می‌فرماید ما چند نفر بودیم که با همدیگر مؤاخات فی الله کرده بودیم که اگر یک موقع در هم منقصت، لغزش یا نقطه‌ی ضعفی می‌بینیم این موارد را به هم بگوییم. ما چند نفر بودیم، یکی از ما بسیار متورّع و اهل توجّه و زیارات و تهجّد بود. یک موقع به ما خبر دادند ایشان در بستر مریضی هستند.

ما از باب این‌که باید به وظیفه‌ی مؤاخات فی الله عمل کنیم به عیادت او رفتیم. دیدیم در وضع سختی قرار دارد. بعد از این‌که از آن‌جا آمدیم و که وضع او بد است گفتیم او را به عقاید حقّه تلقین کنیم و از او اقرار بخواهیم مثل دعای شریفه‌ی عدیله. وقتی به او گفتیم بگو: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» دیدیم سر برگرداند. به محض این‌که به شهادت ولایت امیر المؤمنین (علیه السّلام) رسیدیم دیدیم به سختی سر بر می‌گرداند. جای تعجّب زیادی داشت که چرا چنین می‌شود؟ انسان خیلی متحیّر می‌شود و فکر می‌کند این آدم چه کسی بود؟ چه کاره بود؟ وقتی من به شهادت ولایت آقا امیر المؤمنین (علیه السّلام) که رسیدم سر بر می‌گرداند. چرا سر بر می‌گرداند؟ گفتیم شاید وجع قبض بر او غلبه کرده باشد. باز ما تلقین کردیم و خصوصاً وقتی به ولایت آقا امیر المؤمنین (علیه السّلام) رسید دیدیم او به شدّت سر بر می‌گرداند. دو، سه مرتبه این‌طور شد و گفتیم: معلوم می‌شود او از مخالفین بوده است و این مدّت با ما مماشات می‌کرده. بیرون آمدیم و گفتیم: مهم نیست می‌میرد. گفت: اجل برگشته نمی‌میرد، بخت برگشته می‌میرد! به ما خبر دادند خوب شده و حالا کاملاً سالم است. ما فکر می‌کردیم فوت می‌کند و برای ما مهم نیست.

یک روز در یکی از کوچه‌های نجف می‌رفتیم دیدیم او هم می‌آید و با ما سینه به سینه شد. خود را به ندیدن زدیم که رد بشویم و او ما را نبیند و ما هم رد بشویم ولی حرمت او در بین ما از بین رفته بود که او چه انسانی است. سینه به سینه با او شدیم و او سلام کرد. ما هم سلام سردی در جواب گفتیم که رد بشویم. به من تشر زد که آقا سیّد جمال چرا این‌طور با من برخورد می‌کنید؟ هر کدام از شما را که می‌بینم از من سر بر می‌گردانید. مگر شما از شفای من ناراحت هستید؟

دیدم چقدر گستاخ است! وقتی دیدم این‌طور است من هم با او صحبت کردم و گفتم: شما تصوّر کردید ما ساعت سختی که داشتید نبودید؟ وقتی به شهادت ولایت امیر المؤمنین (علیه السّلام) رسیدیم شما خصوصاً سر برگرداندید. وقتی این مطلب را می‌گفتم او همین‌طور نگاه می‌کرد. گفت: آقای سیّد جمال، من هرچه هستم، هستم امّا به حسب وظیفه‌ای که در مؤاخات فی الله دارم با خود گفتم حالا منکر ولایت امیر المؤمنین (علیه السّلام) بحث اخلاقی هم مطرح می‌کند- از شما خواهش می‌کنم از اعزّه دعوت کنید و من می‌خواهم با آن‌ها کمی صحبت و بروم.

خواستم از او نپذیرم ولی گفتم او هم انسان است و از من چیزی می‌خواهد، حاجت او را برآورده کنم. گفت: شما از آقایان دعوت کنید تا برای یک جلسه‌ی نهار بیایند، بانی آن جلسه هم من می‌شوم. نمی‌خواهم شما بین من و آن‌ها برنامه‌ی آشتی بگذارید، من دنبال چنین مقصدی نیستم و فقط می‌خواهم از باب مؤاخات فی الله با آن‌ها کمی صحبت کنم و بروم.

مرحوم آقا سیّد جمال فرمودند: من این جلسه را آماده کردم و از دوستان خود دعوت کردم ولی نمی‌دانستم سبب انعقاد این جلسه را نمی‌دانستم. آن‌ها حاضر شدند و شرکت کردند و سفره افکنده شد و وقتی خواستند شروع به صرف غذا کنند ایشان هم پشت پرده در حجره بود و بیرون آمد و دوستان تصوّر کردند که جلسه‌ی آشتی است که دوستان ناراحت شدند و می‌خواستند بروند. من گفتم: او هم انسان است و می‌خواهد کمی با شما صحبت کند و من هم نمی‌دانم حرف او چیست؟ ببینید چه می‌خواهد بگوید؟

آقایان نشستند، گفت: آقایان ما همه شاگرد سیّد احمد کربلایی هستیم. بروید از آقا سیّد احمد بپرسید که آیا من ولایت امیر المؤمنین (علیه السّلام) را قبول دارم یا ندارم؟ ایشان به حال ما واقف هستند، از ایشان بپرسید. امّا دیدید که آقای سیّد احمد کربلایی چقدر تأکید می‌کند به این‌که به دنیا دل نبندید. این‌که دل بستن به دنیا آدمی را بدبخت و بیچاره می‌کند و خود انسان هم متوجّه نمی‌شود نه این‌که بفهمد «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ»[۲۱] نه «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ یَعْلَمُونَ» از آن حیث که می‌داند زمین نمی‌خورد بلکه از آن حیث که نمی‌فهمد زمین می‌خورد.

ترک دلبستگی به دنیا و ما فیها

گفت: آقایان، من بنا به توصیه‌ی استاد خیلی سعی کردم که به دنیا دلبستگی پیدا نکنم، دلبستگی هم پیدا نکردم و غافل بودم از این‌که از یک جهت به دنیا دلبستگی دارم و متوجّه آن نیستم «رَجُلٌ مُتَرَدٍّ مُعَانِقٌ لِهَوَاهُ» زمین خورد و خودش هم نمی‌فهمد، به چاه افتاده و متوجّه نیست «مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ». برای من از ایران تنگ زیبایی فرستاده بودند. بعضی افراد دنبال ثروت هستند، یک کوزه‌ی شکسته روی طاقچه گذاشته است و آن کوزه برای او دلبری می‌کند!

دل و دینم دل و دینم ببرد است              بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش

منزلت و جایگاه دل بالاتر از هر چیزی است

یک آفتابه‌ی مسی سوراخ آن‌جا گذاشته است و این مربوط به دوره‌ی کریم خان زند است. یک موقع در پی پول آن است ولی یک موقع به آن دل داده است. دل آن‌قدر شریف است که جای این آفتابه در آن نیست! امّا آن را در دل خود قرار داده و کاری هم نمی‌شود کرد. می‌گوید: من حاضر هستم برای این شیء جان بدهم. چنین افرادی هستند و گاهی هم چنین چیزهایی را برای خود کمال می‌دانند.

مثلاً می‌گوید: من در خانه‌ی خود ۱۶ عدد کوزه‌ی شکسته و ۱۲ عدد فرش پاره دارم، ۱۸ عدد لگن نصفه دارم و دنبال نصفه‌ی دیگر آن‌ها می‌گردم! اگر بگویند در استرالیا است و به قیمت ۱۲ میلیارد بدهند آن را می‌خرم. این شخص خود را به بازی گرفته است.

گفت: از ایران برای من یک تنگ بار فتن برای من فرستاده بودم و من غافل بودم و به این تنگ دل بستم و نمی‌فهمیدم و صبح تا غروب با آن عشقبازی می‌کردم. آن را می‌گرفتم و ناز و نوازش می‌کردم و با پر آن را پاک می‌کردم که مبادا روی آن خطّی بیفتد.

دل انسان مؤمن جایگاه عرش خداوند رحمان است

مرحوم آیت الله زین العابدین سرخی (رضوان الله علیه) می‌گفت: دو قالیچه‌ی زرینی دارد. صبح بیدار می‌شود می‌گوید: اشتباه است که این قالیچه این‌جا مانده است، یکی از آن‌ها را از این طرف می‌اندازد و دیگری را از سمت دیگری می‌اندازد، می‌گوید: حالا شد. فردا می‌گوید: این‌طور نیست، یکی از آن‌ها لچکی می‌اندازد و دیگری را روی آن می‌اندازد و می‌گوید: حالا شد. دو، سه روز به آن نگاه می‌کند و لذّت می‌برد. بعد می‌گوید: این‌طور خوب نیست؛ یکی از آن‌ها را به دیوار می‌زند و دیگری را به سقف می‌زند. مدام با آن عشقبازی می‌کند. می‌خواهد بگوید این در دل من جای دارد نمی‌داند چطور بگوید. آن دلی که در توصیف آن فرموده‌اند: «أَنَّ قَلْبَ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ»[۲۲] امّا انسان می‌خواهد در آن آفتابه و لگن و فرش را در آن جای دهد، جای نمی‌گیرد، تو را در خود فرو می‌کشد.

می گفتن من صبح تا غروب داشتم با این تنگ بار فتن عشقبازی می‌کردم و خودم هم نمی‌فهمیدم. آن ساعتی که به من گفتید بگو: «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً وَلِیُّ اللَّهِ» نمی‌دانستم ساعت مرگ من است. استصحاب کرده بودم که تا به حال زنده بودم و از این به بعد هم زنده خواهم بود. من در آن حال اصلاً توجّه نداشتم که ساعت انتقال من است، این مسائل را نمی‌فهمیدم. شما که می‌گفتید بگو: «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً وَلِیُّ اللَّهِ» شخصی را می‌دیدم که می‌گفت: اگر بگویی این تنگ را می‌شکنم. من برای این‌که این تنگ شکسته نشود سر برمی‌گرداندم و غافل از این‌که الآن ساعت انتقال من است و من نمی‌فهمیدم.

مرحوم آیت الله سیّد جمال می‌فرماید: عبای خود را کنار زد و یک تنگ بار فتن داشت که آن را به زمین انداخت و گفت: من از بت خود خلاص شدم، حالا شما هر طور که تمایل دارید فکر کنید و رفت.

می‌گوید: سپس ما پیش آقای سیّد جمال رفتیم و گفتیم: آقا، او درست گفت؟ فرمود: بله، هرچه گفت درست بود. آن کسی که گرفتار زرق و برق بیهوده شده است که از همه‌ی زرق و برق‌ها بدتر همین أنانیّت نفس است و این‌که خودش متوجّه نمی‌شود همین‌طور گرفتار می‌ماند.

رویکرد به فطرت در حرّ (علیه السّلام)

صحنه‌ی کربلا یک نفر را می‌نمایاند که پیش از این‌که برگردد می‌توانست أشقی الأشقیا باشد امّا به محض این‌که به جنبه‌ی نفس خود توجّه کرد در وادی سعدا وارد شد و سپس اسعد سعدا شد. این ماجرا جناب حر است. حر آن کسی است که سبب همه‌ی فتنه‌های کربلا شد امّا همه‌ی کاری که انجام داد از سر نادانی و غفلت بود. امّا به محض این‌که به بدبختی خود توجّه کرد و به محض این‌که توجّه کرد به غیر از سیّد الشّهداء (علیه السّلام) راهی ندارد، به سعادت رسید، وقتی به «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ»[۲۳] و «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ»[۲۴] توجّه کرد، به محض این‌که به ساحت سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) وارد شد و گفت: من شرمنده هستم، مولای، من نفهمیدم، ببینید سیّد الشّهداء (علیه السّلام) چگونه با او رفتار کرد.

کمال انسان در بازگشت به خدا است

همه‌ی کمال در همین است که اگر خدای نکرده انسان زمین خورد به زمین خوردن خود توجّه کند و برگردد، این‌که اوّاب باشد، توّاب باشد، این‌که خیلی برگردد و توجّه کند، این‌که بعد از معصیت فوراً برگردد نه این‌که بگوید من انسان خیلی خوبی هستم پس همین روند خود را ادامه می‌دهم.

(روضه‌خوانی)


[۱]– بحار الأنوار، ج ۱، ص ۱۵۷٫

[۲]– سوره‌ی فاطر، آیه ۸؛ سوره‌ی محمّد، آیه ۱۴٫

[۳]– سوره‌ی یوسف، آیه ۱۸٫

[۴]– سوره‌ی کهف، آیه ۱۰۴٫

[۵]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۱٫

[۶]– همان، آیه ۱۲٫

[۷]– سوره‌ی تحریم، آیه ۸٫

[۸]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۸۹٫

[۹]– بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۴۵٫

[۱۰]– الکافی، ج ۲، ص ۴۳۵٫

[۱۱]– نهج البلاغه، ص ۴۷۷٫

[۱۲]– سوره‌ی أنبیاء، آیه ۲۲٫

[۱۳]– سوره‌ی ذاریات، آیه ۳۹٫

[۱۴]– همان، آیات ۲۰ تا ۲۴٫

[۱۵]– سوره‌ی کهف، آیه ۳۴٫

[۱۶]– سوره‌ی قصص، آیه ۷۸٫

[۱۷]– سوره‌ی مدّثّر، آیه ۴۲٫

[۱۸]– همان، آیه ۴۳٫

[۱۹]– همان، آیه ۴۴٫

[۲۰]– همان، آیه ۴۵٫

[۲۱]– سوره‌ی الأعراف، آیه ۱۸۲؛ سوره‌ی قلم، آیه ۴۴٫

[۲۲]– بحار الأنوار، ج ۵۵، ص ۳۹٫

[۲۳]– سوره‌ی فاطر، آیه ۱۵٫

[۲۴]– سوره‌ی ذاریات، آیه ۵۰٫