ابوهریره یک روز او را به شام برده بودند، خواست که وارد کاخ بشود، دید پسر بچّههای بنی امیّه دارند در کاخ بازی میکنند. گفت: پناه بر خدا! از رسول خدا شنیدم «هَلَاکُ أُمَّتِی عَلَى یَدَیْ غِلْمَه»[۱] «أُغَیْلِمَهٍ سُفَهَاءَ»[۲] اغیلمه من غلمان قریش۱۶:۵۶» دین من را چه کسی نابود میکند؟ یک جوانکهایی از قریش. فقط برای منابع ما نیست. مروان گفت: منظور تو چه کسی است؟ گفت: اگر بخواهی میگویم. «لَوْ شِئْتُ أَنْ أَقُولَ: بَنِی فُلاَنٍ، وَبَنِی فُلاَنٍ» ولی اگر بگویم تضمین میکنی؟
این را هم به شما بگویم اینها گاهی سهمخواهی میکردند. خیلی از فضایل امیر المؤمنین را عایشه نقل کرده است. چه سالی نقل کرده است؟ وقتی برادر او توسّط معاویه کشته شد، او برای اینکه حال معاویه را بگیرد که لعن امیر المؤمنین را بر جمیع منابر واجب کرد، فضائل امیر المؤمنین را بیان کرد. یعنی «بغضاً لمعاویه» حاکم بود، او را عزل میکردند. میگفت: عزل میکنید؟ از پیغمبر چیزهایی شنیدم، اگر بگویم. این یعنی اینکه میخواهد برگردد، بالاخره یک استانی، چیزی، ساوجبلاغی، جایی به ما بدهید، ما چیزی نقل نکنیم. اگر سر من به خدمت به مؤمنین شلوغ نباشد، یک دفعه خاطرات من زنده میشود. من را مشغول به یک کاری بکنید، استانی، چیزی به دست من بدهید، حواس من پرت بشود، خاطرات من زنده نشود، بیکار بشوم، خاطرات من زنده میشود. این بده و بستان بود.
پی نوشت ها
[۱]– صحیح بخاری، ج ۹، ص ۴۷، ح ۷۰۵۸٫
[۲]– همان.
پاسخ دهید