- تقسیم بندی گروهها
- از نظر بطلمیوس زمین محور جهان است.
- پیوند محوریّت انسان با محوریت زمین توسط مسیحیها
- نتیجهی ایرادات بر نظریهها
- آشفتگی مردم از دست کلیسا و نتیجهی آن
- تفاوت تفسیر در عالم مسیحیّت و روحانیّت
- تفسیر فردی توسط افراد بعد از جریان پروتستانتیسم
- چگونگی شکلگیری انسان محوری
- چگونگی تغییر روشهای پیشرفت علوم
- تغییراتی که پوزیتیویسم ایجاد کرد
- تغییر نگرش انسان در دورهی جدید
- تصرّف در زمین
- شروع دورهی استعمار
- پیامد جنگهای جهانی
- تقلید مسلمانها از غرب برای جبران عقب افتادگی
- تجدّدگران مسلمان
- سَر سیّد خان هندی چه کسی بود؟
- روش پوزیتیویستی چگونه روشی است؟
- هندوها قائل به تناسخ هستند
- تفسیر اصحاب فیل توسط سیّد احمد
- مراحل دورههای تاریخی
- قرون وسطی
- چه دورهای دانشمندان مسلمان تأثیرگذار بودند
- غرب اومانیسم
- جریان تبشیری
- عقلانیّت ابزاری غرب
- لذّت پرستی در تفکّر غربی
- جذابیّت ایدهی انسان محوری
- چرا مسلمانها مجذوب غربیها شدند؟
- نگاه به دین از پایگاه مدرنیستی
- چگونگی تفسیر قرآن توسّط سیّد احمد خان
- متفکّرین متجدّد مسلمان چه طیفی دارند؟
- دستیابی به مراد مؤلف
- دیدگاه هرمنوتیکی
- ابدیّت احکام
- نظریهی اخلاق محور دین
- سکولاریزم نظری
- نتیجهی روابط سکولار
- اسلام مارکسیستی
- علوم انسانی دوره جدید
- اخلاق دینی
- تردید در اصل وجود مسیح و دیگر پیامبران توسط غربیها
- گرتهبرداری از قرآن در مصر
- انکار اخلاق
- رها کردن قالب
- رویکردهای ویرانگر
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصّلَاهُ وَ السَّلامُ عَلَی حَبیبِهِ وَ نَجیبِهِ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِبینَّ الطَّاهِرینَ سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ».
تقسیم بندی گروهها
در واقع یک تقسیمبندی چهار گروهی را پیشنهاد کردیم و تا حدّی راجع به تک تک آنها صحبت شد. در ادامهی آن بحث، البتّه میشود به نحو دیگری غیر از آنچه که الآن میخواهم عرض کنم هم بحث کرد، ولی چون ابتدا بنا گذاشتیم که یک قدری راجع به متفکّرانِ روشنفکران مسلمان مدرن جهان عرب صحبت کنیم لذا از آن گروهی صحبت میکنیم که در واقع گفتیم آنها براساس دیدگاههای متجدّدانه و گرایشهایی که معمولاً از کشورهای غربی به ارمغان آورده بودند و از آن پایگاه به اصطلاح تجدّدگرا به دین نظر میکنند و دین را آنطور تفسیر میکنند.
ابتدا این گروه را به بحث میگذاریم بعد إنشاءالله گروههای دیگر به مقداری که بشود بحث را در این خصوص جلو برد مورد بحث قرار میدهیم. اگر ما بخواهیم راجع به این گروهها صحبت کنیم، طبعاً باید یک ویژگیهای کلّی را از تک تک این جریانها و گروهها بیان کنیم. یک کلیّت و در واقع یک نما از اینها برای ما حاصل شود، بعد اگر خواستیم راجع به تک تک آنها صحبت کنیم با بصیرت بیشتری به اینها توجّه پیدا میکنیم.
از نظر بطلمیوس زمین محور جهان است.
اگر بخواهیم برای این گروه ویژگیهای خاصّی بیان کنیم نیاز به یک مقدّمه داریم. آن مقدّمه این است که به هر حال وقتی در دنیای غرب و در قرون وسطی یک اتّفاقات ویژهای افتاد و غرب وارد یک دورهی جدید شد، آنجا یک مناسبات جدید پیش آمد. پیش از آن دانش گذشته که برگرفته از دانش دورهی یونان بود مثلاً آگاهیهایی که از زمان ارسطو یا افلاطون به میراث رسیده بود و همینطور دانشهای تجربی که در اروپا انباشته شده بود، در کنار آن بحث پیوندی که دین مسیحیّت خود را با این آگاهیها و دانشهای برآمده از گذشتههای دور زده بود، یعنی براساس هیئت بطلمیوسی که محور جهان را زمین قرار میداد و جهان را یک افلاک و یک لایههای پوست پیازی در نظر میگرفت. مسیحیّت دیده بود این دیدگاه با دیدگاهی که انسان را محور هستی میداند، این انسان هم روی همان زمینی زندگی میکند که بطلمیوس میگوید محور جهان است.
پیوند محوریّت انسان با محوریت زمین توسط مسیحیها
مسیحیها آن آگاهی فیزیکی و جهانشناسی که بطلمیوس داشت را با محوریّت انسان پیوند زدند، چیزی که ما هم در بین خود داریم «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ»[۱] به عنوان خلیفه الله چیزی شبیه آن را مسیحیها هم داشتند. تا این قسمت کار ایراد نداشت، امّا اینکه آمدند جهانشناسی که براساس ایدهها و تئوریهای نظریهی پردازانی مثل بطلمیوس بود را به آن مرتبط کردند. ارزشهای دینی خود را به نظریههای علمیای پیوند کردند که به زودی آن نظریههای علمی ترک برمیداشت و از بین میرفت.
نتیجهی ایرادات بر نظریهها
بعد از یک مدّتی کپرنیک و گالیله آمدند گفتند این زمین محوری به چه معنا است؟ اینطور نیست. در واقع زمین به دور خورشید میچرخد. اوایل هم این نظریه یک مقدار ایراد و ابهاماتی داشت بعد تدریجاً این ایرادها و ابهامات برطرف شد. همانطور که مردم یک مقداری نسبت به نظریههای علمی که در آنها تردید حاصل شد، نسبت به نظریههای دینی هم که با اینها مرتبط شده بود نسبت به آنها هم تردید حاصل شد، نگران شدند که مبادا معارفی هم که در مسیحیّت وجود دارد، در اینها هم اشکال وجود داشته باشد، ایراد داشته باشد.
مضافاً اینکه مسیحیت در واقع درگیر یک سری امورات دیگری هم بود، بهشتفروشی که اینها داشتند، ارتباطاتی که با حاکمان ظالم داشتند و مسیحیّت به اصطلاح کارگزار فرهنگی یک سری حکومتهای ویرانگر شده بود و روحانیون مسیحی قدرتمند شده بودند و ظلم میکردند. چیزهایی که به هر حال اگر در تاریخ تمدّن ویل دورانت موارد مشابه را بخوانید در آنجا خیلی مفصّل به این قضایا پرداختند.
آشفتگی مردم از دست کلیسا و نتیجهی آن
مردم از دست حاکمیت کلیسا هم به شدّت آشفته بودند و به هر حال احساس میکردند که اینها دارند سوء استفاده میکنند. همهی اینها موجب شد وقتی که نظریات علمی گذشته نقض شد و در واقع دیدگاههای قبلی از نظر علمی ابطال شد، زمینهای پیش بیاید که اتّفاقات ویژهای بیفتد. نتیجه اتّفاقات ویژه این شد که اینها نسبت به باور به خدا متزلزل شدند. جنگهای فرقهای بین پروتستانها و کاتولیکها، جنگهای چند ده ساله درمیگرفت، خون و خونریزی میشد و بعد مردم تدریجاً میگفتند داریم کشته میدهیم، به خاطر هیچ و پوچ داریم خون میدهیم. کسانی هم که در پشت این قضایا بودند چه حاکمیت کلیسای رومی که همان کاتولیک بود و چه پروتستانهایی که بودند به هر حال این شخصیّتها هم شخصیّتهای مسئلهداری بودند، حدّاقل آن قسمت کلیسای کاتولیک که بودند، شاید تدریجاً مردم به این نتیجه رسیدند یا داشتند میرسیدند که نکند تمام این حرفهایی که در مورد دین و خدا و پیغمبر و امثال اینها است همه شبیه این حرفهایی باشد که کوپرنیک، بطلمیوس زده است و آنها هم چیزهایی باشد که محلّ استفادهی همین نظریاتی باشد که الآن دارند بهشت را میفروشند، مثلاً قیمت شش دانگ بهشت اینقدر است و اینجا اینطور است.
اینها موجب شد مردم از گرایشهای خدا محوری و باور به خدا، باور به دیانت، سیستم کلیسا برگردند و یک جریانی که همان جریان پروتستانتیسم بود که بعضی از این اصلاحگرایان میگفتند چه کسی گفته است ما باید تفسیر دین از کلیسا را آموزش ببینیم، نه هر کسی برای خود یک گیرنده است که پیام الهی را میتواند دریافت و تفسیر کند.
- یعنی این نگاه فقط محض انجیل است؟
تفاوت تفسیر در عالم مسیحیّت و روحانیّت
- لوتر میگفت که هر کدام از ما در واقع یک گیرنده هستیم، مخاطب پروردگار هستیم چون تا آن موقع مسیحیّت میگفت: فقط و فقط باید تفسیر رسمی را پذیرفت و آن هم فقط تفسیری که توسط کلیسا ارائه میشود. در عالم اسلام چه سنّی و چه شیعه ما چنین چیزی را نداشتیم، یعنی یک تفسیر که نداشتیم، تفسیرهای متعدّد داشتیم، هر صنف روحانیّت هم بما هو روحانی محور نبود، هر کسی که تفسیر خوبی میکرد این آدم شاخص میشد، الآن هم همینطور است، این سنّت از قدیم است که روحانیمحور نیست هر کسی یک فهم خوبی از دین داشته باشد ولو روحانی نباشد، مثلاً فرض بفرمایید خانمی که در اصفهان بودند که اصلاً خانم بودند.
– بانو امین.
تفسیر فردی توسط افراد بعد از جریان پروتستانتیسم
- ایشان پذیرفته شد یعنی در عالم شیعی که نسبت به چهارچوبهای خود خیلی باور دارد وقتی کسی شاخص علمی میشود این پذیرفته میشود روحانی هم نباشد. در عالم اهل سنّت هم وضع تقریباً به همین منوال است، یعنی مثل تشیع است، فهم دین در یک طبقهی ملبّس منحصر نیست، امّا این در مسیحیّت به عنوان یک اصل درآمده بود. لوتر برآشفت، کالون و دیگران که جریان پروتستانتیسم را که به راه انداختند یک اتّفاقی افتاد و این بود که بعد از این همه برای دین دست به تفسیرهای فردی میزدند.
به زودی هر کسی خواب میدید یعنی یک کسی در جایی خواب میدید و صبح میآمد اعلام میکرد که مریم مقدّس شب گذشته در اینجا به خواب من آمده است و اینجا را مقدّس کرده است. در آنجا ضریحی درست میکردند، بارگاهی درست میکردند. به زودی این تنوّع فرقهای غوغا کرد، که باعث شد اینها بیایند یک دستور العمل تفسیری بنویسند، لوتر و امثال اینها دیدند که اوضاع خیلی آشفته شد.
چگونگی شکلگیری انسان محوری
این اتّفاق برای متدیّنین افتاد و یک عدّهی خیلی زیادی هم بیدین شدند، خدا محوری رفت و به جای آن انسان محوری آمد. گفتند خود ما امورات خود را میچرخانیم این خدایی که اینها معرّفی میکنند نمیتواند مشکلی از مشکلات ما را حل کند، همهی این مشکلات هم از ناحیهی اینها است، بنابراین خود ما بیاییم و فکری به حال خود کنیم.
در واقع انسان محوری باب شد، توجّه به پیشرفت و مفهوم خاصّی که پیشرفت مادّی دارد خیلی مورد توجّه قرار گرفت، انسان هم که مورد توجّه قرار گرفت از باب اینکه یک نوع واکنش به مسیحیّت بود، جنبههای معنوی و الهی آن خیلی مورد توجّه قرار نگرفت، در واقع همان جنبههای مادّی آن مورد توجّه قرار گرفت.
چگونگی تغییر روشهای پیشرفت علوم
به زودی روشهای پیشرفت علوم فرق کرد، سابق از قیاسهای استدلالی که از گذشته بود هم استفاده میکردند، تدریجاً آمدند این طور استدلالها را کنار گذاشتند، به استقراء و تجربه روی آوردند، تدریجاً محور را تجربه کردند و آن رویکردهای عقلی که لازمهی یک نوع روند تفکّر عقلانی معقول است را کنار گذاشتند، معرفتشناسی و معرفت به معرفت حسّی تقلیل پیدا کرد.
در دورههای بعد پوزیتیویسم خیلی تند و حاد مطرح شد که اصلاً گفتند قضایایی که غیر تجربی باشد نه فقط مفاد آن در عالم خارج وجود ندارد بلکه آنها حتّی معنی هم ندارند، یاوهگویی است، مهملگویی است. پوزیتیویسم اوایل قرن بیستم و اواخر قرن نوزدهم یک همچنین پوزیتیویسم خیلی حاد و تندی بود، بعد دیدند این حرفها حرفهایی است که در واقع بنیان خود آنها را هم برمیاندازد، تا همین حدّ حدّی نبود که بشود آن را با تجربه اثبات کرد، اینکه همه چیز با تجربه قابل اثبات است خود او میگوید که چرا خود آن با تجربه اثبات نشد، خود آن که حرف عقلی بود.
تغییراتی که پوزیتیویسم ایجاد کرد
بلاخره با آمدن پوزیتیویسمها کاری نداریم، امّا اجمالاً خود بنیادی انسان در آن دورهی جدید مطرح میشود، پیشرفت و رفاه برای انسان بر روی این زمین به عنوان یک به اصطلاح ایدهی اساسی مطرح میشود، لذّت بردن، آزادیهای فردی و لیبرالیستی به عنوان یک ارزشهای مطلق تلقّی میشود، معرفت از آن جنبههای عقلانی و شهودی خود تنزّل پیدا میکند و به معرفت صرفاً حسّی و صرفاً تجربی فرو کاسته میشود، همهی اینها دست به دست هم میدهد و یک دنیای جدیدی ساخته میشود و آن وقت روشهای دانشها هم روشهای دقیق و کارآمدی میشود، این قسمت آن دیگر از آن قسمتهایی نیست که ما به لحاظ ارزشی بخواهیم آن را انکار کنیم، آن دو، سه قسمت اوّل محلّ تأمّل بود ولی این هم روشهای کارآمد و بهتری تدریجاً جایگزین میشود. اجمالاً صنعت به سرعت تحوّل پیدا میکند و دنیای جدیدی میشود.
تغییر نگرش انسان در دورهی جدید
انسان دیگر به فکر خود است، با این وضع دیگر نباید با این انسان از قیامت صحبت کرد، نباید از نظارت خدا و امثال اینها صحبت کرد چون آن، طبق ایدهی اینها امتحان خود را در دورهی کلیسا پس داد، حالا باید یک دورهی جدیدی باشد. بنابراین آنچه که مهم است این است که انسان با آزادیهایی که به دست میآورد بتواند بالاترین درجهی لذّت را در این دنیا ببرد. نگاه او به عالم طبیعت عوض شد، عالم طبیعتی که مقدّس بود، طبیعت جایگاهی بود که مسجد اولیاء الله همین که ما میگوییم در نظامهای دینی معمولاً به شکلهای دیگر عین همین، با درجات پایینتر مطرح است.
تصرّف در زمین
زمینی که به اصطلاح معبد بود، محلّ پرستش خدا و نشانه و آیهی خدا بود حالا ما باید در این تصرّف میکردیم. تصرّف طمّاعانه میکردیم یعنی تا آنجا که تیغ ما میبرید باید با ابزارهای مادّی به سراغ آن میرفتیم، این را ولو شده است با تخریب انجام میدادند، عملاً به همینجا هم کشیده شد که در واقع در این روزگار آثار آن را به شدّت میبینیم، هر طور شده است باید از این بهرهگیری کرد، با تخریب چیز دیگری باشد اشکالی ندارد چون قرار است شما به عنوان فرد لذّت ببرید، در واقع در این زندگی دنیایی بهترین بهره را ببرید. آن وقت طبیعت یک موجود مظلومی شد که تحت تصرّف این انسان غارتگر و طمّاع درآمد.
شروع دورهی استعمار
از منابع خود که استفاده کردند به سراغ منابع دیگران رفتند، دورهی استعمار شروع میشود، البتّه دورهی جنگهای صلیبی را هم داریم. همهی اینها به طوری پشتوانهی همدیگر است. به هر حال دورهی استعمار شروع میشود، حمله به کشورهای اسلامی و غیر اسلامی برای غارت منابع شروع شد، چون انسان مدرن دارد از یک ابزاری استفاده میکند که این ابزار دائماً مادّه میخواهد، یعنی این موتوری که راه افتاده است و قرار است در واقع برای انسان پدیدههای جدید، و صنایع جدید را بیاورد تا مدّتی که منابع آن در کشور خود وجود دارد بعد از آن باید به سراغ کشورهای دیگر بروند، طلای دیگران، آهن دیگران، نفت دیگران، چون قرار است که اینها به یک حدّ بینهایتی از التذاذ و تنعّم برسند و گمان میبردند که به زودی بهشت روی زمین برای آنها فراهم میشود.
پیامد جنگهای جهانی
وقتی زنگ خطر برای آنها به صدا درآمد که جنگ جهانی اوّل اتّفاق افتاد، از دل همین تمدّن جدید و این آزادی لیبرالیستی که انقلاب فرانسه وعده داده بود بهشت روی زمین است و همه منتظر آن بودند، همه میگفتند که آن قیامت کبری همین چیزی است که اتّفاق میافتد، جنگ جهانی اوّل، جنگ جهانی دوّم اتّفاق افتاد. قومیّتگرایی خیلی شدیدی که حاضر بودند یکدیگر را نابود کنند و بسیاری از چیزهای دیگر، همهی اینها آن تصوّرات را باطل کرد. امّا به هر حال دورهی آغازین آن دورههای خیلی طلایی و پر زرق و برق و متلعلع و مشعشعی بود و لذا چشم خیلیها را خیره کرد.
تقلید مسلمانها از غرب برای جبران عقب افتادگی
در مورد عقب افتادگی، مسلمانها وقتی دیدند چقدر از غرب عقب افتادند، با آمدن استعمارگران به داخل کشور خود در جاهای مختلف دیدند که چقدر عقب هستند گمان کردند که آن بهشت طلائی را باید به نوعی در داخل جهان اسلام اعاده و به اصطلاح تکرار کنند.
یک عدّه از آنها گفتند که باید از سر تا نوک پا غربی شویم، آن چیزی که امروز مورد بحث ما است آنهایی هستند که در واقع میگفتند ما باید از بهرههای غربی و عقل غربی و دانش غربی استفاده کنیم تا بتوانیم مشکلات خود را حل کنیم. ما عقبافتاده هستیم، از نظر دانش عقب افتادیم، از نظر صنعت عقب افتادیم. کشورهای ما کشورهای دیکتاتور و کشورهایی هستند که از دموکراسی هیچ بهرهای ندارند، نه از دین ما چیزی باقی مانده است و نه از دنیای ما چیزی باقی مانده است. بنابراین برویم و از اینها چیزهایی را بگیریم.
تجدّدگران مسلمان
تصوّر مدرنها این بود که اگر بتوانند فرهنگ غربی را در ابعاد مختلف آن برای خود کنند و بیایند در کشور و در وطن خود بومی کنند میتوانند گرفتاریهایی که پیدا شده است را برطرف کنند. اینها کسانی هستند که ما به آنها تجدّدگراهای مسلمان میگوییم. منتها اینها یک طیف خیلی وسیعی را دارند، یعنی بسته به اینکه آن متجدّد مسلمانی که به فکر اصلاح وضعیّت جامعهی خود است به کدام قسمت غرب توجّه پیدا کرده است و کدام بخش آن به اصطلاح برای او bold شده است، بسته به آن منظری که پیدا کرده است و توجّهی که نسبت به غرب پیدا کرده است آن وقت به سراغ دین و سنّت دینی میآمد و سعی میکرد با آن منظر به بازخوانی دین بپردازد.
سَر سیّد خان هندی چه کسی بود؟
مثلاً یک کسی مثل سَر سیّد احمد خان هندی، میگویند سِر سیّد احمد خان، درست است چون انگلیسیها به او لقب سِر دادند ، این شخصیّت به نوعی خدمتگزار و خادم به انگلستان بود. امّا آنهایی که میخواهند به او بیاحترامی کمتری شود در هند و پاکستان، به خصوص هند از او به عنوان سَر یاد میکنند که هم جنبهی انحصار دارد که انگلیسیها دیده نشود که بالاخره یک ننگی است، سَر به معنای سر، آقا، بزرگ است.
سَر سیّد احمد خان هندی که در واقع بنیانگذار یک مؤسسهی آموزشی خیلی بزرگ در هند بود و نقش خیلی بزرگی در آموزش هند داشت، ایشان در واقع وقتی به غرب توجّه پیدا میکند یکی از جنبههای به اصطلاح التفات آقای سیّد احمد خان عبارت از آن متدولوژی پوزیتیویستی غربی است.
روش پوزیتیویستی چگونه روشی است؟
این متدولوژی و روش مواجههی با دانش و باز کردن افقهای دانش روش پوزیتیویستی است. این که صرفاً ما باید امورات را براساس تجربه بسنجیم، هر چیزی که با تجربه ساخت را قبول میکنیم، هر چیزی که نساخت و همخوانی نداشت را کنار میگذاریم. آن وقت چنین شخصیتی به سراغ دین میآید و میخواهد دین را براساس همین روش پوزیتیویستی تعریف کند، در این صورت وقتی به پدیدهای مثل شیطان میرسد، دچار دشواری میشود شیطان را به عنوان چیزی که چگونه باید با روش حسگرایانه تفسیر کند مییابد.
در این روش حسگرایانه درست است که مسلمان است، خدا را تا یک حدّی قبول دارد و ویژگیهای غیرمادّی برای خدا قائل است ولی سعی میکند این را در حدّ حداقل خود نگه دارد. دوزخ را به عنوان یک جهان ماوراء مادّی پس از مرگ انکار میکند، عالم بهشت را انکار میکند، آن را به حالات روحی انسان تعویل میبرد و چیزهای از این دست که در عالم دیگر حاصل میشود.
هندوها قائل به تناسخ هستند
البتّه در پرانتز بگویم که خود سَر سیّد احمد خان به دلیل اینکه در میان هندوها هم بوده است از این جهت زمینهی این طور تفسیرها را هم داشته است، نه ظرفیّت مادّی آن را، نه، تفسیر مادّی آن را، از این جهت که وقتی میخواهد تفسیر مادّی کند چگونه توضیح دهد، میآید مثل هندوها که عالم قیامت را قائل نیستند، اعم از اینکه بهشت باشد یا دوزخ باشد، آنها قائل به تناسخ هستند میگویند از این عالم است، وقتی که روح در بدن انسان حلول میکند این روح برای یک انسانی بوده است که همزمان با به دنیا آمدن این کودک، او از دنیا رفته است، آن روح میآید و در بدن این حلول میکند. وقتی که این کودک بزرگ میشود و از این دنیا میرود از این کودک به فرد تناسخ پیدا میکند، عملاً هندوها تناسخ را قائل میشوند و به قیامت قائل نمیشوند.
البتّه بزرگان آنها یعنی عرفای به اصطلاح بزرگ آنها یک باورهای دیگری دارند امّا آنچه که متعارف آنها است این است. آن وقت ایشان براساس آن نگاه پوزیتیوستی خود میآید بهشت و دوزخ را اینطوری ترسیم میکند، حتّی نمیشود تا حدّی «عَبدُه» را جزء اینها دانست ولی خود «عَبدُه» هم به درجاتی گرفتار همین داستان بوده است.
تفسیر اصحاب فیل توسط سیّد احمد
در همین قضیّهی اصحاب فیل اگر به تفسیری که ایشان از آن پرندههایی که آمدند و بر این اصحاب فیل تاختند و همه را تار و مار کردند، اینها را سعی میکند به چیزی شبیه میکروب و امثال اینها توضیح دهد، چون در آن دوره میکروب تازه کشف شده بود، یک پدیدهی تجربی بود، البتّه همیشه رویکرد «عَبدُه» در جاهای دیگر متضادّ این رویکرد پوزیتیویستی نیست، امّا در اینجا تقریباً با سیّد احمد خان تقریباً مشابه است. امّا سیّد احمد آدم خیلی حادّ و تندی است، سعی میکند تمام معارف دینی را با یک روش بسته و ناکارآمد پوزیتیویستی حل کند، آن وقت به این معنا جنبههای وحیانی دین، جنبههای مقدّس دین به شدّت لاغر میشود.
– خود او عالم دینی بوده است؟
- به هر حال سیّد احمد خان مطالعات فراوانی در موضوعات دینی داشته است.
– شیعه بود یا سنّی بود؟
– سنّی است. شاید به آن صورت عالم دینی نبود ولی از نظر دانش و آگاهی و امثال اینها…
مراحل دورههای تاریخی
– برای چه قرنی بود؟ غرب چه قرنی وارد اومانیسم شد؟ قرن ۱۹؟
- ببیند شروع اینها بسته به موارد آن دارد مثلاً پیشرفت صنعت در دورههای متأخّر است امّا دعواهایی که بین کلیسا و گالیله و کوپرنیک بود مراحل مقدّم است، مثلاً عمدهی این نزاعهای اوّلیّه در قرن ۱۶ و ۱۷ شکل گرفت. نتایج و پیامدها و گسترش پیدا کردنها در قرن ۱۸ و ۱۹ و ۲۰ اتّفاق افتاد.
– با این به هم ریختگی اعتقادی که اینها با آن پیشرفت علمی پیدا کردند، با آن نظری که وجود دارد که به خاطر یادداشتهای ابن سینا و مسلمانها بوده است، بحث آن چگونه است؟ آیا واقعاً به همین نحو است یعنی میشود به اثبات رساند که منبع پیشرفت و یا به هم ریختگی نظریات علمی آنها از همین دانشمندان اسلامی بوده است؟
قرون وسطی
- یک مقداری که غرب رشد پیدا کرد حالا در پرانتز این را بگوییم، اگرچه قرون وسطی را قرون تاریکی نامیدند، به اصطلاح قرون بیدانشی و جهالت و تلخی نامیدند امّا محقّقین جدیدی پیدا شدند.
از گذشتهها هم این بحث وجود داشته است که نشان دادند قصّه به این شکل نبوده است، یعنی این نزاعها که به این شکل تا الآن به شکل رسانهای و امثال اینها نمایش داده میشود، این طور نبوده است. با شواهد خیلی خوبی توانستند نشان دهند که رشد دانش، رشد قابل اعتنایی حتّی در دورهی قرون وسطی بوده است منتها بد سلیقگیها، برخوردهای تند، دیدگاههای حاکمیت کلیسایی در ارتباط با پدیدههای جدید دینی که نظریات آنها نمیتوانست موضوع علم و دین را به خوبی حل کند، عمدتاً اینها بودند که موجب میشدند گرفتاری درست شود .
چه دورهای دانشمندان مسلمان تأثیرگذار بودند
در مورد سؤال جناب عالی آن چیزی که مربوط به ابن سینا و دانشمندان دیگر مسلمان میشود که تأثیرگذار بودند، اینها عمدتاً برای زمانهایی است که تا قبل از دورهی مدرن است، البتّه بعد از دورهی مدرن هم این کتابها تدریس میشد، مثلاً مثل قانون ابن سینا در طب یا آثار دیگر آنها ولی آنچه که توانسته بود غرب را تا قرون وسطی به یک نقطهی خیلی برجستهای برساند آن بوده است که مطالعات ابن سینا و بسیاری از دانشمندان دیگر مثل دانش جبر که از طرف مسلمانها به آن طرف رفته است، دانش شیمی از طرف مسلمانها رفته است و اینها عمدتاً برای دورهی میانه است یعنی دورهی قرون وسطی است، در دورهی جدید هم استفاده میشده ولی به این شکل در واقع گسترش یافتهای که پیش از آن استفاده میشد نبود، چون اینها دیگر به وادیهای علوم دقیقه با جزئیات زیاد و امثال آن وارد شده بودند، حالا ابزارها هم خیلی گسترش پیدا کرده بود. شاید دیگر آن تأثیرگذاریهای دانشهای اسلامی برای مقطع مدرن به اندازهی قبل نبود.
غرب اومانیسم
– ما الآن در این روزها با غرب اومانیسم رو به رو هستیم.
– دیگر اینطور است یعنی غربی است که براساس دوران مدرن شکل گرفته است.
– استعمار چه زمانی شروع میشود؟
- از همین اواخر قرن ۱۸ است.
– که دین را کنار گذاشتند.
- بله، حضور اینها در کشورهای دیگر شروع میشود.
- وقتی به کشورهای دیگر میرفتند صرفاً برای کسب منافع بیشتر میرفتند یا هدفهای فرهنگی هم داشتند؟ دهکدهی جهانی میگویند یا میخواهند همه را اومانیسم کنند، چنین تزهایی را داشتند یا فقط میخواستند منافع مادّی به دست بیاورند.
- یک جریان مسیحیسازی جهان هم برای مسیحیها وجود دارد چون بالاخره آنها مکتب تبلیغی هستند، اینها با استعمارگرهای دیگر هم داستان میشوند، این هم داستانی در واقع یک داد و ستد بوده است. داد و ستد به این شکل که وقتی یک استعمارگر وارد یک کشور میشود، آن موقع مثل الآن نبوده است، استعمار، استعمار فرهنگی نبوده است، استعماری که با توپ و تانک بوده است، وارد میشدند، این قوّهی قهریّه یک جریان فرهنگی را میخواهد که بتواند توجیهگر این قوّهی قهریّه باشد و بتواند اینها را در آنجا، جا بیاندازد.
جریان تبشیری
کار مبشّرین مسیحی همین بوده است، به آنجا میرفتند و زمینهی این حضور را فراهم میکردند. از آن طرف مبشّرین مسیحی برای خود این رسالت را قائل بودند که همهی کشورهای دیگر باید به دین مسیح دربیایند تا به رستگاری برسند. این زمینه را غربیها برای آنها فراهم میکردند که اینها بتوانند این کار را انجام دهند و لذا هر کجا که استعمار میآید جریان تبشیری مسیحی هم حضور پیدا میکند، حتّی جاهایی که استعمار حضور پیدا نمیکند جریان تبشیری همین که میبیند ارتباطات برقرار میشود میآید، مثلاً در خود ایران ما بحمد الله استعمار به طور مستقیم حضور نداشت ولی بالاخره جریانهای اثرگذار تبشیری تا اندازههای قابل توجّهی وجود داشت.
- وقتی که فرهنگ شد و اومانیسم، پوزیتیویسم خدا را کنار زدند چرا هم اینها با کلیسا همکاری میکردند و هم چرا کلیسا با اینها همکاری میکرد؟
عقلانیّت ابزاری غرب
- ببینید اگر بخواهیم در اندیشههای غربی بیشتر وارد شویم اینها به یک عقلانیّت جدیدی دست پیدا میکنند، آن عقلانیّت، عقلانیّت ابزاری است. هدف چه بود؟ گفتیم هدف اینها دستیابی به لذّت بیشتر و بهرهوری بیشتر بود. یکی از پایههای اندیشهی غربی این است، هر وسیله و ابزاری که بتواند آن امکانات را برای من فراهم کند باید از آن استفاده کنم، عقلانیّت ما یعنی چه؟ یعنی برای رسیدن به آن هدف چه ابزاری بهتر میتواند عمل کند تا از آن استفاده کنیم؟ این ابزار دیگر ارزش نمیشناسد، ارزش مطلق نمیشناسد، بسته به این است که الآن چه کسی میتواند با شما کار کند و راه را برای شما فراهم کند. یک رویکرد به اصطلاح مصلحتگرای پراگماتیستی، در عمل چه چیزی میتواند به من کمک کند؟ قرآن میتواند کمک کند از قرآن استفاده کنم، میگویند قرآن بخوانید.
امام فرمود، در یکی از داستانها هم وجود دارد، فردی از کشورهای اسلامی آمده بود دیده بود که صدای اذان بلند است، گفته بود که این اذان چیست؟ گفته بودند که موقع نماز را نشان میدهد، گفته بود که برای ما مشکل آفرین است؟ گفته بودند اگر ملاحظه کنیم و شرایطی را فراهم کنیم نه، اینجا مشکل آفرین نیست، این اذانی است که میگویند و کار خود را انجام میدهند، پس اجازه دهید که بگویند منتها مواظب باشید که یک وقت زمینههای دیگر ضمیمهی آن نشود که بخواهند از آن اذان استفادههای دیگر کنند، مثل هر چیزی، مثل معاویه که قرآن را بر سر نی میکند برای اینکه به هدف خود برسد.
لذّت پرستی در تفکّر غربی
علوم مقدّس و غیر مقدّس ندارد هر چیزی باید قربانی این گوسالهی سامری شود، گوسالهی سامری همان لذّت پرستی علی الاطلاقی است که برای تفکّر غربی مطرح است.
- یکی از متفکّرین غربی یک عبارتی داشت که میگفت زمین مثل یک پادشاه است که تا میتوانیم باید از آن تمتّع کنیم.
– واقعاً همین است یک طمع بی حد و بیحصری برای این انسان پدید آمده است و همین طمع است که گمان میکند لذّت میبرد امّا لذّتی برای او نیست.
جذابیّت ایدهی انسان محوری
حالا اگر بخواهیم این بحث را به نتیجه برسانیم این میشود که این جریان برای یک عدّهای از مسلمانها جذّاب میشود، این پیشرفت، این ایدهی انسان محوری، این ایدهای که انسان دیگر مکلّف در مقابل خدا نیست، انسان به نوعی حق دارد، وقتی شما انسان را محور قرار دادید تکلیف دیگر معنا ندارد؟ شما تا دیروز تکلیف بودید که با کلیسا کار میکردید، الآن باید حقهای از دست رفتهی خود را هم احیا کنید. اینکه انسان به جای تکلیف بیاید به حق برسد و بخواهد حق خود را مطالبه کند، حق را دنبال کند، به دنبال حق هم هستند، خود همین یک انتظارات جدیدی را پدید میآورد، این انتظارات به بعضی از متفکّرین مسلمان ما منتقل شد.
چرا مسلمانها مجذوب غربیها شدند؟
- مسلمانها بیشتر به خاطر آن آثار خوب و نتایج خوبی که گرفته بودند مجذوب آنها شدند یا به خاطر تفکّر آنها بود، چون به نظر میآید مسلمانها، حتّی غربزدهها تفکّر اسلامی را بیشتر دوست دارند.
– اینها مسلمان هستند، اصلاً به لحاظ فرهنگی مسلمان هستند.
- این بیشتر تأثیر آثار آنها است.
– مشکل پیدا کردند و دیدند که از همه طرف عقب افتادند. برای رفع این عقب افتادگی چه کار کنند؟ آمدند با این اندیشه گفتند لابد باید همین کار را کنیم، یک عدّه این کارها را نکردند امّا آن عدّهای که الآن بحث آنها را میکنیم دنبال همینها بودند، مثل انسان محوری، تفکّر اومانیستی، معرفتشناسی پوزیتیویستی و حسّی، عقلگرایی منفعتطلبانه و پراگماتیستی، اینکه باید به آن اهداف فردگرایی که منِ فرد باید به آن اهداف کذایی خود برسم، روی زمین به این لذّتها برسم و وعدهی نسیه را نباید قبول کنم و چیزهایی از این دست، همهی اینها یک بستهی فرهنگی بود که در ذهن یک آدم مسلمانی که دغدغهی عقب افتادگی را دارد شکل گرفته است، حالا این میخواهد به سراغ دین بیاید.
نگاه به دین از پایگاه مدرنیستی
یک سنّت خیلی کلان و پهناوری از دین باقی مانده است و این میگوید من برای اینکه بتوانم مشکل دیکتاتوری داخل کشور خود را حل کنم، مشکل پیشرفت نکردن را حل کنم و به پیشرفت دست پیدا کنم، جامعهی من به رفاه بیشتر دست پیدا کند، همان مشکلاتی که بالاخره داریم، تحت سلطه و بازیچهی دست استعمارگران نباشم و خیلی چیزهای دیگر، من مسلمان هستم، من بیدین نیستم که بروم همان پروژههای غربی را کپی کنم و عیناً به اینجا بیاورم. من مسلمان هستم، من میخواهم با حفظ مسلمانی خود از پایگاه مدرنیستی، رفتهام و در کهکشان غرب ایستادم، از پایگاه مدرنیستی، از آن منظر میخواهم به دین نگاه کنم، بتوانم هم دین خود را حفظ کنم، هم با آن چهارچوب عینک به اصطلاح نوگرایانه بتوانم دین را مجدّد تفسیر کنم، چیزهای غیر مفید را کنار بگذارم، از چیزهای مفیدی که دین به من میدهد استفاده کنم. پس یک چهارچوبی است از این چهارچوب دارد به دین نگاه میکند. مثل یک کسی که داخل یک کشتی نشسته است، این کشتی، کشتی مدرنیته است، این کشتی مدرنیته به دور جزیره میچرخد و حالا این از منظر پنجرههای کشتی دارد به جزیره که در واقع همان سنّت اسلامی است نگاه میکند. آن وقت در آنجا اتّفاقات ویژه میافتد.
چگونگی تفسیر قرآن توسّط سیّد احمد خان
سیّد احمد خان میآید پر و بال تمام امور قدسی که در تفسیر قرآن کریم مطرح است را میزند. «مَلِک» را یک طور به صورت مادّی تفسیر میکند، شیطان را یک طور به صورت مادّی تفسیر میکند، سعی میکند موقعیّت خدا را به حداقل برساند و سعی میکند با بهرهگیری از تئوریهای به روزی که وجود دارد میخواهد یک سری از جنبههای دین را علمی کند، خبر ندارد که ۵۰ سال دیگر بلایی بر سر نظریهی پوزیتیویسم میآید که هیچ کدام از ایدههایی که این در مورد دین ارائه کرده است دیگر براساس مبنای جدید قابل تکیه نیست.
– خود او برای چه سالی بوده است؟
- گویا سیّد احمد خان در اوایل قرن ۲۰ از دنیا میرود، یعنی قاعدتاً باید چیزی قریب صد سال باشد که از دنیا رفته است.
- در چه کشوری بود؟
- هند.
- (ادغام صدا ۳۸:۵۶ ؟؟)
– بله، یعنی با انگلیسیها و استعمار انگلیس همراه بود، همیشه هم مورد نفرت یک عدّه واقع میشد.
متفکّرین متجدّد مسلمان چه طیفی دارند؟
متفکّرین متجدّد مسلمان ما با توجّه با آن عرضی که کردم، به اعتبار گرایشهای مختلفی که در غرب وجود دارد یک طیف خیلی وسیعی شدند، بعضی از آنها مثل آقای سیّد احمد خان هندی پوزیتیویسم شدند، بعضیها علمگرای افراطی شدند، علمپرست شدند، بعضی از آنها که دورههای خیلی جدیدتر است، حالا از اینها تقدّم و تاخّر زمانی نخواهید، هرمنوتیکیها کسانی که در واقع قائل به این هستند که دستیابی ما به مراد مؤلّف کار غیر ممکنی است.
مثلاً الآن آخرین نمونهای که از اینها وجود دارد که در بحثهای هرمنوتیک بتی است، گادامر است، گادامر میگوید پیش فرضهای کسی که دست به قرائت یک متن میزند، دست به قرائت یک سنّتی میزند این پیشفرضها آنقدر است که برای خود او است و از او غیر قابل تفکیک است که میآید و در تفسیر متن دخالت میکند.
دستیابی به مراد مؤلف
شما هر متنی را که بخواهید بخوانید چه قرآن باشد و چه غیر قرآن باشد مطمئناً شما نمیتوانید به مراد مؤلّف دست پیدا کنید، شما چطور میخواهید مراد مؤلّف را پیدا کنید؟ وقتی که ذهن خود را خالی کنید و با ذهن خالی به سراغ آن متن بروید و گوش خود را به صدای مؤلّف بسپارید، او برای شما حرف میزند ولی گوش شما از قبل پر از صدا است. وقتی این صدا میآید و در این صدا میپیچید یک نتیجهی دیگری غیر از آن صدای اصلی خود گوینده میدهد، از ترکیب صداها یک پدیدهی جدیدی پیش میآید و به ذهن شما میرسد، شما خیال میکنید این حرف، حرف مؤلّف است امّا حرف مؤلّف نیست. اگر یک چنین دیدگاهی مطرح شود آن وقت شما به کدام یک از احکام دین میتوانید راه پیدا کنید؟
دیدگاه هرمنوتیکی
همین دیدگاه هرمنوتیکی را شما به دست آقای زیدی که الآن در کشور ما منادی بحثهای هرمنوتیکی است، همان مبانی را برای شما مطرح میکند و میگوید حالا که اینطور است پس ما دسترسی به این موضوع را نداریم. خود پیغمبر هم به آن دسترسی نداشته است، این قرآن (العیاذ بالله) محصول تجارب وجودی خود پیغمبر است که از مواجهه با خدا دارد، مگر کسی میتواند به آن شیء اصلی راه پیدا کند، اصلاً امکانپذیر نیست که شما با واقعیّت یک شیء رو برو شوید، شما نمیتوانید به واقعیّت وحی راه پیدا کنید، آن پیامبر است، شما هم که شنوندهی پیامبر هستی نمیتوانی به حرف پیامبر راه پیدا کنی، چون آن قدر پیشفرضهای ذهنیِ محکم شده در ذهن شما وجود دارد که شما نمیتوانی از آن جدا شوی، وقتی نمیتوانی جدا شوی پس شما چرا بیجهت روی احکام شرعی تکیه میکنی؟ چرا میگویید این احکام ابدی است.
ابدیّت احکام
این ایّام یک مانیفستی دارد که پنج، شش بند است. میگوید که مبادی تفکّری داعش این است. به اسم داعش دارد به کسانی که دینداری میکنند و میگویند: «حلال محمدٍ الی یوم القیامه و حرامه» میزند.
– در سایت خود گفته است؟
– من در سایت ندیدم در جای دیگر دیدم که بله، اینها میگویند که به ابدیّت احکام قائل هستند، به داعش میزند. یک چنین آدمی که نان امام زمان را خورده است، خود او یک وقتی مدافع این قضایا بوده باشد، حالا منکر همه چیز شده است. این از چه فکری متأثّر شده است، حالا ما به جنبههای نفسانی آن کاری نداریم. امّا با تکیه به این حرف گادامر دسترسی شما به همه چیز از مرادات مؤلّف به کل قطع میشود، وقتی قطع میشود شما دسترسی ندارید.
دیگری میگوید هر کسی برای هر فرهنگی که باشد از اصول و چهارچوبهای فرهنگی همان فرهنگ برخوردار است، یک کسی میگوید هر انسان خاکی در واقع متأثّر از شرایط اطراف خود است، متأثّر از فرهنگهای موجود، بنابراین آدمی که متأثّر از فرهنگهای موجود است وقتی که با وحی خدا مواجهه میشود این قبلاً از آن فرهنگ رنگ گرفته است، حرف خدا را هم که میشنود آن رنگ در این رنگ تداخل میکند، یک پدیدهی سومی تشکیل میشود که پدیدهی خالص نیست.
حالا این رویکرد، رویکرد کانتی باشد، تفکیک بین نومن یا فنومن، رویکرد جدیدتریها باشد که عرض کردم مثل همین گادامر، آن کسی که بحثی را در فلسفهی علم مطرح کرده است.
- (؟؟۴۴:۱۶ نامفهوم)
- نه بعد از آن، معارض با کوپر.
- ؟؟۴۴:۲۰
- خیر، ؟؟ علوم اجتماعی است، آقای آرام کتاب او را ترجمه کرده است، انقلاب ساختاری.
نظریهی اخلاق محور دین
دیدگاهها به هم شبیه هستند و خیلی فرق ندارند. اینها را اینطور تنظیم میکنند، نتیجه این میشود که شما به کلّی به این حقایق دسترسی دارید. یا کسی مثل فضل الرّحمان میگوید اصل دین، لُب دین، حبّ دین اخلاق است، این اخلاق است که محور دین است بنابراین شما احکام دین را کنار بگذارید، بحثهای فقهی را کنار بگذارید، بحثهای کلامی را هم کنار بگذارید، تمام اینها را کنار بگذارید، آن چیزی که دین به شما میدهد اخلاق است. آن وقت به دورههای جدید بیایید و اگر میخواهید اسلامی عمل کنید براساس وضعیّت جدید حرف بزنید، حقوق بشر الآن چگونه است؟ این معیار ما است، وضعیّت حقوق زنان چطور است؟ این معیار ما است. حقوق بشری که غرب برای ما تعیین میکند و مینویسد، این معیار ما است.
سکولاریزم نظری
چه کسی گفته است دین باید در امور اجتماعی دخالت کند؟ دین یک وقتی دخالت کرده است این برای آن دورهی تاریخی بوده است، آن اسلام تاریخی است با اسلام واقعی فرق میکند، اسلام الآن اسلامی است که در امر اجتماعی دخالت نمیکند، اسلام یک امر فردی است، نماز بخوانید اشکالی ندارد، فرد میتواند ارتباطاتی با خدا داشته باشد، روزه هم تا آنجایی که به روابط اجتماعی لطمه نمیزند قابل قبول است. ولی چه کسی امر به معروف و نهی از منکر را گفته است؟ جامعه دارد از کسانی که همجنس باز هستند مملو میشود، چه کسی به شما گفته است که دخالت کنید؟ چنین حقّی برای شما محفوظ نیست. آن برای اسلام و زمان اوّلیّه بوده است که این مخالفتها را میکرده است، چه کسی گفته است که اسلام آن است.
این سکولاریزم نظری است که در واقع پدید میآید، در نتیجه ما باید چه کاری انجام دهیم؟ میگوید آن اسلام فردی برای خود شما باشد، حاکمیت باید یک حاکمیت سکولار باشد که نسبت به دین هیچ موضعی نداشته باشد، روابط اجتماعی شما روابط سکولار باشد، نتیجه چه میشود؟
نتیجهی روابط سکولار
نتیجه این میشود که آن عبادت فردی هم سر جای خود باقی نمیماند، یعنی طوری است که تدریجاً روابط فردی شما هم از بین میرود، چون هیچ رابطهی فردی نیست که آثار اجتماعی نداشته باشد. امور اجتماعی بر امور فردی اثر دارد، خود اینها هم متوجّه نمیشوند امّا باعث میشود که به طرفی برود که مثل موریانه تمام دین را میخورد. همان فردیّت دین وقتی حفظ میشود که شما بتوانید با آن به اصطلاح پوستهی اجتماعی، آن فردیّت دین را حفظ کنید اگر نتوانید حفظ کنید آن از دست میرود.
اسلام مارکسیستی
ما در قبل از انقلاب گرایشهای مارکسیستی خیلی شدیدی داشتیم که ضدّ دین بودند آنها برای ضدّ دینها است، یک رویکرد و یک وجه به اصطلاح bold شدهی غربی آن هم همین مارکسیسمی بود که شاه اسم آن را مارکسیسم اسلامی گذاشته بود، یعنی مسلمانهایی بودند که از پایگاه مارکسیستی به دین نگاه میکردند. مجاهدین خلق نمونهی خیلی واضح و آشکاری است، آرمان مستضعفین یک نمونهی خیلی آشکار است، فرقان نمونهی خیلی برجستهای است، عاشوری که کتاب توحید را نوشت و اعدام هم شد، یک نمونهی آشکار است. اصلاً قیامت معنای انقلابی پیدا میکند.
- گل سرخی که اعدام شد چه؟
- آنها کمونیست بودند، آنها ذاتاً کمونیست بودند. آنها اصلاً کاری با دین نداشتند.
- چرا میگفتند مولا یا حسین؟
- اینها در فرهنگی زندگی کردند که در آن فرهنگ یک آزادیخواه هم وجود داشته است، چون حرف امام حسین با حرف او همخوانی دارد او را قبول دارد، چون میگوید همراه ما است، و الّا او با دین کاری ندارد، یعنی قبر و قیامت را در حدّ امام حسین دخیل نمیبیند که امام حسین از آن پایگاه حرف زده باشد. نتیجه این میشود که تمام معارف دینی را اینها به شکل کمونیستی و مارکسیستی با روشهای علوم انسانی تفسیر میکنند.
علوم انسانی دوره جدید
بعضیها هستند با روشهای علوم انسانی کار دارند و میگویند عقل برهانی را کنار بگذارید، آن برای دورهی ارسطو و امثال اینها است، ما باید بیاییم با انسان شناسی دورهی جدید، یکی از علوم انسانی دورهی جدید انسانشناسی است، یکی زبان شناسی است، یکی باستانشناسی است، فقه اللغه، لغت شناسی، فلسفهی تحلیلی، جامعهشناسی، روانشناسی جدید نه روانشناسی قدیم، باید با این ابزارها به سراغ دین بیاییم و دین را تحلیل کنیم. با پدیدار شناسی، یک چیزهای خیلی خطرناکی هم است یعنی اگر بخواهیم الآن باز کنیم یا اگر قرار باشد حقیقت دین را با رویکرد پدیدارشناسانه تحلیل کنید چه اتّفاقاتی میافتد؟ همان اتّفاقی که برای سیّد احمد خان افتاد یک بخش پیچیدهتر و گستردهتر آن هم برای دین میافتد، با دین اینطور مواجه شدند و در واقع سعی کردند دین را توضیح و تفسیر کنند.
میگویند ساختار دین را باید براساس این دانشها، دانشهایی که ده سال بعد هم تغییر میکند و به شکل دیگری درمیآید را باید اینطور تحلیل کنیم.
اخلاق دینی
آن وقت اخلاق ما باید از دل همین ساختار جدید دینی دربیاید، اخلاقی که فرض بفرمایید بودایی که با این اخلاق سازگاری دارد، دالایی لاما به محلّ تجمع همجنس بازها میرود و با آنها همگرایی دارد و برای آنها هم موعظه میکند و یک چیز کاملاً پذیرفته شدهای است، شما باید تمام نورمهای روزگار جدید را بپذیرید. این یک گسترهی خیلی وسیعی است.
تردید در اصل وجود مسیح و دیگر پیامبران توسط غربیها
به هر حال کسانی در مصر هستند که مثلاً باز براساس همان گرتهبرداری از غربیها هستند، غربیها وقتی در ارتباط با کتابهای مقدّس خود عهدین دچار مشکل شدند، یعنی کشف شد که یکی از این کتابهای عهدین چهارصد سال بعد از عروج مسیح نوشته شده است، یکی ششصد سال ، هفتصد سال پس از آن نوشته شده است، از خواندن متنها و سبکشناسی که مدل جدیدی بود که در دورهی مدرن شکل گرفت، گفتند این سبکها به سبک دورهی اوّل نمیخورد، این پانصد سال بعد است. اینها تدریجاً آمدند و در اصل وجود مسیح هم تردید کردند و گفتند که تمام این چیزهایی که در کتاب مقدّس به داستان ابراهیم، داستان عیسی، داستان موسی ذکر شده است همه نماد است. نماد است یعنی چه؟ یعنی این قصّهها واقعیّت ندارد، اصلاً یک چنین شخصیّتی وجود نداشته است.
- سمبولیک است.
- سمبولیک است. سمبولیک است یعنی چه؟ یعنی همان چیزی که عرفا سابق میگفتند، البتّه عرفا به این آشکاری بحثهای سمبلیک را مطرح نمیکردند که انکار واقعیّت موسی و عیسی شود. استفاده میکردند و میگفتند که ابراهیم عقل آمد اسماعیل نفس را ذبح کرد، اینها را به حالت نفسانی برمیگرداندند. آنها تأویل میکردند میگفتند تفسیر جای خود، روی چشم ما باشد امّا وقتی میخواهیم تأویل کنیم این کار را انجام میدهیم. اینها میگفتند نه، قصّه از اوّل تا به آخر فقط تأویل است.
گرتهبرداری از قرآن در مصر
قرآن، آن کتاب مقدّس میخواهد به شما بگوید که اخلاق داشته باش، بر نفس خود غلبه داشته باش و بدی نکن. اسماعیل کجا بود، ابراهیم کجا بود، آدم کجا بود؟! در مصر هم همین جریان آمد و گرته برداری شد، گفتند داستانهای قرآنی، داستانهای نمادی و سمبلیک، و هیچ کدام از اینها قابل استناد تاریخی نیست. کسی بگوید ابراهیم قبل از آدم بوده است، آدم قبل از ابراهیم بوده است اصلاً نمیشود اینها را اثبات کرد. این هم یک طور رویکرد تجدّدگرایانه بود که همه چیز را به هم بریزند و آن وقت نتیجهی آن این میشد.
انکار اخلاق
کسی میآمد و میگفت که شما میگویید اخلاق محور است، میگویید قرآن میخواهد اخلاق را بگوید، کجای اخلاق محور است؟ نکند آن قسمتی هم که در مورد اخلاق محور است یک کسی پیدا شود و بگوید چه کسی گفته است که اخلاق برای همهی دورهها حجّت است؟ چه کسی گفته است اصول ارزشهای اخلاقی همیشگی و ابدی است؟ مگر غیر از این است که بحثهای قرآنی را میگوییم؟ و الّا اگر به عقل باشد که شما عقل دورهای قائل هستید، ممکن است در آیندهی دور یا نزدیک کسانی پیدا شوند، و انسانهایی پیدا شوند، دروغ خوب باشد و راستگویی بد باشد، ظلم خوب باشد، عدالت بد باشد، چه کسی گفته است اخلاق نسبی نیست؟ در آن چهارچوبهایی که شما دارید در آن پیش میروید یک اخلاق مانده است و این اخلاق ممکن است بعداً نسبی شود. بعید نسبی شود یک حرفی است، بعید است اتّفاق خواهد افتاد بعد شما آن احتمال نفسانی که در مورد بُعد میدهید به زودی اتّفاق میافتد، ما خیلی چیزها را بعید میدانستیم و اتّفاق افتاد، این هم جزو آن است. عملاً این اخلاق از بین میرود و چیزی باقی نمیماند.
رها کردن قالب
الآن این آقا بعضی دوستانی دارد که گاهی وقتها با آنها صحبت میکردم، میگفتم اگر تو این حرفهایی را که راجع به هرمنوتیک و امثال اینها را میزنی، تو چطور میتوانی نماز بخوانی؟ چرا شما باید نماز بخوانی وقتی میگویی که باید قالبها را رها کرد، وقتی میگویی که نباید به مُرّ احکام عمل کرد، میگویی حقوق بشر فلان و چنین و چنان است و نباید به مُرّ آن عمل کنید. یکی از احکام هم همین بحث نماز خواندن است، چرا باید در اجتماع به لوازم حرف شما عمل کرد ولی به این عمل نکرد، چرا شما نماز میخوانید؟ این هم باید قالب خود را رها کند تو هم مثل بوداییها بیا و چشمهای خود را ببند، مثل اسماعیلیهایی که بودند و میگفتند نماز برای چیست؟ همین که توجّه ما به طرف الله است کافی است، شما چرا این کار را نمیکنید؟ بالاخره اهل نماز هستید، بعضیها حج هم میروند. اگر قرار است شما واقعاً به لوازم حج خود ملتزم شوید کلّ و تمام احکام را باید ببوسید و کنار بگذارید. من به آن بندهی خدا گفتم میشود برای او اثبات کرد که حتّی خدا را هم کنار بگذارد، با آن چهارچوبهایی که داری یعنی از اسلام خود لا اسلام در میآید.
- این چطوری است؟
این واقعاً روش درستی است که آدم بیاید… اگر کسی با آگاهی عمل میکند که البتّه ما امیدوار هستیم این طور نباشد، این دیگر نفاق است، مسلمان نیستی راحت بگو من نیستم چه مشکلی داری؟ بگو مسلمان نیستم، آزادانه کار خود را انجام بده.
- یک نفر مثل آقای ملکی تا آخر ایستاد.
- آن هم مسلمان است، برای حج هم میآید امّا واقعاً معلوم است که خود اینها هم این حرفها را قبول ندارند، باز هم جای امیدواری است.
رویکردهای ویرانگر
بالاخره اینطور رویکردها رویکردهای ویرانگر و مخرّبی است که در مورد متفکّرین عرب اگر قرار باشد یک وقتی به آنها بپردازیم به همین روشهای آنها میتوان به طور خاص پرداخت. مثلاً حسن حنفی با رویکرد پدیدارشناسانه به موضوع میپردازید، محمّد ارگون با رویکرد انسانشناسانه و چیزهایی از این قبیل به موضوع میپردازد. محمّد عابد الجابری همینطور به شکل دیگر.
«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد».
[۱]– سورهی اسراء، آیه ۷۰٫
پاسخ دهید