- چه زمانی نفاق اتّفاق میافتد؟
- یکی از اهداف منافق از بین بردن تقدّس اهل بیت (علیهم السّلام)
- تخریب و از بین بردن تقدّس کلام علمدار توسّط منافق
- یکی از کارهای منافق سند نداشتن و تمسّک جستن به استدلالهای واهی
- تخریب پیامبر توسّط منافقین در اواخر دوران عمر ایشان
- حذف سنّت پیامبر
- دستور پیغمبر برای برخورد با منافقین
- تضعیف مذاهب در جریان نفاق
- نفرین پیامبر به معاویه
- تبلیغات سوء از پیامبر در زمان معاویه
- تبلیغ رسانهای بیداری انحراف انسانهای جاهل
- صحبتهای منافقین بدون سند است
- تمسّک جستن منافق به قسمهای جلاله
- قسم، سپری برای دفاع کردن منافق از خود
- ارائه سند برای ثابت کردن ادلّه
- وعده دادن در جهت خلاف امر الهی
- مقایسهی فضیلتهای امیر المؤمنین (علیه السّلام) در برابر معاویه
- جاهل بودن مردم شام و مسلمان شدن آنها توسّط معاویه
- نظرخواهی معاویه از مردم برای جانشینی
- روشی که معاویه برای بیعت گرفتن استفاده کرد چه بود؟
- قضاوت به حق در مقابل بیعدالتی
- ویژه بودن زین العابدین (علیه السّلام) از جهت مصیبت دیدن
- نحوهی شهادت ابا عبدالله الحسین (علیه السّلام) در روز عاشورا
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«إِلَهی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».
چه زمانی نفاق اتّفاق میافتد؟
موضوع بحث ما نفاق و خطرناکتر از نفاق است. عرض کردیم چه زمانی نفاق اتّفاق میافتد؟ نفاق در دورهی قوّت دین اتّفاق میافتاد. هر چه دین قاهرتر و پیروزتر و غالبتر باشد، نفاق هم بیشتر، مرموزتر و حرفهایتر خواهد بود. هر چه قوّت دین کمتر شود جریان نفاق هم پردهدری را بیشتر میکند.
یکی از اهداف منافق از بین بردن تقدّس اهل بیت (علیهم السّلام)
قرآن کریم برای منافقین اوصافی بیان کرده است. یکی که از همه مهمتر است عرض کردیم از آن کسی که سیلی خورده که علمدار است زمان پیغمبر خود وجود مبارک رسول خدا است بعد هم وجود مبارک امیر المؤمنین است بعد تک تک اهل بیت هستند. سعی میکند تقدّس آنها را از بین ببرد و نابود کند. تقدّس باعث قوّت دین است بدون عِده و عُده مسلمین در بدر پیروز شدند. چه چیزی باعث شد؟ پاوه باید سقوط نکند، خرمشهر باید آزاد شود، بدون عِده و عُده فانوسخه نبود کمربند ببندند، قمقمه نبود آب بخورند، بعضی ۲۰ لیتری با طناب به پشت میبستند و ۳۰ کیلومتر شب باید میدویدند مگر غیر از ایمان، غیر از این است که بگوید فرمان این مرجع تقلید فرمان امام زمان است، مگر غیر از این کسی میتواند تاب بیاورد؟
تخریب و از بین بردن تقدّس کلام علمدار توسّط منافق
لذا در جریان نفاق شروع میکند علمدار را تخریب میکند. مثل نمونههایی که شب گذشته عرض کردیم. برای او مهم نیست که چه کسی باشد، مهم این است آن نقطهی فرماندهی و نقطهی انسجام را بزند. لذا شما میبینید اگر ائمّهی هدی (سلام الله علیهم أجمعین) یک صحابهای مثل یونس بن عبد الرّحمن مثل زراره، مثل هشام بن حَکم را به مردم معرّفی میکنند سیل تخریب این افراد هم اتّفاق میافتد. یعنی برای آنها تخریب آن نقطهی قوّت مهم است حالا آن علم دست هر کسی قرار گرفت. از کارهایی که باید انجام دهند این است که باید حجّیّت کلام را از بین ببرند.
یکی از کارهای منافق سند نداشتن و تمسّک جستن به استدلالهای واهی
منافق دو کار انجام میدهد یکی اینکه خود بیسند حرف میزند؛ چون دین که به نفع نفاق حرفی ندارد که منافق بخواهد به آن متمسّک شود. مثلاً کجای قرآن به نفع منافقین حرفی زده است؟ جایی نداریم. لذا به ادلّهی واهی متمسّک میشود. از طرفی سعی میکند دلیل طرف مقابل را خراب کند. پیغمبر اکرم فرمایش میفرمود، میگفتند او هم یک بشر است که عصبانی شده و یک چیزی گفته است. پیغمبر دختر خود را خیلی دوست داشت حالا چهار روایت «بَضْعَهٌ مِنِّیسَیِّدَهُ نِسَاءِ»[۳] هم گفت، شما هم راجع به دختر خود از این حرفها میزنید. یعنی شأن ولایی را پایین بیاورد که حالا دختر پیغمبر اکرم است، بچّههای او همه از دنیا رفتند، پنچ، شش فرزند از فرزندان پیغمبر از دنیا رفتند یکی از بچّهها مانده است حالا میوهی دل او است، حالا «سَیِّدَهُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّهِ» هم گفته است. نه اینکه خدا گفته باشد یعنی سعی میکند سطح کلام پیغمبر را پایین بیاورد.
تخریب پیامبر توسّط منافقین در اواخر دوران عمر ایشان
یک روز رسول خدا وارد شد دید کسانی که دیروز یاداشت میکردند امروز نمینویسند. پیغمبر اکرم هم به شدّت حسّاس بودند به اینکه چه کسانی یادداشت میکنند، چه کسانی یادداشت نمیکنند، چه کسانی مسجد میآیند، چه کسانی مسجد نمیآیند. در دورهی رسول خدا حتّی صحیحهی نزد فقهای شیعه داریم اگر کسی چند روز مسجد نمیآمد، چون آنها باید حرفهای پیغمبر را میرساندند، دیگر مثل حرفهای پیغمبر نیست، وحی است دیگر نداریم. لذا میفرمود: اگر کسی نیامده بود میگفت به عیادت او برویم. بیجهت نمیآمد او را تهدید میکرد. یعنی وظیفهی شما است که بیایید ابلاغ کنید. جهاد وظیفه است «إِلاَّ تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلیماً»[۴] اگر در همهی عرصهها جهاد نکنید یعنی بگویید ما خسته شدیم و حوصلهی جهاد فرهنگی و نظامی را نداریم، «إِلاَّ تَنْفِرُوا» اگر نخواهید جهاد کنید «یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلیماً» شما را عذاب میکند اینطور نیست که بگویید ما نخواستیم برویم، ما نمیخواهیم جهاد کنیم، نمیشود شما باید این کار را انجام دهید. حضرت فرمود: فلانی چرا نمینویسی؟ گفت: به من گفتند از شما بپرسم اینجا را عصبانی فرمودید، حالا شما خوب است، خوشحال هستید، ناراحت هستید. حضرت فرمود: «فَوَالَّذی نَفسی بِیَدِهِ»[۵] قسم به آن کسی که جان من در دست او است از این دهان «مَا یَخرُجُ مِنهُ إِلا حَق» من جز حق خارج نمیشود. منتها آن جریان که کوتاه نمیآید حالا بگوییم پیغمبر گفت و همه فهمیدند. بله ولی دشمن کوتاه نمیآید. آنقدر در گوش آنها خواند. شما میبینید روزهای آخر عمر شریف پیغمبر و چند روز قبل از شهادت ایشان وقتی میگویند کاغذ و قلم بیاورید که من چیزهایی را برای شما بنویسم که هرگز گمراه نشوید، دوباره همان حرفها را زدند. آنجا گفتند ممکن است عصبانی باشد و یک چیزی بگوید. اینجا گفتند (معاذ الله) درد او زیاد است. خدا لعنت کند آن کسانی که حرمت پیغمبر را شکستند.
حذف سنّت پیامبر
یعنی یک نفر باید بیاوریم امام سنّت باشد. حرفهای پیغمبر را به دست او بدهیم و بگوید اینها را در شادیها گفته است، این را جدّی گفته است، این حرف را آنجا عصبانی بود عملاً یعنی باید سنّت پیامبر باید حذف شود. چه کسی به شما گفت اینجا عصبانی بود، آنجا خوشحال بود؟ یعنی اینجا ناحق گفته است؟ بله پیغمبر اکرم شادی و خشم داشت گرچه شادی و خشم ایشان همیشه برای خدا بود، کسی برای مسائل شخصی میآمد و به پیامبر توهین میکرد، شکمبه گوسفند روی سر ایشان میریخت، ولی آن جایی که میخواستند هدایت بقیّه را بگیرند یعنی کسی که شخصیّت حقوقی پیغمبر را تخریب کنید، بخواهد نبوّت پیغمبر را تخریب کند دیگران هم هدایت نمیشوند و دچار شبهه میشوند حضرت اینجا کوتاه نمیآمد.
دستور پیغمبر برای برخورد با منافقین
از ابوسفیان گذشت ولی آن شش نفری که راجع به نبوّت او بیحرمتی کرده بودند در فتح مکّه فرمود: پردهی خانهی کعبه را هم گرفته است گردن او را بزنید. نمیشود از این گذشت. حالا ابوسفیان میخواهد منافقانه اسلام بیاورد، بیاورد، آن کسی که علیه پیغمبر شعر گفته بود یعنی در ماهواره علیه پیغمبر حرف زده بود، یعنی در روزنامه علیه پیغمبر حرف زده بود. رسانهی آن روزگار شعر است، امروز شبکههای اجتماعی، ماهوارهها، سایتهای اینترنتی و شبکههای تلویزیونی، کابلی، روزنامهها گسترده شده است، آن روز شعر بود. کسانی که علیه پیغمبر شعر سروده بودند نه علیه شخص پیامبر، علیه نبوّت او فرمود: توبهی آنها را قبول نمیکنم گردن آنها را بزنید. چون جلوی هدایت بقیّه را گرفتند، آنها تصوّر کردند پیغمبر هر وقت هر چیزی بخواهد میگوید. (معاذ الله) هر چه از دهان او خارج شود میگوید. تا اینکه حتّی بعدها هم به این روش خود ادامه دادند. این از تأسّفانگیزترین نقاط تاریخ است که من عمداً آن را تکرار کردم و کم از آن خلاصه کردم.
تضعیف مذاهب در جریان نفاق
امروز متأسّفانه جریان نفاق کاری کرده است برادران عزیز مستضعف ما که هیچ چیز نمیدانند، خدا آنها را از جهل نجات دهد یک شرح بر صحیح بخاری ندارند الّا اینکه حق را به آن کسی میدهد که گفت الآن بیماری بر پیغمبر غلبه کرده است. من جایزه میدهم کسی یک شرح از صحیح بخاری پیدا کند، آن بیادبی که به پیغمبر گفت از شدّت درد (معاذ الله) هذیان میگوید، شارح حق را به او نداده باشد و حق را به پیغمبر داده باشد پیدا نمیکنید. امروز در جهان غیر شیعه پیدا نمیکنید، میگویید بله درد داشت یعنی موفّق شد.
نفرین پیامبر به معاویه
بعد وقتی معاویه را لعن کرده بود؛ پیامبر که کم کاری نکرده بود بعداً إنشاءالله مفصّل عرض میکنیم. فرمود: «إِذَا رَأَیْتُمْ مُعَاوِیَهَ عَلَى مِنْبَرِی هَذَا فَاقْتُلُوهُ»[۶] اگر معاویه روی منبر نشست شکم او را بدرید. نشست و هیچ اتّفاقی هم نیفتاد. فرمود: «لَا أَشْبَعَ اللَّهُ بَطْنَهُ»[۷] نفرین کرد که خدا شکم او را سیر نکند و سیر هم نمیشد. فرمود: «هَلَاکُ أُمَّتِی عَلَى یَدَیْ أُغَیْلِمَهٍ»[۸] – این چیزهایی که میگویم منابع غیر شیعه گفتند- هلاکت امّت من توسّط جوانکهای نابخردی «مِِن قُرَیش» از بنی امیّه، از جوانکهای قریش اتّفاق میافتد.
تبلیغات سوء از پیامبر در زمان معاویه
اگر کسی میخواست به حرف پیغمبر گوش کند میفهمید، امّا وای به حال کسی که نخواهد بفهمد. دنبال باند و حزب و تیم خود باشد. گفتند بله پیغمبر فرموده است که خدایا من یک دفعه عصبانی میشوم و (معاذ الله) فحش میدهم. به هر کسی فحش دادم تو او را به خود نزدیک کن. دو بار فحش دادم دو برابر به خود نزدیک کن و بعد بیادبی به جایی میرسد که بزرگان غیر شیعه میگویند: «وَ قَد انتَفَعَ مُعاویَه بِهَذِهِ الدَعوَهَ فِی دُنیاهُ وَ أخراهُ»[۹] معاویه از این نفرینهای پیغمبر هم در دنیا سود بود و هم در آخرت. هنوز هم میگویند این مسئله مثل همان «تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو أُمَیَّهَ»[۱۰] است که امروز متأسّفانه غیر شیعه روز عاشورا را مبارک میدانند. تبلیغات اینچنین میکند. معاویه هم در دنیا خیر برد و هم در آخرت. چرا در دنیا خیر برد؟ چون دور از محضر شما به اندازهی اسب آبی میخورد، هفت وعده غذای گوشتی میخورد. پیغمبر فرموده بود خدا او را سیر نکند، او هر چه میخورد سیر نمیشد، خسته میشد ولی سیر نمیشود. ابن کثیر نوشته است در دنیا خیر برد، چون هفت وعده غذا میخورد. یعنی کمال انسان را اسب آبی شدن حساب کرد و در آخرت هم خیر برد؛ چون پیغمبر گفت من هر کسی را فحش دادم، نفرین کردم او را به خود نزدیک کن. پس چون سه دفعه معاویه نفرین شده است خیلی به خدا نزدیک شده است. این یعنی «یا لَیْتَنی کُنْتُ مَعَهُمْ»[۱۱] کاش ما هم بودیم یک کمی اذیّت میکردیم پیغمبر به ما هم فحش میداد. دیگر باید چه کارهایی برای تخریب پیغمبر انجام میدادند و اینها تخریبهای ماندگار است.
تبلیغ رسانهای بیداری انحراف انسانهای جاهل
اینکه مثال زدم امروز برادران عزیز مستعضف ما که اگر خوب مرام اهل بیت را تبلیغ میکردیم آنها اینقدر جاهل نمیماندند تا از این حرفها بزنند. امروز جز عدّهی قلیلی به اینها اعتقاد دارند. امروز اینکه میگویند وحی به پیامبر خط روی خط شده است که شیطان وارد شده است و آیه اضافه کرده است متأسّفانه وهابیها به آن اعتقاد دارند. اگر شما هم جای سلمان رشدی ملعون ازل و ابد بودید میگفتید این چه مدل دینی است که پیغمبر آن خط روی خط شود و فرق فرشته و شیطان را نفهمد. پیغمبر را تخریب کردند که وقتی حرفی میزند مسلّم است رسول خدا دستور داده است بگویند حالا شاید هم عصبانی بود. بله پیغمبر خیلی داماد خود را دوست داشت. پیغمبر جز حق نمیگفت داماد دوست بود یعنی چه؟! دختر دوست بود یعنی چه؟! جز حق نمیفرمود. کسی این حرف را بزند و اگر بفهمد چه میگوید اصلاً از اسلام خارج است. این یکی از کارهای منافقین است.
صحبتهای منافقین بدون سند است
اینکه اوّل پیغمبر را تخریب کردند بعد سندها را تخریب کردند. شما میگویید رسول خدا فرمود، او باید بگوید رسول خدا که همیشه حرف خوب نمیزد (معاذ الله) گاهی عصبانی بود، گاهی خوشحال بود. برای اینکه تخریب میکند. از طرفی خود او بیسند حرف میزند. راه بعدی این است منافق که از دل دین سند ندارد که بخواهد شما را گمراه کند بگوید فلان آیه مثل آن چیزی است که من گفتم میگوید. قرآن که به نفع منافقین آیهای ندارد، سنّت پیغمبر هم حرف ندارد منافق قسم میخورد.
تمسّک جستن منافق به قسمهای جلاله
شش بار در سورهی توبه یعنی آخر عمر شریف رسول خدا، خداوند فرموده است آنها قسم میخورند. میگویند یک خانهای را معامله کردیم سند را نشان بده ببینم به نام من زدی یا نه، این همه از من پول گرفتی. میگوید والله خانهی خوبی است. میگوید آقا سند را بیاور ببینم که به نام من زدی یا به چند نفر دیگر هم فروختی؟ مدام قسم میخورد. برای چه قسم میخورید سند را نشان دهید من با قسم شما کاری ندارم. مدام میگویند فلان جا معامله کردید، ماشین من را فروختید، بعضی مواقع مسائل ناموسی معامله میشود، حسّاس است بیاور ببینیم چه کردی؟ مدام قسم میخورد. خدا شش بار در سورهی توبه میفرماید: «یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ»[۱۲]، «سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ»[۱۳] آنها قسم میخورند مدام هم «بِالله» میگویند قسم جلاله میخورند. برای چه قسم میخورید؟ مدام میگوید والله پیغمبر عصبانی شود اینطور میشود. خود او فرموده است یا قرآن فرموده است؟ مدام شما قسم بخورید.
منافق برای اینکه بتواند حرف خود را به کرسی بنشاند سند که ندارد قسم میخورد. ما یک جایی بودیم، هیچ کس نبود این اتّفاق آنجا افتاد. داستان را طوری تعریف میکند که هیچ شاهدی وجود نداشته باشد. مثلاً خواب میبیند یعنی سند نیست. خاطره تعریف میکند هیچ کسی نبود که ببیند. یک وقتی میگویند امشب را برای ما خاطره تعریف کنند میگویید چه کسی بود؟ میگوید در کدام محل هستید، اگر از حوزه آمدی فلانی و فلانی بود، طوری تعریف میکند که هیچ کس نبود بعد حرفی که میزند خلاف آن کلّیّات است.
قسم، سپری برای دفاع کردن منافق از خود
قرآن در سورهی منافقون میفرماید: «اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّهً»[۱۴] آنها سپری ندارند برای اینکه از خود دفاع کنند، سند ندارند نه آیهای به نفع آنها است و نه روایتی. چه کار میکند؟ میخواهد مردم را برگرداند، میگوید حالا پیغمبر یک چیزی گفت. این همه آیه در قرآن میفرماید «وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»[۱۵]، «أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ»[۱۶]، «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ»[۱۷] هیچ کدام از شما اختیار ندارید که اگر پیغمبر قضایی کرد، قضاوتی کرد، دستوری داد «أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ» اصلاً حق ندارید مخالفت کنید. میگوید آقا عصبانی بود یک چیزی گفته است، میگوییم این را از کجا آوردید؟ میگوید والله. برای چه قسم میخورید؟
ما یک جایی بودیم که من بودم و پیغمبر بود و اینطور شد. میپرسیم چه کسی بود؟ میگوید هیچ کس نیست. این حرفی که میزنید خلاف کلیّات و آیات است، خلاف روایات است. شاهد هم دارید؟ نخیر. خواب دیدم، خاطره تعریف میکنم، قسم میخورم. میفرماید: «اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّهً»[۱۸] از حرفهای بیسند خود سپر درست کردند برای اینکه بتوانند کار خود را پیش ببرند. چون آنها نه آیهای دارند، نه روایتی دارند. یعنی دلیل ندارند، کسی دلیل داشته باشد مدام قسم نمیخورد.
ارائه سند برای ثابت کردن ادلّه
در دادگاه قسم آخر کار است. کسی که سند شش دانگ داشته باشد بین من و یکی از شما سر یک ملکی دعوا شود، یکی از ما دو نفر سند شش دانگ منگولهدار ثبتی دارد، دیگر قسم نمیخورد. میگوید کاشانی تصرّف عدوانی کرده است، این هم سند ثبتی آن استعلام کنید. اگر درست باشد من را بیرون میکنند دیگر قسم خوردن لازم نیست. وقتی قسم میخورد که حرفی برای گفتن ندارد. نشانهی بعدی این است که مقصّر را مردم میداند «یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ»[۱۹] جایی که میخواهد خلاف دین عمل کند میگوید ببینم مردم چه میگویند. آنطور که مردم میخواهند اگر خدا نمیخواهد حقّی ندارند. وقتی مردم حق دارند که خلاف امر الهی حرف نزنند. خدا میفرماید: «یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ» قسم میخورند که شما مردم را راضی میکنیم.
وعده دادن در جهت خلاف امر الهی
در انتخابات زیاد است مالیات که ندارد یک لیست بلند بالا تهیّه میکنند، در ازدواج و خواستگاری هم همینطور است یک لیست بلند بالا میدهند داماد هم تند تند امضا میکند، چون قرار نیست اجرا کند. اصلاً یکی از عواملی که ببینیم داماد خوبی است یا نه؟ این است ببینیم آنها را بیدلیل امضا میکند یا نه؟ میگوید آقا من نمیتوانم آنها را تهیّه کنم. مهریه اینطور باشد من نمیتوانم بدهم. مدام سکه را بالا و پایین میکند و او هم قبول میکند برای این است که نمیخواهد بدهد میخواهد چک بلا محل بکشد. مدام در جهت خلاف امر الهی وعده میدهد «یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ» اگر شما مرد هستید و میخواهید راضی کنید خدا و رسول را راضی کنید. یعنی طبق دین و ملاک حرف بزن.
مقایسهی فضیلتهای امیر المؤمنین (علیه السّلام) در برابر معاویه
معاویه هر وقت میخواست کاری انجام دهد مثلاً آمدند با او مذاکره کنند گفتند آقای معاویه تو که در برابر علی بن أبیطالب از نظر فضل، فضله هم نیستی، او حقیقت فضیلت همهی عالم وجود است، علم که هیچ، ایمان قابل قیاس نیستی، تقوا، شجاعت، نسب که هم خود تو حرامزاده هستی و هم نسل تو از بنی امیّه به قریش ملصق شده است، او قریشی بنی هاشمی است، او «أَقربُ النَّاس» به پیامبر است، تو با چه ملاکی جلوی علی ایستادی؟ تو نه دینی داری، نه تقوا داری، نه علمی داری، نه شجاعتی داری، نه کارآیی داری، نه نسب و حسب داری، هیچ چیزی نداری. گفت: بگذارید بروم از مردم بپرسم. «یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ» از مردم بپرسم یعنی چه؟ مردم بگویند سر خود را به ستون بکوب میزنی؟
جاهل بودن مردم شام و مسلمان شدن آنها توسّط معاویه
یک روز آمد به مردم گفت ای مردم میدانید من دلسوز شما شامیان هستم، معاویه که با شامیها صحبت میکرد بیچاره شامیها که پیغمبر را ندیده بودند، اصحاب برجسته را ندیده بودند، شامیها توسّط معاویه مسلمان شدند. یعنی بعضی در تاریخ نوشتند علی که مدام خلیفه به او فحش میدهد چه کسی است؟ میگفت: شوهر عایشه است، با هم مشکل زناشویی داشتند. یعنی به این اندازه نمیدانستند. آنها توسّط معاویه مسلمان شدند. نماز جمعه را چهارشنبه خواند صدای هیچ کس در نیامد. گفتند سلطان بگوید چهارشنبه بخوانید، جمعه بخوانید.
نظرخواهی معاویه از مردم برای جانشینی
ما هم شوخی میکنیم، میگوییم انرژی فرد جمعه زیاد است ۵۰ رکعت نماز میخواند آن را به صورت لطیفه در آوردند.. استعلام حجر است معاویه آمد چهار گوشهی کعبه را استعلام کرد. گفتند آقا باید چهار گوشهی حجر را استعلام کنید. گفت: نه حالا انرژی ما زیاد است امروز حال عبادت داشتم. آن بیچارههایی که معاویه آنها را مسلمان کرده است نمیفهمند. گفت: ای مردم میدانید اعلم از من در روی زمین در دنیا و آخرت پیدا نمیکنید، آنها گفتند: بله درست است چه میدانستند. اگر از این حرفها جلوی کوفه و مدینه نمیزد. شامیها را پخته بود. یزید را هم در کنا خود نشانده بود، گفت: بعد از من چه کسی را دوست دارید که بتواند اداره کند، با لیاقت باشد، شجاعت داشته باشد، توان اداره داشته باشد چه کسی است؟ گفتند: سعید پسر خالد بن ولید. گفت: باشد. به پزشک دربار دستور داد سعید یک روز سرما خورده بود گفتند داروی سلطنتی برای حضرت آقا ببرید. دارو را خورد و از جای خود بلند نشد.
روشی که معاویه برای بیعت گرفتن استفاده کرد چه بود؟
یعنی آن جایی که میخواست حرف خود را به کرسی بنشاند به مردم اهمیّت نمیداد. وقتی میخواست یزید را در مدینه معرّفی کند چهار، پنج نفر از بزرگان بودند که با او بیعت نمیکردند، پسر خلیفهی اوّل عبد الرّحمن بود. پسر خلیفهی دوم عبدالله بود، پسر زبیر عبدالله بود، پسر عباس عبدالله بود و سیّد الشّهداء ابا عبدالله بود. وقتی میخواستند ولایتعهدی را امضا کنند در بعضی نقلها است که سیّد الشّهداء اصلاً به جلسه نیامد. همین نیامدن یعنی من به رسمیّت نمیشناسم. دو نفر را بردند و پشت سر هر کدام از آنها قرار دادند و از زیر عبا خنجر خود را در دو طرف پهلوی آنها نگه داشته بودند یعنی وقتی ولیعهد را معرّفی میکند نفس بکشد تا جایی که جا دارد این خنجر را… وقتی یزید را معرّفی کرد پسر ابوبکر عبد الرّحمن بلند شد و گفت اینطور که نمیشود نه پدر تو مثل پدر من بود، نه مادر تو مثل مادر من بود، نه خود تو مثل من هستی، پدر ما مُرد، پدر دیگری مُرد هیچ کدام بچّههای خود را سر کار نیاوردند، سر او ریختند و به خانهی عایشه فرار کرد. یعنی شعار مردم مهم نیست، آن جایی که میخواهند جلوی دین بایستند مردم بیچاره را مقصّر میدانند اینکه مردم چه میگویند. مثل اینکه مردم جرثومهی فساد هستند. چرا؟ چون مردم یک آدم نیست که بگویند مردم را صدا کن و ببینم نظر شما چیست. مردم یعنی کلّ مردم. میشود هر چیزی را به مردم نسبت داد. شما حرف بزنید میگویند شما متوجّه نیستید مردم اینطور میگویند. مردم چه کسی است که برویم یقّهی او را بگیریم و بگوییم چه میگویی؟
قضاوت به حق در مقابل بیعدالتی
امّا جایی که میخواهد ولایتعهدی یزید را غالب کند بله ابتدا میگوید شما چه میگویید مدام هم اشاره میکند ولی نفهمیدند. اینجا میبینید عبد الرّحمن بن ابوبکر فرار کرد و به خانهی عایشه رفت و چند ماه از خانه بیرون نمیآمد. چرا؟ چون اعتراض کرده بود. حالا چون خود عایشه از بزرگان بود خدا نصیب نکند در جامعهای که وقتی قوهی قضاییه میخواهد قضاوت کند اگر عدالت است بچّهی بالاترین مسئول را تا آن آدمی که کارتون خواب است را باید به یک شکل قضاوت کنند، اگر هم بیعدالتی است که وا ویلا اگر معاویه عادل است که عبد الرّحمن بن ابوبکر خطا کرده باید او را بگیرند نه اینکه به خانهی عایشه برود و کسی به خاطر عایشه او را دستگیر نکند. چون بچّهی فلانی است، برادر فلانی است او را محاکمه نکنند. ولی بالاخره عبد الرّحمن بن ابوبکر نمیتوانست تا آخر عمر در خانهی خواهر خود بماند. دو ماه، سه ماه گذشت بعد بیرون آمد. یک دفعه داخل چالهای افتاد که اتّفاقاً داخل آن تعدادی تیغ بود. اینکه شما دیدید عایشه در اواخر عمر خود با معاویه مقابله میکرد و خود او را هم ترور کردند به خاطر همین بود. چون آنها گفتند این طور نمیشود اگر قرار باشد همهی شما یک بار حکومت کرده باشید و باز دوباره به ابتدا برگردید نوبت پسر خلیفهی اوّل است، چرا پسر معاویه خلیفه شود؟ با هم دعوا کردند. معاویه در این مواقع اصلاً با مردم کاری ندارد آنجایی که شعار مقابل دین است بله شعار میدهد.
ویژه بودن زین العابدین (علیه السّلام) از جهت مصیبت دیدن
مصیبتهای این دهه خیلی سنگین است من فقط به چند مصیبت اشاره میکنم. به نقلی در آستانهی شهادت زین العابدین (صلوات الله علیه) هستیم. دفن ابدان مطهره هم نقل شده است. در بصائر الدرجات که از کتب بسیار قدیمی شیعه است قبل از کافی مرحوم کلینی آمده است که حضرت سجّاد خود را رساند. در بین ائمّه هر کدام از جهاتی ویژه هستند. از جهت مصیبت دیدن زین العابدین (صلوات الله علیه) شاید ویژه باشد.
نحوهی شهادت ابا عبدالله الحسین (علیه السّلام) در روز عاشورا
چون ما در کربلا داریم که وقتی سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) «وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتَالِ»[۲۰] وقتی از جنگیدن خسته شد دائماً در حرکت بود، توان سوار شدن بر اسب نداشت، این چهار هزار تیرانداز و آن هزار جوّاله که سنگ پرتاپ میکردند، دائماً شلیک میکردند «فَوَقَفَ یَسْتَرِیحُ سَاعَهً» یک لحظه که مکث کرد نفسی تازه کند حضرت را مجروح کردند. تا به زمین افتاد تنها هم شده بود به خیمهها حمله کردند. نوشتند سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) در طول عاشورا که هر مصیبتی سر آن بزرگوار آوردند، آن لحظهای که صورت مبارک ایشان روی خاک قرار گرفته است مدام این عبارات را میگفتند: «الهی رِضاً بِرضائِک»، «صَبراً عَلَی بَلائِک»، «لَا مَعْبُودَ سِوَاکَ»، «اللّهُمَّ مُتَعالِیَ المَکانِ عَظیمَ الجَبَروتِ» یعنی هر چه امتحان را سخت کردند آقای ما تسلیم نشدند.
[۱]– سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سورهی طه، آیه ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، ج ۱، ص ۲۶۲٫
[۴]– سورهی توبه، آیه ۳۹٫
[۵]– مکاتیب الرسول صلّى الله علیه و آله و سلّم، ج ۱، ص ۳۷۵٫
[۶]– بحار الأنوار، ج ۳۳، ص ۱۹۱٫
[۷]– همان، ج ۲۲، ص ۲۴۸٫
[۸]– صحیح بخاری، ج ۹، ص ۴۷٫
[۹]– معالم المدرستین، ج۱، ص ۴۰۸٫
[۱۰]– بحار الأنوار، ج ۹۸، ص ۲۹۵٫
[۱۱]– سورهی نساء، آیه ۷۳٫
[۱۲]– سورهی توبه، آیه ۶۲٫
[۱۳]– همان، آیه ۴۲٫
[۱۴]– سورهی منافقون، آیه ۲٫
[۱۵]– سورهی حشر، آیه ۷٫
[۱۶]– سورهی آل عمران، آیه ۳۲٫
[۱۷]– سورهی احزاب، آیه ۳۶٫
[۱۸]– سورهی منافقون، آیه ۲٫
[۱۹]– سورهی توبه، آیه ۶۲٫
[۲۰]– بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۵۳٫
پاسخ دهید