اگر در یک جامعهی اسلامی یک نفر احساس بکند که عدالت نیست، خوب معلوم است که میرود سعی میکند عدالت را برپا بکند امّا اگر یک جا احساس کرد که والی به آن سمتی که او میخواهد نمیرود، آن وقت باید چه کار کرد؟ آیا اصلی در حکومت داریم که او را باید حفظ کرد یا نه همین احکام اسلامی است؟ اینها نسبت به همدیگر هیچ اولویتی هم ندارند. آنجایی که هیچ تزاحمی نیست خوب واضح است. تزاحم یعنی اینکه شما مجبور نیستی یکی یا چند تا را انتخاب بکنی، همه را نمیتوانی اجرا بکنی. خوب آنجا که طبیعی است وقتی تزاحم نباشد که اصلاً مشکلی نیست. آدم میرود به حق عمل میکند، به همهی حقها عمل میکند امّا گاهی اینطور نمیشود. در زندگی ائمه این چالش زیاد برای شیعیان اتّفاق افتاده است و شیعیان گاهی از اهل بیت عبور کردند. یعنی گاهی شیعیان از تشیّع خود عدول کردند. مثال بارز آن را من بارها عرض کردم حالا اینکه من میگویم شیعه به معنای امروزی تشیّع چه بسا نبوده است ولی بالاخره بخشهایی از مردم کوفه شیعه بودند. ولی وقتی احساس کردند امام سجّاد علیه السّلام به بعضی از احکام اسلامی عمل نمیکند و رفتار ایشان با پدرشان تعارض دارد، از امام سجّاد علیه السّلام عبور کردند. برای ترسوها جهاد سخت است، برای دیندارها عدم جهاد سختتر است. برای دیندار قیام بر برپایی دین نکردن سختتر است، برای فراریهای از جنگ چیزی نیست، امام حسن علیه السّلام صلح بکند ولی برای حجر بن عدی غیور سخت است که امام حسن علیه السّلام حکومت را به معاویه واگذار بکند، تحمّل این موضوع خیلی سخت است. شیعیان کوفه نگاه میکردند میدیدند که زین العابدین صلوات الله علیه بعد از عاشورا در زمان همان شاهی که با سیّد الشّهداء علیه السّلام درگیر شد، هیچ اقدام سیاسی نکرد و اگر اصل بر این است که همهی احکام را بدون اولویت یک جا انجام بدهیم، میتوانستند بروند سیّد السّاجدین را با همان حرفهایی که پدر ایشان میزد محاکمه بکنند؛ «أ مَا تَرونَ الحَقّ لَا یُعمَل بِهِ وَ البَاطِلُ لَا یُتنَاهى عَنه؟»[۱] مگر سیّد الشّهداء صلوات الله علیه این را نگفت. مگر نمیبینید به حق عمل نمیشود. در ذهن بعضی از مردم کوفه این بود، مگر امام سجّاد علیه السّلام نمیبیند به حق عمل نمیشود، برای چه علیه حکومت یزید اقدام نمیکند؟ سه سال امامت ابتدایی امام سجّاد علیه السّلام در دورهی یزید علیه لعنه و النّیران است. مگر نمیبینی به حق عمل نمیشود، چرا اقدامی نمیکنی؟ چرا سپاهی درست نمیکنی؟ اگر کسی نتواند این مسئله را درک بکند، مثل آن کسی که دهان او نصفه باز است و خدا لطف بکند و باقی دهان او را هم ببندد برداشت او اینطور میشود که ائمه علیهم السّلام بعد از امام حسین علیه السّلام عاقلانهتر رفتار کردند. یعنی یک بار هیئتی عمل کردند، به خط زدند و دیدند خراب شد؛ دیگر بعد از آن خیلی احتیاط کردند، دیگر لات و بازی و هیئتی عمل کردن زمان امام حسین علیه السّلام تمام شد، اینطور برداشت میکند. میگوید: چون ائمّهی بعدی وقتی میگویند یار، امام حسین از مردم کوفه آزمایش DNA نگرفت؛ همین که نامه نوشتند شروع کرد ولی ائمّهی بعدی تا میگویند: شما یار دارید. آقا شما یار دارید، چطور مردم کوفه نامه بنویسند ما آماده هستیم، امام حسین علیه السّلام قیام میکند؛ بعد صد هزار نفر در خراسان میگویند: ما آماده هستیم، امام صادق علیه السّلام قیام نمیکند. حضرت فرمود: برو داخل تنور. خوب چرا امام حسین علیه السّلام به شیعیان کوفه گفت: به داخل تنور بروید.
اگر قرار بر این باشد که هر کسی همان احکامی که همه بلد هستند را بخواهد اجرا بکند و یک اصل اساسی در حکومت و جامعه اسلامی و امامت مسلمین و والی مسلمین نیست؛ خوب مردم میگویند: یعنی چه امام حسین علیه السّلام قیام کرد، هیچ آزمایشی نکرد. امام حسین علیه السّلام هم میتوانست به مسلم بگوید: یک تنور درست بکن، شیعیانی که آمدند با تو بیعت بکنند، یک به یک بگو که به داخل این تنور بروند. خوب به نظر شما داخل تنور میرفتند؟ هیچ کربلایی هم اتّفاق نمیافتاد. با یک چهار تا تنور درست کردن کلّ مشکل حل میشد. امام حسین علیه السّلام این کار را نکرد. اتّفاقاً خیلیها هم میگفتند این کوفیها راست نمیگویند؛ اینطور هم نبود که حضرت به مردم کوفه خوشبین باشد. اصلاً افکار عمومی این بود که کوفیان میگویند، بعد رها میکنند. انقلابیهایی هستند که کار سخت بشود، رها میکنند و میروند. حالا به اندازهی یک جملهی معترضه عرض بکنم که کوفیها از همه بهتر بودند، چون بقیه که همان جملهی اوّل را هم نمیگفتند ولی ائمّهی بعدی میگویند: نه، ما یار نداریم.
[۱]– تسلیه المجالس و زینه المجالس (مقتل الحسین علیه السلام)، ج ۲، ص ۲۷۶٫
پاسخ دهید