حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ ۱۴ بهمن ماه ۱۳۹۹ در برنامه تلویزیونی «سمت خدا» شبکه سوم سیما حضور یافتند و پیرامون موضوع «پیامدهای جنگ نهروان در ناآرامی های مصر» به گفتگو پرداختند که مشروح این برنامه تقدیم حضورتان می گردد.
برای مشاهده و دریافت فایل PDF بسته مستندات این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
شریعتی: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم» ای راز آسمانی خورشید مرتبت/ گیسو به هم مریز اذا الشمس کوّرت ای بیکرانه، ای پر از ابهام، ای بزرگ/ دریاصفت، کویر صفت، آسمان صفت هنگامه ی بهار جهان با تو دیدنیست/ بی تو نه من، نه عشق، نه دنیا، نه آخرت گیسوی تو قیامت کبراست مهربان/ چشم های تو نهایت دنیاست عاقبت بر من که می رسی کمی آهسته تر برو/ دستم نمی رسد به بلندای دامنت سلام می کنیم محضر حضرت مادر، حضرت صدیقه ی طاهره، زهرای مرضیه. تبریک می گویم این ایام را. ایام باشکوه میلادش را خدمت همه ی مادران و همه ی بانوان سرزمین مان و خدمت حاج آقای کاشانی عزیز و نازنین مان که امروز هم با افتخار خدمتشان هستیم. ان شاءالله این عید بر همه ی دوستان عزیز ما، بر همه ی مخاطبان ما ان شاءالله مبارک باشد.
حجت الاسلام کاشانی: عرض سلام و ادب و احترام دارم. ولادت باسعادت صدیقه ی طاهره (س) را به همه تبریک عرض می کنم. خداوند ان شاءالله سایه ی مادران این سرزمین را هم بر سر فرزندانشان حفظ کند و ان شاءالله که این سالروز پیروزی انقلاب اسلامی هم با آغاز سال جدیدی از توفیقات و زندگی به کامروایی بیشتر مردم در جهت حسن دنیا و آخرت شان زندگی کردن ان شاءالله کمک کند.
شریعتی: فردا روز میلاد امام خمینی هم هست و این ایام و این مناسبت ها جامعه ی ما را و کشور ما را و دل های ما را چراغانی کرده و غرق نور و سرور. امروز قرار است که چه بشنویم؟
کاشان: جای بحث ما رسیده به یک جایی که تقریباً تلخ است و کاری هم نمی شود کرد. ما متهم هستیم که جنگ ها را طولانی کردیم. الآن مجبور هستیم که ادامه بحث را پیش برویم. بعد از نهروان جامعه ی اسلامی دچار تلاطم هایی شد که البته مطالعه ی آن زمان خیلی برای عبرت گرفتن یا برای تأسی، تأسی معنای اصلی آن این است که وقتی ما یک مشکل بزرگی داریم، وقتی تلخی هایی داریم، به بزرگی نگاه کنیم که او چگونه در سختی ها و شدائد و مشکلات تحمل کرده است، از این طوفان ها چطوری عبور کرده است، ما هم نگاه کنیم. چون حضرت وقتی به حکومت رسید، هیچ وقت تمام جهان اسلام یکپارچه مطیع حضرت نبود که حضرت بخواهد باب خدمات اصلی اش را باز کن. حتی خودشان فرمودند. فرمودند با وجود شما مردم و این شرایطی که پیش آمده، دیگر من امید ندارم که سحر و صبحدم عدالت را ببینم. حالا امیر المؤمنین که نماد عدل است، توقع امیر المؤمنین در بحث عدل مثل ما و خیلی های دیگر نیست. حضرت عدل محض است خودش و دنبال این است که همه ی این را در جامعه پیاده کند و مردم، بعضی از ظالمین، بعضی از مستکبرین، بعضی از منافقین، خلاصه نمی گذارند. مردم در آن زمان درک نداشتند همراهی کنند و حضرت یک تنه هی می خواهد این عدالت را پیش ببرد و هی مانع زیاد است، سرعت گیر هست و از این گله می کند که… یعنی این از عجایب روزگار است که امیر المؤمنین دنبال هر چه عدالت ورزی بیشتر است و بقیه سعی می کنند آن را نگه دارند.
محضر بینندگان عزیز ما عرض شد که بعد از جنگ نهروان و تقریباً شکست قطعی خوارج، حضرت فرمود دیگر بعد از من با اینها نجنگید و اینها فعلاً قوت پا گرفتن ندارند اما همین خوارجی که قوت پاگرفتن نداشتند بهترین یاوران معاویه شدند. چرا؟ چون با جنگ داخلی ای که در کوفه رخ داد، با تخریب روحیه ای که در بین مردم اتفاق افتاد، اینها دیگر برای آماده شدن قابل شام همراهی نکردند، انگیزه نداشتند، توان روحی روانی نداشتند. دشمن هم فهمید شروع به جنگ ها کرد. یک گوشه ی کار که بسیار مهم است یعنی از کوفه و بصره مهمتر مصر هست، دچار خطر شد. برای اینکه من بگویم مصر چگونه دچار خطر شد، یک مقدمه ای باید عرض کنم که این نهروان چگونه روی مصر اثر گذاشت و مهمترین لشکرگاه امیر المؤمنین به تعبیر خودش و یکی از مهمترین منابع مالی جهان اسلام و یکی از نقاط اصلی استراتژیک جهان اسلام با شهادت دو سردار بی نظیر زمان امیر المؤمنین متأسفانه از دست رفت. مصر در دوره ی پیش از امیر المؤمنین توسط عمروعاص فتح شده بود. او شهر نظامی شبیه کوفه و بصره بنا کرد اسم آن را هم فسطاط گذاشت. محل نظامیان بود و برای اینکه جنگ هایی که با روم شرقی و اینها داشتند در مرزهای اسلامی آنجا در واقع محل درگیری نظامیان بود. خیلی هم درآمد داشت از آن فتوحاتی که در دوران قبل از امیر المؤمنین به دست آمده بود. خیلی هم عمروعاص به آنجا علاقه داشت. روزهای پایانی حکومت خلیفه ی سوم و سال های پایانی عمروعاص از آنجا عزل شده بود. برادر شیری خلیفه، عبد الله بن ابی سرح آنجا حاکم شده بود، نارضایتی مردم فراوان شد، مردم مصر جزء کسانی بودند که امیر المؤمنین به آنها در نامه ای که اگر رسیدم امروز می خوانم، فرمود شما جزء اولین گروه هایی هستید که برای خدا غضب کردید، در برابر انحرافات ایستادید. مردم انقلابی بودند و اینها آمدند مدینه و شکایت کردند و شد آنچه که شد که بحث آن مفصل است که بالاخره خلیفه سوم کشته شد. امیر المؤمنین که به حکومت رسید، آنجا قبل از اینکه حاکم بفرستد، پسردایی معاویه ابن ابی حذیفه که از دوستداران امیر المؤمنین بود قبلاً از او اسم بردیم. مدتی سعی کرد آنجا را نگه دارد، توسط معاویه و یارانش کشته شد. حضرت قیس بن سعد را فرستاد. به قیس فرمود که (حالا این را مفصل قبلاً عرض کردم) سریع می گویم که به ادامه ی بحث برسیم. به قیس فرمود که آنجا وقتی داری می روی با مردم نرم باش ولی یک عده آنجا هستند نفاق دارند و همراهان سپاه شام هستند. فرصت گیر بیاورند شهر را و کشور را از دست درمی آورند. با آنها به شدت برخورد کن. اگر بیعت کردند که هیچ، وگرنه با آنها بجنگ. چرا؟ چون خطر نا امنی اینها جدی است. قیس توضیح دادیم در هفته های گذشته ای که نوبت زمان قیس بود که دوست داشت با مذاکره کار را پیش ببرد. با نرمی. حضرت نرمی را با مردم قبول داشت ولی به درستی تشخیص داده بود که آن نقطه مرکز تجمع مسلمه و محمد بن مسلمه و محمد بن مسلمه و مسلمه بن مخلد و معاویه بن حدیج و افرادی که اینها قدرت ایجاد خیزش دارند و نیروی نظامی می توانند جمع کنند و جمعی را آنجا به خاک و خون بکشند. اینها یک جایی تجمع کرده بودند گفتند بیعت هم نمی کنیم. بیعت نمی کنیم معنایش این است که هر لحظه ممکن است با شما بجنگیم. معنای بیعت نمی کنیم یعنی اینکه اگر صلاح بدانید با شما می جنگیم. الآن کدام کشوری مثلاً فرض بفرمایید یک گروهی بگویند ما هر لحظه صلاح دانستیم با شما نظامی می جنگیم باید مسلّح هم باشند. عاقلانه نیست. قیس می گفت که من آنجا بروم با اینها مسئله را با گفتگو حل کنم، بهتر است. هزینه ی آن کمتر است. حضرت فرمود با لشکر فراوان برو. گفت: نه، لشکر را شما نیاز دارید. قیس داشت خیرخواهی می کرد ولی تفاوت نگاه داشت. خودش و چند نفر رفتند و آنجا با یک گفتگوهایی اول کار آرام کرد. منتها اینها به قیس گفتند که تو آدم باحالی هستی، بچه پولدار هم هستی، بابات رئیس قبیله بوده است. ما با تو مشکلی نداریم. با علی مشکل داریم. خب فرق نمی کند. قیس الآن سفیر است، والی از ظرف امیر المؤمنین است. گفتند ما با تو نمی جنگیم اگر با ما نجنگی. قیس هم به امیر المؤمنین پیغام داد که من با اینها یک جوری راه می آیم و چه می شود و گذشت تا اینکه اشتباهاتی رخ داد و به قیس عده ای بدبین شدند. امیر المؤمنین احساس کرد در مصر فضا به گونه ای است که آبستن حوادث است. چند بار پیغام داد که یا بیعت بگیر یا با اینها درگیر شو. نگذار اینها تقویت شوند. قیس مسیر خودش را می رفت. می گفت من اینجا هستم از نزدیک می بینم. شاید به شما بد گزارش می دهند. بگذار من اینجا را آنطوری که تشخیص می دهم اداره کنم. مشاوران امیر المؤمنین و برخی از مردم به خاطر بعضی از نامه نگاری ها و این شایعه ای که قیس نامه نگاری کرده با معاویه و معاویه یک چیزی به اسم او جعل کرد که با هم بستیم و به علی خیانت کرده است و اینجا بیشتر مورخان خیال کردند امیر المؤمنین روی فشار افکار عمومی و مشاورانش یا عبد الله بن جعفری که بالاخره مادر او و مادر محمد بن ابی بکر هر دو اسماء بنت عمیس بودند، مثلاً دوست دارد برای داداشش یک کاری جور کند، حضرت را وادار کردند که حضرت قیس را عوض کند، محمد را بفرستد. به نظر ما اینطور نیست. امیر المؤمنین چاره حل مشکل مصر را با این گروه سران نظامی که قدرت تخریب و قدرت کودتا داشتند، شدت عمل، بیعت یا شدت عمل بود برای اینکه کشور به هم نخورد.
شریعتی: یعنی یک آدم محکمی را باید می فرستاد.
حجت الاسلام کاشانی: قیس از نظر نظامی محکم بود ولی آنجا برداشتش این بود ه با گفتگو و مذاکره و این حرف ها می توانیم آن را حل کنیم و هزینه ی آن هم کمتر است. حضرت هم مدتی تأمل کردند ولی احساس کردند که اوضاع دارد به هم می ریزد او را عزل کردند. علامت اینکه فقط فشار افکار عمومی که بیشتر نویسندگان اینطور فکر کردند و ما مخالف هستیم که امیر المؤمنین به خاطر فشار افکار عمومی صرفاً قیس را عزل نکرد این بود که امیر المؤمنین قیس را قبول داشت. می دانست خائن نیست. قیس وقتی برگشت هم به او حاکمیت آذربایجان یعنی شمال غرب ایران ما نه داخل ایران ما را به او سپرده بود و بعد هم از فرماندهان اصلی صفین و نهروان بود و بعد از نهروان هم از محدود یاران پای کار امیر المؤمنین بود، بعد هم جزء یاران محدود پای کار امام مجتبی بود. قبل از کربلا از دنیا رفت وگرنه شاید در کربلا هم می بود. هیچ وقت عقب نشینی نکرد. وفادار بود. با اینکه بزرگ زاده بود. اما حضرت الآن آنجا نرمش را صلاح نمی دید. برای اینکه به محمد هم پیغام داد که آنجا باید چگونه رفتار کنی. من متن حضرت را می خوانم. بعد از این هم که محمد را می خواست عزل کند، مالک را که بحث ممکن است برسیم امروز ما باشد، فرستاد. باز یک شخصیت نظامی به شدت محکم بود و بعد یک جایی فرمود اگر هاشم مرقال شهید نشده بود یا فرصت بود می شد به جای مالک چون مالک را نیاز دارم او را بفرستم یعنی امیر المؤمنین دوای درد مصر را آن زمان یک شخصیت نظامی و مقتدر می دید و به نظر من این فقط برای فشار افکار عمومی نبود. محمد را فرستاد به او نامه ای نوشت.
شریعتی: معاویه سلطه ای روی مصر نداشت؟
حجت الاسلام کاشانی: معاویه به خاطر اینکه با عمروعاص بسته بود که آنجا را به تو می دهم، با این نیروهایی که من سرانشان را اسم بردم، با اینها هماهنگ بود که لحظه ی بزنگاه اینها کودتا کنند. امیر المؤمنین هم برای همین می خواست آنجا را محکم نگه دارد و پایان کار هم این است که معاویه عمروعاص را فرستاد آنجا را فتح کرد که به آن می رسیم. یعنی چرا، اتفاقاً چون نزدیک شام بود خیلی جای مهمی محسوب می شد.
شریعتی: ولی در این شرایط فعلاً نشسته آنجا را دارد تماشا می کند که چه اتفاقاتی می افتد.
حجت الاسلام کاشانی: دقیقاً. حالا ما در همین فضای صفین و نهروان مصر را داریم روایت می کنیم تا برسیم به اینجایی که الآن از لحاظ تاریخی رسیدیم. حضرت وقتی محمد بن ابی بکر را فرستاد، به قیس برخورد. حضرت او را تکریم کرد که من اصلاً تو را خائن نمی دانستم. بالاخره من آن روش را نمی پسندیم چون شرایط آنجا را صلاح نمی دیدم. نه اینکه بگویم امیر المؤمنین با گفتگو و مذاکره همیشه بد بود. شرایط مصر اینطور نبود. فرصت نباید از دست می رفت. محمد هم پیغامی که داد چند نامه به محمد و چند پیغام به محمد بن ابی بکر داده است. یکی از آنها این بود که نامه بیست و هفتم نهج البلاغه است که خیلی نامه مهمی است. عزیزان ما ببینند من دو سه جمله از آن را می خواهم عرض کنم. شروع آن این است که «فَاخْفِضْ لَهُمْ جَنَاحَکَ وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَک» با مردم نرم آغوشت را باز کن. سایه ی رحمتت را، محبتت را، مهربانی ات را، پدری ات را روی سر اینها بگستران. سن محمد کم بود. بیست و چند ساله بود ولی محمد در مصر بسیار محبوب بود. فرزند خلیفه ی اول بود و در رفت و آمدهایش هم در دوران خلفا برای کار به مصر رفت و آمد می کرد. یک پایگاه اجتماعی داشت. اصلاً مصریان وقتی به مدینه آمدند به خلیفه ی سوم گفتند این برادر شیری تو ما را اذیت می کند، محمد بن ابی بکر را آنجا حاکم ما قرار بده. یعنی یکی از دلایل انتخاب امیر المؤمنین پایگاه اجتماعی او در آنجا بود منتها تجربه ی او کافی نبود. البته آدم بسیار غدری بود ولی بالاخره سن و سالی نداشت. حضرت نگاه کردند دیدند مالک را، هاشم را برای صفین نیاز دارند چون پیش از صفین است، برای جنگ با شام نیاز دارند. نمی شود. مجبور شدند محمد را که پایگاه اجتماعی دارد و مقتدر هم به آنجا بفرستند. که اگر نهروان نمی شد، محمد موفق هم بود. حالا عرض می کنم. حضرت فرمود که «آسِ بَیْنَهُمْ فِی اللَّحْظَهِ وَ النَّظْرَهِ» در رو کردن به مردم، نگاه کردن به مردم عدالت را رعایت کن. نشود که یکی را تحویل بگیری، یکی را نگیری. با عموم مردم مهربان باش «حَتَّى لَا یَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِی حَیْفِکَ لَهُمْ» نکند که بزرگترهای آنجا، اشراف در تو یک طمعی بکنند، بگویند که این مثلاً صنف فلان را بیشتر از صنف فلان تحویل می گیرد. پس به یک چیزی علاقه دارد، تعلق دارد، یک جوری به او نزدیک شویم، با هدیه، با هر چی. بعد این خیلی نامه ی زیبایی است. آخرش اینطور فرمود: «أَنِّی قَدْ وَلَّیْتُکَ أَعْظَمَ أَجْنَادِی فِی نَفْسِی أَهْلَ مِصْر» من مسئولیت بزرگترین لشکرگاه خودم را، مهمترین پایگاه نظامی خودم را به تو دادم. حالا شما نگاه کنید اگر آنجا مقتدر باقی می ماند، اصلاً سپاه شام دیگر لازم نبود به سمت عراق بیاید. منتها چون در دوره قیس آنجا اندکی سستی در نوع رفتار رخ داد، هیچ وقت مصر لشکر آماده امیر المؤمنین نشد تا از دست رفت. یکی از رفتارهای عجیب حضرت این است که وقتی نامه به قیس می نویسد و با او موافقت نمی کند، به او فرصت می دهد. یعنی امیر المؤمنین وقتی می خواهد مدیریت بدهد فرصت می دهد و وقتی می بیند رفتار او را نمی پسندد نه اینکه او دارد خیانت می کند. شیوه اش را نمی پسندد به او نامه نگاری می کند ولی باز فرصت می دهد. این فرصت را که می دهد برای این است که او بتواند کارش را انجام بدهد. تا جایی که از او قطع امید می کند. وقتی محمد را می فرستد، فرمود مهمترین لشکرگاه من است و متأسفانه این لشکرگاه به خاطر مشکلات بعدی به ویژه نهروان هرگز در اختیار امیر المؤمنین قرار نگرفت. در صفین نتوانستند اینها را همراه کنند و نیامدند. اگر می آمدند که اصلاً سپاه شام تا صفین و جنوب سوریه و شمال عراق اصلاً حرکت نمی کرد. خلاصه حضرت او را فرستاد و به او هم فرمود که با آنها سخت برخورد کن. من نمی خواهم در تو طمع ایجاد شود. این عبارت خیلی عبارت عجیب و مهمی است که حضرت فرمود که این عهدی است که به محمد دادم که ولایت مصر را به او دادم. او را امر کردم به تقوا در سر و علن، آشکار و پنهان، خوف خدا در جایی که کسی نیست و جایی که همه می بینند «و أمره باللّین للمسلم و بالغلظه على الفاجر» من امر کردم که نرم باش با مسلمان ولی با آن فجار سخت باش. کوبنده و توفنده. یک جوری که اینها سوء استفاده نکنند. محمد که رفت آنجا قرار گرفت، خودش را با آن جریان آماده کرد که یک جایی تجمع کرده بودند. محمد بن مسلمه، معاویه بن حدیج، اینها را می گویم چون بعداً قاتل محمد همین معاویه بن حدیج شد. به آنها گفت یا بدعت می کنی یا با شما می جنگم. فرصت داد که برگردند. طبعاً امیرالمؤمنین و یارانش هیچ وقت دوست ندارند جنگ اولین اقدام باشد ولی چون می بینند آنها احتمال جدی برای اینکه لشکر را به هم بریزند یا با معاویه به شام همکاری کنند برخورد تند است. بعد یک نامه به امیر المؤمنین نوشت که حضرت خیلی او را تشویق کرد. حالا ما در روزگاری هستیم که خیلی اتفاقات افتاده است، ما هم بنا نداریم بحث مان را به هیچ وجه سیاسی کنیم. گاهی اصلاً فراموش می کنیم. الآن در سالگرد انقلاب اسلامی هستیم. مردم انقلاب کردند که خدا حاکمیت کند، عدل گسترده شود. دینداری آسانتر شود. حلالخوری راحت تر شود. ظلم و بیداد سخت تر شود. ظالم بیشتر بترسد و حق جو و دادستان، کسی که دنبال عدل و داد است فرصت پیدا کند. خوبی ها مجال رویش پیدا کند. امر به معروف و نهی از منکر تشویق شود و کسی که دارد زندگی مردم را سخت می کند، امنیت مردم، امنیت اقتصادی مردم، امنیت اجتماعی مردم را او بیشتر حذر کند. ولی بعدها شعارها به این سمت رفت که اصلاً به ما چه بهشت رفتن مردم. بله، هیچ کس نمی گوید مثلاً ما فرض بفرمایید مردم را چشم و گوش بسته بگیریم، با اختلال ایجاد کردن در سیستم عصبی شان اینها را هیپنوتیزم کنیم ببریم که اصلاً به درد نمی خورد. هدایت همش اختیاری است ولی باید بستر آن فراهم شود. بستر رشوه نگرفتن را حکومت باید فراهم کند. یعنی باید زندگی مردم به یک سمتی برود که هم نفس شان و تقوایشان باعث شود که نخواهند و هم مسیر حلالخوری آسان باشد. وقتی می گویند حکومت باید مردم را به سمت بهشت ببرد یعنی تمهید مقدمات کند، یعنی تسهیل جاده دینداری کند نه اینکه مردم را با دست بند و پا بند ظاهری یا مثلاً القائات اینها را بدون شعور، بدون انتخاب به سمت بهشت ببرد. جامعه، وزارت ارشاد، سازمان تبلیغات، جاهای دیگر باید مردم را به سمت خوبی ها ببرند. در این فضا در حکومت دینی وزارت اقتصاد هم یک شعبه از وزارت ارشاد است. یعنی اگر اقتصاد مردم به سامان باشد آن وقت راحت تر می توانند تقوا داشته باشند.
شریعتی: یعنی مردم در عقیده شان، در سیاست شان، در اقتصادشان احساس عزت بکنند.
حجت الاسلام کاشانی: همینطور است. احساس عزت کنند. بالاخره بگوید من یک شغل عادی داشته باشیم، یک چند ساعتی که کار می کنم زندگی من به یک کفافی برسد. لذا همه ی این رفتارهای حکومت از امنیت آن، از قوه قضاییه اش، از اقتصادش، همه می تواند مردم را با به سمت بهشت رفتن تسهیل کند و حالا یک نفر بیاید بگوید که ما نمی خواهیم ما را به زور به سمت بهشت ببریم. آقا شما باید مسیر را فراهم کنی. شما نباید جهنم رفتن مردم را هم تسهیل کنید. کما اینکه الآن خیلی جاها دارد می شود. فقط هم مشکل یک جا نیست. خدا ان شاءالله به ما کمک کند که دهه ی پیش رو از چهار دهه ی قبلی بهتر حرکت کنیم. به امیر المؤمنین نامه نوشت. من اینجا در مصر آمدم من از شما سؤال دارم. اینجا ما نیروهای تبلیغی داریم، قاضی داریم، آن موقع مثل الآن قوانین ثبت و ضبط نیست. صرفاً هم بخواهد اجتهادی باشد آن وقت ممکن است تفاوت پیش بیاید. شما رئوس کار را به من بگو و به من بگو که اصول قضایی شما چیست. قضاوت. بگو که اصول دینداری مردم باید چی باشد. حضرت در پاسخ فرمودند که کتاب تو به من رسید بعد از حمد و ثنای خدا و متوجه شدم چی نوشتی «و اعجبنی» شگفت زده شدم. کیف کردم، خوشم آمد. اهتمام تو به آنچه لازم است. گریزی و گزیری از آن نیست. یعنی اگر تو این کار را نمی کردی، اشتباه کرده بودی ولی همین که تو فهمیدی یک جوان، رفتی آنجا، می گویی خب ما اینجا مثلاً فرض بفرمایید یک وقت داغ بازی درنیاوریم. در قضاوت من چکار کنم؟ شما بگو خدا ان شاءالله دست ما را به دامان امام زمان برساند که خیلی کار راحت تر است تا اینکه خودمان بنشینیم بخواهیم خوددرمانی کنیم و من چکار کنم؟ حضرت شروع کرد به او آداب غذا و اصول کلی را گفتن. ذکر مرگ. حکومت بدون اینکه تلخی ایجاد کند باید فضا را به سمتی ببرد که قبرستان ها محل عبرت گیری باشد نه اینکه مردم در زندگی هزار بار احساس کنند کاش بمیرم. زندگی کنند و بانشاط زندگی کنند ولی یاد مرگم باش. جامعه ای که در آن یاد مرگ مرده باشد جامعه ی وحشی است، جامعه ی خطرناک است. همدیگر را می درند چون احساس می کنند چیزی برای از دست دادن ندارند و پشت سر آنها چیزی به دنبالشان نیست. «و الحساب، و صفه الجنّه و النّار، و کتب فی الإمامه» امامه چه بود، مسئله ی امامت چیست، امام مسلمین چه کسی است، شرایطش چیست. بهشت، دوزخ، راجع به وضو، مواقیت نماز، اذان صبح کی هست، نماز ظهر کی هست، مثل الآن که مثلاً الآن تقویم اذان گو داریم راحت است. اینها چطوری باشد؟ امر به معروف و نهی از منکر چگونه باید باشد. جامعه دیندار است، اعتکاف آنها چگونه باشد. با زندیق ها، بی دین ها چگونه رفتار کنیم. یک مرد نصرانی با یک زن مسلمان عمل منافی عفت انجام داده، با این چکار کنم؟ بعد حضرت آنجا فرمود: بعضی از اینها نامسلمان هستند، در جامعه اسلامی هستند. نیاز نیست اینها را زوری مسلمان کنید. اینها به دین خودشان زندگی کنند ولی حق ندارند در جامعه اسلامی پرده دری کنند. نیازی نیست همه را به یک کیش و یک دین در بیاوریم. آن بحثی که یک وقت ها ما در مورد فتح ایران گفتیم که آنجا هم امیرا لمؤمنین موافق دیندار کردن اجباری نبود و خیلی کم هم اتفاق افتاد، به تمامی نشد، بحث آن گذشته است. اینجا هم نامه نوشت. اینجا در مصر، بالاخره مرز با روم شرقی است. نیازی نیست همه را مسلمان کنی. هر کس به کیش خودش عمل کند ولی جامعه باید به عدالت باشد. حق ندارند نسبت به نوامیس مسلمین یک وقتی تعددی داشته باشند یا پرده دری یا اشاعه ی فحشا. خلاصه یک بحث مفصلی است که عزیزان اگر خواستند حوالی صفحه ی ۲۲۰ کتاب الغارات مفصل به این پرداخته است. محمد خوب داشت مصر را اداره می کرد. مسیر، مردم مصری هم که او را دوست داشتند بیایند حاکم بشود، حالا دیدند حاکم شده، حرف هایی دارد زده می شود که جامع به دین و دنیا و امر به معروف و معیشت و همه چیز با هم دارد پرداخته می شود. حتی امیر المؤمنین به حاکم می فرمود در نگاه کردن عدالت داشته باش چه برسد به بیت المال. نگاهت را درست تقسیم کن. به طریق اولی باید بیت المال را به عدالت تقسیم کنی که زیاده خواهی و ویژه خواری صورت نگیرد. سراغ آن گروه شورشیان رفت. اینها گفتند که اول بگذار ما یک مشورت کنیم به تو خبر می دهیم. جنگ صفین رخ داد. چون جنگ صفین رخ داد و محمد به آنجا دیر رسیده بود و امیر المؤمنین هم به او نفرمود که الان بیا کمک کن. چون شرایط را می دانست، چه بسا اگر محمد با بعضی از یارانش به صفین می آمد، آن گروه را از دست می داد. خلاصه آش را با جاش تقدیم شام می کردند. اینها را فرصت داد، آنها هم گفتند ما مطیع هستیم، مشکلی نداریم، یک خورده اظهار اطاعت کردند منتها سفین خورد به ماجرای نهروان. یعنی ماجرای حکمیت. ماجرای حکمیت که شد مسئله این بود که ببینیم حاکم جهان اسلام چه کسی است. این خیلی شکست بزرگی بود که بین علی (س) و معاویه، یک روز عده ای مسلمان نام (واقعاً ننگ بر این دینداری) گفتند ببینیم حق با چه کسی است. بین سیاهی و سپیدی ببینیم که روشنایی از کجاست. بین نور و ظلمت ببینیم نور از کجاست.
شریعتی: و این اوج مظلومیت امیر المؤمنین است.
حجت الاسلام کاشانی: این باعث شد آنها گفتند خود علی هم شک کرده است. یعنی همان حرفی که خوارج می زدند. صبر کن ببینیم بزرگترهای جهان اسلام چکار می کنند بعد بیا. اگر علی پیروز شد ما بیعت می کنیم. الآن تا زمان پایان حکمیت، تضمین می دهیم با تو نمی جنگیم. بگذار ببینیم جهان اسلام چه می شود، اگر علی حاکم مسلمین شد، ما هم اطاعت می کنیم. اگر هم کس دیگری شد، از او اطاعت می کنیم. محمد دین به خاطر بحرانی که… گاهی بحران یک جای دیگر اتفاق می افتد. دید لاجرم مجبور است همین مسیر را ادامه بدهد و با اینها وارد یک توافق شد. گفتند فعلاً ما به تو قول می دهیم هیچ تحرکی نمی کنیم. آتش بس. اگر علی آمد ما می پذیریم. صبر کردند مسئله حکمیت به هم خورد. مسئله حکمیت که به هم خورد و بلافاصله جنگ با خوارج رخ داد و باخبر شدند که دیگر کسی توان آمادگی و جمع شدن نیروها به سمت شام نیست، اینها سر به شورش گذاشتند. همزمان وقتی معاویه مطمئن شد که امیر المؤمنین نمی تواند نیرو بفرستد، گروه های پانصد نفره، هفتصد نفره، هزار نفره، هزار و پانصد، دو هزار نفر، آدم های گانگستر یا مثلاً چریک ها، رنجر یا وحشی، غارتگر، هر اسمی که بخواهیم بگذاریم. اینها را می فرستاد که نقاط مختلف حکومت حضرت را نا امن کنند، فرصت فراهم شود امیر المؤمنین توجهش و لشکرش به مصر کم شود، عمروعاص را با یک لشکر مفصلی سراغ مصر فرستاد. محمد با تعداد نیروهای اندک، خلاصه اوضاع مصر به هم خورد. چون این اقتدار پشت سر محمد کمرنگ شد، او هم خودش شخصیتش بالاخره با مثل مالک متفاوت بود، طمع ها را زیاد کرد. تا اینجا خیلی خوب رفتار کردند. یعنی اگر حکومت مرکزی دچار مشکل جدی نمی شد او هم شهر و کشور را اداره کرده بود.
شریعتی: مردم کجا بودند؟ آن پایگاه و موقعیت اجتماعی که محمد داشت در این دوره حکمیت سرد شد.
حجت الاسلام کاشانی: محمد بن ابی بکر بین مردم محبوب بود ولی شما ببینید اگر خدای ناکرده در یک شهری کودتای نظامی رخ بدهد، عملاً نقش مردم کمرنگ می شود مگر اینکه یک جمعی یک قدرتی بشود که فرض کنید همه ی اینها بخواهند بیایند پای صحنه که اینطوری خیلی سخت است که مردم را اینطور پای کار آورد. یک توان خیلی بیش از توان محمد لازم داشت. حضرت وقتی دید اینطوری شده، جناب مالک را صدا زد از جزیره یعنی شما عراق و جنوب شام که بیا می خواهم با تو مشورت کنم و به او حکم فرمانداری مصر را داد. به او فرمود اگر به تو هیچ توصیه ای نکنم، عقل و رأی تو برای من کافی است و فرمود محمد نتوانست آنجا را اداره کند بدون اینکه من بخواهم او را مذمت کنم. شرایط انقدر سخت است که یک بزرگتری از محمد لازم است. خلاصه مالک را به سمت مصر فرستادند که آنجا چند تا نامه نگاری کرده حضرت که می خواهم روی آن تمرکز کنم. برگردم یک نکته ای عرض کنم به بحث ما بخورد. محمد خیلی شخصیت مظلومی است. یعنی ببینید امیر المؤمنین (س) بعد از پیغمبر اکرم با بعضی از افراد حاکم اختلافاتی پیدا کرد. محمد بالاخره یک نسبت با حاکمیت قبلی داشت. مادر او اسماء بنت عمیس بود و بعد از دو سالگی در خانه امیر المؤمنین چون مادرش تقریباً از دو سه سالگی همسر امیر المؤمنین بود آمد در خانه ی امیر المؤمنین. پسرخوانده ی امیر المؤمنین است. خیلی سخت است آدم در این شرایط باشد و حب و بغض های خودش را تنظیم کند. بالاخره خیلی کشش ها به سمت افراد مختلف برای او مهیا بود، همه هم دوست داشتند او در جبهه شان باشد.
شریعتی: ملاکت در تعریف این نسبت چه باشد.
حجت الاسلام کاشانی: دقیقاً. محمد آمد با امیر المؤمنین بیعت کرد و امیر المؤمنین هم او را پسر خودش می دانست. لذا وقتی درگیری های بعدی رخ داد و محمد کشته شد امیر المؤمنین گفت پسرم کشته شد که حالا به آن می رسیم. من خیلی فکر کردم که این شخصیت این همه رشد را چگونه به دست آورده است. انقدر به تسلط بر نص داشتن، کار خیلی سختی است. به نظرم رسید همانطور که بعضی از بزرگان فرموده اند، یک مادر ویژه، اسماء بنت عمیس (س) خیلی در تربیت او نقش داشته است. مادر با پدر خیلی متفاوت است. خدا سایه ی همه ی پدرها را روی سر ما حفظ کند ولی در تربیت مادر ویژه است. محمد بن ابی بکر در صفین خیلی رزم آوری های حیرت انگیزی داشت. بعضی از یاران امیر المؤمنین می آمدند از او تعریف کنند، حضرت خوشش نمی آمد. می فرمود در حضور حسن و حسینم از کسی از بچه هایم تعریف نکنید. تا آمدند باز بگویند حضرت فرمود که شمس و قمر هست، از ستارگان دیگر سخن نگویید. گفتند نه ما جایگاه آنها را که اصلاً با کسی قاطی نمی کنیم ولی محمد هم پسر شماست. اینجا امیر المؤمنین فرمود: محمد پسر من هست ولی حسن و حسین پسران فاطمه هستند. مادرشان فاطمه زهرا است. مادر در تربیت خیلی اثر دارد و ما هرگز نمی توانیم قدر مادران مان، زحمتشان را به قدر سر سوزنی به جا بیاوریم ولو اینکه شب تا صبح، صبح تا شب عبادت کنیم نیابتاً، صبح تا شب خدمت کنیم، دار و ندارمان را به پای آنها بریزیم. فقط من همینقدر می گویم اگر کسی نمی تواند به مادرش خدمت کند باید برود در خانه ی خدا ضجه بزند که کجای کارش ایراد دارد. اصلاً پی ریزی او مشکل دارد. چطور می شود یک نفر مثلاً یک چیزهایی ما می بینیم گاهی مثلاً یک فرزندی با مادرش دو سال است که قهر است. این نه آموزه ی اسلامی است و نه ذره ای اگر آدم وجدان و انصاف و محبت داشته باشد در وجودش نه انسانی است و نه اسلامی است. امیر المؤمنین در خیلی از روایت ها من دوست دارم. یعنی از آن روایاتی است که دوست دارم موقعی که تشییع هم می کردند از آن چیزهایی است که دوست دارم بالای سرم این را بخوانند. امیرالمؤمنین به امام حسن وقتی وصیت می کردند، در مورد فرزندانشان تک تک، ما اگر راجع به امام حسین (س) بخواهیم سخن بگوییم، شاید ساعت ها حرف بزنیم آخرش هم بگوییم سید الشهداء را اصلاً چه کسی می تواند وصف کند؟ چقدر ویژگی های مختلف دارد. عالم را دیوانه ی خودش کرده است. مسلمان و نا مسلمان، سنی عزیز گنبد، نصرانی و آشوری در اربعین سراغ او می آیند. از ادیان مختلف، ملت مختلف، فرق مختلف، عالم دیوانه ی او هستند. ما چقدر می توانیم راجع به سید الشهداء. میکروفن جلوی مسلمان و نامسلمان، شیعه و سنی بگیرید وقتی دارند در اربعین می آیند. امیر المؤمنین مهمترین ویژگی امام حسین را در این می دانند. به امام حسن نوشتند: «أَمَّا أَخُوکَ الْحُسَیْنُ فَهُوَ ابْنُ أُمِّک» در مورد برادرت حسین به تو می گویم که پسر فاطمه زهراست. «وَ لَا أَزِیدُ الْوَصَاهَ بِذَلِک» دیگر چیز دیگری لازم نیست بگوید. اینکه پسر دست پرورده فاطمه زهراست. امروز و فردا ما خوشحالیم از ولادت آن بانویی که پیغمبر وقتی روز عروسی شان آمد از خشونت و زبری این ظروف، ارزان بود، گریه کرد به حال دستان لطیف فاطمه زهرا. نه اندازه ی بزرگی داشت آن اتاق، نه امکاناتی بود. ما همش گیر امکانات هستیم. ولی آن خانه حسین بن علی، حسن بن علی، زینب کبری (س) تربیت کرده است عالم را تکان داده است. مادر است که آدم را اینطور می تواند تربیت کند. تازه از وفات حضرت ام البنین گذشتیم که امیرالمؤمنین است و پدر قمربنی هاشم ولی برای اینکه عباس بن علی پرورش پیدا کند، دنبال یک زن شجاع با اصل و نسب شریف می گردد.
تلاوت صفحه ۶۹ قرآن کریم آیات ۱۴۹ تا ۱۵۳ سوره مبارکه آل عمران.
صفحه ۶۹ قرآن کریم
(به خاطر بیاورید) هنگامی را که از کوه بالا میرفتید؛ و جمعی در وسط بیابان پراکنده شدند؛ و از شدت وحشت،) به عقب ماندگان نگاه نمی کردید، و پیامبر از پشت سر، شما را صدا می زد. سپس اندوه ها را یکی پس از دیگری به شما جزا داد؛ این بخاطر آن بود که دیگر برای از دست رفتن (غنایم جنگی) غمگین نشوید، و نه بخاطر مصیبت هایی که بر شما وارد می گردد. و خداوند از آنچه انجام می دهید، آگاه است.
حجت الاسلام کاشانی: بانوان سرپرست خانواده، مادران مضاعف هستند. کسانی که با سختی هم نقش پدر و هم نقش مادر را دارند ایفا می کنند. چقدر تلاش باید بکنند تا در این روزگار سخت بچه ها را بتوانند خوب تربیت کنند. یک نکته هم این هست که تمام کسانی که اگر کسی مادرش را سالهاست ندیده یا از دست داده ولی کس دیگری برای او زحمت کشیده است. این قدردانی را اگر آدم نمی تواند داشته باشد باید برگردد خودش را به دکتر نشان بدهد. خیلی از زندگی ها اگر مشکلات دارند برای این است که این قدردانی نیست. خیلی وقت ها بین عروس و پدرشوهر و مادرشوهر یا داماد و پدرزن و مادرزن آن رابطه ی عطوفت نیست. اگر یک جایی در زندگی من خوشی است باید یادم نرود که یک کسانی زحمت کشیده اند تا این خانواده اینطور شکل گرفته است و دار و ندارشان را داده اند. با کوچکترین کلماتی گاهی به آنها برمی خورد ممکن است به من یا به یک شخص دیگری. در حالی که مادر همسر اگر من نگاه کنم ببینم که هدیه ای که او به من داده یا به دیگران، کمتر کسی می تواند اینطور هدیه ای به کسی بدهد. و اگر این رابطه ها اصلاح شود، وضع ما از این آمارهایی که این روزها راجع به جدایی می دهند متفاوت می شود. خدا ان شاءالله به همه ی ما توفیق بدهد خوبی ها و زحمات دیگران را بتوانیم ببینیم.
شریعتی: ان شاءالله. خیلی از شما ممنون و متشکر هستم.
پاسخ دهید