حالا امیرالمؤمنین علیه السلام او را عزل کرد و او اصلاً عکس‌العملی از خود نشان نداد، اصلاً ابرازِ ناراحتی نکرد، لبخند به لب به کوفه آمد، برخلافِ اشعث که گفت: بروم به معاویه بپیوندم و امیرالمؤمنین علیه السلام حجر را فرستاد و…. جریر اصلاً عکس العمل نشان نداد و نزدِ حضرت آمد. گفت: آقا! می‌دانم که می‌خواهید بروید با معاویه بجنگید… ببینید امیرالمؤمنین علیه السلام چه فرمود: «یَطْلُبُ رِئاسَهً وَ یَروُمُ اِمارَهً» این می‌خواهد نقشِ او کم نشود. پیشِ خود می‌گوید: اگر من از طرف عثمان حاکم بودم و علی بن ابیطالب در حالِ عزل کردنِ همه است، این طبیعی است، من یک کاری می‌کنم که او بداند من شایسته هستم. نزدِ امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و گفت: آقاجان! خیلی خوش اخلاق بیعت گرفتیم، این نامه‌ی بیعتِ مردم خدمتِ شما. مجدداً فردا نزد حضرت آمد و گفت: من یک چیزی بگویم، هر طور شما مصلحت می‌دانید، شنیده‌ام شما می‌خواهید بروید با معاویه بجنگید، من با معاویه یک ارتباطِ خوبی دارم، من را بفرستید بروم با معاویه صحبت کنم، مذاکراتی صورت بگیرد، من سعی می‌کنم معاویه را بدونِ جنگ برای شما آرام کنم! اگر امیرالمؤمنین علیه السلام این پیشنهاد را قبول نمی‌کردند، مردمی که بعد از جنگ جمل کشته داده‌اند می‌گویند: آقا! چرا قبول نمی‌کنید؟

 

امیرالمؤمنین علیه السلام در یک شرایطی به حکومت رسیده‌اند که مالک اشتر و حُجر هم گاهی تحلیل‌های حضرت را متوجّه نمی‌شوند، البته شایان ذکر است که آن‌ها اشخاصِ خوبی هستند، یک وقت باید در جایی بحث کرد که معلوم نیست حتّی مالک عصمتِ امیرالمؤمنین را می‌دانسته است یا نه، آن زمان این بحث‌ها مطرح نشده است، در اینکه مالک اشتر عاقبت بخیر است از خودِ کلماتِ امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از شهادتِ مالک و اینکه فرمودند: «ای کاش یکی از شما مثلِ مالک بود» بر می‌آید، مالک اشتر عاقبت بخیر است، اما معلوم نیست که مالک عصمتِ امیرالمؤمنین علیه السلام را در آن شرایط می‌دانسته است. گاهی آن‌ها هم متوجّه رفتارِ حضرت نمی‌شدند، چه برسد به بقیّه‌ی مردم! و اینکه امیرالمؤمنین در حالِ حکومت کردن به مردم است و باید افکارِ عمومی را در نظر بگیرند، اگر شما با افکار عمومی درست مراوده نکنید، اگر بزرگ‌ترین خیانت‌ها هم صورت بگیرد باز هم مردم متوجّه نمی‌شوند، یا گاهی از شما مطالبه‌ی ناحق دارند.

 

از طرفی امیرالمؤمنین علیه السلام تازه از جنگ جمل برگشته‌اند، جنگِ جمل هم یک جنگی است که از نظرِ حیثیّتی برای امیرالمؤمنین علیه السلام سنگین تمام شد، بعضی از اصحابِ برجسته در آن جنگ بودند، عایشه در آن جنگ بود، مرجعِ تقلیدِ مردم بود. شما فرض بفرمایید جمهوری اسلامی به خانه‌ی یک مرجع تقلید در قم حمله کند، پذیرشِ این موضوع برای مردم سخت است، آن هم مرجع تقلیدی که… نه مثلِ امروز که بیش از صد رساله داریم، وقتی که عایشه درواقع مرجعِ اصلیِ مردم است، فهمِ این موضوع برای آن مردم خیلی سخت بود، اصلاً تعجّب  می‌کردند. امیرالمؤمنین علیه السلام از این جنگ برگشته‌اند، کشته داده‌اند، بعد اینکه حضرت تازه به حکومت رسیده‌اند، معاویه هجده سال است که در شام تجهیزات جمع کرده است، جنگ پول نیاز دارد، در جنگ جمل در یک فقره فقط «یَعل بن امیه» ششصد هزار شتر خرج کرد! جنگ پول نیاز دارد، اسلحه نیاز دارد.

 

وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام بخواهد با معاویه بجنگند که نمی‌خواهند تکوینی موضوع را حل کنند، می‌خواهند بروند طبیعی بجنگند، معاویه هجده سال است ربا خورده و پول جمع کرده است، بُت فروخته و پول جمع کرده است، هجده سال! هجده سال است که به هیچ کس حسابی پس نمی‌دهد، هجده سال است حسابِ اموالِ او روشن نیست… امیرالمؤمنین علیه السلام تازه به حکومت رسیدند، تازه به کوفه آمدند، برای امیرالمؤمنین علیه السلام هم اینکه یک فرصتی باشد تا سپاه را تجهیز کنند که بخواهند بصورتِ طبیعی بروند با معاویه بجنگند لازم بود. لذا امیرالمؤمنین علیه السلام هم می‌خواستند موضعِ خصمانه‌ی خودشان را نسبت به معاویه داشته باشند، و هم اینکه اگر بعنوانِ مذاکرات چند وقتی فرصت داده بشود…. امیرالمؤمنین علیه السلام برای تجهیزِ سپاه وقت لازم داشتند، اینطوری تا حضرت درحالِ تجهیزِ سپاه هستند و آماده می‌شوند که خراج برسد، او هم برای مذاکره می‌رود.

 

جریر رئیسِ قبیله‌ی بجیله است، اگر او بگوید من می‌روم بدون هیچ مشکلی می‌روم معاویه را به خدمتِ شما می‌آورم، مردم می‌گویند: پس شما چرا قبول نکرده‌اید؟ خودِ همین قبیله‌ی بَجیله بعداً با برگشتنِ جَریر برگشتند و دیگر به امیرالمؤمنین علیه السلام کمک نمی‌کردند، در لشکر امیرالمؤمنین علیه السلام هفده نفر از قبیله‌ی بجیله شرکت کردند، یعنی اجازه نداد هیچ کس بیاید. یعنی حضرت این شخص را عزل کردند و او می‌گوید: من می‌روم معاویه را برای خدمتِ شما می‌آورم، ولی قصدِ معامله داشت، چه گفت؟ «مروج الذّهب» مسعودی می‌نویسد: «إبعَثنی إلی مُعاویَه یُجَامِعَکَ عَلَی الْحَقِّ»[۱] معاویه هم بیاید به جبهه‌ی حق بپیوندد و خدمت کند… این که اگر معاویه قرار باشد واقعاً بپیوندد خوب است، مانندِ اولِ اسلام که پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلّم مکّیان را دعوت کردند، شرطِ او چیست؟ جریر گفت: «عَلَی أَنْ یَکُونَ أَمِیراً مِنْ أُمَرَائِکَ» بالاخره معاویه است دیگر، یکی از امیرانِ تو باشد، «وَ عَامِلاً مِنْ عُمَّالِکَ» من می‌روم معاویه را اینجا می‌آورم، با او آشنا هستم، یک رابطه‌ی رفاقتی هم با یکدیگر داریم، شما هم اجازه بدهید که او عامِلی از عُمّالِ شما باشد، «مَا عَمِلَ بِطَاعَهِ اللَّهِ» او هم تعهّد بدهد که طبق روشِ شما حکومت کند.

 

مثلاً معاویه بیاید استاندارِ شام شود ولی به روشِ شما! نه به روشِ خودش. «وَ اتَّبَعَ مَا فِی کِتَابِ اللَّهِ» هرچه در کتابِ خدا هست، «وَ أَدْعُو أَهْلَ اَلشَّامِ إِلَی طَاعَتِکَ وَ وَلاَیَتِکَ» من هم به اهلِ شام می‌گویم که با شما بیعت کنند. آیا مشکل حل شد؟ «فَجُلُّهُمْ قَوْمِی وَ أَهْلُ بِلاَدِی» این‌ها اقوامِ ما هستند… چون یک بخشی از یَمانی‌ها به کوفه آمدند و بخشِ دیگری هم به شام رفتند، «وَ قَدْ رَجَوْتُ أَلاَّ یَعْصُونِی» ان شاء الله امید دارم که اینطور مشکل حل می‌شود. اینجا مالک اشتر عصبانی شد، به حضرت عرض کرد: «لاَ تَبْعَثْهُ وَ لاَ تُصَدِّقْهُ»[۲] این شخص را نفرستید، این شخص راستگو نیست، این شخص سمتِ آنان است و خائن، «إِنِّی لَأَظُنُّ هَوَاهُ هَوَاهُمْ»… حضرت فرموده بودند: «فَوَالله إِنِّی لَأَظُنُّ هَوَاهُ هَوَاهُمْ»… آیا در یاد دارید که یک روزی اینجا راجع به مالک می‌خواندیم که امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده بودند: «یَری فِی عَدُوّی ما أرَی…»  همانطور که من دشمن را می‌شناختم، او هم همانطور می‌شناسد… آن‌جایی که مالک گفت: من زیرِ بارِ حکمیّت نمی‌روم، آن‌ها گفتند: مالک ضدِّ ولایت شده است، حضرت فرمودند: «یَری فِی عَدُوّی ما أرَی…»

 

ضمناً حضرت وجهه‌های دیگر را در نظر می‌گیرند، اگر جریر شخص درستی بود که حضرت همان همدان را از او نمی‌گرفتند. مالک به حضرت عرض کرد: او را تصدیق نکنید، «لَأَظُنُّ هَوَاهُ هَوَاهُمْ وَ نِیَّتَهُ نِیَّتَهُمْ» این شخص با آن‌هاست، ضمناً شایان ذکر است که نامه‌ی او به اشعث هم این موضوع را تصدیق می‌کند که جریر با آن‌هاست. حضرت فرمودند: بگذار برود تا ببینیم چه می‌کند. امیرالمؤمنین علیه السلام به وقت نیاز داشتند که لشکر را آماده کنند، حضرت نود هزار لشکر برای صفّین فرستادند، اگر حضرت این کار نمی‌کردند همین جریر بعداً می‌گفت که شما اجازه ندادید، چرا شما نگذاشتید ما برویم مذاکره کنیم و…

 

در همین حال که حضرت در حالِ آماده کردنِ لشکر هستند، به جریر فرمود که تو هم برای مذاکره برو. اما حضرت یک جمله‌ای فرمودند: «إِنَّ حَوْلِی مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلّم»[۳] دورِ من پُر از اصحابِ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم است، «مِنْ أَهْلِ الرَّأْیِ وَ الدِّینِ» دین‌دار و خُبره و صاحب‌نظر، «مَنْ قَدْ رَأَیْتَ» تو می‌بینی، دورِ خودت را نگاه کن، اگر قرار باشد من کسی را سفیر بفرستم تو آن اواخر هم نیستی، «وَ قَدِ اخْتَرْتُکَ» حضرت می‌دانند که از معاویه خیری عاید نمی‌شود، منتها مردم زود از جنگ خسته می‌شوند، تازه از جمل آمده‌اند…. «وَ قَدِ اخْتَرْتُکَ» من تو را انتخاب کرده‌ام، چون پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم به تو فرمودند: تو می‌توانی در یَمَنی‌ها انسانِ خوبی باشی… چون جریر انسانِ ریاست‌طلبی بود، حضرت طوری از او تعریف کردند که انگار حضرت فرموده باشند: برو ببینم آیا تو می‌توانی نماینده‌ی خوبی برای یمانی‌های کوفه باشی یا خیر… که جریر هم احساس کند نماینده‌ی امیرالمؤمنین علیه السلام است. به مالک هم فرمودند: فعلاً حرفی نزن تا برود… اما برو به معاویه بگو در آنچه مسلمین وارد شدند وارد شو! یعنی چه؟ یعنی با من بیعت کن. «وَ أَعْلِمْهُ» به او خبر بده «أَنِّی لاَ أَرْضَی بِهِ أَمِیراً» من به او امارتی نمی‌دهم، این خطِّ قرمزِ من است، «وَ أَنَّ الْعَامَّهَ لاَ تَرْضَی بِهِ خَلِیفَهً» مردم او را انسان حساب نمی‌کنند که بخواهند او را حاکم کنند، نه کوفیانِ یمانی و نه بقیّه… چون او تازه مسلمان است. جریر به سراغِ معاویه رفت… یعنی او سفیرِ امیرالمؤمنین علیه السلام و رئیسِ هیأتِ مذاکره کننده با شام شد.


[۱] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد ۳، صفحه ۷۴ (قَالَ نَصْرٌ فَلَمَّا أَرَادَ عَلِیٌّ ع أَنْ یَبْعَثَ إِلَی مُعَاوِیَهَ رَسُولاً قَالَ لَهُ جَرِیرٌ ابْعَثْنِی یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِلَیْهِ فَإِنَّهُ لَمْ یَزَلْ لِی مُسْتَخِصّاً وَ وُدّاً آتِیهِ فَأَدْعُوهُ عَلَی أَنْ یُسَلِّمَ لَکَ هَذَا الْأَمْرَ وَ یُجَامِعَکَ عَلَی الْحَقِّ عَلَی أَنْ یَکُونَ أَمِیراً مِنْ أُمَرَائِکَ وَ عَامِلاً مِنْ عُمَّالِکَ مَا عَمِلَ بِطَاعَهِ اللَّهِ وَ اتَّبَعَ مَا فِی کِتَابِ اللَّهِ وَ أَدْعُو أَهْلَ اَلشَّامِ إِلَی طَاعَتِکَ وَ وَلاَیَتِکَ فَجُلُّهُمْ قَوْمِی وَ أَهْلُ بِلاَدِی وَ قَدْ رَجَوْتُ أَلاَّ یَعْصُونِی)

[۲] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد ۳، صفحه ۷۴ (فَقَالَ لَهُ اَلْأَشْتَرُ لاَ تَبْعَثْهُ وَ لاَ تُصَدِّقْهُ فَوَ اللَّهِ إِنِّی لَأَظُنُّ هَوَاهُ هَوَاهُمْ وَ نِیَّتَهُ نِیَّتَهُمْ)

[۳] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد ۳، صفحات ۷۴ و ۷۵ (فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ ع دَعْهُ حَتَّی نَنْظُرَ مَا یَرْجِعُ بِهِ إِلَیْنَا فَبَعَثَهُ عَلِیٌّ ع وَ قَالَ لَهُ ع حِینَ أَرَادَ أَنْ یَبْعَثَهُ إِنَّ حَوْلِی مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص مِنْ أَهْلِ الرَّأْیِ وَ الدِّینِ مَنْ قَدْ رَأَیْتَ وَ قَدِ اخْتَرْتُکَ عَلَیْهِمْ لِقَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ فِیکَ إِنَّکَ مِنْ خَیْرِ ذِی یَمَنٍ ائْتِ مُعَاوِیَهَ بِکِتَابِی فَإِنْ دَخَلَ فِیمَا دَخَلَ فِیهِ اَلْمُسْلِمُونَ وَ إِلاَّ فَانْبِذْ إِلَیْهِ وَ أَعْلِمْهُ أَنِّی لاَ أَرْضَی بِهِ أَمِیراً وَ أَنَّ الْعَامَّهَ لاَ تَرْضَی بِهِ خَلِیفَهً)