- جاماندههای کربلا
- دوستداران اهل البیت در سپاه بنی امیّه
- غلبهی شهوت بر عقل
- نفهمیهای عمدی
- خوابزده بیدار نخواهد شد
- هجمههای عظیم بر جریان کربلا
- ابن عربی و اقوال او در مورد قیام امام حسین (علیه السّلام)
- ایجاد شبهه در عقاید شیعه در جریان کربلا
- توطئه در تضعیف اعتقادات شیعه
- ۱- جعلی بودن زیارت عاشورا
- ۲- ایجاد شبهه در عصمت سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
- ۳- ایجاد شبهه توسط جریان سکولار
- ۴- غیر عاقلانه بودن قیام کربلا
- ۵- فرار سیّد الشّهداء (علیه السّلام)!!
- ۶- شبههی کربلا درس مذاکره است!
- تأثیر عمیق سخنان امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جنگ جمل بر زبیر
- مذاکرهی امام حسین (علیه السّلام) و عمر سعد
- اعلام تبرّی از جریان فتنهگر
- نامهی ابن زیاد به سیّد الشّهداء
- بهای سنگین سکوت زبیر
- تأثیر شهادت امام حسین (علیه السّلام) بر حکومت بنی امیّه
- جواب امام حسین (علیه السّلام) به نامهی ابن زیاد
- تأثیر عمیق امام حسین (علیه السّلام) بر سپاه دشمن
- سخنان مؤثّر حبیب در لشکر دشمن
- مضرّات عدم اتّحاد
- قبیلهگرایی در کربلا
- نفوذ حبیب در سپاه دشمن
- هدف رفتن حبیب به سپاه عمر سعد
- نفاق، عامل تخریب وجههی بزرگان
- اظهار ارادت یاران باوفای سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
- نقل حضرت سجاد (علیه السّلام) از شب دهم عاشورا
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
جاماندههای کربلا
موضوع بحث ما بررسی علل جاماندههای کربلا است. یعنی چرا محبّان نیامدند؟ اینکه نواصب در سپاه دشمن بودند، یک بحث دیگر است که باید بررسی شود، قتلهی کربلا چه کسانی بودند؟ یک بحث دیگر است که باید بررسی شود. قتلهی کربلا محبّان نبودند، این تهمتی است که همواره جریان بنی امیّه برای تطهیره دست خود از خون سیّد الشهداء میزده است. امّا اینکه در سپاه دشمن افرادی بودند که قائل به حقّانیت حضرت بودند یا قائل به بیگناهی حضرت بودند از مسلّمات است.
دوستداران اهل البیت در سپاه بنی امیّه
و اینکه آدم میبیند در یک سپاهی یک عدّهای هستند، یک شب عرض کردم اگر شیخ صدوق (رحمه الله علیه) اگر نگفته بود، باور آن مشکل بود که آن کسی که مثل فردا اطفال سیّد الشّهداء را داشت غارت میکرد، همان غارت کند و هم گریه کند. میدانید شیخ صدوق متخصّص مقتل بوده است. متأسّفانه مقتل ایشان به دست ما نرسیده است. این موضوع در کتاب الأمالی او است و در الأمالی هم دائم به ما فرموده است که چون در مقتل گفتم اینجا دیگر کلام را بسط نمیدهم. اهل فن تاریخ و حدیث آن کسانی که این مباحث را میشناسند، میدانند شیخ صدوق خرّیت فن است. کتاب فقه امام رضا را نوشته است، همه فکر کردند کتاب خود امام رضا است. یعنی به یک صورتی کتاب را جمع کرده است که همه تصوّر کردند کتاب خود حضرت است، خرّیت فن حدیث است، او نقل کرده است.
غلبهی شهوت بر عقل
بعد میگوید ملعون این چه کار غلطی است که انجام میدهی؟ چرا پس گریه میکنی؟ میگوید آخر میدانم که شما ناموس رسول خدا هستید. میگوید: چرا این کار را انجام میدهی؟ میگوید: اگر من غارت نکنم، بالاخره یک نفر دیگر غارت میکند. یعنی وای به حال من اگر آن روزی که شهوات من به عقل من چیره شود به این صورت میشود. بعد هم توجیه میکند، توجیه میکند.
نفهمیهای عمدی
لذا اسم بحث را نفهمیهای عمدی گذاشته بودیم. یعنی من یک غرضی دارم، یک منفعتی میبرم برای اینکه این منفعت را ببرم، حالا این منفعت گاهی دین خود را برای دنیایی دیگری میدهم، این منفعت چیست؟ دنیای یک همتیمی، یک همحزبی است. بعد که به من میگویند چرا چنین اشتباهی را کردی؟ شروع به توجیه کردن میکنم. لذا اسم آن را نفهمی عمدی گذاشتیم.
خوابزده بیدار نخواهد شد
یعنی میخواهد که نفهمند. بنا بر این است که نفهمد، خود را به خواب زده است. میگفت: من میخواستم از سربازی معاف بشوم، رفتم و خود را به ناشنوایی زدم. حالا اینطور ادعا میکرد، ناگهان پشت سر من شلیک کردند، ولی قرار بود من نفهمم، شلیک هم کنند، قرار است من نشنوم، لذا نمیشنوم. اگر عمداً کسی خود را به خواب زده باشد پانصد هزار نفر هم او را صدا بزنند از خواب بیدار نمیشود، خواب را میشود بیدار کرد، خوابزده را نمیشود بیدار کرد، چون میخواهد بیدار نشود.
هجمههای عظیم بر جریان کربلا
این شبها خیلی با خود کلنجار رفتم که این بحث را مطرح کنم یا نه، ولی شب عاشورا بی غیرتی تلقی کردم که نگوییم، عافیتطلبی تلقی کردم که نگوییم. لذا با اینکه نمیخواهم سیاسی صحبت کنم، ولی نمیزنم و اسم نمیبرم یک نکتهای را عرض میکنم. در چند سال اخیر مثل ده الی دوازده سال پیش یک جریان عظیمی – چون به بحث ما ربط دارد – یک جریان حوالی سال ۷۷ تا سال ۸۰، ۸۱ پیدا شد، هجمهای به دین به خصوص به سیّد الشهداء شد، که من این حقیر که حداقل ۱۵ سال به منبر میروم و در مجامع تاریخی است، در کتب تاریخی است، سراغ ندارم نواصب جرأت کردن باشند که بعضی از آنها را بگویند، نواصب!
ابن عربی و اقوال او در مورد قیام امام حسین (علیه السّلام)
یکی از آنها را که یقین دارم چون ابن حجر عسقلانی دربارهی ابن عربی میگوید که… ابن عربی مالکی یک کتاب به نام العواصم ۴۶۰ الی ۴۷۰ صفحه است، کلاً کتاب را در دفاع از یزید نوشته است، خوب کسی که در دفاع از یزید مینویسد لذا یزید را تطهیر میکند، طبیعی است. او آدمی است که در تندروی دیگر هیچ ملاحظهای ندارد، مثلاً حدیث غدیر را میگوید ضعیف است. یعنی خود اهل سنّت تمسخر میکنند.
آن حدیث قطعاً متواتر را، اصلاً اصطلاح ضعیف و قوی برای حدیث واحد است، کسی برای متواتر بگویید، مثل این میماند کسی نسبت به ماشین شما دوچرخه بگوید، یعنی یک اشتباه عادی نیست، یعنی به حدیث متواتر مثل آیهی قرآن، کسی نمیگوید ببخشید آیه ۶۴، سورهی شعراء ضعیف است یا صحیح است؟ کسی چنین حرفی را میگوید؟ اصلاً شکی نیست که کلام خدا است. متواتر هم به همین صورت است، صحیح و ضعیف برای خبر واحد است، که ذنی است یقینی نیست، قطعی نیست. لذا اصلاً این حرف خندهدار است، اینقدر او تندرو است. اینقدر تندرو است کتاب هم برای یزید نوشته است.
ابن حجر عسقلانی، در فتح البارئ میگوید: این ابن عربی در درس خود که حرف میزد، میگفت: «قُتِلَ الحُسَین بِشَرعِ جدِّه» میگفت: حسین کشته شد چون پیغمبر گفته بود او را بکشند. پیغمبر گفته بود هر کس در برابر حکومت قیام کرد، اهل بغی است و اهل بغی را باید اعدام کرد. ولی جرأت نکرد در العواصم بنویسد. یعنی در دورانی که شیعه را به راحتی سر میبرند، نه دورانی که شیعه حکومت دارد، جرأت نکرد بنویسد. این را در درس خود به صورت شفاهی میگفت، در جلسات خود میگفت، در کتاب خود این را ننوشت. ابن خلدون هم در تاریخ خود از او نقل کرده است. در همان مقدّمهی تاریخ خود از او نقل کرده است. که میگوید: «قال ابن عربی» ولی ابن عربی در جایی که باید مینوشته است، جرأت نکرده است.
ایجاد شبهه در عقاید شیعه در جریان کربلا
سال ۷۸ در یک روزنامه همین حرف را زدند. گفتند خشونت پیغمبر عامل قتل حسین بن علی شد. یعنی اگر ما خواب باشیم و به خواب برویم، اوّل روی ناموس تو دست میگذارند که ناموس عقاید شیعه سیّد الشّهداء است. چند سال اخیر هجمههای علیه سیّد الشّهداء خیلی جدّی است. یکی الی دو موضوع آن رسانهای شده است و شما متوجّه شدید. یا مگر اینکه در فضای آن باشید.
چند جبهه باز کردند، ۱- جریان مبارزه با زیارت عاشورا. اصلاً نمیخواهم امروز بگویم فلان حزب به چه صورت است، ولی جامعه نباید مرده باشد، باید احزابی که طرفدار هم است ملزم کند بگوید حدّاقل از فلان کس و فلان کس تبرّی کن، بگو این از ما جدا است. و الّا یک آدم مثلاً میخواهد کاندیدا شود، یا نشود، دیگر به امام حسین چه کار دارید؟ یعنی بعضی از آنها حرفهای زدند که اگر فضای جمهوری اسلامی نبود، بچّه مذهبیها باید با آنها به سختی برخورد میکردند.
توطئه در تضعیف اعتقادات شیعه
۱- جعلی بودن زیارت عاشورا
مثل اینکه جریانی پیدا شد گفت آخر زیارت عاشورا جعلی است. سرّی در کار است که میگوید زیارت عاشورا جعلی است یعنی آن قسمتی که قرار است تبری کنی، در تبری چه اتفّاقی میافتد؟ در قسمت محبّت یک بره است، بیآزار است یعنی با او کسی کاری ندارد. آنجایی که میخواهد جلوی ظلم را بگیرد میگویند این نیست، این برهی دین یک جاهای هم دندان دارد. همیشه «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ»[۴] یک جاهایی هم که هم شدّت عمل دارد بلکه اشدّاء است «وَ اغْلُظْ»[۵] به پیامبر میگوید، «وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ» به امّت میگوید، این یک جریان.
۲- ایجاد شبهه در عصمت سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
یک جریان پیدا شد عصمت سیّد الشهداء را تخطئه کرد، همین شبها در اقدسیه برنامه دارند، مشکی میپوشند، پارچه مشکی هم میزنند، عصمت حضرت را نقد میکنند، قیام او را نقد میکنند، همین شبها، همین الآن که پیش شما هستیم، من عضو گروه آنها هستم که ببینم چه کاری انجام میدهند.
عصمت او را نقد میکنند، عصمت او را برای چه؟
۳- ایجاد شبهه توسط جریان سکولار
برای اینکه جریان سکولار نمیتواند بپذیرد یک نفر امّت را اصلاح کرده است. میگوید به او ربطی ندارد، خود مردم میدانند. دین چه کار است بیاید، برای مردم نظر بدهد، مگر مردم میمون هستند، مگر مردم بچّهی صغیره هستند، مگر مردم دیوانه هستند که قیم داشته باشند، خود مردم میدانند. سکولارها نمیتوانند بعضی از جاها دین را حذف کنند، مانند امر به معروف و نهی از منکر. کاملاً میگویند این آزادیهای فردی را محدود میکند. اینکه میبینید دربارهی عصمت امر به معروف و نهی از منکر با قیام سیّد الشّهداء سخنرانی میگذارند برای همین است. میگویند اصلاً او خطا کرده است، خطای استراتژیک کرده است، یک حساب و کتاب کرده است خطا بوده است.
۴- غیر عاقلانه بودن قیام کربلا
از این تندتر هم رفتند، گفتند اصلاً قیام که کرد عقلانه نبود، بعداً ائمّه عاقلانه عمل کردند، دیگر قیام نکردند. لعنت به غیرت آن کسی که بودجهی بیت المال میگیرد و در سایت خود این حرف را باز نشر میکند. خدا با شمر و یزید او را محشور کند کسی که به خاطر همین… بحث ما تعلّق است، ما سیّد الشّهداء را وجه المصالحهی حزب خود قرار دهیم خیلی بیغیرتی است و نمیدانم جامعه چرا ساکت است. اینها چیزهایی نیست که آدمها ساکت باشند.
مراجع باید بترسند راجع به امام حسین میخواهند صحبت کنند، دقّت کنند که چه باید بگویند. البتّه مراجع عظیم الشّأن هستند و درست صحبت میکنند، وای به حال بقیه که اصلاً در این امور تخصّص ندارند. همان کسی که ماجرای زیارت عاشورا را نقد میکرد یک گفتگویی ما در دانشگاه شهید رجایی داشتیم آقا را به عنوان مناظره کنند آوردند، یک ربع بیشتر نتوانست جوابگو باشد، گفتم من کسی نیستم، اصلاً ناشناس هستم، من هیچ کس هستم، علمای دین بیایند میخواهی چه بگویی؟! مگر تو مجبور هستی که صحبت کنی؟ آدم به خاطر طرفداری سیاسی، با نوامیس خود بازی میکند؟ خود فروشی در این حد!
۵- فرار سیّد الشّهداء (علیه السّلام)!!
بعد آمدند گفتند که عاقلانه نیست، آن یکی آمد گفت اصلاً امام حسین فرار کرده است که او را کشتند. آن یک نفر گفت اصلاً امام حسین قیام کرد که ما سیل خون راه نیندازیم، ما سیل اشک راه بیاندازیم بعداً امام زمان بیاید سیل خون راه میاندازد. خوب چرا تو حکومت تشکیل دادی؟ هشت سال بر گردن مردم سوار بودی، خوب تو چه کاری انجام دادی؟ تو چرا سیل خون راه انداختی؟ نوبت شما تمام میشود انجمنی میشوید؟ این خیلی جالب است هشت سال حکومت میکند بعد انجمنی هم هست، نمیفهمد؟ اینقدر نفهم است؟ خیر نفهم نیست، قرار است که نفهمد. اصلاً بنا بر این است که نفهمد.
۶- شبههی کربلا درس مذاکره است!
بعداً که این حرف عجیب و غریب که کربلا درس مذاکره است. من به آن فردی که این حرف را زده است کاری ندارم، چون از اسلام خبر ندارد. تعجّب من از آن کسانی است که طرفداری کردند، دهها مقاله و یادداشت برای آن نوشتند که کربلا درس مذاکره است. لذا امشب میخواهم چند جملهی مهم بخوانم. همه میدانند کربلا درس مذاکره است یا نیست یعنی چه؟ مذاکره اگر به معنای گفت و گو باشد، خدا هم با شیطان صحبت کرده است. موسی و فرعون هم با هم صحبت کردند. خداوند با کفّار حرف زده است، حرف که مهم نیست، لحن و محتوا و عزّت و ذلّت است که در آن مهم است. با حرف که کسی مشکل ندارد برو حرف بزن.
چرا میگویی کربلا؟ بگو امیر المؤمنین هم رفت و با اصحاب جمل صحبت کرد. امّا امیر المؤمنین با اصحاب جمل صحبت کرد، یعنی در برابر کفر یا در برابر خطای فاحش سر خم کرد؟ یا نه امیر المؤمنین و سیّد الشهداء انقلاب را صادر کردند؟ تهاجم فرهنگی کردند.
تأثیر عمیق سخنان امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جنگ جمل بر زبیر
امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) سپاه مقابل هستند، در جمل با شتر به وسط میدان میرود، میگوید: «أَین زبیر؟» عایشه میگوید: «واثکلک یا أسماء»[۶] اسماء لباس عزا تن کن، علی زبیر را دعوت به جنگ کرد. حیدر در جنگ به این صورت بود، کسی امیر المؤمین را در جنگ نمیتوانست بزند ولو زبیر سیف الاسلام. گفت: «واثکلک یا أسماء» یعنی مادر تو برای تو از نظر عزاداری گریه کند، تمام شد. گفتند: نه، علی با شتر پیغمبر آمده است میخواهد حرف بزند. گفتند الحمدلله. بعد با زبیر که شروع به صحبت کرد چه چیزی گفت؟ او را مورد محبّت قرار داد؟ خیر این تهاجم فرهنگی بود. برای اینکه امیر المؤمنین فقط امام من و شما نیست، امیر المؤمنین امام دشمنان خدا است که آنها را برگرداند کما اینکه خداوند ربّ شیطان هم است. لذا به زبیر فرمود… چون زبیر فایدهای نداشت، میدانید زبیر در سقیفه آمد علیه پدر زن خود در خانهی امیر المؤمنین قیام کرد، میداند حق با چه کسی است، او دستور خاص لازم داشت.
گفت: به یاد داری با پیغمبر یک روز نشسته بودیم، فرمود: «أَ تُحِبُّهُ»[۷] علی را دوست داری؟ تو گفتی: خیلی، زبیر و علی با هم فامیل هستند، زبیر پسر عمّهی امیر المؤمنین است. بعد گفت: یک روز با او میجنگی «وَ أَنْتَ ظَالِمٌ لَهُ» در حالی که تو ظالم هستی، تو باور نمیکردی، به یاد داری؟ ناگهان زبیر تعجّب کرد، انگیزهی خود را از جنگ از دست داد، لذا برگشت. چند نقل است که یکی در سپاه ماند، امّا جنگ نکرد، یکی هم اینکه از سپاه بیرون رفت. این مذاکره است؟ یک لشکر فرماندهی جبههی مقابل را سست کرد. به چند دلیل اینکه این زبیر اینقدر بدبخت نشود که مقابل علی شمشیر بکشد، دو: همین کار را هم با طلحه کرد. طلحه و زبیر در جنگ شرکت نکردند لذا جنگ جمل طی شش الی هفت ساعت تمام شد. این مذاکره است؟ جبههی فرماندهی طرف مقابل را نابود کرد.
مذاکرهی امام حسین (علیه السّلام) و عمر سعد
کما اینکه سیّد الشّهداء هم همین کار را انجام داد. چند بار با عمر سعد جلسه گذاشت، با فرماندهی سپاه طرف مقابل. فرمود: چقدر پول گرفتی؟ من دو برابر پول میدهم. به این مذاکره میگویند یا اینکه دارد سعی میکند فرماندهی تیم مقابل را از انسجام خارج کند و او را دچار تردید کند.
اعلام تبرّی از جریان فتنهگر
خیلی بیناموسی است کسی با سیّد الشّهداء بازی کند و جامعه ساکت باشد. نمیدانم، چرا ما ساکت هستیم با هویت ما بازی کنند و ما ساکت باشیم، عرض من این نیست که کسی را ترور کنیم، عرض من این است که جامعه باید گاهی خشم خود را در برابر خطای فاحش نشان دهد، آن جریانی که میخواهد ما را بسنجد، یک تلنگر به جامعه میزند ببیند که چه خبر است؟ پیش روی خواهد کرد. حداقل این است آن احزاب سیاسی که این جرثومههای فساد که از این حرفها که من عرض کردم زدند حدّاقل تبرّی کنند و آنها را از حزب خود بیرون کنند. حدّاقل این کار را انجام دهند. اگر واقعاً شیعه هستند و محبّ اهل بیت هستند، از آنها دوری کنند.
اسم این کتاب «الصحیح من مقتل سیّد الشّهداء» است البتّه دروغ گفته است، صحیح نیست. به مسئول او هم عرض کردیم گفتیم این دیگر بیانصافی است. منظور آنها این است که این مطالبی که در این کتابها آمده است قطعههای از تاریخ است که فی الجمله، بدو امر از کتب معتبر است، این را درست گفته است، امّا صحیح نیست. در تاریخ وقتی میگویند صحیح یعنی مطابق واقع است. با حدیث و فقه هم فرق میکند که آنجا صحیح یعنی حجّت ممکن است مطابق واقع نباشد. بگویند روی این صندلی که نشستی پاک است یا نه؟ میگویند طبق حجّت پاک است، ممکن است نجس هم باشد. شما نمیدانید نجس است، پس پاک است. در تاریخ وقتی صحیح میگویند یعنی مطابق واقعیت است. به این صورت نیست اینها را باید اهل آن بررسی کنند، امّا از منابع معتبر است یعنی منابع معتبر هستند بدو امر باید بررسی شوند.
نامهی ابن زیاد به سیّد الشّهداء
ابن زیاد به سیّد الشهداء نامه نوشت، حُر نامه را آورد و به حضرت داد. فتوح ابن اعثم از منابع قدیمی اوّایل قرن چهارم است، قبلاً از طبری فوت کرده است، او نقل کرده است، اشخاص دیگر هم نقل کردند. خیلی از شیعه و سنی همین را نقل کردند. نامه نوشت، نامه را از طریق حُر به سیّد الشهداء داد، عبارت این بود: «أَمَّا بَعْدُ یَا حُسَیْنُ»[۸] یعنی بعد از سلام و علیک ای حسین، ترجمه را بگویم فقط «فَقَدْ بَلَغَنِی نُزُولُکَ بِکَرْبَلَاءَ» فهمیدم تو به کربلا آمدی، امیر المؤمنین یزید بن معاویه به من نامه نوشته است که چه چیزی؟ «أَنْ لَا أَتَوَسَّدَ الْوَثِیرَ» یعنی تکیه به جایی نده، یعنی یزید به عبیدالله گفته است تکیه ندهی، «وَ لَا أَشْبَعَ مِنَ الْخَمِیرِ» لقمه نان نمیخوری، یعنی آرام نمینشینی، که یکی از این دو اتّفاق بیفتد «أَوْ أُلْحِقَکَ بِاللَّطِیفِ الْخَبِیرِ» یا تو را بکشند، «أَوْ تَرْجِعَ إِلَى حُکْمِی وَ حُکْمِ یَزِیدَ» یا اینکه تو به حکم یزید برگردی و بیعت کنی یا حداقل سکوت کنی. اگر امام حسین فقط سکوت میکرد، فقط سکوت…
بهای سنگین سکوت زبیر
زبیر فقط سکوت کرد و هیچ دفاعی از عثمان نکرد ۵۷ میلیون درهم به او پول دادند، برای اینکه در آن شورای شش نفره فقط زبیر با علی بود، او هم با رشوهی سنگین… فقط گفتند تو حرف نزن، تو اعلان مخالفت نکن، ما هیچ کاری با تو نداریم. امام حسین فقط اگر ساکت میشد، حاضر بودند نیمی از حکومت خود را بدهند.
تأثیر شهادت امام حسین (علیه السّلام) بر حکومت بنی امیّه
این شوخی نیست، شهادت امام حسین حکومت بنی امیّه را نابود کرده است، هم شیعه نوشته است، هم سنی نوشته است. مانند ابن عبد ربّه که علیّ ابن ابی طالب (صلوات الله علیه) را خلیفهی چهارم نمیداند، یعنی میگوید ما سه خلیفه داریم بعد معاویه است. عبد الملک مروان به حجّاج نوشت: «جنِّبنی دِمَاءَ هَذا أهل البَیت» میکشی بکش امّا به اسم من نکش، «فَإنّی رأیتُ» خودم دیدم… میدانید که عبد الملک مروان.. مروانیها آمدند بچّههای ابیسفیان را از بنیامیّه بیرون کردند، یعنی بنیامیّه دو شاخه است بچّههای ابوسفیان بنو حرب، بچّههای مروان. مروانیهای علیه آنها قیام کردند، چه شد که توانستند قیام کنند؟ پسر مروان میگوید «لَأنِّی رأیتُ بَنو حَربٍ» پس اگر میکشی به اسم من نکش.
یعنی فقط سکوت میکرد، قتل سیّد الشهداء برای یزید خیلی هزینه داشت، اینکه دیدید آل الله را به آنجا بردند، گفتند خدا عبیدالله را لعنت کنند یعنی نتوانست در برابر افکار عمومی توجیه کند، تقصیر عبیدالله انداخت که امروز مانند ابن تیمیه و وهابیها میگویند عبیدالله این کار را انجام داد یزید نمیخواست. یعنی نتوانست بگوید ما اهل بغی را کشتیم، نتوانست بگوید، کسی نمیپذیرفت، هزینه داشت. خیلی بیش از این حرفها حاضر بود پول بدهد که با سیّد الشّهداء نجنگند، منتها چون میدانستند حضرت اهل پول نیست، رشوهگیر نیست. کافی بود فقط سکوت کند.
جواب امام حسین (علیه السّلام) به نامهی ابن زیاد
نامه نوشت، نامه را به آقا دادند عبارت را ببینید: «فَلَمَّا»[۹] این سازش است؟ -خدا لعنت کند کسی را که عمداً دروغ به اهل بیت میبندد- «فَلَمَّا وَرَدَ کِتَابُهُ» وقتی کتاب را به دست آقا دادند، «عَلَى الْحُسَیْنِ وَ قَرَأَهُ» آقا هم خواندند، «رَمَاهُ مِنْ» آن را پرتاب کرد، بعد گفت: خدا لعنت کند قومی که هوای نفس خود را به رضایی الهی ترجیح میدهد. پستچی، رسول، نامهبر گفت یا ابا عبدالله «جَوَابُ الْکِتَابِ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ» جواب چه شد؟ فرمود: «مَا لَهُ عِنْدِی جَوابٌ» جواب ندارد، این حرف مشخص است.
کجایی این مذاکره است؟ من به آن یک نفری که این حرف را در آن مخمصه میخواست چیز دیگری را به مردم بخوراند کاری ندارم، بیچاره آن عمّامه به سرهایی که شروع به یادداشتنویسی کردند برای اینکه این را ثابت کنند. این نشان میدهد که ما نمیخواهد تاریخ را بگردیم، غدیر و سقیفه را به چه صورت به مردم قبولاندند، الآن وقتی یک منفعت حزبی پیش میآید، یک عدّه عمّامه به سر میآیند به امام حسین مخالفت میکنند برای اینکه چند روز، من نمیدانم چرا جامعه نسبت به این حرفها خواب است؟!
تأثیر عمیق امام حسین (علیه السّلام) بر سپاه دشمن
یک نمونه از این نمونههای که عرض میکنم حضرت فکر انقلابی خود را صادر میکرد، بلکه تهاجم فرهنگی که میکرد، این بود از هر کسی که میتوانست، حرف بزند استفاده میکرد. اینکه شما میگویید روز عاشورا حضرت سخنرانی میکند، ۲۳ نفر به حضرت پیوستند، چند صد نفر هم پشیمان شدند و رفتند، حدّاقل بگذار یک عدّه پشیمان شوند. یعنی در رأی آن عدّه تزلزل ایجاد شود، کجا از جهاد ایستاد؟ فرار کرد؟! لعنت به غیرت کسی که… یعنی این حرف را از کجا آوردی؟
یعنی او فرار کرد! او اگر میخواست فرار کند کافی بود یک کلمه، یک کلمه بگوید من فعلاً سکوت میکنم، خوب فکر کردید عبدالله بن عمر، بیعت رسمی کرد؟ فقط سکوت. دنیا را به پای او ریختند، تازه میدانستند که او اهل این کار نیست. این حسین بن علی، پسر فاطمه است، میدانستند، فقط سکوت باید میکرد.
سخنان مؤثّر حبیب در لشکر دشمن
حبیب گفت: آقا من در بنی اسد یک شاخهی بزرگی از قبایل کوفی، حبیب بزرگ بنی اسد است، صحابهی پیغمبر است، گفت بروم حرف بزنم؟ آقا فرمود: بله برو.
مضرّات عدم اتّحاد
بحث قبیلهگرایی آنها را قبلاً عرض کردم. اینها درست است با هم میجنگیدند همین الآن عرض کردم، در سوریه صبح با هم صبحانه میخورند، پدر خانواده در ارتش سوریه است، پسر آن خانواده در داعش است، دوباره شب میآیند با هم شام میخورند و بعد میخوابند. یعنی دو فکر هستند، یعنی آنقدر مرد نیست که بگوید اوّل پسر یا پدر خود را بگویم. خیلی از مشکلاتی هم که پیش میآید، همینجا است، دو طرف کلاً. هم داعشیها که رکب میخورند، هم ارتشیها که رکب میخورند به همین دلیل است، در یک خانواده دو برادر یک اعتقاد دارند، سه برادر دیگر یک اعتقاد دیگر دارند، داماد یک اعتقاد دارد، برادر یک اعتقاد دیگر دارد و از خود شروع نمیکند، میرود میکشد، ولی اگر میکشی مهدور الدّم میکشی اوّل باید پسر خود را بکشی، اگر مهدور الدّم است. اگر ناحق میکشی، او را هم نباید بکشی.
قبیلهگرایی در کربلا
چون قبیلهگرا بودند، یک شب قبل از شب عاشورا، نافع بجلی است رفت آب بیاورد، وقتی به شریعه رسید، عمرو بن حجاج فامیل او است هر دو از مذحج هستند، یعنی از خانوادهی بزرگ مذحج هستند. گفت: چه کسی هستی؟ گفت: نافه هستم، گفت: پسر عمو خوش آمدی، آب برای او بیاورید. گفت: من نمیخورم، باید برای ارباب خود هم ببرم. گفتند: نه نمیشود، یعنی اصلاً ما با تو کاری نداریم، یعنی اصلاً ما با هم دشمنی نداریم، ما از یک قبیله هستیم.
نفوذ حبیب در سپاه دشمن
حبیب گفت که آقا من بروم و بر روی این بنی اسد شاید بتوانم اثر بگذارم. حضرت فرمود: برو. چند منبع مهم یعنی هم فتوح ابن اعصم، هم بلاذری، اینها برای قرن سوم هستند، هم دیگران میگویند: حبیب نیمهی شب ششم یا هفتم رفت و با بنی اسدیان صحبت کرد. فلانی و فلانی شما نامه نوشتید، حداقل از سپاه دشمن بیرون بروید، حداقل هیچ کاری نمیکنید، این باشد که این جمعیّت زیاد، جلوی چشم فرزندان ابا عبدالله دیده نشوند، خیلی غربت است که پسر فاطمه یک طرف باشد، ۳۰ هزار نفر هم یک طرف باشند. داشتند آنها متزلزل میشدند، یک نفوذی در بین آنها بود به عمر سعد خبر داد، اینقدر برای آنها مهم بود چهار هزار نفر را فرستاد که حبیب را بگیرید، منتها حبیب فرار کرد.
هدف رفتن حبیب به سپاه عمر سعد
وقتی آمد به حضرت گفت که چه کاری انجام دادم، «رَجَعَ ابنُ مُظَهِّر» مظَهَّر، مَظَاهِر. در اسم پدر او اختلاف است، برگشت «فَأخبَرَهُ الخَبَر» به آقا گفت که من چه کاری انجام دادم، حضرت فرمود: «الحَمدُلله کَثیراً» یعنی هدف ما چه بوده است؟ یک بذر تردید در آنها بیندازیم، چرا؟ برای اینکه اوّلاً من دارم، جنگ میکنم از نظر جنگی باید انگیزهی طرف مقابل را تا میتوانم برای جنگ کم کنم این از نظر نظامی. از نظر معنوی سیّد الشّهداء امام عالم ملک و ملکوت است، اگر آنها از جنگ خارج شوند مقابل حضرت نایستند عاقبت آنها بهتر است. والله برای سیّد الشّهداء اینکه عمر سعد یا حُر برگردد فرق نبود، لذا شما میبینید مثل حُر و شمر را بیش از بقیه دعوت کرده است و حتّی شفاعت جدّ خود را تضمین داده است، نپذیرفتند. همان طور که دوست دارد زهیر برگردد، همانطور یا بیشتر هم دوست دارد شمر برگردد، منتها نخواستند.
دقیقاً در صفات فعل صفات حضرت حق است، که خورشید به کفّار هم میتابد، باران برای آنها هم میبارد. تجلّی رحمت رحمانی حضرت حق است. بله آنجایی که «وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ»[۱۰] آن رحمت خاص است. حضرت فرمود: الحمدلله. کجا آثار شکست یا تذلّل معاذ بالله یا تزلزل در حرف حضرت است؟
اگر با این نفوس محکم بازی شود، ۱۰، ۲۰ سال دیگر با آن چیزهایی که اینقدر محکم نیست، میخواهند چه کاری انجام دهند؟ ما را میسنجند. جامعه باید بیدار باشد. جریان نفاق پررنگ است، اوّلین نکته در جریان نفاق تخریب کردن علمدار است به هر نحوی که شده است.
نفاق، عامل تخریب وجههی بزرگان
اینکه علی (علیه السّلام) را تخریب کردند، برای اینکه پیغمبر را تخریب کنند، برای اینکه علی شخص منفصل از پیغمبر نبود، خود پیغمبر بود. پیغمبر تخریب کردند خروج از اسلام بود، تخریب کردن علی خروج از اسلام نبود. او را تخریب کردند. اینکه شما امروز نگاه میکنید ممکن است نقد هم باشد، یک فیلم راجع به پیامبر میسازند، کارشناسها در دفاع از تحریف تاریخ عدّهی زیادی میشوند، یک نفر نوشته است را کاری ندارم این جبههی که ناگهان شروع به نقد میکند هدف او فرد دیگری است. هدف او فیلمساز نیست. هرطور که شده است باید تخریب کند و تخریب هم میکند. آنها در باطن خود خیلی محکم هستند، خیلی غیور هم هستند.
اظهار ارادت یاران باوفای سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
امشب شب قدر یاران ابا عبدالله الحسین است، خیلی شب مهمی است. لشکر را جمع کرد و با آنها صحبت کرد گفت: بهتر از شما ندیدم، «رَحِمَکُمُ اللَّهُ» خدا شما را خیر دهد، بیعت را از شما برداشتم، با من کار دارند، «هَذَا اللَّیْلُ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلًا» شب و مرکب را بگیرید و بروید، دو نکته در اینجا است آنکه او که همیشه ساکت بود، هر کس پیشنهاد میداد او حرف نمیزد، اینجا نفر اوّل بلند شد و ایستاد، فرمود: برویم؟! «لِنَبْقَى بَعْدَکَ»[۱۱] برویم که بعد از تو بمانیم؟ «لَا أَرَانَا اللَّهُ ذَلِکَ أَبَداً بَدَأَهُمْ» خدا ما را بعد از تو زنده نگذارد. قمر بنیهاشم که اعلام حضور کرد.
زهیر هم بلند شد گفت: ارباب من تازه به تو رسیدم، ناصبی بوده است، منتها در فتنه. هزار بار من را بسوزانند، زنده کنند، بسوزانند، بکشند من دست از تو برنمیدارم، این از این طرف.
از آن طرف مولای ما هیچ نیازی به کسی ندارد، امّا این سفرهای که پهن است نمیخواهد کسی از دست بدهد، لذا یک جملهی بعضی از مقاتل خیلی جان سوز است فرمود: بروید هر کدام از شما دست اهل بیت من را بگیرید و ببرید، این بروید یعنی نروید. نه، نه، ضرر میکنیو با آنها صحبت کرد، در بعضی از نقلها جایی آنها را نشان داد.
قاسم منتظر بود جلسه که تمام شد به جلو آمد، عرض کرد عمو فردا من هم شهید میشوم؟ حضرت فرمود: مرگ برای تو چه شکلی است؟ این اثر تربیت سیّد الشهداء است. قاسم شاید تصویر پدر خود را به یاد نداشته باشد از خردسالی در دامن سیّد الشهداء است. گفت: «أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ»[۱۲]، حضرت فرمود: بله قاسم من، به بلای عظیمی گرفتار میشوی. امّا ظرافت را نگاه کنید برداشت من این است، درست است قاسم رشید است، سلحشور است، ولی ممکن با خود بگویید ما یتیمها کشته شویم؟ فرمود: قاسم یک چیزی بگویم؟ شیرخوار من هم فردا کشته میشود. قاسم گفت: مگر عمو به خیمهها حمله میکنند؟ فرمود: پسر من را با تیر میزنند ولی به خیمهها هم حمله میکنند.
برای آقا فرقی نداشت شب عاشورا شهید شود یا روز عاشورا. خوب یکی این است که مسلّم است میخواهد عبادت کند، یکی این است که یک سری کار انجام نداده دارد، یکی اینکه برای حُر برنامه ریخته است که او را برگرداند، این یک روز باقیمانده باعث شد بیست و چند نفر برگردند، چند کار دیگر هم دارد. دختر او میگوید: از جلوی در ورودی خیمهها خارها را جمع میکرد. با گوشهی خنجر خود خارها را در میآورد. یک گفتگویی در گرفت، بعضیها این را برای روز عاشورا نقل کردند، بعضیها برای شب من یک وقتی این مثال را در همین جلسه زدم، الآن اگر بروی به مردم سوریه و مردم عراق بگویی ناموس دست داعشیها اسیر شود آنها خوب میفهمند یعنی چه، ۳۰ هزار نفر حیوان صفت، این طرف ناموس رسول خدا. دختر او آمد گفت: «رُدَّنَا إِلَى حَرَمِ جَدِّنَا»[۱۳] بیا ما را برگردان. فرمود: «لَوْ تُرِکَ الْقَطَا لَنَامَ» نمیشود. اشک در چشمهای دختر او حلقه زد، عرض کرد: «اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ؟» بابا برای مرگ آماده شدی؟ شروع به گریه کردن کرد، بعضیها گفتند این برای روز عاشورا است، بعضیها گفتند برای شب عاشورا است. اینجا حضرت فرمود:
«لَا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَهً مَا دَامَ مِنِّی الرُّوحُ فِی جُثْمَانِی»[۱۴]
تا پدر تو زنده است، به این صورت گریه نکن، او را هم فرستاد رفت.
نقل حضرت سجاد (علیه السّلام) از شب دهم عاشورا
اینجا زین العابدین نقل فرموده است، زین العابدین فرمود: عمّهی من بالای سر من نشسته بود، پدر من میخواست با من صحبت کند مراعات عمّه را میکرد، جلوی در نشسته بود شمشیر خود را تمیز میکرد، تیز میکرد بعد هم زمزم میکرد که من متوجّه شدم. «یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ»[۱۵] ای روزگار بد، یک روز در آن کوچه مادر من را از من گرفتی، یک روز تجسم توحید را به جرم بینمازی ضربت زدن از محراب تا خانه او را آوردیم، یک روز صورت مثل ماه برادر خود را برروی خاک گذاشتم. «یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ» ای روزگار تو برای دوستی فایده نداری، من فهمیدم چه میخواهد بگوید، چون میگوید من میخواستم بروم و با پدر خود حرف بزنم وداع کنم، «فَخَنَقَتْنِیَ الْعَبْرَهُ»[۱۶] بغض گلویم مرا گرفته بود، نگاه به عمّهی خود کردم، با پدر خود خداحافظی نکردم. ولی عمّهی من فهمید به بیرون خیمه آمد، چند بار این عبارت را زینب کبری گفته است، تا تو بودی من آن غمها را سعی میکردم تحمّل کنم، باز صدای او آمد «الْیَوْمَ مَاتَتْ أُمِّی» امروز مادر خود را از دست دادم، چرا میخواهی بروی؟ میگوید: پدر من زینب کبری را آرام کرد، عدّهای شروع کردن به عبادت کردن، یک اتفّاقات دیگری هم افتاد. این آخرین شب آرامش اطفال است. گوشهی خیمه را که بالا میزدند میدیدند حافظ الخیام دارد راه میرود، آرام بودند.
۲۴ ساعت از این واقعه نگذشت مثل این موقع فردا شب مورّخین نوشتند زمانی که حمله کردند. من یک مثال قدیمها زدم نمیدانم تا حالا دیدید یک موتور سوار بخواهد کیف یک زن را بدزد چون سرعت دارد کیف را میکشد ولی آن زن با صورت به زمین میافتد. میگوید آنها با اسب حمله کردند، سعی میکردند چادرها را بکشند، این اطفال روی زمین میافتادند، این آخرین جملهی من باشد مثل این موقعها زینب کبری آوارهی بیابان است، سرشماری میکند بچّهها را پیدا کند، یک نقلی میگوید به یک بوتهی خار رسید دید دو کودک از شدّت ترس از دنیا رفتهاند.
[۱]ـ سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۲]ـ سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]ـ الصحیفه السجادیه، ص ۹۸٫
[۴]ـ بحار الأنوار، ج ۷۸، ص ۱۵۸٫
[۵]ـ سورهی توبه، آیه ۷۳٫
[۶]– امام شناسى، ج ۹، ص ۶۳٫
[۷]ـ بحار الأنوار، ج ۱۸، ص ۱۲۳٫
[۸]ـ بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۳۸۳٫
[۹]ـ بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۳۸۳٫
[۱۰]ـ بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۳۰٫
[۱۱]ـ همان، ج ۴۴، ص ۳۹۳٫
[۱۲]– الهدایه الکبری، ص ۲۰۴٫
[۱۳]ـ بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۴۷٫
[۱۴]ـ مناقب آل أبی طالب (لابن شهرآشوب)، ج ۴، ص ۱۰۹٫
[۱۵]ـ بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۳۱۶٫
[۱۶]ـ همان، ج ۴۵، ص ۲٫
پاسخ دهید