حجت الاسلام کاشانی مورخ ۲۳ شهریور ۹۷ مصادف با شب پنجم محرم در هیئت عبدالله بن الحسن علیه السّلام به موضوع ((مصائب دینداری)) پرداختند که مشروح آن تقدیم می گردد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی»[۲]
«إلهی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى»[۳]
مرور جلسات قبل
عنوانِ گفتگوی این شبهایِ ما «مصائب دینداری» است، یعنی در دینداری مشکلات و سختیهایی وجود دارد… که عشق آسان نمود اول، ولی طبیعتِ آن این است که ولی افتاده مشکلها! این موضوع طبیعتِ آن است! یک مقدّمهای عرض کردیم که امشب با خطبهی سیّدالشّهداء سلام الله علیه فصلِ اولِ بحثمان را تمام میکنیم، من باید این حرفهای ناقابل را با شما درمیان میگذاشتم تا وقتی میخواهم خطبهای که سیّدالشّهداء علیه السلام در مسیر خواندهاند را برای شما بیان کنم شما ببینید چقدر با این فضاها نزدیک است، یعنی غرض از آن مباحثِ شبهای گذشته این بود که فرمایشات حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام خوب تبیین شود و یک قدم به جلو برویم.
عرض کردیم که دینداریِ ما، پذیرشِ قید و هنجار و بسته شدنِ دست و پا و کم شدنِ بعضی از آزادیها غرضِ عقلانی داشته است، وگرنه هیچ انسانی بیجهت خود را محدود نمیکند، برای دینداری کمی محدود شدیم که دنیا و آخرتِ خود را درست کنیم، که دنیا و آخرتِ ما ساخته شود، که به غَرَضِ خلقتمان نزدیک بشویم، که به هدفِ خلقتمان نزدیک بشویم، خسارت نبینیم، ضرر نکنیم، «وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا»[۴] نشود، اینکه خیال کنیم کارِ خوب میکنیم ولی ضرر میکنیم.
لذا عرض کردیم که حضرت حق دستور دادند که «بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِیمِ * وَالْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»، بعد عرض کردیم که این هم اینطور نیست که وقتی میفرماید تواصی به حق کنید یا سفارش به حق کنید، حق بگویید و حق عمل کنید… هم غارنشینی نداریم و هم عمل کردنِ گزینشی نداریم! «وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍ»[۵] که عرض کردیم منظور از «حرف» هم یک بُعد، یک جهت، یک گوشه، یک جنبه، نداریم.
اگر شما آیات را با این نگاه نگاه بفرمایید میبینید که خدای متعال از این آیاتِ صریح فراوان فرموده است، مثلاً «تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَىٰ»[۶] یکدیگر را بر نیکی و تقوا کمک بدهید، یعنی همان تواصی! «وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ» در دشمنی و گناه به یکدیگر کمک ندهید، ما شب گذشته عرض کردیم که برای خاطرات گناهِ دیگران گوش نشویم! اجازه ندهیم که بگویند! تذکّر بدهیم، حق بگوییم.
مولای ما حضرت ابا عبد الله الحسین سلام الله علیه که به یک تعبیر میتوان گفت که قیام سیّدالشّهداء سلام الله علیه اتّفاق افتاد، یکی از عواملِ آن برای تواصی به حق و صبر است! جنبههای مختلفی دارد، اگر در خاطر داشته باشید چهار سال گذشته عرض کردیم که سیّدالشّهداء علیه السلام قیام کردند که از خطرناکتر از نفاق جلوگیری بفرمایند، آن را در خاطر دارم! آن هم هست! واقعاً قیامِ سیّدالشّهداء علیه السلام یک قیامتی است، به قول مرحوم شیخ جعفر شوشتری میفرمودند: تمامِ خیر مقابلِ تمامِ شرّ ایستاده است! شما برای هر نقطهای از حقّ اسلام و باطلِ دشمن در کربلا نمونه میبینید! از اخلاقیّات گرفته است تا اعتقادات! همه چیز…
این هم که الآن عرض میکنم سیّدالشّهداء علیه السلام برای تواصی به حقّ و صبر قیام کردند یعنی یکی از اهدافِ قیام این است. منتها الآن به یک نکته فقط اشاره میکنم، ان شاء الله آخرِ عرضِ امشب برمیگردم و از کلمات حضرت همین را توضیح میدهم، که این تواصی به حق که من دیشب به شما عرض کردم که باید حواسِ ما به محیطِ کار و خانه و جامعه و هیئت و … باشد، منظورِ من یقهکشی نیست، اشتباه برداشت نشود، منظور دعوا کردن نیست، منظور مجادله کردن نیست، منظور یقه پاره کردن نیست، اینها را جلوتر با تطبیق به قیام سیّدالشّهداء علیه السلام عرض میکنم، منتها همهی آنهایی که گفته شد را با جملات مولای ما و اربابِ ما سیّدالشّهداء صلواه الله علیه که بیان نمودهاند تطبیق میکنم و ان شاء الله بعد… یعنی عمداً بخوانم! با اینکه این جملات را حفظ هستم دوست دارم این جملات را برای شما بخوانم، به این جهت که هم نور کلمات سیّدالشّهداء علیه السلام تابیده بشود، هم اینکه ببینید این بحث کاملاً در موضوع است.
خطبه امام حسین علیه السلام میان واقصه و عذیب
وقتی حضرت با سپاه حرّ درگیر شد و کار به محاصره رسید، فرمودند: خودتان به ما نامه دادید! او هم گفت: به ما نامه نرسیده است؛ نامهها را نشان دادند و… حضرت همه را جمع کردند و فرمودند میخواهم یک سخنرانی کنم، آیا میشنوید؟ گفتند: بله! روز اوّل بود و گفتند: در این حد که حرفهای شما را بشنویم مشکلی نداریم! کاروان امام حسین علیه السلام و حرّ قرار گرفتند و حضرت یک سخنرانی فرمودند که در تاریخ طبری و جاهای دیگر موجود است، شایان ذکر است که تاریخ طبری کتابِ مهمّی نیست، منتها چون در ماجرای سیّدالشّهداء علیه السلام از ابومخنف نقل کرده است کتاب مهم است، حالا اینکه کتاب تاریخ طبری کتابِ مهمّی هست هم در سرِ جای خود باید بحث شود که الآن به بحثِ ما ربطی ندارد و نکتهی فنّی دارد، حضرت در آن سخنرانی اینطور فرمودند: «اَیُّهَا النّاس!»[۷] خودِ سیّدالشّهداء علیه السلام هم لازم دانستند که چون مخاطبِ ایشان سپاهِ حرّ است… اگر امام برای ما صحبت کنند ما روی چشمانِ خود میگذاریم، اما برای آنها چون امام را امامِ معصوم نمیدانستند، سیّدالشّهداء علیه السلام ابتدا به قولِ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم استناد کردند، فرمودند: «اَیُّهَا النّاسُ؛ اِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله و سلّم قالَ:» رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «مَنْ رَاى سُلْطاناً جائِراً» کسی که سلطان ستمگری ببیند، یعنی حکومت دستِ ستمگران افتاده باشد…
من در این چند شب چند مرتبه عرض کردم که همه با یزید بیعت کردهاند، آقا جان! شما چکار دارید؟ امام میدانند که این بیعت کردن اولاً از سرِ دلخواه بیعت نکردند، یک فضایی فراهم کردند که هر کسی کوچکترین مخالفتی کند کشته شود، لذا بقیه از ترسِ جان بیعت کردند، مثلاً بعد از معاویه کاندیداهای خلافت… اگر شما بخواهید یزید را در حدّ و قوارهی کاندیداییِ خلافت بدانید، عبدالرّحمان پسرِ خالد بن ولید هم میگفت: من که بهتر هستم! عبدالرّحمان پسر خلیفهی اول میگفت: من که بهتر هستم! عبدالله پسر خلیفهی دوم میگفت: من که بهتر هستم! عبدالله بن زبیر اعلام وجود میکرد، سعد بن ابی وقاص میگفت: من اصلاً برای یک نسل گذشته هستم! صبر کنید نوبتِ ما شود و بعد شما سکّان را بدست بگیرید!… و مردم هم میدانستند که اینها تن به خلافتِ یزید نمیدهند، لذا معاویه چکار کرد؟ معاویه یک پزشکِ غیر مسلمانی داشت که شنید عبدالرّحمان بن خالد که مخالف ولایتعهدیِ یزید است مریض شده است، یک مریضیِ سطحی داشت! به پزشکِ خود گفت که کارِ او را یکسره کند و او هم همین کار را کرد. عبدالرحمان پسر خلیفهی اول در یک جلسهی سخنرانی گفت: مگر امپراطوریِ روم است؟ معاویه که خیلی زرنگ بود اینجا تحمّل نکرد، برای اینکه عمد داشت مردم را بترساند، میدانید که اگر الآن به اهل سنّت بگویید بردبارترین صحابهی پیغمبر چه کسی است؟ میگویند: معاویه! حالا به جعلیات کاری ندارم ولی معاویه ظاهر را خیلی خوب حفظ میکرد، یعنی اگر از دستِ کسی عصبانی میشد بر خلاف عثمان که فی المجلس به طرف ضربه میزد او میگذاشت طرف بیرون برود و بعد در یک چاهی… مثلاً فرض کنید خودجوش و اتّفاقی میمرد! معاویه از این جهات خیلی زرنگ بود! یعنی از این جهات معلّمِ عثمان بود، با این حال برای اینکه مردم بفهمند که نباید جرأت کنند، یعنی این یک مورد خطّ قرمزِ معاویه است، یعنی اگر در تاریخ بگردید خواهید دید که معاویه همچنین خطّ قرمزی مانندِ خلافتِ یزید ندارد!
پسرِ ابوبکر بلند شد اعتراض کرد و دویدند تا او را بگیرند ولی او فرار کرد و به خانهی عایشه پناه برد و بالاخره بعد از چند ماه که در حال عبور از مسیری بود ناگهان شتر از روی او رد شد! عایشه عصبانی شد و علیه معاویه حرف زد و معاویه او را به ضیافتی دعوت کرد و وقتی میخواست به حیاط خانهی او برود، چاهی کنده بودند و ایشان هم در چاه افتاد، بعضی از نقلها میگویند که معلوم نیست قبر عایشه کجاست! مسلّماً این خبر در جامعه میپیچد! معاویهای که اینقدر تحمّل دارد در این مورد تحمّل ندارد و یکی یکی سرانِ مخالفِ یزید کشته میشود.
سعد بن ابیوقّاص یک شورای شش نفره بعد از خلیفهی دوم درست کرد که امیرالمؤمنین علیه السلام و یک عدّهی دیگر در آن بودند، که امیرالمؤمنین سلام الله علیه در خطبهی سوم نهج البلاغه فرمودند: «فَیَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَی!» چه زمانی من با اینها هم عرض شدم؟ دیگر بعداً کار به جایی رسید که امیرالمؤمنین علیه السلام و معاویه به سراغ حکم رفتند، اگر به اینهایی که در شورای شش نفره کنار امیرالمؤمنین علیه السلام آمدند صد هزار میلیارد تومان پول میدادند این اندازه اعتبار کسب نمیکردند، شما فرض کنید امر بر این موضوع دایر بشود که ما میخواهیم مرجع تقلید انتخاب کنیم، برای اینکه من از مراجع تقلید زنده مثال نزنم آقای بهجت را مثال میزنم، اگر من بشنوم کسی بگوید که من از آقای بهجت تقلید کنم یا از کاشانی؟ و من هم از اینهایی باشم که دوست دارم و زود باور میکنم، میگویم: همینکه من را کنار او… شک کردند و بعد هم من حذف شدم فرقی نمیکند، اصلاً هیچ چیزی از ارزشهای من کم نمیکند، اینکه من کنارِ او قرار گرفتم و یک نفری یک مکثِ یک ثانیهای کرد و بعد آقای بهجت را انتخاب کرد… حالا بلاتشبیه، آقای بهجت کجا و امیرالمؤمنین علیه السلام کجا؟ یعنی این پنج نفرِ دیگر در یک رقابتی کنارِ امیرالمؤمنین علیه السلام قرار گرفتند، ولو اینکه رأی نیاورند! اصلاً رفتارِ اینها… شروعِ انحرافِ زبیر از اینجاست! با اینکه در شورا به امیرالمؤمنین علیه السلام رأی داده است، تا زمانی که در شورا رفت همهجا مروّجِ امیرالمؤمنین علیه السلام بود و بلکه جزوِ معدود مروّجینِ امیرالمؤمنین علیه السلام بود، اما وقتی در شورای شش نفره رفت گفت: یعنی از نظر افکار عمومی ممکن است من یا علی بن ابیطالب یا عثمان یا…. خلیفه بشود! آنها که هیچ! یعنی ممکن است بینِ من و علی بن ابیطالب صلواه الله علیه؟… انصافاً فاصلهاش از من و آقای بهجت خیلی بیشتر است، اگر من را در حدّ زبیر حساب کنید امیرالمؤمنین علیه السلام که با آقای بهجت قابل مقایسه نیست…. لذا رفتارِ اینها اصلاً عوض شد! اصلاً دیگر همه را کوچک میدیدند، اینکه عرض میکنم گاهی انسان پول خرج میکند که تبلیغات کند، اگر هزار میلیارد تومان خرج میکردند اینطور برای آنها تبلیغ نمیشد، بعد اینکه خودِ اینها هم میدانستند که امیرالمؤمنین کیست… همهی آنها در این قضیه مردهاند، عثمان و عبدالرّحمان بن عوف و طلحه و زبیر مردهاند، امیرالمؤمنین علیه السلام شهید شدند، از این شش نفر فقط سعد بن ابی وقاص مانده است؛ طبیعتاً او اگر خود را بالاتر از انبیاء نمیدانست، برترین فرد زمین میدانست! میگفت: من آخرین فرد از شورای شش نفره هستم، مثل اینکه ما میگوییم یا خامس اصحاب الکساء، او شده بود سادسِ اصحاب الشوری! که در آن شورا امیرالمؤمنین علیه السلام هم هستند!
لذا او هم راه نمیآمد و سربازانِ معاویه ترتیبِ او را هم دادند!
در جامعه فضا امنیّتی شد، دیدند از نظر افکار عمومی آدم حسابی نباشی! دیدند که عبدالله بن عمر حیف است، چون آنهایی را میکشتند که همراه نمیشدند، طبیعتاً اگر طرف همراهی کند… طبیعتاً بهتر است کسی مانند سعد بن ابی وقاص یزید را تأیید کند، دیدند که عبد الله بن عمر اهل معامله است، لذا با او معامله کردند، عبدالله بن زبیر را هم کشتند، یک نفر هم سیّدالشّهداء علیه السلام میماند، یعنی سران جامعه! فضا را امنیّتی کردند که مابقی مجبور شدند به یزید رأی بدهند، یعنی سیّدالشّهداء علیه السلام میبیند که اگر این مردم با یزید بیعت کردند فضا امنیّتی شده است، یعنی معاویه تحمّل نمیکند و فی المجلس کسی که به یزید اعتراضی داشته باشد را میکشد، او امام حسن علیه السلام را هم به عنوان یک سدّ راه از راه برداشت، حتّی معاویه یک سخنرانیای در مورد ولایتعهدیِ یزید کرد و گفت: بخدا سوگند اگر بهتر از یزید بن معاویه، اهلتر، باتقواتر، اعلم، اصلح از او پیدا میکردم او را بعنوان بعد از خودم جانشین معرّفی نمیکردم! جالب این است که در آن جلسه امام حسین علیه السلام هم حضور داشتند، که سیّدالشّهداء علیه السلام اعتراض کردند و بقیّه جرأت نکردند حرف بزنند، اینکه ما عرض میکردیم بنده نسبت به افکار عمومی با مماشات حرف میزدم، اینکه مردم با او بیعت کردند ترسیده بودند، میدیدند اگر مخالفت کنند کشته میشوند و نمیصرفد! میگفتند: رهایش کن! همه بیعت کردند! ظاهرِ امر این است که بیعت کردند، اما آنها ترسیدهاند.
لذا حضرت فرمودند: از پیغمبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلّم شنیدم کسی که سلطانِ ظالمی را ببیند، «مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللهِ» یعنی حرامِ خدا را حلال بداند، یعنی هیچ ابایی نکند، میدانید که هیچ وقت یزید نگفت بنده نماز را حرام و شراب را مثلاً مستحب میدانم، فکر نکنید که ممکن است در حکومت اسلامی یک دیوانهای پیدا بشود… نفاق دارند، قبلاً راجع به آن صحبت کردهایم، یزید نماز میخواند! «مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللهِ» نه اینکه بگوید بسم الله الرحمن الرحیم نماز کشک است! اینکه رسماً کفر است! اینطور که نمیگفتند! «مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللهِ» یعنی حرامهای خدا را علنی و با افتخار انجام میدهد، بدونِ اینکه بترسد! واجبات الهی را هم ترک میکند بدون اینکه بترسد، نه اینکه بگوید نماز نداریم، یعنی از نفاق بیرون نمیآید.
حضرت فرمودند: از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم شنیدم کسی که این کار را بکند، «ناکِثاً لِعَهْدِ اللهِ» عهد خدا را بشکند، «مُخالِفاً لِسُنَّهِ رَسُولِ اللهِ» سنّتهای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم، با رفتارِ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم که مشخّص است علناً مخالفت کند، «یَعْمَلُ فِی عِبادِاللهِ بِالاِثْمِ وَ الْعُدْوانِ» با بندگانِ خدای متعال با دشمنی و گناه رفتار کند، (شبیهِ پدرش که مخالفان را ترور کرد)، کسی که از حاکمی اینها را ببیند، «فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلَیْهِ بِفِعْل» و این آدمی که این اشکالات را در جامعه میبیند… بالاترین سطح جامعه مسائل حکومتی است، ما عرض کردیم که خانواده هم هست و بالاترین سطح جامعه حکومت است، و با فعلِ خود با این مخالفت نکند و جلوی آن را نگیرد و آن را تغییر ندهد، «فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلَیْهِ بِفِعْل وَ لاَ قَوْل» با گفتار و عمل جلوی این ناحق را نگیرد، یعنی تواصی، «کانَ حَقّاً عَلَى اللهِ اَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ» حقِّ اوست که خدای متعال او را به جهنّم بیندازد، یعنی نه یزید را! کسی که یزید را ببیند و با کلامِ خود و یا فعلِ خود با آن مبارزه نکند، یعنی تواصی نکند، جالب است که سیّدالشّهداء علیه السلام به روایت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم استناد میکنند که من ناگهان یک کارِ شتابزدهای نکردهام! بعد حضرت به خودشان تطبیق میدهند، پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودهاند که اگر سلطانی دیدید که اینطور بود باید با قول و فعلِ خود… در خاطر دارید که شب گذشته عرض کردیم تواصی به حق انواع دارد، یعنی قدم به قدم گفتیم که کلام حضرت را توضیح بدهیم.
اینها را فرمود و بعد در ادامه فرمودند: «الا وَ اِنَّ هوُلاءِ» اینها (یعنی بنیامیّه) «قَدْ لَزِمُوا طاعَهَ الشَّیْطانِ» بندگانِ شیطان شدهاند، مدام در حال گناه کردن هستند، «وَ تَرَکُوا طاعَهَ الرَّحْمنِ» طاعت الهی را هم ترک کردهاند، «وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ» اینها علناً فساد میکنند… این میتواند به خیلی از حکومتهای دیگر هم تطبیق بشود… اینها حرام مرتکب میشوند، اطاعتِ خدا نمیکنند، رسماً فساد دارند، شرابخواریِ رسمی دارد، خوردنِ بیت المالِ رسمی دارد، «وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ» حدود الهی را تعطیل کردند، مثلِ حدّ زناء، مثلِ حدّ شرابخواری، خودِ آن انسان که به خود حدّ نمیزند، «وَاسْتَاْثَرُوا بِالْفَیءِ» اموال بیتالمال را میدزدند، رانت میخورند، یکی از معانیِ «استئثار» رانت است، اموال عمومی را میدزدند، «وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللّهِ، وَ حَرَّمُوا حَلالَ اللّهِ» همینکه توضیح دادیم… حضرت فرمودند که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند که اگر سلطانی با این مشخّصات دیدید، اگر کاری یا کلامی یا فعلی انجام ندهید حقّ شماست که به جهنّم بروید، این حکومتِ فعلی هم که این کارها را انجام میدهد، بعد فرمودند: «وَ اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَیَّرَ»، آن چه بود؟ «فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلَیْهِ بِفِعْل وَ لاَ قَوْل» باید تغییر بدهید، فرمودند: بر همهی شما واجب است که در برابرِ این حکومت بنی امیّه بایستید و با فعل و کلامِ خود رفتارشان را تغییر بدهید، من هم که امامِ شما هستم وظیفهی بیشتری دارم، «وَ اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَیَّرَ» من سزاوارتر هستم که بخواهم تغییر بدهم، پس حضرت در حال توضیح دادنِ فلسفهی قیامِ خود هستند، میفرمایند: وظیفهی همهی شما بود که تواصی کنید، من چون امام هستم وظیفهی بیشتری نسبت به شما دارم.
پس حدّاقل یکی از بُعدهای اصلیِ قیام سیّدالشّهداء علیه السلام تواصی به حق و صبر است، ما در مباحثِ دانشگاهیِ این بحث، نامِ این را بصورت مختصر قیامِ تبلیغی گذاشتهایم، قیامِ سیّدالشّهداء علیه السلام اصلاً قیامِ با شمشیر نیست، اصلاً نمیخواستند بروند جنگ کنند، چون اگر میخواستند جنگ کنند آدابِ دیگری داشت، رفتارِ دیگری داشت، خیلیها هم برای اینکه این موضوع را نفهمیدهاند گیر کردهاند، میگویند چرا زن و بچّه با خود بردهاند؟ وقتی انسان میخواهد منبر برود… ممکن است من یک زمانی زن و بچّهی خود را اینجا بیاورم، این که چیزِ عجیبی نیست، اگر بخواهی به جنگ بروی با اینکه بخواهی برای تبلیغ بروی تفاوت دارد…
حضرت این را فرمودند و در ادامه جملهی مهمّی فرمودند… قیامِ خود را کاملاً با روایت نبوی و سورهی مبارکهی عصر تطبیق کردند، یعنی اینطور نیست که کارِ ناگهانی انجام داده باشند، چه کسی جایی از این را نمیفهمیده است؟ کجای آن مبهم بوده است؟ شب گذشته عرض کردم آنهایی که نخواهند عمل کنند مجبور هستند تا بهانهای بسازند.
بعد حضرت فرمودند: خودتان نامه نوشتید که من بیایم، اگر شما مرا به بنی امیّه تسلیم نکنید و بر عهد خود پایبند باشید و مرا تنها نگذارید بر سرِ حرفِ خود هستم، و اگر این کار را انجام دهید هدایت میشوید، بعد فرمودند: «فَاَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِىٍّ وَ ابْنُ فاطِمَهَ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ» من هم انسانِ ناشناختهای نیستم، پسر امیرالمؤمنین علیه السلام هستم و پسرِ فاطمه زهرا سلام الله علیها و نوهی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم، «نَفْسی مَعَ اَنْفُسِکُمْ» قرار است شما با…. شما به من نامه نوشتهاید که ما از ناحق خسته شدیم، درست است؟ پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم هم فرموده است اگر شما ناحق دیدید باید با کلام و عملتان مبارزه کنید، فرمودند: «فَاَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِىٍّ وَ ابْنُ فاطِمَهَ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ نَفْسی مَعَ اَنْفُسِکُمْ» من هم با شما همراه هستم، «وَ اَهْلی مَعَ اَهْلیکُمْ» خانوادهی خود را هم آوردهام، تصوّر نکنید که میگویم شما بروید بجنگید، زن و بچه و ناموستان به خطر میافتد و من خود را به خطر نمیاندازم! ابن عباس گفت: آقا! صبر کنید کوفیان بروند و بجنگند، اگر موفق شدند شما بروید… امام قائد است، پیشقراولِ بقیّه است، فرمودند: من هم که حسین بن علی و فاطمه هستم، خودم با شما هستم، زن و بچّهام را هم آوردهام که شما نگویید اگر ما کوفیان مقابل یزید بایستیم زن و بچّهیمان به خطر میافتد، این مسیری نیست که مثلاً بگویم مرگ برای همسایه خوب است، همهی ناموسِ خود را با خود آوردهام، چون بناست بروید و حرفی بزنید و از حق دفاع کنید، اگر این کار را نکردید و نقض عهد کردید و بیعتِ مرا شکستید، فکر نکنید که من فریب خوردم، مدام در راه میگویید اینها کوفی هستند، «فَلَعَمْری ما هِىَ لَکُمْ بِنُکْر» این که مطلبِ ناشناختهای از شما نیست، «لَقَدْ فَعَلْتُمُوها بِاَبی وَ اَخی وَابْنِ عَمِّی مُسْلِم!» شما به پدرم هم همینکار را کردید، فکر نکنید نمیدانم… اصلاً چطور به خود حق میدهند که به امام حسین علیه السلام تذکّر بدهند؟ مدام میگفتند ببینید با پدر شما چه کردند؟… حتّی اگر امام حسین علیه السلام عصمت هم نداشته باشند اشرافِ بیشتری نسبت به بقیّه در این موضوع دارند که با پدرشان چه کردند، مدام چه چیزی را تذکّر میدهند؟ حضرت فرمودند: اگر بناست که من امام شما باشم باید با شما بیایم و ناموسِ خود را هم آوردهام که فکر نکنید زن و بچّهی شما در خطر است و من حالِ شما را نمیفهمم، اگر راه آمدید به رشد خواهید رسید، اگر راه نیامدید و نقض عهد کردید تصوّر نکنید من تعجّب میکنم، این برای من مطلبِ جدیدی نیست، «لَقَدْ فَعَلْتُمُوها بِاَبی وَ اَخی وَابْنِ عَمِّی مُسْلِم!» شما با پدر و برادر من و همچنین با مسلم هم همین کار را کردید، فکر نکنید چون خبر شهادت مسلم را به من دادند باید متنبّه میشدم و برمیگشتم، این برای من چیزِ عجیبی نیست.
«وَالْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِکُمْ» بیچارهی فریبخورده کسی است که فریبِ شما را بخورد، من شما را میشناسم، من باید به وظیفهی خود عمل کنم.
خلاصه اینکه کسی که عهد را بشکند «فَمَنْ نَّکَثَ فَاِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَى نَفْسِهِ»[۸] بدا به حالِ خودتان؛ این تا اینجا.
بعد حضرت شروع به یک عبارتی کردند، یعنی من برای تواصیِ حق و صبر قیام کردم، زن و بچّهی خود را هم آوردم چون امامِ شما هستم، اما فکر نکنید که من گفتم تواصی حق و صبر… من وظیفهی تبلیغ دارم، تبلیغ یعنی رساندن! نه اینکه مطلبی را در مغز کسی فرو کردن!
آمدهایم با قولمان یا فعلمان تغییر بدهیم و بیان کنیم، منتها بعضی اوقات شما تصوّر میکنید که آمده است جنگ کند یعنی تغییرِ سختافزاری بدهد، یک وقت هم تغییر نرمافزاری است، شما باید… کسی را مجبور نمیکنند! ای مردم! این یزید اینطور است و باید سرنگون بشود، اگر کمک میدهید یا علی! و اگر کمک نمیدهید من در سرها میخ فرو نمیکنم! بلکه بیان میکنم.
یکی از مشکلاتی که ما در جامعه داریم این است، من عبارت سیّدالشّهداء علیه السلام را بخوانم، حضرت فرمودند: میبینید که اوضاع دنیا عوض شده است، «قَدْ نَزَلَ مِنَ اَلْأَمْرِ مَا تَرَوْنَ»[۹] میبینید که اوضاع چه شده است، «وَ إِنَّ اَلدُّنْیَا قَدْ تَغَیَّرَتْ» و دنیا هم تغییر کرد، یعنی اوضاع یک طوری است که طورِ دیگری بود و طورِ دیگری شد، چیزی از این دنیا باقی نمانده است، مثلِ آخرِ آبی که در یک جامی که خورده شده است، همان اندازه مانده است، نمیارزد که من بخواهم کار خلافی انجام دهم، بعد فرمودند: «أَ لاَ تَرَوْنَ» آیا نمیبینید «أَنَّ اَلْحَقَّ لاَ یُعْمَلُ بِهِ» به حق عمل نمیشود؟ «وَ أنَّ اَلْبَاطِلَ لاَ یُتَنَاهَى عَنْهُ» آیا نمیبینید؟… همهی اینها تواصی است.
وظیفهی ما تواصی است یا نتیجه؟
بعد از این در یک وصیّتی که فردا شب اگر نیاز شد عرض میکنم، به برادرِ خود مسلم فرمودند: هر کسی به من ملحق بشود به مسیرِ حق میرویم، در جای دیگری فرمودند: «مَن لَحِقَ بِی اُستُشهِد»[۱۰] کسی که به من ملحق بشود شهید میشود و دیگر کار تمام است، اگر کسی به من ملحق نشود به فتح و ظفر نخواهد رسید، فکر نکنید که اگر مرا یاری کنید از مرگ جلوگیری میکند.
در کمتر از پنج سال در همین کوفه بیش از ده هزار سر بریده شد، اگر اینها آمده بودند اصلاً کربلایی رخ نمیداد و این سرها بریده نمیشد! من آمدهام با قول و فعلِ خود و با کمک شما تغییری ایجاد کنم.
بعد فرمودند: «مَنْ قَبِلَنِی بِقَبُولِ الْحَقِّ»[۱۱] مرا بپذیرید «فَاللَهُ أَوْلَی بِالْحَقِّ» به مسیرِ خدا رفتهایم و به دستور خدای متعال عمل میکنیم، «وَمَنْ رَدَّ عَلَیَّ هَذَا» اگر کسی رد کند من چه میکنم؟ آیا شمشیر به دست میگیرم و جنگ میکنم؟ اگر شما نخواهید ابتدا شروع به جنگ میکنم؟ من با این یزید خوب نمیشوم ولی آیا فکر کردهاید اگر شما مردم نخواهید من ابتدا شمشیر به دست میگیرم و ابتدا با شما میجنگم؟ (مانندِ عبدالله بن زبیر که ابتدا اطرافیان را گرفت و مختار را کشت) بعد بروم با یزید بجنگم؟ نه! این کار را نمیکنم، اگر نیایید با من همراهی کنید وظیفهی من تبلیغ بوده است دیگر، اما اگر گوش ندادید «أَصْبِرُ» صبر میکنم، نمیجنگم، «حَتَّی یَقْضِیَ اللَهُ بَیْنِی وَبَیْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ» تا خدای متعال دادخواهی کند، یعنی اینطور نیست که خیال کنید من حتماً میآیم و میجنگم، من برای جنگیدن نیامدهام، اگر شما برای تغییر یزید آمادهی جنگ هستید من هم هستم، اما اگر شما نخواهید، یعنی اگر من یار نداشته باشم تکلیف از من ساقط است، من با اجبار در کسی تغییر ایجاد نمیکنم.
خیلیها به همین فرمایش سیّدالشّهداء علیه السلام عمل نمیکنند! شما در این کانالها و گروههای مذهبی ببینید که چقدر مجادله و فحاشی میکنند، مثلاً میخواهند یک نکتهای از ولایت بگویند که مثلاً یک نفری اشتباهی کرده است، فقط میخواهد بگویند که طرف خطا گفته است، اگر خطا گفته است خطای او را گوشزد کنید، اما شروع به فحاشی میکنند، مجادله و مجادله… امیرالمؤمنین علیه السلام میفرمایند حتّی اگر هم حق با شماست مجادله نکنید! حرفِ خود را بزن و برو! یقهی یکدیگر را پاره نکنید! اگر دو مرتبه گفتید و دیدید که منطق و استدلال نمیفهمد گفتگو را ادامه نده! این گفتگوهای مذهبی چقدر به درگیری میانجامد؟ سیّدالشّهداء علیه السلام که بیشتر سزاوار بودند، حالا که زن و بچّهی خود را هم به خطر انداختهاند اینجا بایستند و با اینها مجادله کنند و مدام سند بیاورند و آنها هم انکار کنند و دوباره مدام مناظره کنند! وقتی مناظره میکنند که ببینند طرف مقابل برای شنیدنِ حق آماده است، وقتی میبینند که طرف مکابره میکند و عناد دارد ادامه نمیدهند!
ما یک استادی داشتیم، یک نفر آمد در یک جلسهی خصوصی با ایشان مباحثه کند، طرف مقابل خیلی هم بیادبی میکرد، هر زمانی که او شروع میکرد این استادِ ما ساکت بود، این استاد طرفدارِ فلسفه بود، آن طرفِ مقابل هم ضدّ فلسفه بود، او شروع به فحاشی میکرد که اینها فاسق و کافر و …. هستند و ایشان ساکت بودند، وقتی نوبتِ ایشان میشد و میخواستند حرف بزنند، همینکه شروع به صحبت میکردند طرفِ مقابل دوباره عصبانی میشد و مجدداً شروع به بیادبی میکرد و دوباره این استاد ساکت میشد، جلسه تمام شد و اعصابِ ما هم خورد شد، گفتیم: حاج آقا! چرا جواب ندادید؟ گفت: جواب میدادم که از فلسفه دفاع کنم، باید وسطِ کلامِ یک شیعه میپریدم! من نمیخواستم در این مناظره پیروز بشوم، چون برای پیروزی در این مناظره باید بیاخلاقی میکردم! این منطقِ اهل بیت علیهم السلام است.
من آمدهام و زن و بچّهام را هم آوردهام، آمدهام تواصی به حق کنم، اما اگر نمیخواهید من کسی را اجبار نمیکنم. من به زور تغییر نمیدهم، من کارِ خود را انجام میدهم، صبر میکنم تا یار پیدا کنم و بعد این کار را میکنم، شما را به زور همراه نمیکنم، لذا وقتی به سپاه حرّ رسیدند فرمودند: اگر نمیخواهید برمیگردم! آنهایی که فکر میکردند امام رفته است تا بجنگد اینجا مبهوت میشوند! میگویند: یعنی چه؟ اگر میخواستید برگردید زمانی که خبر شهادت حضرت مسلم علیه السلام را دادند برمیگشتید! این چه کاری است که انجام میدهید؟
حضرت میفرمایند: قرار نیست من جنگ کنم! قرار است که اینها را روشن کنم! حق را به اینها بگویم تا عمل کنند! اگر میخواهید عمل میکنیم و اگر هم نمیخواهید انجام ندهیم! من وظیفهی خود را دارم و شما هم وظیفهی خود را! «وَلَا تَزِرُ وَازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ»[۱۲] کسی نمیتواند با زور کسی را هدایت کند!
اگر نخواهید برمیگردم! هنوز طوری نشده است، من به شما نیاز ندارم، شما به من نیاز دارید، وظیفهی من این بود که حق را برسانم که رساندم.
این همان ماجراست که البته اصلِ روایت در مورد هدایت است و در کتاب کافی در بخش «باب هدایه من الله» خیلی طولانی است، در این چاپهای هشت جلدی، جدل ۱، صفحه ۱۶۵ است.
چون این روایت خیلی مهم است، مخصوصاً تعلیقهی علامه طباطبایی رحمه الله به آن، امام صادق علیه السلام فرمودند: «کُفُّوا عَنِ اَلنَّاسِ»[۱۳]، گیر ندهید که مدام بگویید شیعه و سنّی بیایند با یکدیگر مناظره کنند و مدام به یکدیگر فحش بدهید، تو برهانِ خود را بگو اگر قبول کرد که قبول کرده است، قبول هم نکرد پافشاری نکن! حضرت میفرمایند: هدایت به دستِ خداست! نگو این پدرم است، عموی من است، قوم و خویشِ من است، حیف است و میخواهم طوری به او بفهمانم که هدایت بشود، حضرت فرمودند: شما حق را بیان کنید و رد بشوید، هدایت به دستانِ خداست!
وظیفهی شما این است که تواصی به حق کنید، وظیفهی شما این نیست که طرف را بِتَواصانید! تواصی کنید یعنی بگو! وظیفه ندارید کهری کنید که طرف قبول کند، او مختار است، قیامت هم باید حساب پس بدهد، شما وظیفه ندارید به او با زور بفهمانید! شما مؤدّبانه بیان کنید! همین! شما وظیفهای بیش از این ندارید.
لذا میگویند: آقا! شما زن و بچّهی خود را آوردید، میفرمایند: من وظیفه داشتم که تواصی به حق کنم، اگر نمیخواهید برمیگردم، من به دنبال نتیجه نیستم بلکه باید وظیفهی خود را انجام دهم، من هستم و باید به دستور عمل کنم، من وظیفه ندارم نتیجه را ایجاد کنم، هدایت برای خداست، «إِنَّکَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ»[۱۴]، شما نمیتوانید هر کسی را که بخواهید هدایت کنید، «وَلَٰکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ» خدای متعال هدایت میکند، خدای متعال خیلی منّت بگذارد و بهانهاش این باشد که ما یک جمله بگوییم و یک نفر هدایت بشود، هدایت برای خداست، مثلِ کاشتن، میفرماید: «أَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ»[۱۵] شما بذر را در خاک کردید، اینکه گیاه بشود و بیرون بیاید که شما انجام ندادهاید، شما این بذر را داخل خاک گذاشتید و روی آن هم آب ریختید، انگار که یک سنگ را در خاک کنید و روی آن آب بریزید، «أَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ» منتها چون خدای متعال منّت گذاشته است میگویند طرف کشاورزی میکند، درواقع خدا کشاورز است، این طرف فقط بذر را در خاک کرده است، کشاورز خداست، «أَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ».
میفرماید: «أَأَنتُمْ تَهدی؟ أم اللَّهُ تَهْدِی مَن یشَاءُ» ما میگوییم، ما وظیفه داریم که بگوییم، نتیجه با ما نیست!
لذا حضرت نمیفرمایند: دیگر زن و بچّهام را آوردهام و پلهای پشت سرِ خود را خراب کردهام، بلکه میفرمایند: وظیفهام را انجام دادهام و اگر نمیخواهید برمیگردم، حضرت زور نمیزنند!
لذا شما میبینید که سیّدالشّهداء علیه السلام این همه مواقفِ استرسزا در کربلا دارند، اما شما هیچ کجا نمیبینید که از کوره در رفته باشند! عبد است و در حال انجامِ وظیفه! حتّی میگویند روز عاشورا مدام چهرهی مبارکشان برافروختهتر میشد، او در حالِ انجام وظیفهی خود است.
مولای ما یک سفرهای پهن کردهاند که بعضیها مانند ابوشعثاء کندی در آن صحنه برگردند و این طرف بیایند، آنهایی هم که نمیآیند نمیآیند! حضرت تلاش میکنند اما هدایت برای خداست! تواصی نتیجهی ماست نه نتیجهی آن!
روضه حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام
روضهی امشب مقتلِ سیّدالشّهداء علیه السلام است و من در این چند سال نمیتوانم عباراتِ خود را در روضهی شب پنجم تغییر بدهم، چون واضح است که مقتل چه گفته است و نمیشود در آن تنوّع قائل شد.
همین اندازه به شما عرض میکنم که وقتی به حضرت تیر زدند نفرین نفرمودند، ولی وقتی حادثهای که امشب قصدِ تعریفِ آن را دارم اتّفاق افتاد سیّدالشّهداء علیه السلام فرمودند: خدایا! دیگر باران بر اینها نبارد.
یک جمله بگویم که ان شاء الله دستِ ما را بگیرند، در کربلا چند نفر از جان سیّدالشّهداء علیه السلام برای لحظاتی دفاع کردند، یکی از آنها سعید بن عبدالله حنفی است، وقتی سیّدالشّهداء علیه السلام نماز خواندند این محافظها جابجا میشدند، سیّدالشّهداء علیه السلام نماز خوف خواندند، او مقابل حضرت قرار گرفت، تیر میانداختند، اصلاً عجیب است… مگر انسان میتواند از غرائزِ خود فرار کند؟ وقتی تیر به سمت انسان بیاید انسان ناخودآگاه سرِ خود را میکشد، معیّت با امام حسین سلام الله علیه این کار را میکند که انسان از غریزهی خود هم عبور میکند، وقتی تیر میآمد سرِ خود را جابجا میکرد، چون اگر این تیر عبور کند به بدن مبارک سیّدالشّهداء علیه السلام میرسد، با سر و صورتِ خود به استقبالِ تیرها رفت. وقتی نماز حضرت تمام شد به زمین افتاد، یک نگاهی کرد… بعضی از شهدا در لحظهی شهادت حالِ خیلی خوبی داشتند، انسان ببیند ایستاده است و تیر را دریافت کرده است که امام نمازِ خود را تمام کند، به عبادتِ سیّدالشّهداء علیه السلام کمک کرده است، عون بر طاعت سیّدالشّهداء علیه السلام است…
امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به زهرای مرضیه سلام الله علیها فرمودند: «نِعمَ العَون عَلی طاعَه الله»…
لذا سعید بن عبدالله حنفی یک لبخندی زد و عرض کرد: «عَلَیکَ مَنّی السَّلام یا اباعبدالله… هَل اَوفَیهُ؟» آقا! ما با شما یک عهدی بستیم، بیش از این توان نداشتم…
سیّدالشّهداء علیه السلام هم یک جملهای فرموده است که مرا کشته است، اینها سربازانِ امام هستند، شما میدانید که کسی جلوتر از امام راه نمیرود، او اینجا جلوی امام ایستاده بود، در طولِ عمرِ خود یک مرتبه جلوی امام ایستاد و به حضرت پشت کرد، گفت: «هَل أوفَیهُ؟» من وفا کردم؟ حضرت فرمودند: «نَعَم! أنتَ أمامی فی الجَنّه» من در بهشت هم تو را جلوی خودم قرار میدهم… روحی لک الفداه…
سه نفر دیگر برادران قمر بنی هاشم علیه السلام هستند، هیچ مادری در کربلا نیست که همهی پسرانِ او شهید شده باشد جز یک نفر!
برادرهای خود را جمع کرد و فرمود: ام البنین سلام الله علیها روی شما سرمایهگذاری کرده است، بروید و مقابل ایشان بایستید، میخواهم قبل از اینکه به میدان بروم داغ شما را هم ببینم، نوشتهاند اینها هم با سر و گردنشان از آماجِ تیر سیّدالشّهداء علیه السلام را حفاظت کردند.
یکی هم خودِ وجود مبارک آقا قمر بنی هاشم علیه السلام است، که تا وقتی بود هیچ اثرِ زخمی بر بدن سیّدالشّهداء علیه السلام نیست، محافظِ اصلی است که دورِ حضرت میگردد.
وقتی همهی اینها شهید شدند سیّدالشّهداء علیه السلام میخواستند به میدان بروند، چند مرتبه رفتند و برگشتند تا اهل بیت را آماده کنند، مرتبهی آخر که آمدند وداع کنند، که یک اسم رمز داشت، حضرت زینب کبری سلام الله علیها به اضطرار افتادند، سیّدالشّهداء علیه السلام پیراهن کهنه خواستند، فهمیدند کار تمام است، وقتی سیّدالشّهداء علیه السلام خواستند با حضرت زینب سلام الله علیها وداع کنند یک نگاهی به یتیمِ امام حسن علیه السلام کردند، فرمودند: زینب جان! عبدالله را محکم نگهدار!…
جگر خوانوادهی امام حسن علیه السلام قبلاً از سپر نشدن برای یک معصوم خیلی سوخته است… امام حسن علیه السلام از آن واقعه پیر شدند… عبدالله را محکم نگهدار…
حضرت به میدان رفتند…
یا صاحب الزّمان… خودت میدانی که خواندن این عبارات برای من سخت است، من نمیتوانم روضهی باز بخوانم…
سیّدالشّهداء علیه السلام به میدان رفتند و تنها شدند، وقتی سوار تنها میشود و چهار هزار تیرانداز در حال تیر زدن هستند هر کجا که بایستد تیر به او اصابت میکند، حضرت دائم حرکت میکردند، آقای ما تشنه هستند، بدتر از تشنگی این است که داغ دیدهاند… اگر انسان داغ ببیند بیشتر تشنه میشود و نفس میگیرد، سیّدالشّهداء علیه السلام از صبح داغ دیدهاند و جنگیدهاند، مدام رفتهاند و شهداء را آوردهاند، حضرت علی اکبر علیه السلام را آورده است، حضرت قاسم علیه السلام را آورده است، شهادت حضرت قمر بنیهاشم علیه السلام را دیده است، «فَوَقَفَ یَسْتَرِیحُ سَاعَهً» حضرت یک لحظهای مکث کردند تا یک نفسی تازه کنند، «إِذْ أَتَاهُ حَجَرٌ» سنگی رسید…
خیلی بیادبی کردند، اگر حضور کسی در محلهای مناسب نباشد به او سنگ میزنند، لذا وقتی سنگ به پیشانیِ حضرت اصابت کرد حضرت شهادتین فرمودند، حضرت فرمودند: بسم الله و بالله و فی سبیل الله…
تیری رسید… خون از سینهی مبارک حضرت فوّاره زد… مولای ما روی اسب بودند، شدّت خونریزی طوری شد که از بالای اسب زمین افتادند… روی دو زانو نشستند… بعضیها جلو آمدند، دشنام دادند…
هنوز حضرت آمادهی رزم بودند، کسی از سمت راست آمد و از فاصلهی خیلی نزدیک ضربهی شمشیری زد…
یا صاحب الزّمان… «فَوَقَعَ الحُسَین عَلَی خَدِّهِ الْأَیْمَنِ» حضرت با صورت به زمین افتادند…
دیدند کار تمام است، دویدند… شمشیر بلند کرد، تا حضرت زینب کبری سلام الله علیها از دور این صحنه را دیدند دستِ عبدالله را رها کرد و روی سرِ خود گذاشتند… یا رسول الله…
دستِ عبدالله آزاد شد و دوید… این مرتبه من نمیگذارم «وَاللهِ لا أُفارِقُ عَمِّی»… هنوز ضربهی شمشیر پایین نیامده بود، «فَاتَّقَاهَا بِیَدِهِ»… دست را سپر کرد، شمشیر رسید، صدای شکستنِ استخوان آمد، «فَأَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدِ»… به پوست آویزان شد، صدای شکسته شدنِ استخوان به گوشِ او رسید، «فَنَادَى الْغُلَامُ» صدای این آقازاده بلند شد، یا اُمّاه…
پی نوشت:
[۱] سوره ی مبارکه ی غافر، آیه ی ۴۴
[۲] سوره ی مبارکه ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸
[۳] صحیفه ی سجّادیه، صفحه ۹۸ ۵ د۸طس طز
[۴] سوره مبارکه کهف، آیه ۱۰۴ (الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا)
[۵] سوره مبارکه حج، آیه ۱۱ (وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍ ۖ فَإِنْ أَصَابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ ۖ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَهٌ انقَلَبَ عَلَىٰ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَهَ ۚ ذَٰلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ)
[۶] سوره مبارکه مائده، آیه ۲ (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللَّهِ وَلَا الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلَا الْهَدْیَ وَلَا الْقَلَائِدَ وَلَا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَرِضْوَانًا ۚ وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا ۚ وَلَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَنْ تَعْتَدُوا ۘ وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَىٰ ۖ وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۖ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ)
[۷] تاریخ طبرى، جلد ۴، صفحه ۳۰۴، «اَیُّهَا النّاسُ؛ اِنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله علیه وآله) قالَ: «مَنْ رَاى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللهِ، ناکِثاً لِعَهْدِ اللهِ، مُخالِفاً لِسُنَّهِ رَسُولِ اللهِ، یَعْمَلُ فِی عِبادِاللهِ بِالاِثْمِ وَ الْعُدْوانِ فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلَیْهِ بِفِعْل، وَ لاَ قَوْل، کانَ حَقّاً عَلَى اللهِ اَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ». الا وَ اِنَّ هوُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَهَ الشَّیْطانِ، وَ تَرَکُوا طاعَهَ الرَّحْمنِ، وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَاسْتَاْثَرُوا بِالْفَیءِ، وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللّهِ، وَ حَرَّمُوا حَلالَ اللّهِ، وَ اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَیَّرَ. قَدْ اَتَتْنی کُتُبُکُمْ، وَ قَدِمَتْ عَلَىَّ رُسُلُکُمْ بِبَیْعَتِکُمْ اَنَّکُمْ لا تُسَلِّمُونی وَ لا تَخْذُلُونی، فَاِنْ تَمَمْتُمْ عَلى بَیْعَتِکُمْ تُصیبُوا رُشْدَکم، فَاَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِىٍّ، وَابْنُ فاطِمَهَ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ(صلى اللهعلیه وآله)، نَفْسی مَعَ اَنْفُسِکُمْ، وَ اَهْلی مَعَ اَهْلیکُمْ، فَلَکُمْ فِىَّ اُسْوَهٌ، وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ نَقَضْتُمْ عَهْدَکُمْ، وَخَلَّعْتُمْ بَیْعَتی مِنْ اَعْناقِکُمْ فَلَعَمْری ما هِىَ لَکُمْ بِنُکْر، لَقَدْ فَعَلْتُمُوها بِاَبی وَ اَخی وَابْنِ عَمِّی مُسْلِم! وَالْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِکُمْ، فَحَظُّکُمْ اَخْطَاْتُمْ، وَ نَصیبُکُمْ ضَیَّعْتُمْ (فَمَنْ نَّکَثَ فَاِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَى نَفْسِهِ) وَ سَیُغْنِى اللّهُ عَنْکُمْ، وَ السَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَهُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ»
[۸] سوره مبارکه فتح، آیه ۱۰ (إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ ۚ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَىٰ نَفْسِهِ ۖ وَمَنْ أَوْفَىٰ بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا)
[۹] نزهه الناظر و تنبیه الخاطر , جلد ۱ , صفحه ۸۷ (ثُمَّ قَالَ: إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ اَلْأَمْرِ مَا تَرَوْنَ، وَ إِنَّ اَلدُّنْیَا قَدْ تَغَیَّرَتْ [وَ تَنَکَّرَتْ] وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا وَ اِسْتَمَرَّتْ ، حَتَّى لَمْ یَبْقَ مِنْهَا إِلاَّ صُبَابَهٌ کَصُبَابَهِ اَلْإِنَاءِ، وَ إِلاَّ خَسِیسُ عَیْشٍ کَالْکَلَإِ اَلْوَبِیلِ . أَ لاَ تَرَوْنَ أَنَّ اَلْحَقَّ لاَ یُعْمَلُ بِهِ، وَ اَلْبَاطِلَ لاَ یُتَنَاهَى عَنْهُ، لِیَرْغَبِ اَلْمُؤْمِنُ فِی لِقَاءِ اَللَّهِ فَإِنِّی لاَ أَرَى اَلْمَوْتَ إِلاَّ سَعَادَهً، وَ اَلْحَیَاهَ مَعَ اَلظَّالِمِینَ إِلاَّ بَرَماً)
[۱۰] مناقب ابن شهر آشوب، جلد۴، صفحه ۷۶
[۱۱] این وصیّت را محدّث قمّی در «نفس المهموم » صفحه ۴۵، از علاّمه مجلسی در «بحار الانوار» از محمّد بن أبی طالب موسوی آورده و نیز در «ملحقات إحقاق الحقّ» جلد ۱۱، صفحه ۶۰۲، از خوارزمی در کتاب «مقتل الحسین » جلد ۱، صفحه ۱۸۸ طبع نجف آورده است و در «مقتل علاّمه خوارزمی » جلد ۱، صفحه ۱۸۸ موجود است (بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. هَذَا مَا أَوْصَی بِهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ إلَی أَخِیهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِیَّه: إنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ یَشْهَدُ أَنْ لاَ إلَهَ إلاَّ اللَهُ، وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ. وَأَنَّ مُحَمَّدًا صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَءَالِهِ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، جَآءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ. وَأَنَّ الْجَنَّه وَالنَّارَ حَقٌّ. وَأَنَّ السَّاعَه ءَاتِیَه لاَ رَیْبَ فِیهَا. وَأَنَّ اللَهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ. إنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَلاَبَطِرًا وَلاَمُفْسِدًا وَلاَظَالِمًا وَإنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاْءصْلاَحِ فِی أُمَّه جَدِّی مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَءَالِهِ؛ أُرِیدُ أَنْ ءَامُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهَی عَنِ الْمُنْکَرِ، وَأَسِیرَ بِسِیرَه جَدِّی وَسِیرَه أَبِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام. فَمَنْ قَبِلَنِی بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَهُ أَوْلَی بِالْحَقِّ، وَمَنْ رَدَّ عَلَیَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّی یَقْضِیَ اللَهُ بَیْنِی وَبَیْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ؛ وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ. وَ هَذِهِ وَصِیَّتِی إلَیْکَ یَا أَخِی ؛ وَمَا تَوْفِیقِی إلاَّ بِاللَهِ، عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإلَیْهِ أُنِیبُ. وَالسَّلاَمُ عَلَیْکَ وَعَلَی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی . وَلاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّه إلاَّ بِاللَهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ.)
[۱۲] سوره مبارکه فاطر، آیه ۱۸ (وَلَا تَزِرُ وَازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ ۚ وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَهٌ إِلَىٰ حِمْلِهَا لَا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ وَلَوْ کَانَ ذَا قُرْبَىٰ ۗ إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ وَأَقَامُوا الصَّلَاهَ ۚ وَمَن تَزَکَّىٰ فَإِنَّمَا یَتَزَکَّىٰ لِنَفْسِهِ ۚ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ)
[۱۳] مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ أَبِی إِسْمَاعِیلَ اَلسَّرَّاجِ عَنِ اِبْنِ مُسْکَانَ عَنْ ثَابِتٍ أَبِی سَعِیدٍ قَالَ قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ : یَا ثَابِتُ مَا لَکُمْ وَ لِلنَّاسِ کُفُّوا عَنِ اَلنَّاسِ وَ لاَ تَدْعُوا أَحَداً إِلَى أَمْرِکُمْ فَوَ اَللَّهِ لَوْ أَنَّ أَهْلَ اَلسَّمَاءِ وَ أَهْلَ اَلْأَرْضِ اِجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ یُضِلُّوا عَبْداً یُرِیدُ اَللَّهُ هُدَاهُ مَا اِسْتَطَاعُوا کُفُّوا عَنِ اَلنَّاسِ وَ لاَ یَقُولُ أَحَدُکُمْ أَخِی وَ اِبْنُ عَمِّی وَ جَارِی فَإِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً طَیَّبَ رُوحَهُ فَلاَ یَسْمَعُ بِمَعْرُوفٍ إِلاَّ عَرَفَهُ وَ لاَ بِمُنْکَرٍ إِلاَّ أَنْکَرَهُ ثُمَّ یَقْذِفُ اَللَّهُ فِی قَلْبِهِ کَلِمَهً یَجْمَعُ بِهَا أَمْرَهُ .
[۱۴] سوره مبارکه قصص، آیه ۵۶ (إِنَّکَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ ۚ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ)
[۱۵] سوره مبارکه واقعه، آیه ۶۴
پاسخ دهید