- طرح بحث
- انواع علقه
- علقه به ثروت
- علقه به قبیله و گروه
- طرفداریهای مذهبی
- تعلّق در بزنگاه
- بیانات امیر المؤمنین (علیه السّلام) با هرثمه
- بیانات امام حسین (علیه السّلام) با هرثمه
- خلوت کردن با خود
- ورود اسراء به کوفه
- ماجرای ابوجعده خواهر زادهی امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- همراهی فراس بن جعده با امام
- بازگشت فراس بعد از بسته شدن آب
- قلب انسان فقط برای خدا
- ماجرای ضحّاک بن عبد الله
- فداکاریهای یاران امام حسین (علیه السّلام)
- امام حسین (علیه السّلام) بهترین نمونهی دور شدن از تعلّقات
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمَِ * أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«إِلَهی أَنْطِقْنی بِالْهُدَی وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوی».[۳]
طرح بحث
موضوع بحث ما علل جا ماندگی مردمی که در کوفه بودند و طرفدار سیّد الشّهداء بودند و محبّ بودند از کربلا است. اسم آن را نفهمی عمدی گذاشتیم. یعنی موضوع بحث ما، بخش اصلی آن، اصلاً مطالعهی زندگی دشمنان اهل بیت نیست گرچه گاهی از آنها مثال میزنیم. انگیزههای مخالفین معلوم است و بعضی شبها به آن خواهم پرداخت. آنکه تا به حال به آن مشغول هستیم انگیزهها یا علل جا ماندن آنهایی که محبّ اهل بیت بودند است، اسم آن را نفهمی عمدی گذاشتیم.
چرا نفهمی عمدی؟ برای اینکه گاهی تعلّقات انسان به گونهای است که اگر بخواهد حقیقتی را در تئوری، در عقیده بپذیرد یا به آن در عمل، عمل کند، نیازمند این است که پا روی عُلقههای خود بگذارد. چون نمیخواهد پا روی علقههای خود بگذارد لذا آن کار را انجام نمیدهد. برای اینکه این خطا را توجیه کند وانمود میکند که متوجّه نشده، توجیه میکند. اسم آن را نفهمی عمدی گذاشتیم.
انواع علقه
چند دسته تا به حال برای انواع علقه عرض کردیم، یک علقه عرض کردیم، ممکن است اصلاً تعلّقات خاطر امور مثبت باشد، ولی در برابر حق که قرار میگیرد من موقع ترجیح خطا میکنم، چون به آن علقه پیدا کردم. مثل اینکه کسی میبیند طفلی دارد از پشتبام میافتد و او هم دارد نماز میخواند، اینجا این نماز باطل است، خیلی هم که نماز را دوست داشته باشد این نماز باطل است. در مقام تعارض، درست آن در فقه تزاحم است، این در فقه و اصول یک اصطلاح است. اصلاً اینجا نماز باطل است، باید برود بچّه را نجات بدهد. بگوید من خیلی نماز را دوست دارم، دارم لذّت میبرم، این همان علقهی خطرناک است.
مثال سخاوت عبید الله بن عبّاس را زدیم – آنچه را تا به حال گفتم دارم جمعبندی میکنم- یعنی گاهی آن تعلّق خاطر من، جایی که دل من به آنجا وابسته است جای خوبی است، ولی حالا به تزاحم برخورد کردم، یک واجبی، یک اهمّی، یک مهمتری وجود دارد، من دوباره سراغ آن میروم، چون دوست دارم، چون مقام اطاعت ندارم، میخواهم ببینم دل من چه میگوید.
علقه به ثروت
یک از این تعلّقات که بسیار جدّی است مسئلهی ثروت بود. در مورد ماجرای عطا و حقوق سالیانه بحث کردیم، حرامی که خوردند. اگر میخواستند به کربلا بیایند یک عدّهای این ثروت را از دست میدادند. یک شقّ سومی بود آن هم ثروت بود ولی قسمت فرهنگی ثروت بود. کوفیان بیثروت را بیفرهنگ و بیآبرو قلمداد میکردند. شما یک وقت میگویید ماشین را از دست میدهم، یک وقت میگویید اگر ماشین نداشته باشم خجالت میکشم جایی دیده شوم. این دو تا است، این را هم یک شب مطرح کردیم.
علقه به قبیله و گروه
یک علقهی خطرناک دیگر که خیلی خطرناک است، ما هم خیلی با آن درگیر هستیم، مسئلهی قبیله و حزب و گروه بود که بخشی از آن را عرض کردیم. چرا قبیله خطرناک است؟ چرا حزب خطرناک است؟ امروز در مسائل سیاسی میبینید کاندیدای شخص خطای آشکار و واضح هم انجام دهد جرأت نمیکنید به او بگویید، چون او را دوست دارد. این از همهی قبلیها بیشتر خطرناک است. من سعی کردم قدری راجع به مسئلهی قبیله صحبت کنم، مسئلهی قبیله بیش از این صحبتها است، میخواهم ببینم صحبتهای ما چه وقت جمعبندی میشود شاید به قبیله برگردم و نکاتی عرض کنم، اینقدر که مهم است و بسیار ما درگیر آن هستیم.
جوکهایی که در جامعهی ما ساخته میشود همین نگاه است، ترک و لر و اصفهانی و کجایی همین نگاه است، افغانی و ایرانی همین نگاه است، دقیقاً همان نگاه شرکآمیز خود برتربینی است. مسائل سیاسی همین است، پرسپولیس و استقلال همین است، صرف طرفداری نه، آن زمان که به خاطر تیم مورد علاقهی خود به کسی ناسزا میگوییم. تهمت میزنند، مسخره میکنند، مایلی فلان… اینها را برای همدیگر میسازند. به راحتی، گویی که خدا اجازه داده ما دشنام بدهیم، چون فوتبالیست است میشود به او دشنام داد! این همان موضوع خطرناک است، جامعهی ما درگیر آن است، جامعهای که درگیر است مانند جامعهی کوفه است، هیچ فرقی نمیکند.
طرفداریهای مذهبی
مسئلهی بعدی مسئلهی طرفداریهای مذهبی است. اینکه دو جلسه روی مسئلهی حدیث عمّار از جهت شامیها و از جهت کوفیها ایستادیم به همین جهت بود. با اینکه یقین داشتند معاویه خلاف دستور پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عمل میکند برای منافع قبیلهای یا منافع مذهبی سکوت کردند. از این طرف کوفیها با اینکه یقین داشتند حق با امیر المؤمنین (علیه السّلام) است برای منافعی که عرض کردم خوارج درست شد، اینها را بحث کردیم.
تعلّق در بزنگاه
این تعلّقات یکی دو تا نیست اینها نمونه است، هر تعلّقی. بیت القصید مثالهای من مثال دانشآموزی است که پای او را به میز بسته بودند، انسان در حالی که تعلّق دارد هیچ احساس سختی به او دست نمیدهد. یعنی اینطور نیست که بگویید ببخشید آقا، نگاه کنید جایی از من تعلّق دیده میشود؟! اصلاً مشخّص نیست. موقع بزنگاه معلوم میشود، موقعی که داری خلاف آن حرکت میکنی تو را نگه میدارد و نمیتوانی تکان بخوری. موقعی که میخواهم حرکت کنم میبینم پای من بسته شده، بعد شروع به توجیه کردن میکنم، نمیتوانم بروم بهانه میآورم. فردی داریم که از امیرالمؤمنین (علیه السّلام) معجزه دیده، یعنی مشکل علمی ندارد. البتّه مشکل علمی و جهل بسیار عامل مهمّی است، در کوفه هم عدّهای داشتند، امّا فعلاً داریم کدام گروه را تحلیل میکنیم؟ طرفدارهای امام حسین (علیه السّلام) چرا به کربلا نیامدند؟ اگر فرصت شد گروههای بعد را هم تحلیل میکنیم.
بیانات امیر المؤمنین (علیه السّلام) با هرثمه
چرا خوبها نیامدند؟ خوبها. یکی از آنها هرثمه هست، اتّفاقاً از قدیمیترین منابع شیعه و سنّی از او نقل کردهاند، منابع قرن دو، کم چیزی در تاریخ پیدا میشود از قرن دو نوشته باشد، یعنی در کتابهایی که الآن از قرن دو وجود دارد نوشتهاند. وقتی وارد کربلا شدند او پیش امام حسین (علیه السّلام) آمد و گفت: یا للعجب! پدر شما شخصیّت بزرگی بود. حضرت فرمودند: چه شده است؟ یا شاید روز ورود، دقیقتر آن روز پنجم. گفت: ما با هم صفین که بودیم داشتیم برمیگشتیم… عرض کردم حضرت امیر المؤمنین (علیه السّلام) در صفین به سمت معاویه سفر کردند لذا از کوفه دور شدند. گفت: وقتی داشتیم برمیگشتیم از این منطقه گذشتیم، امیر المؤمنین (علیه السّلام) پیاده شدند، خاک آن را بوییدند، زار زدند، گریه کردند، محاسن ایشان خیس شد. گفتم: یا امیر المؤمنین چه شده است؟ فرمود: «تِلکَ مسارع العُشَّاق»، اینجا یک عدّه عاشق به زمین میافتند. بعد به من فرمود: آنجا را میبینی؟ «هَاهُنَا مُنَاخُ رِکَابِهِمْ»،[۴] یعنی خود حضرت هم آنجا را به عنوان رکاب قلب کرده، «بِناءُ رِحَالِنَا» است.
گفت: آنجا خیمهگاه آنها است، آنجا محلّ رزم آنها است، «هَاهُنَا مَسفَکُ دِمَائِهِم» و شروع به گریه کرد، آنجا هم شهید میشوند، خون آنها را آنجا میریزند، شروع به گریه کرد. این خاکها را میگرفت و بو میکرد و گریه میکرد. وقتی من به شهر برگشتم سراغ همسر خود رفتم، همسر من مؤمنتر بود. گفتم: این علیِ شما، بعضی وقتها چیزهایی میگوید، ادّعاهایی کرد، گفت: بعداً اینجا اتّفاقاتی میافتد. همسر من گفت: علی کسی نیست که بیهوده صحبت کند. گفتم: تو تندرو هستی. گذشت و به کربلا آمدیم. من تصاویر را به یاد آوردم. گودال که نیست گودال میگویند، پستی و بلندی بیابان است میخواهند زمین رزم را درست کنند در آن پستی، در نشیب زمین میجنگند نه بلندی که از اطراف هم احاطه کرده باشند، گودی زمین میشود. در آن نشیب زمین، حضیض زمین، سطح آن از بقیّه پایینتر است. اگر امروز هم به کربلای معلّی بروید میبینید بیرون نسبت به داخل ارتفاع دارد، امّا نه اینکه چاله کنده باشند.
بیانات امام حسین (علیه السّلام) با هرثمه
حضرت فرمود: اگر من بخواهم سخنرانی کنم عدّهای را برگردانم تو که معجزه دیدهای، یعنی چه موقع؟ سال ۳۷، الآن عاشورا سال ۶۱ است، آن زمان که حضرت بود. ۲۴ سال پیش واقعه را دیدهای، تو باید بمانی، میمانی؟ گفت: نه. حضرت فرمود: چرا؟ گفت: چون من دختر دارم، من اینجا بیایم کشته شوم دخترهای من را میبرند میفروشند، اسیر میگیرند. نه مشکل اعتقادی دارد که بگوید شما ناحق هستید، نه مشکل علمی دارد که راست میگویند یا نمیگویند، سند در حدّ اعجاز دارد. زن و بچّهی امام حسین (علیه السّلام)؛ امام حسین (علیه السّلام) دختر ندارد؟ اینطور فکر کرد. اسم او هرثمه هست، اینطور فکر کرد، گفت: من دختر دارم، اجازه بدهی ما میرویم. کسی را به اجبار در این معراج نمیبرند. باید بلیط بگیری، به اجبار کسی را نگه نمیدارند، بفرمایید.
خلوت کردن با خود
وقتی اسراء را به کوفه آوردند یکی از جاهایی است که… هیئت آمدن خیلی خوب است امّا سعی کنید گاهی برای خود روضهی شخصی داشته باشید، نه اینکه چیزی را گوش دهید، یعنی زیارت نامه را بردارید، یک خط، یک دقیقه با خود خلوت کنید، این بسیار مفید است. خیلی خوب است انسان به هیئت برود، شعائر است، در مستحب بودن و خوب بودن آن شکّی نیست. امّا همانطور که نماز شب داریم، آنجا را نمیشود به جماعت بخوانیم، حرام است. باید خلوت کنی، باید خود را مورد محاسبه قرار دهی، نیمه شب بیدار شوی خود را مورد محاسبه قرار دهی. روضه هم اینگونه است، باید انسان در مورد حضرت فکر کند. این هم مهم است انسان بدون اینکه نوای کسی را گوش کند برای خود فکرکند یا مطالعه کند. ولو یک دقیقه، ۳۰ ثانیه، زیاد نمیگویم.
ورود اسراء به کوفه
گاهی که مطالعه میکنم یکی از چیزهایی که همهی وجود من را میسوزاند اینجا است، اسراء را به کوفه آوردند، تقریباً فردای عاشورا کوفه هستند یا نهایتاً روز دوازدهم یا سیزدهم کوفه هستند. اگر با مرکب بیایید راهی نیست. آن خانوادههایی که اسیر داشتند، اسم نمیبرم، خانوادههای کوفی که مردهای آنها شهید شده بودند بعضی از زنهای آنها در کاروان امام بودند آمدند پول دادند، فدیه دادند، آزاد شدند. این هم از مسائل عجیب است. البتّه اگر کسی پول هم می داد اسرای اهل البیت (علیهم السّلام) را آزاد نمیکردند و این خیلی عجیب است که آمدند پول دادند اسراء را آزاد کردند. از روز ۱۳ و ۱۴ محرّم تا اربعین که دو نقل داریم، اربعین اهل البیت (علیهم السّلام) به کربلا رسیدند یا به مدینه رسیدند. ۴۰ روز فقط ناموس سیّد الشّهداء (علیه السّلام) بود که اسیر بود. اسیری برای زینب بود بقیه دو یا سه روز اسیر بودند. خدا رحمت کند آنهایی که رزمنده بودند، بعضیها بلد بودند اینها نمیرفتند از کربلا کفن بخرند، ادب داشتند. عجیب است واقعاً انسان گاهی اوقات خود را ترجیح میدهد، خوبها.
یک زمانی حرم سیّد الشّهداء (علیه السّلام) رفته بودیم یک جانبازی را دیدم که خیلی باصفا بود، انسان بسیار خوبی هم بود، داشت گریه میکرد کفن هم به دست گرفته بود، گفت: این را نگاه کن، این تذکّر بود. باید انسان نسبت به اهل البیت (علیهم السّلام) حسّ مواسات داشته باشد. گفت: این را نگاه کن، آمده از شهر شاه بیکفنها کفن خریده است. این خیلی درس است، آمدند پول دادند اسرا را آزاد کردند فقط ناموس سیّد الشّهداء (علیه السّلام) ۴۰ روز اسیر بوده، بقیّه را آزاد کردند.
ماجرای ابوجعده خواهر زادهی امیر المؤمنین (علیه السّلام)
یکی از این خوبها که عزم ندارد، تعلّق دارد گیر کرده… یکی تعلّق به فرزند، یکی عزم ندارد میترسد، طرفدار است امّا میترسد. از کجا متوجّه شوم من عزم دارم یا نه؟ آن موقعی که حضرت (سلام الله علیه) ظهور کنند و جنگ شود، از کجا مثل اینکه من میخواهم بگویم فرار نمیکنم؟ آدم باید روی خود کار کرده باشد، بسیار ترسناک است، والله میترسم. فامیل امام است، ابو جُعده خواهر زادهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) است، یعنی امیر المؤمنین (علیه السّلام) دایی او میشود. او ساکن کوفه است، مادر او امّ هانی است. امّ هانی هم زن جلیل القدری است، دختر ابوطالب است. ابو جعده در کوفه زندگی میکرد. دایی او که امیرالمؤمنین (علیه السّلام) باشد بعد از جنگ جمل به کوفه تشریف آوردند به دار الحکومه نرفتند. فرمودند: این دار الحکومه خیلی تجمّلاتی است من به آنجا نمیروم. هر چه گفتند روابط بین المللی است، فیلم برداری میکنند، خارجیها میآیند، فرمود: من نمیروم. عزّت در ظاهر و ساختمان و کاخ و اینها نیست، حالا ساختهاند من نمیروم، تا یک جای کوچک بسازند به خانهی ابو جعده رفت.
همراهی فراس بن جعده با امام
نزدیکترین فرد به امیر المؤمنین (علیه السّلام) در کوفه چه کسی بود؟ خواهر زادهی او بود. ابو جعده پسری به نام فِراس داشت، فراس بن ابی جعده. امام که از مدینه خارج شد از انگشت شمار افرادی از فامیلهای امام بود که از مدینه بیرون آمد. چون میدانید بیشتر اهل البیت (علیهم السّلام)، اهل البیت وسیع، بنیهاشم و آل ابیطالب اصلاً نیامدند. وقتی حضرت از مدینه خارج شد اکثریّت طرفدارهای نزدیک هم نیامدند، ترسیدند، میدانستند چه خبر است، میدانستند یزید شوخی ندارد. میدانستند شوخی ندارد و هیچکس نیامد، از بچّههای ابوطالب هیچ کس نیامد. این فراس آمد، فراس با حضرت به مکّه آمد. مکّه هم عدّهی زیادی مثل محمّد حنفیه و فرزندان او، ابن عبّاس و فرزندان او، مکّه بودند، به حج آمده بودند. ولی باز هم اینها با حضرت راه نیفتادند، فراس باز هم ادامه داد. از مکّه که راه افتادند تا شنیدن خبر مسلم یک جمعیّت چند ۱۰۰ نفری همراه امام بود. خبر شهادت مسلم را که شنیدند کار تمام بود. یعنی گفتند: آقا کسی را به کوفه فرستاده که ببیند کوفیها راست میگویند یا راست نمیگویند، کوفیها نمایندهی امامی را که با او بیعت کرده بودند کشتند. همه فهمیدند تمام شده، همه رفتند، فراس پسر ابو جعده نرفت.
نوشتهاند همه رفتند «إِلَّا خَاصَّهِ أَحِبَّائِهِ» یا «أَولیائِهِ»، جز قلیلی همه رفتند، سپاه امام بسیار کم جمعیّت شد، کمتر از روز عاشورا. روز عاشورا ۲۰، ۳۰ نفر توبه کردند، ۳۰،۴۰ نفر پیوستند. فراس باز هم نرفت. به کربلا آمدند، دید اوضاع خراب است باز هم نرفت.
بازگشت فراس بعد از بسته شدن آب
روز دوم، سوم، هفتم، آب را که بستند دید آن طرف ۲۰ هزار نفر جمعیّت جمع شده، این طرف کلاً ۱۰۰ نفر هم نیستند. نسبت دو سپاه چند به چند است؟ شجاع هستیم ولی چیزی از شجاعت ما باقی نمیماند. آمد گفت: یا ابن رسول الله فرمایشی نیست؟ آقا کاری ندارید؟ الآن کاری ندارید؟ دیدهاید داری هیئت راه میاندازی، زیر فشار کار هستی، دوستی یک ربع میآید بعد میگوید کاری نداری؟ کاری نداری میبینی کار هست، کاری نداری یعنی میخواهم بروم. میگویی نه، ندارم التماس دعا. فرمود: آقا کاری نداری؟ فرمود: نه، پسر عمه بفرمایید، رفت، اینها همان تعلّق است، تعلّق را به امام حسین (سلام الله علیه) ترجیح میدهد.
هر یک از این قصهها انصافاً جای این دارد انسان بنشیند خود را جای آن طرف بگذارد. «یَا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَکُم»[۵] گفتن آسان است. کما اینکه برای من عبرت است، ۵۰۰ هزار نفر از عزیزان ما در جنگ تحمیلی شرکت کردند، در حالی که در حقانیّت دفاع هیچ کس هیچ شکّی نداشت. حداقل تا زمان خرّمشهر هیچ کس شکّ نداشته، بعد هم شاکّین قابل توجّه نبودند. ۵۰۰ هزار نفر، بقیه توفیق نشد! پناه بر خدا! همین طوری توفیق نمیشود. چرا برای یک عدّه توفیق میشود؟ خدا پارتی بازی نمیکند برای یک عدّه توفیق شود برای یک عدّه نشود.
قلب انسان فقط برای خدا
با یک دست نمیشود چند هندوانه برداشت. خداوند فرموده: قلب بشر… بشر دو دل ندارد، در جوف هیچ کسی قلبین نیست، برای همین هم خدا اینقدر انحصار طلب است، یا من یا غیر من. اگر ما بگوییم فلانی یک غذایی درست کردیم شما و فلانی را دعوت کنیم، میگوییم دست شما درد نکند، کار برای خدا و غیر خدا انجام دهی ولو ۹۹ به ۱، میگوید برای خودت باشد. چون آن تعلق شدّت رحمت دارد، حضرت حق شدّت رحمت دارد، چون شدّت رحمت دارد میداند چیزی برای غیر خدا باشد به درد نمیخورد، بزنگاه انسان را زمین میزند. لذا میگوید به کاری نمیآید، نمیپذیرم. در دانشگاه نماز میخوانید فیلمبردار میآید، یک لحظه که دارید قنوت میخوانید همین که دوربین رد میشود یک طوری میشوید، تمام شد، نجس شد. «إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ»،[۶] غیر خدا نجس است کثیف است، آلوده است. آن نماز قربان نیست. «قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ»[۷] نیست، معراج نیست، نردبانی است که همهی پلّههای آن شکسته است، میگوید به کاری نمیآید. «اَعِد» برگرد، یک مرتبهی دیگر.
این موضوع تعلّقات بسیار جدّی است. شما میبینید در صحنهی کربلا افرادی که دارند مبارزه میکنند همه دنبال مبارزه هستند که این تعلّقات را کنار بگذارند. ضحّاک را دیشب گفتیم یا نگفتیم؟ این هم عزم را نشان میدهد. عزم چه موقع اتّفاق میافتد؟ وقتی انسان جدا شده باشد، میگوید از فردا شروع میکنم، صبح بلند میشود خواب آلوده است، میگوید از پس فردا شروع میکنم. عزم.
ماجرای ضحّاک بن عبد الله
فِراس شب هفتم و هشتم رفت، ضحّاک بن عبد الله که بسیاری از روضههایی که شما میخوانید او نقل کرده، او با امام حسین (علیه السّلام) ماند، شب عاشورا چراغها را خاموش کردند، میرفتی، نمیخواهد برود. میدانید مشکل چیست؟ مشکل این است اینها قرار نبود خیانت کنند، اصلاً افراد خائنی نبودند، ایستاد. نام او ضحّاک بن عبد الله مِشرَقی، یا مِشرَفی است. شما حساب کنید شمشیری، شمشیرساز، زرگر بگویند، این مشرقی یا مشرفی یک مدل شمشیر است، یک شمشیر مشهوری در جنگ است، شمشیر خوبی است، جنس آن خوب است، برند خوبی است. قسمت آخر فامیلی او است، مثلاً زرگر، شمشیر ساز، شمشیرگر، از این چیزها فرض کنید.
شب عاشورا را دید، روز عاشورا ایستاد، قبل از نماز ظهر ۲۸ نفر را تیر باران کردند. اوّل شروع به تیراندازی کردند، تاریخ کربلا را بخوانید، تیراندازی کردند اوّل عدّهی زیادی کشته شدند. بعد نماز ظهر شد، حدوداً ۱۳ نفر را هم در نماز کشتند، ۲۰ و چند نفر هم تن به تن جنگیدند. قبل از آن همه را کشتند. این در تیر باران ایستاد، در نماز هم ایستاد، در جنگ انصار هم ایستاد، در جنگ اهل بیت (علیهم السّلام) هم ایستاد، شهادت عبّاس بن علی را هم دید. پیاده میجنگید، دفاع میکرد، جلو هم نرفت. اسب خود را انتهای خیمهی خانمها برده بود که تیراندازی میکردند به اسب او چیزی نخورد، برای اسب او اتّفاقی نیفتد، اسب خود را بسته بود، ببیند اوضاع چه میشود. اگر میخواست برود که میرفت، نمیخواهد برود، میخواهد دفاع کند، منتها آنقدر هم نمیخواهد دفاع کند. یعنی کششی از درون دارد او را به سمت دیگر میکشاند. حضرت که تنها شد آمد گفت: یا ابن رسول الله، الوعده وفا، من با شما عهد کرده بودم تا وقتی میتوانم کمک کنم بایستم، الآن شما یا ۳۰ هزار نفر، دو نفر ما را بکشند یا شما را بکشند من نمیتوانم کاری انجام دهم، من هیچ کاری نمیتوانم انجام دهم، اجازه دهید بروم. حضرت فرمود: برو، صدای غریبی ما به گوش تو نخورد. رفت.
زمان حضرت سجّاد (سلام الله علیه) رجال شیخ طوسی نوشته که جزء شاگردهای امام سجّاد (علیه السّلام) است. بدبخت شیعه است، بعد از واقعهی کربلا دوباره نزد امام سجّاد (علیه السّلام) آمد گفت: آقا، در خدمت هستیم. نمیخواهد بد باشد ولی در آن صحنه نمیتواند خود را نگه دارد. این کار میخواهد، مراقبت میخواهد. شاید هیچ وقت فکر نمیکرد در بزنگاه… همیشه به اهل بیت (علیهم السّلام) خیلی ارادت داشت، بعد هم برگشت. کسانی که سراغ امام سجّاد (علیه السّلام) آمدند خیلی کم هستند، کلّاً امام سجّاد (علیه السّلام) ۱۷۶ شیعهی به نام دارد، ۱۷۶ نفر، یکی در این ۱۷۶ نفر بسیار است. معلوم است نمیخواهد بد باشد.
فداکاریهای یاران امام حسین (علیه السّلام)
از آن طرف هم داریم اینها انصار هستند. نمیدانم چرا قصد کردم این دو بزرگوار را بگویم. دو برادر محضر سیّد الشّهداء (علیه السّلام) آمدند، گریه میکردند. حضرت فرمود: عزیزان من، برای چه گریه میکنید؟ الآن میروید جدّ من شما را پذیرایی خواهد کرد. گریهی اینها بند نمیآید. حضرت فرمود: برای چه اینطور گریه میکنید؟ الآن میروید شهید میشوید. گفتند: ما میرویم جان خود را برای شما فدا میکنیم ولی این خیمهها را چه کنیم؟ ما کشته شویم امّا مهم نیست ناموس شما که اینجا تنها هستند را چه کنیم؟ بیجهت نیست که همهی عالم هر روز به اینها سلام میکنند. چند نفر دیگر هستند اینها رفتند با همدیگر گروهی جنگیدند، گروهی جنگیدند دشمن هم اینها را محاصره کرد. یک رمزی به ما یاد دادند، اینها صدا زدند. حضرت، قمر بنیهاشم را فرستاد اینها را نجات داد، یعنی محاصره را شکست. اینها «اغثنی یا عبّاس» گفتند، عبّاس بن علی هم صف را شکست و اینها را نجات داد. ولی تاریخ نوشته «أَبَوْا أَنْ یَرْجِعُ»، گفتند: نه، ما سالم برنمیگردیم. یعنی میدانیم اگر برگردیم بمیریم یا نمیریم ارباب را میکشند، ولی زنده بمانیم و ببینیم چنین ننگی را نمیخواهیم تحمّل کنیم. «أَبَوْا أَنْ یَرْجِعُ»، گفتند نمیخواهیم برگردیم باز جنگیدند تا به این فیض عظیم نائل شدند.
امام حسین (علیه السّلام) بهترین نمونهی دور شدن از تعلّقات
سردار دور شدن از تعلّقات خود مولای ما ابا عبد الله الحسین (علیه السّلام) است. یکی یکی اینها را برد. ببینید خدا در قرآن از حضرت ابراهیم که قصد کرد یک فرزند قربانی کند چگونه تشکّر کرده است. میداند باید حجّت برای این قوم ظالم تمام شود، علم هم دارد، میداند با آن فرزند چه کار خواهند کرد، ولی باید هم خود او از تعلّقات رها شود و هم به اینها حجّت بالغه را نشان دهد.
لذا در نقل ابن جوزی اینطور است که فرمود: بدهید او را ببرم به او آب بدهند، آب حیات. آمد این آقا زاده را روی دست گرفت، گفت که ای قوم روح پیکرم است این.
خدا میداند هیچ جا در کربلا نداریم که از آسمان ندای تسلیت بیاید، اینجا خیلی جگر او را آتش زدند و میداند دارد چه اتّفاق میافتد.
گفت که ای قوم روح پیکرم است این ثانیِ حیدر علیّ اصغرم است این
آن همه اصغر بُدَند اکبرم است این حجّت کبرای روز محشرم است این
در سپاه دشمن ولوله افتاد، بعضی میگویند عدّهای اینجا توبه کردند. کلّاً ۲۲، ۲۳ نفر توبه کردند، آمدند دفاع کردند و کشته شدند. خدا حرمله را لعنت کند چند مرتبه جگر آقا را سوزاند، یکی اینجا است. «فَأَتَاهُ بِمِشقَصٍ»، یک تیر بلند سر پهنی رها کرد. کار تمام شد، کار که تمام شد قدیمیها چیزهایی میگفتند من دوست ندارم بیان کنم، یک لحظه به این آقا زادهای که پر پر شده، به خیمهها نگاه کرد. یک روز مادر او وقتی پشت در گرفتار شد دید اینجا بیانصافی است علی را صدا کند، فرمود: «فضّه خُذینی»، فضّه جان… اینجا هم سیّد بن طاووس و خوارزمی نوشتهاند وقتی برگشت زیر عبا این آقا زاده را پیچیده بود وقتی نزدیک خیمه شد فرمود: یا زینب، «خُذیه»، زینب جان او را بگیر.
[۱]– سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سورهی طه، آیه ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]ـ الصّحیفه السّجادیه، ص ۹۸٫
[۴]– بحار الأنوار، ج ۱۷، ص ۲۵۸٫
[۵]– بحار الأنوار ج ۹۸، ص ۱۶۶٫
[۶]– سورهی توبه، آیه ۲۸٫
[۷]– الکافی، ج۳، ص ۲۶۵٫
پاسخ دهید