حجت الاسلام کاشانی روز پنجشنبه مورخ ۱۶ فروردین ۱۳۹۷ در هیئت مکتب الرضا علیه السلام به سخنرانی پیرامون موضوع «چرا هیئت ما را تغییر نمی دهد؟» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
ولایتمداری تنها محبّت نیست
یکی از مسائلی که دغدغهی حقیر است، این است که چطور هیئتهای ما جذاب است، ولی در ما تغییراتی اتّفاق نمیافتد و ما خیلی تغییر نمیکنیم. اساساً اینکه گفتند ولایت اهل بیت صعب مستصعب است، چیست، ما چرا سختی حِس نمیکنیم؟ سخت نیست، خیلی هم خوب است. اصلاً زمانی که ما دلگیر میشویم به هیئت میآییم. پس چرا گفتند که ولایت اهل بیت صعب مستصعب است؟ «لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِیٌ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ»[۱]یا «لِلتَقوا» دو تای آن که به ما ربطی ندارد، «نَبِیٌ مُرْسَلٌ» و «مَلَکٌ مُقَرَّبٌ» آن به ما ربطی ندارد، به ما مربوط نیست. عبد مؤمنی که خداوند، قلب او را به ایمان محک زده است و آزموده است، او میتواند تحمّل کند. مگر ولایت اهل بیت چیست که نمیتوان آن را تحمّل کرد؟ الآن مثلاً که من وضع خود را خبر دارم و ارزشی ندارم، مثلاً فرض کنید من الآن ولایت دارم یا ندارم؟! چرا سختی حِس نمیکنم و چرا تغییر در من ایجاد نمیکند. چند نکته عرض میکنم که بحث من بد برداشت نشود، بعد آنکه میخواهم مطرح کنم، عرض میکنم.
یک بخشی از این بحث ولایت، بحث اعتقادی است، بخش اعتقادی آن الآن مورد بحث من نیست، بخش اعتقادی آن، بسیار بسیار مهم است، سر جای خود مفصل جای بحث دارد که اگر کسی ولایت اهل بیت را نداشته باشد، از جهت اعتقاد با بتپرست فرقی نمیکند، با موش پرست فرقی نمیکند، با چوب پرست فرقی نمیکند، با الاغ پرست فرقی نمیکند. یعنی اینکه ولایت از جهت اعتقادی مهم است، یعنی خیلی مهم است. امّا ظاهراً همهی آن بحثی که ولایت ما سخت است، خیلی مشکل است، جز آن سه گروه هر کسی تحمّل نمیکند که یکی از آن عبدی است که خدا قلب او را به ایمان محک زده است، یعنی پای کار بوده است. دو تا از آن به ما ربطی نداشت، فقط این بخش اعتقادی نیست. یک مثال میزنم ببینید، مثلاً داریم: «بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسَهِ أَشْیَاءَ»[۲]، روایت خیلی متعدد است.
اسلام بر پنج چیز بنا شده است، چهار تا از این پنج چیز احکام هستند، نماز، روزه و… است. چطور ناگهان ولایت مطرح شده است که بخش اعتقادی است؟ اگر بنابر این بود که بگویند اسلام بر چند چیز بنا شده است، مهمترین چیزها را بگویند، باید توحید را میگفتند. «بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسَهِ» چرا توحید را نگفته است، توحید، نبوّت، معاد که اصول هستند، چرا نماز، روزه را گفته است؟ نماز مهمتر از توحید است؟
-برداشت حقیر این است، عرض میکنم شما ببینید، بعد ربط به آن مسئلهی قبلی میدهم-
ما گاهی اعتقاد داریم، این اعتقاد قلبی است. اعتقاد قلبی، عمل در آن نیست، باور است، معرفت است، از جنس معرفت است. لذا اگر من لال هم باشم، آن معرفت را دارم، نیاز نیست ابراز کنم. به یک کشوری بروم، به عربستان بروم، تقیّه هم کنم، بروز ندهم، کسی نمیگوید: فعلاً طرف شیعه بوده است، الآن فعلاً وهابی است، تا به ایران بگردد و باز شیعه شود. میگویند شیعه است، اینجا در تقیّه است. باور من که تغییر نمیکند، ممکن است بعضی از ظواهر به مصلحت حفظ جان… مثلاً نوع وضو گرفتن ما در یک شرایط خاصی، در یک شرایط حادّی… مثل امام کاظم سلام الله علیه که به علی بن یقطین فرمود: در خلوت و جلوت وضو را شبیه آنها بگیر. یعنی گاهی تو را نگاه میکنند، در صورتی که تو خبر نداری، تو همیشه شبیه آنها وضو بگیر. کسی نمیتواند بگوید علی بن یقطین، در نماز خود سنّی است. نه اینطور نیست، علی بن یقطین شیعه بوده است، داشته تقیّه میکرده است. بخش اعتقادی قلبی است، وقتی میخواهد بروز پیدا کند، تبلور عملی پیدا کند، این دیگر اعتقاد نیست، فقه میشود، عمل به آن باور میشود.
نماز خواندن عمل به باور توحید است. من چون موحد هستم، نماز میخوانم، اگر گاو پرست بودم، نماز نمیخواندم، یا مثلاً اگر دین دیگری داشتم، عبادت دیگری داشتم. چون موحد هستم و مسلمان هستم، جلوی دیوار نمیروم و سر خود را مانند جهودها تکان بدهم و نماز میخوانم.
نماز تبلور توحید است، خوب اینجا که میگوید: «بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسَهِ أَشْیَاءَ» یکی آن نماز است، یکی آن روزه است، حج، زکات است، یعنی پول بده، اینکه عقاید نیست. ظاهراً دارد اینجا ارکان عملی اسلام را بیان میکند، یعنی اگر بخواهیم به اسلام عمل کنیم، پنج کار اصلی دارد. برای این پنج چیز بنا شده است، «بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسَهِ أَشْیَاءَ» از چند امام هم این روایت رسیده است. نماز، روزه، حج، زکات، ولایت، «وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ» ولایت از همه مهمتر است. به نظر حقیر ما در فهم چند اشتباه داریم، یکی اینکه ولایت را محبّت گرفتیم، میگویند: خیلی ولایتی است، یعنی خیلی اهل محبّت به اهل بیت علیهم السّلام است، نه اینطور نیست، محبّت که ولایت نیست. محبّت به اهل بیت علیهم السّلام خیلی خوب است، در اینکه خوب است شکی نیست، ولی ولایت نیست.
بنده در زمانهای ایّام غدیر منبر بروم، ابداً فضائل نمیگویم، راجع امامت امیر المؤمنین سلام الله علیه صحبت میکنم. چون ولایت راجع به محبّت نیست، فضیلت بگوییم؟! آنها را باید در تولّد حضرت بگوییم. غدیر که محبّت نیست، اصلاً بحث ما با اهل تسنن این است که مولا به معنای دوست نیست. دوست داشتن امیر المؤمنین سلام الله علیه که… خیلیها امیر المؤمنین سلام الله علیه را دوست دارند. اطراف ضریح امیر المؤمنین سلام الله علیه اشعار یک سنّی را نوشتند و اگر من آنها را برای شما بخوانم، شما تعجّب میکنید.
بعضی از جملات آن را شاید شیعهها نگفته باشند، اینقدر قوی است. «أقُولُ فِیکَ سَمِیدُع کَلا وَ لا» من بگویم تو پهلوان هستی، تو فارسی هستی، اصلاً اینها شأن تو است؟«بَل أنتِ فیِ یَومُ القِیامَهِ حَاکِمٌ فِی العالَمِینَ وَ شَافِعُ وَ مُشَفعُ» تو روز قیامت سلطنت داری. این را یک سنّی گفته است که ولایت هم ندارد. ولایت به معنای دوستی نیست.
یکی از اشتباهات امثال من این است که ولایت را به معنای دوستی میگیریم، با اینکه زمانی که داریم با سنّیها بحث میکنیم، میگوییم: مولا به معنای دوستی نیست، آنها را به کنار میگذاریم، خود ما راجع به معنای دوستی صحبت میکنیم. ولایی است یعنی خیلی اهل بیت علیهم السّلام را دوست دارد، نه. دوست داشتن اهل بیت علیهم السّلام خیلی چیز خوبی است و خدا مادر کسی را که اهل بیت علیهم السّلام را دوست دارد، رحمت کند، ولی ولایت نیست، این یک.
عمل در اسلام با ولایت نقش میگیرد
دو: این ولایت که در اعتقاد خیلی، خیلی مهم است، سر جای خود باید از آن بحث کرد، اگر یک وقتی فرصت بود که من چند جلسه در مورد آن صحبت کنم، حتماً راجع به آن صحبت میکنم، چون در یک جلسه جمع نمیشود؛ خود ولایت مهم است، امّا ظاهراً یک چیزی از ولایت خیلی بین امثال من و آدمهای شبیه من مغفل است، آن هم آنجایی که خیلی خوب نیست و همان سؤال اوّل حقیر است که هیئتهای ما خوب است، واقعاً از جلسه بیرون میرویم با حال خوب بیرون میرویم، روح ما تازه میشود، ولی معمولاً تغییری رُخ نمیدهد و آنهایی که تغییر کردند، بررسی کنیم میبینیم که آن چیزی دارند که از ما خواستند: «بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسَهِ أَشْیَاءَ» این مقدّمات را گفتم، «بُنِیَ الْإِسْلَامُ» را مرور کنیم. اسلام بر پنج چیز بنا شده است، نماز، روزه، حج، زکات همهی اینها احکام است. اگر در اینجا ولایت بحث اعتقادی بود، یک توحید داریم، یک نماز داریم که اثر عملی آن توحید است. روزه هم اثر عملی آن توحید است، شما در ماه رمضان ۲۰، ۲۱ ساعت در گرما آب نخورید که چه شود؟ اگر توحید باور نداشته باشیم واقعاً چوب در سر ما خورده بود. یک اعتقادی باعث میشود، من یک عملی انجام بدهم. چهارتای آن عمل است، اگر بنابر این بود که ولایت اینجا به معنای اعتقاد به ولایت اهل بیت علیهم السّلام باشد، یعنی امیر المؤمنین سلام الله علیه امام مفترض الطاعه است، آن وقت ما حق داشتیم سؤال کنیم، یا ابن رسول الله اگر قرار بود امور اعتقادی را مطرح کنید، جا داشت بگوید: «بُنِیَ الْإِسْلَامُ» چند چیز دیگر که یکی از آن توحید است. دیگر ولایت اهل بیت علیهم السّلام از توحید که بالاتر نیست، ولایت اهل بیت علیهم السّلام تبلور توحید است. چرا توحید را نگفتید؟ چرا نبوّت را نگفتید؟ چون ولایت امیر المؤمنین سلام الله علیه در ادامهی ولایت رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم است.
به نظر میآید، اینجا ولایت به معنای اعتقاد به ولایت نیست، نه اینکه اعتقاد به ولایت مهم نیست، مهم است، همانطور که توحید مهم است. ظاهراً در اینجا میخواهد بگوید، وقتی میخواهید به اسلام عمل کنید، اسلام پنج رکن عملی دارد صلاه، صوم، حج، زکات، ولایت.
این ولایت به معنای اعتقاد به ولایت نیست، این به معنای ولایتمداری است. اگر نه، اگر قرار بود به معنای اعتقاد به ولایت باشد، جا داشت که توحید را قبل آن بگوید، معنی نداشت که بگوید اسلام بر پنج چیز بنا شده است و توحید را نگوید. معلوم است دارد عملیّات اسلام را میگوید، امور عملی را دارد میگوید. میخواهی خدا را عبادت کنید، نماز بخوانید، روزه بگیرید، حج بروید، پول خرج کنید. باید به خدا اعتقاد داشت، مگر آدم پول خود را به کسی میدهد، مگر از پول خود را میگذرد. این حِس مالکیّت اینقدر پررنگ است، سر هم را گول میزنند، چک پاس نمیشود، سر این است که نمیخواهد از جیب خود کم کند و پول بدهد. چهار تای اوّل نشأت گرفته است از توحید است، بعد میگوید: «وَ الْوَلَایَهِ وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ» ولایت اگر ولایت باشد، بقیّهی آن هم است. این چیست؟
مهمترین رکن، داشتن ولایت است
یکی دیگر هم بگوییم که خیلی شنیدید. فراوان روایت داریم که اسلام دنبال این بوده است که ما موحد شویم؟! موحد که… نماز بخوانیم. عبدالله بن عمر هم نماز میخواند، درست است که ما باید به حکم شریعت عمل کنیم، در اسلام، در شریعت حق است که دست بسته نماز نمیخوانیم، ولی واقعاً ما باید طبق دستور فقیه عمل کنیم، در این شکی نیست. ولی واقعاً ما قرار بوده است، بیایم نماز بخوانیم و حالا به این صورت، این باعث زیر و روی شدن میشود؟! تمام آنهایی که جلوی سیّد الشهداء سلام الله علیه ایستادند، نماز میخواندند، اصلاً همان روز نماز اوّل وقت خواندند. اصلاً گفتند، چون ما نماز خواندیم، نماز شما را تیرباران میکنیم که شما دارید به نماز ما توهین میکنید، کافر شدید و نستجیر بالله دارید نماز هم میخوانید.
این همه روایت متعدد، فراوان داریم، زیاد هم شنیدید که کسی بین رکن و مقام کشته شود، صبح تا شب عبادت کند، هر روز کوه طلا بدهد، هر شب کشته شود، هر شب نماز شب بخواند، دوباره زنده شود، دوباره از اوّل، دوباره از اوّل، ولایت نداشته باشد هیچ فایده ندارد، چرا؟! توحید که دارد. چرا؟! چرا نماز او فایده ندارد، چرا به منکر علی بگو نماز خود رها کند، حرف درستی است؟ برای چه؟ دارد نماز خود را میخواند، فرض کنید، دست خود را نمیبندد، باز میکند و میخواند. یک سنّی بیاوریم که مثل شیعهها نماز بخواند، چرا نماز او را قبول نمیکنید؟ این همه در زیارت اهل بیت علیهم السّلام میگوییم: «یَا وَلِیَّ اللَّهِ إِنَ بَیْنِی وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ ذُنُوباً لَا یَأْتِی عَلَیْهَا إِلَّا رِضَاکُمْ»[۳] یک جا دارد که «إِلَّا رِضَاهُ» یعنی خدا، تا خدا راضی نشود، توبه هم قبول نیست، این واضح است. یک جایی دیگر هم میگوید: «لَا یَأْتِی عَلَیْهَا إِلَّا رِضَاکَ»[۴] تا وقتی تو راضی نشوی، توبهی من قبول نیست. چرا؟ من گناه کردم، توبه میکنم، نماز میخوانم، همانطور که اهل بیتیها گفتند نماز میخوانم. اسلام بر پنج چیز بنا شده است، یکی آن ولایت است و اگر آن ولایت نباشد، هیچ چیزی فایده ندارد، چرا فایده ندارد؟ من که دارم انجام میدهم، من هر روز دارم یک کوه طلا پرداخت میکنم، کوه طلا! یک چیزی گفته است که کسی نتواند بگوید بالاتر آن انجام میدهم، کوه طلا در راه خدا انفاق کند، نه ریا داشته باشد. هر روز روزه است، قربه الی الله، هر شب تا صبح عبادت میکند و نماز میخواند، قربه الی الله. از او چه میخواهید؟! میگوید «وَ الْوَلَایَهِ وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ»[۵] این ولایت چه کار انجام دهد.
ولایت دلیل اتّحاد موحدین
یک بحث اعتقادی در مورد ولایت دارم، شبیه بحث اعتقادی توحید است. ما معتقد هستیم که عالم را یک موجود اداره میکند، «حَی قَیوم» است. بنابر آن اعتقاد، نماز هم میخوانیم. اعتقاد داریم، ولایت اهل بیت هم در عالم ساری و جاری است، مفترض الطّاعه هستند، «وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلاَّ یَعْلَمُها»[۶] هیچ چیزی بدون اذن امام اتّفاق نمیافتد، این اعتقاد من است. این کسی که ولایت ندارد، ما یک مقدار کمی توضیح دادیم که این یعنی عمل به این ولایت، این یعنی چه؟ چون در این عالم اگر کسی بخواهد کاری انجام دهد، تنها چیزی که میتواند مانع از انحراف موحدین شود، مسئلهی ولایت است. تنها چیزی که میتواند موحدان را یکپارچه کند، مسئلهی ولایت است. تنها چیزی که ضامن حصن حصین است. امام رضا سلام الله علیه شوخی نکرده است، «کَلِمَهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی»[۷] یعنی اعتقاد به توحید حصن و دژ الهی است، ولایت علیّ ابن ابی طالب سلام الله علیه هم حصنی است. چرا؟ مگر امیر المؤمنین سلام الله علیه هم عرض خدا است. اصلاً اگر کسی ولایت نداشته باشد، در آن نماز و روزهی او قربه إلی الله نیست. یعنی من چند دقیقه پیش که داشتم میگفتم، قربه إلی الله نماز بخواند، نمیتواند قصد قربت کند. مثل کسی که کلاً لاابالی است، میگوید: من اینطرف قبله بایستم، چه فرقی میکند، میخواهم نماز بخوانم به این صورت الله اکبر بگوییم، چه فرقی میکند. نمیشود، میگوید به چه صورت قصد قربت کردی؟ میگوید: میخواهم به خدا نزدیک شوم. میگوید: شاید با این کار داری از خدا دوری میشوی. باید دلیل داشته باشی. اینکه میگوید مرجع تقلید داشتن لازم است، بدون اعمال باطل است، برای چیست؟ مگر چطور قصد قربت میکنید؟ یا باید خود شما متخصص باشید، کشف کنید که شارع چه فرموده است، یا باید سراغ متخصص بروید. وگرنه شما بگوید، من مریض هستم قربه الی الله، یک شنی به جای دارو بردارم و بخورم، شاید خودکشی است، این چطور قربه إلی الله است. اصلاً نمیشود در آن قربه إلی الله گفت. الآن صدای من گرفته است، شاید از طبقهی چهارم خود را به زمین پرت کنم، صدای من باز شود، قربه الی الله، نمیتواند.
من الآن داشتم مسئله را گَرم میکردم و گفتم نماز بخواند قربه الی الله، روزه بگیرد قربه الی الله. روزه به چه صورت بگیرد، روزه از چه زمانی تا چه زمانی، به چه صورت، آداب آن چیست؟ اینها را باید ولی بگوید و گرنه ادا است. «مِن تَمامُ الْحَجِّ زِیارتُ إِلامَام»، «تَمَامُ الْحَجِّ لِقَاءُ الْإِمَامِ»[۸] قرآن میگوید: «یَأْتُوکَ»[۹] به حج میآیند، به سمت تو میآیند. قصد امام میکنند، برای همین است که آن کسانی که دنبال امام زمان میگردند، شوخی ندارند؛ «مِن تَمامُ الْحَجِّ زِیارتُ إِلامَام»، «تَمَامُ الْحَجِّ لِقَاءُ الْإِمَامِ»[۱۰]، حج میروند که امام را ملاقات کنند، اصلاً مهمترین ارتباط شیعیان صد، پنجاه، شصت سال اوّل با اهل بیت علیهم السّلام در دورهی حج بوده است. چون آنها کوفه بوده است، امام هم مدینه بوده است، آنها هم دیگر را خیلی نمیدیدند. دورهی حج و ایّام موسم حج همدیگر را میدیدند. اصلاً نمیشود قصد قربت کرد، من یک چیزی آنجا گفتم برای اینکه مسئله را گرم کنم، اصلاً به چه صورت قربه الی الله. شاید دارید به خدا بُعد پیدا میکنید، از کجا به این صورت باشد؟ از کجا اینطور باشد؟ اولویت کارهای من چه باشد.
ولایت یعنی تعیین اولویّت
ولایتمداری یعنی من به صورت اختیاری، اختیار را از خود سلب میکنم، افسار خود را عملاً به دست مولا میدهم، این ولایتمداری میشود. ولایتمداری یعنی من از مَن مَن کردن، پایین میآیم. مَن نیستم که تصمیم میگیرم. میگوید: چه کاری انجام میدهید؟ ولایتمدار نمیگوید من چه کاری انجام میدهم. میگوید هر چه که مولا انجام میدهد، سفر میرود، سفر میروم، سفر نمیرود، سفر نمیروم. بگوید: بجنگید، میجنگم، بگوید: صلح میکنیم، صلح میکنم. فکر نکنید جنگیدن سخت است، معمولاً جنگ سخت است، برای آدمهای ترسو جنگ سختتر است، امّا برای آدمهای شجاع صلح سختتر است، حجر بن عدی است. ولی خیلی سخت است، خدا نیاورد آن امتحانی که صلح امام حسن سلام الله علیه با شیعیان کرد، خدا با شما داشته باشد. مگر شوخی است، یک عمر مرگ بر آمریکا گفتیم، حالا ناگهان نگاه میکنید که ولی فقیه رفته است، دختر ترامپ را گرفته است. امام رضا روحی له الفداء به این صورت است، بعداً یک دختر مأمون را هم امام جواد سلام الله علیه گرفت، خیلی تحمّل این سخت است. یا مثلاً امام حسن سلام الله علیه حکومت را به معاویه میدهد. شما فکر کنید، این مذاکرات برجام، مذاکرت… بعد ناگهان کلید کشور را به ترامپ بدهند، نستجیر بالله آقا به فیضیه بروند و حجره بگیرند، تحمّل این خیلی سخت است. جنگ برای یک عدّه سخت است، اینطور صلحها هم برای یک عدّه خیلی سخت است، این سختتر از جنگ است.
حجر آمد گفت: کاشکی شما قبل از این شهید شده بودید و ما هم مرده بودیم و این روز را نمیدیدیم – تازه یک مقدار من این را روتوش کردم- و امام چون دید که به او خیلی فشار آمده است به او فرموده: من دیدم حیف است امثال مثل تو کشته شوید، به خاطر حفظ جان تو این کار را انجام دادم. امام هم فهمید که چهار ستون حجر لرزیده است، تأمّل این خیلی سخت است. آدم زیر چنین باری برود که یک عمر هر جا مینشینید، یک چیزی به معاویه میگویی، بعد حالا حکومت اسلامی را دست به معاویه دادید و پاشوید بروید. اگر آدم بتواند تصور کند، متوجّه میشود خیلی کار سختی است.
ولایتمداری یعنی چه؟ ولایتمداری یعنی این احکام و اعقاید وقتی میخواهد عمل شود، باید طبق یک دستوری عمل شود به ویژه اینکه خیلی از اوقات اولویّتهای آنها مهم است. شما همزمان نمیتوانید چند کار انجام بدهید. مثلاً فرض بفرمایید: حفظ دماء مسلمین، نریختن خون مسلمان، جلوگیری از ریخته شدن خون مسلمان واجب است. اینها نگاه میکردند، جملیها به بصره رفتند… اصحاب معاویه در شام هستند، حکومت امیر المؤمنین سلام الله علیه را قبول نکردند. مگر اوّل قرار نبود که جنگ انجام بدهند، مسلمان هستند، شهادتین میگویند، نماز میخوانند. امیر المؤمنین سلام الله علیه میفرماید: سپاه را جمع کنید باید برویم با آنها بجنگیم، یعنی برویم خون آنها را بریزیم. هم امیر المؤمنین سلام الله علیه به سمت بصره حرکت میکند. حضرت مدینه است، اصحاب جمل بصره هستند، جنگ جمل نزدیک بصره اتّفاق میافتد، نه نزدیک مدینه. امیر المؤمنین سلام الله علیه به سمت آنها میرود. کما که امیر المؤمنین سلام الله علیه به سمت شامیان میرود. میگفتند ریختن خون که حرام است، آنها مسلمان هستند. اگر به ما باشد، ما میخواهیم احکام را انجام بدهیم، خیلی از اوقات بین چند حکم مردد میشویم.
من مثال غیر انقلابی آن را بزنم، خیلی از شیعیان -خیلی از مسلمین- امام حسین سلام الله علیه را تخطئه کردند که آقا نرو. مردم آن را خواستند، درگیری درست نکن. امّا یک عدّه از شیعهها امام سجّاد سلام الله علیه را تخطئه کردند. خیلی از کوفیها زیر بار امامت امام سجّاد سلام الله علیه نرفتند. گفتند: انقلابی نیست، پدر امام سلحشورانه، حماسی… میخواهم بگویم فکر نکنید، همیشه بحث رزمآوری است. یک زمانی صلح است، یک زمانی امام تشخیص میدهد، به امر الهی و علم الهی الآن نباید بجنگد، الآن باید صبر کند. کوفیان علیه حکومت بنیامیّه قیام میکردند، امام سجّاد علیه الصّلاه و السّلام هیچ عکس العمل جدّی و عملی نشان نمیدادند. خیلیها هم تخطئه میکردند و میگفتند انقلابی نیست، مثلاً انجمنی است.
این را بدانید، انجمنی بودن، یا انقلابی بودن چه زمانی معنا دارد؟ وقتی که تحت ولایت باشید، معنی دارد وگرنه قیام و قعود لزوماً خیلی معنی ندارد. ممکن است هر کدام سر جای خود، خوب باشد. این را شنیدید، پیش امام صادق سلام الله علیه میآمدند و میگفتند: آقا شما فقط در خراسان صد هزار نفر یار دارید، مگر جدّ شما سیّد الشّهداء کوفیان را یکییکی آزمایش DNA گرفت، وقتی کوفیان نامه نوشتند، راه افتادند. ما صد هزار نامه به شما میدهیم، چقدر این را شنیدید؟ چرا امام صادق سلام الله علیه میفرماید: به تنور برو. مگر امام حسین سلام الله علیه نمیتوانست به کوفیان بگوید وارد تنور شوند، نمیتوانست؟ گفت: چرا امام حسین سلام الله علیه به شیعیان نگفت که بعضیها خیال کردند، حضرت از کوفیان فریب خورده است؟ بعد امام صادق سلام الله علیه… به قول یک آدم سیاسی که إنشاءالله خدا دهن او را ببندد گفت: ائمّه علیهم السّلام بعد از امام حسین سلام الله علیه عاقلانهتر عمل کردند. دیگر وقتی به امام صادق سلام الله علیه گفتند آقا ما هستیم، صد هزارتا هستیم، حضرت فرمود: وارد تنور شو، ببینم چقدر آماده هستی. کانّه یک بار ریسک کردند، مثلاً انقلابیگری کردند، هیئتی عمل کردند، دیدند نه، خیلی هزینهی سنگینی دادند.
«وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ»[۱۱]، «وَلَایَهِ» یعنی تعیین اولویّت. همه میدانند نماز واجب است، همه میدانند جنگ با ظالم خوب است، همه میدانند حفظ خون مسلمین واجب است، امّا الآن اولویّت کدام است، برویم با این ظاهراً مسلمین در جمل بجنگیم یا نه. الآن این خراسانیها میگوید، صد هزارتا هستند، برویم بزنیم دهن حکومت را بشکنیم یا الآن باید صبر کنیم؟ الآن کدام است؟ الآن دورهی تقیّه است، یا دورهی بروز است؟ الآن دورهی تعظیم شعائر است، یا توجّه به وهن است؟ خیلی از کسانی که این را متوجّه نمیشوند، این را بحث میکنند، میگویند: از نظر تو چیست، «وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ» اینها با ولایت معنی پیدا میکند. وقتی علم به دست ولی است، او الآن تشخیص میدهد. برای چه علم را دست ولی دادند، برای اینکه او تشخیص بدهد. اگر قرار بود من تشخیص بدهم، معنی نداشت که بگویند او ولی است. هر کسی برای خود هر کاری تشخیص داد، عمل کند به تشخیص شخصی. عبدالله عمر میگوید: در جنگ جمل شرکت نمیکنم، حفظ دماء واجب است، عمّار میگوید: من میروم با اهل بقی میجنگم. هر دو هم دارند به حکم اسلام، استناد میکنند. اینکه الآن کدام آن وظیفه است، بسیاری از اوقات مرز اسلامی دچار آسیب شده است. اروپاییها به عثمانی که ترکیهی امروزی باشد حمله کردند، علمای شیعه فتوا به جهاد دادند، خود آنها هم لباس پوشیدند و آقا سیّد محمّد مجاهد شدند. مرجع تقلید بود، چون به جنگ رفت به او آقا سیّد محمّد مجاهد میگفتند. فقیه برجسته، پسر صاحب ریاض. آمریکاییها به عراق حمله کردند، چرا حکم جهاد ندادند؟ ولی فقیه ما را کنار بگذارند، بقیّهی علمای شیعه چرا حکم جهاد ندادند؟ درست است که حفظ مرزهای مسلمین، دفاع از مرزهای مسلمین واجب است، امّا ما واجبهای دیگری هم داریم.
ضرورت ولایت داشتن
اصلاً ضرورت ولایت یعنی چه؟ یعنی اینکه یک نفر باشد که بقیّه را… حیف میآید که این تشبیه را کثیف کنم، مثل کسی است که این چوب را به دست خود را گرفته است تا آنها بخوانند. او است که میگوید الآن چه کاری انجام بدهیم، وگرنه معلوم است که گفتند مطلقه است. فعلاً معصوم را توضیح بدهم، به ولایت فقیه کاری ندارم، مثال از باب تقریب میزنم، موضوع ما ولایت اهل بیت علیهم السّلام است. اینکه بجنگیم یا صلح کنیم، برویم یا نرویم. این را انجام بدهیم یا آن یکی را، این واجب یا آن واجب را انجام بدهیم، این مستحب یا آن مستحب را انجام بدهیم، مادامی که اینها با هم هیچ تعارضی ندارند، معلوم است، همهی آن را انجام میدهید، هم نماز را میخوانید، هم روزه را میگیرید. امّا آنجایی که دیر میکند، یکی را باید انجام دهید، باید چه کار انجام دهید. معنی ندارد که ایشان بگوید من همان کار را انجام میدهم، ایشان هم بگوید من آن کار را انجام میدهم. هر کسی کار خود را انجام میدهد.
در اصل در عمل جای ولایت اینجا است. ولایت اهل بیت علیهم السّلام هم در عمل اینجا است، نه در اعتقاد. یعنی اینکه همه اختیار خود را از همه سلب میکنند، یک نفر اختیار دارد، «فَصْلُ الْخِطَابِ عِنْدَکُمْ»[۱۲] شما بگو، ما عمل کنیم. «وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ»[۱۳] حالا به نظر شما، ولایت مهمتر است یا نماز؟ یک وقتهایی خواندن نماز حرام است، اصلاً نماز صبح باید با جَهر بِسم الله خوانده شود. فرماندهی لشکری که به سلسله مراتب تحت ولایت امام معصوم است، بگوید: الآن در حمله هستیم، الآن او تشیخص میدهد، او نگاه میکند و تشخیص میدهد، میتوانست بگوید بایستید، سریع نماز خود را بخوانید و برویم. ممکن است تشخیص بدهد که صف خود را به هم نزنید، صاف نایستید، همان حالتی که دارید شبانه میروید که خم دارید میروید، بروید، بلند نگو، آرام بگوید. تیمم کنید، وضو نگیرید، قبله نمیخواهد، در صف بروید. میتواند بگوید یا نمیتواند بگوید؟ تشخیص هم میدهد، معصوم هم نیست که لزوماً درست تشخیص بدهد. معنی هم ندارد یک نفر بگوید این کارها چیست، یعنی چه؟ بگذار من نماز خود را بخوانم، الله اکبر، پشت جبههی دشمن باشد.
کما اینکه آمدند به شهید همّت گفتند، ما ۲۳ روز در خط مقدّم جُنب هستیم، ناگهان از دنیا میرویم، شهید جُنب میشویم، بد است بگذارید برویم غسل کنیم و برگردیم. بالاخره آنها در خط بودند، آب نبود، آنها تیمم میکردند. مثلاً طرف ۲۳ روز پیش جُنب شده بود، هنوز نتوانسته بود غسل کند. میگفت: کشته میشوم، جُنب هستم، این چه شهادتی است. ما گفتیم: «اللهُمَ ارزُقنی تَوفِیقِ الشَهادَهِ فِی سَبِیلِک» اصلاً اینطور نمیتوانم با این حوریان روبهرو شوم. ولایت است که میگوید الآن کدام آن اولویّت است. ولایت هیچ چیزی را تعطیل نمیکند، ولی اولویّتبندی میکند. خدا وکیلی این نماز مهمتر است یا ولایت؟ نماز، روزه، حج، زکات، سایر احکام اسلامی همهی آنها مهم است. آنکه اولویّت به همه میدهد و باعث میشود یکپارچه عمل کند ولایت است. «وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ»[۱۴] و این ولایت است که سخت است. یکی از معانی که ولایت ما سخت است، این است که آقا تو نماز بخوان. طرف نماز خود را میخواند، ولی در محلّ آیت الله العظمی است. باید هیئت همه کارهای خود را با او تنظیم کنند. این نماز خواندن سخت نیست. آنهایی که اردو بردند این را کاملاً متوجّه میشوند، در اردو عالمترین فرد را ببری هی نق بزند، اردو را خراب میکنند، آنها که اردو بردند، این را کاملاً میفهمند. در اردو شاخ فایده ندارد، مثل مربی یک تیم بود که بازیکن مهمّی که در انگلیس بازی میکرد، پنالتیهای او معروف بود به جام جهانی نبرد، میگفت: این ستاره که شاخ برای من فایده ندارد، نمیگذارد تیم، تیم باشد، میخواهد خود را نشان بدهد.
ابوموسی اشعری لعنه الله علیه از نظر اینکه مردم کوفه او را قبول داشتند، او را قبول داشتند، زیاد هم ریش داشت. هم در قبل از مرگ و هم بعد از مرگ، او را قبول داشتند. ولی ناگهان وسط جنگ إن قلت میکرد که از این طرفی برویم، حرام نیست، ولایت را زیر سؤال میبرد. اشعث هم همین کار را انجام میدهد. این کسانی که ما اینقدر با آنها بد هستیم، برای چیست؟ آنهایی که اردو بردند، این را کاملاً درک میکنند که ولایتمداری یعنی چه؟ ولایتمداری یعنی اینکه من از من خود پایین بیایم. در این جمع متناسب با فصل الخطاب من هم خود را تعریف کنم، هر کسی باید نقش خود را با فصل الخطاب تعریف کند. نگوید من به این صورت هستم، خواستید میآیم نخواستید نمیآیم، اینطوری فایده ندارد.
در این قطعهای پازل یکی بگوید من دوست ندارم، اینطور باشم، دوست دارم مشخص باشد، باید تو یک طور خاصی باشی که در آنجا جا بگیری، هر شکلی باشی در آن قطعه که جا نمیگیری، تصویر را ضایع میکنی. بهترین مثال ولایتمداری دست و پای من و شما است. اگر من مریض باشم، هی دست من بپرد، دو سه دفعه اینطوری کنم، حواس شما را پرت میکند، یعنی دست من تحت ولایت من نیست، خارج میزند، انگار فالس میخواند. ولایتمداری یعنی اینکه یک نفر تصمیم میگیرد، همه میگویند: چشم، همه عمل میکنند. چرا عمّار خیلی مهم است؟ چون عمّار آنهایی که در ولایتمداری سست میشوند و دچار تردید میشوند را ماساژ روحی میدهد که آنها بیایند. به جای اینکه در جنگ بگوید پدر و مادر من چه کسی بود، روایت پیغمبر را میخواند:
«نَحْنُ ضَرَبْنَاکُمْ عَلَى تَنْزِیلِه فَالْیَوْمَ نَضْرِبُکُمْ عَلَى تَأْوِیلِه»[۱۵]
امروز همان روزی است که پیغمبر فرمود، من برای نزول قرآن جنگیدم، یک روز این علی میآید برای اینکه بگوید معنای درست قرآن چیست با شما میجنگند، امروز همان روز است. یعنی ظاهراً هر دو طرف قرآن را قبول دارند، حداقل در ادّعا قبول دارند، در معنای آن اختلاف دارند، این معنا درست است. نقش عمّار چیست؟ بقیّه را کمک میکند که در مسیر ولایتمداری حرکت کنند و اگر کسی بخواهد سرپیچی کند، آن را از بین میبرد. عمر و عاص حرف میزند، عمّار به وسط میدان میرود، او را فحش میدهد. یعنی او را میشکند.
ولایتمدار تسلیم مطلق است
ولایتمداری یعنی اینکه یک نفر تصمیم بگیرد بقیّه به حرف او گوش بدهند همین است. این امام مفترض الطّاعه همین است. «وَ مُفَوِّضٌ فِی ذَلِکَ کُلِّهِ إِلَیْکُمْ»[۱۶] ادّعای آن راحت است، ولی فکر کنیم واقعاً «مُفَوِّضٌ فِی ذَلِکَ کُلِّهِ إِلَیْکُمْ»؟ یعنی ما سبک زندگی را به شما واگذار کردیم، آن که شما میپسندید، حکم آن که تو فرمایی، آنچه که تو میپسندی. آن را کم کنید ولی فقیه همین است، ولایت معصوم ابعاد گستردهتری دارد. «وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ»[۱۷] چرا هیئتهای ما خوب هستند، ولی تغییر در آنها اتّفاق نمیافتد، چون در هیئتهای خود خیلی ولایتمداری تمرین نمیکنیم. یک مقدار بیایم اختلاف کنیم، یک شعبه میزنیم که مثلاً آنها بیت الرضا هستند، ما بیت الجواد میزنیم. اینها مکتب الهادی هستند، ما مکتب السّجاد میزنیم. من هم که نباید کوتاه بیایم، هیئت را دو تا میکنم. چرا هیئتها زیاد میشود؟ چون معنا که کم نمیشود، به تعداد معنا هیئت اضافه میشود. چه کاری انجام بدهیم، آن کاری که من دوست دارم، تو دوست نداری برو و برای خود یک هیئت دیگر بزن.
من فراموش نمیکنم هم سن نوجوانهای جلسه بودیم، در هیئت ما یک نفر مسئول غش کردن بود، او غش کرد. هیئت همسایه به هیئت ما آمده بود، بعد یکی از آنها گفت: مسخره بازیها چیست، ناگهان چراغ را روشن کردند که به شما چه مربوط است، به هیئت خود برو و غش نکن، ما در این هیئت غشی داریم، شما برو غش نکن. چرا در هیئت خوب هستید، چون کار خود را انجام میدهیم. من اصلاً نه به برهنه شدن کار دارم، نه برهنه نشدن. خود من هم در زمان جوانی برهنه میشدم و سینه میزدم، این داستانی که در مورد برهنه شدن یا نشدن پیش آمد را ببینید، اصلاً من به شدن یا نشدن آن کاری ندارم، حکم شرعی هم نیست، مکروه هم نیست. چقدر داستان درست کردند، ما اینطوری هستیم، آنها اینطوری هستند، ما اینطور هستیم، آنها آنطور هستند، ندارد. این مَن، بدبختی است، این ولایت که نیست، مَن است. إنشاءالله بد برداشت نشود، منظور من را بگیرید که میخواهم چه بگویم. در چیزهای دیگر آن هم همینطور است.
آقا اصلاً مهم نیست، عیب ندارد، من مقلّد فلان آقا هستم به این صورت هستم، آن یک نفر مقلّد فلان آقا است، به صورت دیگری است، اشکال ندارد. امّا نه اینکه به خاطری که هیئتی هستم این طور پیش برود، مرجع خود را عوض کنم. چون یکی میآید از من سؤال میکرد که من قمه بزنم یا نه؟ من اوّل گفتم، کدام کشور هستید؟ چون بعضی از کشورها قانون کشوری دارند، بعضی از کشورها ندارند. مثلاً در عراق قانون کشوری ندارند، اگر ایشان تحت مرجعیّت آیت الله سیستانی است، ایشان تقیّه میکنند، اصلاً نمیگوید فتوای آن چیست، ببینید مرجع شما چه میگوید، اگر مثلاً در عراق هستید. میآمد سؤال میکرد، چطوری میشود حلال شود، چطوری میشود چه شود. دفعهی بعد آمد گفت: حل شد، گفتم چطوری؟ گفت: مرجع خود را عوض کردم، آن را حل کردم، راحت شدم.
این ولایتمداری نیست، شما دنبال کار خود هستید، میگردید برای آن مستمسک پیدا کنید. من که قبل از آن گفتم، اگر مرجع شما میگوید اجازه میدهم، یک مرجعی این را اجازه نمیداد، مرجع خود را عوض کرد. چرا؟ «وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ» چرا ولایت ما صعب است، چون باید من پایین بیایم، من تصمیم گیرنده نیستم، «وَ مُفَوِّضٌ فِی ذَلِکَ کُلِّهِ إِلَیْکُمْ وَ مُسَلِّمٌ فِیهِ مَعَکُمْ وَ قَلْبِی لَکُمْ مُسَلِّمٌ وَ رَأْیِی لَکُمْ تَبَعٌ»[۱۸] خدایی شوخی میکنید؟!! کجا «رَأْیِی لَکُمْ تَبَعٌ»، «رَأْیِی لَکُمْ تَبَعٌ»، یعنی هر چه شما میگوید، نه. خوب آن فقیه از خود که حرف نمیزند، دارد حرفهای حرف اهل بیت علیهم السّلام را میدهد، اطاعت از فتوا مرجع، اطاعت از معصوم است، اگر خود شما فقیه نیستید، کجا «رَأْیِی لَکُمْ تَبَعٌ». من میخواهم کار خود را انجام بدهم، میخواهم حال خود را داشته باشم. شما خواستید شما به هیئت خود بروید غش نکن، ما اینجا غش میکنیم، به این صورت میشود.
لذا ما در هیئت حال میکنیم، هیئتهای ما حال دارد، مقام ندارد. یعنی زودگذر است، در جلسه حال میکنم، -ولی من همانی هستم که بودم، شما را عرض نمیکنم، دارم راجع به خود عرض میکنم، سال ۹۶ همان چهار پایهای بودم که الآن هستم- اصلاً تغییر نمیکنم. چه میشود که ناگهان یک نفر تغییر میکند، شما نگاه کنید هر کسی تغییر کرده است، ولو دقیقهی نود بوده است از مَن خود پایین آمده است.
حُر میگوید: هر کسی به من گفته بود، حتماً جواب او را میدادم اگر به مادر من حرفی میزد. حُر اصلاً شیعه نبوده است که بگوید فاطمهی زهرا سلام الله علیها، امام حسین سلام الله علیه معصوم است، این خبرها نبوده است. گفت دختر پیغمبر است، حرمت بگذاریم. گفت هر کسی اسم مادر من را هم برده بود… الآن اگر یک نفر در خیابان به مادر یکی حرف بزند، چه کاری انجام میدهد؟ دعوا حسابی بالا میگیرد، کسی کف نفس نمیکند، او جلوی امام حسین سلام الله علیه ایستاده است و جلوی ایشان را گرفته است. امام حسین سلام الله علیه را که امام نمیدانست. ولی یک لحظه گفت: امّا مادر شما فاطمهی زهرا است، من حیا میکنم راجع به ایشان صحبت کنم. یک لحظه از مَن خود پایین آمد و بعد اگر کسی برود و نگاه کند، حُر سلام الله علیه از چند مَن دیگر پایین آمد. اینکه شما در آن لشکر باشید، جلوی چشم دوستان خود، بنده پوتین به گردن خود بندازید، اینطوری که بعضی از روضهخوانها میگویند، حالت اشتباه کردم به خود بگیری، آدم جلوی مردم هزار نوع ممکن توجیه کند که طرف ورود ممنوع میآید، دعوا میکند که نگوید من اشتباه کردم. آخر آن را ببینید، از آن مَن خود پایین آمده است، «مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اللَّهُ»[۱۹]. تا وقتی هیئتها براساس عشق من، رأی من باشد در آن «رَأْیِی لَکُمْ تَبَعٌ»[۲۰] نباشد، «وَ مُفَوِّضٌ فِی ذَلِکَ کُلِّهِ إِلَیْکُمْ» نباشد، «وَ قَلْبِی لَکُمْ مُسَلِّمٌ» نباشد، اسمی باشد، واقعی نباشد، جانم حسین سلام الله علیه ولی به پای آن که میافتد نه، ما اینطور هستیم، ما باید این کار را انجام بدهیم. از منش و روش خود کوتاه نمیآید، در او تغییر اتّفاق نمیافتد. شما هر کسی را در صحنهی کربلا ببینید، آنهایی که برگشتند، آنها از مَن خود پایین آمدند. این را عرض میکنم إنشاءالله بد برداشت نشود، خیلی از آنهایی که از سپاه دشمن برگشتند و به سپاه سیّد الشّهداء آمدند، با غدیر نیامدند، با «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ» نیامدند.
داشت به سمت سپاه امام تیر میزد، بعد دید، پسر پیغمبر را هله هله میکنند. من اگر در قیامت پیغمبر را ببینیم و بگویند ایستاده بودی به پسر من جسارت کردند و چیزی نگفتی، من چه بگویم؟ اصلاً به امامت اعتقاد نداشت، به طرف سپاه امام حسین سلام الله علیه برگشت، برگشت و یدالله آمد. امام فرمود: «اللَّهُمَّ سَدِّد رَمیَه» خدایا تیرهای او را به هدف بزن، یعنی دست او یدالله شد، ابو شعثاء کِندی تا صبح آن طرف بود، بعد نگاه کرد که نه اینطور نمیشود، باید پایین بیاییم. دیگر من هیچ چیزی از امام حسین سلام الله علیه و امامت پدر او را ندانم، دیگر ما که میدانیم که پیغمبر فرموده است: «أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَیْناً»[۲۱] اینها دارند توهین میکنند، من نمیدانم به پیغمبر چه چیزی بگویم. از مَن خود پایین آمد. یعنی آن مسلّماتی که میدانست عمل کرد و به آن طرف آمد. معلوم نیست که فرصت بوده است که امام حسین سلام الله علیه برای او ولایت را تعریف کند، بعداً او را سیر میدهد، کاری ندارم. از مَن خود پایین آمدند، هر کدام را نگاه کنید، خود را متوقف کردند. اسب نفس را نگه داشته است، بعد دیگر دست او ید الله میشود، خدا روزی ما هم کند، چشم او عین الله میشود. دوازده تا تیر با خود آورد، روای میگوید دیدم یازده تا از تیرهای ابو شعثاءی کِندی یکی یکی سردارها را به زمین انداخت. امام دعا کرد «اللَّهُمَّ سَدِّد رَمیَه» بس است.
شب جمعه است، من هم خیلی بیچاره هستم، میخواهم به درگاه حضرت حق توبه کنم، به یک روی سفید ظاهراً سیاه میخواهم توسّل کنم. گرچه سیه رو شدم، غلام تو هستم، خواجه مگر بندهی سیاه ندارد. شب عاشورا همه را آزاد کردند و اصلاً بردهها همینطوری آزاد بودند، چون کسی بردهها را در جنگ نمیکشت. چون بردهها مملوک بودند، جابهجا میشدند، هیچ کسی بردهها را در جنگ نمیکشت، بعد از جنگ بردهی یکی دیگر میشد، لذا بردهها نمیترسیدند که کشته شوند، شما خیال کنید بردهها از ترس کشته شدن رفتند جنگیدند. غلام مادر حضرت علی اصغر سلام الله علیه عقبه بن سمعان نجنگید، کشته هم نشد، بعداً هم زنده ماند. در رکاب امام حسین سلام الله علیه ایرانی نداریم که در کربلا کشته شده باشد، جز چند تا برده. بردهها نمیخواستند سر به تن صاحب آنها باشد، چه باید دیده باشد که خود را در راه مولا خرج کند. چون برده کافر بوده است، جنگی او را گرفتند، او را اسیر کردند، دوست نداشته است که گرفتار باشد، اگر نمیجنگید اتّفاقی نمیافتاد، کسی او را نمیکشت، جابهجا میشد، صاحب او عوض میشد. آن هم اینکه پیرمرد باشی، یعنی کسی به جنگ کردن تو امیدی ندارد. هم سیّد الشهداء عمومی آزاد کرده بود، هم برده بود، هم پیرمرد بود. ولی همّت او بلند بود، دید یکی یکی از اصحاب رفتند و کشته شدند، به مقابل حضرت آمد و عرض کرد یابن رسول الله اجازه بدهید من هم بروم. حضرت فرمود: ابداً. این دید مثل عابس نیست که بیاید سینه سپر کند و بگوید میخواهم بیایم از شما دفاع کنم، یک چیزی دارم که از شما دفاع کنم، یک خودی نشان بدهد، شمشیری بگرداند، چیزی ندارد، پیرمرد است، اصلاً توان نظامی ندارد که حالا حضرت بگوید میآید از خِیام دفاع میکند، توان جنگیدن ندارد، حضرت فرمود: نه، ما میخواستیم توی خوشیها با ما باشی، بعضیها بلد هستند چطور با امام صحبت کنند. گفت: «أَنَا فِی الرَّخَاءِ أَلْحَسُ قِصَاعَکُمْ»[۲۲] من در شادیها، در آسایشها کاسه لیس شما بودم، «وَ فِی الشِّدَّهِ أَخْذِلُکُمْ» حالا که کار سخت شده است، شما را رها کنم؟ «لَا وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُکُمْ». چون صورت من سیاه است، نمیخواهید کنار علی اکبر شما باشم؟ چون بدن من بوی خوش نمیدهد، دوست ندارید من با شما باشم؟
«لَا وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُکُمْ حَتَّى یَخْتَلِطَ هَذَا الدَّمُ الْأَسْوَدُ مَعَ دِمَائِکُمْ» تا این خون ناچیز خود را با شما قاطی نکنم من… حضرت دیدید که دوست دارد برود، حیفش آمد. او را به میدان فرستاد، نتوانست خیلی بجنگد، فقط قصد کرد با امام باشد. این که من میگوییم، خود من اهل عمل نیستم، به خدا اگر ما فقط قصد کنیم از این جلسه که رفتیم، قصد کنیم از مَن خود پایین بیاییم، این را هم بگوییم اگر کسی خواست از مُن خود پایین خیال کند، خود او میتواند از مَن خود پایین بیایید همان شرک است. امام سجّاد سلام الله علیه به ما یاد داده است، ایّام عبادت است، میگوید من خیلی توبه کردم، «لَمْ یَکُنْ لِی حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِکَ»[۲۳] من خیلی تلاش کردم و توبه کردم، من نتوانستم، من نمیتوان خود را تکان بدهم. آدم قصد کند که برگردد، تازه میفهمد که بیپناه است، کسی باید دست او را بگیرد. به میدان رفت خیلی توان جنگیدن هم نداشت، زود به زمین افتاد. اصلاً خجالت کشید که بگوید: «عَلَیکَ مِنَ سَلام یا أَبَا عَبدِالله» و امام باید به زحمت بیفتد، باید به وسط میدان بیاید، جان مبارک ایشان به خطر میافتد. اصلاً سلام نکرد، امیدی نداشت، خود را ندید. نگاه کرد دید سر او بلند شد، سر او در دامن امام است، بعضی از مقاتل نوشتند سر خود را پایین گذاشت، یعنی اینجا جای من نیست. حضرت باز سر او را به دامن گرفت، «وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ»[۲۴] صورت خود را جلوی صورت او گذاشت، نوشتند چشمان خود را باز کرد و یک لبخندی زد گفت: «مَن مِثلی» چه کسی مثل من است.
پی نوشت:
[۱]ـ الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۴۰۱٫
[۲]ـ الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۲، ص ۱۸٫
[۳]ـ من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۶۱۶٫
[۴]ـ بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۹۹، ص ۱۷۳٫
[۵]ـ الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۲، ص ۱۸٫
[۶]ـ سورهی انعام، آیه ۵۹٫
[۷]ـ بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۹، ص ۱۲۷٫
[۸]ـ الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۴، ص ۵۴۹٫
[۹]ـ سورهی حج، آیه ۲۷٫
[۱۰]ـ الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۴، ص ۵۴۹٫
[۱۱]ـ الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۲، ص ۱۸٫
[۱۲]ـ من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۶۱۲٫
[۱۳]ـ الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۲، ص ۱۸٫
[۱۴]ـ الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۲، ص ۱۸٫
[۱۵]ـ شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۱۰، ص ۱۰۴٫
[۱۶]ـ زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۲۹۹٫
[۱۷]ـ الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۲، ص ۱۸٫
[۱۸]ـ زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۲۹۹٫
[۱۹]ـ الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۲، ص ۱۲۲٫
[۲۰]ـ زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۲۹۹٫
[۲۱]ـ کامل الزیارات، النص، ص ۵۲٫
[۲۲]ـ بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۵، ص ۲۲٫
[۲۳]ـ همان، ج ۹۱، ص ۹۸٫
[۲۴]ـ همان، ج ۴۵، ص ۳۰٫
پاسخ دهید