- اندیشمندان اسلامی شبه قاره، فضل الرّحمن مالک
- علمای دیوبندی
- شاه ولی الله دهلوی، مرجع دیوبندیها
- پاسخ علمای شیعه به ادّعاهای شاه عبد العزیز
- اشتراکات سلفیون و اشعریون
- فرقهی چشتیه منشأ گرایشات شاه ولی الله دهلوی
- شکلگیری فرقهی دیوبندی
- گرایش نئو دیوبندیه
- جریان بریلوی و افکار آنها
- نقش دیوبندیه در تحوّلات سیاسی منطقه
- بررسی اجمالی پیرامون شخصیت و اقدامات اقبال
- تأثیر آرای اندیشمندان غربی بر اندیشمندان شبه قاره
- تأثیر افکار ناسیونالیستی بر هویت اسلامی
- رهبران هندو در هندوستان
- علّت تمایل انگلستان به استقلال مسلمان از هند
- رویکرد اصلاحگرانهی اقبال
- تأثیر ایدههای اقبال بر ایدههای فضل الرّحمان
- دیدگاههای غیر قابل توجیه اقبال
«أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصّلَاهُ وَ السَّلامُ عَلَی حَبیبِهِ وَ نَجیبِهِ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِبینَّ الطَّاهِرینَ سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ».
«اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْهُ»
اندیشمندان اسلامی شبه قاره، فضل الرّحمن مالک
ما در بحث روشنفکرانی که از پایگاه اندیشهی مدرن به دین و اسلام توجّه میکنند در این طبقهبندی شخصیتهایی را نام بردیم مثل نصر حامد ابو زید، محمّد ارگون، حسن حنفی، محمّد عابد الجابری و دیگران. از شبهه قارّه، از سر سیّد احمد خان یاد کردیم و راجع به او صحبت شد.
اگر بخواهی تا در شبه قارّه هستیم از این طیف اندیشمندان شخص دیگری را مورد بررسی قرار دهیم که در ایران هم کمتر مورد توجّه و عنایت قرار گرفته در حالی که در کشورهای دیگر فوق العاده مورد اهتمام بوده آن شخصیت فضل الرّحمان ملک یا فضل الرّحمان مالک است. این شخصیت، فردی است که پاکستان ظهور و بروز کرده و بعداً از کسانی شده که داعیهدار بازسازی اندیشهی اسلامی و اصلاحگرایی در اندیشهی اسلامی بوده است و در مناطق مختلف بسیار اثرگذار بوده کما اینکه إنشاءالله بعداً به این نکات میپردازیم. ایشان در یک خانواده رشد پیدا کرده و متأثّر از یک سری اندیشمندانی بوده که لازم است برای اینکه این شخصیت بهتر شناخته شود به برخی از پیش زمینههایی که موجب شکلگیری فضل الرّحمان شده بپردازیم.
ما در مورد سیّد احمد خان صحبت داشتیم. سیّد احمد خان چیزی قریب به صد سال مقدّم بر این شخصیت است. ایشان کم و بیش از سیّد احمد خان متأثّر است یعنی با اندیشههای سیّد احمد خان آشنا است و البتّه در بحثهای روشی نقدهایی هم به سیّد احمد خان دارد.
- نسبت به رویکردهای پوزیتیویستی؟
- اصولاً روش اینها را نه فقط روش او را بلکه روش محمّد عبده و دیگران را هم کمال یافته نمیبیند که بعداً دلیل آن را اشاره میکنیم. اصولاً اینها را کارآمد نمیبیند. ایشان آن اندیشه را دیده و پدر او از علمای دیوبندی بود.
علمای دیوبندی
علمای دیوبندی حنفی مذهب هستند با اندیشههای کلامی ما تریدی و یک حوزهی بسیار بزرگ که در یک مقطع از تاریخ ایجاد شده که الآن راجع به آن صحبت میکنیم. اینها در مبارزه با استعمار انگلستان و همینطور توسعهی مسائل دینی در منطقهی شبه قاره بسیار اثرگذار بودند.
شاه ولی الله دهلوی، مرجع دیوبندیها
اگر بخواهیم دیوبندیها را تحلیل کنیم باید یک مقدار به یک مقطع برگردیم -البتّه بسیار سریع از آن عبور میکنیم- میتوان به شاه ولی الله دهلوی اشاره کرد که قطب و مراد و مطلوب آنها اشاره کرد که چیزی قریب به ۲۵۰ سال پیش از این زندگی میکرده. ایشان یک متفکّر اصلاحگرا بوده، گویا با محمّد بن عبدالوهّاب دیداری داشته، اگر هم نداشته به هر حال تشابههای فکری و اندیشگی این شخصیت فراوان است. با ابن تیمیه از جهاتی مشترک القول است و از جهاتی متفاوت میشود. مثلاً فرض بفرمایید که استغاثه به ارواح اولیا یعنی پناه بردن به ارواح اولیا را ایشان شرک میداند ولی توسّل را جایز میداند بر خلاف ابن تیمیه که توسّل را هم جایز نمیداند. مثلاً ایشان اصل تبرّک را هم جایز میداند ولی میگوید نذر برای اولیاء شرک است. عزاداری را بر پایهی قبور اولیاء را بدعت میداند امّا شرک نمیداند در حالی که ابن تیمیه همهی اینها را به کلّی منکر است.
شاه ولی الله شخصیتی است که ضمن اینکه گرایشهای صوفیانه دارد آدم سلفی است، حدیثگرا است، حنفی ما تریدی است، گاهی اوقات در آنها عقلگراییهای ما تریدی هم در آنها پیدا میشود. عقاید ما تریدی اینگونه است.
- محمّد بن عبد الوهّاب مؤسّس وهّابیت تقریباً مربوط به یک قرن پیش نبوده یا عقبتر بوده؟
- خیر، محمّد بن عبد الوهّاب عقبتر بوده.
- چون من شنیدهام حتّی به قم هم آمده بود.
- این مسئله جزء نکاتی است که نمیدانم تا چه حد در کتابهای مستند از نظر حضور او در مناطق و… باشد. خاطرات مستر همفر انگلیسی هم در مورد این شخصیت وجود دارد امّا فارق از اینها دورههای تاریخی آنها اینطور است. شخصیت آقای شاه ولی الله تاریخ تولّد: ۱۷۰۳، تاریخ وفات: ۱۷۶۲؛ یعنی تقریباً ۵۹ یا ۶۰ سال داشته که از دنیا رفته امّا بسیار مؤثّر بوده. لذا راجع به این دیوبندیها که میخواهم راجع به آنها صحبت کنم بسیار الهامبخش بوده و همچنین ضدّ شیعه هم بوده و چیزی هم نوشته امّا از نظر ضدّ شیعی بودن.
شاه عبد العزیز و ادّعاهای در مورد شیعه
پسر او، شاه عبد العزیز از او بسیار مؤثّرتر بوده. او هم مشی پدر را ادامه میداده. شاه عبد العزیز کتابی به نام تحفهی اثنی عشریه دارد که در آن کتاب نسبت به شیعه سه دیدگاه اساسی را مطرح میکند از آن جمله میگوید: ۱- آنها در طول تاریخ عالمی ندارد، ۲- کتابی ندارند، ۳- استناد تاریخی اینها و حجّیت اینها حجّیتی قابل توجّه نیست. او این سه اشکال را مطرح میکند.
پاسخ علمای شیعه به ادّعاهای شاه عبد العزیز
در مقابل این جریان سه حرکت اساسی در مؤلّفین شیعه صورت میگیرد که الآن کتابهایی که در این زمینه برای ما به ارمغان آمده همین خلأیی است که این سه شخصیت پر کردهاند. این سه شخصیت عبارت بودند از مر حوم سیّد محسن امین عاملی و دیگری مرحوم صاحب عبقات، میر حامد حسین هندی و سومی مرحوم آقا شیخ بزرگ تهرانی. هنگامی شاه عبد العزیز این ادّعا را مطرح میکند مرحوم میر حامد حسین کتاب عبقات را مینویسد که کتاب بسیار درخشان و اثرگذاری است که الغدیر لبّ و چکیده و خلاصهی چنین اثری است و امام (رضوان الله تعالی علیه) نیز از این کتاب تجلیل میکنند، مرحوم آقای مرعشی نجفی مقدّمهی مشبعی بر این کتاب مینویسند و کتاب بسیار جلوه میکند و در آن فضا خدا لطف میکند و این سیّد بزرگوار این اثر را از خود به جای میگذارد. این شخصیت هندی است و به این شبهات آشنا بوده و این مطلب قالب خوبی پیدا میکند.
در زمینهی اینکه گفته بود شیعه عالمی ندارد مرحوم صاحب عبقات طبعاً در مورد این وجه حجّیت شیعه صحبت کرده بود. در مورد نداشتن شخصیت هم مرحوم سیّد محسن امین عاملی کتاب اعیان الشّیعه را مینویسد، این دایره المعارف ارزندهای که در زمان خود کار بسیار بزرگ و مهمّی بوده است. ایشان مینویسد و پاسخ این دیدگاه را بیان میکند. مرحوم آقا شیخ بزرگ تهرانی هم کتابهایی که شیعیان نوشتهاند را در کتاب بزرگ الذّریعه مکتوب میکند و این خلأها پر میشود.
- آیا علما با هم هماهنگ میکنند؟
– بله، شاید هماهنگ کنند ولی قاعدتاً یک هماهنگی است چون از نظر زمانی درست است که بعضی از آنها زودتر از مرحوم آقا شیخ بزرگ از دنیا رفتهاند ولی به هر حال این بعید نیست که یک هماهنگی فی الجمله صورت بگیرد. هم مرحوم صاحب عبقات و هم مرحوم امین عاملی گویا بسیار زودتر از مرحوم آقا شیخ بزرگ از دنیا رفتند. آقا شیخ بزرگ همین اواخر بود. رحمه الله علیه، خدا همهی آنها را رحمت کند. آنها شخصیتهایی با ایمان بسیار استوار که از همه چیز بگذرند و بابت چیزهایی وقت بگذارند که سابقهی آنها از قبل به این شکل وجود نداشته است یعنی چنین ادّعا و چنین ساماندهی.
اشتراکات سلفیون و اشعریون
– با توجّه به اینکه خیلی از شخصیتهایی که بررسی میکنیم تفکّرات سلفیگری دارند به لحاظ تفکّر ایشان اشتراکات سلفیگری با اشعریون چیست؟
- سلفیگری دو معنا دارد: ۱- یک مورد به معنای اینکه مبنای دیدگاههای ما کتاب و سنّ است و آن هم ظواهر آن. این یک حرف است و حتّی در مورد کسانی مثل محمّد عبده و رشید رضا و… که یک نوع عقلگرا هم بودند این صدق میکند، آنها هم سلفی محسوب میشوند.
۲- یک سلفی دیگر به معنای تکفیری و چیزی که ما امروز آن را میشناسیم وجود دارد که اینها سلفی به معنای اخص هستند. اشعریگری به طور ذاتی برای تکفیریگری کشش بالایی دارد. حالا اینکه در چه موقعیتی چه شخصیتهایی هم به این اشعریگری اعتقاد داشته باشند و هم این اشعریگری را بپرورانند آنجا است که گاهی اوقات به شکل تکفیری در میآید و گاهی اوقات به شکل معقولتر در میآید. مثلاً فخر الدّین رازی یک شخصیت عقلگرا است منتها در دام و چنبرهی اشعریگری گرفتار است و لذا از دل اعتقادات فخر رازی اعتقادات تکفیری به دست نمیآید. امّا غزالی که ما در تفاوت فلاسفه میشناسم شخصیتی است که میتواند به جریان تکفیری کمک کند یا ابن تیمیه که به طریق اولی (قطع کلام)
- پس اشعریگری و سلفیگری یک بستر مشترک وجود دارد؟
فرقهی چشتیه منشأ گرایشات شاه ولی الله دهلوی
- بله، یک بستر واحد است و آن بحث این است که خیلی به عقل توجّه نمیشود یعنی عقل به عنوان یک مرجع و منبع فهم به کار گرفته نمیشود، رویکرد باطنگرایی در آن حضور ندارد. نکتهای که در مورد این گرایش شاه ولی الله و پسر او و نوهی او که شاه اسماعیل دهلوی باشد و اینها ادامه پیدا میکند این است که در واقع اینها در عین اینکه سلفی هستند امّا یک نوع گرایشات عقلی و عرفانی دارند در واقع به نوعی صوفی هستند؛ طریقت خاصّ خود را دارند، خود را وابسته به طریقت چشتیه میدانند که این تفکّر به خواجه نظام الدّین چشتی بر میگردد. به همین دلیل است که ضدّیت آنها با شیعه خیلی مثل ضدّیت ابن تیمیه نیست یعنی به آن شدّت مخالف نیستند. البتّه ممکن است با شیعه مخالف باشند امّا بسیاری از آموزههای شیعی را قبول میکنند.
شکلگیری فرقهی دیوبندی
به هر حال اینها ادامه پیدا میکنند، در دوران جنگ با استعمار هم این جریان پیرو همین شاه اسماعیل دهلوی و خود او هم گویا به طور جدّی در مبارزه با استعمار بوده و در مقطعی کسانی که پیرو این گرایشهای شاه ولی الله و شاه عبد العزیز و شاه اسماعیل بودند در مقطعی در همان جنگهای استعماری در دیوبند یک حوزهی در ابتدا بسیار کوچکی را دائر میکنند. دیوبند جایی در ۱۳۰، ۱۴۰ کیلومتری دهلی است که نزدیک شهر نه چندان بزرگی به نام سهارنپور است. در آنجا این حوزه را دائر میکنند. عالمی به نام محمّد قاسم نانوتُوی یا نانوتَوی از مریدان دلبستهی شاه عبد العزیز بود که البتّه او را درک نکرده. این مدرسه را در سال ۱۸۶۷، مدرسهی دیوبند را تأسیس میکند. این مدرسه به سرعت گسترش پیدا میکند چون مبارزات هم مطرح بوده و انگلستان هم لطمات زیادی به مسلمانها میزده، اوقاف آنها را تصرّف میکرده، مدارس را تخریب میکرده، کشت و کشتار راه میانداخته، نزاعهای بین مسلمانها و هندوها را راه میانداخته، اجمالاً در بین آنها گرایشات جهادی هم قوی میشود حتّی یک شخصیت که بعداً از همین دیوبند در میآید و رییس دیوبند بوده به نام مولانا محمود الحسن که به او شیخ الهند میگفتند. حتّی او قصد میکند با عثمانی همپیمان بشود و یا با قدرتهای دیگر بلکه بتواند در مقابل انگلستان مقاومت کند که در آخر شریف حسین، والی اطراف مکّه در آنجا او را دستگیر میکند و در آنجا اعدام میشود. امّا به هر حال مبارز بودند. آنها با چیزی که بدعت مینامند مخالف هستند و زندگی بسیار سادهای دارند، به فرائض و به خصوص نماز جماعت پاببند هستند. آن جماعت تبلیغی که یک وقت برای شما در مورد آن صحبت کردم از نظر ظاهر به اینها نزدیک هستند. این جریان الآن تقریباً در داخل خود هند، در پاکستان، در بنگلادش، در افغانستان ۵۰ هزار شعبه دارد. آماری که مدّتی پیش در ایران دادهاند ۳۰ تا از مدارس دیوبندی موجود هستند.
گرایش نئو دیوبندیه
گرایش این فرقه بالذّات گرایش تکفیری نیست امّا گرایشهای جدیدی که از دل اینها در آمد به نام نئو دیوبندیه یا دیوبندیهای نوین طلبههای طالبانی بودند. طلبههای طالبانی که به مبارزه با روسیه رفتند و توسط سعودی تحریف شدند، با حاکمیت خود افغانستان درگیر شدند و… عموماً همین دیوبندیهای جدید هستند که معلوم نیست علمای اصلی آنها با این گرایشهای تخریبی موافق باشند. با ایران هم اوایل انقلاب و قبل از انقلاب خوب بودند امّا بعداً معتقد شدند که انقلاب ایران، انقلاب شیعی است. بنابراین نمیشود با آن کنار آمد. تعدادشان کمتر شده، امّا در صدد تعارض نیستند و لذا همین هم باعث شده است که تا الآن توانسته باشند مثلاً ۳۰ شعبه مدرسه داشته باشند. شاید مثلاً همین مولوی عبد الحمید و کسانی از این دست که در سیستان و بلوچستان هستند و هر چند وقت اغتشاشی ایجاد میشود گویا اینها از همان طایفهی دیوبندی هستند.
- مولوی عبد الحمید وهّابی نیست؟
- دیوبندی –با توجّه به توضیحاتی که من عرض کردم- ظرفیت نزدیک شدن به دیوبندی را دارد امّا وهّابی نیست.
– دیوبندیه منابع مالی خود را از کجا تأمین میکند که ۵۰ هزار شعبه دارد؟
- خیلی از اینها ممکن است کسب و کار ویژه داشته باشند و همچنین اعانات مردمی و بعضاً هم از جانب حکومت یا از منابع دیگر کمکی برسد قاعدتاً اینها میگیرند. یعنی ممکن است از خود عربستان سعودی هم دریافتهای قابل توجّهی داشته باشند و آنها هم بالاخره مترصّد هستند که کاری انجام دهند.
- آیا مقبولیت عرفی هم دارند؟
جریان بریلوی و افکار آنها
- بله، اینها در میان مردم جایگاه دارند امّا یک جریان هم مقابل اینها است که جریان بریلوی است. جریان بریلوی فوق العاده ضدّ وهّابی است. اینها هم البتّه عالم بزرگی ندارند، معمولاً در دانش خیلی پیشرفته نیستند امّا در امورات عرفی و طریقتهای صوفی و توسّل و شفاعت و استغاثه و خیلی مواردی از این دست
- شیعه بودند دیگر؟
- بله، یعنی طوری هستند که ای بسا… اوّلاً بریلوی در جمعیتهای مردمی بیشتر هستند. دوم اینکه ای بسا مخالفت آنها با وهّابیت خیلی بیشتر از ما است. چون وهّابیها خیلی به آنها حمله میکنند و آنها را تکفیر میکنند و.. جنبش مردمی آنها خیلی زیاد است. یک مقدار فضای اینکه اینها بودند و در مبارزه با استعمار هم فعّال بودند. یک نکتهی بسیار مهم این است که اینها با جدایی هند از پاکستان موافق نبودند و میگفتند هند باید هند بماند و مسلمانها در این هند حضور داشته باشند. تجربه ثابت کرد که این حرف غیر منطقی نبود و آن تصمیمی که جناح و اقبال که برای جدایی هند از پاکستان گرفتند و منجر به وضعیت فعلی شد تصمیم مطلوبی نبود و کسانی هستند که به طور جدّی معتقد هستند این توطئهی خود انگلیسیها بود که این جریان (قطع کلام)
- اقبال موافق جریان جدایی هند از پاکستان بود؟
- بله، به طور جدّی در حزب مسلم لیگ این هدف را پیگیری میکرد. البتّه اقبال به استقلال نرسید شاید چیزی قریب به شش، هفت سال قبل از استقلال از دنیا رفت ولی پیگیر این ماجرا بود. جریان بریلوی تابع فقه حنفی هستند و درسهای آنها در حوزه شامل قرآن و فقه حنفی است و شرط افتقاء آنها حفظ کلّ قرآن کریم است. مثلاً یک مولوی که در سیستان و بلوچستان است و یک خطبهی ده، ۱۵ دقیقهای که میخواند به همان تعداد دقایقی که میگذراند آیات شریفهی کوتاه و بلند را به راحتی از حفظ میخواند و استناد آنها به قرآن زیاد است. این کار آنها بسیار قابل توجّه است که در حوزههای ما اهتمام جدّی به قرآن کریم نیست! عرفان و تصوّف را به شکل رقیقی در حوزههای خود درس میدهند و این مسئله بسیار بسیار مهم است یعنی نشان میدهد که ظرفیتهایی در این حوزهها وجود دارد که میتوان روی آن برنامهریزی کرد و با آنها تعامل داشت. البتّه بیش و کم گرایشهای خشن هم دارند. من اخیراً دیدم بعضی از علمای آنها حالا علمای فی الجملهی آنها –متوسطین علمای آنها، حدوداً چهار نفر- در هند اعلام کرده بودند که عکّاسی حرام است!
- بریلویها؟
- خیر، بریلویها منظور من نیست.
- دیوبندیها؟
- الآن بحث بریلویها را مطرح نمیکنیم و سه، چهار خط بیشتر راجع به آنها نگفتیم. دیوبندیهای چنین تحجّراتی هم بیش و کم دارند امّا بالاخره باید از وهّابیت متمایز باشند و لذا است که الآن میتوانند در ایران هم مدرسه داشته باشند که به همین دلیل است که از وهّابیت جدا هستند.
نقش دیوبندیه در تحوّلات سیاسی منطقه
در نهضتهای مختلفی که در افغانستان که گفتیم در آسیای مرکزی هم که اتّفاقاتی رخ میدهد و علیه دولتها اقداماتی صورت میگیرد عموماً همین گرایش دیوبندی است که فعّال است. بالاخره ایدئولوژی اصلاحطلبی هم برای مبارزه با انگلستان اینها در نهضت استقلال هم بسیار مؤثّر بودند و بر خلاف سیّد احمد خان که سعی میکرد با انگلیسیها رابطه داشته باشد اینها مخالف بودند. البتّه از این جهت که میخواستند هند باقی بماند با سیّد احمد خان همداستان بمانند و قائل به جدایی هند از پاکستان نبودند.
- ولی از آن حیث که سیّد احمد خان با انگلیسیها بود مخالف بودند.
– مخالف بودند و از نظر دینی هم به کلّی سیّد احمد خان را تکفیر میکردند منتها در این موضوع با هم همداستان بودند. در این فضا آقای فضل الرّحمان از یک پدر که تحصیلکردهی حوزهی دیوبند است؛ یعنی پدری اهل حدیث و ظاهرگرا و مبادی آداب اخلافی و دینی و ضمن اینکه البتّه گرایشات صوفیانه هم دارد. این یک زمینه است که نشان میدهد فضل الرّحمان از چه خانوادهای برخاسته است و در چه فضای دینی سیر میکرده.
بررسی اجمالی پیرامون شخصیت و اقدامات اقبال
نکتهی دیگری که باز مربوط به بحث ما میشود این است که ما یک باره از طرف سیّد احمد خان به طرف فض الرّحمان نیامدیم و در این بین متفکّرین دیگری هم بیش و کم بودند که میتوانستند بر اندیشهی فضل الرّحمان اثر بگذارند از جملهی آنها اقبال است. ما اینجا نمیتوانیم به طور مستقل در مورد اقبال بحث کنیم. میدانید علّت آن چیست؟ چرا ما نمیتوانیم بحث کنیم ولو اینکه تاریخاً بر فضل الرّحمان مقدّم است.
- (نامفهوم ؟؟)
تأثیر آرای اندیشمندان غربی بر اندیشمندان شبه قاره
- بله، یعنی چون گرایش او گرایشی است که از دل سنّت اسلامی میخواهد اصلاحی را ایجاد کند. او روشنفکری نیست که بخواهد بر پایهی عقل غربی دین را بازنگری کند. حالا درست است که گاهی خطاهایی را مرتکب شده که نتیجهی آن با نتیجهی عملکرد یک متفکّر روشنفکر غربگرا یکی میشود ولی موقعیتی است، از روی بیتوجّهی است، به طور ذاتی این قائل به یک هویت ذاتی قائل بوده است. برای اینکه فضای اندیشهی فضل الرّحمان روشن بشود باید یک مقدار راجع به اقبال صحبت کنیم. اقبال کسی است که در یک مقطع تاریخی یک پدیدهی بینظیر است حتّی مثلاً کسی مثل مرحوم مطهّری به دو نفر به طور خاص خیلی اعجاب دارد. اینکه آقای مطهّری نسبت به دو متفکّر اعجاب داشته باشد بسیار قابل تأمّل است؛ یک نفر سیّد جمال الدّین اسدآبادی است و دیگری هم اقبال لاهوری است که از این دو با عظمت و بزرگی زیادی یاد میکند. البتّه در بحث وحی و نبوّت به شدّت او را مورد نقد قرار میدهد و همچنین در خصوص تحلیلی که از وحی ارائه میدهد امّا این مانع نمیشود که از تجلیل و بزرگداشت او خودداری کند. او یک نابغه است و از اندیشههای غربی به شدّت بهره برده است. برکسون را خوب میشناسد چون در واقع هم در غرب حضور پیدا کرده و هم از اندیشمندان غربی که در آن شبهه قاره بودهاند بهرهی زیادی برده بود. هگل را خوب میشناسد، مارکسیستم را خوب میشناسد.
- یعنی تحت تأثیر این جریانات قرار نگرفته است؟
- با نظریههای فیزیکدانهای معاصر خود به خوبی آشنایی داشت و یک جامعیت غریبی داشته است. همچنین از تجربیات کسانی که بحثهای تجربهی دینی داشتند برخوردار شده است. بله، در اندیشهی او اثر هم گذاشتهاند، حالا إنشاءالله یک وقت اگر بحث ما به اندیشمندانی از قبیل اقبال برسد که طبعاً باید به ابعاد مختلف آن بپردازیم امّا بسیار مقیّد است که این آرم مسلمان بودن و اینکه پیرو امّت پیامبر گرامی است و دلبستگیهایی که به اهل بیت عصمت و طهارت و حضرت صدّیقهی طاهره (سلام الله علیها) داشته و شعری که راجع به حضرات معصومین گفته بسیار بسیار پرشور و اعجابآور است، کسی که سنّیزاده است! البتّه ریشهی هندو دارد شاید سیصد، چهارصد سال قبل از اینکه او به دنیا بیاید اجداد او از برهمنهای هند یعنی طبقات اشراف و بزرگان هند بودند. به هر حال این شخصیت قبل از فضل الرّحمان حضور دارد. از کسانی هم هست که به شدّت مخالف سیّد احمد خان است و گرایش او گرایشی است که تودهای نیست. توده به معنای عموم که عموم مردم از او پیروی کنند و در جوانها بسیار، بسیار مؤثّر بوده و در بین روشنفکران (قطع کلام)
- سیّد جمال هم تودهای نبود؟
- خیر، او هم با توده کاری نداشت. اقبال پیگیر مسئلهی استقلال بوده که البتّه تا زمانی که زنده بود مسئلهی استقلال پاکستان از هند به نتیجه نمیرسد ولی بعد از چند سال این اتّفاق رخ میدهد.
- او دنبال استقلال پاکستان از هند بوده؟
تأثیر افکار ناسیونالیستی بر هویت اسلامی
- بله. عقیدهی او این بود که ما مسلمان هستیم، ما برچسب مسلمانی داریم، هویت ما هویت اسلام است. او میگفت: در موقعیتی مانند موقعیت ما که در واقع خلافت اسلامی از بین رفت؛ یعنی عثمانی مضمحل شد و آتا ترک آمد و دیگر پایگاه دینی وجود نداشت. از یک طرف با فروپاشی اینها ملّیگرایی از مدّتی قبل در کشورهای اسلامی داشت رشد میکرد و همین ملّیگرایی هم بود که به یک معنا خلافت اسلامی را از پای در آورد. ملّیگرایی، همان ناسیونالیسمی که در پدید آمد وارد کشورها شد و حتّی کشورهای مسلمان به جای اینکه به اسلام تمسّک کنند سراغ سوابق و ریشههای خود در قبل از اسلام رفتند و سعی کردند آنها را (قطع کلام)
- در داخل هند هم ناسیونالیسم…
- در داخل هند عین همین اتّفاق رخ داد. همانطور که در مصر اتّفاق افتاد، همانطور که با تأخیری در ایران رخ داد در هند زودتر هم اتّفاق افتاد. به خاطر اینکه آنها از ایدههای ناسیونالیستی اروپا آگاه شده بودند. ایدههای ناسیونالیستی هم به هندوها کمک میکرد. هندوها که ذاتاً ایدهی ناسیونالیسی قوی نداشتند امّا با بهرهگیری از این مدل، هندگرایی را با تکیه بر مکتب هندوئیسم ترویج کردند. این قضیه مسلمانان متفکّر را نگران کرد که یک ناسیونالیسمی با ویژگی هندو در حال شکل گرفتن است. چند سال قبل از اینکه استقلال هند رخ دهد با توجّه به ناسیونالیسم قوی که آنها برای روح هند و هندوئیسم قائل هستند جایی برای مسلمان قائل نیستند؛ یعنی به این سمت گرایش پیدا میکنند که بگویند هند متعلّق به هندو است. حرفهایی که بیان میکنند مسائلی است که بعدها احزاب تند هندی مانند حزب BJP یا بهاراتی یا جاناتا پارتی به آن ملتزم هستند و اصلاً مسلمانکشی کردند و نزاعهایی که در چند دههی اخیر اتّفاق افتاد محصول همین ناسیونالیسم مخرّب است. آن موقع اینها احساس کردند که این اتّفاق در حال رخ دادن است. ابو کلام آزاد هم در خاطرات خود میگوید که چه کشت و کشتاری بر سر همین مسائل اتّفاق افتاد. مسلمانها به شدّت نگران شده بودند از جمله کسانی مثل اقبال.
رهبران هندو در هندوستان
نهرو از رهبران متعادل هندو است. خود گاندی هم تا حدّی متعادل است ولی از اقبال گلایه میکند که او بود که به جای حفظ وحدت با تأکید بر رویکردهای دینی، اسلامی سعی کرد مسلمانها را به طرفی ببرد که در آخر پاکستان از هند جدا شد. نهرو میگوید و نمیدانم درست میگوید یا خیر. میگفت: من از اقبال خبر دارم که در اواخر عمر اقبال از کار خود پشیمان بود که چرا دنبال استقلال پاکستان بود و… مشکلات بین هندوها و مسلمانان زیاد بود ولی واقع این است که نمیتوان قاطع گفت که استقلال پاکستان پدیدهی میمونی بود حدّاقل خود ما که در طول این سالها دیدیم که ضمن اینکه این حکومت نقاط مثبت داشته امّا نقاط منفی آن هم کم نبوده. طالبان محصول ارتش پاکستان است؛ یعنی پدیدهی طالبان که به جان مردم افتاد و در افغانستان و در نقاط دیگر جهان ویرانگری کرد به دلیل وجود این حاکمیت است و از دل اینها افراطیگریهایی صورت گرفت که به این سمت هدایت شد.
- چطور جریانی که اقبال با این استقبال جلوی آن میایستد آخر افرادی از آن بیرون میآیند که رویکرد سلفی دارند؟
- برای اینکه ایدههایی که او دارد ایدههایی است که کلّی است. ایدههایی که او دارد اصلاً بحث این نیست که حاکمیت چگونه باشد، مدل توازن قوا چگونه باشد، اصلاً اقبال اینطور نبود، اقبال ایدههای کلّی میداد و فکر میکرد با کشوری که آنجا اسم اسلام را یدک بکشد بدون اینکه آدمهای مناسب پشت حاکمیت آن باشند میتوانند اخلاق اسلامی را دنبال کنند. بعدها معلوم شد که هر کجا قرار است حکومت اسلامی غیر شیعی اتّفاق بیفتد حتماً این حکومت حکومتی است که با تشیّع و با آزاداندیشی مشکل دارد.
علّت تمایل انگلستان به استقلال مسلمان از هند
- چیزی که الآن هست، این برنامه را چیدند برای اینکه همهی مسلمانهای هند از هندوها جدا شوند؛ یعنی آنها گفتند ما پاک هستیم، وارد اسلام بشویم. چرا انگلیسیها به تشکیل چنین فضایی اجازه دادند؟
- انگلستان دنبال چنین چیزی است. انگلستان وقتی بهتر میتواند مدیریّت کند که دو نیرو که هر دو مقابل او هستند از هم جدا شوند و با هم درگیر شوند. سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن ایدهی اجرایی و عملیاتی و راهبردی آنها است. لذا مسلمانها با هندوها درگیر شدند و انگلستان به طور محض نابود نشد و بالاخره توانست تا حدّی سر پا بماند و آنها که آنجا بودند آنطور اتّحاد را با هندوها میداشتند و اهداف راهبردی را دنبال میکردند و جایگاه خود مسلمانها خیلی بهتر بود منتها واقعیت داخلی خود هند را هم نباید فراموش کرد؛ یعنی اگر مسلمانها در هند میماندند باز هم این گرفتاریها و نزاعها همچنان موجود بود چون به هر حال هندوها خود را صاحب آن مملکت میدانند. البتّه هند آدمهای اهل تساهل کم ندارد، زیاد دارد امّا آدمهای اهل تساهل اهل سیاست و قدرت نیستند. آن کسی که قدرت را به دست میگیرد او است که گرایشهای تند و افراطی و بنیادگرایی هندو را توسعه میدهد. اجمالاً گویا چه پاکستان جدا میشد و چه جدا نمیشد مسلمانها گرفتاریهای خود را میداشتند.
- پاکستان در چه سالی از هند جدا شد؟
- یک سال قبل از استقلال هند از انگلستان که در سال ۱۹۴۸ بود و استقلال پاکستان از هند در سال ۱۹۴۷ صورت گرفت. این مسائل جزء بحثهایی است که در جای خود پیگیری شده و باید پیگیری شود. نهرو و گاندی تلاش زیاد انجام دادند تا این اتّفاق نیفتد و وعدههایی را بیان میکردند امّا اقبال و جناح و دیگران پیگیری کردند تا کار به نتیجه رسید.
رویکرد اصلاحگرانهی اقبال
خود اقبال نوعی رویکرد اصلاحگرایانه دارد منتها در بستر معرفت اسلامی. مثلاً در حوزهی فقه اقبال به شدّت نگران است و میگوید به فقه توجّه بیشری صورت گرفته است. همان نگرانی که غزالی داشت. غزالی فقه را فقه اصغر و اخلاق را فقه اکبر میدانست و اعتقاد داشت که به اخلاق اجحاف شده و فقه خیلی فرقه شده است. همین نگرانی را اقبال دارد به خصوص که اقبال در دنیای مدرن است یعنی میبیند گویا این جریان سنّتی حنفی فعّالی که در داخل خود شبه قاره و بعضاً انگلستان که مردم به آنجا مهاجرت میکنند قدرت چندانی ندارد و نمیتواند در جهان جدید اثرگذار باشد در حالی که اقبالی که هر جای اسلام سر میکشد میبیند پر از ذخایر معنوی است امّا این جریان موجود نمیتواند نمایندهی اسلام باشد لذا در حوزهی احکام اجتماعی که توسط فقه حنفی مطرح میشد میگفت ما باید تجدید نظر کنیم. البتّه نه در مورد احکام عبادی و خیلی مراقب بود و مطلقاً سراغ اصول عقاید نرفت منتها میگفت ما باید در مورد احکام اجتماعی باید تغییراتی را ایجاد کنیم تا بتوانیم اسلام را آنچنان که شایسته است با تکیه بر اخلاق و روح معنویت جلو ببریم و بتوانیم کارآمد بشویم؛ او دغدغهی کارآمدی و رفع انحطاط را زیاد داشت. او شعری به نام شعر شِکوه دارد که در آنجا به خدا شکایت میکند و به خدای تبارک و تعالی گلایه میکند که چرا مسلمانهایی که معتقد هستند باید اینقدر عقبافتاده باشند. او نسبت به این وضعیت بسیار دلسوخته بود منتها راههای اصطلاحی که پیشنهاد میکرد راههای چندان مخاطرهانگیزی نبوده است.
تأثیر ایدههای اقبال بر ایدههای فضل الرّحمان
این ایدههای مقدّمه میشود بر اینکه بعدها فضل الرّحمان از این ایدهها استفاده کند منتها ایدهی اصلاحگرایی خود را توسعه دهد و به شکل تندتر و اساسیتر یعنی بنیادیتر به این مسئله بپردازد. بنیادیتر به معنای بهتر نیست به معنای این است که پیامدهای متفاوتی را به دنبال دارد. از در سال ۱۹۳۸ از دنیا میرود، در سنّ ۶۱ سالگی یعنی او نیز عمری نکرده و از دنیا میرود. او هم در وضعیت اندیشگی جهان اسلام بسیار مؤثّر بود. إنشاءالله باید در جلسات بعد به تفصیل نسبت به ایدههای فضل الرّحمان صحبت داشته باشیم.
- یعنی فضل الرّحمان از دو شخصیت که مخالف هم بودند تبعیت کردند، هم از سیّد احمد خان و هم از اقبال.
- به هر حال تحت تأثیر بوده، دغدغهها را دریافت کرده ولو متفاوت است.
– نمود کدام یک از این دو در شخصیت او بیشتر بوده است؟ اگر روشنفکر است بیشتر عقاید سیّد احمد خان در او اثر گذاشته است.
– در به بررسی شخصیت فضل الرّحمان میبینیم او معتقد به اجتهاد است یعنی میگوید من میخواهم در چهارچوب اسلام حرکت کنم. اتّفاقاً او میگوید همه چیز ما باید اسلامی باشد حتّی در حوزهی اجتماعی منتها تعریفی که از اسلامی شدن دارد با تعریفی که سکولارها ارائه میدهند همانند است و به نوعی با سکولارها هم داستان میشود ولی از نظر شکلی خیلی حدّاکثری است میگوید همهی نهادها و ایدههای ما باید اسلامی بشوند. اگر ما به این مورد توجّه کنیم نتیجه این میشود که فضل الرّحمان به نوعی با یک روش بسیار پختهتر و به روزتر همان ایدههای سیّد احمد خان را دنبال میکند کما اینکه هر روشنفکر عقل مدرنگرایی چنین وضعیتی را دارد امّا اعتقادات او به سیّد احمد خان پا بر جا است ضمن اینکه به اخلاق بسیار معتقد است، به عدالت اجتماعی بسیار معتقد است. او میگوید: باید روح اسلام را دریافت، روح اسلام اینها است لذا یک مدل مختصّ به خود دارد ولی چون او این حوادث را از سر گذرانده لذا میتوان به نوعی مشابهتهایی هم در این موارد پیدا کرد.
- گاندی که غیر مسلمان بود امّا او در جریان استقلال پاکستان مقابل اقبال قرار میگیرد؛ یعنی او موافق این بود که مسلمانها در هند با هندوها بمانند.
- بله. به هر حال کسی نمیخواهد که مملکت خودش تجزیه بشود. مملکتی که مبارزهاش در حال پیروزی است و (قطع کلام)
- شاید اختلاف آنها بر سر اسلام نباشد و بر سر تمامیت ارضی باشد.
- البتّه، اینها هر طور فکر میکردند میدیدند معادله درست جواب نمیدهد. اگر ما دو دسته بشویم استعمار حتماً بیشتر به ما فشار خواهد آورد و شکستپذیرتر خواهیم شد پس باید یک دست باشیم. دوم اینکه بالاخره کشور هندویی است و اگر گاندی و نهرو و هر سیاستمداری کشوری داشته باشد که جمعیت قابل توجّهی از آن مسلمان داشته باشد… الآن هند ۱۵۰ میلیون نفر مسلمان دارد. اگر مسلمانان هند با پاکستان بودند حدود ۲۵۰ میلیون مسلمان میشدند. اگر کشوری با یک نوع دموکراسی اداره شود که بتواند ۲۵۰ میلیون نفر اقلّیت را در خود بگنجاند بسیار درخشان است؛ یعنی میتوانست برای آنها اعتبار ویژهای را کسب کند مضافاً اینکه مسلمانها که رفتند، مسلمانهای توانمندی بودند. اگر آن صد میلیون نفر جمعیت بر مسلمانان هند اضافه میشدند که توانمند بودند… آن تعداد از مسلمانان که در هند ماندند جمعیت توانمندی نبودند و بیشتر از مسلمانهای ضعیف بودند. اگر آنها بودند خود هند از نظر تواناییها فوق العادهتر بود. اینها همه سبب میشد کسانی مثل گاندی… یعنی این نوعی نقص برای گاندی محسوب میشد که تو بودی و این مسلمانها نتوانستند زیر چتر تو باشند. مجموعهی اینها عواملی شد که به هر حال نتیجهی آن منجر به جدایی پاکستان شد.
دیدگاههای غیر قابل توجیه اقبال
اقبال پدیدهی عجیبی بود. اقبال بسیار شتابزده تصمیم میگرفت و لذا بعضی از مواجهات او غیر قابل توجیه است مثلاً نسبت به حاکمیت رضا شاه یا آتا ترک با نگاه بسیار مثبت نظر میانداخت. نسبت به بهائیت فکر کرد که یک ایدهی اسلامی و انقلابی و اصلاحطلبی است که خود او میخواهد. بعداً متوجّه میشود و از ایدهی خود بر میگردد ولی همین که شتابزده عمل میکرد نکتهای بود که در اقبال (قطع کلام)
- شاید شناخت او از این گروه و از اسلام کم بوده؟
- خیر شناخت او از اینها کم بود؛ یعنی قبل از اینکه به ماهیت یک شیء پی ببرد و و جایگاه آن را در آن روزگار بداند راجع به آن حکم بیان میکرده و الّا به طور طبیعی اقبال آدم نبود که با این نوع رویکردها کنار بیاید. یا مثلاً با روشهای غلیظ و شدید حاکمیتهایی که در گذشته بودند و میخواستند اصلاحی عمل کنند و براساس یک نوع اسلام سلفی عمل کنند با آنها خیلی همراهی میکند مثلاً راجع به اورنگ زیب و… که کشتار حیرتآور شیعیان را انجام دادند، نه برای کشتن شیعیان بلکه برای اینکه اینها میخواهند اسلام را رشد بدهند با آنها همدلی میکند در حالی که او یک انسان سنگدل و بیرحمی بود و روش کشتار را برای خود انتخاب کرده بود و از او خیلی تجلیل میکند. حتّی وقتی اورنگ زیب به دلیلی یک عدّه از گناهکاران را میبخشد که آلوده بودند که میخواستند آنها را گردن بزنند یا به دریا بریزند چون آنها اهل فسق و فجور ببرند…
داستان اینطور بود که وقتی اورنگ زیب میخواست عدّهی اهل فسق و فجوری را از بین ببرد اینها پیش یکی از همین صاحبان درگاه و یا قطب و فرقهی دیگری میروند و میگویند اورنگ زیب فردا یا چند روز دیگر میخواهد ما را از بین ببرد، ما چه کنیم؟ آن فرد صوفی و درویش به اینها میگوید در حالی که دسته جمعی به طرف قتلگاه میروند این شعر حافظ را بخوانند که نمیدانم میخواستند آنها را به آب بریزند یا… حافظ شعری دارد که میگوید:
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را
آنها این شعر را حفظ میکنند. معمولاً هندیها فارسی بلد نیستند امّا الآن هم شعری را در برنامههای خود میخوانند ولو معنی آن را نمیدانند ولی به فارسی میخوانند.
آنها با طناب به هم بسته شده بودند و داشتند به طرف قتلگاه میرفتند و آنها با همان صدای حزنانگیز خود این شعر را میخواندند و اورنگ زیب هم از دور این صحنه را میدیدید. اورنگ زیب با شنیدن این شعر آنها رحم میکند و میگوید آنها را ببخشید و حکم مرگ آنها برداشته میشود و آنها آزاد میشوند.
اقبال میگوید: اگر من بودم چنین کاری انجام نمیدادم، این دلرحمیها اینجا معنی ندارد. بالاخره در بین آنها هم آدمهایی بودند که مجبور بودند امّا اینکه بخواهند همه را ببرند و یک باره از بین ببرند و اقبال بگوید کار بدی انجام دادی که همه را بخشیدی باید آنها را از بین میبردی. اینطور دیدگاهها یک مقدار برای آدم قابل هضم نیست که یک متفکّر چنین طرز برخوردی داشته باشد امّا بالاخره این شخصیت روی فضل الرّحمان اثر گذاشته است. إنشاءالله ببینیم دیدگاههای فضل الرّحمان بر چه پایهای است.
«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»
پاسخ دهید