- مشکل امروز ما نفهمی است
- جهل، مهمترین انحراف
- ضعف فکری جامعهی امروز
- تلاش برای تخریب عصمت ائمّه
- عدالت جمعی صحابه
- کشتن عمّار
- معاویه در هر کاری میگفت اجتهاد کردم!
- خلیفهی اوّل و کشتن اوّلین مسلمان
- شرح صدر بر قتال
- شهادت عمّار، آشکار شدن حقیقت
- اجتهاد در جنگ صفیّن
- معنای نفهمی عمدی
- قرآن به نیزه کردن
- دعوت به بهشت
- موضوع حکمیّت و استناد به دین
- این ۸ هزار نفر آیت الله العظمی بودند.
- برای قضاوت دربارهی افراد باید دانش داشت
- اشعث و ابو موسی اشعری منافق بودند
- تعصّب خوارج به خلیفهی دوم
- رده بندی در اسلام کار خلیفهی دوم
- چرا حکمیّت؟
- شهوت همه جا کار میکند
- داستان کنیز مطبخی
- تقوا، ملاک امیر المؤمنین
- بیعدالتی در حکومت
- سخنرانی زبیر در جمل
- چه کسی حکمیّت کرد؟
- عبدالله بن عمر
- ادای جهل در حکمیت
- کرامت امام حسن (علیه السّلام)
- قاسم بن حسن (سلام الله علیه)
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»[۱].
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مشکل امروز ما نفهمی است
موضوع بحث ما با توجّه به فرمایش آقا که فرمودند مشکل امروز ما نفهمی است، یک بحث تکراری که قبلاً مطرح کرده بودیم، با دوستان که مشورت کردیم دیدیم حدّاقل به اندازهای برای اتّصال به امر مولا همان بحث را تکرار کنیم چون موضوع مبتلابه است، فقط علمی نیست. باید انسان خود را جای مثبتها و منفیهای تاریخ بگذارد و ببیند چه کار میکند.
جهل، مهمترین انحراف
موضوع نفهمی عمدی است «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصیرَهٌ * وَ لَوْ أَلْقى مَعاذیرَهُ»[۴] نه اینکه انحرافات فقط به این اکتفا شود. جهل از مهمترین انحرافات است. اتّفاقاً قبل از اینجا امشب هم راجع به جهل یک جایی داشتیم صحبت میکردیم. امّا موضوع بحث ما آن جایی است که جهل نیست، علم است عمل نمیشود.
انسان اگر نخواهد به علم خود عمل نکند چون قبیح است مجبور است آن را توجیه کند. مجبور است. یعنی اگر شیخ صدوق (سلام الله علیه) نقل نکرده بود آدم باور نمی کرد؛ از دختر سیّد الشّهداء نقل میکند، آن لحظهای که میخواست خلخال را از پای من باز کند گریه هم میکرد. اگر شیخ صدوق نبود آدم باور نمیکرد. گفتم: چرا گریه میکنی؟ گفت: چون دارم از ناموس پیغمبر غارت میکند. گفتم: خوب نکن. گفت: اگر من این کار را نکنم یک نفر دیگر این کار را میکند.
در جامعهای که پول، ثروت ارزش شود، نداری نه بیکاری و بیعاری! این همیشه قبیح است، نداری، ضدّ ارزش اینطور میشود. او برای کسب آبرو میفهمد چه غلطی می کند، چون دارد گریه میکند. میفهمد دارد قبیح مرتکب میشود ولی انجام میدهد. خلاف علم خود عمل میکند. یک موضوعی را به جهات مهمّی دیشب پهن کردیم، تقریباً جمع شد و جمع بندی آن ماند. البتّه میخواستیم آن را بحث کنیم یک دهه میشد آن را بحث کرد. من شاید در دو سال اخیر ۳۰ بار این را گفته باشم، چون از جهات مختلف مهم است. هر کسی میخواهد در مباحث امامت پژوهی کار کند باید این بحثی که دیشب مطرح کردیم را مدّ نظر قرار دهد.
ضعف فکری جامعهی امروز
امروز برادران عزیز ما، بندههای خدا که مستضعف فکری هستند، خیال میکنند که صحابهی پیغمبر همه خوب بودند و اینها حتّی دیهی خراش پوست را هم نقل کردند، یک خط میکشید سفید میشود این دیه دارد یا ندارد؟ چقدر؟ این اینقدر دل صحابهی پیغمبر برای اسلام میسوخت که این را گفتند بعد شما میگویید که غدیر را نگفتند! مگر میشود! میگوییم بله میشود. ما نمیگوییم همهی صحابه بد بودند. هرگز این را نمیگوییم. پس چه کسی قرآن را روایت کرده است. امّا عدّهی زیادی خطا کردند. عدّهای باور نمیکنند. میگویند نه آقا! یاران پیغمبر!
تلاش برای تخریب عصمت ائمّه
ما یک مثالی میزنیم که این مثال پاسخی ندارد از این جهت مهم است. یعنی این مثال مسئلهی اجتهاد و مسئلهی عدالت همهی صحابه را منهدم میکند. برای متخصّصین در مسئلهی فرق و مذاهب واضح است. کسی که بتواند زیر آب مسئلهی عدالت صحابه را بزند مانند این میماند که کسی بیاید عصمت ائمّه را در شیعه بزند. عصمت ائمّه را بزنند شما هیچ چیزی ندارید.
در احکام میگویید قال الصّادق (علیه السّلام) بعد به امام صادق اعتماد میکنید، اگر امام صادق بگوید کاشانی بود چطور؟ دیگر هیچ، سر تا پای او ممکن بود خطا باشد. عصمت را بزنند چیزی از شیعه باقی نمیماند و الآن گروه گستردهای دارند روی عصمت اهل البیت ما کار میکنند برای نقد آن، تخریب آن، نفی آن. به صورت جدّی ۱۰ سال است دارند کار میکنند. بعضی از نزدیکان آنها مسئولین نظام هم بودند دارند روی این موضوع کار میکنند، چون اگر این را بزنند دیگر چیزی نداریم.
عدالت جمعی صحابه
همینطور اگر کسی روی مسئلهی عدالت جمعی صحابه کار کند. اگر کسی روی عدالت جمعی صحابه کار کند و نقد کند هیچ چیزی نمیماند، تمام آن ساختمان فکری فرو میریزد. لذا خیلی مسئلهی مهمّی است. امّا در مثال ما، بحث ما هم مهم است. میخواهیم بگوییم پیامبر یک جملههایی فرمود که در تواتر آن احدی از شیعه و سنّی شک ندارد. الفاظ آن هم اجمال ندارد. اینطور نیست که بگویید، گفته است «کل شیءٍ یفنی الّا أجب الذّنب» نه آقا! اجب الذّنب دیگر چیست؟ نه آقا، میگوید: «وَیْحَ عَمَّارٍ»[۵]؛ وَیح کلمهی دلسوزی است، وَیل کلمهی منفی است یعنی وای بر، وَیح کلمهای برای بیان ابراز محبّت است. «وَیْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ» میکشد او را، فعل تقتلُ صیغهی چهارم است. مفرد مؤنّث است. برای چه چیزی؟ برای «الْفِئَه» که مؤنّث است. میکشد او را «الْفِئَه» یعنی گروه، نه قاتل او «الْبَاغِیَه» یعنی ظالم. به هر لغت نامهای نگاه کنید همینها را معنی کرده است. ۲۷ معنی ندارد که بگوییم ما نفهمیدیم آخر سر معنای آن چطور شد! گرچه در خود آن بحث غدیر هم که جایی بحث میکنیم آن را هم میگوییم که معنای آن خیلی مشخص است، منتها الآن بحث ما نیست. امّا این الآن هیچ چیزی ندارد.
کشتن عمّار
«تَقْتُلُهُ الْفِئَهُ الْبَاغِیَهُ» گروه ظالم او را میکشند. «یَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّه» او آنها را به بهشت دعوت میکند، «وَ یَدْعُونَهُ إِلَى النَّار» آنها هم او را به جهنّم دعوت میکنند. امام دعوت کنندگان به آتش معاویه شد، امام دعوت به بهشت هم امیر المؤمنین شد، والسّلام.
خوب اگر کسی جهل داشته باشد میگوید والسّلام، امّا اگر کسی جهل نداشته باشد، بخواهد توجیه کند، مانند خود معاویه گفت: ما نکشتیم! علی او را زیر تیغ ما آورد «بَل قَتَلَهُ الَّذی یَجُرُّهُ تَحتَ سُیوفِنَا»، دیگر مشخّص است. یعنی امام قاتل شهید همّت است و پیغمبر هم قاتل جعفر طیّار است و همینطور بگیرید. همهی شهدای عالم، تاریخ، مشخّص است.
معاویه در هر کاری میگفت اجتهاد کردم!
لذا بزرگان وهابیّت میگویند: این تهمت است که به معاویه نسبت میدهند. اینقدر این حرف مشخّص است. چرا معاویه نگفت ما اجتهاد کردیم؟ آقایان هر کاری میکنند میگویند: آقا اجتهاد کردیم. اینجا نمیشد بگویند که اجتهاد کردند، چون اگر میخواستند اجتهاد کنند تا اینجا بود. قطعی هم است، این عین قرآن قطعی است، لفظ به لفظ آن قطعی است. منکر قرآن مسلمان نیست.
اجتهاد کردن از زمان خلیفهی اوّل است. وقتی به زن شوهرداری تجاوز کرد گفت: «تأول فأخطأ»[۶] یعنی اجتهاد کردم. از همان موقع شروع شد، یعنی ما بزرگترین ظلم خلیفهی دوم را قتل حضرت زهرا نمیدانیم، توجیه قتل حضرت زهرا میدانیم. آن را تئوریزه کردند، گفتند: اجتهاد کردیم. هرکاری کرد اجتهاد کرد.
خلیفهی اوّل و کشتن اوّلین مسلمان
کما اینکه اوّلین کسی که در اسلام به توهّم مسلمان کشته است خلیفهی اوّل بوده است، میگویند اجتهاد کرده است. خلیفهی دوم میگوید: رفتم به خلیفهی دوم گفتم: چرا مسلمانها که زکات نمیدهند را میکشید. این بدبختها میگفتند خلیفه شخص دیگری است. در صحیح بخاری مسلم نقل کرده است. آقا جان نکش!
الآن هر کسی مسجد نرود او را میکشند؟! به او خمس نمیدهند او را میکشند؟! غیبت کردی! بخوابانید سر او را ببریم. غیبت گناه است ولی دیگر سر که نمیبرند. گفت: برای چه سر او را بریدید؟ گفت: زکات را به خلیفه میدهند دیگر.
شرح صدر بر قتال
آنها که با حکومت وقت مشکل داشتند نمیخواستند زکات را به خلیفهی وقت بدهند چون او را خلیفه نمیدانستند. گفت: چرا میکشید؟ «فَمَن قَالَ لا إلَهَ إلا اللهِ فَقَد عَصَم مِنِّى ماله و نفسه»[۷] مال او، نفس او، ارض او، همهی اینها محترم است، لا اله الا الله گفته است، موحد است. فریاد زد گفت: «وَاللهِ لَوْ مَنَعُونِی عِقَالًا اعطوها» مثلاً «رسول الله» اینها اگر یک شتر از آن بچّه شترهایی که به پیغمبر زکات میدادند به من ندهند همهی آنها را میکشم. خلیفهی دوم هم باید اینجا چه میگفت؟! باید میگفت: برادر من «قَالَ رَسُولُ الله» تو میگویی من این کار را میکنم! نمیشود که! این را نگفته است. میگوید: وقتی من دیدم خداوند «أَنْ رَأَیْتُ اللَّهَ قَدْ شَرَحَ صَدْرَ أَبِی بَکْرٍ لِلْقِتَالِ» شرح صدر برای جنگ داده است «فَعَرَفْتُ أَنَّهُ الحَقُّ». چه منطقی! حق دارد دیگر، داد میزند حق دارد. شرح صدر بر قتال بدهید، داعش هم شرح صدر بر قتال پیدا کرده است. منافقین هم شرح صدر برقتال پیدا کردند. شرح صدر یعنی آمادگی روانی آن را دارد. «فَعَرَفْتُ أَنَّهُ الحَقُّ» منطق فریاد، اجتهاد است. یک روزی هم یک مخالفی داشت زد او را سوزاند. اجتهاد است. یک مجرمی را سوزاند.
شهادت عمّار، آشکار شدن حقیقت
یعنی شما نگاه نکنید اینها یک خلبانی را سوزاندند، همهی این کارها را قبلاً اشخاص دیگری انجام دادند. اینها دارند کپی میکنند. نتوانست بگوید اجتهاد است، چرا نتوانست بگوید اجتهاد است؟ چون اگر اجتهاد بود، وقتی عمّار شهید شد حق روشن شد. همهی حق روشن شد. باید میآمد حکومت شام را تحویل میداد. میگفت آقا عذرخواهی میکنم. ما قرار بود خون خواهی کنیم، اشتباه کردیم. فهمیدیم اشتباه کردیم متواتر را به یاد داشتیم، فکر میکردیم عمّار در جنگ بعدی کشته میشود، در این جنگ کشته نمیشود، امّا نه این کار را کرد، دو سال و نیم بعد هم جنگ را ادامه داد، حدّاقل ۵۰ بار حمله کرد، غارت کرد.
اجتهاد در جنگ صفیّن
یعنی میدانید که جنگ صفّین امیر المؤمنین به سمت معاویه رفت، شروع جنگ نه! لحظهی قتال را نمیگویم. یعنی جملیها قیام کردند و امیر المؤمنین با آنها جنگید، البتّه باز هم شروع کننده آنها بودند. در صفّین امیر المؤمنین از کوفه خارج شد و با ۶۹ هزار نفر به سمت آنها رفت. چون گفت: تصرّف عدوانی کردهاید، باید پس بدهید.
معاویه نه تنها جنگ را ادامه داد، وقتی که سپاه امیر المؤمنین دیگر توان نداشتند، گفتند: آقا الآن شب است، روز است، تحریمها به ما فشار آورده است، بگذارید کمی استراحت کنیم. چه زمانی؟ تابستان، زمستان. چه زمانی؟ کجا؟ وقتی معاویه دید نمیآیند دفاع کنند، مدام غارت میکردند. آنجایی که امیر المؤمنین به صورت خود کوبید و گریه کرد که به زن مسلمان جسارت کردند که در یمن بردند زنان شیعه را در بازار فروختند و به چه طرزی فروختند. این اجتهاد است.
معنای نفهمی عمدی
اجتهاد تا سال ۳۷ است که صفیّن شده است. باقی آن چه شده است؟ بعد از آن چطور؟ بعدتر از این؟ برای اینکه ابو الغادیه که او قاتل اصلی بود، یعنی نیزه را او زده بود. هر وقت میخواست به دیدار معاویه برود، میگفتند: چه کسی آمده است؟ میگفتند: «قاتل العمّار بالباب» قاتل عمّار آمده است. نوشتند «یَفتَخِرُ بِذلِکَ» افتخار میکرد. آقا جان اسم این ابو الغادیه جزء صحابه است. حاج آقای معاویه هم جزء صحابه است. آن سپاه او هم همه از صحابه است. دیگر علم نبود؟ بود. چرا اینها سراغ امیر المؤمنین نیامدند؟ چون خلاف تعلّق آنها است. لذا خود را به نفهمی عمدی زدند و هیچ به روی خود نیاوردند. نفهمی عمدی یعنی همین.
قرآن به نیزه کردن
از این طرف دیگر چنین آیهی بیّنهای، چنین آیت روشنی بود؟ حق روشن شد دیگر! اصلاً پیغمبر معجزه کرده است. دیشب عرض کردم این در صحیح مسلم در باب فتن آمده است. یعنی فتنه شد، شلوغ شد، نفهمیدند چه کار کنند؟ این یکی از احادیثی است که در فتنه به درد میخورد. یعنی وقتی نمیشود حق را تشخیص داد. همه چیز با امیر المؤمنین بود، در اوج پیروزی دشمن قرآن به نیزه کرد. دو جریان از سپاه امیر المؤمنین که مجموعهی آن دو حزب خوارج شدند، اینها رم کردند، ۱۰ هزار نفر با اشعث، ۸ هزار نفر با آن عبد اللهبن راسبی، ذو الثّدیه دو گروه بودند. گفتند: قرآن سر به نیزه کردهاند، اینخواهند به قرآن عمل کنند.
دعوت به بهشت
برای همه روشن شد که عمّار در جنگی کشته میشود که دارد دعوت به بهشت میکند، طرف مقابل یک آدم خوبی نیست که مثلاً یک دفعه پای او بلغزد، دارد دعوت به آتش میکند. گفتند: نمیشود ما با قرآن نمیجنگیم. فشار آوردند و آخر سر امیر المؤمنین را به قتل تهدید کردند، سپاه از هم پاشید، ۱۸ هزار نفر از سپاه خارج شدند، ۱۸ هزار نفر خیلی است. هر ۴۰۰ نفر آن را یک گردان بگیرید خیلی جمعیّت است. حضرت فرمود: فعلاً صبر کنید. حکمیّت.
موضوع حکمیّت و استناد به دین
چند ماه صبر کردند تا حکمیّت اتّفاق بیافتد. در صفّین ۱۱۰ روز جنگیدند. یک عدّه از جنگ خسته شده بودند، کشته ها زیاد بود. یک عدّه هم مشکل مذهبی داشتند. تا گفتند حکمیّت، آن ۸ هزار نفر قهر کردند. از کوفه بیرون رفتند گفتند این هم کافر شد «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّه».[۸]
ببینید اگر اینها برمیگشتند، قرار بر این بود که به دین استناد کنند، میگفتند: امام دعوت به بهشت علی است دیگر، ببینیم چه میگوید؟ که امیر المؤمنین گفت این ۸ هزار نفر با سپاه اشعث فرق دارند فرمود: آقا جان خنگی هم حدّی دارد. «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّه» یعنی چه؟! پیغمبر هم حکومت داشته است. مگر نداشته است؟! این ۸ هزار نفر از طرفداران متعصّب خلیفهی اوّل و دوم هم بودند. مگر آن دو نفر حکومت نداشتند. آخر یک چیزی بگویید که پیغمبر کافر نشود. گفتند نمیشود، حکم فقط مال خدا است. حاکم خدا است. نمیشود کسی را حاکم بر جامعه کرد. اینها کلاً گیج بودند.
این ۸ هزار نفر آیت الله العظمی بودند.
دو نفر را در تاریخ گفتند شب تا صبح «لَهُمْ دَوِیٌ کَدَوِیِ النَّحْل».[۹] به این حرف من توجّه کنید، خوارج را دو گروه کردند. آن طرفداران اشعث یک گروه جدا از جامعه نشدند. آن ۸ هزار نفری که قهر کردند آدمهایی بودند که اهل عبادت بودند، همه آیت الله العظمی بودند، ریشها بلند بود، نماز جماعت، صبح تا شب عبادت، شب تا صبح عبادت، «لَهُمْ دَوِیٌ کَدَوِیِ النَّحْل». برای یاران سیّد الشّهداء گفتند: «لَهُمْ دَوِیٌ کَدَوِیِ النَّحْل». یعنی یک زمزمهی عبادت آنها طوری بود انگار نزدیک کندوی زنبور عسل رفتهاید. اینها هم اینطور بود یعنی قشون خوارج هم شبها «لَهُمْ دَوِیٌ کَدَوِیِ النَّحْل». این خوارج ۸ هزارتایی اینها تندرو هستند.
برای قضاوت دربارهی افراد باید دانش داشت
ما گاهی اینطور میشویم. مراجع را جلوی خود میگذاریم، این ۱۵ میگیرد، البتّه این به این معنی نیست که مراجع خطا نمیکنند، ولی آن کسی که میخواهد در این سطح رده بندی کند باید سنخیّت داشته باشد. مثلاً هیچ کسی الآن نمیآید بگوید گداخت هستهای یا جوش هستهای؟ مسئله این است. من نمیدانم. IR8 یا IR10؛ من سنخیّتی ندارم بگویم این یا آن، من میگویم بزرگ آن کدام است آن را بدهید! یعنی با ملاک خود نگاه میکنم، من که متخصّص نیستم. آنجا هم همینطور، از امیر المؤمنین جلو زدند، گفتند: علی کافر شده است، ما علی را به عنوان حاکم قبول داریم یک توبه کند با هم میرویم معاویه را میترکانیم. چون خط قرمز این ۸ هزار نفر آن گروه از خوارج که آخر هم نهروان را درست کردند، این تفکیکی که من میگویم در تاریخ نیست، دو طیف هستند. من خیلی خط کشی کردهام خوب جا بیفتد. اینها بودند که ۴ هزار نفر از آنها کشته شد.
اشعث و ابو موسی اشعری منافق بودند
ما امثال اشعث را منافق میدانیم نه خارجی، ما امثال ابو موسی اشعری را منافق میدانیم نه خارجی چون در خود حکمیّت هم نشان دادیم. امّا اینها گفتند نه، علی Game Over شده است، علی دیگر کافر شد. حالا چه کسی گفته است؟! فوق آن علی بن ابیطالب خطا کرده است. کافر را از کجا در آوردید؟ کفر را از کجا در آوردید؟ با گناه چه کسی کافر میشود؟ خلاصه اینها اینطور بودند. آدمهای تند مزاج، خشک مقدّس، نفهم، عاشق شیخین هم بودند. جلوتر عرض میکنم چرا؟ چون اینها ملاک دارد.
تعصّب خوارج به خلیفهی دوم
اینها را میدانید که خوارج سالها بودند. خوارج قبلاً هم شاید عرض کردم که اینقدر به محصورات خلیفهی دوم معتقد بودند، یعنی هر چه بود او آورده است. قبلاً هم عرض کردم یک ایرانی رفت یک دختر آنها را خواستگاری کرد تا ۱۰۰ سال میگفتند این همان است که معذرت میخواهم یک سگ ایرانی به خواستگاری خالهی پدر بزرگ آنها را رفت. یعنی تا ۱۰۰ سال میگفتند این خاندان بیآبرو هستند، ناموس او را حیوانات نظر داشتند. این قدر عرب و عجم در آنها پررنگ بود.
رده بندی در اسلام کار خلیفهی دوم
خلیفهی دوم اینکار را کرده بود. یعنی ایرانی و سگ و الاغ هم سنخ بودند و عرب یک چیز دیگر بود و اگر ما با او مخالف هستیم مثلاً با قدّ او نیست که مخالف هستیم، برای چهرهی او نیست، برای مرام او است، این مرام مخالف اسلام است که شما انسانها را رده بندی کنید. رده بندی و تقوا است یا ملاکهای ظاهری کسی ظاهر تقوا را رعایت میکند و کسی ظاهر آن را رعایت نمیکند. تظاهر به فسق میکند، ما دیگر او را کنار میگذاریم. نمیگوییم که او جهنّمی است، من بهتر هستم ولی دیگر به او رأی نمیدهیم.
چرا حکمیّت؟
امّا آن گروه ۱۰ یا ۱۲ هزار نفری گفتند که باید حکمیّت اتّفاق بیافتد. چرا؟ چون دیدند نه از معاویه به اینها خیری میرسد و نه از علی. از معاویه خیر نمیرسد چون معاویه از بنی امیّه است، بخشی از قریش است. قریش را می خواهد بر مردم مسلّط کند یا بنی امیّه را؟ علی هم کلّاً با کسی رودربایستی ندارد. اگر قدرت دست او باشد بیعدالتی نمیکند.
شهوت همه جا کار میکند
برای امیر المؤمنین کنیز مطبخی؛ من یک چیزی میگویم شما یک چیزی میشنوید، مثلاً از بورکینافاسو جنگیده بودند و گرفته بودند این مثلاً به فواصل زمانی طولانی حمام میرفت. توجّه میکنید. یعنی کنیزی که با او ارتباط برقرار میکردند یک قیمتی داشت، یعنی قابلیّت حمل سلاح هستهای داشت، آن یکی که مطبخی بود یک قیمتی داشت. یعنی ۱۰۰ نفر از اینها را میدادند یکی از آنها میگرفتند و ۱۰۰ تا از آنها را میدادند و یک آوازه خوان میگرفتند.
بعضی از اصحاب برجستهی امام صادق پولهای خود را جمع میکردند و میرفتند کنیز آوازه خوان میگرفتند. شهوت همه جا کار میکند، نیازی نیست حتماً آدم بنی امیّه باشد، قیمتهای اینها فرق داشت. کنیز مطبخی یعنی مثلاً کارتن خوابی که از ۱۰ متری او نمیتوانید رد شوید، بو میدهد.
داستان کنیز مطبخی
حیدر کرّار در خیابان رد میشد میدید کنیز مطبخی دارد گریه میکند میایستاد. برای چه دارید گریه میکنید. این فرد کسی نیست که آدمها را رده بندی کند، یعنی رفت گفت: چرا گریه میکنید؟ گفت: آقا پول خود را گم کردهام باید نان میخریدم نشده است. آقا فرمود: من به شما میدهم. گفت: آقا شب شده است مغازهها را بستهاند. گفت: خانهی شما کجا است. من شما را میبرم. گفت: این است. در را باز کرد طرف جلو آمد، امیر المؤمنین هم نشناخت. آمد به این کنیز مشت بزند حضرت جلو آمد و به سینهی حضرت خورد. مشت را که به سینهی حضرت زد، انگار که شما به تیر آهن مشت بزنید. یک قانونی در فیزیک داریم که میگوید هر نیروی معادل آن را به عکس خود؛ گفت: این چه کسی است؟ همسایهها گفتند: این علی بن ابیطالب است. اتّفاقاً محبّ حضرت بود، به پای حضرت افتاد گفت: حضرت ببخشید. گفت: شرط دارد یکی اینکه این را ببخشید و بگذارید داخل بیاید. دوم اینکه بیجهت کسی را نزن!
تقوا، ملاک امیر المؤمنین
این امیر المؤمنین که نمیآید بگوید این قریشی است، این اموی است، این حاج آقا ابو سفیان شیخوخیّت دارد! نه، به این مسائل اهمّیّتی نمیدهد، ملاک او تقوا است. امثال اشعث دیدند نه از معاویه به اینها خیری میرسد، نه از علی میتوانند به منافع خود برسند. چون اینها به رده بندی زندگی کردن عادت کرده بودند.
بیعدالتی در حکومت
قبلاً هم عرض کردم، اگر همینطوری یک نفر بیاید بگوید آقای بزرگوار آقای رئیس جمهور گفتند به شما باید ماهی ۱۰ میلیون بدهیم، اصلاً حقّ شما است، تا حالا ما غفلت کردهایم، ۵ سال قبلی آن را هم پرداخت میکنیم. ۲۰ سال به شما پول بدون زحمت بدهند، چون به یک گروهی میدادند و یک گروهی نمیدادند.
به قریش یک قیمتی میدادند، به یمنی یک قیمتی میدادند، به ایرانیها هم چیزی نمیدادند. بعد از ۲۰ سال حکومت عوض شود، یک شخص دیگری به سرکار بیاید، میگوید شما به چه دلیل گرفتید؟ آنهایی که گرفتید را بیاور. مهریهی زن شما شده است، به زور از شما خواهم گرفت. خوب صدای او در میآید! میگوید حقّ من را بدهید. حالا بگویید حرام خوردید، بله حرام خورده است. حضرت هم در کربلا گفت: «قد انخزلت عطیّاتکم من الحرام»[۱۰]، «انخزلت» یعنی در گل گیر کردهاید، نمیتوانید بیرون بیایید. چه کسی به تو گفته است که اینقدر پول بدهند. اشتباه ریختیم. یارانه ۴۵۵۰۰ است، ۱۰ میلیون چیست؟ نه آقا جان، چند ماه ریختند؟ میگوید: عجب اشتباهی کردیم به این رأی دادیم! خیلی تندرو است.
سخنرانی زبیر در جمل
زبیر دقیقاً در جمل گفت: علی تندرو است. علی شئون افراد را رعایت نمیکند. یعنی چه شئون افراد را رعایت نمیکند؟ یعنی به من مساوی میدهد! میدانید من چه کسی هستم؟ ۲ هزار غلام و کنیز دارم، شئون من را رعایت کن! علی تندرو است، شئون افراد را، اصلاً تمرکز ندارد. این چه وضع حکومت کردن است. سخنرانی زبیر را بروید ببیند. گفت: علی حکومت کردن بلد نیست.
چه کسی حکمیّت کرد؟
دیدند روی علی نمیشود حساب کرد. معاویه هم که پولها را به فامیل خود میدهد، لذا یمنیها از فرصت استفاده کردند گفتند: «لَا یَحْکُمُ فِینَا مُضَرِیٌّ»[۱۱] اوّلاً حکمیّت، ثانیاً نه ابن عبّاس، نه معاویه، نه عمروعاص، عمرو عاص که دست ما نیست، پس ابو موسی اشعری را جا میزنیم.
ابو موسی اشعری که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) در جنگ جمل که او خیلی علیه اهل بیت و امیر المؤمنین موضعگیری کرده بود، بعد به خاطر اینکه بد نشود امام حسن (سلام الله علیه) که تجسّم عقل است، سخنرانی کرد، ضایع شد آمد ولی در جنگ جمل خیلی کار شکنی کرد. امیر المؤمنین پیروز شد، او هم کارشکنی کرد و او را عزل کرد. خود او حاکم کوفه شد و ابو موسی را عزل کرد. معزول امام مسلمین را گفتند که این باید حکم شود. خوب معلوم است که نتیجه چه خواهد شد. ابو موسی اشعری چه کار کرد؟ یک پیام خصوصی در تلگرام زد، از اینها که ۳ ثانیه بعد پاک میشود و عبدالله بن عمر بیا! عبدالله بن عمر داماد او بود.
عبدالله بن عمر
عبداللهبن عمر در جنگ شرکت نکرد. چرا؟ چون گفت: من در امور دنیایی احتیاط میکنم. من وارد نمیشوم، احتیاط میکنم. گفتند: علیبن ابی طالب است! گفت: من احتیاط میکنم. اینجا که بوی حکومت میآید دوید! چند صد کیلومتر کوبید که شاید هم بالاخره اینجا یک چیزی هم به ما رسید. معاویه یک کسی را فرستاد کنار او نشست از داخل این عبای خود کنار شکم عبدالله خنجر گذاشت. گفت پاره میکنم اگر دفعهی بعد توپ خود را اینجا بیندازید. عبدالله هم میدانست معاویه شوخی ندارد. بساط خود را جمع کرد و رفت.
با این حال بعضی از مورّخین نوشتند ابو موسی روی منبر که گفت: من هر دو را عزل کردم، گفت: عبدالله بن عمر را نصب کردم. او هم گفت: من هم علی را عزل کردم، معاویه را نصب کردم و دعوا شد. بعضیها میگویند نه، او گفت: من هر دو را عزل کردم و به شورا واگذار کردم تا تصمیم بگیرند.
ادای جهل در حکمیت
همه فهمیدند حکمیّت باطل است. باطل بود؛ غلط بود، ولی نه تیم اشعث آمدند عذر خواهی کنند، نه آن ۴ هزار نفری که آنجا بودند. گفتند: دیدید! من میدانستم! «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّه»[۱۲] نباید حکمیّت میکردید در حالی که اینها سند داشتند. اسناد فراوان است، یکی این بود که ما بحث کردیم که بابا عمّار در جنگی که کشته میشود سرباز آن گروهی است که به بهشت دعوت میکنند. حالا اگر کسی آیهی تطهیر را نشنیده باشد، فضایل امیر المؤمنین را هم نشنیده باشد، دیگر «من کنت مولا»[۱۳] را که همه شنیده بودند. بله، به معنای دوست است. یعنی اگر میخواستند به سند رجوع کنند، آیا خوارج «من کنت مولا» را نشنیده بودند. آقا اصلاً «من کنت مولا» یعنی دوست. چطور ایستادید و مقابل او جنگیدید! این دیگر جهل نیست، این ادای جهل است! این نفهمی عمدی است.
یعنی پیغمبر در غدیر همه را جمع کرد گفت: با علی دوست باشید. بله؟ بسیار خوب. چطور خوارج مقابل او شکل گرفت؟ چطور صفّین مقابل او شکل گرفت؟ توجّه کردید مثال من هم از شام بود، هم از کوفه بود. نه عدّهی زیادی از کوفیها به علم خود عمل کردند، نه شامیها!
کما اینکه، شاید دیشب هم گفتم، نمیدانم اگر هم گفتم تکرار میکنم. باید این را اینجا بگویم بعضی از بزرگان اهل سنّت می گویند جنگیدن با امام حسین؛ چون هم امام حسن، هم حضرت سجّاد فرموده است عدّهی زیادی «کُلٌ یَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ بِدَمِه»[۱۴] با «قربه الی الله» آمدند پسر پیغمبر را بکشند. البتّه من معتقد هستم بعضی دچار جهل شدند، عدّهی زیادی دچار جهل نشدند، چون اینها را میدانستند. آنهایی هم که دچار جهل شده بودند چون نرفته بودند از محلّ آن یاد بگیرند.
اگر قرار باشد آدم به حرف پیغمبر عمل نکند، بله، داعش از آن در میآید. الآن فرق داعش با حزب الله لبنان چیست؟ هر دو میخواهند جهاد کنند، فرق آن این است که یکی به نص عمل میکند و دیگری به غیر نص! یکی به فهم موهوم خود عمل میکند. فرق آن این است. وگرنه حزب الله دارد میکشد، آنها هم دارند میکشند. درست است؟ ظاهر هر دو آن جهاد است. یکی به نص، یکی به وهم.
کرامت امام حسن (علیه السّلام)
امشب در دههی اوّل آخرین شبی است که سر سفرهی کریم اهل بیت میروند. فرصت را از دست ندهید. بارها دوستان من این را از من شنیدند که در روایات به امام حسن نگفتند کریم، مردم مدینه به او کریم گفتند. مخالفین او به او کریم گفتند.
مروان گفت: «هذا ؟؟ ۳۲:۰۵»، کرامت او همهی دشمنان او را نمکگیر کرده است. والله حکیم علی الاطلاق بیهوده کسی را دعوت نمیکند که درست خالی رد کند. رسول خدا فرمود: شب که شد، بعد از غروب مردی آمد در خانهی شما را زد اگر او را رد کنید و بروید فقر میآورد، قبیح است. شبه پیغمبر، بلکه «أَشْبَهَ النَّاس بِفَاطِمَه» در بعضی نقلها امکان ندارد ما شبانه به در خانهی او برویم ما را دست خالی رد کند.
دو نوجوان در کربلا شهید شدند، هر دو گل کاشتند. پدر یکی از آنها جُناده است. وقتی شهید شد، بدن پدر او را که به دار الحرب بردند، شمشیر را برداشت و پیش مادر خود رفت. گفت: مادر غیرت من قبول نمیکند اسارت تو را ببینم! غیور بود ولو نوجوان. اذن گرفت و پیش سیّد الشّهداء آمد. فرمود: عزیزم تو داغداری، برو مادر خود را حفظ کن. خدا مادر تو را حفظ کند. گفت: امر مادر من است. حضرت چهرهی ملکوتی او را که نگاه کرد، نتواست که او را پر ندهد. لذا گفت: به میدان برو. این حرف برای او است. در بعضی از شهدای کربلا، یکی دو نفر از غلامها این جمله را پسندیدند و به جای رجز خود گفتند. دیدند عجب چیزی گفت، وقتی وارد میدان شد، چون خود را حساب نمیکرد؛ زهیر اگر بود، زهیر سردار بود. وقتی میگفت: «أَنَا زُهَیْرٌ وَ أَنَا ابْنُ الْقَیْن»[۱۵] میترسیدند. عابس بود و در میدان میرفت از او میترسیدند، علی اکبر بود از او میترسیدند، عمر ۱۳ سال داشت، خیلی نمیتوانست جنگ کند. لذا خود را معرّفی نکرد، گفت:
گفت: من آن هستم که آقای من حسین است.
«أمیری حسین و نعم الأمیر سرور فؤاد البشیر النّذیر»[۱۶]
قاسم بن حسن (سلام الله علیه)
یک نفر هم آن جوانی است که؛ اینها از خردسالگی نمیدانم، اگر انسان عادّی بودند شاید چهرهی پدر خود را نیز به یاد نداشتند. اینها از خردسالی در دامن سیّد الشّهداء بزرگ شدند. بعد از علی اکبر (سلام الله علیه) آمد مقابل حضرت ایستاد. بروید تاریخ را ببینید آن مادری که ۳ پسر او از فرزندان امام حسن کشته شدند از یک مادر هستند. آمد سراغ اباعبدلله، بعضی از نقلها گفتند تا همدیگر را دیدند امام شروع به گریه کردن کرد.
بعد از ظهر است، زیر آفتاب است ولی دشمنان او نوشتند چهرهی او مانند ماه میدرخشید. بعد نوشتند امام امتناع کرد، فرمود: برگرد، لازم نیست «یُقبَلُ یَدیهِ وَ رَجُلیه»[۱۷] به پای حضرت افتاد. کار به جایی رسید که حضرت او را در آغوش گرفت «جَعَلا یَبکیانِ» باز شروع به گریه کردن کرد، امانت بود. وقتی داشت به میدان میرفت هنوز صورت او غرق اشک بود «فَخَرجَ وَ دُموعُهُ تَسیلُ عَلَى خَدیَه» شاید با آستین اشک را پاک کرد. من معتقد هستم، پسر کریم نام پدر خود را بلند کرد. گفت: نام پدر خود را بلند میکنم «إن تَنکُرونِی فَأنا ابنُ الحَسَن» حسن از کربلا سهم دارد. «سِبطُ النَّبِیِّ المُصطَفَى وَ المُؤتَمَن» لحظاتی گذشت. من هیچ کجای مقاتل ندیدم که برای سیّد الشّهداء نوشته باشند بگوید دیدن این لحظه سخت است من نمیتوانم ببینم. تا صدای او بلند شد فرمود: «یَعَزُّ وَاللَّهِ عَلَى عَمِّک»[۱۸] قاسم به خدا دیدن این لحظه برای من سخت است.
[۱]– سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفهی السّجادیه، ص ۹۸٫
[۴]– سورهی قیامت، آیات ۱۴ و ۱۵٫
[۵]– بحار الأنوار، ج ۳۳، ص ۲۲٫
[۶]– سیر أعلام النبلاء، ج ۴۶٫
[۷]– صحیح البخاری، باب الاقتداء بسنن رسول الله، ج ۹، ص ۹۳؛ صحیح مسلم، باب الامر بقتال الناس، ج ۱، ص ۵۱٫
[۸]– نهج البلاغه، ص ۸۲٫
[۹]– بحار الأنوار، ج ۳۳، ص ۳۸۶٫
[۱۰]– إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج ۱۱، ص ۶۲۴٫
[۱۱]– بحار الأنوار، ج ۳۲، ص ۵۴۰٫
[۱۲]– نهج البلاغه، ص ۸۲٫
[۱۳]– أسرار التوحید، ص ۲۳۰٫
[۱۴]– بحار الأنوار، ج ۲۲، ص ۲۷۴٫
[۱۵]– الأمالی (للصدوق)، ص ۱۶۰٫
[۱۶]– بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۲۷٫
[۱۷]– همان، ص ۳۴٫
[۱۸]– همان، ص ۳۵٫
پاسخ دهید