«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهرِینَ وَ لَعْنَهَ اللَّهِ ‏ْعَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ‏».

«وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».

بحثی که بنا است مطرح کنم، پیرامون تاریخ و بیانِ برخی از نظرات کلّی جریان تفکیک است. مقدّمتاً باید یک توضیح در مورد وجه تسمیه‌ی جریان تفکیک و هویت اجتماعی آن داده دشود  است و بعد به آراء و افکار برسیم.

تلاش مرحوم ملّا صدرا در ایجاد وحدت بین عرفا و فلاسفه

شما در طول تاریخ اسلام، نحله‌ها و جریان‌های فراوانی را می‌بینید که با جریان فلسفه و جریان عرفان، مخالف بودند. این اختلاف در دوره‌های اوّل بین فلاسفه و عرفا هم بوده که فلاسفه با عرفا مخالف بوده اند و عرفا با فلاسفه . بعد از عصر مرحوم صدر المتألّهین (رضوان الله علیه) در دوران صفویه، تقریباً بین اهل فلسفه و اهل عرفان، یک وفاق و هم‌فکری صورت گرفت  به برکت تلاش‌های علمی که مرحوم ملّا صدرا انجام دادند، از نگاه حکیمان صدرایی، محتوای مسائل عرفانی با عقل، هماهنگی و سازگاری پیدا کرد. و لذا حکیمان صدرایی و متصدّیان جریان عرفان، تقریباً با همدیگر هم مسلک تلقّی شدند. در این فضا، جبهه‌ی مخالف فلسفه و عرفان به عنوان یک جبهه‌ هم با فلسفه مخالف بودند و هم با عرفان.

علّت برخی مخالفت‌ها با جریان‌های فلسفی و عرفانی

مخالفت با فلسفه و عرفان هم چند عامل در طول تاریخ داشته است. یک عامل این بوده است که مسلّماً فلسفه و عرفان، معصوم از خطا نبوده‌ است، در بین آن مطالب اشتباهی پیدا می‌شده است. بعضی افراد که حسّاسیت به خرج می‌دادند این مطالب اشتباه را می‌دیدند، بعد به جای این‌که بیایند درست و غلط را از هم تفکیک کنند به شکل کامل، اصل جریان فلسفه یا اصل جریان عرفان را زیر سؤال می‌بردند. یک مسئله‌ی دیگر این بود که بعضی از مطالبی که در فلسفه و عرفان ادّعا می‌شده گرچه حق بوده امّا مطالب پیچیده‌ای بوده است و چون پیچیده بوده است، افراد آن را کامل و درست متوجّه نمی‌شدند و برداشت‌های سطحی و غلط از آن صورت می‌گرفت و نسبت به برداشت‌های سطحی و غلط خود منتقد می‌شدند و بعد به جای این‌که متوجّه بشوند که خودشان مطلب را بد متوجّه شده‌اند اصل جریان فلسفه و عرفان را زیر سؤال می‌بردند؛ یعنی گاهی مواقع انتقادها واقعاً به حق بوده ولی منطقی این بوده که بگویند در جریان فلسفه یا عرفان، این قسمت غلط بوده و آن قسمت درست. گاهی هم انتقادها، انتقادهای بی‌اصل و اساسی بوده چون آن مطلب، سخت و پیچیده بوده و شخص آن را بد متوجّه شده است. لذا جریان مخالف فلسفه و عرفان یک مسئله‌ی تازه در جهان اسلام نیست. شما هر وقت با یک دانش پیچیده ای مواجه بشوید، این برخورد طبیعی است که عدّه‌ای آن را بد بفهمند و انکار کنند یا عدّه‌ای یک انتقاد حقیقی از آن پیدا کنند و اصل آن را زیر سؤال ببرند. نهضت اخباریگری هم  در برابر جریان اصول، دقیقاً با همین مشکل مواجه بود؛ اصولیون در زمان شروع جریان اخباری‌گری، بعضاً اشتباهاتی داشتند که اخباری‌ها به حق روی آن انگشت گذاشتند و آن را نقد کردند که البتّه موارد آن کم بود. در کنار آن، مطالب دقیق و پیچیده‌ای داشتند که اخباری‌ها دقّت نکردند. بد متوجّه شدند با اصول مقابله کردند. حالا در بین مجموعه گرایش‌های مخالف فلسفه و عرفان، یک گرایش، گرایشی است که در شهر  مقدّس مشهد ، حدود یک قرن پیش پایه‌گذاری شده و معمولاً از آن به جریان مکتب تفکیک تعبیر می‌کنند. پس مکتب تفکیک، یکی از گرایش‌های مخالفت با فلسفه و عرفان است. ابتداءاً باید دقّت داشته باشیم گر چه اسم مکتب تفکیک را جناب آقای حکیمی در یک کتابی به کار بردند و بعداً یک کتاب با همین اسم تألیف کردند و این اسم بر زبان افتاده است ولی این جریان اصلاً یک مکتب حساب نمی‌شود چون در بحث‌های جریان‌شناسی و مکتب‌شناسی، معمولاً وقتی از یک مکتب صبحت می‌کنند، مکتب باید مبادی، نتایج و روش‌های نسبتاً مشترکی داشته باشد و یک مجموعه نوآوری‌هایی را هم درون خود، جا داده باشد. شخصیّت‌هایی که به عنوان علمداران تفکیک معرفی می‌شوند نه مبادی یکسانی با هم دارند و نه نتایج آن‌ها و نه روش‌های آن‌ها یکسان است. آن‌ها اختلافات بسیار زیادی با هم دارند

شخصیّت‌های برجسته‌ی جریان تفکیک

  جناب آقای حکیمی، شخصیّت‌های برجسته‌ی تفکیک را یکی مرحوم آقا سیّد موسی زرآبادی در قزوین می دانند و یکی هم آقا میرزا مهدی اصفهانی در مشهد و بعد مرحوم آقا شیخ مجتبی قزوینی و چند نفر دیگر از همدوره‌ها و شاگردان این‌ها می‌دانند. جریان فکری مرحوم آقای زرآبادی در قزوین با جریان فکری حاج میرزا مهدی اصفهانی در مشهد، نقاط اشتراک بسیار کمی دارد. جریان فکری آن‌ها فقط در این مسئله مشترک هستند که هر دو آن‌ها عرفان و فلسفه‌ی صدرایی را قبول ندارند. امّا حالا به جای فلسفه‌ی صدرایی چه بگذاریم یک اختلاف بسیار فاحش و اساسی با همدیگر دارند. روش آن‌ها فرق دارد، مبادی و نتایج آن‌ها نیز فرق دارد. لذا اگر بخواهیم دقیق صحبت کنیم به جای مکتب تفکیک باید بگوییم جریان تفکیک؛ یعنی این‌ها مجموعه اندیشه‌هایی هستند که با همدیگر در یک مجموعه‌ی به هم پیوسته‌ی استاد و شاگردی و فامیلی مرتبط هستند و جهت‌گیری آن‌ها به طرف نفی فلسفه و عرفان است. چون آن‌ها با هم یک نوع پیوستگی با هم دارند، یک جریان را در کنار یکدیگر شکل داده‌اند امّا یک مکتب را درست نکرده‌اند. کسی که این جریان را به شکل فعّال راه‌اندازی کرده است، مرحوم آیت الله میرزا مهدی اصفهانی است.

مرحوم آیت الله مهدی اصفهانی در طلب عرفان

مرحوم آیت الله مهدی اصفهانی، متولّد اصفهان بودند. ایشان در سنین نوجوانی به عتبات عالیات رفت و تحصیلات علمی خود را در نجف و کربلا آغاز کردند. ایشان شخصیّت بسیار خوش استعدادی بودند و در مسائل علمی، بسیار خوب رشد کردند و شخص بسیار مقدّس و اهل توجّه و اهل محبّت به ائمّه بودند. همان اوّل که وارد فضای عراق شدند، تحت تربیت شاگردان مرحوم ملّا فتح الله سلطان‌آبادی قرار گرفتند. ملّا فتح الله یک جریان تربیتی خاصّی برای خود دارند که غیر از این جریان عرفانی در نجف بود. در آن فضا یک مقدار تنفّس کردند و یک مقدار جلوتر آمدند تحت تأثیر مرحوم آقا سیّد احمد کربلایی قرار گرفتند و یک مدّت شاگرد ایشان بودند بعد از مرحوم آقا سیّد احمد کربلایی، شاگرد مرحوم آقا سیّدجمال الدّین گلپایگانی بودند. آقا سیّد جمال الدّین، شاگرد مرحوم آقا سیّد احمد بود. تا تقریباً سنّ ۳۶، ۳۷ سالگی که ایشان در همین سن اجازه‌ی اجتهاد خود را از میرزای نائینی گرفتند و از شاگردان خاصّ میرزای نائینی هستند و از شاگردان خوب مرحوم میرزا. به خاطر همین پشتکار و هوش و استعدادی که داشتند، در سنّ ۳۵، ۳۶ سالگی، یک مجتهد مسلّم بودند که اساتید، فقه و اصول ایشان را کاملاً تأیید می‌کردند، امّا در تاریخ اثری از این‌که ایشان پیش کسی فلسفه یا عرفان درس گرفته باشد، وجود ندارد. جستجوها و تلاش‌هایی که کردند که بگویند ایشان رفتند پیش کسی و آموزه‌های فلسفی را به عنوان استاد و متن درسی، درس گرفتند، چنین چیزی در تاریخ گزارش نشده است. شاید چنین چیزی بوده ولی لااقل این است که به دست ما نرسیده است.

عاقبت سیر و سلوک عرفانی مرحوم آیت الله مهدی اصفهانی

ایشان می‌فرمایند: من از اوّل که در جریان عرفانی نجف رفتم پیش مرحوم آقا سیّد احمد کربلایی و آقا سیّد جمال و…- همیشه در اعماق قلبم این نکته بود که بالاخره اگر امام زمان (علیه السّلام) هستند ما چرا باید دنبال استاد سیر و سلوک برویم؟ و این دغدغه در ذهن من بود و من آن را با خود مرور می‌کردم . زمانی که ایشان پیش مرحوم آقا سیّد جمال گلپایگانی بودند، آقا سیّد جمال گلپایگانی ماجرا را این‌طور تعریف می‌کنند. می‌گویند: ایشان خیلی به من اصرار می‌کردند که من این اذکار و دستوراتی که دارم کم است و بیشتر از این‌ها به من دستور بدهید. تا کار به جایی رسید که یک مدّت نوافل یومیه را ایشان به شکل نماز جعفر طیّار می‌خواندند! یعنی مثلاً ۳۴ رکعت نوافل را به شکل نماز جعفر طیّار می‌خواندند و در کنار آن چقدر اذکار و اوراد بود. می‌گویند: در اثر عبادات سنگین و دمای هوای نجف به ایشان فشار آمد و یک مقدار مکاشفات غلط برای ایشان اتّفاق افتاد. به طوری که احساس می‌کردند منِ سیّد جمال، امام زمان هستم! و همیشه به من می‌گفت: شما امام زمان هستید و اشتباه می‌گویید من سیّد جمال هستم و تو همان حجّت خدا هستی. من هر چقدر می‌گفتم: این‌طور نیست او قبول نمی‌کرد و از من اصرار و از ایشان انکار… تا این‌که یک روز بالاخره حال ایشان منقلب می‌شود و به وادی السّلام می‌روند و به امام زمان علیه السّلام متوسّل می‌شوند. آن‌جا در مکاشفه یا در خواب، در عالم رؤیا می‌بینند که کاغذی را به دست ایشان دادند. «طلبُ المعارف من غیرطریقنا اهل البیت مساوقٌ لإنکارنا» جستجو کردن معارف از غیر راه ما اهل بیت علیهم السّلام، مساوی با انکار ما است. ایشان از قبل در ذهن داشتند که بالاخره این راه عرفان، همان مسیر اهل بیت علیهم السّلام است یا نیست. این را این‌طور برداشت می‌کنند که پس معلوم است این راهی که من تا به حال می‌آمدم راه درستی نبود. بعد هم می‌گویند در عالم رؤیا و مکاشفه، کاغذ را بر عکس کردم و دیدم پشت آن نوشته است: «أنا الحجَّه، إبنُ الحسن» حجّت خدا من هستم. این‌ کنایه از این است که حجّت خدا، آن آقایی که شما فکر می‌کنید و اشتباه گرفته‌اید نیست. وقتی از این حال بیرون می‌آیند خدمت مرحوم آقا سیّد جمال می‌آیند و می‌گویند: من چنین مکاشفه‌ای دیدم. آقا سیّد جمال هم می‌گویند: شما نیاز دارید که حال و هوای شما یک مقدار عوض بشود، تفریح و رفع خستگی و… البتّه یک مدّت هم آقا سیّد جمال از ایشان به طور مفصّل پذیرایی و تیمار می‌کردند و پرستاری می‌کردند، کمک می‌کردند، به ایشان غذا می‌دادند. ایشان را روانه‌ی ایران می‌کنند و می‌گویند: به ایران برو و یک آب و هوایی عوض کن و آب و هوایی بخور و برگرد.

مرحوم آقا میرزا مهدی بر می‌گردند و به ایران می‌آیند. وقتی به ایران می‌آیند مکاشفه‌ی خود را به این صورت تفسیر می‌کنند که راهی که رفته‌ام کلّاً غلط بوده است و مسیر سیر و سلوک و عرفان به این طریق عرفان نجف خطا است و به مشهد می‌آیند و در آن‌جا ساکن می‌شوند و دیگر بر نمی‌گردند. ایشان در مشهد مقدّس شروع می‌کنند به تدریس فقه و اصول و مسائل معرفتی با رویکرد نقد جریان عرفان نجف؛ با این حال و هوا.و چون در آن مسئله ضربه‌ی روحی بسیار شدیدی خورده بودند، نسبت به مسائل عرفانی با شدّت و حدّت فراوانی برخورد می‌کردند. به طوری که وقتی سر درس، مسائل عرفانی مطرح می‌شد و اسم عرفا می‌آمد، ایشان بر آشفته می‌شدند و علناً سر کلاس به افراد ناسزا می‌گفتند! مثلاً پسر مرحوم آیت الله قاضی رضوان الله علیه می‌گویند: من یک تابستان در مشهد بودم (مثلاً ماه رمضان) من پای منبر ایشان می‌رفتم. ایشان شروع می‌کردند به صحبت کردن. ناگهان وقتی یاد پدر من می‌افتاد می‌گفت: یک دوستان سیّدی هستند نجف قد او کوتاه است، ریش خود را حنا می‌کنند و چند مورد فحش ناجور می‌داد. بعداً من به ایشان گفتم: پسر ایشان است که سر درس می‌نشیند. بعد حال ایشان این‌طور بود که ناسزا می‌گفتند و بعد ناراحت می‌شدند. من را برای افطاری دعوت کردند و به خانه بردند و دلجویی کردند و مثلاً گفتند: ناراحت نشو و… شاگردان ایشان مکرّر نقل می‌کنند که ایشان سر درس بر افروخته می‌شدند و کلمات تندی را به کار می‌بردند و باز بعداً خود ایشان پشیمان می‌شدند و استغفار می‌کردند. این حالت مکرّر اتّفاق می‌افتاد و حال ایشان نسبت به عرفانی‌ها حال زدگی شدیدی بوده که همیشه با تندی و واکنش برخورد می‌کردند.

ایشان در این مدّتی که مشهد بودند از سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۶۵ که رحلت کردند یک عدّه شاگردانی را در مشهد تربیت کردند. ایشان ده سال اوّل شاگردان زیادی نداشتند چون خودشان وقتی به مشهد رفته بودند ۳۶، ۳۷ سال سن داشتند. آن زمان در مشهد، علمای بزرگی بودند، برخی از اشخاص مرجعیت داشتند. در آن دوره مسائل کشف حجاب اتّفاق می‌افتد و حوزه‌ها تعطیل می‌شوند. دور بعد که حوزه‌ها فعّال می‌شود، باز درس‌های ایشان فعّال‌تر می‌شود. عدّه‌ای از فضلای درجه‌ی دو و درجه‌ی سه به درس ایشان جذب می‌شوند. آن عدّه‌ای که یک مقدار برجسته‌تر بودند در درس ایشان جذب نمی‌شوند.

شاگردان مرحوم آقای میرزا مهدی دو خصوصیت دارند: یک خصوصیت این است که تحت تأثیر خود میرزا مهدی، یک حالت قداست و دنیاگریزی داشتند؛ یعنی هر کدام آن‌ها را که شما نگاه کنید این حالت دوری از دنیا و زهد و تعلّقِ خاطر نسبت به ائمّه علیهم السّلام و… در آن‌ها کاملاً روشن بود. از سوی دیگر مثل خود مرحوم آقا میرزا مهدی به شدّت متعصّب بودند؛ یعنی عدّه‌ای اندکی بودند که اندکی نرم‌خوتر بودند که آن‌ها کسانی بودند که قبلاً عرفا را از نزدیک دیده بودند. مثلاً مرحوم آیت الله مروارید رضوان الله علیه که سروران اسم او را شنیده‌اند. پدر ایشان، دوست صمیمی آقا شیخ حسنعلی نخودکی بودند. ظاهراً اصلاً به مناسبت  آقا شیخ حسنعلی نخودکی هم اسم ایشان را حسنعلی می‌گذارند، حسنعلی مروارید. بعد هم در دامن مرحوم آقای نخودکی بزرگ شدند و با ایشان مأنوس بودند و بعد می آیند سراغ میرزا مهدی اصفهانی.

مرحوم آقا میرزا جواد تهرانی شما باید اسم ایشان را شنیده باشید؛ شخص بسیار مقدّس و متّقی بودند- ایشان در نجف پیش مرحوم آقا شیخ مرتضی طالقانی بودند و از حالات عرفانی ایشان استفاده کرده بودند و بعداً پیش آقا میرزا مهدی آمده بودند. این‌ها طوری بودند که چون عرفا را از نزدیک دیده بودند اصلاً اهل فحش و ناسزا و… نبودند، کسی با آن‌ها چنین برخوردهایی نداشت ولی آن عدّه که مستقیماً پیش مرحوم میرزا بزرگ شدند، مثل خود مرحوم میرزا آن فضای تکفیر و فحش و ناسزا بین آن‌ها بوده و متأسّفانه حتّی هنوز هم چنین فضایی حاکم است. هنوز هم در مشهد اگر پای بعضی از منبرها بنشینید، آقای منبری آن بالا اسم یکی از عرفا را ببرد یک عدّه این پایین بلند فریاد می‌زنند نعوذ بالله (لعنه الله علیه). مقیّد هستند هر یک مرتبه که اسم آن بنده‌ی خدا می‌آید، این پایین بلند تکرار کنند. یا مثلاً هستند در بین مردم یا بعضی از طلبه‌ها که وقتی حاجت دارند، مثلاً نذر لعن به مرحوم ملّا صدرا و مرحوم فیض و دیگران و حتّی علمای معاصر می گیرند تا حاجت بگیرند. الحمدلله این مسائل بعد از انقلاب بسیار کم شده و تعدیل شده و به آن شکل افراطی و شدید گذشته نبود. به هر حال این جریان با مرحوم آقا میرزا مهدی شکل گرفته است، یعنی قوام این جریان به ایشان است و بعد هم به شاگردان ایشان!

این جریان از جهت فکری چند نکته‌ی اساسی دارند که همان نکاتی است که در حقیقت بین اخباری‌ها هم وجود دارد و با یک سری تفاوت در موارد آن وجود دارد. آیت الله آقا سیّد عز الدین زنجانی که در مشهد حضور داشتند و به رحمت خدا رفتند، ایشان فرمودند: تفکیکیان مشهد در اصول، اخباری هستند به جای این‌که در فروع اخباری باشند.

اخباری‌ها در فروع چه کار می‌کنند؟

آن‌ها دو نکته‌ی اساسی دارند: یکی این است که نسبت به عقل بی‌مهری می‌کنند؛ یعنی به تعبیری، تفریط می‌کنند. دوم این است که نسبت به نقل، افراط می‌کنند؛ یعنی همیشه وقتی ارزشِ عقل در یک فضا یک مقدار پایین می‌آید، باید برای جایگزین آن، یک مبدأ معرفتی پیدا کنند. طبیعتاً از سوی دیگر، بیش از حد به نقل تمسّک پیدا می‌کنند. همین فرآیند را شما در جریان مکتب تفکیک شما می‌بینید در مسائل اعتقادی به جریان انداخته‌اند؛ از یک طرف از کارآمدی عقل کاسته‌اند و از سوی دیگر نسبت به نقل، یک اهتمام زیاد از حد و غیر روشمند اتّفاق افتاده است. مرحوم آمیرز مهدی اصفهانی که معتقد بودند کلّاً عقل به معنای منطق و فلسفه و استدلال کلّاً باطل است. این مطلبی است که فقط ایشان معتقد بودند در بین شاگردان ایشان فرد سرشناسی که این حرف را پذیرفته باشد وجود ندارد. می‌گفتند: در نهایت عقل به برهان بر می‌گردد و برهان هم همیشه در نهایت یک برهان، یک مغالطه دارد. یک استدلال برای این مطلب شده است که برهان همیشه همراه با یک مغالطه است لذا برهان، اعتبار ندارد و در نهایت مستلزم اجتماع نقیضین است و ما استحاله اجتماع نقیضین را قبول نداریم و باز با یک نکته‌ای… لذا دانش منطق کلّاً سودی ندارد. گفتیم ما چه کار کنیم که باید واقعیّات را بفهمیم؟ ایشان می‌گفتند: فهم واقعیّات، یک دل صاف می‌خواهد. این در روایات ما هم آمده است که عقل، یک حقیقت نوری است و اگر انسان، تقوا و عمل صالح داشته باشد آن نور به قلب او می‌تابد. حالا ممکن است الآن شما این مطالب را بشنوید و لبخند بزنید! ولی این‌ها پشت صحنه‌هایی دارد؛ یعنی یک بحث از یک جا شروع شده است، ایشان در مباحث معرفت‌شناسی در یک جا به بن بست خورده‌اند و وقتی به بن بست خورده‌اند مجبور شده‌اند بحث را به این شکل سامان‌دهی کنند. بالاخره از چنگ بعضی از شبهات معرفت‌شناسی نمی‌توان به راحتی فرار کرد. آن‌ها که دیانت و امور قلبی ندارد وقتی به این شبهات دچار می‌شوند، کلّاً دین را کنار می‌گذارند. آن‌ها که دیانت دارند معمولاً وقتی که در خصوص این بحث به بن بست بخورند خروجی آن‌، این می‌شود که غرب‌گرا می‌شوند و سراغ مسائل معنوی و شهودی و امثال این موارد می‌روند. لذا جریان تفکّر ایشان، کاملاً یک جریان شهودی است.

مباحثات میرزا مهدی اصفهانی

یک حکایت است که آیت الله مصباح از مرحوم علّامه طباطبایی نقل می‌کنند که فرمودند: یک سفر به مشهد آمدند و یک جلسه با میرزا مهدی اصفهانی جمع شدیم. آقا میرزا مهدی شروع کردند به رد کردن منطق. چون مرحوم حاج مهدی هم فلسفه را رد می‌کردند و هم منطق را. وقتی رد کردند، من گفتم: این استدلال شما ضرب دوم از شکل دوم است، صغری این است و کبری آن این است، ردّیه‌ی آن این است… اگر منطق، غلط است که استدلال شما غلط است و اگر منطق درست است پس درست است.

مرحوم میرزا مهدی چون با حرارت صحبت می‌کردند، اصولاً در زندگی ایشان وقتی که بحث می‌شد، ایشان در یک جلسه سه، چهار متر جا به جا می‌شدند و همین‌طور با حرارت جلو وعقب می‌رفتند، یعنی آن شوری که ایشان داشتند و  هم بر این حال درونی ایشان، آتشی که در وجود ایشان بود برای این‌که از این مطالب دفاع کنند و اصرار داشتند. مرحوم علّامه می‌گویند: ایشان با کمی هیاهو و حرکت چند متر جلوتر آمدند و بیان دیگری گفتند. من گفتم: این دفعه این ضرب چندم از شکل چندم است، صغری این است و کبری این است و باز همان مباحث را تکرار کردم. با آن صدای آرامی که شما از حضرت علّامه طباطبایی شنیده‌اید و خیلی آهسته و شمرده… ایشان دو مرتبه  بر افروخته شدند و برای بار سوم دو مرتبه در قالب منطقی استدلال کردند و علامه هم گفتند: این استدلال هم ضرب چندم از فلان شکل است و ایشان دیگر سکوت کردند و تا آخر جلسه هیچ چیزی نگفتند. اساس تفکّر ایشان، یک شبهه‌ی معرفت‌شناسی است که جای طرح آن این‌جا نیست. شاگردان ایشان این مطلب را نپذیرفتند و دو دسته شدند؛ یک دسته از آن‌ها خیلی رسمی گفتند: نه، عقل استدلالی کاملاً درست است و ما با عقل استدلالی مخالفت نمی‌کنیم که افراد کمی هستند. یک گرایش دیگر از آن‌ها گفتند: عقل استدلالی اگر عقل بیّن و آشکار باشد درست است. اگر پیچیده باشد قابل اعتماد نیست.

عقل بیّن و آشکار چگونه عقلی است؟

در تعریف عقل بیّن و آشکار، نظرات مختلفی گفته‌اند. مثلاً آقای حکیمی در یک ‌جا اگر درست در خاطر من باشد- می‌گویند: استدلالی که بیش از دوقیاس، نداشته باشد؛ یعنی یک صغری و کبری و یک صغری و کبری دیگر، اگر طولانی‌تر بشود، پیچیده می‌شود. این‌ها استدلال‌هایی هستند که به راحتی مثلاً به مبادی بدیهی برگردد. خلاصه چیزهایی که پیچیده باشد و پر پیچ و خم باشد را می‌گویند این‌ها ارزش علمی ندارد و قابل شک و تردید است. بعضی دیگر از آن‌ها مثلاً در مورد عقل بیّن گفته‌اند: عقل بیّن، عقلی است که همه‌ی عقلا بفهمند. مثلاً اصالت وجودی را به دست همه‌ی عقلا بدهید، همه آن را نمی‌فهمند؛ امّا یک مسئله‌ی بسیار ساده‌ی مثلاً ریاضی را وقتی به عقلا بدهید، همه می‌فهمند. به هر حال سعی کرده‌اند کارکرد عقل در کشف حقایق را محدود کنند. این نگاه‌ها همه حکایت‌هایی هستند که منجر به بریدن شاخه از اصل و اساس می‌شود. اگر آدم آمد و این حرف‌ها را بیان کرد، مثلاً آمد و گفت: عقل، کلّاً اعتبار ندارد، استحاله اجتماع النقضین را ما قبول نداریم، برهان را قبول نداریم، طبیعتاً دین زیر سؤال می‌رود. چون وقتی ما این‌طور گفتیم، دیگر هیچ دلیلی بر اثبات وجود خدا و پیغمبر و… پیدا نمی‌شود مگر مسئله‌ی شهود که مسئله‌ی شهود نیز قابل بحث و استدلال کردن نیست. البتّه مرحوم میرزا این را می‌گفتند و بعضی از شاگردان ایشان هم می‌گفتند و حتّی هنوز هم معدود افرادی هستند که مثلاً وقتی در جلسات بحث می‌کنیم می‌گویند: وقتی که من استدلال می‌کنم اصلاً نمی‌خواهم چیزی را اثبات کنم. چون با استدلال چیزی اثبات نمی‌شود. من با استدلال تلاش می‌کنم به نوعی نور عقل را به وجود تو منتقل کنم، اگر گرفتی که بسیار خوب و اگر نگرفتی خودت می‌دانی، من بیش از این نمی‌توانم کاری انجام دهم.

به سادگی از کنار این‌ها را رد نشوید، من الآن دارم گزارش می‌کنم، این‌ها پشت صحنه دارند؛ یعنی درست است که ظاهر حرف، بسیار سخیف است ولی باطن آن این‌طور هم نیست؛ یعنی باطن آن، یک سری شبهات و مشکلاتی است که به این بن بست‌ها خورده‌اند ولی نهایت این حرف‌ها باب بحث و گفتگو و استدلال و دفاع عقلانی از کلّ مکتب را تعطیل می‌کند. آن کسانی که می‌گویند: عقل بیّن معتبر است. عقل بیّن یعنی چیزی که عقلا در آن اختلاف نکنند. طبیعتاً با این نگاه، دین، قابل اثبات نیست، چون ادلّه‌ی توحید و علم خدا و صفات خدا… این‌ها مسائلی نیست که همه‌ی عقلا بفهمند، یک سری بحث‌های تخصّصی پیچیده هستند و با یک قیاس و دو قیاس و پنج قیاس هم حلّ و فصل نمی‌شود. ولی به هر حال چنین تصوّری بوده است. این در جانب عقل، امّا در جانب نقل چه کار کرده‌اند؟ چون نسبت به ائمّه (علیهم السّلام) تعلّق خاطر بسیار زیادی داشتند، به روایات تعلّق خاطر داشتند، مثل اخباری‌ها مرحوم میرزا در این دام افتادند که گفتند: قرآن به تنهایی حجّیت ندارد. یک رساله‌ی اساسی دارند که در مورد این‌که قرآن به تنهایی حجّت نیست و هر آیه در قرآن اگر از روایات، شاهد و مؤیّد داشت قبول می‌شود و الّا نمی‌شود. این سبب شد که جریان قرآن‌گرایی و تفسیر به این شکل که بخواهند خود قرآن را تفسیر کنند نه این‌که آیه بخوانند و در کنار آن روایت تفسیر کنند در فضای تفکیک، کمرنگ شد ولی در ازای آن، توجّه به روایات به شکل نسبتاً خوبی در بین آن‌ها رواج پیدا کرد و خواندن روایات در بین آن‌ها شایع شد و بعد با یک تفکر که حالا از نگاه ما یک انتقاد اساسی حساب می‌شود که نگاه آن‌ها به روایات، نگاه دقیق و عمیقی نیست. لذا الآن از عمر مکتب از حضور مرحوم میرزا در مشهد، صد سال می‌گذرد از ۱۳۴۰ تا ۱۴۴۰- شما یک اثر کلامی- اعتقادی که بر مبنای روایت نوشته شده باشد و یک اثر عمیق و دقیقی باشد پیدا نمی‌کنید. کتاب‌هایی نوشته‌اند امّا کتاب‌های آن‌ها مثل کتاب‌های اخباری‌ها فهرست‌نگاری است. حالا مثلاً وقتی جناب آقای حکیمی کتاب الحیاه را نوشتند، کار ارزشمندی است، مثل وسائل الشّیعه است. فهرست‌نگاری است، روایات را جمع کرده است. بقیه مثل مرحوم میرزا جواد آقا یا مرحوم آیت الله مروارید، کتاب میزان المطالب را نوشته‌اند، تنبیهات حول المبدا و المعاد را نوشته‌اند. ولی مثلاً اگر کتاب، سیصد صفحه است، الآن که خدمت شما هستم، آمار و ارقام دقیق ندارم، سابقاً که شمرده بودم تقریباً در این سیصد صفحه، ۴۳۰ روایت آمده بود؛ یعنی روایت‌ها همین‌طور پشت سر هم آمده‌اند.  مرحوم علامه طباطبایی مثلاً یک آیه را در جلدهای اوّل المیزان که حال جسمی ایشان اقتضا می‌کرده می‌آورند  گاهی ده صفحه، ۱۵ صفحه، ۲۰ صفحه، ۳۰ صفحه آیه را کاملاً مورد بررسی قرار می‌دهند ولی شما اصلاً چنین فضایی را در تفکیک نمی‌بینید، روایات می‌آیند و ادّعا می‌شود. مثلاً می‌گویند: این مسئله، صریح روایات است و بیست روایت هم پشت سر آن می‌آورند. این مسئله که ما گفتیم از کلام اهل بیت علیهم السّلام استفاده می‌شود و یک تعداد زیادی روایت هم پشت سر آن می‌آید. امّا نهضت فهم عمیق روایات که کاملاً روایات را بالا و پایین کنند و بررسی کنند در بین این جریان اتفاق نیفتاد. ولی به هر حال فضای اقبال به روایات، فضای خوبی است.  خیلی از تفکّرات و جریان‌های فکری، خودشان ممکن است اشتباه و غلط باشند امّا در مجموع برای امّت اسلامی، برکت هستند. مثلاً جریان اخباری‌گری به نظر من، جریان غلطی است ولیکن واقعاً سبب شد که جریان اصولی ما، تعادل پیدا کنند. جریان اصولی ما به افراط کشیده شده بود و اخباری‌ها آمدند و جلوی آن ایستادند. در اثر نقدهای آن‌ها، اصولی‌ها باید بنشینند و خودشان را بازخوانی کنند.

لذا شما شنیده‌اید که به مرحوم بهبهانی می‌گویند: مجدِّد علم اصول. ایشان کسی است که اخباری‌ها را کنار زده است. وقتی آثار وحید بهبهانی را نگاه می‌کنید ایشان خودشان رسماً می‌نویسند و می‌گویند: من از اصول و اصولی‌های قدیم مثلاً این ۲۰ محور را قبول دارم و از جریان اخباری‌گری این ۱۵ محور را؛ یعنی از نقدهای اخباری‌ها ایشان رسماً ۱۵ محور را پذیرفته است و می‌گوید: اصولی‌های گذشته در این ۱۵ محور، اشتباه می‌کردند ولی در این ۲۰ محور، اصولی‌ها درست می‌گفتند؛ یعنی جریان به تعادل کشیده شده است.

اگر بخش کلان جریان تفکیک را نگاه کند از این جهت این برکت را دارد که جریان‌های فلسفی ما را به طرف کتاب و سنّت سوق می‌دهند. مثلاً شما به جریان مرحوم علّامه طباطبایی نگاه نکنید، چون علّامه طباطبایی رضوان الله علیه از بستر تربیتی مرحوم آیت الله قاضی بیرون آمده‌اند ، فضای مرحوم آیت الله قاضی کلّاً فضای قرآن و روایت و… است. ولی نهضت‌های فلسفی که در کشور ما بوده‌اند همه این‌طور نبودند. قبل از صفویه که اصلاً فلاسفه خیلی اهل حدیث نبودند، یعنی شما یک محدّث فیلسوف در تاریخ شیعه به عنوان شخصیّت برجسته، شاید مثلاً کمال الدین میثم بحرانی را پیدا کنید و الّا معمولاً آن‌ها که فیلسوف بودند، محدّث نبودند و آن‌ها که محدّث بودند، فیلسوف نبودند. بعد از صفویه آمار آن‌ها زیاد شد ولی باز هم ما با جریان‌های فلسفی مواجه می‌شویم که از فضای قرآن و روایت بریده‌اند. همین الآن هم حضرت آیت الله جوادی می‌فرمایند: علّامه طباطبایی همیشه می‌فرمودند: ما فلسفه را می‌خوانیم که این را درمحضر کتاب و سنّت ببریم و سر سفره‌ی کتاب و سنّت با ابزار فلسفه بنشینیم. و این نگاه در همه جای کشور، حاکم نیست؛ یعنی ما شخصیّت‌هایی را می‌بینیم که در فضای دانشگاهی ، در فضای حوزه هم افرادی را می‌بینیم که مثلاً سال‌ها فلسفه خوانده‌اند ولی مثلاً اگر بگویید یک دور کافی را خوانده‌ای؟ می‌گویند: خیر. مثلاً اگر بگویید: بحار الانوار چقدر خوانده‌ای می‌گویند: نخوانده‌ایم. کاری به آن نداشتیم؛ یعنی فلسفه، هویت استقلالی پیدا می‌کند.

چگونگی شکل‌گیری جریان تکفیر

جریان تفکیک اجمالاً این بازخورد را داشته است که افرادی که در فضای فلسفی هستند آن هدف اصلی فلسفه‌خوانی که مرحوم ملّا صدرا به آن اعتقاد دارند و خود جریان اصیل حکمت صدرایی که به آن معتقد بود گم نشود. ولی به هر حال خود او  در زعم خود یک نوع افراط و تفریط دارد. به هر حال می‌خواستم افراط در فضای روایت را عرض کنم. وقتی این‌ها با روایت برخورد می‌کنند، روایات را به شکل عمیق و روشمند تحلیل و بررسی نمی‌کنند و بسیار راحت از کنار آن روایت‌ها رد می‌شوند. نتیجه این می‌شود که ادّعا می‌کنند این روایت‌ها صریح است، صریح است، صریح است، با اسم صریح است، همه می‌آیند و می‌روند و بعد بازخورد اوّلیه‌ی آن این می‌شود که چون به ابعاد خودشان یقین دارند و زود هم یقین می‌کنند طرف مقابل را مخالف با تصریحات قرآن و روایت می‌شمارند. طبیعتاً طرف مقابل از حوزه‌ی دینداری خارج می‌شود چون منکر مسلّمات کتاب و سنّت است. نتیجه این می‌شود که طبیعتاً اگر غیرت دینی بود، یک روحیه‌ی شهامت و جدّیت بود، یک چنین تفکّری هم حاکم می‌شد نتیجه‌ی آن، جریان تکفیر می‌شود.

جریان تکفیر، چند مقوّم دارد: ۱-‌ شهامت و جرأت می‌خواهد که باید باشد. جریان داعش و جبهه النّصره و… این‌ها که شما می‌بینید از دل این‌ها معمولاً جریان اخوان المسلمین و سیّد قطب در آمده است که اساس آن‌ها جهاد و غیرت بوده است. یک روحیه می‌خواست که روحیه‌ی جهاد باشد، از سوی دیگر یک برداشت غلط هم باشد و وقتی این‌ها را با هم ضمیمه می‌کنیم، می‌شود تکفیر و حمله می‌کنند!

این فضا در فضایی است که جریان تکفیر در آن اتّفاق افتاده است لذا در شاخص‌های خروجی آن، می‌شود تکفیر کردن جریان مخالف. کلّاً از همان موقع رسماً تکفیر می‌کردند و حتّی هنوز هم در محافل خود، تکفیر می‌کنند. البتّه چون جلوتر آمده‌اند تعدیل شده و بعضی از شخصیّت‌های برجسته‌ی آن‌ها در زمان ما دیگر تکفیر نمی‌کنند؛ یعنی در محافل خصوصی هم تکفیر نمی‌کنند ولی یک عدّه از آن‌ها در محافل خصوصی هنوز هم تکفیر می‌کنند و حتّی حکم به ارتداد می‌دهند.

-‌ در رابطه با اخباری‌گری فرمودید در مکتب تفکیک، حالت افراطی اخباری‌گری است یا …

-‌ خیر، تطبیق اخباری‌گری است در اصول دین؛ یعنی مثلاً وقتی شما شخصیّت‌های تفکیک را در فروع دین نگاه می‌کنید هم فقه و اصول را متعارف عمل می‌کنند ولی در فقه و اصول متعارف، مثلاً در مکاسب، مرحوم شیخ یک روایت می‌آورند یا در همان وسائل، مثلاً شش یا هفت روایت استصحاب داریم و چند روایت هم راجع به این داریم که آن را کاملاً مورد بررسی قرار می‌دهد که این روایت ساده‌ی «لاتَنْقُضَ الْیَقِینَ بِالشَّکِّ»[۱] را کاملاً مورد کنکاش قرار می‌دهد.

حضرت آیت الله جوادی می‌فرمایند: اگر از یک روایت استصحابی می شود مثلاً شش ماه، یک سال  در درس خارج بحث کرد، بعضی از روایت‌های توحید صدوق هستند که چند سال می‌توان در مورد آن به عنوان مبحث علمی بحث کرد. جریان تفکیک همان روش را که اخباری‌ها در اصول داشتند که در برخورد با روایات، راحت رد می‌شدند و نتیجه می‌گرفتند؛ یعنی مثلاً یک حدیث تثلیث می‌خواندند و می‌گفتند اصل احتیاط  است دیگر. مثل شیخ انصاری آن را بررسی نمی‌کردند، همان روش را در اصول فقه پیش می‌گیرند؛ یعنی یک روایت را برای شما می‌خوانند مثلاً «إن الله خلو من خلقه و خلقه خلوٌ منه» یعنی چه؟ می‌گویند: یعنی این دالّ بر تباین خالق و مخلوق است و تباین خالق و مخلوق هم مخالف با وحدت تشکیکی و وحدت شخصی و… است پس اینها همه‌ مخالف اهل بیت علیهم السّلام هستند. اوّلاً توضیح «إن الله خلو من خلقه» نیاز به بحث دارد. بعد در مقابل آن، این همه روایت دیگر وجود دارد. باید آن‌ها را جمع دلالی کنیم، اگر نشد برویم و بررسی سندی کنیم. اصلاً چنین فضایی در بین آن‌ها وجود ندارد.

-‌  این تفکیک شناخت عقلی از نقلی درست است یا نه ؟  تا کجا ؟

-‌ ما در این‌که باید از نقل استفاده کنیم تردیدی نداریم، فقط صحبت بر سر این است که ما باید به صورت روشمند از نقل استفاده کنیم، طبق یک اصول باید از آن استفاده کنیم و از عقل هم باید به اندازه استفاده کنیم نه افراط کنیم یک سری چیزهایی که عقل به آن راه ندارد را انکار کنیم و نه این‌که تفریط کنیم، یک سری چیزهایی که واقعاً برهان و استدلال دارد بگوییم برهان کلّاً معتبر نیست یا فقط برهان‌هایی معتبر است که همگانی فهم باشد یا برهان‌های معتبری که بیشتر از دو قیاس نداشته باشند. ما به نتایج هنوز نرسیده‌ایم. اگر ما این روش را اصلاح کنیم از فضای جبر و تفویض بیرون آمده‌ایم. حالا ممکن است یک نفر از فضای تفکیک بیرون بیاید و با روشی که روش صحیح است پیش برود و به یک نتیجه برسد که اصلاً نتیجه‌ی آن به مذاق تفکیکی هم خوشایند باشد، ولی آن دیگر تفکیکی حساب نمی‌شود.

-‌ روش آن فلسفی است ؛ یعنی در واقع فلسفی- اصولی است، چون نصف آن مربوط به فلسفه است و نصفی از آن متعلّق به اصول است؛ یعنی در گرایش به نقل، نقل را روشمند می‌فهمد، یک به یک، سند، دلالت، جمع، تعادل، تراجیح، مراحل را طی می‌کند و در استدلال عقلی هم عقلی پیش می‌آید. حالا فرض می‌کنیم اصلاً با روش فلسفی پیش رفت به این نتیجه رسید که مثلاً نفس، چیزی که ملّا صدرا گفته‌اند نیست.

-‌حضرت استاد فیاضی یک موقع خود ایشان می‌فرمودند من نمی‌دانم حاج آقا حسینی بهتر می‌دانند- گفتند: من با حضرت آیت الله جوادی و علّامه حسن‌زاده، ۴۰ درصد، ۶۰ درصد توافق و اختلاف داریم. یعنی قبلاً می‌گفتند ۶۰ درصد توافق است و ۴۰ درصد اختلاف و یا بر عکس، به یاد ندارم. در آن حوزه‌ی اختلافات‌شان از یک جهاتی با تفکیکی‌ها نزدیک هستند. مثلاً فرض بگیرید در جریان توحید، تقریری که از توحید ارائه داده بودند به تقریری که بعضی از تفکیکی ها ارائه داده بودند نزدیک است. در همین مسئله نفس، در جسمانیه الحدوث بودن نفس ایشون یک تقریری دارند که مثلاً یک نوع تقدم خلقت ارواح بر ابدان باشد وبه نظر تفکیکی ها ، نزدیک است ولی روش ایشان روش تفکیکی نیست. کما این‌که ممکن است شما اصولی باشید. در یک مسئله‌ی اصولی تحقیق و بررسی کنید و به یک نتیجه برسید که بعضی از اخباری‌ها قبلاً به آن رسیده‌اند؛ یعنی آن مسلک، مسلک اخباری نیست. پس اختلاف عمده از نظر افراط و تفریط در استفاده از ابزارها است و بعد هم ما به خصوص به حجّیت قرآن به عنوان حجّیت استقلالی معتقد هستیم؛ یعنی می‌گوییم باید روایت را بر قرآن عرضه کرد نه این‌که قرآن ظهور دارد، دلالت دارد، بگوییم: با وجود ظهور و دلالت به آن اخذ نکن ببین روایت آن را تأیید می‌کنند یا تأیید نمی‌کنند؟ طبیعتاً این هم تأثیرگذاری مهمّی دارد. خروجی آن مثلاً می‌شود جریان المیزان وشاگردان مرحوم علّامه طباطبایی ، آن فضا، خیر، اقبال چندانی نسبت به فهم مستقل قرآن نمی‌کنند. حالا این یک تاثیر عملی داشت  که می شد مسئله‌ی تکفیر و اینها  که بحث جریان شناسی اجتماعی آن است که مرحوم میرزا مهدی معتقد بودند که یک مجموعه از روایاتی که در باب عذاب کفّار آمده است کلّاً ناظر برفلاسفه و عرفا است. ایشان می‌گفتند: وقتی روایات را بررسی می‌کنید معلوم است این‌ها ناظر است به کفّاری که تظاهر به اسلام می‌کردند. کفّاری که تظاهر به اسلام می‌کنند فلاسفه و عرفا هستند، بقیه‌ی کفّار که رسماً می‌گویند ما کافر هستیم. به خاطر همین استناد، بزرگان حکمت و عرفان و… همه را زیر مجموعه‌ی همین روایات می‌دانستند و به همین استناد هم اجازه‌ی تکفیر و ناسزا را به خود می‌دادند و شاگردان ایشان هم بعداً، حتّی هنوز هم که هستند، شاگردان مستقیم آن‌ها که نیستند ولی با یک واسطه در مشهد هستند  همان تفکّر را دارند؛ یعنی می‌گویند این را بگویند یا نگویند بالاخره اوّل و آخر، مصداق همین روایات هستند و این مسائل هستند.

چگونگی شکل‌گیری جریان انجمن حجّتیه

این یک نگاه است که نگاه اجتماعی است و یک بازخورد سیاسی هم از این مسئله متولّد شد که جریان انجمن حجّتیه بود. چون نزدیکترین شاگرد مرحوم میرزا مهدی چه کسی بود؟ مرحوم آقا شیخ محمود حلبی که تقریباً اخصّ شاگردان ایشان بود و آن کسی که شاید از همه بهتر حرف‌های مرحوم میرزا را می‌فهمید، آقا شیخ محمود حلبی بودند. آقا شیخ محمود حلبی در جریان همان فعّالیّت‌های سیاسی که انجام داده بودند در بحث نهضت آزادی و نفت و… مشکلاتی براشون پیش آمد که از مشهد به تهران رفتند و  تهران که ‌رفتند  انجمن حجّتیه را پایه‌گذاری کنند. انجمن حجّتیه هم برای دفاع از وجود مقدّس حضرت امام زمان عجّل الله فرجه و تقابل با بهائیت بود ولیکن چون با همان نگاه مخالفت با فلسفه و عرفان شکل گرفته بود از نظر برداشت‌های اجتماعی هم با همان دیدگاه‌ها همراهی می‌کردند. بالاخره این دیدگاه‌هایی که شبه اخباری است معمولاً برداشت‌های آن در مسائل اجتماعی هم به همدیگر نزدیک بود  و قیام و انقلاب در عصر غیبت را تجویز نمی‌کردند با بزرگان سیاسی و فکری نظام جمهوری اسلامی هم که کاملاً تقابل داشتند و آن‌ها را کلّاً منحرف می‌دانستند. لذا قبل از انقلاب که همکاری نکردند و بعد از انقلاب هم که این انقلاب را مبتنی براساس ظلم و کفر و… می‌دانستند. (معتقد بودند) اصلاً کلّاً جلوداران این نهضت، منحرف هستند. لذا آن جریان انجمن هم شکل گرفت و بعد از انقلاب هم خیلی کارها کرد و می‌کنند و… باز مسئله‌ی مخالفت با فلسفه‌ی امام در جریان انجمن دقیقاً به قرائت تفکیکی آن به خصوص در تهران که شما هستید که نمی‌دانم چقدر مطّلع هستید می‌توانید شفاف و بسیار پر رنگ مشاهده کنید. هنوز، بعد از انقلاب هم انجمن برای خود یک سلسله فعّالیّت‌هایی طراحی کرده است و یک عدّه‌ی زیادی از اعضای خود را به رشته‌های علوم انسانی و رشته‌های حدیث و قرآن و رشته‌ی فلسفه. در دانشگاه‌ها در فلسفه خیلی نفوذ کرده‌اند و آدم‌هایی تربیت کرده‌اند مثلاً رشته‌ی فلسفه خوانده‌اند امّا مخالف هستند و در مقام انتقاد هستند و در جاهای مختلف حضور پیدا می‌کنند که نقد کنند. طبق همان الگویی که قدیم در مورد بهائیّت داشتند، الگوهای شبیه‌سازی شده را دارند. این در بحث‌های سیاسی است ولی آن فرزند سیاسی این جریان فکری است ولی باید دقت کنید که همه‌ی جریان های تفکیک این‌طور نیستند.

نظر شیخ مجتبی قزوینی در خصوص نظرات حکما و عرفا

مثلاً در همین جریان تفکیک، شما با مرحوم آقا شیخ مجتبی قزوینی مواجه می‌شوید که گر چه رسماً در کتاب خود نوشته‌اند هر کسی به وحدت شخصی وجودی معتقد است کافر است حتّی اگر شبهه داشته باشد. چون معمولاً مراجع قدیم می‌نوشتند اگر کسی به وحدت وجودی معتقد باشد ولی شبهه داشته باشد و به لوازم آن ملتزم نشود، کافر و مرتد نیست. ایشان نوشته است: اگر کسی به وحدت شخصی معتقد باشد کافر است ولو این‌که به لوازم آن ملتزم نباشد و نوشته‌اند: ایشان همه اهل تدلیس هستند و… ولی سال ۴۲ ایشان خوابی دیده بودند یا مکاشفه‌ای داشتند که جزئیات آن را برای کسی تعریف نکردند و بعد از آن خواب یا مکاشفه، اعلام می‌کنند که همه از نهضت انقلاب پشتیبانی کنید و این انقلاب، مورد تأیید ائمّه علیهم السّلام است و خود ایشان تا زمانی که در قید حیات بودند ایشان قبل از انقلاب از دنیا رفتند- خیلی پشتیبانی و همراهی کردند و برخوردهای مثبتی داشتند.

 از این‌جا در بین تفکیکی‌ها یک شاخه درست شد به نام شاخه‌ی تفکیکیان خیلی انقلابی یعنی واقعاً و به طور جدّی انقلابی بودند نه این‌که صرفاً بخواهند تأیید کنند، خیر. آن‌ها در راهپیمایی‌ها حضور فعّال داشتند و بعد در جبهه‌های جنگ حضور فعّال داشتند. مثل این‌که با همان آقا شیخ محمود حلبی و یک شاخه‌ی دیگر و بین ایشان، اختلافی پیش آمد که هنوز هم این اختلاف وجود دارد؛ یعنی نمی‌شود فعّالیّت‌های سیاسی را مستقیماً به جریان فکری نسبت داد ولی زمینه‌های این نوع فعّالیّت‌های سیاسی مخالف نظام در بستر تفکّرهای اخباری و شبه اخباری همیشه بیشتر بوده و بیشتر است. این مطالب در مورد بحث روش‌شناسی بود.

امّا آن‌ها در بحث نتایج چه اختلافاتی دارند؟

در فضای لوازم این نظریه و نتایج این نظریه  ، این‌ها در بحث توحید، بحث انسان‌شناسی و بحث معاد، در این چند مرحله، دیدگاه‌های بسیار حساسی دارند و با فلسفه و حکمت اختلاف های زیادی دارند .نگاه آن‌ها کلّاً این است که فلسفه‌ی صدرایی همان عرفان است و در کتاب‌های خود نوشته‌اند که فلسفه‌ی صدرایی که از اوّل شروع می‌کنید نمی‌گوید که می‌خواهد به عرفان برسد از باب حقّه‌بازی است با همین تعابیر- کلّاً جماعت حکما، جماعت مدلّس هستند به تعبیر مرحوم آقا شیخ مجتبی – و می‌خواهند تدلیس کنند و طلبه‌ها را فریب بدهند. وقتی به تدریج با آن‌ها جلو می‌روی می‌بینی در انتهای بحث، سر از عرفان و تصوّف در آوردید! و دیگر وقتی به آن‌جا برسید، همه‌ی این حرف‌ها را قبول کرده‌اید. خلاصه از کنترل شما خارج شده است. اگر آن‌ها از روز اوّل بگویند چه چیزی می‌خواهند و آخر ماجرا را بگویند کسی با آن‌ها همراهی نمی‌کند.

با این نگاه می‌گویند: این‌ها حکما و عرفا- هم در باب توحید منحرف هستند و هم در باب انسان‌شناسی و هم در باب معادشناسی. در لابه‌لای این مسائل، بحث‌های دیگری هم مطرح می‌شوند. در باب توحید، آن نکته‌ی اصلی که مهم است و این‌ها با آن اختلاف شدید دارند، مسئله‌ی وحدت شخصی وجود است. این را در خاطر داشته باشید که مرحوم آقا میرزا مهدی از نظر تاریخ، یکی از انشعابات جریان‌های عرفانی محسوب می‌شوند. درست است که ایشان در حوزه ضدّ عرفان هستند ولی در تاریخ عرفان، یک مجموعه شخصیّت‌هایی داریم که سالکینی هستند که از سلوک جدا شده‌اند. یک نمونه از چنین افرادی، آقا شیخ احمد احسایی است. او ذهبی مسلک بود و در جریان عرفانیه و ذهبیه قرار داشت و تحت تأثیر جریاناتی کلّاً جدا شد. وقتی جدا شد شروع کرد به بررسی همان حرف‌هایی که در عرفان خوانده بود و از همان مطالب، محصولی در آورد. مرحوم آقا میرزا مهدی هم کاملاً در دامن عرفای نجف تربیت شدند و بزرگ شدند و در اواسط راه آن آموزش‌ها را رها کردند  جریان جدیدی را راه بیندازند. لذا اگر بخواهید جریان تفکیک را از نظر تاریخ کلام نگاه کنید، چیزی در حاشیه‌ی مکاتب عرفانی محسوب می‌شود و سراغ جریان‌های فکری قدیم متکلّمین نرفته است. لذا مرحوم آقا میرزا مهدی کاملاً معتقد هستند که خداوند متعال، نامتناهی است، نامتناهی وجودی است ولیکن می‌خواهند نامتناهی بودن خدا را طوری توضیح بدهند که سر از وحدت شخصی در نیاورد که شما بگویید مثلاً

غیرتش غیر در جهان نگذاشت              لا جرم عین جمله اشیا شد

این به این وادی نکشد. حالا این را چه کنیم که به این وادی نکشد؟ تفکیکی‌ها چند طرح ارائه دادند. این‌جا بحث‌ها یک مقدار مفصّل‌تر می‌شود. مثلاً بعضی از آن‌ها مثل مرحوم میرزا مهدی گفته‌اند: خدا، نامتناهی است ولی فوق الوجود و العدم است. این عالمی که می‌بینید متعلّق به دامنه‌ی هستی است. اصلاً او از عنوان هستی هم مبرّا است، برتر است. گاهی این‌طور می‌گویند. می‌گوید: لذا چون آن‌ها فوق الوجود و العدم هستند در کنار وجود، جای همدیگر را تنگ نمی‌کنند. بعد صحبت می‌شود که فوق الوجود و العدم یعنی چه؟ می‌گوید: آن‌جا مرتبه‌ای است که در آن ارتفاع نقیضین محال نیست ارتفاع نقیضین در این‌جا محال است. حالا این‌که ایشان می‌خواست چه بگوید؟ حقیقت این است که اتباع ایشان می‌گویند: ما نمی‌دانیم که ایشان می‌خواستند چه بگویند؟ یعنی در مشهد ایشان طرفداری که از ایشان دفاع کنند، ندارند. الآن در قم یک مؤسسه تشکیل داده‌اند که دارند روی حرف‌های ایشان کار می‌کنند، من تا به حال نتوانسته‌ام از نزدیک ارتباط بگیرم و در این موضوع سؤال کنم و ببینم برای حرف‌های مرحوم میرزا مهدی و… یک قرائت خرد پسندی ارائه می‌دهند یا نه؟ ولی این‌ها که در مشهد هستند پیگیری کرده‌ام و همه می‌گویند: ما نمی‌فهمیم حرف‌های ایشان یعنی چه؟ شما شبیه این حرف‌ها را در فضای عرفانی می‌بینید. حالا دوستانی که در زمینه‌ی عرفان نظری فعّال هستند، می‌بینید که شبیه این حرف‌ها در آن‌جا آمده است منتها ابتدا و انتهای آن یک مقدار خراب شده و به این صورت در آمده است و الّا می‌شود از آن یک قرائت مقبول ارائه کرد ولی از حرف‌های ایشان واقعاً نمی‌شود قرائت معقولی یافت.

-‌ آقای حسن میلانی همین صحبتی که الآن شما گفتید را بیان می‌کنند و از طرفداران فلسفه و عرفان سؤال می‌پرسند و می‌گویند: تا الآن جوابی نیامده است. در رابطه با عدم وجود متناهی و نامتناهی بودن خدا، چنین چیزی…

-‌ در بین طرفداران فلسفه و عرفان یا طرفداران تفکیک؟

-‌ خیر، مثلاً از شما یا از کسانی که می‌آیند و در مورد فلسفه صحبت می‌کنند و جواب می‌دهند، این سؤال را دارند که می‌گویند: جواب این مسئله چیست؟

-‌ این‌که اگر خدا نامتناهی است، بقیه کجا هستند؟

-‌ بله، همین سؤال. ظاهراً یک کتاب هم نوشته‌اند و سؤال آن‌ها آمده ولی می‌گویند: هنوز جواب این سؤال را به ما نداده‌اند.

-‌ این سوال را که فلاسفه از قدیم پرسیده‌اند  و خود آن‌ها روی آن کار کرده‌اند. امّا آقای میلانی برداشت‌های عجیب و غریبی از فلاسفه دارند. حالا این برای خود یک پدیده‌ی جدید است و من جداگانه باید حرف‌ها را بررسی کنم. چون آن برداشت‌هایی که ایشان از فلسفه دارند هیچ کسی که فلسفه خوانده به این صورت فلسفه را نمی‌فهمد و هیچ کسی به این شکل توضیح نداده است. حالا آن برداشت‌های شخصی ایشان است، من… ولی تفکیکی‌ها با همین سؤال مواجه بودند و می‌خواستند مثلاً سر از نظریه‌ی تجلّی و ظهور و وجود رابط و این حرف‌های فلاسفه در نیاورند و لذا راه‌های مختلفی را رفتند. یک وقت مثلاً چنین تعابیری را به کار می‌بردند، گاهی اوقات تعابیری دیگری به کار می‌بردند که مثلاً خدای نامتناهی را با موجودات همراه کنند. یک راه هم مثل همان راهی که شما اشاره کردید که شبیه نظریه‌ی حاج آقای فیّاضی است که…

-‌ تداخل.

-‌ تداخل، مسئله‌ای که قبل از حاج آقا فیّاضی بیان نظریه‌ی تداخل را در کتاب‌های خود دارند. تشبیه به نور شیشه و… آثار این‌ها هست. مثلاً نور نامتناهی با شیشه که… بالاخره آن جنبه‌ی نامتناهی بودن وجودی خدا را گرفته است که این معنای نامتناهی بودن وجود خدا در تاریخ کلام شیعه، متعلّق به جریان عرفان است؛ یعنی مثلاً شیخ طوسی و شیخ مفید و کراجکی وفاضل مقداد و امثال این‌ها، از این حرف‌ها نگفته‌اند که ، این حرف از بستر عرفان آمده است و در دستگاه صدرایی آمده است و حتّی شیخ الرّئیس هم گفته‌اند: خدای نامتناهی، امّا یک خدای نامتناهی را که بخواهند از همه جهت نامتناهی کنند، بعد ما با مشکله‌ی جمع خدا با مخلوقات مواجه ‌شوند که اگر خدا از همه جهت نامتناهی است، مخلوق را چه کار کنیم؟ به این سؤال مبتلا نشده بودند. این سؤال از فضای عرفان آمده است، بعد وارد دستگاه صدرایی شده است، از آن‌جا آمده است. این‌ها به این اصل مسئله ملتزم هستند. به هر حال تلاش آن‌ها این است که برای مردم استقلالی قائل بشوند. چون می‌خواهند برای مخلوق استقلال قائل بشوند به طبع دوستانی که فلسفه خوانده‌اند می‌دانند از ثمرات آن این است که در بحث جبر و اختیار، وقتی وجود را وجود رابط ندانستند و مستقل دانستند، یک نوع اراده‌ی استقلالی هم برای مخلوق می‌پذیرند. بر خلاف جریان صدرایی و عرفان…

-‌ همه‌ی آن‌ها قائل بودند ….؟

– لااقل… مرحوم آقا سیّد موسی زرآبادی که حالا از نگاه بنده یا امثال بنده این‌ها اصلاً جزو جریان تفکیک  نیستند. اصلاً آثاری که از آن‌ها مانده است تحت تأثیر جریان شیخیه است، کلّاً… جریان شیخیه با قرائت دیگری نه  قرائت میرزا کریم خان و قرائت بابی و بهائی نه، قرائت دیگر از شیخیه که در قزوین بوده است. مبانی و تفکّر آن‌ها کلّاً با میرزا مهدی فرق می‌کند. و جریان سید موسی زرآبادی اصلاً امتدادی پیدا نکرده است. هیچ کسی پیرو آن نیست، دنباله‌روی ندارد. مرحوم میرزا مهدی و مرحوم آیت الله مروارید و میرزا جواد آقا را یک روز دیدم، به یاد نمی‌آورم کسی نامتناهی بودن خدا را انکار کرده باشد.

-‌

-‌ با یک کلّیت که شما می‌گویید: «همه‌ی آن‌ها» من نمی‌توانم این‌قدر محکم بگویم ولی کسانی که معروف هستند و کتاب‌های آن‌ها در دسترس است، این‌ها قبول دارند. معمولاً یک نوع تداخل یا یک نوع عدم سنخیت مطرح می‌کنند و می‌گویند: خدا که با مخلوق سنخیت ندارد، جنس آن‌ها فرق می‌کند. آن در بُعد خود نامتناهی است و این‌ها هم در بُعد خودشان. به نوعی به این صورت مسئله را حل و فصل می‌کنند. ولی به هر حال نتیجه‌ی آن‌که بحث جبر و اختیار می‌شود، یک نوع اراده‌ی استقلالی است که اصولی‌های ما بعضاً معتقد بودند، در فضای متکلّمین هم قشری معتقد بودند. این می‌شود دومین نقطه‌ی جدا شدن از فضای فلسفه و عرفان.

بررسی دیدگاه‌های انسان‌شناسی در مکتب‌های فلسفی

مرحله‌ی سوم که می‌رسد، بحث انسان‌شناسی است. ما در انسان‌شناسی فلسفی، می‌گوییم: انسان یک وجود قبل از دنیا داشته که مثلاً در عالم مجردات عقلی بوده و یک وجود داشته که در عالم مثال بوده و بعد تنزّل پیدا کرده و نطفه شده و بعد نطفه دو مرتبه سیر صعودی پیدا کرده و در سیر صعودی خود، دو مرتبه تجرّد پیدا کرده است و نفس انسان شده است. این را اصطلاحاً می‌گوییم جسمانیه  الحدوث و روحانیه البقاء. بعد انسان قبل از دنیا را می‌بریم در عوالم دیگر؛ یعنی می‌گوییم انسان قبل از دنیا در عوالم دیگری این شکلی بود. بزرگان تفکیک چون به این شکل به انسان‌شناسی معتقد نیستند به استناد بعضی از روایات، معتقد هستند انسان یک وجود ذری دارد که وجود ذری در روایات هم آمده است- یک وجود بسیار ریز و کوچک است. وقتی که خداوند حضرت آدم علیه السّلام را خلق کرد آن وجود… -مثلاً  سلول، و چیزی کوچکتر از سلول- برای همه‌ی انسان‌ها، همه را با همدیگر فشرده کرد و در صلب حضرت آدم علیه السّلام قرار داد. بعد این انسان‌ها از این صلب به آن صلب و از صلبی به صلب دیگر منتقل می‌شوند تا این‌که هنگام تولّد هر انسانی فرا برسد. می‌گویند اصل و اساس وجود انسان، همان سلول اصلی است که در صلب حضرت آدم علیه السّلام گذاشته‌اند. یک موقع خداوند همه‌ی این‌ها را از صلب حضرت آدم بیرون آورد و وقتی از صلب حضرت آدم بیرون آورد، از همه در آن‌جا اعتراف گرفت و گفت: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا»[۲] گفتند: «بَلى‏». اعتراف کردند، نبوّت و ولایت بر آن‌ها عرضه شد و پذیرفتند و دو مرتبه در صلب حضرت آدم علیه السّلام رفتند و این حرکت امتداد و ادامه پیدا کرد تا این‌که هر کسی موقعی که می‌شود می‌آید و وارد این عالم می‌شود. شبیه این مضامین در روایات آمده است، همیشه صحبت بر سر این است که چگونه آن را تفسیر کنیم؟ و الّا اصل آن، مضمون آن در روایت آمده است.

روی این وجود ذری انسان  خیلی تأکید  دارند چون می‌گویند این اصل و اساس آدم است. اصلاً هویت انسان به همان ذرّه است. البتّه معتقد هستند که آدم قبل از آن در عالم اشباح و اظلّه یک عهد تحقّقی هم آن‌جا داشته و بعضی از آن‌ها به عالم طینت هم معتقد هستند و بعضی به یک عالم بالاتر از آن هم معتقد هستند ولی آن‌ها را در حقیقت وجود انسان دخیل نمی‌دانند. با این نگاه انسان‌شناسی که انسان را یک ذرّه می‌دانند که در صلب  آباء او بوده است و آمده و سر وقت از صلب آباء خارج شده است با این نگاه، می‌خواهند مسئله‌ی معاد را هم حل کنند. چون آن‌ها در باب معاد معتقد هستند انسان در دنیا که می‌میرد، بعداً همین بدنی که این‌جا مرده و دفن شده در هنگام قیامت همین بدن دو مرتبه باید زنده بشود.

بازگشت انسان به قیامت

یک شبهه‌ی بسیار معروف وجود دارد که می‌گوید: وقتی این بدن می‌خواهد زنده بشود، اجزای آن متفرّق شده و ممکن است حیوانات آن را خورده باشند و جذب گیاهان شده باشد و پراکنده شده باشد. این‌ها می‌گویند: آن چیزی که اصل وجود انسان است، وجود ذری است، همان سلول اصلی. آن سلول اصلی، جذب بدن هیچ کسی نمی‌شود. آن سلول در جای خودش قرار دارد و این هم باز از یک روایتی استفاده کرده اند. موقعی که خداوند می‌خواهد انسان را زنده کند آن وجود ذری را می‌آورد و بعد چیزی به آن اضافه می‌کند و می‌شود همان نظریه‌ی اجزای اصلی و اجزای غیر اصلی که در کلام بود. به اجزای غیر اصلی چیزی می‌افزایند و یک بدن تشکیل می‌شود و آن بدن دنبال ثواب وعقاب و قیامت و… می‌رود. این هم در عرصه‌ی انسان‌شناسی است. بعد در این فضا چیزی به اسم تجرّد نفس را قبول ندارند؛ یعنی تجرّد نفس را به شکل تجرّد از این بدن قبول دارند. آن‌ها (تفکیکی‌ها) مثل وهّابی‌ها نیستند که خدای نکرده بگویند وقتی که انسان مرد، تمام می‌شود. آن‌ها برزخ را قبول دارند می‌گویند: یک روح هست که بعد از مرگ وجود دارد. امّا روح را یک جسم لطیف می‌دانند؛ می‌گویند یک جسم لطیف است که می‌تواند اینجا تردّد کند و از این‌جا به عالم برزخ هم منتقل می‌شود. امّا این‌که یک نفس ناطقه باشد از عالم مثال هم عالی‌تر، تجرّد عقلی داشته باشد، یک چنین چیزی را برای انسان معتقد نیستند و می‌گویند: چون در روایات آمده است که نفس یا روح… روایت داریم که پرسید: روح از چه چیزی مشتق شده است؟ گفتند: روح از ریح مشتق شده است. پس معلوم می‌شود که روح، مثل باد است. چون مثلاً اصل آن از ریح آمده است… استدلال‌های روایی به این صورت وجود دارد. البتّه آن فضای استدلال‌های عقلی هم که به آن اعتقاد چندانی ندارند و تجرّد نفس کلّاً زیر سؤال می‌رود.

امّا مسئله‌ی آخری که در منظومه فکریشان هست مسئله‌ی معاد است. مسئله‌ی معاد، به شکل واحدی در تفکیک، حل نشده است. مسئله‌ی معاد به شکل واحدی در تفکیک، حل نشده است. آن چیزی که برای آن‌ها مهم بوده این است که می‌خواهند حتماً به شکلی این معاد جسمانی را به تعبیر خود، نگه دارند. معاد جسمانی به تعبیر خودشان یعنی چه؟ یعنی این‌که ما مسئله را طوری توضیح بدهیم که عین این بدن در آخرت، زنده بشود. عین این بدن هم عرض کردیم به چه  می دانند به همان تک سلول. در این نگاه، معمول آن‌ها معتقد هستند که دو مرتبه به آن تک سلول در همین دنیا خاک اضافه می‌شود و در کنار آن ذرّاتی جمع می‌شوند و انسان‌ها در همین دنیا دو مرتبه اجتماع پیدا می‌کنند؛ یعنی به اصطلاح فنّی، معتقد به عود الروح إلی الجسم هستند. چون ما در فلسفه‌ی صدرایی به شدّت با این مسئله مخالف هستیم. ما می‌گوییم وقتی انسان از دنیا می‌رود، روح دیگر به این جسم بر نمی‌گردد. مسلّماً در آیه‌ی قرآن و بلکه در نصوص قرآن هم می‌گوید: از حرکت مِن الله، إلی الله و رجوع إلی الله است. موقع مرگ «إِلى‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ»[۳]  یعنی انسان وقتی که می‌میرد به طرف خدا حرکت می‌کند و در قیامت هم در نزد خدا استقرار پیدا می‌کند. شما در هیچ قسمتی از قرآن پیدا نمی‌کنید که صحبت از حرکت رفتی و برگشتی باشد و آدم تا بعد از مرگ برود و دو مرتبه برگردد. اصلاً حرکت برگشتی وجود ندارد. ولی آن‌ها نیز مثل متکلّمین معتقد هستند که روح از این‌جا می‌رود و دوباره به این‌جا بر می‌گردد.

ما در فلسفه‌ی صدرایی می‌گوییم: روح در موطن خودش قرار دارد، با بدن اخروی، این بدن دنیوی حرکت می‌کند و به طرف روح می‌رود. آن‌ها می‌گویند: خیر، آن روح دو مرتبه به همین عالم دنیا بر می‌گردد. ولی حالا این روح به عالم دنیا بر می‌گردد، چه زمانی بر می‌گردد؟ هنگام نفخ اوّل؟ هنگام نفخ دوم؟ این‌جا از بین می‌رود و دو مرتبه به وجود می‌آید؟ لااقل انسان‌ها زنده می‌شوند و بعد همه چیز کن فیکون می‌شود و نابود می‌شود. آن‌ها اختلاف بسیار زیادی با هم در جزئیات دارند. چون وقتی آدم نتوانست اصل یک چیز را درست تقریر کند، فروعات آن را هم طبیعتاً با ظواهر آیات جمع و جور نمی‌شود.

جایگاه بهشت

فی الجمله متأخّرین آن‌ها معتقد بودند که چون تجرّدی در کار نیست، می‌گفتند: بهشت در همین آسمان‌ها است. آقای غرویان می‌گوید: خود من از یکی از بزرگان آن‌ها پرسیدم آیا امکان دارد یک موشک باشد که سرعت زیادی داشته باشد و پرواز کند و به بهشت برود؟ گفتند: امکان دارد ولیکن خدا تقدیر کرده و چنین موشکی خلق نشود. و الّا طبق ظواهر روایات، بهشت واقعاً در آسمان‌ها است و این آسمان‌ها هم در جای خود محفوظ هستند و وقت مناسب که برسد «وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّهُ لِلْمُتَّقینَ»[۴] می‌شود و آن آسمان بهشت- پایین می‌آید، یا آدم‌ها را از این‌جا به آن‌جا منتقل می‌کنند. انتهای چنین تعابیری وقتی که تجرّد را انکار کنیم و آن عالم را تتمّه‌ی همین دنیا بدانیم و این عالم را مستقل ندانیم در فضای معاد بدست می آید

-‌ بعضی از این جواب‌هایی که الآن مطرح می‌شود درباره‌ی چهار، پنج مسئله که فرمودید، خودشان تخصّص دیگری هستند؛ یعنی این‌طور نیست که مثلاً معاد که الآن فهمیدیم، اختلاف روش در جواب باشد؛ یعنی مثلاً در وحدت وجودی که فرمودید، ممکن است نظر آن‌ها به مشایین نزدیک باشد. کما این‌که در نحوه‌ی شکل‌گیری نفس آدمی، آن‌جا هم باز تا حدّی می‌شود به مشائیت نزدیک بود. یعنی بعضی از مسائلی را که می‌فرمایید  این گونه نیست که بگوییم تفکیک یا به دلیل مقابله با ملاصدرا و یا ابن عربی به جبهه دیگری از فلسفه رفته اند

– ممکن است مقابله با ملاصدرا، مقابله با ابن عربی به جبهه‌ی دیگری از فلسفه رفته‌اند.

-‌ اوّل اگر اتّفاق افتاده است  این که یک جریان واحد نیست ولی این‌ها در فکر خودشان در جبهه‌ی دیگر فلسفی نرفته‌اند. این‌ها در فکر خودشان سراغ روایات رفته‌اند؛ یعنی می‌گویند: سراغ روایات و آیات رفته‌ام، می‌گوید: «وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ»[۵] پس این «ما تُوعَدُونَ» باید در آسمان باشد. آسمان به حسب ظاهر کجا است؟ همین‌جا است. حتی علامه طباطبایی  هم دارد در جاهای مختلف که از آیات و روایات استفاده می‌کنیم که بهشت در آسمان است. امّا آسمان در ادبیات دینی دقیقاً یعنی چه؟ و «بودن یک چیزی در آسمان یعنی چه؟» خود این، محلّ بحث است. می‌گویند: پس یعنی بهشت باید در آسمان یا در یک سیّاره یا جایی باشد. آیا با موشک می‌شود رفت؟ باید یک موشک ساخته شود تا به آن‌جا رفت. یعنی یک حساب منطقی است. او کاری ندارد که فلان فیلسوف یا فلان متکلّم چه چیزی گفته است. او می‌گوید: من از این متن، این‌طور می‌فهمم. ولی متن را عجولانه تفسیر می‌کنند. دعوایی که ما در مشهد با این‌ها داریم، من شخصاً و رسماً این‌طور می‌گویم: تفکیکی‌ها، جزء تأویل‌گراترین نحله‌های فکری هستند ولی تأویل‌گرایی که خودشان حواس‌شان نیست و تأویل می‌کنند! یعنی می‌گوید: قرآن تقریباً ۱۲۰ مرتبه فرموده است: «إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»[۶]، «إِلَیْهِ تُقْلَبُونَ»[۷]، «إِلَیْهِ الْمَصیرُ»[۸]، «إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى‏»[۹] می‌گوید: به طرف خدا برگردید. می‌گویند: این‌ها یعنی این‌که شما به ثواب و عقاب خدا می‌رسید، یعنی وقتی پیش خدا می‌روید مثلاً شما را عقاب می‌کند. به همین راحتی هم از آن رد می شوند. این یعنی چه؟ این یک نوع تأویل است. متن… این تأویلی است که اگر یک مقدار در آن دقّت کند از موضع خود عقب‌نشینی می‌کند، چون می‌گوید: به سوی او باز می‌گردید. اگر ما بخواهیم بگوییم معنی آن این است که به ثواب خدا باز می‌گردد، یعنی قبلاً در ثواب خدا بود و از آن‌جا باز می‌گردیم؟! این‌که معنی ندارد. «إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» یعنی قوس صعود و نزول. هیچ راه حلّ دیگری در معارف ندارد؛ یعنی از خدا آمده‌ای و به خدا هم باز می‌گردی. حرکت از خدا همیشه نزولی است و حرکت به سمت خدا، همیشه صعودی است. لذا بخواهیم یا نخواهیم صعود و نزول را ترسیم می‌کند. ولی به راحتی تأویل می‌کنند، مفاهیمی که عامیانه‌تر است را مبنا قرار می‌دهند و از کنار مضامین دقیق به راحتی رد می‌شوند.

-‌ در فضای عرفانی، بحث مقصد و مثلاً فناء فی الله و شهود خدا می‌دانند این‌ها در فضای عرفانی و اخلاقی چه نظری دارند؟

-‌ مرحوم آمیرزا مهدی چیزهایی شبیه این‌ها را دارند ولی یکی از مسائلی که با این حال در مورد آن مخالفت شدید می‌کنند، مسئله‌ی فناء فی الله است که می‌گویند: فناء، چیزی نظیر حلول و اتحاد است لذا فناء قابل پذیرش نیست و نهایت سیر انسان این است که انسان این است که انسان  یک نوع قداست و طهارت نفس پیدا کند و این فقر وجودی خود را درک می‌کند. تعبیر آن‌ها این است؛ یعنی اگر حالی به انسان دست داد که در آن حالت، احساس کرد همه چیز متعلّق به خدا است، این دریافت فقر وجودی است، به تعبیر خودشان می‌گویند: معرفت فطری که روی آن تأکید زیادی دارند. تقریباً این را نهایت سیر و سلوک می‌دانند.

-‌ «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[۱۰].

-‌ اتّفاقاً یکی از تفسیرهای «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» همین است. «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» یعنی نفس، وجود رابط است و اگر کسی خود را وجود رابط بداند، و از نظر فقری بفهمد خدا را شناخته است.

-‌ یعنی این را تفکیکی ها گفته‌اند؟

-‌ بله، یکی از تفسیرهای این در خود عرفان است. فقط بحث در این است که آدم نفس خود را به نحو وجود فقری بفهمد، چقدر وجود فقری؟ یک چیزی باید بماند یا نه؟ آن چیزی که آن‌ها تفسیر می‌کنند را اگر باز ‌کنید وجود فقری است که یک مستقل کوچک است و بقیه فقر است. ولی آن‌ها می‌خواهند بگویند: تمامیت هویت آن، فقر وجودی است . ولی آنها استقلال را در نهایت نگه می‌دارند و آن را رها نمی‌کنند.

– آن مبانی که دارند  اخباری‌ها که می‌گویند: سنخ خدا یک چیز دیگر است و سنخ انسان چیز دیگری است، می‌گویند: ما اصلاً نمی‌توانیم با خدا ارتباط بگیریم که بخواهد به این مباحث برسد. اصلاً ما با خدا ارتباطی نداریم امّا چون گفته‌اند، انجام می‌دهیم. می‌خواهد به وصال برسد  

-‌ من این نکته را بگویم. مرحوم میرزا مهدی اصفهانی با شیخیه بسیار بد بودند. همان‌طور که به عرفا ناسزا می‌گفتند، به شیخیه نیز همان‌طور ناسزا می‌گفتند. اصلاً یک رساله‌ی ایشان در نقد شیخیه دارد؛ ایشان می‌گوید: این را در نقد این شیخ احمق و پیروان احمق او نوشتم! با این عبارت شروع می‌کنند. بعد ایشان خیلی تقابل داشتند ولی چون تفکّر ایشان به شیخیه بسیار نزدیک است، تفکّرات شیخیه بین اتباع ایشان، بسیار زیاد است؛ حتّی الآن در مشهد طلبه‌هایی هستند که در فضای تفکیک تنفّس کرده‌اند ولی بعداً رفته‌اند و جزء شیخیه شده‌اند و در حوزه ترویج گرایش شیخیه را می‌کنند. بسیاری از این حرف‌ها از آن طرف آمده و در حرف‌های این‌ها ادغام شده است. ولی حقیقت این است که این‌ حرف‌ها، حرف‌های خالص خود مرحوم میرزا مهدی و شاگردان بدون واسطه‌ی ایشان نیست.

-‌ شما در توضیحات خود می‌فرمودید که می‌گوید: ذات خدا غیر از وجود و عدم است لذا گفتم شاید شبیه همین مطلب را شیخیه…

-‌ قبول است ولی در عین این‌که ذات است چون مرحوم میرزا مهدی چون حالات معنوی خاصّی داشتند.

-‌ پس ارتباط با خدا را داشتند.

-‌ ارتباط با خدا را قبول دارد، می‌گوید من این را تجربه کرده‌ام، خود تو هم اگر بیایی و سلوک داشته باشی (این حالت) را می‌چشی. این کاملاً یک جریان سلوکی است، جریان سلوکی غیر عرفانی است. مثل جریان شیخیه. ایشان به شاگردان خود ذکر می‌داد و آن‌ها ارادت داشتند. \آقای مطهری می فرمودند من آن زمان شاگردان آمیرزا مهدی را دیده بودم آن‌قدر به میرزا علاقه داشتند که مثل میرزا سر خود را تکان می‌دادند، مثل میرزا دست خود را تکان می‌دادند، یعنی رابطه‌ی مریدی و مرادی به تمام معنا بین آن‌ها (وجود داشت)

-‌ مثلاً انجمنی در تهران، بیشتر روی ارتباط با امام زمان عجّل الله فرجه تأکید داشتند تا ارتباط با خدا. گفتم: شاید مبانی آن‌ها این‌طور است…

-‌ واقعیّت این است که اگر من بخواهم به صورت شفاف بگویم، مبانی در کار نیست! یک جریان فکری که ریشه و عمق نداشته باشد و یک تقریرهای منطقی و درستی ارائه ندهد، در هر نسلی این طرف و آن طرف می‌رود .

-‌ نظم فکری ندارد.

– نظم فکری ندارد که بخواهد ثبات داشته باشد. در هر دوره‌ای این طرف و آن طرف می‌رود.

-‌ این کتاب‌های مختلفی که معرفی کرده‌اند مثل کتاب‌های استاد خسروپناه و این‌ها، آیا آن‌ها هم دوره‌بندی می‌خواهند؟ مثلاً دوره‌ی اوّل، دوره‌ی دوم، دوره‌ی سوم… مثلاً میرزا مهدی…اختلاف روش‌های این سه دوره چیست؟

-‌  آقای خسروپناه این طور می‌فرمایند: آقا میرزا مهدی را می برند دوره‌ی اوّل، شاگردان را دوره‌ی دوم، آقای حکیمی و آقای سیدان را می برند  دوره‌ی سوم. حالا ما الآن تقریباً با دوره‌ی چهارم آن‌ها روبرو هستیم، چون دوره‌ی سوم یا رحلت کردند کرده‌اند یا….

-‌  میلانی و… دروه‌ی چهارم

-‌ خیر، آن‌ها ، جریان مخالف از همه جدا هستند. خودشان با همدیگر به تعبیری مخالفند… یکی از آنها می‌گفت: ما به خون آقای میلانی تشنه ایم… اختلافات در فضای مجازی، بسیار شدید است. نه این‌که او هم مثل خود او ناسزا می‌دهند، جریان فلسفه و عرفان یک حریمی دارد؛ یعنی اگر بخواهیم خیلی بخواهیم نقد کنیم می‌گویند: شما تخصّص ندارید. حتّی شما همین را هم بگویید عصبانی می‌شوند. ولی شاگردان آقای میلانی مثل خود ایشان کاملاً ناسزا می‌گویند و همدیگر را تکفیر می‌کنند، ناسزا می‌گویند… در فضای مجازی وارد گروه‌های آن‌ها بشوید. مثلاً عبارت‌های همدیگر را تقطیع می کنند و  از مراجع برای آن استفتاء می‌گیرند. آقای میلانی صحبت‌های میرزا مهدی را برده بود و آقایان مراجع هم از همه جا بی خبر گفته بودند  : این شخص منحرف است، اصول اسلام را قبول ندارد… بعد به آنها گفته بودند این شخص  آقا میرزا مهدی اصفهانی بوده وآنها گفته بودند اگر این شخص میرزا مهدی بوده پس  اشتباه شده است . همان بلایی که می‌خواستند سر عرفا بیاورند، آن‌ها بر سر این‌ها آوردند. لذا خیلی به هم  زدند.

 جریان نسل چهارم که در مشهد هستند به نظر بنده جریان خنثی هستند؛ یعنی فقط مخالف فلسفه و عرفان مانده است. حالا من در ادامه عرض می‌کنم هیچ فعّالیّت اثباتی در دفاع از عقاید خود ندارند.

-‌ سلبی است؟

-‌ بله، کاملاً سلبی است و فعّالیّت‌های اثباتی به قم منتقل شده‌اند؛ یعنی اگر شما بخواهید چیزی را از مرحوم میرزا پیدا کنید، آقای برنجکار، آقای سبحانی، آقای بیابانی در قم هستند.

-‌ نسل‌های جدید آن‌ها هم به صورت روشی می‌گویند فلسفه غلط است یا نه و فقط با همین چند مسئله که شما گفتید مشکل دارند؟

– خیر، معمولاً این‌ها می‌گویند: ما با روش عقل‌گرایی کاملاً همراهیم . نه این‌که یک مدّت نقد زیاد شده است، کسی که رسماً بگوید: ما با عقل‌گرایی مخالف هستیم پیدا نمی‌کنید.

-‌ یعنی منطق را قبول دارند؟

-‌ منطق را قبول دارند

-‌ مثلاً با تفسیر عرفا و ملّا صدرا و… در این چند مسئله‌ی معاد و جسم و… مشکل دارند.

-‌ و به خصوص مثلاً با جریان محی الدّین و عرفان نظری و… مشکل دارند. و از حاج آقای فیاضی خیلی  استقبال می‌کنند؛ یعنی دوست دارند ایشان را منتسب کنند به خودشان . به ایشان و یکی، دو نفر دیگر از آقایان دوست دارند خودشون را بچسبانند. در حالی که واقعاً وصله‌ی ناهمگونی است! ولی می‌خواهند بگویند: ما هم عقل را قبول داریم.

– ممکن است به هم برسند.

-‌ به هم می‌رسند، باز هم فرق می کنند باز هم در آن ریزه کاری‌هایی که در بیان آقای فیّاضی است در بیان این‌ها نیست ولی مثلاً در نتایج  بحث می‌کنند. در مورد روش بحث نمی کنند و…

-‌ تفکّر میر باقری و… چطور می‌شود؟ چون آن تفکّر نیز در یک جاهایی شبیه است.

-‌  جریانشون  کاملاً متأثّر از جریان شیخیه است. این قدر بد بین نباشید به شیخیه . حاج آقا  با آثار شیخیه مانوسند مثلاً جریان فکری همان نظریه‌ی ولایت و مقام انسان کامل و…

-‌ اصاله الولایه

-‌ کاملاً این‌ها بازخورد جریان شیخیه ، خودشان هم گاهی در بحث‌ها به این مسئله چیز هستند.

 


[۱]– وسائل الشیعه، ج‏ ۳، ص ۴۶۶٫

[۲]– سوره‌ی اعراف، آیه ۱۷۲٫

[۳]– سوره‌ی قیامه، آیه ۱۲٫

[۴]– سوره‌ی شعرا، آیه ۹۰؛ سوره‌ی ق، آیه ۳۱٫

[۵]– سوره‌ی ذاریات، آیه ۲۲٫

[۶]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۸٫

[۷]– سوره‌ی عنکبوت، آیه ۲۱٫

[۸]– سوره‌ی مائده، آیه ۱۸؛ سوره‌ی غافر، آیه ۳٫

[۹]– سوره‌ی نجم، آیه ۴۲٫

[۱۰]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏ ۲، ص ۳۲٫