اولین جلسه «نحو مفهومی» روز دوشنبه مورخ ۲۹ مرداد ۱۳۹۷ در اردوگاه شهر مقدس مشهد با حضور «حجت الاسلام جزایری» برگزار گردید که مشروح آن تقدیم می گردد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ»
بحثی در مورد لام جر و لام تعلیل
دو، سه عبارت بود که دوستان بنا بود تمرین کنند؛ عبارت اوّل: «إِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمیعاً»[۱] جمیعاً چیست؟
- یا حال است یا تأکید عزّتمندی است.
– اگر تأکید بود که در اینجا نیست. چه باید گفته میشد؟
- «جمیعها» .
پس اینجا قطعاً تأکید نیست و می شود حال ؛ چون قید از ذات است، جمیعا قید از آن هی مقدر در کائنه است «إنَّ لعزّه کائنه لله جمیعاً» آن «هی» در کائنّه جمیع قید از او است.
- تمیز نمیشود؟
- نه اگر تمیز بود باید به آن فرمول نقل میرفت.
- بگوییم: «إنَّ جمیع العزه لله»؟
- نه، «إِنَّ جمیع الْعِزَّهَ لِلَّهِ» را اگر بگویید منقول کردید، یعنی باید یک ابهامسازی میکردید. خود «الْعِزَّهَ لِلَّهِ»، «العزّه» الف و لام را دارد. یعنی چیز اضافهای را قید به او نمی دهد .
و آن مثال بعدی «یَنصبُ أن» عبارت این بود، ظاهره چه میشود؟ قید از «ان » است یعنی ان ظاهر است، نصب ظاهر نیست. «ینصب أن ظاهره» الفعل المضارع وجوباً.
- «ینصب أن ظاهرهً، وجوباً» وجوباً چیست؟
– قیدِ حدث محسوب میشود.
- قیدِ… قید نصب است؟
– بله.
– حدث آن چیست؟
- رافع ابهام است.
- «نصباً وجوبیّاً» اینکه ظاهراً خیلی روشن است که نیست. میتواند نصب ندهد؟ «ینصب وجوباً و جوازاً». نصب وجوبی، نصب جوازی. یعنی میتواند نصب هم ندهد
- تمیز است.
– فرقی ندارد.
– قید اضمار باشد.
- این برای حدَّثَ ظهور میتواند باشد. یعنی ظهور آن واجب است.
– «أن ی» که ظاهره است، در حالی که ظهور آن وجوبی و جوازی است؛ یعنی چه؟ شما فرمودید قید اضمار باشد. «ینصب أن» اگر «ینصب أن وجوباً» بخوانیم غلط است. معنای آن این است نصب می دهد وجوباً و جوازاً. این قطعاً غلط است. چون وقتی «أن» بود دیگر بحث وجوب و جواز و رجحان و اینها نیست. پس این وجوب قید اضمار است ؛ یعنی این اضمار وجوبی است یا این اضمار جوازی است و مضمره اضماراً وجوبی یا اضماراً جوازی. بنابراین مفعول مطلق میشود. چون وجوب و جواز همان اضمار است. اضمار گاهی وجوبی است و گاهی جوازی. پس وجوباً قید حدث، قید اضمار؛ اضمار وجوبی است، اضمار جوازی است.
- «یَنصبُ أن نَصباً ظاهرهً».
– نصب ظاهر است یا «أن» ظاهر است؟
– اگر روی این نصبا ظاهره رادر تقدیر بگیریم، دیگر ظاهرَهً
مفعول مطلق می شود.
– میشود گفت ؟ هم نصب ظهور دارد… یعنی چه نصب ظهور دارد؟
– یعنی حرکت نصب است که ظهور دارد، فاعل به آن مقدّم است.
– مثلاً شما میگویید: «ینصب أن» فعل مضارع معتلّ شما که اعراب نصب نمیپذیرد. معتلّ الفی، آنجا چه میشود؟ پس نمیخواهد بگوید: نصب آشکار است. چون أن که نصب میدهد، اینکه محلّ بحث نیست. نصب میدهد آن «أن ی» که ظاهر است و آن «أن ی» که مضمر است فعل مضارع را بعد لام الجحد، بعد لام التّعلیل. یعنی در واقع میخواهد بگوید عامل نصب لام تعلیل، لام جحد نیست؛ عامل نصب «أن» است، «أن ی» که مقدّر است حالا یا تقدیر وجوبی یا تقدیر جوازی ،این آن قسمت گاهی اوقات هم «أن» ظاهر است. به عبارت اخری عامل نصب «أن» است. یک «أن» که آشکار است دو «أنی» که مقدّر است. این تقدیر دو حالت دارد: یک وجوبی، دو جوازی.
– در تأیید حرف شما میتوانیم بگوییم ظاهره مؤنّث است. وقتی مؤنّث است یعنی قید «أن» است، اگر قید نصب بود …
– البته آن هم یک رجحانی است. یعنی چون با «أن» تطبیق میکند حال و ذوالحال مثل مبتدا و خبر مشتق است، باید مطابقت بکند. ولی اصلاً نوبت به آن نمیرسد. چون اصلاً نصبِ ظاهر مقصود نیست. نمیخواهد بگوید نصب ظاهر است، نصب مقدّر است.
و یک مثال دیگر: نقش قلیلا در آیه «قَلیلاً ما تُؤْمِنُونَ»[۲] چیست؟
اوّلاً این را در ذهن داشته باشید کلمه ما بعد از قلیل و کثیر مای زایده است، این یک قانون کلّی است.
– «قلیلاً» میتواند قید برای ایمان باشد، ایمان قلیل. یا قید برای واو تومنون باشد که قید برای ذات باشد.
- ظرف برای «تُؤْمِنُونَ» مقدّم شد. یعنی «تُؤْمِنُونَ قَلیلاً».
– پس یکی ما که مای زایده شد. میشود «قَلیلاً تُؤْمِنُونَ» اینجا قلیل یا قید حدث است یعنی ایمان. یا قید ذات است یعنی آن واو. اگر قید حدث بود، «ایماناً قلیلاً» میشود، مفعول مطلق میشود. یعنی ایمان قلیل همان ایمان است. ایمان کسی ایمان قلیل باشد، مفعول مطلق میشود یا زمان باشد ایمان در زمان قلیل. پس مفعولٌ فیه میشود. طبیعتاً مفعولٌ به نیست، نمیخواهد بگوید: ایمانِ دارید قلیل را. یا مفعولٌ له مطرح نیست. یا مفعول مطلق است یا مفعول فیه؛ و یا میتواند بین واو باشد یعنی ایمان میآورید شما در حالی که شما کم هستید. سه احتمال وجود دارد. البتّه این بحث ادبی است امّا از نظر تفسیری کدام یک از این سه احتمال درست است؟ آن کار مفسّر و بحثهای دیگری است. زمخشری در آیهی «قَلیلاً ما تَذَکَّرُونَ» قلیل را مفعول مطلق گرفته است.
– هدف از این نحو مفهومی مگر این نبود که بتوانیم عبارات را زود بفهمیم و درست مشخّص بکنیم. خود این احتمالات مختلف باعث ابهام نمیشود؟
نقش قرینه در تفسیر متون عربی
– چالش زایی میشود. یعنی ذهن بدتر… اگر قبلاً یک احتمال بود، الآن پنج تا احتمال وجود دارد. ذهن بدتر آسیبپذیر میشود. جواب این است: هدف بهتر فهمیدن است، سریعتر فهمیدن هم است امّا الزاماً بسیط دانستن نیست. طبیعتاً ممکن است چهار احتمال در این عبارت باشد. بله، من در میان بحث یک اشاراتی میکردم. مثلاً در دوران حال و تمیز کدام بهتر است؟ در دوران قید ذات و حدث کدام بهتر است؟ طبیعتاً این است ولی مشکل این است که خود متن این ظرفیت را دارد. یعنی ما نمیتوانیم در متنی که هم میتواند قید ذات باشد، هم قید حدث و هر دو درست است، بدون قرینه بگوییم: نه، فقط قید ذات. اینجا مرحلهی بعدی میآید قراین. به هر حال تفسیر متن، به خصوص در قرآن وابسته به قرینه است حالا یا قرینهی داخلیّه یا قرینهی خارجیّه. ما نمیتوانیم متن را بدون قرینه به درستی دریابیم. بنابراین گام اوّل: این است که تمام احتمالات احصاء بشود. گام دوم: از قراین برای ترجیح احتمالی بر احتمال دیگر استفاده بشود.
– مفعولٌ به از باب اشتغال نمیتوانیم بگیریم بعد یک چیز در تقدیر بگیریم؟
– اوّلا اصل ،عدم تقدیر است. یعنی در واقع اصل این است که وقتی میتوانیم ترجمه بکنیم، ترکیب کنیم بدون تقدیر حذف ، جهتی برای حذف وجود ندارد واین که ما به حذف متمایل بشویم، خیلی وجهی ندارد.
مثال در مورد ارتباط جار و مجرور با اسم نکرهی محض
امّا «رأیتُ سمکاً فی الماء» که این یک بحث دو، سه جملهای است که به نوعی وارد بحث جار و مجرور میشود که هم ظرف و هم جار و مجرور، نیاز به متعلّق داشت، متعلّق هم یا فعل است یا شبه فعل است یا چیزی است که قابل تاویل به فعل باشد. مثلاً «غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» که به مغضوب است. یعنی شبه فعل، مشتّقات یا چیزی که رایحهی فعل دارد. «هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ»[۳] یعنی «فی السّماء معبودٌ» اله به معنای معبود. متعلّق فعل، شبه فعل یا چیزی که قابل تاویل به فعل است یا بالاخره باید رایحهی فعل در او باشد؛ یعنی حالت حدثی باید در او باشد. در این عبارت: «رأیت سمکاً فی الماء»، «فی الماء» احتمال اوّل این است که قیدِ سمک باشد. میشود حال، ترجمه چه میشود؟
– من دیدم ماهی را در حالی که ماهی در آب است.
– من دیدم در حالی که ماهی در آب است. ممکن است خود آن بیرون آب باشد.
- «فِی الماء» جار و مجرور و مرتبط با سمک است. قید برای سمک است. معنای آن این است که من سمک در آب را دیدم.
– سمک ، حال است؟
– نه، سمک جدااست ،حالا هر چیزی که باشد «فِی الماء» مورد بحث است.
– «فِی الماء» جار و مجرور است.
– جار و مجرور مرتبط با سمک است. یعنی سمکی را که در آب است، من دیدم؛ ولو من بیرون آب ایستادم. احتمال دوم «فِی الماء» مرتبط با آن ضمیر «تُ» در «رأیتُ» باشد. یعنی من دیدم، سمک را که من در آب بودم. یعنی من در آب بودم و سمک را دیدم. حالا آیا سمک هم در آب بود یا بیرون آب، آن مورد توجّه نیست. ولی میگوید: من در آب هستم، سمک را دیدم. احتمال سوم «فِی الماء» مرتبط با رؤیت باشد. یعنی دیدن در آب بود. رؤیت در آب بود. رؤیت من سمک را، این رؤیت در آب بود. پس ابتدائاً دیدیم که ارتباط مفهومی «فِی الماء» هم با رؤیت درست است. هم با «تُ»، «رأیتُ»، هم با سمک. این در واقع مقدّمهای است و یک بحث این است که اگر «فِی الماء» ارتباط با سمک داشت امّا سمک نمیتواند متعلّق او باشد؛ چون نه فعل است، نه شبه فعل است، نه رایحهی فعل را دارد، نه تاویل به فعل میرود یا اگر قید «تُ» بود، نه فعل است، نه شبه فعل است، نه تاویل به فعل، نه رایحهی فعل. اینجا در واقع این یک مثال است.
مثال دوم: «رأیتُ الحلال بین السّحاب» الآن «بین السّحاب» همان احتمالات بالا را دارد. یعنی ارتباط با «حلال» دارد. ارتباط با «تُ» دارد، ارتباط با رؤیت دارد. یا مثال سوم «رأیت سمکاً صغیراً فی الماء»، «فی الماء» سه تا احتمال را دارد. یک احتمال آن این است که ارتباط مفهومی با «سمکاً صغیراً» دارد. سه تا مثال زده شد که جار و مجرور ما با یک اسم نکرهی محض ارتباط دارد. «سمکاً فی الماء» یک اسم معرفه: «الحلال بین السّحاق» یک نکرهی مخصّصه: «سمکاً صغیراً فی الماء» این مقدّمه برای این قانون است که بگوییم: جار و مجرور و ظرف بعد از نکرهی محضه، صفت است. بعد از معرفهی محضه حال است و بعد از نکرهی مخصّصه دو وجهی است. به عبارت دیگر گاهی اوقات مثل «زیدٌ فی الدّار» است یعنی جار و مجرور متمم معنا است ، آن مبتدا و خبر میشود «وأخبروا بظرفٍ أو بحرف جر». امّا در مثل این مثالها که «فِی الماء» متمم معنا به معنای رکن نبود، در اینجا یا با یک نکرهی محض مرتبط است، «رأیتُ سمکاً فی الماء» صفت میشود. متعلّق به محذوف، صفت. یا بعد از حال است، میگوییم: بعد از یک معرفه، مرتبط با یک معرفه است. «رأیتُ الحلال بین السّحاب» این حال میشود و یا دو احتمالی است: حال، صفت. این سه تا مثال.
مورد چهارم همان آیهای است که خوانده شد: «ما لَهمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصیرٍ» این مربوط مورد چهارم است. در سه مثالی که خوانده شد «سمکاً فی الماء»، «الحلال بین السِحاق» آن ظرف ما بعد از اسم نکره بود. بعد از اسم معرفه. امّا اسم معرفه و نکرهای که نمیتوانست متعلّق باشد. سمک نمیتواند متعلّق باشد. حلال نمیتواند متعلّق باشد یا به تعبیری دیگر اسمی که لایق متعلّق شدن نیست.
امّا در مثال چهارم اگر آن ظرف ما مقدّم بشود، مثل این آیهی قرآن «ما لَهمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصیرٍ»؛ این «مِنْ دُونِ اللَّهِ» ارتباط با ولی دارد. در اصل این چنین بوده است: -من، من زایده است- «ما لهم ولیٌّ من دون الله»، «مِنْ دُونِ اللَّهِ» مرتبط با ولی است، ولیای غیر از خدا. نصیری غیر از خدا. الآن به ولی خورده است. پس «مِنْ دُونِ اللَّهِ» مرتبط با ولی است. لکن مشکلِ آن این است که ولی با من متعدّی نمیشود. بله اگر ولی با من متعدّی میشد، متعلّق به ولی میشد، مشکل تمام بود، امّا ولی با من متعدّی نمیشود. پس الآن ما یک ظرفی داریم «مِنْ دُونِ اللَّهِ»، با کلمهای به نام ولی ارتباط دارد که نمیتواند متعلّق او باشد مثل «سمکاً»، مثل «الحلال» که نمیتوانست متعلّق باشد. اینگونه موارد چه کلمهی ما نکره باشد «ولی»، چه معرفه باشد «الولی» در هر دو حال ظرف مقدم ما حال میشود. آن «مِنْ دُونِ اللَّهِ»، آن ظرف مقدّم ما حال میشود.
توضیحی در مورد جار و مجرور
پس مفصّل مطلب این شد: اگر جار و مجروری ما داشتیم یا حالت خبری دارد، «زیدٌ فی الدار» آن به کنار میرود. اگر حالت مبتدا و خبری نبود، متعلّق آن یک فعل خاص بود، بحث ارتباط معنایی دارد با یک کلمهای که آن کلمه فعل است، شبه فعل است، رایحهی فعل را دارد، این هم از بحث بیرون میرود. میگوییم: جار و مجرور متعلّق به آن است. امّا اگر نه ، ظرف ما، جار و مجرور ما ارتباط معنایی با کلمهای دارد که آن کلمه نمیتواند متعلّق واقع بشود، حالا اگر اوّل آن کلمه آمد بعد ظرف و جار و مجرور، جار و مجرور و ظرف بعد از نکره ، صفت است، بعد از معرفه ، حال است، بعد از نکرهی مختصّه ذو احتمالین است و اگر ظرف و جار و مجرور مقدّم بود، چه میخواهد آن کلمه نکره باشد «من ولیٍّ» یا معرفه باشد، آن ظرف آن جار و مجرورِ مقدّم حال میشود، دیگر صفت نیست. چون تقدّم صفت بر موصوف صحیح نیست. بنابراین حال میشود.
این یک قانون سادهای است که بسیار پر کاربرد است. یعنی یکی از بحثهای مهمّ در متعلّق و جار و مجرور همین دو مطلبی است که در قالب مثال عرض شد. در واقع بخشی از آن مطالبی که فی الجمله میشد طرح کرد، ارائه شد ولی اساس و چهارچوب آن همین مطلبی است که در تابلو هم است و آن توجّه عمیقتر به ارتباط معنایی کلمات با یکدیگر است، این چند بار در این دروس تکرار شد چون باید بارها تکرار بشود تا واقعاً در ذهن انسان ملکه بشود. خطایی که ما داریم این است که در جملات، جملات را بدون ارتباط اجزا با یکدیگر میخواهیم تحلیل بکنیم. صرفاً بگوییم این حال است، تمیز است، مفعول است، مبتدا است و خبر… و حال آنکه این عناوین یک نقش معنایی دارد، یک بار معنایی دارد و باید به آن بار معنایی توجّه بیشتری بکنیم.
بهتر بودن خلوت انسان از جلوت او
یک نکتهی دیگر این است که توفیق طلبگی واقعاً توفیقی است که با هیچ چیزی قابل معاوضه نیست و تصوّر معاوضهی آن هم خطا است. امّا به شرط اینکه طلبه بتواند به آن مقومات طلبگی خود ملتزم باشد و یکی از اموری که جزء مقوّمات طلبگی است و مایز طلبهی مکتب امام زمان با دانش پژوهان هر علمی -که آنها هم در جای خود ممکن است ارزشمند باشد- این است که طلبه باید سعی بکند -مخصوصاً در جوانی به دست بیاید- و آن را به دست بیاورد این است که خلوت انسان از جلوت انسان بهتر باشد. یعنی این باید شعاری باشد که انسان همیشه در ذهن خود، در مقابل خودداشته باشد. البتّه در گام اوّل خلوت انسان از جلوت انسان بدتر نباشد. اینطور که انسان در حجره تنها است، نماز را یک طور میخواند. در جمع یک نوع دیگر. دعای کمیل اگر تنها بخواند یک طور میخواند، در جمع به گونهی دیگر. این طبیعتاً با آن هویت طلبگی و سربازی این مکتب سازگار نیست.
اوّلین گام، گام بعدی که حالا گفتن آن آسان است، برای دیگران است. افرادی مثل مرحوم امام خلوت و جلوت آنها یکی است. اصلاً خلوت و جلوت برای آنها بیمعنا است. بالا و پایین شدن این نکته کلّ هویت انسان است. وقتی امام از پاریس به ایران تشریف آورده بودند، بر زمین فرودگاه پای گذاشتند، از ایشان سؤال کردند که آیا شما دارید به ایران میروید مثلاً احساسی دارید؟ فرمودند: نه. خیلیها متوجّه نشدند که ایشان دارد چه میگوید، چون خلوت امام با جلوت امام یکی بود، دو تا نبود. زمان، مکان، شهر برای او موضوعیّت نداشت. آن برای افرادی مثل امام است. ولی آن چیزی را که از من و شما به عنوان سرباز مکتب امام زمان خواستند این است که انسان باید تلاش بکند و این هم طبیعتاً یک نوع جهاد است، سختی دارد. قواعد نحو مفهومی را میشود با ۱۰، ۲۰ ساعت فرا گرفت، یعنی اینها هنر نیست. نه یاد گرفتن آن، نه یاد دادن آن، نه حفظ بودن آن. فقط تا نزدیک قبر همراه انسان است. داخل قبر از انسان سؤال نمیکند فرق حال و مفعول مطلق و تمیز چیست؟ همهی اینها تا لحظهی مرگ مفید است ولی از لحظهی مرگ به بعد آن چیزی که برای انسان مفید است این است که جلوت انسان از خلوت انسان آیا بهتر بود یا نبود. اگر بهتر نبود، لااقل مساوی بود و بهتر این است که خلوت انسان بهتر از جلوت او باشد. آن برای بعد از مرگ دستگیر انسان است که امیدوار هستیم، به دست میآید و عرض کردم این به دست نخواهد آمد مگر در جوانی. توان غلبهی بر نفس در جوان خیلی فراتر است. وقتی انسان پا به سن گذاشت، ۳۰ سال و ۴۰ سال دیگر عملاً اصلاح ناشدنی است.
[۱]– سورهی نساء، آیه ۱۳۹٫
[۲]– سورهی حاقه، آیه ۴۱٫
[۳]– سورهی زخرف، آیه ۸۴٫
پاسخ دهید