- مشکل امروز ما از دیدگاه حضرت آقا
- تفاوت عبرت و قصّه
- بهانهی عمر بن سعد در عدم همراهی سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
- جغرافیای دارالحکومه
- ثروتمندان کوفه
- صنعت کوفه به دست ایرانیها
- خانهی عمر بن سعد
- فقط برای خدا
- علقههای دنیوی
- تعلّقاتی که توجیه میآورد
- داستان تعلّق یک جانباز
- تعلّق یک جانباز باعث شد شهید محسوب نشود
- تعلّق مثبت یعنی چه؟
- عبیدالله فرمانده لشکر امام حسن
- قدرت سپاه عبیدالله
- همسر و فرزندان عبیدالله
- عّلت پیمان عبیدالله با معاویه چه بود؟
- بخل عبدالله بین زبیر و سخاوت عبیدالله بن عبّاس
- حکمت کرامت امام حسن
- سخاوت برای شهرت
- تجمّلگرایی شریح قاضی
- خودنمایی عبیدالله
- سیستم مالی کوفه
- عطاء، یارانهی ویژه برای عرب
- تقسیمبندی مردم کوفه
- عریف که بود؟
- وجود قدرت در دست عریفها
- قیام مسلم بن عقیل
- هراس عرفا از ابن زیاد
- درگیری بین خانواده عریفها
- دستور عبیدالله بن مرجانه به جنگ با امام
- مقابلهی امام با دشمنان
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۲]
مشکل امروز ما از دیدگاه حضرت آقا
یک بحث مهمّی را سال گذشته راجع به شرایط کوفه مطرح کردیم. با توجّه به اینکه آقا فرمودند: مشکل امروز ما نفهمی است، دور از محضر شما که خوب هستید و از خوبان هستید، آنهایی که مثل من دچار تزلزل هستند، واقعاً همین مشکل نفهمی را دارند، البتّه شما ندارید الحمدلله. تصمیم گرفتم حدّاقل به این مقداری که از من برمیآید یک بار دیگر آن بحث نفهمیهای عمدی را مطرح کنم، لذا با مشورتی که با رفقا کردیم قرار شد همان بحث را که سال گذشته یک جای دیگر مطرح کردیم امسال هم عرض کنیم. غرض ما بحث و بررسی شهر کوفه است با نگاه عبرت بین.
تفاوت عبرت و قصّه
عرض کردیم که عبرت با قصّه فرق میکند، قصّه شما میخوانید قصّهی حسین کُرد شبستری و سرگرم میشوید. عبرت فقط سرگرم نمیکند. شما در عبرت خود را جای قهرمان و ضدّ قهرمان میگذارید بعد میبینید در آن لحظهی بزنگاه چه میکنید. از این جهت بسیار مهم است. کلّاً راجع به عاشورا میشود سه دسته بحث را میشود مطرح کرد، یکی از آنها عبرتهای عاشورا است. یعنی ما در کربلای امروز ببینیم در کدام جبهه هستیم.
بهانهی عمر بن سعد در عدم همراهی سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
لذا وارد بحث راجع به شهر کوفه شدیم. محضر شما یک نمونه عرض کردم که شاید یکی از کنجکاویهای خود من که راجع به این بحث شروع شد همین بود که وقتی که سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) به عمرسعد ملعون گفتند که بیا، چه چیزی به تو میدهند؟ پول میدهند! بیا من میدهم، آخرت میخواهید؟ شفاعت جدّ خود را تضمین میکنم! هر چه بخواهید به شما میدهم. او وقتی بهانههای مختلف را آورد، یک چیزی گفت که حضرت هم سکوت کرد. گفت: اگر به شما بپیوندم خانهی من را خراب میکنند!
جغرافیای دارالحکومه
لذا ما شب گذشته وارد شدیم و راجع به جغرافیای شهر کوفه با یکدیگر صحبت کردیم. مگر این خانه چه بود؟ خوب خراب کنند! خلاصهی آن این شد که منطقهی دارالحکومه که غریب به ۲۵۰ هزار متر مربّع است که دار الحکومه و مسجد و عرض کنم بازارها در آن است را وسط شهر ساختند و دور آن خندق کندند، وقتی خندق کندند ۴ جهت این مربّع یا مستطیل حدود ۵۰۰ در ۵۰۰ را دو قبیله، دو قبیله هر ضلع را پر کردند.
ثروتمندان کوفه
خلیفهی دوم زرنگی کرد، معلوم است که استراتژیست دنبال اینها بود. گفت: اوّل حق ندارید بسازید. عرض کردیم که با چادر ساختیم، بعد عرض کردیم به چه دلیل تبدیل به خانه شد. منتها گفتیم که خانههای یک طبقه با سقف سبک که بشود جا به جا کرد و بعد حدّاکثر ۳ اتاق، بعداً این جمعیّت شهر با توجّه به پول هنگفتی که از غنایم میآمد و این غنایم فقط به عربها میدادند که خیلی پول هنگفتی بود، ما به یارانهی ۴۵ میلیون تومانی تشبیه کردیم.
صنعت کوفه به دست ایرانیها
سایر غیر عربها مانند موالی که غیر ایرانی بودند، اینها سرازیر شد به شهری که در آن پولدار زیاد است و کار نمیکند، خوب بقیّه میروند کار میکنند و درآمد زایی میکنند. رفتند ژاپن کار کنند! رفتند کوفه. صنعت و بازار دست ایرانیها بود لذا در صوق کوفه، بازار کوفه ایرانی حرف میزدند. عربها هم حقوق به اسم عطا میگرفتند که به تدریج به اینها توضیح میدهم که این چه چیزی است.
خانهی عمر بن سعد
عرض کردیم خانهی عمر سعد آن خانهای بود که پدر او خلیفهی دوم داده بود، غریب به ۲۵۰۰ متر در آن منطقهی گُل کوفه بود که هرگز نمیشد مانند آن ساخت. چون جمعیّت غریب به حدس حقیر، ۵۰۰ هزار نفری، همه در همدیگر کیپ، در هر اتاق یک خانوار دارد زندگی میکند، اینها را دیشب توضیح دادم، لذا او گفت خانهی من را خراب میکند.
فقط برای خدا
هر تعلّقی، هر چیزی که من دل خود را به او بدهم، حتّی تعلّق به مستحبّات آدم را به وقت بزنگاه خدایی نکرده انسان را زمین میزند، مگر اینکه برای خدا باشد.
حالا امشب از یک طریق دیگری میخواهم یک مثال بزنم که این بحث تعلّق را بعداً به نفهمیهای عمدی رسیدیم و خواستم توضیح بدهم قشنگ جا بیفتد.
علقههای دنیوی
علقههای ما مانند علقه به خانواده خیلی هم خوب است، علقه به پدر و مادر خیلی هم خوب است اشکالی ندارد، علقه به نماز اوّل وقت، اینها خوب است. ولی اگر برای خدا باشد تعارض پیش نمیآید. من برای خدا پدر خود را دوست دارم، برای او میمیرم، به پای او میافتم، امّا اگر پدر من خدایی نکرده دشمن خدا شود دیگر او را دوست ندارم. همان خدا دستور میدهد بیاحترامی نکن ولی اطاعت هم نکن. میگویم: بسیار خوب. امّا اگر بگویم نه، دستورات الهی یک طرف، پدر من است! اینجا تعارض پیش میآید.
تعلّقاتی که توجیه میآورد
امشب میخواهم یک مثال برای شما بزنم از آن تعلّقاتی که زمین میزند، باعث نفهمی میشود، حتّی تعلّق مثبتی است. خوب تعلّقات منفی که خدایی نکرده کسی تعلّق خاطر به تصاویر حرام پیدا میکند! آنکه دیگر به نحو اولی آدم را زمین میزند امّا تعلّقات حتّی مثبت!
داستان تعلّق یک جانباز
به قول یکی از رفقای ما در یک جایی که حتّی معمولاً آدمهای خوب در آنجا کار میکنند و خیلی از اهل این شهرک هم آنجا هستند کسی که ۸ سال جبهه رفته بود و جانباز شده بود و هرگز اجازه نمیداد که کسی پارتی بازی کند، این بندهی خدا از دوستان ما هم مسئول بسیج آنجا بود، نوبت به پسر خود او رسید، این آقا فرماندهی آنجا بود که نمیخواهم بگویم کجا و این هم مسئول بسیج همانجا بود. گفته بود که برای پسر من میخواهد دانشگاه برود، یک سابقهی فعّال جور کن. این گفت: حاج آقا! ۸ سال جنگ و جانبازی و مرد طلایهدار مبارزه با فساد اداری! من این کار را نمیکنم. آن مسئول بسیج را به خاک سیاه نشاند که برای بچّهی من! یعنی این یک روزی حاضر بوده است که برود جان بدهد! امّا تعلّق به پسر خود را نتوانست مقابله کند. باعث نفهمی عمدی میشود. مدام توجیه میآورد. این تعلّقات خیلی مسئلهی خطرناکی است.
تعلّق یک جانباز باعث شد شهید محسوب نشود
ما در شهدای کربلا، درجانبازها کسی را داریم که؛ نمیخواهم اسم او را بگویم، جانباز کربلا است. یعنی در صحنهی کربلا دست او کنده شد. اینقدر از او خون رفت بیهوش شد. فکر کردند مرده است و او را رها کردند. بعد فامیلهای مادر او، او را از مهلکه بیرون کشیدند که آنها سر او را جدا نکنند. دیدند تکان خورد، مثلاً مشمّای او در سرد خانه نم زده است. فهمیدند زنده است، او را بردند و مداوا کردند، چند سال بعد هم از شدّت جراحات جانباز سنگین بود، از دنیا رفت و شهید شد. یعنی یکی از شهدای کربلا که تأخیراً شهید شده است، جانبازی که شهید شده است این آقا است. بعد کربلا سر اموال پیغمبر به سراغ امام سجّاد رفت، چون او هم از سادات بود.
یعنی در کربلا حاضر بود جان بدهد! دست او را کندند، اینقدر تیر خورده بود بیهوش شده بود، ممکن بود شهید شود و امروز در «وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِکَ» شما آن را هم میگفتید. چون «وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِکَ» برای همه نیست. این آقا نشد که شهید شود. جانباز شد و بعداً هم به خاطر کثرت جهاد کشته شد و از دنیا رفت. یعنی کسی که حاضر بود جان خود را بدهد، یک دفعه سر امام سجّاد با او دعوا کرد.
تعلّق مثبت یعنی چه؟
هیچ کس گارانتی ندارد که بگویند این آقا یک مدّت طولانی جهاد کرده است دیگر تمام است! یکی از این نمونههای عجیب تاریخ که من خیلی گشتم این نمونه را پیدا کنم، برای من حیرت آور بود کسی است که یک تعلّق مثبت زمینهی او زده است و باعث نفهمی او شده است. تعلّق مثبت مانند چه چیزی؟ مانند این که عرض میکنم، مانند سخاوت، اگر کسی سخی باشد بد است؟! چه بدی دارد خیلی هم خوب است. اهل البیت سخی بودند. امّا اگر یک نفر سخی باشد که بگویند: من هر جا میروم میگویند حاج آقا فلانی آمد. برویم یک سلامی بکنیم عیدی بگیریم و من هم خیلی دوست دارم. هر جا میروم پلاکارت میزنند مثلاً دسته گل… خوش آمدی. من به مردم پول میدهم.
او به سخاوت شُهره بود.
عبیدالله بن عبّاس خیلی با سخاوت خود حال میکرد. عبدالله بن عبّاس معروف است دیگر! عالم است. عبیدالله نظامی است. با برادر خود سر یک زمین ارثی اختلاف داشت، یک کسی را پیدا کردند که در بیابان ببرند و زمین را متر کنند. متر کردن آن زمان خیلی سخت بود چون دستگاه که نبود، میخواستند متر کنند خیلی فلاکت میکشیدند تا زمین را متر کنند. خلاصه عثمانبن حنیف را بردند، متخصّص نقشه برداری بود، تیر میانداختند و چه کار میکردند، بالاخره میخواست نقشهی زمین را در بیاورد.
عبدالله بن عبّاس تلاش میکرد که این نخ را کمی آن طرفتر ببرد که جای او کوچک نشود. عبیدالله بن عبّاس سخی بود. میگفت به سمت من بده. این نیمکتهای قدیمی اینطور بود که بچّهها دو تایی یا سه تایی مینشستند و دست خود را به هم میچسباندند. عبدالله بن عبّاس میگفت: آن طرفتر برو که جای من کوچک نشود میخواهیم زمین را نصف کنیم. مانند حالا نبود که متراژ دقیق در بیاورند و به سانتی متر تقسیم کنند! حدودی بود دیگر! میگفت از این درّه تا آن گلّه. یک طوری باید وسط آن را پیدا میکردند. در آن متراژ دو متر یا پنج متر هم پنج متر است. عبیدالله میگفت: بیا این طرف. آخر هم خسته شد گفت: همهی آن برای عبدالله ما رفتیم! ولی این را میداد که بگویند عبیدالله ارث خود را بخشید؛ آوازهی او میپیچد دیگر، خیلی لذّتبخش است. لئیمان از طعام لذّت برند و کریمان از اطعام. اگر کرامت شهوت شود خیلی خطرناک است، ادا در میآورد.
عبیدالله فرمانده لشکر امام حسن
این را امام حسن (سلام الله علیه) وقتی انتخاب کرد که فرماندهی لشکر او شود، دیگر بهتر از این نمیشد انتخاب کند، پسر عموی پدر او بود و استاد رزم بود و توان ۸ هزار نفر نیروی نظامی داشت. قدیمها اینطور بود، مانند الآن نبود که فرماندهی یک لشکر شهید میشود بعد یکی دیگر را رئیس فرماندهی لشکر بگذارند. هر آدمی توانایی جمع کردن یک عدّه را داشت. حر استعداد هزار نفری دارد، شمر استعداد ۴ هزار نفری دارد، ابراهیم پسر مالک اشتر استعداد ۷۵۰۰ نفری دارد، عبیدالله بن عبّاس استعداد ۸ هزار نفر را دارد. یعنی معلوم میشود استعداد فرماندهی عبیدالله بن عبّاس از عمر سعد ۴ هزار نفری ۲ برابر بیشتر است.
قدرت سپاه عبیدالله
یعنی سرلشکر و سرتیپ آن زمان اینطور نبود که منصوب کنند بگویید سراغ این لشکر برو! میدیدند این چقدر آدم میتواند جمع کند. قدیمها در آن پایین شهر یک جایی بود که هر کسی برای خود ۴ نفر آدم داشت! یکی ۴ نفر داشت و یکی ۴۰۰ نفر. با همدیگر فرق میکردند. بزرگی به جمعیّتی بود که پشت او راه میرفتند. این هم همینطوری بود. عبیدالله بن عبّاس ۸ هزار نفر نیرو داشت. خوب برای هرکسی کار میکرد باید هزینهی این لشکر را تأمین میکردند. کسی که ۸ هزار نفر توانایی فرماندهی دارد میتواند فرماندهی سپاه شود چون خود او اگر یک جا برود ۸ هزار آدم دارد اگر بقیّه هم نیایند. کم که نیست! ۸ هزار نفر زیاد است دیگر. الآن ۱۰ گردان میشود.
همسر و فرزندان عبیدالله
بعد ۲ پسر او را هم در این غارتها فرماندهی سپاه معاویه جلوی همسر او سر بریده بود. یعنی وقتی بُسر بن ارطاه به یمن حمله کردند از طرف معاویه غارت کنند، عبیدالله نبود یا فرار کرده بود، آمده بودند در خانه گفته بودند: عبیدالله کجا است؟ گفتند نیست. ۲ تا بچّهی ۱۰ یا ۱۲ ساله را خوابانده بودند و جلوی چشم مادر سر بریده بودند. این مادر دیوانه شد. یعنی عبیدالله دو پسر او را سر بریدند و همسر او دیوانه شد. این آدم اگر هم کینه داشت نباید با معاویه میبست. اگر کینه هم داشت!
عّلت پیمان عبیدالله با معاویه چه بود؟
خوب از بزرگان قریش هم بود، آنهایی که قبیلهگرایی را اهمّیّت میدادند این بزرگ بود، فامیل امام هم بود، فرماندهی ۸ هزار نیرو هم بود، خود او هم سرباز داشت. حضرت این را فرمانده کرد. معاویه برای او پول فرستاد، آقا این خود را فروخت! من سالها گشتم ببینم که این چه شد که خود را فروخت؟ به چه چیزی فروخت؟ دو پسر و یک همسر دیوانه! چطور میشود آدم خود را به معاویه بفروشد؟! تا اینکه در انصاب الاشراف بلاذری پیدا کردم. بلاذری در انصاب الاشراف خود میگوید که این عبیدالله، خیلی مایل بود که او را به سخاوت بشناسند. اصلاً دوست داشت.
بخل عبدالله بین زبیر و سخاوت عبیدالله بن عبّاس
یک روز عبدالله بن زبیر میخواست به یک شخصی زمین بفروشد، عبدالله بن زبیر هم معروف به خساست در تاریخ است. زمینی که میخواستند بفروشند عرض کردم متر کردن زمین در بیابان از این کوه تا آن درّه خیلی بود دیگر! چطور میخواستند متر کنند؟ مثلاً بگویید که یک ششم آن را بفروشند؟ چطوری ۶ قسمت مساوی این زمین که سر و ته آن را نمیشود حساب کرد، از بالا نمیشود فیلمبرداری کرد، مثلاً متر کرد، مقیاس اینطوری که نبود. یک تیم نقشهبردار باید میرفت این را پیدا کند. این عبدالله بن زبیر گفت: مناسب است یک بچّه شتر پیدا کنید، برای غذا درست کنید ولی تا من اشاره نکردم شتر را قربانی نکنید. مثلاً شاید تا ظهر کار تمام شد و بگویم ناهار تشریف داشته باشید؟! بگویند: نه خواهش میکنم، بروند! یک دفعه دید که دارد بوی دود میآید! این عبدالله بن زبیر ملعون مانند سیر و سرکه میجوشید، دوید و رفت گفت مگر به شما نگفتم؟ شاید نخواستند، شاید روزه بودند! گفت: عبیدالله بن عبّاس آمده پول شتر را داده است، گفته است این را بپز بده بخورند و باقی آن را به فقرا بدهید.
یعنی یک چنین آدمی بود. یک نمونه از برادر او را گفتم، یک نمونه از این. اصلاً او را میشناختند، هر کجا برود خرج میکند. آدمی که همینطوری پول میدهد در خانهی خود را باز کند فقرا به در خانهی او میریزند. باید سر جای خود بحث شود.
حکمت کرامت امام حسن
کرامت امام حسن (سلام الله علیه) که حکیمانه بود از همین حیث بود. از اهل بیت فاصله گرفته بودند حضرت برای اینکه ولو با پول گرفتن ارتباط مردم با اهل البیت قطع نشود، آنطور کرامت عجیبی میکرد. یعنی کرامت ایشان حکیمانه است. در جامعهای که نمیشود از امام ارتباط گرفت. ارتباط و رفاقت و ابراز محبّت به امام حسن باعث میشود که حقوق تو را قطع کنند، کسی ارتباط نمیگیرد. ولی با پول دادن یک عدّهای میآیند که اصلاً اهل البیت را، عنوان آنها را، محبّت و این حالت بالا به پایینی که نسبت به اهل بیت باید باشد در جامعه باید حفظ شود. کرامت امام حسن هم از سر حکمت است.
سخاوت برای شهرت
خلاصه عبیدالله بن عبّاس هم اینطوری است. اگر میخواست یک سفری برود، خلاصه میآمدند جلو و از دور خوش آمدید میگفتند و آقا هم ۵۰ شتر به این روستا میداد، ۱۰ شتر به این روستا میداد، ۵ سکّه به این میداد. پولها را که از معاویه گرفت، یک میلیون درهم را، یک میلیون درهم پول گرفت. اهل تاریخ میدانید که انصاب الاشراف بلاذری کتاب قدیمی است دیگر! قرن ۳ است. هنوز به شام نرسیده است یک میلیون درهم تمام شد! و یک میلیون درهم برای اینکه به شما بگویم یعنی چه؟ یک میلیون درهم قریب به ۱۰۰ هزار دینار است. جهنّم و ضرر من میگویم ۵۰ هزار دینار.
تجمّلگرایی شریح قاضی
زمان امیر المؤمنین قاضی شهر خانه خرید ۸۰ دینار. ۸۰ دانه دینار، ۸۰ سکّه طلا! آن زمانها چون پول دست کسی نبود تورّم نبود، لذا قیمتها پایین بود. شریح ۸۰ دینار خانه خرید، امیر المؤمنین گفت: تو از خدا نمیترسی! نمیخواهی بمیری که چنین خانهی سلطنتی را خریدی! چقدر؟ ۸۰ دینار! من دارم به شما عرض میکنم، پولی که از معاویه گرفت چقدر بود؟ ۱۰۰ هزار دینار. یعنی چند تا از این خانهها میشود خرید؟ یعنی معاویه او را خیلی گران خرید و سپاه امام حسن (سلام الله) پاشید.
خودنمایی عبیدالله
آن کسی که با او دارد میرود، میگوید: از کوفه که راه افتاد تا به شام برسد، سر به معاویه ملحق شد دیگر! به شام نرسیده یک میلیون درهم یعنی این ۱۰۰ هزار دینار تمام شد. به او گفتند: فلان فلان شده، تو خود را فروختهای این ننگ ابدی است! گفتند اصلاً من این پول را گرفتم که هر جا میروم از شهرهای مختلف بیایند جلوی در شهر به استقبال من بیایند، من هم ببخشم. بگویند عبیدالله آمده است! پول میخواهم چه کار کنم. تعلّق ولو مثبت، ولو مستحب مانند سخاوت اگر در مسیر اطاعت نباشد عبیدالله بن عبّاس را راضی میکند که خود را بفروشد. واقعاً عجیب است!
سیستم مالی کوفه
برای اینکه مردم کوفه را بشناسیم باید چند اقدام انجام دهیم. یکی فضای شهری آن بود که یک قدری توضیح دادم برای اینکه خسته نشوید برای بعد میگذارم. یکی دیگر عرض کنم خدمت شما که سیستم مالی این شهر است. در شهر کوفه، وقتی تشکیل شد، آن کسانی که نظامی بودند و عرب بودند قرار شد عطاء دریافت کنند. عطاء! عطاء یک پول سالیانه بود که به بصرهایها بیشتر از کوفیها میدادند چون بصره بد آب و هواتر بود. یک پول سالیانه میدادند که این آقا هر وقت گفتند که به جنگ برو خود او اسلحهی خود را تأمین کند، مرکب خود را تأمین کند، غذای خود را تأمین کند؛ لشکر و سازماندهی و ستاد مشترک که نبود، بیاید به جنگ برود.
عطاء، یارانهی ویژه برای عرب
این پولی که اینها آن روز دریافت میکردند، کسی به آنها نگفت پول خون سیّد الشّهداء را دارید میگیرید. از زمان خلیفهی دوم شروع شد. امّا سیستم تقسیمبندی یک سیستم عجیبی بود. عرض کنم خدمت شما که مانند زمان پیامبر نبود. آمدند آدمها را درجه بندی کردند. یک کفی به همه میدادند بعد آقا قریشی بود، پسر حاج آقا ابو سفیان بود! بیشتر میدادند. به ابو سفیان ۲۰ برابر یک رزمندهی بدر پول میدادند.
نظام تقسیمبندی، دریافت و پرداخت این شکلی بود. به عربها پول میدادند، به عجمها هیچ، عربها را رده بندی میکردند. این رده بندی که میکردند باعث میشد که درجهی چهاریها تلاش کنند که درجهی سه بشوند. رزومه پیدا کنند و درجهی دو شود. درجهی آنها بالا برود. وقتی کسی در این شرایط میافتد امکان آن است که با یک حال و احوال کردن و مثلاً انتخابات شرکت کردن، الآن میگویند که شما میروید انتخابات و تظاهرات ساندیس میخورید، به آنها یارانهی ویژه میدادند.
تقسیمبندی مردم کوفه
لذا شروع کردند مردم را تقسیم بندی کردند. مردم شهر را به هشت قبیله تقسیم کردند. هر قبیله به چند منکب شد، هر منکب تقسیم به چند عریفه، عرافه شد. یعنی چه؟ یعنی انگار کلّ شهر را بگویند نیروهای نظامی، اینقدر سپاه، هر سپاه شامل اینقدر لشکر است، هر لشکر شامل اینقدر گردان است، هر گردان شامل اینقدر گروهان است بعد هر کدام اینها مسئول دارد، این اتّفاق باعث شد هم در سرشماریها دقّت کنند، یک بچّه به دنیا میآمد ثبت میکردند، یکی از دنیا میرفت خط میزدند. منتها پول را به کارت مردم واریز نمیکردند. همهی پولها را به حساب عریف واریز میکردند، مثلاً فرض کنید سرگرد، رئیس گردان، او به افراد میداد.
حالا اینکه اینها چطور تقسیم میکردند یک شب دیگر به شما عرض میکنم.
عریف که بود؟
این برای چه بود این کار را میکردند؟ در روایت ما از امام باقر رسیده است که عریف قوم ملعون است. عریف یعنی فرماندهی آن عرافه. چرا ملعون است؟ چون که این رسماً توسّط والی کوفه تعیین میشد. بعد آن وقت شما اگر چپ راه میرفتید، مثلاً فرض کنید والی کوفه سخنرانی میکرد و به امیر المؤمنین فحش میداد، شما بلند میشدید با روبند جواب او را میدادید. عریف کلّاً مثلاً ۲۰۰ یا ۳۰۰ یا ۴۰۰ آدم را اداره میکرد.
معمولاً هم اینها با یکدیگر فامیل بودند. هر یک فامیل نزدیک را در یک گروه قرار میدادند، صداها را میشناخت. صبح به والی فحش داده بود، ظهر نشده میگفتند فلانی بود. امّا اگر لو میرفت که فلانی بوده است و عریف خبر نمیداد کلّ زنهای آن عرافه را میبردند و میفروختند. کنیز میشدند، حقوق اینها قطع میشد، آن حقوقی که عرض کردم شما در ذهن خود مثلاً ۴۵ میلیون در نظر بگیرید که دیروز توضیح دادم.
وجود قدرت در دست عریفها
یعنی عملاً افسار مردم دست حکومت بود. هم در تقسیم پول شما نمیتوانستید با عریف خود بحث کنید. بحث میکردید پول شما را نمیداد. پول دست او بود دیگر! زور داشت. میگویند زور دست آن کسی است که پول دست او است. هم شما را میشناخت، از نظر سیاسی حواس او به شما بود.
قیام مسلم بن عقیل
تا مسلم آمد و مردم را جمع کرد و عبیدالله ترسید که نکند شهر سقوط کند، ۲۰ هزار نفر دور دار الحکومه آمده بودند و عرض کردم کوفه که سپاه و لشکر نداشت، همین آدمها لشکریان بودند. مثلاً ۵۰۰ نفر محافظ عبیدالله بودند، کافی بود دیگر! دیگر بیش از این که نمیخواست. اگر میخواستند بروند بجنگند، همین مردم حقوق میگرفتند که هر وقت جنگ شد بروند بجنگند. لذا ۲۰ هزار نفر بیایند، ۵۰۰ نفر آدم دور قصر هستند قطعاً شکست میخورند.
هراس عرفا از ابن زیاد
عبیدالله عرفا را از در پشتی قصر، از در مخفی صدا زد داخل بیایند. ، عرفا چه کسانی هستند؟ عریفها! گفت: اگر بشنوم از بین شما، از هر کدام از گروههای شما یک نفر با مسلم است حقوق کلّ عرافه را قطع میکنم و زنها را میگویم که در بازار برده فروشها بفروشند و این کار را در تاریخ کردند. اینها میدانستند که اینها شوخی ندارند. همین اتّفاق باعث شد که این عریفها سراغ زنها رفتند.
درگیری بین خانواده عریفها
عرض کردم مردم کوفه، عربها پول بدون زحمت میخوردند، دیشب توضیح دادم کار نمیکردند. پول وقتی زیاد شود، رفاه زیاد شود، زیاده از حد شود، زن در آن خانه مرد خانه میشود، اگر زیاده از حد باشد. عریفها مستقیم سراغ زنها رفتند. گفتند سپاه ۱۳۰ هزار نفری شام دارد میآید شما را کنیز میبرند، بچّههای شما را میکشند، حقوق قطع است. خود خانوادهها به همدیگر افتادند! عمّه به برادر زادهی خود میگفت: تو میخواهی خود را به کشتن بدهی ما را برای چه میخواهی بدبخت کنی! نمیگذارم تو بروی چون اگر تو بروی حقوق بچّهی من را قطع میکنند اینها را با یکدیگر درگیر کردند.
پول خون سیّد الشّهداء
هیچ وقت آن روزی که این عربها میخواستند عطاء را از حکومت بگیرند فکر نمیکردند پول خون امام حسین را دارند میگیرند. گفتند عجب یارانهی خوبی دولت میدهد! دولت خدمتگزار است. در کربلا آمدند حضرت فرمود: «إنخَزَلَت عَطَیّاتُکُم مِنَ الحَرامِ»[۳]، «إنخَزَلَت» معادل این است که چهار دست و پای شما در گل گیر کرده است. چه شما را اینطور کرده است که نامه نوشتهاید حالا خود شما جلوی من ایستادهاید؟ چه چیزی؟ «عَطَیّاتُکُم مِنَ الحَرامِ» آن حرامی که خوردی، عادت کردی! حالا به شما میگویند که قطع میکنند، حالا مجبور هستید بیایید.
دستور عبیدالله بن مرجانه به جنگ با امام
عبیدالله ملعون گفت خود شما که نامه نوشتید را؛ البته فرصت شد عرض میکنم که راجع به طیف قتلهی امام حسین شیعیان امام حسین را نکشتند ولی در تنها گذاشتن امام به شدّت کمک کردند. گفت: خود شما را میفرستم او را بکشید که دیگر این کارها را نکنید، نامه بنویسید و بخواهید حکومت و شهر سقوط کند! و مسئلهی پول یک مسئلهی بسیار جدّی است. ابن سعد در طبقات خود میگوید امام حسین فرمود: بابا! فلانی! فلانی! تو! مگر به من نامه ننوشتید چرا جلوی من ایستادهاید؟ گفتند: «خِفنَا طَرحَ العَطَاء» اگر نیاییم عطا را از ما قطع میکنند. پول هم هنگفت است.
مقابلهی امام با دشمنان
این اتّفاق باعث نفهمی میشود. چرا دارید کربلا میروید؟ میرویم إنشاءالله صلح میکند. اینقدر مذاکره میکنند تا مذاکره را به ما بقبولانند. فکر نمیکردند ادامه پیدا کند و کار بدتّّر از این شود و سیّد الشّهداء کوتاه نیاید. سیّد الشّهداء فنّ مذاکره بلد نبود. اگر بلد بود اینطور نمیشد. فکر میکردند حتماً کوتاه میآید. میگفتند حتماً، بالاخره کوتاه میآید، دیگر حالا آب را قطع کردند کوتاه میآید، جنگ را ببینید قطعی است کوتاه میآید. از امام حسین چیزی هم نمیخواستند. به امام حسین میگفتند که تو فقط سکوت کن. چیزی نگو. فقط چیزی نگویید کاری با شما نداریم! ولی حضرت نمیخواست کوتاه بیاید. خود این یک بحث دیگر است که چرا حضرت نمیخواست کوتاه بیاید.
پایان
[۱]– سورهی طه، آیه ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– الصحیفه السجادیه، ص ۹۸٫
[۳]– إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج ۱۱، ص ۶۲۴٫
پاسخ دهید