حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ ۱۹ دی ماه ۱۴۰۲ در هیئت میثاق با شهدا به ادامه ی سخنرانی با موضوع “نقش الگوهای میانی در پیشبردِ اهدافِ اهل بیت علیهم السلام” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم میشود.
مرور جلسه گذشته
هفتهی گذشته بحثی را شروع کردیم که، بخاطر رعایت وقت «آنچه گذشت» نمیگویم و بحث را از زاویهی دیگری باز میکنم.
اگر احساس میکنیم که حال جامعه خیلی خوب نیست، اگر فضای امیدواری در عموم مردم ایدهآل نیست، اگر جامعه آنطور که باید خیلی قبراق و سرحال و پُرنشاط و امیدوار نیست، البته واضح است که نمیخواهم بگویم همه افسرده هستند، منتها خیلی روشن است با آن چیزی که باید باشد فاصله دارد.
باید به این موضوع دو پاسخ داد، که یکی از آنها موضوع مباحث ما در جای دیگری است، آن هم این است که حتماً نگاهِ توحیدیِ ما ایراد دارد، جامعهای که ناامید است، زمانی است که از اسباب ناامید میشود، این موضوع که خیلی خوب است و نشان میدهد که خیلی رشد کرده است و از توهّم خارج شده است، اما زمانی ناامید است که متأسفانه خیلی اوقات اینطور است، بخاطر نگاه توحیدی ماست، که باید آن را تقویت کرد، خدا را کمتر حاضر و ناظر میبینید.
اگر سختترین اتفاقات در عالم رخ دهد، برای یک عبدِ الهی، اینکه خدای متعال میبینید، کفایت است. «وَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا»،[۱] این موضوع یک بحث مفصل دارد و متأسفانه جای آن هم بین ما خالی است، ما با اسماء و صفات خدا زندگی نمیکنیم، در حالی که دائماً با آنها ربط داریم؛ این یک جهت است.
یک جهت دوم این است که ما اسوه و الگوی قابل ملاحظه در مقام عمل، برای خودمان پیدا نکردهایم.
که این موضوع بحث ماست.
اگر بخواهم یک تیتر کلیشهای به این بحث اختصاص بدهم، میگویم: «نقش الگوهای میانی در پیشبردِ اهدافِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین». شاید تیتر خوبی نباشد و کمی زرد و کلیشهای باشد، ولی بالاخره موضوع بحث این است.
چرا الگوهای میانی؟ اولاً اگر حقیقت را بخواهید، نمیشود در چند هفته راجع به همهی موضوع بحث کرد، برای همین راجع به الگوهای میانی گفتگو میکنیم. چون الگوی اصلی که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هستند، ولی نمیشود در سه جلسه راجع به این موضوع بحث کرد. از طرفی حتّی اگر در جامعهای باشیم که زمان حضورِ امام معصوم است…
ما در زمان امام معصوم هستیم، اما در زمانِ حضورِ پشتِ پردهی امام معصوم هستیم، در زمانِ غیبتِ ظاهریِ امام معصوم هستیم. اگر در زمانِ حضورِ فیزیکیِ ظاهری هم بودیم، این الگوهای میانی لازم بود.
اگر جامعه بینشاط است، همانطور که عرض کردم بخشی از آن به این موضوع ارتباط دارد که باید رفت و توحید را درست کرد، یک بخش آن این است که عمدهی مردم منفعل هستند. تعداد آدمِ کمی داریم که برود و با نگاه خودش پارچه انتخاب کند، مدلِ لباس دربیاورد و آن تیپی شود، عمدهی مردم، حتّی رنگ لباسشان هم تابعِ مُد است. روزی شلوارها گشاد و پُرپیلی بود، روز دیگری لوله تفنگی بود، روزی هم چیزهای دیگری بود. اگر بچههای همین دانشگاه را درنظر بگیرید، اگر شما در چهل سال اخیر، عکس یادگاری از صد دانشجو گرفته باشید و نگاه کنید، لباسها خیلی تغییر پیدا کرده است. نمیخواهم بگویم که آیا این موضوع خوب است یا بد است، میخواهم بگویم این یک واقعیت است که عموم مردم کنشگر نیستند، عموم مردم تماشاچی هستند.
اعلانِ عزا در دستهجات عزاداری
قدیمها که ایام عزاداریِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، مخصوصاً دو سه روزِ منتهی به عاشورا، دستههای عزاداری نو به نو به بازار و محلههای قدیمی تهران میآمدند، تعداد سینهزنها و تماشاچیها، قابل قیاس نبود. عدّهای عزادار بودند، عدّهی کمتری مشغولِ عزاداری همراه با گریه بودند، ولی خیل کثیری تماشاچی بودند. شما هم نمیتوانید این موضوع را نفی کنید، چون نمیشود یک جامعهی متکثرِ بزرگ را در یک سطح موضوع بیاورید.
وقتی ما هیئتهای دههی اول محرم را از محلات به داخل حسینهها آوردیم، نیّتمان هم این بوده است که اینها سینه بزنند و گریه کنند! اما بخشی از آن مردم دیگر به داخل حسینیه نمیآیند، پس ما آنها را از دست دادیم.
درست است که عزاداریِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه جزو متکثرترین جلسات و همایشهای ماست، اما بخش قابل توجّهی دیگر وارد جلسه نشدند، حتّی برای تماشا! چون واضح است که مثلاً این جلسه تماشایی نیست، آنجا یک نفر طبلی میزد و دیگری میگفت طبل من بزرگتر است… وقتی فضا را عمومی ببنید اینطور بود… کسی عَلَم داشت و عَلَمِ دیگری زیباتر یا بزرگتر بود، یک نفر قربانی را تماشا میکرد، یک نفر پرهای عَلَم را نگاه میکرد، در آن میان یک نفر هم سینه میزد و گریه هم میکرد. یعنی جمع متکثرتری را درگیر میکرد، اعلانِ عزا بیشتر از… شاید امروز خیلی رونق گرفته باشد، ولی اعلانِ آن شیوه بیشتر بود.
منزل پدربزرگ من منتهی به میدان خراسان بود که آنجا این امور خیلی رونق داشت، دستههای سینهزنی و زنجیرزنی و حتّی دستههای قمهزنی هم بودند، طیفی هم برای تماشا کردن میآمدند.
این موضوع را برای این عرض کردم که عموم مردم تماشاچی هستند.
شما در یک مسجد نماز جماعت میخوانید، اگر دو سه نفر کنشگر در جلسه نباشند، کسی بین دو نماز «إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا»[۲] نمیگوید، اما اگر شما بگویید، آنها بلند صلوات میفرستند! عموم مردم کنشگر نیستند.
نقش امام جماعت مؤثر، در رشد معنوی محل
زمانی در یک محل یک امام جماعت پیدا شد، آن امام جماعت گفت که مسجد زمان نماز صبح هم باز است. چند نفر شرکت کردند. یک نفر میگوید ما میخواهیم نماز صبحها یک صبحانهی ساده هم بدهیم. هم جمعیت بیشتری شرکت پیدا میکند و هم برای صبحانه بانی پیدا میشود. روز اول کسی به دنبال این موضوع نبود.
بعد امام جماعت گفته بود که ما نیم ساعت قبل از اذان صبح درب مسجد را باز میکنیم که اگر کسی خواست میتواند در مسجد نماز شب هم بخواند.
قبل از آن اصلاً چنین تقاضایی نبود، بعد شده بود!
زمانی در مسجدی در تهران، تا صد نفر نماز شب میخواندند!
یکایکِ آنها اینطور نبودند که برای نماز شب به مسجد بیایند، الگوی میانی یعنی آن امام جماعت!
این امام جماعت… که من خیلی هم متعجّب هستم که مرکز رسیدگی به امور مساجد، حوزه تهران و… حتّی برای ایشان هم کاری نکرد! ما فکر میکردیم مثلاً به ما خیلی کاری ندارند، یا به جوانها خیلی کاری ندارند، بعد دیدیم الحمدلله در این زمینه عدالت هست و به هیچ کسی کاری ندارند!
آن امام جماعت، کسانی را تربیت کرد، که وقتی از دنیا رفت، آن جوانها هنوز هم نماز صبح به جماعت میخوانند. اینطور نیست که بخاطر او نماز بخوانند ولی قطعاً او روی اینها تأثیر گذاشته بود. بحث ما هم الگوی میانی است.
مسجدی که آن آقا در آن نماز میخواند در خیابان اصلی نبود، پسکوچه بود، جای پارک مناسب نداشت، پول هم نداشت، اما وقتی اذان تمام میشد، مسجد جایی نداشت، باید صبر میکردی نماز ظهر بخوانند، بعضیها بخاطر اینکه کاسب بودند نماز عصر را بین دو نماز بخوانند و بروند، تا قدری جا پیدا شود که بعدیها بیایند و بتوانند نماز بخوانند.
آن چیزی که آن مسجد را «مسجد» کرده بود، امام جماعت بود، نه هیچ چیز دیگری. آن مسجد معماری خاصی هم نداشت، چیزی که داشت این بود که یک امام جماعت داشت که وقتی نماز میخواند، حال انسان را تغییر میداد، من بعدها دیدم که ذکر سجدهی جوانهای همسن ما ذکرِ سجدهی حاج آقا بود!
مردم منفعل هستند، آن الگوی میانی مردم را فعال میکند.
در آن مسجد نماز خیلی محترم بود، چون مهمترین کارِ امام جماعت، نماز جماعت بود!
دانشگاه درس میداد، دید نمیتواند یک ساعت به هر وعدهی نماز در محراب مسجد بنشیند، برای همین هم دانشگاه را رها کرد. در صدا و سیما هم زیاد برنامه داشت، برنامههای تلویزیونی را هم رها کرد، منبر خوبی هم داشت، اما چون مسجددارِ سه وعده بود و یک ساعت قبل از نماز در محراب مینشست بیش از نود و نُه درصد منبرهای دیگر را هم قبول نمیکرد.
این موضوع یعنی چه؟ یعنی نماز مهم است! من امام جماعت هستم!
چرا مساجد خالی شده است؟
الگویی که الآن ما میگوییم مساجد خالی شده است، چیست؟ یک حاج آقای کارمندی سریع میآید، باید دو اذان اضافه هم بگویید که حاج آقا برسد، هنوز نماز را خوانده یا نخوانده باید بدود و برود! عملاً مسجد اتاقِ نمازخانهی ادارهی اوست، مسجد نیست! برای همین آن اثر هم ندارد. نماز او هم که نماز خاصی نیست، حال و تمرکز و توجّهی در آن نیست، برای همین هم بیش از دو ردیف آدم هم نمیآیند، چون جذابیتی ندارد.
این ادبیات که بگوییم «نماز جماعت خیلی ثواب دارد» برای همه جذاب نیست، برای خیلیها تماشای یک نمازِ پُرروح، خیلی جذابتر و مفیدتر و مؤثرتر است، تا اینکه بگویید «نماز جماعت خیلی ثواب دارد»، این ادبیات اینقدر جذاب نیست.
چرا نماز آقای بهجت را نگاه میکردند؟ چون خیلی ثواب دارد؟ نخیر! نماز آقای بهجت جزو جاذبههای گردشگری قم بود! تماشایی بود! نه صدا و نه تصویرِ آنچنانی داشت، ولی آن چیزی که باید داشته باشد را داشت، آن اصل بود. اصلاً اتفاقاً لطف خدا بود، اگر خیلی زیبا و خوش قد و بالا بود و صدای ملکوتی داشت، ممکن بود بگویند که برای این چیزها جذب شدهاند، ولی اینها نبود، اصل بود.
آن امام جماعت این موضوع را راه انداخته است که مردم نماز صبح هم میآیند، نماز صبح آن جلسه با نماز ظهر و عصر آن جلسه خیلی تفاوت نداشت. الگوی میانی است که میتواند این کار را کند، اصلاً لازم نیست بگویید مفید و مهم است.
نقش امام خمینی رضوان الله تعالی علیه در انقلاب
وقتی شما میخواهید جامعه را زنده کنید، باید به دنبال آن کسی بگردید که میتواند این نقش را ایفاء کند، چون اگر او راه بیفتد، جمع را با خودش راه میاندازد.
دیگر چون خیلی واضح است و هزار مرتبه گفتهاند، نمیخواهم بگویم که در این انقلاب، مردم پای کار آمدند، ولی اگر امام خمینی را نداشت، هیچوقت انقلاب رخ نمیداد، امام خمینی رضوان الله تعالی علیه آمد، با تأخیر مردم هم آمدند. واضح است که اگر مردم نبودند هم این انقلاب رخ نمیداد، ولی این نسبت تساوی نیست، چون عاملِ برانگیختگی مردم امام خمینی رضوان الله تعالی علیه بود، اما عاملِ برانگیختگی امام خمینی رضوان الله تعالی علیه مردم نبودند، برای همین هم تساوی نیست، درست است که هر دو باید میبودند تا رخ بدهد، ولی تکیهی یکی به دیگری بود. باید هر دو میآمدند، ولی امام خمینی رضوان الله تعالی علیه را میخواست.
علّتِ کمرنگ شدنِ مسئلهی تقلید
وقتی مرحوم آیت الله آسید احمد خوانساری یا مرحوم آیت الله حاج آقا مجتهدی تهرانی به بازار برود و نماز بخواند، برای مردم سؤال شرعی هم پیش میآید، الآن چرا سؤال شرعی پیش نمیآید؟ چون باید از چه کسی بپرسد؟
الآن هم که عصر اطلاعات است، به دفتر شماره یک زنگ میزند و میپرسد، احتیاطاً به دفتر شماره دو زنگ میزند و میبیند حرف دفتر شماره یک را نقض کرد! به دفتر شماره سه زنگ میزند و میبیند حرف هر دو دفتر قبلی را نقض کرد. ایمیل میدهد و میبیند هر سه را نسخ کرد!
آن چیزی که رخ میدهد، خداحافظی با تقلید است!
چون امروز دیگر آن روز نیست که بگویند «آقا! تقلید مهم است»، او باید ببیند که مراجعه به عالم یعنی چه.
انصافاً بعضی اوقات آنقدر این مردم مظلوم هستند، وقتی من میبینم که راجع به دینگریزی مردم صحبت میشود، خیلی دل من میسوزد، ما خیلی بیانصاف هستیم… اگر بزرگترها در جلسه ننشسته بودند میگفتم ما نامرد هستیم که همه چیز را به گردن مردم میاندازیم!
زمانی ما سرِ سفرهای غذای درجهی یک گذاشتهایم، الآن درجه دوی بیاتِ تقریباً بوی کهنگی گرفته، بعد میگوییم استقبال نشد! معلوم است که استقبال نمیشود!
نمیخواهم بگویم شرکت در هیئت یعنی دینگریزی نیست، ولی اینکه شما میبینید جمعیت هیئت نسبت به مسجد متفاوت است، بالاخره نمیشود انکار کرد که آن کسی که به هیئت میرود ضدّ دین و بیدین نیست! هیئت با همهی اشکالاتی که در آن هست، هنوز بیشتر امکانِ حرف زندن برای مردم را دارد، برای همین هم از هیئت استقبال میشود.
باور من این نیست که فقط چون یک طور خاصی میخواند مردم جذب میشوند، چون خواندنهای مختلفی هست، این شخص حبّی نسبت به دین و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دارد، یعنی هرچه بیانصاف باشیم هم باید بگوییم محبّتی وجود دارد.
ولی ما در مسجد آنها را از دست دادیم…
امام جماعت… امامِ جماعت است!
متأسفانه کلمات مبتذل شده است، امام جماعت کارمند شده است، دیگر امام نیست! چیزی ندارد، او باید بقیه را بکشاند.
اهمیتِ الگوهای میانی در جامعه
در بحث الگوهای میانی افرادی لازم هستند که اینها برخلاف مسیرِ غلط یا مسیرِ سست بروند تا بقیه متوجّه شوند.
امروز وقتی خیلیها میخواهند درآمدی کسب کنند، کار خلاف اضافه انجام میدهند، یعنی اگر در مسیر باطل هم، کسی مسیر خلاف را پُرسر و صدا برود، توجّهها به او جلب میشود، چه برسد به اموری که رو به کمال است!
مردم همانطور که با یک اتفاق زرد تعجّب میکنند و میبینند و منتشر میکنند، اگر یک اتفاقِ مثبتِ خوب هم ببینند، بخواهند یا نخواهند، نسبت به آن جذب میشوند، حداقل دینداران اینطور هستند.
اینجا معلوم میشود که الگوهای میانی چه اثری دارند.
وقتی جامعه به سمتی حرکت میکند، یک نفر بدون اینکه با بقیه دعوا کند بیاید و ریل را تکان بدهد، یعنی خودش بصورت ایجابی شروع کند به کار کردن، اگر استوار و راسخ باشد و خودش ایمان آورده باشد، حتماً آدمها دنبال او جمع خواهند شد.
گاهی شما به محلهای میروید و میبینید یک انسان درجهی شش به مقتدای فکری عدّهای تبدیل شده است! علّت این است که در آنجا خلأ وجود داشته است و این شخص کاری کرده است، به همین دلیل هم انسانها دور او جمع شدهاند!
اگر جامعه این الگوهای میانی را نداشته باشد، کرخت و بیحال و بیحال و افسرده میشود.
در این دانشگاه چند نفر اهل کتاب خواندن هستند؟ یعنی دائماً کتاب به دست دارند. به یقین اگر استادی را ببینند که فرهیختگیها و ویژگیهای خاصّی دارد و دنبالِ حرفِ به روز است و محتوا را در کلاس میآورد، مطمئناً درصدی تغییر میکنند. در بقیهی موضوعات هم همینطور است.
عدّهای میگویند ما میخواهیم در هفته مثلاً نیم ساعت جلسهی ختم صلوات داشته باشیم، یا یک نفر یک فضیلتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بگوید و دو بیت هم بخوانند، صد صلوات هم بفرستیم و بلند شویم.
اگر یک نفر در این زمینه پایداری کند، میبینید که این موضوع تکثیر میشود.
ما در فضای طلبگی این موضوع را دیدهایم، اساتیدی که به جلسهی ختم صلوات ایمان داشتند، این جلسات تکثیر میشد. بعد این حاج آقا را برای جلسهی ختم صلوات به قم میبردند. جلسهی ختم صلوات که منبر و… ندارد، اما آن حاج آقا را هم میبردند و میگفتند فلان روز ختم صلوات در قم است و فلان روز در فلان جا است!
این اتفاق برای چه کسانی رخ میدهد؟ برای کسانی که دور کسی جمع شدهاند که وقتی صلوات میشنود تکان میخورد.
اگر الآن به شما بگویند که داروی فلان بیماری چیست، میگویید فلان داروست. برای کسی که درمان همهی بیچارگیها را صلوات میداند، اگر او جلسهی ختم صلوات بگذارد میگیرد، بقیه هم دنبال او جمع میشوند. بروید و این موضوع را از نزدیک ببینید.
حال اگر ما در جامعهای هستیم که رکود و سستی هست، بروید و نگاه کنید، این جامعه الگومُرده است و عملاً الگو ندارد.
الگو آن کسی است که انسان با او زندگی میکند و به او فکر میکند، دائم به او توجّه میکند، خودش را با او میسنجد، دوری و نزدیک بودنِ خود را بررسی میکند.
وقتی علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه برای من الگوست که من خودم را با ایشان چک کنم، یا مثلاً یک شهیدی، مثلاً میگوید شهید هادی رضوان الله تعالی علیه اینطور بود، پس سعی میکند رفتار خود را با شهید هادی رضوان الله تعالی علیه چک کند.
جامعهای که رکود و سستی دارد، الگوهای آن مُردهاند.
اینجا باید عدّهای بخاطر خدا سعی کنند کاری که از دستشان برمیآید، در آن نقطهای که فکر میکنند میتوانند قوّت و استعداد و حبّ داشته باشند، در آن زمینه خطشکنی کنند؛ نه به قصدِ اینکه الگو شوند، به قصد اینکه آن بارِ روی زمین مانده را انجام دهند، در اینصورت الگو هم میشوند. چون آدمها ذاتاً از آدمها فعال خوششان میآید. الگوی میانی جامعه را راه میاندازد.
این موضوع در زمان حضور معصوم هم لازم است، اینکه امام عسکری روحی له الفداه سلام الله علیه قریب به این مضمون میفرمایند: من به مردم نیشابور غبطه میخورم که «فضل بن شاذان» در آنجاست.
یعنی من که امام معصوم هستم و زنده هستم، نیشابور «فضل بن شاذان» لازم دارد! یعنی در خیلی شهرها «فضل بن شاذان» نیست!
خیلیها بخاطرِ آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه طلبه میشدند، ولی پایهی یک تا سه این طلاب ربطی به آقای بهجت نداشت. بخاطر آقای بهجت طلبه شده بود، بعد به کلاسِ زبان عربی میرفت، اینجا یک معلّم هم میخواست که بتواند الگو باشد، وگرنه اگر بخواهد به خارج فقه برسد، از طلبگی خارج شده بود، پس عملاً آقای بهجت هیچوقت نمیتوانست الگوی او شود. به عشق آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه طلبه شده بود ولی هنوز به او نرسیده بود که رها کرده بود.
خیلیها بخاطر شهید احمدی روشن رشتهی هستهای را انتخاب کردند، بعد انتخاب خود را نیمهکاره رها کردند!
آن الگو برای ورود بود، اینجا جای جَو نیست، استادانی و مراکزی هم لازم بود که اینها را در اوایل کار یاری میکردند، اما این کار را نکردند. بقیهی جاها هم همینطور است.
باید حتماً آن خطشکن بیاید. اگر کسی بتواند آن خطشکن شود… درست است که واجب کفایی است که انسان زیرِ عَلَمِ گوشهای از جامعهی شیعی را بگیرد، اما در جایی که نیست، بر آن محدودی که هستند، به واجب عینی تبدیل میشود.
دفن فوری میّت مسلمان واجب کفایی است، اما اگر در بیابان فقط من هستم و آن متوفی، بر من واجب عینی است.
این عزیزان ما که جگرمان برای شهادتشان در کرمان پاره شد، افرادی بودند که پیکرشان را محترمانه دفن کنند، پس ما احساس وظیفه نکردیم. اما در اوایل موضوع کرونا چطور دفن میکردند؟ عدّهی پای کار رفتند. اگر نبود باید عدّهای بروند.
امروز اگر کسی استعدادی دارد که باری را در جامعه بلند کند…
این جملهای که عرض میکنم اشتباه برداشت نشود، منظور بنده مسئولیت رسمی نیست، الآن مسئولیت رسمی آنقدر جذابیتها و فرصت خطاکاری دارد که منظور بنده الآن نسبت به آن نیست، نفیاً و اثباتاً راجع به آن صحبت نمیکنم، اتفاقاً آنجایی که در آن خیلی پول هم نیست، خیلی تشویق هم نمیشوی، بارِ روی زمین ماندهای است که شغل تو هم نیست، بارِ روی زمین ماندهای است که ارتقاء شغلی ندارد، اگر کسی در این مسیر حرکت کند، تغییر ایجاد میکند، عدّهای هم بدنبال او راه میافتند. اگر این اتفاق بیفتد مردم فعال میشوند.
آقایی در اصفهان در ایام عید غدیر دیده بود که خبری نیست، فقط برای عاشورا نذری میدهند، گفت من چیزی هم ندارم، البته هیزم و چهارپایه و دیگ و آب دارم. دیگ را روی هیزم گذاشته بود و آب هم در آن ریخته بود و درِ آن را بسته بود. از او پرسیده بودند: چکار میکنی؟ گفته بود: اطعامِ غدیر است!
از سر تا سرِ کوچه، بیش از بیست دیگ غذا به مردم دادند!
شاید یک نفر پنجاه گوسفند کشته بود، ولی الگوی میانی صاحبِ دیگِ خالی بود که شروع کرد!
ما به باعثه و انگیزه نیاز داریم، باید آن فرد باشد، راسخ باشد، به کار خودش مؤمن باشد.
این شخص به این موضوع ایمان داشت که «خدا خیرالرازقین است»، گفت خدایا من بیشتر از این ندارم، ولی همین اندازه را انجام میدهم. «أَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ»![۳] چه کسی خلق کرد؟ چه کسی زرع کرد؟ اصلاً کار به دستِ خودش است و نیازی به ما ندارد، فقط میخواهد ما را هم شریک کند!
زمانِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بهترین خطبههای تاریخ را امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خوانده است، هنوز هم آن خطبههایی که مانده است قابل بحث و بررسی است. ولی وقتی حضرت صحبت میکرد، عمّار بلند میشد، «مالک بن تَیِهّان» بلند میشد، اینها هم در تأیید فرمایشات امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حرف میزدند، کلام امام را گفتمان میکردند، لشکر بلند میشد.
وقتی این عزیزان در صفین شهید شدند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در آن اوجِ عظمت، که در این عالم احدی به گرد پای حضرت نمیرسد… این کلامِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه است که فرمود کسی از این دنیا رفت که احدی از پیشینیان به گَردِ پای او نرسیده بود… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود، اما عمّار نبود، سپاه جمع نمیشد.
در نهروان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود، مالک نبود، به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گفتند: مالک نیست! حضرت فرمودند: وای بر شما! من امامِ مالک هستم!
زمانی هست که میگوییم «باید چگونه باشیم»، وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هست باید کفایت کند، اما زمانی میخواهیم بگوییم «واقعیت اجتماع چیست؟»، واقعیت اجتماع این است که آن الگوی میانی هم باید باشد.
حضرت یونس سلام الله علیه وظیفهی خود را انجام داد، اما مردم نیامدند. قطعاً حضرت یونس نسبت به مسلمینی که به او ایمان آورده بودند، قابل قیاس نبود، اما مردم نیامدند. حضرت یونس سلام الله علیه نفرین کرد. آثار عذاب ظاهر شد، «وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا»،[۴] یا آن آیهی دیگر که میفرماید «إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ»،[۵] یک بچه طلبه بلند شد و گفت: ای مردم! آثار عذاب هست، یونس هم رفت!
خدای متعال میفرماید که همهی این مردم برگشتند!
این جامعه الگوی میانی میخواهد، گفتمان کردنِ کلامِ پیغمبر هم لازم است!
آن بچه طلبه میدانست که خودش اندازهی حضرت یونس سلام الله علیه نیست، میدانست که خودش معصوم نیست، میدانست که خودش بیعیب نیست، میدانست که بیان خودش آنچنانی نیست، ولی گفت من کار خودم را میکنم، برخلاف جریان هم حرکت کرد.
البته این مثال است و لزومی هم ندارد همیشه اینطور باشد، گاهی یک قومی کار میکنند و انبیاء هستند و همهشان هم در راه حق کشته میشوند… مسلماً شکست نخوردهاند، چون پایان کار ما که مرگ نیست، ایستگاهی از ایستگاههای زندگی ما مرگ است، وگرنه پایان امر ما که مرگ نیست…
در این موضوع هم نباید مدلِ سریالهای «کلید اسرار» برخورد کرد، گاهی معصومی کارهای خود را هم میکند… «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُمْ بِوَاحِدَهٍ»،[۶] عملاً این موضوع برای الگوهای میانی است، آن انسانی که از تودهی مردم این را بفهمد که «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى»، همان شخصی است که میتواند بیاید و چند نفر را کمک کند، و اتفاق میافتد.
«شهدا» یکی از الگوهای میانی هستند
این مطلب را بجای روضه میگویم، میخواهم روضه نخوانم، جهت این امر هم این است که بعضی از بستگان و خانوادههای عظیم الشأن شهدا تشریف آوردهاند، این ایامی که چند روز قبل سالگرد شهدای دانشجو بود و امروز هم سالگرد شمسیِ دفنِ مبارک شهدای گمنامِ وروی به مسجد است، در این حد که چند دانشجو میخواهند به خانوادهی معظم چند شهید بگویند که ما دوست داریم جزو دوستداران شما باشیم، ما دوست داریم جزو کسانی باشیم که در این دنیا در تیم شما هستیم، دوست داریم در تیم شما باشیم، ما دوست داریم که در تیم شهدا باشیم، دیگر روضه نمیخوانم.
قطعاً یکی از الگوهای میانی «شهدا» هستند.
زمانی شما میخواستید توسّل کنید، اینها به خانهی شما آمدهاند! از دنیا رستهاند، انصافاً این کار از همه کار سختتر است. گاهی طرف ممکن است در اوج معنویات باشد ولی گیرِ معنویت باشد.
طرف زیاد خواب خوب میبیند، بعد خودش عبدِ خوابهای خوبی که میبیند میشود، یعنی درگیر معنویت خودش میشود، یعنی بندهی واردات قلب خود میشود، و طبعاً البیس هم برای او سینه میزند، چون در نقطهای میلغزد که اصلاً فکر نمیکند در حال خطا کردن است، توبه هم نمیکند! صد رحمت به گناه! چون انسان بعد از گناه منکسراً و ذلیلاً در محضر پروردگار میگوید «غلط کردم»، اما این شخص که «غلط کردم» نمیگوید! القائات دارد ولی دیگر سبوعی نیست.
شهیدان، هم آن شهدا اول انقلاب سلام الله علیهم أجمعین، شهدای صدر اسلام سلام الله علیهم أجمعین، هم این شهدای به روز… آدم همهکارهی سوریه باشد… من که خیلی از او شرمنده هستم، امیدوارم روزی از خجالت او دربیاییم… اینطور شنیدهام که بیش از بیست سال بخاطر مسئولیت خود نتوانسته است به کربلا برود. برای آدمی که به سطح شهادت رسیده است، همهی دنیای او کربلاست، ولی بخاطرِ مسئولیت نرفته است، این دل کندن از خیلی از دل کندنهای اهل دنیا سختتر است… لذا جلسهی گذشته هم عرض کردم که من با انحصار کردنِ الگو فقط در شهدا موافق نیستم، توضیح دادم، اما از آنطرف هم عرض میکنم که شهدا الگوهای بین صنفی هستند، به دردِ همه میخورند، یعنی هر کسی هر الگویی در کار خودش دارد، باید الگوی شهید هم داشته باشد؛ یعنی کسی که در راه هدف خود از همه چیز خود گذشته است.
ان شاء الله خدای متعال روزی کند که روزی هم اسم ما جزو شهدا بیاید…
ان شاء الله خدای متعال ما را در زمرهی شهدا و مجاهدان در راه خدا قرار بدهد…
منتها آن کار سخت این است که آن قسمتی که فضای جنگ نیست و بوی باروت نمیآید، انسان جنگ کند، بعد ان شاء الله خدای متعال روزی کند که در نهایت هم بیسر واردِ محشر شود.
تا آماده شوند که از خانوادههای معظم و بزرگوار تجلیل کنند، هدیه به روح مطهر شهدا، شهدای گمنام دانشگاه، شهدای گمنام، شهدای غزه، شهدای اخیر سوریه و لبنان، شهدای کرمان، و اینکه خداوند امام زمان ارواحنا فداه را از ما راضی کند، و ما را هم به خیل شهدا پیوند بزند، صلواتی مرحمت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
[۱] سوره مبارکه طور، آیه ۴۸ (وَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا ۖ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ حِینَ تَقُومُ)
[۲] سوره مبارکه احزاب، آیه ۵۶
[۳] سوره مبارکه واقعه، آیه ۶۴
[۴] سوره مبارکه انبیاء، آیه ۸۷ (وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَىٰ فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ)
[۵] سوره مبارکه صافات، آیه ۱۴۰
[۶] سوره مبارکه سبأ، آیه ۴۶ (قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُمْ بِوَاحِدَهٍ ۖ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَىٰ وَفُرَادَىٰ ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا ۚ مَا بِصَاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّهٍ ۚ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ)
پاسخ دهید