۹ – جلال الدین و عشق به عمر

    ارادت صاحب مثنوى به خلیفه دوم به قدرى زیاد است که نه تنها ادعاى شیعه بودن او بلکه سنى بودن او را نیز نفى کرده او را در سلک غلاه اهل سنت وحواریون عمر قرار مى دهد. براى جمع شدن دامنه ى بحث بعضى از موارد را بر مى شمرم:

 الف) عمر محدَّث است و از عالم غیب مُلْهَم!

    جلال الدین مانند غلاه اهل سنت عمر را شخصى معرفى مى کند که به خزانه ى غیب الهى متصل است و به او الهام مى شود. هر گاه نیاز است از عالم غیب به او پیامى مى رسانند و او به این امر عادت دارد، به گونه اى که خود وقتى بى موقع خوابش مى گیرد مى گوید حتماً از عالم غیب خبرى در راه است!!؟

آن زمان حق بر عمر خوابى گماشت

تا که خویش از خواب نتوانست داشت

در عجب افتاد کاین معهود نیست

این ز غیب افتاد بى مقصود نیست

سر نهاد و خواب بردش خواب دید

کامدش از حق نداجانش شنید[۱]

او پس از نقل مطالبى درباره الهام عمر مى گوید:

بانگ آمد مر عمر را کاى عمر

بنده ى ما[۲] را ز حاجت بازخر

بنده اى داریم خاص و محترم

سوى گورستان تو رنجه کن قدم

اى عمر بر جه ز بیت المال عام

هفت صد دینار در کف نه تمام

پیش او بر کاى تو ما را اختیار

این قدر بستان کنون معذور دار[۳]

«آوازى به گوش عمر رسید که بنده ى ما را دریاب و حاجتش را برآور، بنده ى خاص و محترمى داریم که اکنون در گورستان است تو به آن جا برو و هفت صد دینار از بیت المال برداشته بنزد او ببر و بگو این نقد را بگیر و عذر ما را بپذیر…»[۴]

خلاصه عمر پیش آن شخصى که باید مى رود، جلال الدین مى گوید عمر به او گفت:

حق سلامت مى کند مى پرسدت

چونى از رنج و غمان بى حدت

خواننده ى عزیز مى داند، اولاً مانند اغلب داستانهاى مثنوى، این داستان هم خیالى است منتها جلال الدین هر جا بحث از فضیلت است، آنان را که دوست دارد به آن نعمت متنعم مى سازد و هر جا رذیلت است، هر که را دوست ندارد به آن نقمت دچار مى کند و مثلاً در این مورد عمر سلام خداوند را دیگران مى رساند. هر چند در مجامع روایى اهل سنت روایت محدَّث بودن عمر و گفت وگوى او با ملایکه آمده[۵] اما بزرگان شیعه جعلى بودن آنها را ثابت کرده اند.[۶]

آیا واقعاً یک شیعه خالص چنین سخن گزافى مى گوید؟[۷]

 

 ب) عمر فاروق و آبینه ى اسرار

جلال الدین در جاى دیگرى در وصف عمر مى گوید:

چون که فاروق آینه ى اسرار شد

جان پیر از اندرون بیدار شد[۸]

جلال الدین بسیار دوست مى دارد که عمر را فاروق[۹] و حکیم[۱۰] معرفى کند و او را که روحیه ى خشن و شلاق[۱۱] معروفش زبانزد خاص و عام است شیدا و معشوق نشان دهد، در این باره مى گوید:

چون عمر شیداى آن معشوق شد

حق و باطل را چو دل فاروق شد[۱۲]

در حالى که بد اخلاقى خلیفه به گونه اى است که وقتى خلیفه ى جامعه ى اسلامى است و صاحب مکنت و مال و جاه ومقام، خواستگارى دختران مى رود ولى به خاطر بد اخلاقى جواب رد مى شنود. حتى او از خواهر عایشه دختر ابوبکر خواستگارى مى نماید که ناکام مى ماند.[۱۳]

 

ج) شیعه کجا و فهم مقام عمر!

جلال الدین که بسیار به عمر عشق مى ورزد، در مذمت شیعیان که مقامات خلیفه را انکار مى کنند، مى گوید شیعه در فهم جایگاه عمر عاجز است، همان گونه که یک ناشنوا از شنیدن صداى یک ساز ناتوان است، او در دفتر سوم بیت ۳۲۰۱ مى گوید:

کى توان با شیعه گفتن از عمر

کى توان بر بط زدن در پیش کر

 

د) عمر امیرالمؤمنین دانا

جلال الدین در دفتر چهارم بیت ۱۶۷ به بعد درباره عمر داستانى ساخته تا عقل او را به رخ بکشد:

عهد عمر آن امیرمؤمنان

داد دزدى را به جلاد و عوان

بانگ زد آن دزد کاى میردیار

اولین بار است جرمم زینهار

گفت عمرّ حاش للَّه که خدا

بار اول قهر بارد در جزا

بارها پوشیده از اظهار فضل

باز گیرد از پى اظهار عدل[۱۴]

 

ه) فرار شیطان از سایه ى عمر

افلاکى از میان دست نوشته هاى جلال الدین این جمله را نقل کرده که او نوشته است: «الشیطان یفرّ من ظل عمر و من ظل الشیخ»[۱۵] یعنى شیطان از سایه عمر و سایه شیخ فرار مى کند. حال چرا شیطان از رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم فرار نمى کند و در حضور او صحابه را اغوا مى کند؟!!!

 

و) عمر در جستجوى ایمان انبیا

    جلال الدین در فیه ما فیه داستان مفصلى آورده که در آن عمر براى آن که شیطان درونش را بکشد کاسه زهرى مى خورد که براى کشتن صد هزار نفر کافى است (ولى او نمى میرد) جلال الدین مى گوید: «غرض عمر از آن ایمان عام نبود او آن را دارا بود و زیادت، بلکه ایمان صدیقان داشت اما غرض او را ایمان انبیا و صالحان و عین الیقین بود و آن توقع داشت[۱۶]!!!» او در مثنوى نیز مى گوید:

دوست شو و ز خوى ناخوش شو برى

تا ز خمره ى زهر هم شکر خورى

ز آن نشد فاروق را زهرى گزند

که بد آن تریاق فاروقیش قند

 

ز) عمر و قتل پدر براى رضایت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم

جلال الدین داستان ایمان آوردن عمر را با آب و تاب و مفصل بیان مى کند و تمام سخنانى را که غیرشیعه نوشته اند نقل مى کند و بعد از خود اضافه مى کند که:

«وقتى رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم را دید مهرى و عشقى در جانش پدید آمد و مى خواست که در مصطفى گداخته شود از غایت محبت و محو گردد… چون مسلمان شد گفت: اکنون به شکرانه آن که به شمشیر به قصد تو آمدم و کفارت آن، بعد از این از هر که نقصانى در حق نو بشنوم فى الحال امانش ندهم و بدین شمشیر سرش از تن جدا گردانم[۱۷] از مسجد بیرون آمد ناگاه پدرش پیش آمد گفت: دین گردانیدى فى الحال سر از تنش جدا کرد» [۱۸]

جناب فروزانفر که شیفته ى مولوى است مى گوید: در هیچ نقلى اشاره یى وجود ندارد که عمر پدر خود را بعد از قبول اسلام به قتل رسانید و ظاهراً این مطلب اساس ندارد زیرا به اغلب احتمال خطّاب پدر عمر قبل از این تاریخ در گذشته بود.[۱۹]

 

۱۰ – جلال الدین و عثمان

جلال الدین در دفتر دوم بیت ۹۲۴ در مورد عثمان مى گوید:

چون که عثمان آن عیان را عین گشت

نور فایض بود وذى النورین گشت

یعنى: «چون عثمان چشمه و منبع آن نور آشکار شد، نورى فیض بخش[۲۰] شد و داراى دو نور گردید.»[۲۱]

جلال الدین در دفتر چهارم بیت ۴۸۷ به بعد ماجرایى را نقل مى کند که از این قرار است: «عثمان در ابتداى حکومتش رفت روى منبر رسول خدا و دقیقاً در جاى حضرت نشست، اصحاب سؤال کردند: این کارى است که ابوبکر و عمر چنین نکردند و هر یک، یک پله از قبلى پایین تر نشستند؟ او بنا به نقلى ساکت ماند و پایین آمد و بنا به نقلى گفت: شما به امام عادل نیازمندترید تا امام سخنران.» جلال الدین براى این که شناعت این بى ادبى را از بین ببرد به دلخواه خود تاریخ را تغییر مى دهد[۲۲] و مى گوید، عثمان جواب داد:

گفت اگر پایه ى سوم را بسپرم

وهم آید که مثال عمرم

 بر دوم پایه ى شوم من جاى جو

گویى بوبکر است و این هم مثل او

هست این بالا مقام مصطفى

و هم مثلى نیست با آن شه مرا

بعد از آن بر جاى خطبه آن ودود

تا به قرب عصر لب خاموش بود

زهره نه کس را که گوید هین بخوان

یا برون آید ز مسجد آن زمان

و جلال الدین که خواسته عمل عثمان را توجیه کند، نگفته عثمان مى توانست در پایین ترین پله بنشیند و بگوید چون از اینجا پایین تر نبود اینجا نشستم!! از بهترین دلایل دروغگویى جلال الدین این است که در فیه ما فیه داستان منبر عثمان را نقل کرده ولى سخن از توجیه او به زبان نیاورده است.[۲۳]

 

۱۱ – جلال الدین و معاویه

جلال الدین در طرح داستان پردازى خود، داستان مهم دیگرى نقل مى کند که اگر آن را به نام شخصى غیرحقیقى به کار مى برد بسیار نکات ظریفى در آن نهفته بود اما صد حیف که او هر چند جملات ارزشمندى گفته ولى به دروغ[۲۴] این واقعه را به معاویه ربط داده است.

ماجرا از این قرار است که: «معاویه در گوشه اى از کاخ خود خوابیده بود.درهاى ورودى کاخ از اندرون بسته بود تا کسى مزاحم خواب او نشود. او در خوابى ژرف فرو رفته بود که ناگهان، شبحى او را از خواب بیدار مى کند معاویه سرآسیمه از خواب بیدار مى گردد ولى کسى را نمى بیند، پیش خود مى گوید: همه درهاى کاخ که بسته است، پس این شخص موهوم از کجا به اندرون درآمده است؟ بر مى خیزد و به جستجو مى پردازد. و بالاخره با شبحى برخورد مى کند به او مى گوید: کیستى؟ پاسخ مى دهد ابلیس، معاویه مى پرسد:

چرا مرا بیدار کردى مى گوید: وقت نماز است. تو را بیدار کردم تا فوراً به مسجد بروى.

معاویه مى گوید: مى دانم که تو حیله اى در کار دارى؛ والاّ خواهان عبادت و طاعات بندگان خدا نیستى. ابلیس سخنان فریبنده ى[۲۵] بسیارى بر زبان مى آورد ولى نمى تواند وى را فریب دهد. سرانجام غرض خود را چنین بازگو مى کند: مى دانى چرا از خواب بیدارت کردم؟ براى این که به نماز جماعت حاضر شوى. اگر خواب بر تو چیره شود و نمازت فوت گردد از شدت ناراحتى و حسرت، جهان در مقابل دیدگانت تیره و تار مى شود و احساس درد و اندوه سراپاى وجود تو را فرا مى گیرد و سیلاب اشک از چشمانت فرو مى ریزد. همین حال ندامت و سوز درون از دهها نماز بالاتر و ارجمندتر است. پس تو را بیدار کردم تا به این حال لطیف نرسى.»[۲۶]

جلال الدین در این داستان[۲۷] شاخ دار معاویه را که سراسر عمر خود را به گناه و منحرف کردن مردم و تحریف دین و جعل سنت و شریعت صرف کرد، شخصى معرفى مى کند که فریب شیطان را نمى خورد و بلکه او را وادار به اعتراف مى کند،در حالى که خود او شیطانى بزرگ است:

گفت امیر اى راهزن، حجّت مگو

مر تو را ره نیست در من ره مجو

جلال الدین از قول معاویه به شیطان مى گوید «اى راهزن طریق حق بهانه تراشى نکن، زیرا تو نمى توانى در من راه پیدا کنى پس سعى نکن مرا فریب دهى.»

جلال الدین در جاى دیگر نیز معاویه را که گویى مؤید به عقل سلیم از جانب الهى است، در مبارزه با شیطان متفطن نمایانده از قول او به شیطان مى گوید:

گفت: نى نى این غرض نَبْود تو را

که به خیرى رهنما باشى مرا

و خلاصه در داستان جلال الدین، معاویه لحظه اى به اطاعت شیطان حتى در خواندن نماز در نمى آید. لازمه ى کلام جلال الدین این است که معاویه از بندگان خاص خدا و مخلَصین باشد که شیطان را بر او راهى نیست.[۲۸]

در حالى که معاویه از خبیث ترین انسانهایى است که به عرصه وجود گام نهاده اند، بعضى از جنایت هاى او که بین همه ى فرق اسلامى شهره است عبارتست از:

الف) او به دلیل عدم اطاعت از پیامبر، مورد لعن آن حضرت قرار گرفت.[۲۹]

ب) خلافت را تغییر شکل داد و اولین پادشاه بعد از پیامبر لقب گرفت.[۳۰]

ج) با امام على علیه السلام جنگید که طبق روایات متواتر قطعى موجب جنگیدن با خدا و رسول صلى الله علیه وآله وسلم و در نتیجه نفاق و کفر است.[۳۱]

د) جنگیدن اودر صفین با امام على از زبان پیامبر پیش بینى شده بود.[۳۲]

ه) آرزو کرد روزى شهادت بر وحدانیت خدا و رسالت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را از مأذنه ها حذف کند.[۳۳]

 

آن قدر این خبیث، بد کاره است که انسان نمى داند از کجا شروع کند.[۳۴]

من نمى دانم جلال الدین چگونه شیعه اى است!!! که معاویه براى او مظهر تسلیم نشدن در برابر شیطان است. اصلاً چرا این داستان خیالى را براى معاویه مى سازد؟!! چه غریب است معاویه بر ضد على علیه السلام حدیث مى سازد[۳۵] و جلال الدین به نفع معاویه داستان!!!

غریب تر این که معاویه ى جلال الدین اهل کشف و شهود و مباحثه با عالم غیر خاک و دیدن حقایق عالم و شبح شیطان و اقرار گرفتن از ابلیس است!! تأسف بارتر این که جلال الدین براى دوستانش نقل مى کند: روزى شیطان به زیارت رسول صلى الله علیه وآله وسلم آمد و او را موعظه کرد که مبادا مغرور شوى تا جایگاهت را از دست بدهى، رسول نیز با آن که پیامبر خداست بسیار مى گرید و موعظه ى شیطان را مى پذیرد.[۳۶] جواب این تقابل چیست؟!!!

 

۱۲ – جلال الدین و عایشه

جلال الدین که به خوبى اثبات کرده شیفته ى مکتب خلفا است در مورد عایشه مى گوید:[۳۷]

چون ز گورستان پیمبر بازگشت

سوى صدیقه شد و هم راز گشت

اولاً او سخاوتمندانه لقب صدیقه را که در معارف شیعه اختصاص به زهراى مرضیه دارد، بى سند به شخص دیگر داده. ثانیاً اگر کسى اهل تاریخ باشد و داستان گورستان، پیامبر و عایشه را بداند به جاى این بیت یاد تعقیبهاى شبانه او و بدگمانى هایش به پیامبر مى افتد.[۳۸]

در جایى دیگر نیز به تأسى از غزالى روایتى جعلى را به رسول خدا نسبت مى دهد که:

«آن حضرت چنان در حبّ خدا غرق مى شد که سوختنش را در مى یافت به حدى که در برخى از حالات ترس آن داشت که بر جسمش زند و نابودش کند. بدین خاطر دست بر ران عایشه مى زد و مى گفت: اى عایشه با من سخن بگو. تا او را با سخن خود از حالت عظیمى که در آن بود و بدن را توان تحملش نبود مشغول دارد.» [۳۹] و [۴۰]

مولوى در دفتر اول بیت ۱۹۷۲ مى گوید:

مصطفى آمد که سازد هم دمى

کلمینى یا حمیراء کلمى[۴۱]

این داستان را بزرگان علماى اسلامى انکار کرده اند، مخصوصاً تأکید نموده اند که احادیثى که در آن لفظ حمیراء وجود دارد جز یک حدیث همه غیر صحیح و جعلى است.[۴۲]

جلال الدین در جاى دیگرى هم داستانى آورده که در معارف شیعه اختصاص به زهراى مرضیه علیها السلام و در متون اهل سنت بین زنان پیامبر و فاطمه علیها السلام مشترک نقل شده، به عایشه نسبت داده است. آقاى کریم زمانى شارح مثنوى[۴۳] مى نویسد.

«این حکایت (که مولوى براى عایشه نقل کرده) درباره ى ام سلمه و میمونه (همسران پیامبر) نیز وارد شده اما ابوالفتوح رازى این حکایت را به طرزى که با مثنوى مطابق تر است نقل نموده به این گونه که: در خبر است که یک روز رسول علیه السلام در حجره فاطمه بود مردى نابیناى مادرزاد به نام عبداللَّه بن ام مکتوم بر در بود. رسول علیه السلام گفت: درآى. اودرآمد. فاطمه برخاست و در خانه رفت و تا او نرفت فاطمه از خانه بیرون نیامد. رسول صلى الله علیه وآله وسلم بر سبیل امتحان گفت: یا فاطمه چرا از او پنهان شدى و او چشم ندارد و چیزى نبیند؟ گفت یا رسول اللَّه ان کان لا یرانى ألست أراه؟ اگر او مرا نمى بیند نه من او را مى بینم؟ رسول خدا گفت: سپاس خداى را که با من نمود در اهل بیت من آنچه خرم کرد مرا.»

پجلال الدین این داستان را عیناً براى عایشه نقل کرده که در دفتر ششم بیت ۶۷۰ به بعد آمده که ۲ بیت آن چنین است:

گفت پیغمبر براى امتحان

او نمى بیند تراکم شو نهان

کرد اشارت عایشه با دستها

او نبیند من همى بینم و را

 

۱۳ – مولوى و شمس

جلال الدین که بارها عصمت انبیا را در نوشته ها و اشعارش زیر سئوال برده، به شمس که مى رسد مى گوید:

درد من و دواى من پیر من و مراد من

فاش بگویم این سخن شمس من و خداى من

جلال الدین و به طور کلى صوفیان دور از ولایت اهل بیت علیهم السلام بر خود لازم مى دانند شیخى داشته باشند که او هر چه مى گوید اینها بپذیرند و به طور کلى مطیع و بنده ى او باشند. برخى از شئون شیخ و قطب ذیلاً مى آید:[۴۴]

-جلال الدین مى گوید باید به شیخ سجده نمود.[۴۵]

-شیخ باید نزد مرید از اصحاب و اولیا که هیچ از انبیا و خاتم الانبیاصلى الله علیه وآله وسلم و بلکه از خداوند نیز برتر باشد.[۴۶]

-سؤال کردن از شیخ بدعت است.[۴۷]

-شیخ از خطا معصوم است.[۴۸] نه تنها معصوم است که تو نیز با او شوى معصوم مى گردى.

-مولوى در مثنوى مى گوید:

 چون که با شیخى تو دور از زشتیى

روز و شب سیارى در کشتیى

-دعاى شیخ حتماً مستجاب است:

 کان دعاى شیخ نه چون هر دعاست

فانى است و گفت او گفت خداست

-امتحان شیخ خریت است.

 شیخ را که پیشوا و رهبر است

گر مریدى امتحان کرد او خر است

-من لا شیخ له لا دین له. کسى که شیخ ندارد دین ندارد.[۴۹]

-شیخ در قومش مانند پیغمبر در امت خویش است.[۵۰]

 گفت پیغمبر که شیخ رفته پیش

چون نبى باشد میان قوم خویش

-همه کار شیخ درست باشد: شراب خواریش بى اشکال است.[۵۱]

-برهنه رقصیدنش صواب است.[۵۲]

-حرام عوام براى او حلال است.[۵۳]

-خضر شاگرد کوى مولوى (شیخ) است.[۵۴]

-برهنه شدن و هدیه دادن لباس خود به شرابخانه ى ارمنیان درست است.[۵۵]

-هفته ها و ماه ها پشت سر هم رقصیدن و سماع جایز است.[۵۶]

-رقصیدن در بازار[۵۷]، در حضور سلطان، در مجلس ختم بهترین دوست خود به جاى تلاوت قرآن عین شرع است.

-سماع جایز که هیچ فرض عین است.[۵۸]

-ریاى شیخ عین صواب است.

پس ریاى شیخ به از اخلاص ماست

کز بصیرت باشد آن وین از عماست

کیست کافر غافل از ایمان شیخ

چیست مرده بى خبر از جان شیخ

-شیخ مطاع است هر چند ضد دین سخن بگوید. لذا اگر شمس بخواهد، جلال الدین همسر خود را براى کامیابى به او مى دهد، اگر بفرماید پسرش را براى لذت شیخ مى دهد، اگر فرمان دهد از یهودیان براى او شراب مهیا مى سازد، تا مطیع محض باشد.[۵۹]

 در عوض رضاى جلال الدین بهشت و غضب او جهنم است.[۶۰]

شمس مى گوید: اگر مولوى (شیخ) سماع مى کند براى آن است که دوستانش هر عملى انجام دهند به خاطر او بخشیده شوند و او بتواند آن ها را خلاص کند.[۶۱] یعنى با این سماع دوزخیان را بهشتى مى سازد.

و هزاران بافته ى خنک ضد شرع دیگر!!!

آیا وقت آن نرسیده که باور کنیم، صوفیان مسلمان نیستند؟[۶۲]

 

۱۴ – مولوى و اجتهاد

    جلال الدین در اجتهادهایش کاملاً غیرشیعى است، مثلاً: وقتى مى خواهد وضوى پیامبر را توضیح دهد، مى گوید او پاهایش را شست!!! (به جاى این که بگوید مسح کشید).

خواست آبى و وضو را تازه کرده

دست و رو را شست او زان آب سرد

هر دو پا شست و به موزه کرد راى

موزه را بربود یک موزه رباى[۶۳] سه طلاق در یک مجلس: او همچنین قسم خوردن به سه طلاقه کردن زن در یک مجلس را درست مى داند.[۶۴] که هیچ شیعه اى چنین فتوایى ندارد.

عدم قبول شهادت عبد: او مانند اغلب برادران اهل سنت به تأسى از خلیفه دوم شهادت عبد را نمى پذیرد، در حالى که فقهاى شیعه پذیرفتن شهادت عبد مسلمان بالغ و عادل را اجماع مى دانند.[۶۵]

او مى گوید:

در شریعت مر گواهى بنده را

نیست قدرى وقت دعوى و قضا

گر هزاران بنده باشندت گواه

شرع نپذیرد گواهیشان بکاه[۶۶] در بعضى مواقع نیز شرع تسنن را زیر پا مى گذارد. مثلاً اجتهاد مى کند و به رسول خدا به نحو روایت نسبت مى دهد!!! که براى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم شرط طهارت مکان نماز (براى شیعه) و حتى طهارت سجده گاه (براى اهل سنت) ملاک نیست و او هر جا بایستد پاک مى شود.[۶۷]

او مى گوید:

گفت پیغمبر که از بهر مهان

حق نجس را پاک گرداند بدان

سجده گاهم را از آن رو لطف حق

پاک گردانید تا هفتم طبق[۶۸]

 

۱۵ – مولوى و تقیه

    پس از این همه تفصیل در این اجمال آیا جاى آن باقى مى ماند کسى او را به لواى تقیه بیاراید؟ تقیه یعنى کتمان عقیده از خوف جان و عرض و…نه این که کاسه ى داغ تر از آش شوى. مثلاً این که طبق روایات برادران اهل سنت مى گوید: در قیامت، زفیر جهنم به گوش مى رسد و آرام نمى شود تا این که خداوند پایش را در آن قرار مى دهد تا جهنم ساکن شود، تقیه است؟

او در مورد جهنم مى گوید:

حق قدم بر وى نهد از لامکان

آنگه او ساکن شود از کن فکان[۶۹]

آیا این اشعرى گرى او را نمى رساند؟

آیا مسأله خلق افعال بندگان کلام اشاعره نیست؟ او مى گوید:

خلق حق افعال ما را موجد است

فعل ما آثار خلق ایزد است[۷۰]

آیا این ابیات جاى تقیه دارد؟ آیا سخنان او در مورد خلفا را ندیدى؟

او در نقل حدیثى در مجالس سبعه در وسط سخنرانى مى گوید: «امیرالمؤمنین عمر خطاب آن محتسب شهر شریعت آن عادل مسند اصل طریقت، آن مردى که چون دره[۷۱] عدل در دست امضاى اقتضاى عقل گرفت، ابلیس را زهره ى آن نبود که در بازار وسوسه ى خویش بطرارى و دزدى، جیب دلى بشکافت عاشقى بود بر حضرت که هرگز نفاق راه وفاق او نزد. دهر پرمداهنت بر روغن خیانت فرق دیانت او چرب نکرده بود.[۷۲] (سپس دو بیعت شعر در مدح او مى خواند بعد مى گوید:) این عمر که ذره اى از فضائل او شنیدى، چنین روایت مى کند که رسول خدا فرمود…»

آیا در جایى که عمر فقط یک راوى است، اگر او در موضع تقیه بود رواست این همه اطناب در فضایل ساختگى براى یک نفر؟

آیا از راه تقیه است که او شیعیان سبزوار را مسخره مى کند و سر تا سر شهر را خالى از یک انسان کامل مى داند؟[۷۳]

آیا یک شیعه و بلکه یک محدّث مهم از اهل سنت یافت مى شود که کلام مولوى را تأیید کند که رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم العیاذ بالله یک شب نود بار با عایشه همبستر شد؟[۷۴] آیا این ها از روى تقیه بوده است؟ پناه به خدا از تعصب و عناد!!!

هر چند باید دامن سخن برچید ولى کلام از جلال الدین و داستانهاى دروغین راجع به افراد حقیقى او تمام نمى شود، او هر جا توانسته معارف شیعه را زیرسؤال برده وازمخالفین شیعه دفاع کرده است، گاهى در قالب مدح على علیه السلام عصمت او را انکار مى کند[۷۵] و گاهى با نهیب زدن به این که به اصل و مغز بپردازید گریه بر شهیدان کربلا را[۷۶] تخطئه و گاهى

 

خاتمه:

    هر چند کلام راجع به جلال الدین بسیار است، نگارنده در این نوشتار مختصر با کمى بضاعت درصدد بحث ادبى یا هنر داستان پردازى یا قالب شعرى، استفاده از صنایع ادبى و… در کلام مولوى نیست – که نگارنده را شایستگى سخن گفتن در این زمینه ها نبود – بلکه خواست نگرش مذهبى صاحب مثنوى را واکاوى نماید قضاوت نگارنده در مورد اشعار مثنوى است نه شخصیت جلال الدین. اگر هم در مورد جلال الدین صحبت شده از این نظر که صاحب مثنوى است و الا عاقبت انسانها و ایمان قلبى آنها و جایگاهشان نزد خدا امرى نیست که بشر در آن ها قضاوت کند و ممکن است پس از این اشعار در او انقلابى حاصل شده باشد. والله العالم بحقائق الامور.

    در ضمن نگارنده در صدد نبود مزایاى مهم کتاب مثنوى را بر شمارد چرا که اساتید شایسته اى در مورد آن قلم فرسایى نموده اند، هدفم این بود که مذهب جلال الدین کمى بحث شود.[۷۷] امید دارم فرهیختگان با فرستادن نظرات ارزشمند خود این نوشتار را کریمانه نقد کنند و به ما هدیه نمایند.

خداوند همه را در پناه خود حفظ نموده و اشتباهاتمان را ببخشاید.

 

 حامد رحمت کاشانى ۲۰ / ۰۱ / ۱۳۸۷


 

[۱] دفتر اول مثنوى بیت ۲۱۰۴ تا ۲۱۰۶

[۲] جالب این جا است که این «بنده ى خدا» مطربى است که پیر شده و دیگر ساز و آوازش خریدار ندارد نه یک عابد یا عارف بالله!!! رک: به کل داستان دفتر اول بیت ۲۱۰۰ به بعد.

[۳] دفتر اول مثنوى بیت ۲۱۶۲ به بعد.

[۴] شرح مثنوى موسى نثرى ج ۲ ص ۱۵۰.

[۵] صحیح بخارى ج ۴ ص ۲۰۰ حتى در مواردى خداوند سخن او را بر سخن پیغمبرش ترجیح داده!!! رک: صحیح بخارى ج ۱ ص ۱۰۵.

[۶] الغدیر ج ۸ ص ۹۱ به بعد – ابوهریره اثر علامه شرف الدین ص ۱۳۶ و شوارق النصوص علامه میر حامد حسین – در ضمن اگر او ملهم به الهام ملائکه و خداوند بود، چرا این همه اشتباه کرد؟

 چرا هم در زمان رسول خدا و هم پس از او وقتى آب نبود تیمم نمى کرد و نماز نمى خواند؟ رک: صحیح مسلم ج ۱ ص ۱۹۳.

 چرا به رسول خدا نسبت هذیان داد؟ رک: ج ۷ ص ۹.

 چرا بارها در مورد امام على گفت اگر على نبود عمر هلاک مى شد؟ رک: فتح البارى ج ۱۳ ص ۲۸۶.

 چرا… براى تفصیل در مورد عمر به کتاب عمر بن الخطاب نوشته عبدالرحمن احمد البکرى و سبعه من السلف اثر فیروزآبادى، احتهاد در مقابل نص شرف الدین و… مراحعه کنید.

[۷] در ضمن جلال الدین در ادامه ى این داستان خیالى در بیت هاى ۲۱۹۹ تا ۲۲۰۵ عمر را حکیمى معرفى مى کند که بنده ایى از بندگان خالص خدا را به فنا فى اللَّه دعوت مى کند.

[۸] دفتر اول بیت ۲۲۰۸.

[۹] فاروق که به معناى جدا کننده و تشخیص دهنده (ى حق از باطل) و حکیم است لقب انحصارى امام على است (رک: فرهنگ سخنان رسول خدا ص ۳۴۹) و جعلى بودن این لقب را بسیارى از علماى شیعه از جمله علامه میرحامدحسین در شوارق النصوص ص ۶۰۱ اثبات نموده است.

[۱۰] دفتر اول بیت ۲۲۰۸ دفتر دوم بیت ۹۲۲ و ۱۱۲.

[۱۱] گفته شده شلاق او (که بر سر صحابه فرود مى آمد) از شمشیر ظالمى چون حجاج ترسناک تر بود. و فیات الاعیان اثر ابن خلکان ج ۳ ص ۱۴.

[۱۲] مثنوى دفتر دوم بیت ۹۲۳.

[۱۳] شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج ۱۲ ص ۲۲۲ در مورد خواهر عایشه و تاریخ طبرى ج ۳ ص ۲۷۰ درباره ى دختر عتبه بن ربیعه.

[۱۴] لقب امیرالمؤمنین را به راحتى به کسى جز على نسبت دادن از یک شیعه سر مى زند؟ همان گونه که مى بینیم داستانهاى خیالى جلال الدین به گونه اى است که کسانى را که دوست دارد بالا مى برد، کما این که در دفتر اول بیت ۱۵۰۳ مى گوید:

 آن زمان که بحث عقلى ساز بود

این عمر با بوالحکم هم راز بود

 او در داستان رسول روم، عمر را حکیمى یگانه و زاهدى وارسته نشان داده در حالى که تاریخ چنین چیزى به یاد نمى آورد که خلیفه دوم پاى بند به مکارم اخلاق باشد. رک: دفتر اول مثنوى بیت ۱۳۹۰ به بعد.

[۱۵] همان ص ۲۷۰ و توجیه آن ص ۳۰۲.

[۱۶] فیه ما فیه ص ۱۱۸ و ۱۱۹ و ۳۱۱ چاپ امیرکبیر.

[۱۷] در تاریخ شجاعت و جنگ آورى از عمر سراغ ندارم بلکه فرار از جنگ یادم مى آید. رک: تفسیر فخر رازى ج ۹ ص ۶۷.

[۱۸] فیه ما فیه ص ۱۶۳ و ۱۶۲.

[۱۹] فیه ما فیه ص ۳۳۱.

[۲۰] اگر اندکى انصاف داشت، مى دانست، عثمان بنى امیه را بر گردن مردم سوار نمود و بر خلاف وعده اش در شوراى شش نفره به نوازش بنى امیه پرداخت امثال مروان حکم و معاویه را حکومت داد. براى سخن بیشتر به سبعه من السلف فیروزآبادى رجوع کنید.

[۲۱] منظور ازدواج او با دختران یا ربیبه هاى پیامبر است. رک: بنات النبى ام ربائبه اثر علامه سید جعفر مرتضى.

[۲۲] استاد دکتر شهیدى در ج ۸ ص ۷۶ به بعد از شرح خود با ما هم عقیده است.

[۲۳] فیه ما فیه ص ۱۲۸ و ۳۱۶.

[۲۴] تمام شارحان مثنوى به بى سند بودن و دروغ بودن این داستان تصریح کرده اند: شرح کریم زمانى ج ۲ ص ۶۴۶ شرح دکتر شهیدى ج ۶ ص ۵۰۸ شرح علامه جعفرى ج ۵ ص ۲۰۲ حتى نیکلسون غیر مسلمان از این که جلال الدین شخصى چون معاویه را براى این داستان برگزیده است تعجب مى کند (رک: شرح کفانى ج ۲ ص ۵۳۴) استاد فروزانفر نیز در مأخذ قصص و تمثیلات مثنوى ص ۷۲ به بعد داستان مناسب این ماجرا را نمى یابد چه برسد به سند این تاریخ جعلى.

[۲۵] جلال الدین از قول ابلیس او را عاشق حق معرفى مى کند که در برابر جز او سرخم نمى کند و نسبت به خدا غیرت دارد ودر ضمن مى گوید این سرنوشتى بود که من مجبور بودم نقش ابلیس را بازى کنم تا سنگ محک ایمان مردم باشم رک: بیتهاى ۲۶۱۷ تا ۲۶۵۱ و بیت ۲۷۲۰ و ۲۶۴۸ و ۲۶۷۴ و مخصوصاً ۲۶۵۵.

[۲۶] کریم زمانى شرح جامع بر مثنوى ج ۲ ص ۶۴۵.

[۲۷] این داستان در دفتر سوم مثنوى بیت ۲۶۰۴ به بعد آمده است.

[۲۸] اشاره به آیه ى قرآن که خداوند به شیطان فرمود: تو بر بندگان خاص من تسلط ندارى (سوره اسرا آیه ۶۵) بلکه تسلط شیطان بر کسانى است که او را دوست دارند و به خدا شرک مى ورزند. (سوره نحل آیه ۱۰۰)

[۲۹] صحیح مسلم ج ۸ ص ۲۷.

[۳۰] مسند احمد ج ۵ ص ۲۲۰ و عمر او را به خاطر تشریفات و تجملات دستگاه حکومتش کسراى عرب نامید. (رک: استیعاب ج ۳ ص ۱۴۱۷).

[۳۱] به فرهنگ سخنان رسول خدا ص ۲۷۳ تا ۲۷۵ و ص ۳۴۱ تا ۳۵۱ رجوع فرمایید.

[۳۲] رک: فرهنگ سخنان رسول خدا ص ۳۵۱ تا ۳۵۲ (براى قتل عمار) و روایات متواترى که او و یارانش از جانب پیامبر قاسطین نامیده شدند. (رک: الغدیر ج ۱۰ ص ۴۷ تا ۳۸۴)

[۳۳] این داستان معروف را افرادى چون زبیر بن بکار که با على علیه السلام کینه توز بود نقل کرده اند. (الموفقیات ص ۵۷۶ به بعد).

[۳۴] ابن عقیل شافعى در النصائح الکافیه با این که خود سنى شافعى است معاویه را به طور کامل شناسانده است. در الموفقیات ص ۵۷۴ روایتى از حسن بصرى در مذمت معاویه دارد که همان یک روایت هم گویا است.

[۳۵] مانند نقل شأن نزول آیه ى لیله المبیت براى ابن ملجم رک: الغدیر ج ۱۱ ص ۳۰.

[۳۶] مناقب العارفین ج ۱ ص ۲۵۳ و ۲۵۴.

[۳۷] دفتر اول بیت ۲۰۲۸.

[۳۸] به کتاب نقش عایشه اثر علامه فقید سید مرتضى عسکرى و فرهنگ سخنان رسول خدا ص ۴۴۹و پاورقى ص ۳۱۵ رجوع فرمایید.

[۳۹] احادیث عایشه اثر علامه عسکرى ص ۳۵.

[۴۰] متأسفانه به خاطر اعتماد به اباطیل صوفیه در کتب اخلاقى بعضى از اعلام مانند جامع السعادات و معراج السعاده نیز راه پیدا کرده است. ولى مولوى نگفته چرا پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در این حالات سماع نمى کرد. رک: ص     همین مقاله.

[۴۱] مشابه آن را هم در دفتر اول بیت ۲۴۲۸ دارد.

[۴۲] به کتاب عبقات بخش حدیث ثقلین ص ۷۰۰ به بعد ترجمه آقاى افتخار زاده رجوع کنید.در آن نظر استوانه هاى حدیث اهل سنت مثل مزّى، ذهبى، ابن قیم، ابن حجر و… مبنى بر غیرصحیح بودن روایاتى که در آن لفظ حمیراء است به جز یک حدیث آمده است.

[۴۳] در ج ۶ ص ۲۰۹.

[۴۴] مولوى و شمس خود را شیخ مى دانند و برخود این ویژگى ها را مترتب.

[۴۵] مناقب العارفین ج ۱ ص ۲۵۶.

[۴۶] این سخن هم از مولوى است. مناقب العارفین ج ۱ ص ۱۵۰ هم از شمس رک: مقالات شمس ص نشر مرکز.

[۴۷] این کلام از شمس است که هم مناقب العارفین ص ۳۲۷ و هم مقالات شمس آن را آورده اند.

[۴۸] مقالات شمس ص ۱۳۱.

[۴۹] مناقب العارفین ج ۱ ص ۲۲۷.

[۵۰] همان.

[۵۱] همان ص ۳۲۴.

[۵۲] همان ۲۴۵.

[۵۳] همان ص ۲۸۰.

[۵۴] همان ۱۷۶ – ۱۶۸ و ص ۲۴ از رساله سپهسالار.

[۵۵] همان ۲۴۵.

[۵۶] همان ص ۲۵۳ و ۲۵۴ و ۲۴۴ و ۲۰۴ و ۱۷۴.

[۵۷] همان ص ۲۱۵ و پله پله تا ملاقات خدا ص ۱۶۹٫ او در مجلس ختم صلاح الدین زرکوب خلیفه خود به سماع پرداخت.

[۵۸] مقالات شمس ص ۵۵.

[۵۹] مناقب العارفین ج ۲ ص ۳۱۴.

[۶۰] همان ص ۱۴۹ ج ۱.

[۶۱] همان ص ۳۴۳ ج ۲٫ در حالى که شمس در مقالات مى گوید: فاطمه عارفه نبود زاهده بود و فقط از دوزخ مى ترسید!!! (و پیامبر نمى توانست مانند یک شیخ او را از هراس دوزخ نجات دهد).

[۶۲] البته نباید معانى مختلف صوفى که مشترک لفظى است را فراموش نمود، زیرا گاهى به عارف شیعه نیز به اشتباه صوفى مى گویند.

[۶۳] دفتر سوم مثنوى بیت هاى ۳۲۳۹ و ۳۲۳۰.

[۶۴] مناقب العارفین ج ۱ ص ۲۱۷.

[۶۵] الخلاف ج ۶ ص ۲۶۹.

[۶۶] دفتر اول بیت ۳۸۱۴ و ۳۸۱۵.

[۶۷] این سخن خلاف آیات ۴ و ۵ سوره مدثر است.

[۶۸] دفتر دوم مثنوى بیت ۳۴۲۷ و ۳۴۲۸.

[۶۹] دفتر اول بیت ۱۳۸۱.

[۷۰] دفتر اول بیت ۱۴۸۲.

[۷۱] شلاق.

[۷۲] مجالس سبعه ص ۴۶.

[۷۳] دفتر پنجم بیت ۸۴۵ به بعد.

[۷۴] مناقب العارفین ص ۲۲۶ ج ۱.

[۷۵] او در ماجراى دروغین خدو انداختن عمرو بن عبدود به جهت مستولى شدن خشم بر على علیه السلام که او را لحظه اى از انجام عملى به خاطر خداکاهل نموده است در قالب مدح، ذم نموده و پرده ى عصمت او رادریده است. البته این داستان مأخذ غیر معتبرى مى تواند داشته باشد. رک: شرح مثنوى شهیدى ج ۴ ص ۲۲۰ داستان خدو انداختن در دفتر اول شروع از بیت ۳۷۲۱ مى باشد.

[۷۶] هر چند ما هم معتقدیم اصل در واقعه ى کربلا گریه نیست و باید مغز واقعه و اهداف و فلسفه اش کاویده شود ولى گریه بر شهداى کربلا را آلى ندانسته بلکه استقلالى مى دانیم به طورى که روایات متضافر بر آن دلالت مى کنند ولى قائلیم باید به اهداف عاشورا بیش از گریه پرداخت نه چون مولوى که در دفتر ششم بیت ۷۷۷ به بعد گریه کردن بر شهداى کربلا و لعن یزید را تخطئه کرده و به نادانى عوام شیعه نسبت داده است.

[۷۷] در واقع مى خواست بداند جلال الدین عارف شیعى است یا سنى صوفى؟