روز دوشنبه مورخ ۱۸ تیر ۱۳۹۷ مراسم شام شهادت امام جعفر صادق علیه السّلام در مسجد جامع ازگل با سخنرانی «آیت الله فاطمی نیا» برگزار گردید که مشروح این جلسه تقدیم می گردد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«الحَمدُ لِلّه رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلِّی اللَّهُ عَلَی سَیِّدِنَا سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أکرَمِ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِکَهِ وَ لا حَولَ وَ قُوَّهَ اِلا بِالله اَلعَلِیِّ العَظیمِ»
مقدمه
خواهران، برادران، عزیزان ان شاء الله که خدای متعال شما را مؤیّد بدارد. عرض تسلیت به محضر امام زمان ارواحنا فداه و تمامِ شیعیان به مناسبتِ شهادتِ مولایمان آقای عالم حضرت صادق علیه الصلاه و السلام داریم.
ان شاء الله برکاتِ حضرت بر تمامِ شیعیان و بر تمامِ کشورمان نازل بشود.
بندهی گنهکار که الآن در خدمت شما هستم حدود هشت سال است که روز قبل شهادت، روز شهادت و روز بعد از شهادت حضرت صادق علیه السلام را در مسجد اعظم قم صحبت کردهام، از جوانی گرهای در قلبِ من بود، حتّی شاید از نوجوانی و کودکی که پای منبرها میرفتم میدیدم این گِره همچنان هست و باز نمیشود، حالا خدای متعال کمک کردند و برای طلاب منبر رفتهام… البته خیلی هم قدردانی شد و پشتِ سرِ من گفتند که سوفی است، اصلاً معنیِ صوفی را هم نمیدانند، یعنی بیسوادی بیداد میکند، وقتی میخواهی افترا بزنی ابتدا معنیِ این افترا را بدان! اصلاً ببین صوفی به چه کسی میگویند، البته عیبی ندارد، قدیم هم اینطور بوده است.
به هر کَسی حرفِ تازهای داشته باشد سوفی میگویند، بنده خودم و خیلیهای دیگر خاکِ نعلینِ امام راحل نمیشویم ولی مرحوم پدرم نقل میکرد: امام راحل در مدرسهی فیضیّه درس اخلاق میگفتند، طلبهای که اجدادِ او به انگلیس میرسید روبرویِ امام ایستاد و گفت آقاسیّد سوفی بازیهایت را جمع کن! امام درس اخلاق را تعطیل کردند. من که عرض کردم خاک نعلینِ امام راحل هم نمیشوم، به ایشان گفتند، به من هم بگویند! چیزی نیست، خلاصه اینکه از بنده تقدیر هم شد، ولی آن چند سال زحمتِ زیادی کشیدم، چون مطرح کردنِ آن بحث آسان نبود.
مطلب ظریف است و چون الحمدلله شما عزیزان اهلِ فضیلت هستید، خواهشمندم که به این مطلب توجّه کنید.
تفاوتِ معنای فقه در زمانِ امام صادق علیه السلام و الآن
آن مطلب این است که وقتی صحبت از امام صادق علیه السلام میشود،در رأسِ مطالب میگویند: فقهِ امام صادق علیه السلام! یعنی چه؟ فقه امام صادق علیه السلام، فقهِ جعفری و … اینها همه صحیح است.
اولاً ان شاء الله به شما خواهم گفت که چرا به ما جعفری مذهب میگویند، چون ما هم علوی هستیم، هم حسنی هستیم، هم حسینی هستیم… چرا به ما جعفری میگویند؟ ان شاء الله این را بعداً به شما میگویم.
اینجا که میرسیم میگویند: فقهِ امام صادق علیه السلام. این صحیح است، اما تشریح نکردهاند که فقهِ امام صادق علیه السلام یعنی چه؟ چرا؟ چون امروز معنای فقه با عصرِ اولِ اسلام فرق دارد، حالا اینکه در قرنِ چندم این معنا عوض شده است را باید در تاریخ ببینیم، اما اجمالاً به شما بگویم در زمان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام، در زمان حضرت مجتبی علیه السلام، در زمان حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام، لااقل قدرِ مُتَیَقَّن میتوانیم این زمانها را بگوییم، فقه معنای دیگری داشت و امروز معنای دیگری دارد. یعنی چه؟ این موضوع خطرناک است، توجّه کنید! من در این راه برای خودم دشمن درست کردهام، ولی ایرادی ندارد، من اگر برای امام صادق علیه السلام بمیرم هم کم است، دشمن که چیزی نیست، جالب است که انسان حقایق را بگوید و دشمن کسب کند، ایرادی ندارد.
آن زمان فقه به چه چیزی میگفتند و در عصرهای بعدی به چه چیزی فقه میگفتند؟ فقه در عصرِ اول به تمامِ علومی که از جانب خدای متعال باشد گفته میشده است، یعنی بحثِ معاد فقه نامیده میشده است، بحثِ جهنّم، بحثِ بهشت، بحثِ برزخ، بحثِ ملائکه، بحثِ صفاتِ خدای متعال، بحثِ اسماءِ خدای متعال، اصولِ دین و… به همهی اینها فقه گفته میشده است. احکامِ شرعیّه مانندِ اینکه چگونه نماز بخوانیم، چطور روزه بگیریم هم بخشی از فقه بوده است. اگر کسی درس اخلاق میگفت، میگفتند او در حالِ گفتنِ فقه است، اگر کسی درسِ احکام میگفت و راجع به غسل و تیمّم و نماز هم میگفت، میگفتند او در حالِ گفتنِ فقه است، اما بعداً آن هرکدام از آن عِلمها نامِ مجزّا پیدا کرد.
مثلاً به علمِ عقیده گفتند «علمِ کلام»، متکلّم یعنی متخصّصِ علمِ عقیده، دیگری شد «فلسفه»، دیگری شد «عرفان»، دیگری شد «اخلاق»، یعنی با مرورِ زمان اینها عوض شد، در قرونِ بعدی به احکامِ شرعیّه «فقه» گفته شد.
مجتهدینِ ما اعلی الله کلمتهم استنباطِ احکام میکنند، ما از آنها تقلید میکنیم، یک عدّه معنیِ تقلید هم نمیدانند، من در بعضی جاها دیدهام که میگویند: تقلید نه، تحقیق! طفلَک معنیِ تقلید را نمیداند.
معنیِ مجازیِ تقلید به معنیِ شبیه ساختن و ادا در آوردن است، تقلید در لغت به معنای واگذار کردن امر به دیگری است. وقتی ما مقلّدِ مجتهد هستیم نه اینکه ادای او را در میآوریم، بعد اینها معنای تقلید را نمیدانند و میگویند: تقلید نه، تحقیق! فقط ویترین است، بندهی خدا هیچ چیزی نمیداند و فقط حرف میزند، اصلاً اینها چرا حرف میزنند؟ نباید حرف بزنند دیگر! «پستهی بی مغز لب وا کند رسوا شود»، وقتی نمیدانی هیچ چیزی نگو.
تقلید در لغت به معنای واگذار کردن امر به دیگری است، الآن ما امرِ احکامِ خودمان را به مجتهد واگذار میکنیم، میگوییم: تو استنباط کردهای، زحمت کشیدهای و رساله نوشتهای، ما هم دستِ تو را میبوسیم و عمل میکنیم. «یَجِبُ لِکُلِّ مُکَلَّفٍ» بالاخره تو بندهی خدا هستی و باید فردا روزی جواب بدهی، فردا روزی قبر و محشر داری و باید جواب بدهی، «یَجِبُ لِکُلِّ مُکَلَّفٍ أن یَکونَ عِباداتِه و مُعامِلاتِهِ مُجتَهِداً أو مُقَلِّداً أو مُحتَاطً» باید یا مجتهد باشی و خودِ تو استنباطِ احکام کنی که عملی نیست و خیلیها نیستند، یا مقلّد باشی که خیلیها هستند و امرشان را به مجتهد واگذار کردهاند، یا محتاط باشی که محتاط هم کارِ عوام نیست، محتاط هم کسی است که تقریباً به درجهی اجتهاد رسیده باشد و به احتیاط عمل کند، چون شناختنِ مواردِ احتیاط نیاز به اجتهاد دارد، اگر عوام محتاط باشند عمل را از آنها قبول نمیکنند.
یک رسالهای که میبینید یک مجتهد نوشته است، ظاهراً میگویند یک رساله است، ولی پشتِ آن پنجاه سال علم است، ما باید برویم دست و پای مجتهدین را ببوسیم.
اما چرا اینها استنباطِ احکام میکنند؟ مردم نمیدانند چقدر علما زحمت میکشند، اگر کسی رسائلِ شیخ انصاری را بخواند باید مجتهد شود، اگر کفایه را بخواند و درست بفهمد مجتهد میشود، اینها آنقدر سخت است، اصول فقه آنقدر سخت است، اصولِ تسنّن داریم، اصولِ شیعه داریم، خلاصه اینها برای این است که احکام را بفهمیم. این را متوجّه شویم که خدای متعال از ما چه خواسته است.
به این فقه گفته میشود، احکامِ روزمرّه، احکامِ اسلام معجزه است، اگر بخواهیم مادّه و قوانینِ اسلام را بگوییم یک دریاست، یک جا نیست که اسلام حرف نداشته باشد، عبادات شاملِ نماز و روزه و خمس و زکات و… است، معاملات هم به تجارت گفته میشود و هم بابِ ازدواج و نکاح و … را تسامُحاً به بابِ معاملات میبرند، بعد در اسلام قضاء داریم، در احکامِ قضاء گفته میشود قاضی باید چگونه باشد و …، دیات داریم، حدود داریم، اصلاً کسی که در اینها مجتهد میشود نابغه است. صاحبدلی میگفت: در نبوغِ مجتهد همان بس که مجتهد شده است. اصلاً شوخی نیست که کسی در تمامِ اینها صاحب رأی بشود و نظر بدهد.
اما میخواهم این را بگویم، فقه با این عظمتِ خود که ما باید دستِ مجتهد را ببوسیم، بخدا اگر این رساله نباشد عملِ تو باطل است و فردا جوابِ خدای متعال را نداری، ما مدیونِ مجتهدین هستیم، پس ببینید که این فقه چقدر مهم است.
این فقه به معنیِ امروز که استنباطِ احکامِ شرعیّهی فرعیّه از روی ادِلّهی تفصیلیّه است، با این معنایِ امروزیِ خود تازی جزئی از علومِ امام صادق علیه السلام است.
اشتباه در اینجاست که به مردم توضیح ندادهاند! وقتی گفتهاند فقهِ امام صادق علیه السلام، یعنی احکام! این ظلم است… اگر این توضیح را ندهی معنیِ این جمله این است که در مدرسهی امام صادق علیه السلام فقط احکام بوده است، اما واقعیّت این است که در مدرسهی امام صادق علیه السلام همه چیز بوده، احکام هم در بینِ آنها بوده است.
پس فقهِ حضرت صادق علیه السلام چه بوده است؟ فقهِ امام صادق علیه السلام خداشناسی، پیغمبرشناسی، معادشناسی، فلسفه، عرفان به معنای واقعی و… بوده بعلاوهی احکامِ شرعیّه!
احکامِ شرعیّه هم که امروز ما داریم جزئی از مدرسهی امام صادق علیه السلام و جزئی از فقهِ امام صادق علیه السلام بوده است.
اگر الآن شما خدای نکرده درست نماز نخوانی، وضویتان درست نباشد، غسلتان درست نباشد، به هیچ کجا نمیرسید، اولین عمل نماز است.
آیت الله بهجت رضوان الله تعالی علیه فرمودند: در اواخرِ عمرِ سیّد العلماء آقای قاضی رضوان الله تعالی علیه میآمدند تا از ایشان دستور بگیرند، ایشان در پاسخ میفرمودند: فقط نماز اول وقت! اینها دستوراتِ کلیدی است. این صلوات آقای بهجت را به شما گفتهام، به اصفهان رفتم و آنجا احیاء داشتیم، به مردم عزیز اصفهان هم گفتم که آقای بهجت چیزی فرمودهاند که هیچ کس تا حالا نگفته بود، من نمیخواهم واضحتر بگویم، نمونه: میگوید وقتی یک چیزی میگویید به نیّتِ دریافتِ تمامِ آثارِ آن بگویید (نقل به مضمون)، در اصفهان گفتم: وقتی «بِکَ یا الله» میگویی به نیّتِ دریافتِ تمامِ آثارِ آن بگو! وقتی یک ذکر میگویید به نیّتِ دریافتِ تمامِ آثارِ آن بگو.
جمعبندی میکنیم: فقهِ امام صادق علیه السلام بیانِ تمامِ آنچه که پیامبران از جانب خدای متعال آورده بودند بوده است.
امام صادق علیه السلام و «وحدتِ وجود»
در فقهِ امام صادق علیه السلام صحبتِ بهشت میشد، صحبتِ معاد میشد، صحبتِ هستی میشد، صحبتِ وجود میشد، صحبتِ اسماء خدای متعال میشد… من به شما چه بگویم؟ شما کلمهی «وحدتِ وجود» را شنیدهاید؟ «وحدتِ وجود» تلفات داده است، برایِ این عقیده انسان کشتهاند…
وحدتِ وجود یعنی چه؟ مثلاً میگویند کسی قائل به وحدتِ وجود است، اگر کسی خدای نکرده همه چیز را خدا بداند، در و دیوار و ستون و سقف و تو و من و… او دیگر هیچ! جان از او و جهنّم از خدا! اول باید ببینیم وحدتِ وجود یعنی چه؟
مرحوم آقا میرزا جواد آقا میفرمایند: یک آقایی بود که میگفتند او حکیم است و قائل به وحدتِ وجود، داشتند غذا میخوردند و یک طلبهای آمد، غذا را تعارف کرد و آن طلبه گفت: من از غذایِ تو نمیخورم، پرسیدند: چرا؟ آن طلبه گفت: تو قائل به وحدتِ وجود هستی، آن حکیم گفت: وحدتِ وجود یعنی چه؟ (آقا میرزا جواد آقا هم این را الکی نوشته است)، آن حکیم گفت: وحدتِ وجود یعنی چه؟ گفت: یعنی تو همه چیز را خدا میدانی، حکیم گفت: عجب! پس یکی از آن همه چیز تو هستی؟ آن طلبه گفت: بله! حکیم گفت: من تو را خر هم حساب نمیکنم، چه برسد به اینکه خدا حساب کنم، بیا غذایت را بخور!
وحدتِ وجود یعنی چه؟ وحدتِ وجود نه اینکه منظور این باشد نعوذبالله همه چیز خداست، نه! هیچ کَسی اینطور نگفته است، اگر گفته است یا دیوانه بوده و یا کافر! بزرگانِ ما اینگونه نگفتهاند، بزرگانِ ما اینطور گفتهاند که وحدتِ وجود یعنی وجوداتِ غیرِ حق که اینها مخلوقِ حق هستند، در جنبِ وجودِ او مثلِ اینکه وجود ندارند و ناچیز هستند…
به حقّش که تا حق جمالم نمود دگر هر چه دیدم خیالم نمود
ما همه شیریم ، شیران عَلَم حمله مان از باد باشد دم به دم
یعنی ما هستیم، اگر نبودیم آیا پیغمبر میفرستادم؟ اما این بازی است که انسان بگوید هیچ چیزی نیست، بعضی از این عُرَفا بعضی اوقات داغ میشدند، میگوید:
کلما فی الکون وهم او خیال او عکوس فی المرایا او ظلال
یعنی چه؟ خدا پدرِ تو را بیامرزد، میگوید: هرچه در هستی است وهم است، یا عکس است و یا خیال! این نمیخواهد بگوید هستی نیست، کمی داغ و لوس شده است.
یکی از بزرگان چیزی گفته بود که من نفهمیدم، گفت: حضرتِ حق ظاهر است و هیچ وقت غایب نشده است، یعنی چه؟ یعنی ما هستیم، اگر نبودیم که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نمیآمد، ائمه علیهم السلام نمیآمدند، تکلیف درست نمیشد، این همه دنیا… ابر و باد و مه و خورشید نمیچرخیدند، میخواهند بگویند وجوداتِ دیگر جنبِ حضرتِ حق مثلِ این است که نیستند، وجودِ اصلی حضرتِ حق است.
امام صادق علیه السلام این موضوع را شکافته است، جانم به قربانِ امام صادق علیه السلام. شما کتابِ شریفِ کافی را ببینید، یک جمله دارد که اگر هزار سال عرفان بخوانی این جمله با آن هزار سال برابری میکند، در کافی است، دیگر فلان شاعر نگفته است که تو بگویی به او عقیده ندارم، فلان آقا نگفته است که بگویی سوفی است و استکانِ او را جدا بگذار!
در زبان عربی به هر چیزی «شیء» گفته میشود، ما در فارسی به زیلو «شیء» نمیگوییم، میگویند: اشیاء منزل، فر و مبل و صندلی و اینها، ولی در عربی به هر موجودی «شیء» گفته میشود، شما در دعای ماه مبارک رمضان چه خواندید؟ خواندید: «لَیسَ کَمِثلِهِ شَیء» «شیء» یعنی موجود.
حضرت صادق علیه السلام فرمودند: «إنَّهُ تَعالی شَیءٌ»… این کتابِ کافی آبروی ماست، همه چیز اینجا حل میشود، «إنَّهُ تَعالی شَیءٌ بِحَقیقَهُ الشِّیئِیّه» حضرت حق شیء است به حقیقتِ شِیئِیّه! یعنی وجودِ اصلی اوست، مابقیِ وجودها مخلوقِ او و پرتوی جمالِ او هستند، بله هستند، منتها آن وجودِ اصلی را ببینی دیگر…
آن کسانی که عاشق و گرفتار میشوند فقط همان را میبینند.
شاگردانِ امام صادق علیه السلام
این مدرسهی امام صادق علیه السلام است، در آن صحبت از عرفان میشود، صحبت از احکامِ شرعیّه میشود، از عالَمِ هستی صحبت میشود، البته من یک چیزی به شما بگویم، یکی از آقایانِ اهل تسنّن در مصر که محبِّ اهل بیت علیهم السلام هم بود و الآن از دنیا رفته است، به نامِ «محمد أبو زهره» که کتابی به نامِ «الامام الصادق» نوشته است، او سنّی است ولی خیلی منصف است، در آن کتاب مینویسد از تمامِ بلاد برای فرا گرفتنِ عِلم و دانش به امام صادق مراجعه میشد، «ابن ابی الحدید» هم که سنّی است میگوید: تمامِ مردم علم را از امام صادق و پدرِ ایشان امام باقر فرا گرفتهاند.
شیخ مفید که بسیار با وسواس مینویسد، ایشان مردِ بسیار بزرگی بودند اما بسیار با احتیاط بودند و فقط مسلّمات را مینوشتند، شیخ مفید خیلی احاطه داشته و از فقها و کلامیّون بودند، مثلاً متکلّمین که مطرح میشوند، یکی از آنها شیخ مفید است، ایشان میگوید: شاگردانِ ممتازِ امام صادق علیه السلام چهار هزار نفر بودهاند!
امام صادق علیه السلام و بنیامیّه
مدّتی از عمرِ مبارکِ امام صادق علیه السلام در زمانِ شجره ملعونه بنی امیّه سپری شد، حضرت خیلی زجرها کشیدند، در همان زمان عمویِ بزرگوارِ ایشان حضرت زید بن علی علیه السلام را شهید کردند، میدانید که الان میگویند یک عدّه در یَمَن زیدیّه هستند آنها تاریخِ مفصّلی دارند، من کتابهای آنها را دیدهام، با آنها صحبت کردهام، اصلاً روحِ مقدّسِ حضرت زید علیه السلام از اینها خبر ندارد، اینها بعداً ساخته شد، مثلِ اسماعیلیّه که الآن هستند، مگر نیستند؟ در هند، در فرانسه، در انگلیس و…. هستند، رهبرِ آنها یک انسانِ چاقی است، هر سال به اندازهی وزنِ او به او طلا میدهند. چرا به من یک کوفت هم نمیدهند و به او به اندازهی وزنش طلا میدهند؟ مشخص است که استعمار است.
اسماعیل در زمانِ پدرِ بزرگوارش مرحوم شد و حضرت صادق علیه السلام با علمِ امامت متوجّه شدند که عدّهای از این موضوع سوء استفاده میکنند، هیچ کسی مرگِ پسرِ خود را صورتجلسه نمیکند، امام صادق علیه السلام مرگِ پسرِ خود را صورتجلسه کردند، زمانی هم که میخواستند او را دفن کنند حضرت قدم به قدم میفرمودند: پیکر را زمین بگذارید و صورتِ او را باز کنید، به مردم میفرمودند: اسماعیل را ببینید!
شیخ مفید یک جمله دارد که برای شما به یادگار میگویم، چون بعد از اینکه امام صادق علیه السلام شهید شدند عدّهای مدّعی شدند که اسماعیل زنده است… اما الآن علما میگویند: امام صادق علیه السلام که اینقدر شاگردان خصوصی داشتند، شاگردان عمومی داشتند، چهار هزار نفر شاگرد ممتاز داشتند، چرا هیچ کس نگفته است که اسماعیل… این نیمسطر دارد، ای جوانان! تصوّر نکنید که فقط امریکا و انگلیس استعمار است، استعمار در هر زمان مناسب و به شکلِ همان زمان بوده است، گفت:
هر لحظه به شکلی بت عیار بر آمد دل برد و نهان شد
استعمار در هر زمان مناسبِ آن زمان است، شیخ مفید میفرماید: اینها که گفتند اسماعیل در کوه است و اسماعیل نَمُرده است، «ما کانوا مِن خاصَّهِ أبیه» اینها از شاگردانِ خصوصیِ پدرِ ایشان نبودهاند، یعنی یارانِ امام صادق علیه السلام نبودهاند، «ما کانوا مِن خاصَّهِ أبیه بَل کانوا مِنَ الأباعِدِ وَ الأطراف» از جاهای دور آمده بودند، مأموریّت داشتند، خدا میداند که از کجاهایِ جهان به مدینه آمده بودند که بگوید اسماعیل نَمُرده است.
این همه انحراف از کجا درست شده است؟ ریشه دارد، عدّهای میخواستند مردم از اهل بیت علیهم السلام دور بیفتند، نقشهای بود، تعارف نداریم.
گفتهی «محمد أبو زهره» را برایتان گفتم، چند خط هم اینجا برای شما بخوانم.
پس بنابراین بحثِ اصلیِ ما این شد که وقتی میگویند «فقهِ امام صادق علیه السلام» یعنی تمامِ علومِ آسمانی که احکام شرعیّه هم جزئی از آنهاست که خیلی بزرگ است.
خودِ احکام شرعیّه خیلی بزرگ است، مگر ما الآن چند نفر مجتهدِ جایزالتّقلید داریم؟ شما میدانید که ما الآن طلبههایِ کوشایی داریم که میخوانند و زحمت میکشند، اما مرجعیّت کارِ سادهای نیست، مراجعِ ما عظمت دارند، امام زمان ارواحنا فداه از اینها خشنود است، اگر اینها نباشند ما چکار میکنیم؟ این جانِ مطلب.
اما راجع به مدرسهی حضرت چند سطر از اینجا برای شما بخوانم. این کتاب در موردِ عِلمِ امام صادق سلام الله علیه و در موردِ سیرهی عملیِ ایشان است، علمِ ایشان که دیگر حضرت امام بودند و معصوم! احسان و کَرَم و آقاییِ ایشان، و بخشی از سخنان و خطبههای حضرت را نقل کرده است…
خیلی جالب است، یک زمانی در کتابخانهی ملّی برای مرحوم آیت الله مرعشی و آقازادهی ایشان یک مراسمِ تقدیر گرفتند، من را هم بعنوان سخنران دعوت کرده بودند، وقتی خواستم در آنجا صحبت کنم خدای متعال در ذهنِ من انداخت که عنوانِ سخن را سخنِ امام صادق علیه السلام گفتم. حضرت میفرماید: «إحتَفِظوا بِکُتُبِکُم»[۱] این باید به چند زبان ترجمه بشود و به کشورهای دیگر صادر بشود که امام صادق علیه السلام هزار و چهارصد سالِ پیش فرموده است: «إحتَفِظوا بِکُتُبِکُم فَاِنَّکُمْ سَوفَ تَحتاجُونَ إلیها» کتابهایتان را نگهداری کنید که در آینده به آنها محتاج خواهید شد.
یک سخن از حضرت برای شما نقل کنم، امام معصوم است و تمامِ علمها را دارد، علمِ لَدُنّی دارد، عبادتِ او، کَرَمِ او، همهی صفاتِ عالیّهی امام از همگان بالاتر است. چون اگر امام أکمَلُ النّاس نباشد امام نمیشود، امام در جامعه أکمَلُ النّاس است، ائمه علیهم السلام برای همین امام شدند.
اینجا دو جمله است، یکی میگوید: وقتی من رفتم، اواخر عمرِ شریفِ امام صادق علیه الصلاه و السلام بود… من باید از امام زمان ارواحنا فداه حیاء کنم که بگویم… منصور که ان شاء الله خدا بر عذابِ او بیفزاید خیلی امام صادق علیه السلام را اذیّت کرد، تازه او از بنیعبّاس بود، خدمتتان عرض کردم که زید در زمانِ بنیامیّه در عصرِ امام صادق علیه السلام شهید شد، حضرت سوختند، زید مردِ بزرگی بود، زید بن علی علیه السلام عمویِ امام صادق علیه السلام است، برادرِ ناتنیِ حضرت باقر علیه السلام بودند، تمامِ زیدیّه و … بعداً ساخته شدند، اصلاً ربطی به جناب زید ندارند، زید مردِ بزرگی بوده است.
یکی از خلفای بنیامیّه پشت سرِ امام باقر علیه السلام یک جسارت به حضرت کرد، جناب زید شنیده بود و برای انتقامِ آن جسارت قیام کرد! این را خیلیها نمیدانند…. نتوانست طاقت بیاورد، گفت: یعنی به امام زمانِ من توهین شود و من بنشینم؟ وقتی که روی اسب نشست و بالای سرِ او پرچم به اهتزاز درآمد، گفت: اگر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم را در قیامت ببینم، به ایشان عرض میکنم که یک قدم برای شما برداشتم، منتها در لشکر ایشان خیانت شد و دسیسه شد و خلاصه به شهادتِ ایشان منجر شد که امام صادق علیه السلام بلند بلند گریه میکردند.
وقتی خبرِ شهادتِ ایشان را آوردند امام صادق علیه السلام فرمودند: بدنِ عمویم را چکار کردید؟ گفتند: در ساحلِ رودخانه زیرِ ماسهها پنهان کرده بودیم اما دشمن آن را پیدا کرد، در ادامه میگوید: «فَبَکا أعلَی صُوتِهِ» حضرت با صدای بلند گریه کردند و فرمودند: چرا یک آهن به او نبستید تا زیرِ آب برود؟ (تا دستِ اینها نیفتد)، بنی امیّه بدنِ نازنینِ زید را چهار سال بر دار آویختند (برای زهر چشم گرفتن از مردم)، اینجا یک قسمتِ رجالی بهمراه یک شعر برای شما بگویم که هر دو ناب است.
امام صادق علیه السلام و اهل سنّت
میدانید که برادران اهل سنّت شش کتابِ اصلی دارند، البته شایان ذکر است که همگیِ آنان مدیونِ امام صادق علیه السلام هستند. ائمه اربعهی اهل سنّت مستقیم و غیر مستقیم از امام صادق علیه السلام استفاده کردهاند، بعضی از آنها معاصر بودند و دیگران که معاصر نبودند از آنهایی درس گرفتهاند که شاگردِ امام صادق علیه السلام بودند. آن وقت بخاطرِ احترامِ استاد بودنِ امام صادق علیه السلام رفتهاند قبر ایشان را تخریب کردهاند!
«صِحاحِ سِتّه» رُواتی دارد، یک نفر از علمای بزرگ سنّی به نامِ «ذَهَبی»، او اسماء رواتِ کتبِ ششگانه را جداگانه از رجال قرار داده است. یک علمِ رجال داریم که همه را مینویسند، اما ذهبی آمده رواتِ کتبِ ششگانه را جدا نوشته و نامِ آن را «الکاشف» قرار داده است. کتاب «الکاشف» نود سالِ پیش در حیدرآبادِ هند چاپ شده است، من در جوانی به سختی و مشقّت این کتاب را بدست آوردم.
ذهبی در آنجا مینویسد: وقتی بدنِ زید بن علی را آوردند چهار سال بر دار آویختند… این کرامتِ این بدن بود که بدن طوری نشد… راویِ این کتابِ ششگانه میگوید: من هم از مأمورانی بودم که از آن بدن مراقبت میکردم، وقتی نوبتِ من رسید پایِ آن پیکر مقدّس به خواب رفتم…. این خیلی جالب است، در کتاب «کاشف» ذهبی ثبت و ضبط شده است… میگوید: همانطور که خوابم برد، دیدم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تشریف آوردند و به این بدن نگاه میکنند، به من فرمودند: «هَکَذا تَفعَلونَ بِوَلَدی؟» اینطور با فرزندِ من رفتار میکنید؟
آن زمان حضرت آنگونه آزار میشدند و بعد هم که بنیعبّاس آمد، ابو مسلم خراسانی دخالت کرد و قدرت منتقل شد، اولین خلیفه «ابوالعباس سفاح» بود که بر سرِ خلافت نشست، نمیخواهیم بگوییم بد بود یا خوب بود، هرچه بود خدای متعال او را مشغول کرده بود و یا هرچه دیگر او کاری به امام صادق علیه السلام نداشت و یک فرصتی باز شد تا امام صادق علیه السلام بزرگترین مدرسهی علمی را دایر کردند که تمامیِ دانشها در آنجا بررسی میشد.
یک نفر میگوید: من از هند رفتم (یا از ایران) سه روز در مدینه ماندم، نتوانستم بالاخره امام صادق علیه السلام را ببینم (یعنی آنقدر ازدحام بود).
چند حدیث از امام صادق علیه السلام
شخصی میگوید: من رفتم و دیدم که حضرت خیلی لاغر شدهاند… یک عدّه از محقّقین معتقد هستند که به حضرت سَم (زهر) دادند، و این سَم در بدنِ نازنینِ حضرت اثر کرده بود، ان شاء الله که خدای متعال دشمنانِ اهل بیت را نیامرزد… میگوید: من گریه کردم، حضرت فرمودند: چرا گریه میکنی؟ گفت: آقا! خیلی لاغر شدهاید، حضرت فرمودند: اگر مؤمن مالکِ شرق و غرب شود به خیرِ اوست و اگر قطعه قطعه شود به خیرِ اوست.
حضرت میفرمایند: «یَابْنَ آدَم! لَمْ تَزَلْ فى هَدْمِ عُمْرِکَ مُنْذُ سَقَطْتَ مِنْ بَطْنِ اُمِّکَ»[۲] ای فرزندِ آدم! تو از وقتی که از مادرِ خود به دنیا آمدهای، از همان زمان عمرِ تو شروع به کم شدن کرد، «فَخُذْ مِمّا فى یَدَیْکَ لِما بَیْنَ یَدَیْکَ» این تواناییهایی که الان در دستِ توست برای آیندهات اخذ کن (بمنظورِ کارِ خیر)، «فَخُذْ مِمّا فى یَدَیْکَ لِما بَیْنَ یَدَیْکَ، فَإنَّ الْمُؤْمِنَ بَتَزَوَّدُ وَ الْکافِرُ یَتَمَتَّعُ» فرقِ مؤمن و کافر این است، مؤمن توشه برمیگیرد، کافر فقط خوشگذرانی میکند. نمیخواهد بگوید هر کس خوشگذرانی میکند کافر است، بلکه مؤمن هم خوشگذرانی میکند اما در عینِ حال فراموش نکرده است و توشهای برای آینده درنظر دارد، اما کافر فقط خوشگذرانی میکند و توشهای در کار نیست.
شاگردیِ جابر بن حیّان نزدِ امام صادق علیه السلام
«لم یشهد التاریخ الاسلامی مدرسه اعظم من مدرسه الامام الصادق علیه السلام فی کثره الطّلابها و اختلاف العلوم التی کان یدرسها فیها و کانه علیه السلام وحده المدرس لألوف الطّلاب و العشراه العلوم و المعارف و الفنون»
دنیا در عالمِ اسلام مدرسهای به این بزرگی و جامعیّت ندیده است.
امام صادق علیه السلام شاگردی به نامِ «جابر بن حیّان» داشتند که او شیمیدان بوده است، جابر رسالههای زیای دارد، میگویند از آلمان و پاریس و بعضی ممالک گزارش کردهاند که تا حالا سه هزار و نهصد نسخه از جابر بن حیّان بدست آوردهاند.
جابر بن حیّان میگوید: «الامام الصادق مُلهِمُ الکیمیا» امام صادق علیه السلام الهامدهندهی علمِ شیمی است، و خیلی مطالبِ دیگر از جابر نقل میکنند، البته رسائلی دارد که بنده کمی از آنها را دیدهام.
بعضیها ایراد میگیرند که پس چرا در کتب رجال و حدیثِ ما نقلی از ایشان نیست؟ اینطور نیست؛ اولاً که خیلی از غربیها نقل کردهاند، «پطروسِ بستانی» گفته است: امام صادق علیه السلام مقالاتی در شیمی دارند…
«سید محسن امین» صاحبِ کتابِ أعیان الشیعه از مجتهدین شیعه بودند، ایشان فرمودهاند: «جابر مِن أصحابِ الامام جعفر الصادق علیه السلام وَ مِن کِبار الشّیعه» جابر بن حیّان از اصحابِ حضرت و از بزرگانِ شیعه بوده است، «وَ إنَّ عالمً یؤَلِّفُ ما یزیدُ عَلَی ثلاثه آلاف وتسعمائه کتاب فی علومٍ جُلِّها عَقلیَّهِ وَ فَلسَفیَّه» میگوید: بیشترِ کتابهای جابر عقلی و فلسفی بودند «لَهُوَ حَقً مِن عَجائِبِ الکون» میگوید: این انسان که شاگردِ امام صادق علیه السلام است اصلاً از عجایبِ هستی بوده است، «قالَ محمد أبو زهره» آن هم که نقل کردم از «هِبَه الدین» شهرستانی نقل کرده بود، عبدالکریم شهرستانی کتابی به نام «الملل والنحل» دارد که راجع به عقاید و فرقههای مختلف است (شاید به چند زبان ترجمه شده باشد)، او هم میگوید: جابر شاگردِ امام صادق علیه السلام بوده و شیمی را از او استفاده کرده است.
«محمد فرید وجدی» مصری است که ده جلد دایره المعارف دارد نوشته است: «وَ کانَ تِلمیذهُ موسی جابر بن حیّان طرطوسی قَد ألَّفَ کِتابً یَشتَمِل عَلی ألف ورقه» میگوید: شاگرد امام صادق علیه السلام کتابی دارد که هزار ورق است…
اینجا از این حرفها زیاد است؛ اجمالاً «سید هبه الدین شهرستانی» که از علماء و مراجع در نجف اشرف بوده است که میگوید: «قالً سید هبه الدین شهرستانی أبوموسی جابر بن حیّان الصوفی الکوفی مِن أشهَر تَلامیذِ الإمام جعفر الصادق علیه السلام»
بعضیها نوشتهاند که جابر بن حیّان حرفهایی دارد که منجر به شناختنِ اتم میشود که حالا این مطالب بماند.
علمِ اصلیِ ائمه علیهم السلام
در نهایت اینکه من خواستم این مطالب را در موردِ جامعیّتِ مدرسهی امام صادق علیه السلام نقل کنم، خواستم بگویم که همهی علمها در آن بوده است، حتی امام صادق علیه السلام عنوانِ «مُلهِمُ الکیمیا» (به معنیِ الهامبخشِ شیمی) را پیدا کرده است، اما میخواهم مطلبِ دیگری بگویم و آن این است که: اینها برای امام صادق علیه السلام چیزی نیست… برای امیرالمؤمنین علیه السلام هم چیزی نیست.
آنها معلّمِ انسانسازی بودهاند، قرآن کتابِ انسانسازی است، ائمه علیهم السلام اساتیدِ انسانسازی بودهاند، اما برای اینکه مردم بدانند که آنها همه چیز دارند گاهی اشاراتی میکردند که یعنی این چیزهایی که شما میگویید را میدانیم.
یکی از علمای لبنان نوشته بود که امیرالمؤمنین علیه السلام از آبِ زیادی رد میشدند، حضرت فرموده بودند که اگر من بخواهم از این آب نوری استخراج میکنم که منازلِ شما روشن شود، ولی این کار را نمیکنم، چون اگر حضرت این کار را انجام میدادند به ایشان تهمتِ سِحر زده میشد.
وقتی این برق تازه آمده بود یکی از مراجع میگفت: حرم امام رضا علیه السلام را برقکِشی میکردند، مقدّسها گفته بودند: الله اکبر! میخواهند ضریحِ امام را نجس کنند! گفتیم: چرا؟ گفتند: از داخلِ این سیمها الکل میرود! مردمِ این زمان این حرفها را زدهاند، اگر مثلاً امیرالمؤمنین آن زمان خانهها را با آن آب روشن میکردند مردم چه میگفتند؟
یعنی میخواهم بگویم اصلاً اینها برای ائمه علیهم السلام چیزی نیست، چون ما معتقد هستیم آن بزرگواران همه چیز را میدانند، الآن غربیها تعجّب میکنند، میگویند: تمامِ علما عناصر را چهار عنصر میدانستند، یعنی میگفتند: آب و خاک و باد و آتش.
آنها نوشتهاند: امام باقر علیه السلام نُه ساله بودند که وارد یک مدرسهای شدند و دیدند استاد میگوید: عناصر چهار عدد هستند، حضرت میفرمایند: من تعجّب میکنم که چرا اینها میگویند عناصر چهار عدد است؟ عناصر که خیلی هستند… الآن امروز غربیها این مطلب را روی سرشان گذاشتهاند و بر سرِ خود میزنند که چرا ما آن زمان نبودهایم؟
اما میخواهم بگویم با همهی این احوال این چیزها برای ائمه علیهم السلام چیزی نبوده است، چون در بازهی زمان دستِ بشر به علومِ مختلف خواهد رسید، اما ائمه علیهم السلام چیزی داشتند که دستِ بشر به آن نمیرسد و آن خداشناسیِ واقعی است، که آنطور که آن بزرگواران خدای متعال را شناختند فقط خودشان میدانند.
میگویند یک عالِم در نجف اشتباه کرد و مغرور شد (غلط کرد) و گفت: این درسهایی که من خواندهام قمر بنی هاشم علیه السلام نخوانده است، درست است که او آقاست و ما هم نوکرِ او هستیم، ولی ایشان این درسها را نخوانده است، بعد در خواب دید که برخی علما هستند و حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام هم آنجا هستند، دید که حضرت به او اعتناء نکردند، گفت: آقا! من چه گناهی کردهام؟ حضرت فرموده بودند: تو یک علمِ آلوده به جهل داری و به آن مغرور هستی، ولی من علومم را از پدرم علی (علیه السلام) و برادرانم امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) گرفتهام! تو کجایِ کار هستی؟ چه چیزی فکر میکنی؟ این آقا بیدار شد و بر سرِ خود زد…
آقا سید محمد حسن قاضی (پسرِ بزرگ آقای قاضی) با من رفیق بود، سی سال بود که با هم رفیق بودیم، گفت: در حالِ راه رفتن پشتِ سرِ پدرم بودم، یک شیخی جلویِ پدرم را گرفت و گفت: آیا این حرفهایی که میزنی راست است؟ از کجا معلوم که راست است؟ پدرم آرام ایستاد و فرمود: حالا چه میخواهی بگویی؟ شیخ گفت: من میخواهم این حرفها را از امام زمان ارواحنا فداه بشنوم. مرحوم قاضی فرمودند: بیا برویم بشنو!
این آقای قاضی بوده است، حالا امام صادق علیه السلام چه بوده است؟
آقا سید محمد حسن فرمودند: تا پدرم فرمود برویم ناگهان دیدم ما در یک بیابان هستیم، یک بیابان مانندِ کفِ دست که هیچ چیزی در آن نبود، یک تپّهای آن دور است که یک عدّهای بالا میروند و بعد پایین میآیند، تَنِ این شیخ لرزید و عرض کرد که من را برگردانید، پدرم فرمود: مگر نگفتی میخواهم از حضرت ولی عصر ارواحنا فداه بشنوم؟ شیخ گفت: حرفِ خود را پس میگیرم، من غلط کردم! پدرم فرمود: برو! تا فرمودند «برو!» دیدم که در کوچه پس کوچههای نجف در حالِ رفتن هستیم.
اینها چیزهایی است که دستیابی به اینها مشکل است، وگرنه صنعت و علم و… ما از اینها تقدیر میکنیم، اما بشر بالاخره اینها را پیدا میکند، اگر خدای متعال میدانست که بشر یک روز نمیتواند پیچ و مهره را پیدا کند قبلاً میگفت، خدا میدانست آن چیزی که بعداً خودِ بشر پیدا نمیکند فرستاده است.
خودِ بشر صنعت را پیدا میکند و … اما بشر نمیتوانست باطن را پیدا کند، برای همین خدای متعال پیغمبر فرستاد.
روضه
جانم به قربانت ای امام صادق! این همه زحمت کشیدید، آن وقت باید به شما زَهر بدهند و بدنِ مبارکِ شما مانندِ گُل بلرزد؟
امشب شامِ غریبانِ امام صادق علیه السلام است، حضرت خیلی به گردنِ ما حق دارند، ایشان برایِ ما عُمْر گذاشتند، ایشان به ما علم دادهاند، ایشان ما را در دنیا سرافراز کردهاند…
یک شاعر به نام «شیخ صالح کَوّاز» در نجف بوده است، ایشان این بیت را در موردِ بدنِ جناب زید که بر دار آویخته بودند سروده است:
کَأنّه السّماء و الأرضَ فیهِ تَنافَسا فَنادیَ الفَضا مِنهُ أعز المَراتِبِ
زمین و آسمان بر سرِ این بدن به رقابت برخواستند، زمین گفت این بدن نزدِ من باشد و آسمان گفت نزدِ من باشد، در این وسط فضا برنده شد…
اما میدانید که گنبد و بارگاه بر عظمتِ امام نمیافزاید، و نبودنِ آن هم از عظمتِ امام نمیکاهد، اما آنچه که در هشتم ماه شوّال اتّفاق افتاده و دلِ ما سوخته است «دشمنی» بوده است. آمدند قبورِ منوّرهی این بزرگواران را تخریب کردند، این حقِّ استادِ آن بزرگواران بوده است؟
گنبد و بارگاه نه بر مقامِ آن بزرگواران میافزاید و نه میکاهد، امّا دشمنی دل را میسوزاند، دشمنی کردند!
یکی از علمای نجف (خدای عزّوجل روح او را شاد کند) میگوید:
وَ لِلّهِ أفلاکُ البَقیعِ فَکَم بِها کَواکِبُ مِن آلِ النّبیِّ غَوَارِبُ
میگوید: ای زائرِ بقیع! تو که میبینی آنها فرش و چراغ ندارند، چند قبری است…. اما فقط این را بدان که اینها ستارگانِ پیغمبر هستند که در اینجا غروب کردهاند.
حَوَت مِنهُمُ مَا لَیسَ تَحوِیهِ بُقعَهٌ وَ نَالَت بِهَا مَا لَم تَنَلهُ الکَواکِبُ
اینها یک درجهای دارند که درجاتشان از همهی هستی بالاتر است…
اما چه کنم امام صادق علیه السلام! جانم به قربانِ تو! تو اینقدر اذیّت بشوی؟
اگر به یک عالِمِ ما توهین کنند بازار بسته میشود، اما چطور بیایند امام صادق علیه السلام، این آقای عالمیان را اینقدر اذیّت کنند… نیمهی شب ایشان را از خانهی شان بیرون ببرند… آخر هم قبرِ ایشان را خراب کنند…
شامِ غریبانِ امام صادق علیه السلام است، فقط با اجازهی خودِ امام صادق علیه السلام و با عرض معذرت از امام زمان ارواحنا فداه و با عرض معذرت از امام صادق علیه السلام عرض میکنم:
آقا! شامِ غریبانِ شماست، اما اجازه بدهید من بگویم هیچ شامِ غریبانی مانندِ شامِ غریبانِ جَدّت امام حسین علیه السلام نشد!
درست است که در مثلِ امشب شیعیانِ شما خیلی گریه کردند… شاگردان خیلی گریه میکردند، بعضیها میگویند که اینها دفتر و قلم را زیرِ بالشِ خودشان میگذاشتند، به عشقِ درسِ آقا از خواب بیدار میشدند، اما بیدار شدند و دیدند که عالَم بهم خورده است، در مدینه زجّه میزنند، چه شده است؟ میگویند امام صادق علیه السلام رفته است…
اما شام غریبانِ جدِّ شما چیزِ دیگری بود، مصیبت به اوجِ خود رسید، به جایی رسید که نمیشود حرفی زد…
صَلَی الله عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّهِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَهِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِکَهِ
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
پی نوشت:
[۱] کافی، جلد ۱، صفحه ۵۲
[۲] نزهه الناظر و تنبیه الخاطر: صفحه ۷۹ (یَابْنَ آدَم! لَمْ تَزَلْ فى هَدْمِ عُمْرِکَ مُنْذُ سَقَطْتَ مِنْ بَطْنِ اُمِّکَ، فَخُذْ مِمّا فى یَدَیْکَ لِما بَیْنَ یَدَیْکَ، فَإنَّ الْمُؤْمِنَ بَتَزَوَّدُ وَ الْکافِرُ یَتَمَتَّعُ)
پاسخ دهید