ائمّهی ما در اوج غربت دین را به ما رساندند. اگر ببینیم که آنها چطور بودند، خیلی پیش میافتیم. اولین مهمترین مشکل همین تغییر معروف و منکر است. عرف مردم متفاوت میشود. منافق عرف را هم جا به جا میکند. در دورهی قدرت دین، منافق جا به جا میکند ولی حالا ما به علل آن هم کار نداریم. وقتی عرف عوض میشود، کأنّه مثلاً فرض بفرمایید شما بروید در خیابان مثلاً فرض بفرمایید در همین پل صدر پیاده از کنار بزرگاه رد بشوی، بعد وقتی ماشینها متوقّف میشوند کف بزرگراه غلط بزنی و به آن طرف بروی. چه نگاهی به شما میکنند. وقتی عرف عوض میشود، مردم اینطور به ائمّه علیهم السّلام نگاه میکردند. چند تا از آنها را از امام حسین علیه السّلام آوردم، برای شما بخوانم – من امسال سعی میکنم به یک دلایلی خیلی بحثهای مصدری و منبعی نگویم؛ بعضیها را اذیّت نکنم؛ سعی میکنم غیر از امشب از این کارها نکنم- امام حسین صلوات الله علیه میخواهد سمت کوفه تشریف ببرد. در چه عصری است؟ در عصری است که مردم با یزید بیعت کردند. سه نفر و نصفی، آن نصفی یعنی هر کدام یک چند تا دانه طرفدار دارند؛ سه نفر با چند تا طرفدار هر کدام با یزید بیعت نکردند. یزید چه کسی است؟ یزید کسی است که بعد از پیغمبر، خلفایی آمدند که حداقل بعضی از ظواهر را حفظ میکردند؛ یزید خیلی از آن ظواهر را هم حفظ نمیکند ولی اگر مردم بخواهند حرف بزنند، میدانند شکنجه است. الآن شما به ادارهی مالیات میروی بعضی از کارمندان ادارهی مالیات آدمهای خوبی هستند از این آدمهای خوب بیشتر اینها میگوید: آقا من اگر بخواهم در این پرونده ورود بکنم، من را بیکار میکنند، من را توبیخ میکنند، من را اخراج میکنند، یک دفعه فرزند من زیر ماشین میرود، به من چه ربطی دارد؟ قوّهی قضائیه میروی میگویند: فلان شخص اخوی فلانی را چه کار کردید؟ میگویند دختر آن یکی را گرفته… پرونده را فعلاً کنار گذاشتیم به جای آن یکی پرونده که آنها را رو نمیکنند، ما هم این را رو نمیکنیم. حالا یک دفعه یک نفر آن وسط برود، مدام بگوید: من میخواهم این پرونده را پیگیری بکنم. خوب او را اذیّت میکنند. لذا میگوید: ولش کن به من چه ربطی دارد؟ یعنی یا هزینهی فرهنگی باید بدهی جامعه تو را نگاه میکند؛ میگویند: خانه بالا شهر گران است، اجاره داده است یا باید هزینه بدهی. نمیخواهد هزینه بدهد.
بارها خدمت شما عرض کردم طرف از معدود افرادی است که با سختی از مکّه تا کربلا با امام حسین علیهالسّلام آمد؛ قتل مسلم بن عقیل سلام الله علیه را که شنید همه رفتند این ایستاد. آمد در کربلا امام فرمود: مثل امروزی اینجا میایستیم و رحل اقامت میافکنیم و اینها، گفت: اتّفاقاً پدر شما هم در صفین همینها را فرمود و بعد حضرت فرمود: خوب با ما میمانی؟ تو دیگر با ما میمانی؟ گفت: نه، آقا دختران من در کوفه تنها هستند، من اینجا کشته بشوم، آنها در کوفه چه کار بکنند. من دختردار هستم. من اگر اینجا کشته بشوم، آنها را میبرند، سر بازار میفروشند. نامحرمها به صورت آنها نگاه میکنند، من دختر دارم، نمیتوانم. هزینه باید بدهد. یا هزینهی فرهنگی باید بدهد یا هزینهی… یعنی باید آبروی او برود یا باید هزینه بدهد. دخترش، پسرش، قبول نمیکند. اینها که در کربلا به امام حسین علیه السّلام رسیدند، همینطور بودند یکی میگفت: جان من، یکی میگفت: فرزند من. یکی میگفت: من بروم خرجی اینها را بدهم و میآیم. رفت دیر رسید. یعنی اگر بخواهم اینجا بایستم باید هزینه بدهم، سخت است، نمیخواهم هزینه بدهم.
اگر قرار بود سیّد الشّهداء علیه السّلام مثل مردم عصر خود باشد -که الآن با شما صحبت میکنم چند تا از آنها را برای شما میخوانم از گروههای مختلف که چه گفتند- امام حسین علیه السّلام هم باید میگفت: به من چه ربطی دارد، ما هم در یک غاری میرویم صبح تا به شب به عبادت میپردازیم. مشکل اینجا است که حقیقت امام نازل شده است که دست ما را بگیرد. «قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ»[۱] خداوند در قرآن به پیغمبر میفرماید: بگو من از بالا به پایین آمدم، دست خود را دراز میکنم که شما دست خود را بدهید، شما را آن بالا ببرم. قرار است بالا برویم، حالا همراهی نمیکنند. اگر قرار بود امام مثل بقیه باشد، باید میگفت: خدایا ببین اینها پیغمبر را کشتند، پیغمبر شهید شد. مادر من را کشتند. ۲۵ سال پدر من خانهنشین بود. اواخر حکومت خلیفهی سوم حتّی او را از شهر اخراج کردند؛ گفتند: تو برو در بیابان زندگی کن. در حیاطان در مدینه در باغ زندگی بکن، به شهر نیا. مردم نستجیر بالله گمراه میشوند. بعد آن حکومت او بود. بعد با برادر من، بعد برادر من پایین مینشست، معاویه هم مینشست، منبری پدر من را لعن میکرد. هر کسی خود را به جای امام حسین علیه السّلام بگذارد، مرجع تقلید هم باشد، میگوید: به من ربطی ندارد. اینها نمیخواهند.
[۱]– سورهی انعام، آیه ۱۵۱٫
پاسخ دهید