روز سه شنبه مورخ ۲۳ دی ماه ۱۳۹۹، چهارمین شب از مراسم عزاداری ایام شهادت ام ابیها حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در هیئت ثقلین تهران با سخنرانی «حجت الاسلام حامد کاشانی» با موضوع «چگونه شیعه شدیم؟» ویژه نوجوانان ۱۲ تا ۱۸ سال برگزار گردید که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری* وَ یسِّرْ لی أَمْری* وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی* یفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«إِلهی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَی وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَی».[۳]
هدیه به پیشگاه باعظمت حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها صلواتی هدیه کنید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
ان شاء الله خدای متعال این نشستن و شنیدن و گفتنِ ناقابل را از همهی ما قبول کند و اجرمان را تعجیل در فرج حضرت حجّت عجّل الله تعالی فرجه الشّریف قرار بدهد و ان شاء الله خدای متعال توفیقِ شهادت در راهِ حضرت را به ما عنایت بفرماید صلواتِ دیگری هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
شبهای گذشته بصورت مختصر عرض کردیم که در دوران شروع اسلام در مکه انگیزه برای نفوذ یا اینکه دشمن در قالبِ جاسوس یا منافق به اسلام وارد بشود کم بود، عدّهای بودند ولی به نسبت کم بودند.
وقتی اسلام به مدینه وارد شد کمکم وقتی مردم نام اسلام را میشنیدند در کنارِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نامِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه هم به گوش میرسید یا به ذهنها میآمد، قهرمانِ بدر و احد و خندق و خیبر، قصد داشتم بعضی از آنها را توضیح بدهم، شبِ گذشته بجای جنگ بدر کمی از جنگ خیبر گفتم، چون اگر واردِ این جنگها بشویم وقتمان میرود، فردا شبِ آخرِ فصلِ اولِ بحث ماست که ان شاء الله بعد از عزاداری بعد از عرایضِ من چند دقیقهای هم پرسش و پاسخ خواهیم داشت.
کمکم وقتی نام اسلام میآمد حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه هم در ذهنها بودند، قهرمانی که تعبیرِ امام صادق صلوات الله علیه این است که کلیدِ پیروزیهای حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند، رمزِ پیروزی، عاملِ شکستناپذیری.
هرچه اسلام قدرتمندتر و پُرتوانتر میشد انگیزه برای اینکه عدّهای به شکلِ نفوذی و جاسوس وارد بشوند، برای اینکه یا به جایی برسند، به پول یا مقام برسند، یا اینکه بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم جایگاهِ مقدّسی پیدا کنند، یا اینکه انگیزهها برای تخریب اسلام زیادتر شد، و چون حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه خیلی مورد توجّه بودند، مدام شاگرد اول بودند، در حالی که شاگرد دو و سه هم نداشتیم، آدمهایی که خوب تربیت نشده بودند دچارِ حسادت شدند، حسادت از بدترین بیماریهای اخلاقی است، آدم باید نسبت به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه اینطور باشد که آماده باشد همه چیزِ خود را در راهِ آنان بدهد، نه اینکه وقتی یک کمال یا یک خوبی در آن بزرگواران دید بجای اینکه سعی کند به اندازهی خود به آن بزرگواران شبیه بشود ناراحت بشود که چرا آن بزرگواران همچنین چیزی را دارند.
آن نفوذیها و شکستخوردهها و فراریهای جنگی دچارِ حسودی میشدند و خیلی ناراحت میشدند، مدام در یک رقابتی که فکر میکردند میتوانند رقابت کنند… برای مثال عرض میکنم، این مثال تشبیهِ بدی است ولی برای تقریب به ذهن میگویم، مثلاً اگر من بخواهم با قهرمان دو المپیک رقابت کنم همه میگویند خودت را در آینه ببین، یعنی اصلاً جای رقابت نیست، تازه او یک آدمِ عادی است، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه که نیست، یک آدمِ عادی است که تمرین کرده است، و واقعاً هم ممکن است کسی تمرین کند و از او بهتر باشد، همانطور که در سالهای قبل اشخاصِ دیگری رکورددار بودند، قطعاً هم در سالهای بعد اشخاصِ دیگری رکورددار خواهد بود.
بجای اینکه از این موضوع خوشحال بشوند که اسلام «حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها» دارد، اینها میدیدند خیلی از آن بزرگواران عقب افتادهاند، ناراحت میشدند و حسودی میکردند، سعی میکردند با ایشان رقابت کنند تا اینکه شاید بتوانند ایشان را شکست بدهند!
در جنگها نمیخواستند حضرت را شکست بدهند، چون در جنگها باید مقابلِ دشمن میایستادند و خطرناک بود، جاهای دیگر هم که اینطور نبود اینها شکست میخوردند.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه هر روز دو مرتبه با یکدیگر وقتِ خصوصی داشتند، یک مرتبه روز و یک مرتبه هم شب، بالاخره قرار بود بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه اسلام را اداره کنند، اینها ناراحت میشدند که حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه مدام نزدِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند، اینها هم مدام میآمدند و مینشستند.
حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه اگر در طول عمرِ شریفشان دائم نزدِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند باز هم هر یک مرتبهای که میخواستند نزدِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بروند مانندِ کسی که برای مرتبهی اول میخواهد پیغمبری را ببیند وَجد داشتند و لذّت میبردند، اینها اینطور نبودند و میگفتند ما نزدِ پیغمبر مینشینیم که ببینیم چه خبر است، آنقدر آمدند و بیهوده نشستند و وقت را گرفتند که یک آیهای نازل شد که هر کس میخواهد نزدِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بنشیند و آرام صحبت کند و وقتِ خصوصی بگیرد باید صدقه بدهد، آنها دیگر نرفتند، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه دیدند یک دینار دارند معادلِ ده درهم است، یک درهم صدقه دادند و آمدند و خصوصی صحبت کردند، مجدداً یک درهم دیگر صدقه دادند و آمدند و خصوصی صحبت کردند، آیهای آمد که آیا شما ترسیدید که اگر در راه خدا صدقه بدهید پولِ شما تمام بشود؟ اینها دیدند بدتر شد! یعنی در زمان جنگ از جنگیدن و کشته شدن میترسیدند و اینجا از پول دادن.
گفتند پیامبر یک دختری دارد که خیلی او را دوست دارد، هر کسی که از راه میرسید برای خواستگاری کردن از ایشان نزدِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میرفت، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم با اینکه خیلی آقا بودند، زندگی کردنِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بینِ مردمی که مانندِ من در بینِ آنها زیاد بود خیلی برای حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم سخت بود، بلاتشبیه مانندِ این است که یک نفر را بعضی اوقات در استبل ببرند، اینطور زندگی خیلی سخت است، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم باطنِ اینها را میدیند، در بینِ آنها خوب و خیلی خوب بود ولی خیلی بد هم بود، کسانی هم بودند که یکپارچه آتش بودند، اینکه حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند هیچ پیغمبری به اندازهی من اذیت نشده است، یک معنای آن این بود که آن موجودِ استثنایی که پیغمبران دوست داشتند بهشت را رها کنند و بیایند و نوکرِ او بشوند، با مردمی زندگی میکرد که بعضی از آنها باطنِ آنها یکپارچه آتش و نجاست و بیحیائی بود، بعد هم حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم طوری رفتار میکردند که آنها فکر میکردند حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اصلاً نمیدانند اینها چه کسانی هستند. مانندِ این مسجد که شما خوبها هستید و من هم هستم و شما نمیدانید که در باطنِ من چه خبر است، ظاهر را هم حفظ میکنم، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خیلی اذیت شدند.
گفتند به خواستگاریِ دخترِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میرویم، همانهایی که بعداً لگد به دخترِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم زدند هم برای خواستگاری آمدند، چون میگفتند باید بالاخره یک چیزی هم از این اسلام به ما برسد، فهمِ اینها از امامتِ بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چه بود؟ سلطنت و حکومتِ شاهنشاهی!
جانشینِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یک کسی مانندِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، قرار است بیاید و هدایت کند.
اینها برای خواستگاری میآمدند، اگر آنها میآمدند و از دخترِ ما که باطنبین نیستیم خواستگاری میکردند حالمان بهم میخورد، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که باطن هم میدیدند، اینجا تندی که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میکردند این بود که وقتی برای خواستگاری کردن میآمدند فقط روی مبارکِ خویش را برمیگرداندند. ببینید شخصِ بعدی چقدر بیحیاء بود که جرأت میکرد و باز هم برای خواستگاری میآمد! سنِ بعضی از خواستگاران چهل یا پنجاه سال از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بیشتر بود! همه خواستگاری کردند، هر کسی که فکر میکرد، پاسخِ همه هم اینطور بود که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم روی خویش را برمیگرداندند، یعنی خوششان نمیآمد، یعنی اذیت میشدند.
وقتی دیدند حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به اینها دختر نمیدهد… اولاً اختلافِ سنِ پنجاه ساله داشتند، ثانیاً اینکه اصلاً چه چیزِ تو به ایشان میخورد؟ ادبِ تو؟ اخلاقِ تو؟ تقوای تو؟ ایمانِ تو؟
وقتی دیدند حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به همه جوابِ رد دادند، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه هم حیاء میکردند، بَهبَه به ادبِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه، خودشان را در حدی نمیدیدند که بیایند و مقابلِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم قرار بگیرند و بخواهند خواستگاری کنند.
اینها که جوابِ رد شنیده بودند میآمدند و به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه عرض میکردند که شما هم برای خواستگاری برو، که بلکه حضرت هم بروند و پاسخِ منفی بشنوند و ضایع بشوند، یا اصلاً ببنیم به تو هم پاسخِ منفی میدهد یا نه، ببینیم حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این دختر را برای چه کسی نگه داشته است، خوشانصافها گله هم میکردند!
معلوم است که حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را زیر نظر داشتند ولی نمیرفتند که بگویند. چون یک روزی یک بانویی از اقوام حضرت آمد و به ایشان عرض کرد که آیا میدانی که مدام برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها خواستگار میآید؟ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه فرمودند: بله. پرسید: چرا شما نمیروید؟ فرمودند: چون من خجالت میکشم.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دیدند حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه چیزی نمیگویند، آنقدر بقیه به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه گفته بودند که برای خواستگاری برود ایشان رفتند، ولی رویشان نشد که با حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم صحبت کنند، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به صورتِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه نگاه کردند دیدند حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه سرِ خویش را پایین انداختهاند، در یک نقلی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: علی جان! ظاهراً برای خواستگاری کردن از فاطمه آمدهای. حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه سرِ مقدّسِ خویش را بلند نکردند.
شما ببینید دشمنیها چقدر شدّت گرفت. دیدند حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه در جنگ که دلاور هستند، در نجوا و مناجات و خصوصی حرف زدن سرآمد هستند، در عبادت که اصلاً غیرقابل رقابت بودند.
آنها برای گله کردن نزدِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رسیدند، عرض کردند برای چه این کار را کردید؟ مگر ما چه چیزی نداشتیم که علی داشت؟
ان شاء الله خدای متعال به انسان ادب بدهد، اینکه انسان کور باشد و کمالاتِ دیگران را نبیند و کورتر باشد و بدیهای خود را نبیند دردِ خیلی بزرگی است.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم میدیدند که اینها ناراحت میشوند میفرمودند: من فاطمه را به عقدِ علی درنیاوردم، امرِ خدای متعال است، فاطمه استثناء است، من با شما ازدواج کردم، از شما دختر گرفتهام، اگر فرزندِ دیگری هم داشتم ممکن بود با شما ازدواج کند، ولی فاطمه استثناء است.
ممکن است ما خیال کنیم حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هر چه فضائل و خوبیهای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه را بیان میکردند جامعه بیشتر دوست داشت که بفهمد، اینطور نبود، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مجبور بودند که بیان کنند، چون هر یک جملهای که بیان مینمودند دشمنیها را بر علیهِ این دو بزرگوار شدّت میدادند، برای همین شما شنیدهاید که شما حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم روز غدیر نمیخواستند بیان کنند که مجلس بهم نخورد، میدانستند که دشمنیها با این دو بزرگوار بیشتر میشود.
این ازدواج صورت گرفت و لجِ این منافقان بیرون زد و گفتند که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دخترِ جوانِ خود را به یک کسی که بیپول و… داد و او را بدبخت کرد. آنقدر طعنه زدند که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نزدِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از این طعنهها گریه کردند، باز حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مجبور شدند یک جملهای بفرمایند که عالَم بفهمد، فرمودند: خدای متعال به این عالَم نظر کرد و پدرِ تو را به نبوّت و شوهرِ تو را به وصایت انتخاب کرد، اینها حسود هستند.
این آیه را در قرآن کریم ببینید: «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ»[۴]، اینها به این موضوع که خدای متعال دیگرانی را برتر قرار داده است حسادت میکنند.
درست است که خودِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه هم زحمت میکشند، ولی خدای متعال هم اذن داده است، این خدای متعال بوده است که این استعداد را داده است. خدای متعال به من هم استعدادهای زیادی داده است اما من آنها را نابود کردهام، اما حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه همهی استعدادهای خویش را شکوفا کردهاند.
باز اینها حسادت میکردند، دیدند حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یک خانهای در مجاورِ مسجد ساختند و درِ آن خانه در مسجد بود. هر کدام از اینها هم که توانستند یک در در مسجد باز کردند. حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند که خدای متعال دستور داده است که همهی درها را ببندید، شما گاهی ناپاک هستید و به غسل و طهارت نیاز دارید، هر کسی نمیتواند با هر حالی در مسجد بیاید، همهی درها را ببندید، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها لازم نیست این کار را کنند و درِ خانهی خود را ببندند.
مجدداً این حسادتها شدّت گرفت، یکی از اینها که نمیخواهم نامِ او را ببرم یک سوراخ و دریچهای به سمتِ حیاطِ مسجد باز کرد، این برای حسِ حسادت بود، نمیتوانستند تحمّل کنند، میگفتند که مگر چه چیزِ ما کمتر است؟
هرچه اتفاقاتِ جدید میافتاد اینها بجای اینکه بروند و دل بدهد و بگویند یا رسول الله! ما هم میخواهیم آدم بشویم… ما در اسلام این همه آدم حسابی هم داشتیم، آدمهای ویژه داشتیم، «حَنظَله» امشب ازدواج کرد و فردا قبل از نماز صبح خود را به لشگر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رساند.
الآن مردم ازدواج میکنند و شب عروسی میگویند که شب عروسی همه چیز آزاد است و یک شب هزار شب نمیشود، در صورتی که یک شب هزار شب میشود. شهید حججی تا قبل از آن اسارت کجا بود و بعد از آن کجا بود؟ چه کسی گفته است که یک شب هزار شب نمیشود؟ اتفاقاً اگر آن شبی که انسان دوست دارد غلطی کند و آن غلط را انجام ندهد و بخاطرِ خدای متعال برگردد خدای متعال به او نظرِ ویژه میکند، وگرنه بقیهی ایام که کاری ندارد و در خانه نشسته است.
این اشتباه برداشت نشود که اسلام فقط یک علی داشت و بس، البته یک حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه داشت که به هیچ کسی قابل قیاس نبود اما آدمهای معمولی هم خیلی پیشرفت کردند، اگر بجای حسادت میگفتند الحمدلله که هم حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم داریم و هم حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه داریم و از هر دو بزرگوار یاد میگیریم… «حنظله»، شهدای بدر… ببینید پدرِ خیلی از آنها مشرک و بُتپرست بودند و اینها به سراغِ اسلام آمدند و با پدرانشان جنگیدند، با اقوامِ خود جنگیدند، کم هم نبودند، بجای اینکه حسدودی کنند کارِ خود را میکردند.
اما بحثِ امشبِ من آن حسودی و کینه است.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم دست روی این موضوع گذاشته بودند و مدام این موضوع را تقویت میکردند، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میدانستند که قرار است بعداً چه بلایی بر سرِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه بیاید، هر راهی که میدانستند انجام میدادند، یکی از آنها را بگویم و باقی را بعداً بگویم.
معمولاً غذای حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه خیلی ساده بود، آن اوایل در مدینه که خیلی خیلی کم بود و در این حد بود که زنده بمانند، کم پیش میآمد که بتوانند مثلاً گوشت میل کنند، کم پیش میآمد که بتوانند غذای خوب میل کنند. آن مطلبی که شنیدهاید حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه نان خشک میل میکردند برای زمانی است که حاکم شده بودند، در دورهی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اگر وضع کمی بهتر شده بود گاهی گوشت و غذاهای دیگر هم میل میکردند، ولی معمولاً وضعی نداشتند.
یک مرغ بریان در یک نقل که شیعیان دارند غذای آسمانی بود، در یک نقل هم این است که یک نفر یک مرغ بریان درست کرده بود و به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هدیه داده بود، حال اینکه این مرغ بود یا کبک بود یا غاز بود، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عمد داشتند که این کار را کنند، چون آنهایی که اهلِ شکم بودند اگر فضائل را در یاد نداشتند مرغ را در خاطر نگه میداشتند. غذا را نزدِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آوردند، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به محضرِ خدای متعال عرض کرد: خدایا! محبوبترین بندهی خودت را بفرست که با من همغذا بشود، مسئله برای این بود که بقیه راه را گُم نکنند، علامتِ حق را گُم نکنند، مسلّماً پارتیبازی نیست و خدای متعال بهترین را بیشتر از همه دوست دارد، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه آمدند و در زدند…
قابل توجّه آنهایی که فکر میکردند مدینه در نداشته است، یکی از اسنادِ آن اینجاست که حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه آمدند و در زدند و «انس بن مالک» که خادمِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود… پسرِ این شخص در کربلا «سنان بن انس» بود… «انس بن مالک» آمد در را باز کند و دید حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه پشتِ در هستند و در را بست و حضرت را راه نداد! دوباره حضرت در زدند…
چون مسئله برای حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه که مرغ نبود، مسئله این بود که دیگران بفهمند و بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم راه را گُم نکنند…
حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه دوباره در زدند، دوباره «انس بن مالک» رفت و بهانهجویی کرد، در نقل این است که حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه با پای مبارک به در زدند، طوری که بلندتر باشد و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بشنوند، وقتی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه آمدند حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: علی جان! خیلی طول کشید تا بیایی، خیلی وقت است که منتظرِ تو بودم، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه عرض کردند: یا رسول الله! این «انس بن مالک» من را راه نمیداد، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم علّت را پرسیدند، «انس بن مالک» که اهل مدینه بود گفت: من خیال کردم شاید یکی از انصار بیاید و در بزند و او محبوبترین فرد باشد و همشهریِ ما چنین افتخاری را داشته باشد!
تا سیصد سال و چهارصد سال هر کسی که این روایت را میگفت کتک میخورد، یک استاد حدیث این حدیث را در نزدیکیِ بغداد گفت، مردم بلند شدند و دو طرفِ او را گرفتند و او را از مسجد بیرون انداختند و بعد هم منبر را آب کشیدند! یعنی با اهانت با او برخورد کردند و میگفتند حال که این حرف را زدی نجس شدهای.
هر کسی در طول تاریخ این حدیث را نقل کرده است دربارهای او نوشتهاند که او اهلِ بدعت است، ببینید چقدر اوضاع سخت بود، یعنی عدّهای آبرو دادهاند تا اینکه من امشب این داستان را برای شما تعریف کنم، آبروها رفته است، حسادتها بیرون زده است، مابقیِ داستان بماند برای جلسات بعد.
نگرانیِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از بعد از خودشان به همین جهت است، میدانند که در زمانِ زنده بودنِ خودشان اگر فرصت بدست بیاورند یک چیزی میگویند، شاید بعداً توضیح دادم که مدام میآمدند و نزدِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه بدگویی میکردند، اصلاً عدّهای کمین نشسته بودند که ببینند حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه از نظرِ آنها چه زمانی کار اشتباهی انجام میدهد! که بعد سریع بروند و به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بگویند، بلکه شاید کمی آتشِ حسادتشان فروکش کند.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اینها را میدیدند و خیلی نگران بودند، هر مرتبه که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میفرمودند بگویید علی بیاید حالِ برخی دگرگون میشد، مخصوصاً بعضی از اقوامِ خودِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم! بعضی از همسرانِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ناراحت میشدند و به زبان هم میآوردند.
اصلاً یک روز پدرِ یکی از همسرانِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میخواست به خانهی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بیاید و دید دخترِ او در حالِ جیغ زدن است و با اعتراض میگوید که من فهمیدهام که تو علی و فاطمه را از من و پدرم بیشتر دوست داری!
اول اینکه دوست داشتن که با اجبار نیست، دوم اینکه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها که هووی تو نیست! سوم اینکه اصلاً مگر با یکدیگر قابلِ قیاس هستید؟ تو هم اگر میخواهی محبوب بشوی باید حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را دوست بداری، اگر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را دوست نمیداشت نبوّتِ او به درد نمیخورد، تو که در برابرِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کسی نیستی، تو هم اگر قصد داری که رشد کنی و محبوبِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بشوی باید حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را دوست بداری، این شخص برعکس حسادت میکرد، خودِ او هم گفته است که من خیلی نسبت به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها حسادت میکردم!
مسلّماً خودت را محروم کردهای، مثلِ این است که من آب را دوست نداشته باشم، حال اگر تشنه بشوم باید چکار کنم؟ تو از تشنگی خواهی مُرد، آب که چیزی نمیشود! آب که گرفتارِ من نیست، تو بخواهی یا نخواهی نورِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در عرشِ خدای متعال میدرخشد.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اینها را میدیدند، برای همین وقتی میخواستند از دنیا بروند اینطور نقل کردهاند که بقیه را بیرون کردند، چند نفر آل عبا فقط ماندند، که خودِ این موضوع خیلی حسودی ایجاد کرد…
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دست حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را گرفتند، دستِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را در دستِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه گذاشتند.
حال ببینید که چقدر دلِ انسان میسوزد، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در لحظاتِ آخر عمرِ شریفشان، بعد از بیست و سه سال پیغمبری و زحمت و دردسر و آسیب و دشنام و خستگی، حال که میخواهد از این دنیا برود باید دلِ شادی داشته باشد، ولی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که باطن را میدیدند، دستِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را در دستِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه گذاشتند و به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه فرمودند: «هَذِهِ وَدِیعَهُ اللَّهِ»[۵] این ودیعهی خدای متعال است، امانت است، من هم که پدرِ او بودم امانتدار بودم، مراقبِ او باش، گنجِ عالَم است، از او مراقبت کن، «وَیْلٌ لِمَنْ أبغَضَهَا» وای بحالِ آن کسی که او را ناراحت کند، وای بحالِ آن کسی که حقِ او را بخورد، وای بحالِ کسی که او را خشمگین کند.
بعد یک نگاهی کردند و فرمودند: علی جان! من میبینم که با شما چه میکنند… بعد کودکان را نگاه کردند، وقتی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را نگاه کردند، آن لحظهای که سجّاده را غریبانه از زیر پای ایشان کشیدند دید، چون این مطلب را به زبان آوردند، وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را نگاه کردند فرمودند: حسین جان! تو را بینِ دو نهرِ آب… بعد به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه نگاه کردند و فرمودند: علی جان! این محاسنِ زیبای تو را با خونِ سرِ تو خضاب میکنند، بعد به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نگاه کردند و فرمودند: تو را میبینم، آن لحظهای که گوشوارهی تو از شدّتِ ضربه…
[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴.
[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸.
[۴] سوره مبارکه نساء، آیه ۵۴ (أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَىٰ مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ ۖ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَآتَیْنَاهُم مُّلْکًا عَظِیمًا)
[۵] بحارالانوار، جلد ۲۲، صفحه ۴۸۴
پاسخ دهید