یک جهت آن رفتار خود حضرت بود. گرچه زیاد نمیتوانست ارتباط بگیرد. همانقدری که ارتباط گرفت، آن جامعه حضرت را پرهیزگار شناخت، به امام تقی، صفت مشبههی تقوا او را شناختند.
اگر امام جواد (صلوات الله علیه) توسّط یاران ویژهی اهل بیت تأیید نمیشد، مردم این امام حق را به عنوان امام نمیپذیرفتند. بحث ما در واقع این قسمت زندگی حضرت جواد است، یعنی نقش خواص در هدایت. برای همین کمی به عقب برمیگردم.
دوران امیر المؤمنین به ما بگویند که حکومت ایدهآل چه حکومتی است؟ میگوییم حکومتی که علی بن ابی طالب (صلوات الله علیه) حاکم شود. آمد! ولی وقت خواص وظایف خود را انجام ندهند یا خدایی نکرده خواصّ جامعه بیتقوا باشند یا خواصّ جامعه اهل تبانی باشند، بعد آن وقت اگر یک نفر بیاید بخواهد امام مسلمین را خدشهدار کند هزینه ندارد. یعنی هیچ هزینهای برای یک کسی مانند اشعث بن قیث کندی نداشت که بیاید مقابل امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) بایستد و حکمیّـت ایجاد کند. اگر در آن جامعه میگفتند اشعث زنا کرده است، سر خود را نمیتوانست بلند کند. ولی در آن جامعه اشعث اگر ناصبی باشد اینقدر قبیح نیست که زنا کار باشد قبیح است. یعنی جامعهای که رشد نکرده است اینطور است. یعنی آن کسی که قدرت خیزش عمومی دارد، اصطلاحاً سرمایهی اجتماعی دارد، میتواند در خیابان جمعیّت بیاورد یا یک جمعیّتی به حرف او گوش دهند، اگر آن جامعه امام را نشناسد و حواس خواصّ جامعه جمع نباشد که حرمت امام حفظ شود، آن وقت میبینید اشعث بن قیس میآید مقابل امیر المؤمنین میایستد و موفّق میشود. امیر المؤمنین مخالف حکمیّت است، اشعث و جریان او موافق هستند، آخر سر حکمیّت رخ میدهد. یعنی حرف اشعث به سرانجام میرسد، نه حرف امیر المؤمنین.
اینطور نیست که حاکم یک جامعه امیر المؤمنین باشد حتماً موفّق است! بله، از آن جهت که حاکم امیر المؤمنین است دیگر هیچ خلل و ضعفی نیست ولی حکومت، ادارهی جامعه، یک زندگی اجتماعی فقط به یک رهبر نیست. چون امام نمیخواهد با گردش یک انگشت همهی مردم را منقاد کند، همه چَشم چَشم بگویند، اختیار دارند. لذا این یک توهّم است که ما خیال کنیم امام زمان (صلوات الله علیه) تشریف بیاورند همه چیز درست میشود. نخیر، همه چیز درست نمیشود، برای همین تا به حال نیامده است، چون همه چیز درست نمیشود. امام زمان یک سر قضیّه است.
مگر امام زمان از امیر المؤمنین قویتر است؟ مگر امیر المؤمنین (سلام الله علیه) ضعفی داشته است؟ البتّه حکومت امیر (سلام الله علیه) خیلی ویژگیهای مثبتی دارد که در هیچ حکومت دیگری نیست و میشود سر جای آن بحث کرد، ولی شکّی نیست حکومت امیر المؤمنین به اندازهی توان امیر المؤمنین یک به هزار هم نیست. هنوز در جامعهی ما که این همه مشکلات است، این اتّفاق نیفتاده است که ولی فقیه در تلویزیون روی منبر بیاید و به صورت خود بزند و مردم نگاه کنند، هنوز این اتّفاق نیفتاده است، در جامعهی ما که این همه اشکال است.
تاریخ ثبت کرده است که امیر المؤمنین میآمد روی منبر مینشست و به صورت خود میزد، اینها تکان نمیخوردند. و تا وقتی یک عدّهای هستند، مثلاً ابو موسی اشعری در کوفه است و جریان را اداره میکند و نمیگذارد در جمل یار به سمت امیر المؤمنین بیاید، امام حسن، مالک، در بعضی نقلها حُجر، اینها میروند و شروع به دفاع کردن از امیر المؤمنین میکنند، اوّل ماجرا که یک طرف عایشه و یک طرف امیر المؤمنین بود مردم کوفه به سمت امیر المؤمنین جمع میشوند. نقش خواص خیلی مهم است.
عوام چه کاری میتوانند بکنند؟ عوام میتوانند خواص را متوجّه وظایف خود کنند. ما که عوام هستیم. در آن واقعهی حکومت امیر المؤمنین هر جا خواص درست عمل کردند، حکومت پیش رفته است، هر جا درست عمل نکردند حکومت متوقّف شده است. یک نمونهی دیگر آن را من چند دفعه عرض کردم بگویم و به جلو بیاییم تا ربط بحث را به حضرت جواد ببینیم. بعد از صفّین دیگر فهمیدند حکمیّت هم اتّفاق افتاد. غلط کردیم، اشتباه کردیم، فهمیدند، گول خوردیم. آمدند جمع شدند گفتند: یا علی میرویم میجنگیم. ببخشید! ۳۳ یا ۳۴ هزار نفر جمع شدند. حضرت فرمود: به سمت معاویه لشکر میکشیم. گفتند: نه اوّل خوارج، چون خوارج ۴ هزار نفر بودند و جنگ بین آنها معلوم بود که چه کسی به چه کسی میشود، ولی سپاه معاویه ۱۳۰ هزار نیرو داشت. آن طرف ۳۰ هزار به ۱۳۰ هزار یک به چهار است، این طرف ۳۰ هزار به ۴ هزار تقریباً یک به نه است، یک به ۱۰ است. گفتند: اوّل خوارج. حضرت فرمود: خوارج مهدور الدّم هستند، اوّل معاویه. گفتند: نه، اگر با خوارج نجنگید ما نمیآییم، این خوارج دم خانههای ما هستند، کنار کوفه هستند، ما به سراغ معاویه برویم اینها میآیند زن و بچّهی ما را میگیرند، امنیّت نداریم، ما باید برویم خوارج را بزنیم. با خوارج جنگیدند، خیلی سریع و ظاهراً کمتر از چند روز مشکل خوارج حل شد. یعنی جنگ نظامی شد. بعد گفتند حال برویم با زن و بچّه یک سلام و علیک کنیم، یارانه را بدهیم و میآییم، دیگر نیامدند! قریب به یک سال و نیم، حضرت هر چه به صورت خود زد، علی بن ابیطالب، اسد الله الغالب، شما میبینید بهتر از او در خطبه خوانی کسی نبوده است، افصح عرب، هر کاری کرد اینها به جنگ نیامدند.
دو اتّفاق افتاد، یعنی بعضی خواص وظایف خود را انجام نداند، بعضی خواص هم از دنیا رفتند. اینجا است که امیر المؤمنین «أَیْنَ عَمَّار»[۱] میگوید. یعنی آن عمّار کجا است که در آن مهلکهی صفّین حدّاقل با کشته شدن خود که در سپاه علی بن ابیطالب است نشان دهد حق کدام است؟ مردم نگاه میکردند پیامبر فرموده است هر جا که حق باشد عمّار حضور دارد. نه اینکه امام حق باشد. ولی این آدم حق مدار است. مالک را میدیدند. مالک توان بسیج کردن ۲۰ هزار نیرو را داشت. یعنی اگر شما بخواهید توان نظامی مالک را با شمر لعین بسنجید پنج برابر او است. شمر ۴ هزار آدم میتواند جمع کند، مالک ۲۰ هزار تا. یعنی سرلشکر نظامی است، چون آن وقت که ارتش ثابت نداشتند. مالک شهید شده است، عمّار شهید شده است. دیگر آنجا شما نگاه میکنید امیر المؤمنین میفرماید: «أَیْنَ ذُو الشَّهَادَتَیْن»، «أَیْنَ عَمَّار».
خواص اگر در جامعه نباشند، ولو علی بن ابیطالب باشد باید سر به چاه ببرد و گله به چاه کند. دیگر حق ندارد با کسی حرف بزند. قبح شکستن امام هم راحت میریزد. شما اگر میخواهید یاران امام حسین را مقایسه کنید؛ فرق یاران امام حسین با یاران امیر المؤمنین این است، کم هستند ولی تا وقتی که حضرت تنهای تنها نشد، نفرمود: «أینَ بُرَیر»، «أینَ زُهَیر». یعنی اگر تاریخ را نگاه کنید حضرت در لحظات آخر عمر شریف خود صدا کرد. یعنی آن یاران برای حقّانیّت کفایت میکردند. هر کدام اینها کوه ایمان بودند. هر کدام به میدان میرفتند حقّانیّت آنها روشن بود.
خداوند وقتی میخواهد به امام صادق (صلوات الله علیه) بشارت دهد میفرماید: برای تو یارانی خواهم داد که چشم تو روشن شود. بعد میبینید میگویند: «لَوْ لَا زُرَارَهُ لَانْدَرَسَتْ أَحَادِیثُ أَبِی»[۲] اگر زراره نبود این دین به دست کسی نمیرسید. «وَ اللَّهِ لَقَدْ أَوْجَعَ قَلْبِی مَوْتُ أَبَانٍ»[۳]، ابان بن تغلب که از دنیا رفت امام میگوید جگر من سوخت! یعنی اینها اینقدر مهم هستند.
دوران امام جواد هم همین اتّفاق افتاد. در آن شرایطی که یک برادر امام رضا متأسّفانه با زیدیّه بحث و ادّعای امامت کرد و امام زیدیه شد، زید بن موسی. یک برادر امام رضا با واقفه بحث کرد، گفتند امام موسی بن جعفر (سلام الله علیه) غیبت کرده است، ابراهیم بن موسی، گفت: اصلاً ما بودیم و پدر من نمرده است و غیبت کرده است! رشوه گرفت و سمت واقفه رفت. اینکه پدر من نمرده است و غیبت کرده است یعنی اینکه الآن ادّعای امامت میکند دارد دورغ میگوید. مانند این است که یک نفر بیاید به شما بگوید امام سیزدهم هستم. میگوییم آقا امام دوازدهم که از دنیا نرفته است، غایب است، امام سیزدهم معنی ندارد. دارید دورغ میگویید، کذّاب هستید، ملعون هستید. وقتی میگویند واقفه، در واقع معاذ الله امام رضا و امام جواد را ملعون میدانستند. یک برادر امام رضا (سلام الله علیه) که عموی امام جواد باشد سراغ واقفه رفت.
شما شرایط را ببینید. یک فردی که مظلوم واقع شده است، از نظر حقیقت وجودی امام جواد با امام رضا با امام حسین هیچ فرقی ندارد، ولی هنوز ظاهراً او ۷ سال دارد. در آن جامعه نمیفهمند که برای آدم هفت ساله سن مهم نیست، اگر خدا بخواهد. از آن طرف دو نفر از عموهای او هر کدام دو جا دارند جریان را اداره میکنند. با مردم هم نمیتوانست ارتباط بگیرد. اگر شیعیان خلّصی که این جریان را اداره کنند نبودند، امروز قطعاً امامت به دست ما نمیرسید. همانجا تمام میشد. میگفتند یک کودکی ادّعای امامت کرد و کسی قبول نکرد و تمام شد!
[۱]– بحار الأنوار، ج ۳۴، ص ۱۲۷٫
[۲]– بحار الأنوار، ج ۴۷، ص ۳۹۰٫
[۳]– وسائل الشیعه، ج ۳۰، ص ۲۳٫
پاسخ دهید