من راجع به خواص خیلی صحبت کردم. خدا إنشاءالله باقی ماندهی خواص را حفظ بکند و آن خواصّی که در زمان حیات ما باعث ذلت هم میشوند، حضرت حق ذلّت آنها، خسارت آنها، بیچارگی، زمین خوردگی را به ما نشان بدهید. وقتی که یک جبههی حق زمین میخورد، با ضعف خواص اشکال به گردن امام میافتد. وقتی خواص نیستند که بیایند بین علی و معاویه…مردم میگویند ببینیم حق با چه کسی است، یک حکم بیاوریم. خواص آنجا به اندازهای که باید باشند، نیستند. از جمله عمار شهید شد. اگر عمار شهید نشده بود وضع اینطور نمیشد. کسی هم نمیتواند جای عمار را پر بکند. عمار، عمار است. یک مثل عماری میتواند جای عمار را پر بکند، بقیه نمیتوانند کاری بکنند. عماری که وقتی در جبههی نبرد دارد میجنگد، به جای اینکه بگوید: پدر من کیست، مادر من کیست -مثل بقیه که خود را معرّفی میکنند- او میگوید: من برای چه دارم میجنگم؛
«الیوم نضربکم علی تأویله کما قتلناکم علی تنزیله»
«نَحْنُ ضَرَبْنَاکُمْ عَلَى تَنْزِیلِهِ- فَالْیَوْمَ نَضْرِبُکُمْ عَلَى تَأْوِیلِهِ»[۱]
روایت پیامبر را به صورت شعر درآورده است. پیغمبر صلوات الله علیه فرمود: «إِنَّ مِنْکُمْ مَنْ یُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِیلِ الْقُرْآنِ کَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِیلِهِِ»[۲] من یک روز جنگیدم که به کفّار ثابت بکنم این قرآن کلام خدا است و کسی با شما مسلمانها خواهند جنگید که تفسیر صحیح قرآن چیست. آن قرآنی که شما میگویید قرآن نیست. آن کتاب شیطان است، نه کتاب خدا. آن کتابی که معاویه به نیزه میزند آن کید شیطان است، نه کلام الهی. نمیفهمند. عمار شهید شد، حکمیّت یک انتخابات است، اتّفاق افتاد. هم اصل انتخابات تحمیل بود، هم کاندیداها تحمیلی بودند. هم رأیگیری تحمیلی بود ولی وقتی کار تمام شد، آن که خیانت کرد ابو موسی اشعری لعنه الله علیه بود ولی آن کسی که فحش خورد و تکفیر شد امیر المؤمنین علیه السّلام بود. علی است که مقصّر است؛ چرا گذاشتی اینطور بشود. فرمود: چقدر من گفتم اصل حکمیّت باطل است، این کار را نکنید. وقتی قبول کردم شرط گذاشتم. کاندیدا معرّفی کردم. شما کار خود را کردید. گفتید: چرا تو نمیخواهی… خود ما نظر بدهیم. خوب بفرمایید خود شما نظر بدهید. حالا که ابو موسی گند عظمی زده است -ظاهر امر این است که فریب خورده است- ابو موسی فریب نخورد یک جایی این را مفصّل توضیح دادیم، ابو موسی فقط میخواست معاویه از آن صحنهی نبرد که داشت شکست میخورد، یک سال فرصت پیدا بکند سپاه خود را تجهیز بکند و این اتّفاق افتاد. یک سال مذاکرات طول کشید. مدام رفتند و آمدند. سپاهی که داشت شکست میخورد گفتند: آفرین در میدان مذاکره نمایندهی کوفه را ضایع کردیم. روحیه گرفتند. سپاهی که پیروز بود، بیجهت به خاطر مطامع دنیا –بحث آن مفصّل است- به حکمیّت تن داد و این انتخاب و آن هم با ابو موسی اشعری یمنی… نمیشد بعد از حکمیّت بیاید بگوید: حق با معاویه است، مردم کوفه او را تکه تکه میکردند. مشکل مردم کوفه این نبود که نمیدانستند حق با علی است. مشکل این بود که میگفتند شاید از این انتخابات یک چیزی به دست بیاید، به نفع ما بشود. چرخ زندگی ما بچرخد.
[۱]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۳۳، ص ۲۱٫
[۲]– وسائل الشیعه، ج ۲۷، ص ۲۰۴٫
پاسخ دهید