معاویه یک پیشنهاد به جریر داد و گفت این پیشنهاد را برای علی بن ابیطالب بفرست، گفت: «اکْتُبْ إِلَی صَاحِبِکَ یَجْعَلْ لِیَ اَلشَّامَ وَ مِصْرَ جِبَایَهً»[۱] به علی بگو شام را به من بده، خراجِ مصر هم دستِ من باشد، «فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاهُ» اگر علی بن ابیطالب از دنیا رفت «لَمْ یَجْعَلْ لِأَحَدٍ بَعْدَهُ فِی عُنُقِی بَیْعَهً» بعد از علی، بیعت کسی به گردنِ من نباشد، که بگویند مثلاً مسلمین کسی را انتخاب کردند، من هم حکومتِ او را قبول می‌کنم. یعنی حتّی یک پلّه بالاتر از آنچه که خودِ جریر تصوّر می‌کرد، جریر گفت: من به معاویه می‌گویم یکی از استاندارانِ تو باشد مادامی که به کتاب و سنّت عمل می‌کند، که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: من قبول نمی‌کنم.

 

معاویه یک پلّه بالاتر گفت، نگفت من علی را قبول می‌کنم، گفت: من با علی کار ندارم، او هم با من کار نداشته باشد، مانندِ اینکه یک تکّه از جهان اسلام را جدا می‌کنیم، شام و مصر برای من و مابقیِ آن هم برای علی، بعد از علی بن ابیطالب هم یک اتّفاقی می‌افتد، من وظیفه ندارم به آن خلیفه‌ای که بعد از علی می‌آید وفادار باشم. حضرت پاسخ دادند و فرمودند: «فَإِنَّمَا أَرَادَ مُعَاوِیَهُ أَلاَّ یَکُونَ لِی فِی عُنُقِهِ بَیْعَهٌ»[۲] معاویه می‌خواهد از بیعتِ من خارج شود و هر کاری که دوست دارد انجام دهد، «وَ أَنَّ اَلْمُغِیرَهَ بْنَ شُعْبَهَ قَدْ کَانَ أَشَارَ عَلَیَّ أَنْ أَسْتَعْمِلَ مُعَاوِیَهَ عَلَی اَلشَّامِ» یکی از چیزهایی که خیلی مهم است، این است: حضرت فرمودند: این را قبلاً مغیره هم به من گفته بود… آقا امیرالمؤمنین علیه السلام گاهی کوتاه می‌آیند، گاهی کوتاه نمی‌آیند، گاهی ابوموسی اشعری را ابقاء می‌کند و گاهی به هیچ وجه زیرِ بارِ یک خطِّ قرمزی نمی‌رود، در مورد معاویه به صورت استثناء به عنوانِ دشمنِ اسلام اینطور است، ابتدا ابن عباس اوایل حکومت حضرت نزد امیرالمؤمنین علیه السلام می‌رود و می‌گوید: با معاویه کاری نداشته باش و او را رها کن، شام در اختیارِ او باشد، دست زدن به معاویه خیلی خطرناک است، او را ابقاء کن، چند مرتبه می‌رود و به امیرالمؤمنین علیه السلام می‌گوید. حضرت فرمودند: من امام هستم و من باید تصمیم بگیرم.

 

مغیره هم نزدِ حضرت می‌رود و می‌گوید: اگر ابتدا معاویه را نصب کنی و بعد از شش ماه او را عزل کنی، چون او شش ماه پذیرفته است که حاکم تو باشد، بعد از شش ماه که نمی‌تواند بگوید تو ناحق هستی، (البته این‌ها خیالِ خام بود)، آن وقت حکومت را از او می‌گیرید. یعنی شما شش ماه او را تأیید کنید. امیرالمؤمنین علیه السلام به مغیره فرمودند: تو دلسوزی کردی، یعنی واقعاً می‌خواستی به من کمک کنی. چرا مغیره می‌خواست به امیرالمؤمنین در اوایل حکومت کمک کند؟ بالاخره یک مشکلاتی بین آن‌ها بود، یک کمکی به امیرالمؤمنین علیه السلام کند که…. بالاخره الآن امیرالمؤمنین علیه السلام حاکم بودند، بعضی‌ها استعداد دارند… وقتی حضرت قبول نکردند، فردای آن روز آمد به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: آقا! من فکرهایم را کردم، برو با معاویه بجنگ! حضرت فرمودند: خیلی خائن هستی، برو بیرون! دیروز که به من گفتی با معاویه مدارا کن، از نظر خودت مشورتِ دلسوزانه کردی، امروز خیانت کردی، چون می‌دانی که جنگ با معاویه به ضررِ من است، و تو خیانت کردی، برو بیرون! یعنی از قبل برای امیرالمؤمنین علیه السلام مشخّص است که جنگ با معاویه آسیب دارد.

 

خود فروشی و شهوت‌رانی که کاری ندارد، عمل کردن به شهوات سهل است. امیرالمؤمنین علیه السلام می‌دانند که درگیری با معاویه برای ایشان ضرر دارد، قبلاً هم فرموده است که اصلاً من حکومت را پذیرفتم که معاویه دیرتر به حکومت برسد، چون حضرت نمی‌خواستند حکومت را با عنوانِ خلیفه‌ی عُمَر قبول کنند، فرمودند این بُزِ نَر از بنی‌امیّه می‌آید و به حکومت می‌رسد، لذا من پذیرفتم با اینکه این جایگاه را قبول نداشتم بیایم و به حکومت برسم، حضرت برای اینکه معاویه مشروع به حکومت نرسد خیلی تلاش می‌کنند، و لذا با اینکه می‌دانند برای ایشان ضرر است به جنگ با معاویه می‌روند. حضرت اینجا هم اشاره می‌کنند و می‌فرمایند: روزِ اول حکومت مغیره همین را گفت که شام را به معاویه بسپار و عافیت‌طلبی کن. حضرت فرمودند: بخدا سوگند به معاویه مهلت نمی‌دهم که دو روز حکومت داشته باشد، این دقیقاً خلاف آن چیزی است که امروز در فضاهای سیاسی، چه عمدتاً در داخل کشورِ ما و همه‌ی جهان قاطبتاً می‌گویند، که می‌گویند: حبّ و بغضِ سیاسی وابسته به منافع است، امروز مرگ بر فلان، فردا درود بر او! اگر منافعِ ما را تأمین کند!

 

در اسلام اینطور نیست، در اسلام اعلامِ حبّ و بغض مصرفِ داخلی و خارجی ندارد، ما با کسی که طاغوت است نمی‌توانیم محبّت داشته باشیم، ولو اینکه حکومت را از دست بدهیم. برای امیرالمؤمنین علیه السلام مانند روز روشن است که اگر با معاویه درگیر بشود آسیب می‌بیند، ولی اینکه حاکمیّتِ اسلامی بصورت مشروع به معاویه نرسد آنقدر مهم است که حاضر هستند همه‌ی این دردسرها را بعهده بگیرند. این همان چیزی است که بعضی‌ها نمی‌خواهند بفهمند و می‌گویند مصرفِ داخلی دارد، مصرفِ خارجی دارد. مثلاً فرض کنید در دوره‌ی صفّین یک عدّه بیایند بگویند این معاویه بسیار باهوش است، او بسیار میهمان‌نواز است… حضرت اجازه نمی‌دهند، حتّی اگر شکست بخورند!

 

آن‌هایی که علمِ غیبِ امیرالمؤمنین علیه السلام را قبول ندارند با این استدلالی که من الآن عرض کردم که یک استدلالِ تاریخی است، مشخّص است که تحلیلِ امیرالمؤمنین علیه السلام این است که جنگ با معاویه به ضررِ امیرالمؤمنین علیه السلام است! وقتی مغیره هم به عنوان یک متخصّصِ نظامی به حضرت می‌گوید: برو بجنگ… برای این است که می‌خواهد به حضرت خیانت کند، امیرالمؤمنین علیه السلام می‌فرمایند: چون می‌خواستی خیانت کنی گفتی برو با معاویه بجنگ. ولی من می‌روم و می‌جنگم!  بین امیرالمؤمنین علیه السلام و معاویه دو راه است، یک راه نیست! بغضِ ما نسبت به معاویه مصرف داخلی و خارجی ندارد، همینطور بغضِ ما نسبت به قاتل حضرت زهرا سلام الله علیها! بعضی از بغض‌ها نسبت به دشمنانِ خدا تاریخ انقضاء ندارد، بغض ما نسبت به کافر حربی و طاغوت تاریخ انقضاء ندارد، حتّی اگر ضرر کنیم، حتّی اگر جوان بدهیم، حتّی اگر کشته بدهیم، حتّی اگر شکست بخوریم، حتّی اگر سرزمین بدهیم، این منطقِ امیرالمؤمنین علیه السلام است، اگر کسی می‌خواهد نپذیرد می‌تواند امامتِ امیرالمؤمنین علیه السلام را نپذیرد، ولی برای امیرالمؤمنین علیه السلام ارزش حفظِ سرزمین از اعلام انزجار نسبت به معاویه کمتر است.

 

لذا امیرالمؤمنین صلواه الله علیه قبول نمی‌کنند و به جریر می‌فرمایند برگرد، جریر هم دست از پا درازتر برمی‌گردد. وقتی جریر برمی‌گردد، چون خیلی طول می‌دهد و بی‌دقّتی می‌کند، حالا باید در مورد عمدی یا سهوی بودنِ آن بحث کنیم، اما اوضاعِ شهر را می‌دید، حضرت فرموده بودند که خیلی طول نده، اوضاع شهر را می‌دید که معاویه شهر را خریده و همه دم از خونِ عثمان می‌زدند، اما او کار را خیلی طول داد، وقتی برگشت مردم او را متّهم به خیانت کردند، یک مهاجّه‌ای با مالک اشتر داشت که مالک او را مفتضح کرد، جریر رفتارِ عجیبی نشان داد.


[۱] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد ۳، صفحه ۸۴ (وَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ عَنِ اَلْجُرْجَانِیِّ قَالَ کَانَ مُعَاوِیَهُ قَدْ أَتَی جَرِیراً قَبْلَ ذَلِکَ فِی مَنْزِلِهِ فَقَالَ لَهُ یَا جَرِیرُ إِنِّی قَدْ رَأَیْتُ رَأْیاً قَالَ هَاتِهِ قَالَ اکْتُبْ إِلَی صَاحِبِکَ یَجْعَلْ لِیَ اَلشَّامَ وَ مِصْرَ جِبَایَهً فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاهُ لَمْ یَجْعَلْ لِأَحَدٍ بَعْدَهُ فِی عُنُقِی بَیْعَهً وَ أُسَلِّمُ لَهُ هَذَا الْأَمْرَ وَ أَکْتُبُ إِلَیْهِ بِالْخِلاَفَهِ فَقَالَ جَرِیرٌ اکْتُبْ مَا أَرَدْتَ أَکْتُبُ مَعَکَ)

[۲] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد ۳، صفحه ۸۴ (فَکَتَبَ مُعَاوِیَهُ بِذَلِکَ إِلَی عَلِیٍّ فَکَتَبَ عَلِیٌّ ع إِلَی جَرِیرٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا أَرَادَ مُعَاوِیَهُ أَلاَّ یَکُونَ لِی فِی عُنُقِهِ بَیْعَهٌ وَ أَنْ یَخْتَارَ مِنْ أَمْرِهِ مَا أَحَبَّ وَ أَرَادَ أَنْ یُرِیثَکَ وَ یُبْطِئَکَ حَتَّی یَذُوقَ أَهْلَ اَلشَّامِ وَ أَنَّ اَلْمُغِیرَهَ بْنَ شُعْبَهَ قَدْ کَانَ أَشَارَ عَلَیَّ أَنْ أَسْتَعْمِلَ مُعَاوِیَهَ عَلَی اَلشَّامِ وَ أَنَا حِینَئِذٍ بِالْمَدِینَهِ فَأَبَیْتُ ذَلِکَ عَلَیْهِ وَ لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَرَانِی أَتَّخِذُ اَلْمُضِلِّینَ عَضُداً فَإِنْ بَایَعَکَ الرَّجُلُ وَ إِلاَّ فَأَقْبِلْ وَ السَّلاَمُ)